أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
فصل ششم از فصول متعدد کتاب وصيت مربوط به لواحق احکام وصيت بود .در اين لواحق دو قسم بود قسم اولش یک سلسله مسائل رياضی و حسابهای نصاب بود که نمونهاش يک فرع اول بود که گذشت و بقيهاش را هم مطالعه ميفرماييد، نمونههايي که اگر کسري از کسر مشاع را براي کسي وصيت بکند اين چگونه بايد تقسيم بشود که اين خيلي مسئله فقهی نياز نداشت اما قسم دوم از مسائل معروف کتاب وصيت است که منجزات مريض را از ثلث ميگيرند يا از اصل ميگيرند؟ مستحضريد که براي کتاب وصيت يک سلسله عناصر محوري بود که احکام آنها روشن شد شرايط آنها هم مشخص شد که «الوصية ما هي؟»، عقد است يا ايقاع است؟ جايز است يا لازم است؟ تغييرپذير است يا تغييرپذير نيست؟ اين درباره اصل وصيت بحث شد. آن عناصر محوري ديگر جداگانه بحث شد که «الوصي من هو؟»، «الموصِي من هو؟»، «الموصیله من هو؟»، «الموصیبه من هو؟»؛ از وصي هم به موصياليه ياد ميکنند. شرايط همه اينها مشخص شد.
مسئله منجزات مريض چه اثري دارد؟ مگر يکي از شرايط صحت وصيت، سلامت وصيتکننده است؟ او در زمان حيات بايد بالغ باشد، عاقل باشد و آزاد باشد و امثال ذلک، اينها شراط موصِي است اما مگر يکي از شرايطش اين است که مريض نباشد؟ اين طور نيست. پس اين منجزات مريض چه سهمي دارد که جداگانه بحث ميکند که اگر در حال بيماري کسي وصيت کرده است يا چيزي گفته است حکمش چيست؟ اين مشخص شد که انسان چه سالم باشد چه مريض، بايد همان شرايط عامه را داشته باشد؛ يعني بالغ باشد، حُر باشد، عاقل باشد، قدرت مالي داشته باشد و مانند آن.
اينکه درباره منجزات مريض بحث کردند براي آن است که در بعضي از فروع، حکم نادري يا غير نادري است که آيا منجزات مريض را از ثلث ميگيرند يا از اصل ميگيرند؟ چون اگر از اصل بگيرند، مطابق با قاعده است از ثلث بگيرند خلاف قاعده است براي اينکه اين شخص در زمان حيات خودش مالي را هبه کرده و بخشيده يا در يک معامله يا خريد و فروشي محابات کرده و تخفيف داده است، به چه دليل به «بعد الموت» ارجاع بدهيم؟ چون بعضي از شواهد است که منجزات مريض را به بعد از موت ارجاع دادند يعني گفتند از ثلث گرفته ميشود، اين است که در لواحق از اين منجزات مريض بحث کردند.
يک بحث در اين است که آنچه در حال بيماري انجام ميدهد، دو قسم است: «مؤجل» و «منجز». معجّل با «عين» يعني نقد، مؤجل با «همزه» يعني أجلدار و مدتدار. آنکه مدتدار است حکمش چيست و آنکه نقد است حکمش چيست؟ يک بحث در اين است که اين شخصي که مريض است، معين ميکند که اين نسبت به ثلث من است يا نسبت به ثلث من نيست، اگر در حال بيماري مشخص کند که اين از ثلث من است که اين وصيت رسمي است و چه نقد باشد چه نسيه باشد اين وصيت است و نافذ است؛ يک وقت تصريح ميکند که نه، اين مربوط به وصيت نيست، در زمان حيات من بايد بدهيد.
پس در زمان حيات، گاهي امر منجزي و گاهي امر معلقي را تمليک ميکند، اين مطابق با قانون است، حالا چطور در بعضي از موارد، در مرض متصل به موت مثلاً، ايشان اگر چيزي را به کسي داده، بايد اين را از ثلثش حساب کنيم؟ اينکه مطابق با قاعده نيست!
پس در حال بيماري اين شخص يا چيزي را نقد به کسي ميدهد، ميشود معجّل با «عين» يعني نقد؛ يک وقت ميگويد که مثلاً دو ماه بعد بدهيد سه ماه بعد بدهيد يک چک سه ماه بعد يا چهار ماه بعد مثلاً به او ميدهند، اين نقد نيست اين مدتدار است، اينکه مدتدار است آيا اين را از ثلث ميگيرند يا از اصل مال ميگيرند؟ يک وقت تصريح ميکند که اين از اصل مال من است که من به فلان کس بدهکارم، اين درست است؛ يک وقت هم تصريح ميکند که اين ثلث من است، اين هم مشخص است؛ يک وقت است که چيزي را در حال مرض ميدهد و مدتدار است، اين را از کجا بايد بگيرند؟ و اين حرف از کجا درآمده؟ و بحثي هم درباره خصوص اين مرض ميکنند که آن بيماري کدام بيماري است؟ بنابراين يک بحث در اين است که اين بيماري چه نوع بيماري است؟ زماندار است يا زماندار نيست؟ يک بحث در اين است که در اين زمان بيماري، چگونه ميبخشد؟ يک وقت تصريح ميکند به اينکه برای او باشد، چيزي را هبه ميکند، يک وقت است که در چنين بيماري، مالي را ميگويد به فلان کس بدهيد، اين عنوان وصيت را تصريح نکرده است آيا اين هم حکم وصيت را دارد يا حکم وصيت را ندارد؟
اين است که در باب منجزات مريض بحث جدايي مطرح کردند که آن بيماري، چه بيماري ای بايد باشد؟ و اينکه او هم چگونه بايد گفته باشد؟
مطلب ديگر اين است که گاهي تعبير ميکنند به اينکه يا معجل است يا مؤجل، يکي با «عين» و يکي با «همزه» است؛ أجل با «همزه» يعني مدتدار و عجل با «عين» هم يعني نقد و گاهي هم ميگويند منجزات. منجز يعني نقد؛ اينکه ميگويند «نصر عبده و انجز وعده» يعني وعده خود را نقد کرده است. اين منجز يعني نقد است و نسيه نيست. اين شخص هم در حال چنين بيماري، يک بخشش نقدي دارد.
غرض اين است که قاعده اوّلي اين است که اين شخص که بيمار است اگر به عنوان وصيت چيزي را انجام داد، حتماً براي بعد از موت است، يک؛ و از ثلث است، دو و اگر به عنوان هبه نقدي در زمان حيات خودش به کسي چيزي داد، اين از اصل مال است، يک؛ و در زمان حيات هم گرفته ميشود، دو. اين تفاوتي که در بعضي از فروع پيش آمده طبق با فتواهايي است که گفته شده که ريشه روايي دارد.
حالا اصل عبارت مرحوم محقق معلوم بشود. فرمود: «القسم الثاني في تصرفات المريض»[1] گفتند اين مرض، يک بيماري عادي مثلاً کسی دو روز تب کرده و امثال آن را شامل نميشود «و هي نوعان» اين تصرفات مريض دو قسم است: يکي «مؤجلة» که أجلدار است مدتدار است يکي هم «منجزة» نقد است مدتدار نيست. «فالمؤجلة» که أجلدار است که يعنی بعداً به او بدهيد «حکمها حکم الوصية»، خود وصيت است، احکام وصيت که قبلاً گفته شد يکي از مصاديق وصيت هم همين است منتها حالا اسم وصيت را نبرده و نگفته من وصيت ميکنم فلان کس وصي من است، بلکه در زمان بيماري متصل به موت گفت اين را مثلا دو ماه بعد به فلان کس بدهيد، اين زماندار است و حکم وصيت را دارد.
يک وقت است که ميگويد من اين را دارم وصيت ميکنم اين چيز روشني است؛ يک وقت نگفته به عنوان وصيت است، ظهور لفظ ندارد لذا اينکه گفته مال را به او بدهيد ما بگوييم از ثلث است از اصل نيست و اگر مقداري از ثلث زائد بود ورثه بايد اجازه بدهند، اين يک حکم جديد است ،اين که نگفته وصيت. ميگويند چون در حال بيماري متصل به موت بود و اين بيماري هم بيماري خطرناکي بود اين در حکم وصيت است، وگرنه صرف اينکه انسان مريض بشود سه چهار روز بعد خوب بشود، اين در حکم وصيت نيست.
«فالمؤجلة» آنکه أجلدار است مدتدار است که مثلا بگويد بعد از سه ماه به او بدهيد و امثال ذلک، با اينکه هيچ تصريحي نکرده به وصيت و اينها، مع ذلک ميگويند اين از باب وصيت است «حکمها حکم الوصية اجماعاً». اگر يک وقت چه در حال مرض چه در حال صحت بگويد که اين وصيت من است بحثي بين منجز و مؤجل نيست؛ يک وقت تصريح ميکند که اين کاري به وصيت من ندارد، اينجا هم فرقي بين مؤجل و منجز نيست؛ اما اينکه ميگويند حکمش حکم وصيت است اين است که در حال بيماري متصل به موت چنين حرفي بزند اين بيماري او هم خطرناک باشد و او نگويد که وصيت است. اين است که ميگويند حکمش حکم وصيت است وگرنه اگر خودش تصريح بکند، وصيت است. اگر در بيماري متصل به موت بگويد وصيت ميکنم که اين مال اوست و بعد از من اين کار را بکنيد، اين وصيت است و «حکمها حکم الوصية» است اين يکي از مصاديق وصيت است، چون يکي از شرايط صحت وصيت اين نيست که وصي در حال بيماري نباشد، وصي اگر در حال عقل و حيات باشد کافي است اما در اينجا چون نشانه اتصال به موت هست و تصريح هم نکرده که به عنوان وصيت است، اين است که مورد بحث جداگانه فقها قرار گرفته است؛ «حکمها حکم الوصية اجماعاً».
وصيت چيست؟ «قد سلفت» احکامش را گفتيم. اين چيز تازهاي است چون اگر تصريح کرده باشد که وصيت است که روشن است اگر تصريح کرده باشد که وصيت نيست حکمش روشن است اما نه به اين تصريح کرده نه به آن تصريح کرده، بيمارياش هم خطرناک بود و متصل به موت بود، لذا اين را جداگانه بحث ميکنند که حکم وصيت را دارد.
پرسش: اين تصرف فقط تصرف مالی است يا مثلا بگوييم فعلی را انجام بده، آن هم همين طور است؟
پاسخ: آن هم همينطور است
پرسش: اگر تصرفات مريض ...
پاسخ: آن هم يک نحوه تصرف است
پرسش: ... کاری را مثلاً انجام بدهد
پاسخ: اگر اين معجل باشد که نقد است؛ يک وقت سفارشات عرفي است الزامآور نيست اما اگر مربوط به بعد از موت باشد و جزء تجهيزات او باشد يا تحت ولايت او باشد، به حساب وصيت میآيد.
«و کذا تصرفات الصحيح إذا قُرنت بما بعد الموت» يک وقت است که شواهدي هست که اين مربوط به بعد از موت اوست اين حکم وصيت را دارد. اين در رابطه با مؤجل است که زماندار است.
«أما منجزات المريض إذا كانت تبرعا كالمحاباة في المعاوضات» در خريد و فروش يک مقدار تخفيف داده، بيشتر داده کمتر گرفته، ملاحظاتي را در معاملات کرده است، «کالمحاباة في المعاوضات» يک؛ «و الهبة و العتق و الوقف» دو؛ اينها امر تبرعي است معامله رسمي نيست الزامآور نبود. اين حکمش چيست؟ اين زماندار نيست يک کار نقد کرده است، تصرف کرده در مال خودش نقداً «فقد قيل إنها من أصل المال» مربوط به ثلث نيست مربوط به وصيت نيست، از اصل مال گرفته ميشود و چون در زمان حيات خودش است اذن ورثه لازم نيست. اين يک قول بود «و قيل من الثلث» براي اينکه او در آستانه مرگ بود لذا معلوم ميشود که وصيت است اما «و اتفق القائلان على أنه لو برئ لزمت من جهته و جهة الوارث أيضا» اين هم مورد اتفاق است که اگر اين مرض درمان شد و نمرد، اين جزء معاملات عادي او محسوب ميشود هم از طرف او هم از طرف وارث، اين تصرف در مال خودش کرده است نه تصرف در ثلث.
دو قول در مسئله هست يکي اينکه منجزات مريض از ثلث است يکي اينکه منجزات مريض از اصل مال است ولي اين آقايان که اختلاف نظر دارند در صورتي که اين شخص درمان بشود، جملگي بر آن هستند که از اصل مال گرفته ميشود.
اينها همه جزء قواعد عامه است لذا نيازي به نص خاص نيست گرچه در بعضي از روايات همين مسئله را تأييد ميکند. «و اتفق القائلان علی أنه لو برئ لزمت من جهته و جهة الوارث أيضا» هم از طرف او لازم است هم از طرف وارث لازم است، او از اصل مال خودش داده است. «و الخلاف» در کجاست؟ در منجزات مريض اختلاف در چيست؟ «فيما لو مات في ذلك المرض» و نگفته وصيت است و نگفته از اصل مال است؛ يک بيماري داشت، حالا اين بيماری هم بايد يک بيماری سنگين باشد نه مثلا يک سرماخوردگي جزئي، اگر بيماري سنگيني بود که متصل به موت بود، همه اينها شواهد عرفي است بر اينکه او دارد وصيت ميکند. اگر در آن مرض بميرد اين محل اختلاف است که بعضيها ميگويند منجزات مريض از ثلث است و بعضي ميگويند منجزات مريض از اصل است اما اگر از اين بيماری خارج بشود اتفاقِ دو قول اين است که از اصل مال است.
بعد ميفرمايد: «و لا بد من الإشارة إلى المرض الذي معه يتحقق وقوف التصرف على الثلث»؛ برای اين بيماري در روايت حدّي ذکر نشده نظير حد مسافت که گفتند اين مقدار باشد، چون بيماري حدّش مشخص نشده، ما بايد مشخص بکنيم و بگوييم اگر در فلان نوع از بيماريها که منتهي به موت ميشود تصرفي بکند، اين در حکم وصيت و تابع احکام وصيت است.
«و لا بد من الإشارة إلي المرض الذي معه يتحقق وقوف التصرف علي الثلث فنقول» چون اصل اين است که از اصل مال گرفته بشود نه از ثلث (قاعده اوّليه اين است) و يکي از شرايط صحت وصي هم که سلامت از مرض نيست بلکه وصي بايد در حال مالک بودن و عاقل بودن و محجور نبودن و امثال اينها تصرف بکند، اگر با اين شرايط گفت که فلان کار را بکنيد، اين از ثلث است؛ اما سالم باشد و مريض نباشد که شرطش نبود.
اينجا که جزء ملحقات است و بحث منجزات مريض را مطرح کردند، چون دو قول هست که منشأش اين است که اين ظهور در وصيت دارد؛ کسی که به بيماري صعب العلاج مبتلاست و در همان بيماري هم مُرد، اين ظاهرش اين است که دارد وصيت ميکند. «و لابد من الإشارة إلي المرض الذي معه يتحقق وقوف التصرف علي الثلث فنقول: كل مرض لا يؤمن معه من الموت غالبا فهو مخوف كحمى الدق و السل و قذف الدم و الأورام السوداوية و الدموية و الإسهال المنتن و الذي يمازجه دهنية أو براز أسود يغلي على الأرض و ما شاكله» بالاخره مرض دشواري که متصل به موت است باشد.
پس يک وقت است که تصريح ميکند که اين از ثلث است چه در حال مرض باشد چه در حال صحت باشد از ثلث است؛ يک وقت تصريح ميکند که اين از ثلث نيست چه در حال مرض باشد چه در حال مرض نباشد، اين از اصل مال گرفته ميشود؛ يک وقت است که در حالت مرض چيزي را بخشيده و کلمه وصيت و امثال ذلک را نگفته است، اين را ميگويند چون به اين بيماري سخت مبتلاست پس معلوم ميشود که از ثلث است.
«أما الأمراض التي الغالب فيها السلامة فحكمها حكم الصحة» مثل اينکه در حال عادي در حال سلامت وصيتي بکند «كحمى يوم» يک روز تب کرده است «و كالصداع عن مادة أو غير مادة» و مانند اينها که حالا اينها مثالهايي است که لازم نبود مرحوم محقق زحمت بکشد.
«و لو قيل يتعلق الحكم بالمرض» اصل جامع اين است که يک بيماري متصل به موت باشد، اگر در اين بيماري، شخص مالي را ببخشد اين از ثلث حساب ميشود. «سواء كان مخوفا في العادة أو لم يكن لكان حسنا» بيماري متصل به موت ولو عادي هم باشد مخوف هم نباشد.
مطلب ديگر اين است که حالا اين رزمندهها اگر در ميدان جنگ به کسي وصيت کردند سالم هستند اما آيا اين چون متصل به موت و شهادت است اين هم حکم ثلث را دارد يا حکم اصل را دارد؟ اين کسي که در ميدان جنگ است معلوم نيست که سالم باشد يا نه يعنی مثل آن بيماري خطرناکي است که اگر کسي مبتلا شد معلوم نيست سالم بشود يا نه، آيا مجاهداني که در ميدان جنگ هستند اگر به يکديگر وصيت کردند يا وصيتنامهاي نوشتند _اينکه اين وصيتنامهاي که اين عزيزان مينويسند يک سلسله وصاياي اخلاقي است آنها سرجايش محفوظ است اما_ اگر يک سلسله مسائل مالي باشد اين جزء منجزات مريض است يا نه؟ براي اينکه اين گرچه مريض نيست اما در آستانه شهادت است.
پرسش: در آستانه خطر است
پاسخ: خطري که به موت منتهي ميشود، اگر منتهی به موت نباشد کافي نيست.
«أما وقت المراماة في الحرب» يا وقتي که زن در حال زايمان است که سابق وسيله نبود خيليها در اين راه ميمردند يا کساني که سوار کشتياند ممکن است کشتي غرق بشوند، اينها حالتي است متصل به موت، لازم نيست مرض متصل به موت باشد، حرب است، سفر است، زايمان است، کاري است که متصل به موت است «اما وقت المراماة في الحرب» يک؛ «و الطلق للمرأة» که در حال زايمان است، دو؛ «و تزاحم الأمواج في البحر» سه؛ اينها در حکم آن مرض متصل به موت است «فلا أرى الحكم يتعلق بها» صرف اينکه اين چون ممکن است خطر داشته باشد پس بگوييم اين حکم مرض متصل به موت را داشته باشد اين بعيد است «لتجردها عن إطلاق اسم المرض».[2]
در حال مبارزات نظامي يا در حال مسافرت کشتي يا در حال طَلق، اينها عنوان مرض نيست.
سرّ اينکه عنوان مرض را بحث کردند، يک؛ و اين عناوين پُر خطر را هم از بحث جدا کردند، دو؛ و در مورد مرض هم بحث کردند که آيا اين مرض از سنخ خطرناک باشد يا نه، اين سه؛ اين معلوم ميشود که حالا يا از قول اصحاب به دست آوردند يا در نصوصي که وارد شده فحص کردند. فرمود اينها از دايره بحث خارج است «لتجردها عن إطلاق اسم المرض».
روايات را بنا شد بخوانيم که_إنشاءالله_ فردا می خوانيم!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الاسلام، ج2، ص206.
[2]. شرائع الاسلام، ج2، ص206و207.