28 02 2022 968427 شناسه:

مباحث الفقه – الوصیة – الجلسة 16

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مرحوم محقق در ذيل فصل دوم از فصول مربوط به «کتاب الوصية» ميفرمايد «و لا تصح الوصية بالولاية علي الأطفال إلا من الأب أو الجد للأب خاصة و لا ولاية للأم و لا تصح منها الوصية عليهم و لو أوصت لهم بمال و نصبت وصيا صحت من ثلث ترکتها و في إخراج ما عليها من الحقوق و لم تمض علي الأولاد».

چند تا مسئله در چند باب فقهي مطرح است: يکي مسئله وصيت است، يکي مسئله وکالت است، يکي مسئله ولايت است. در جريان وصيت در فصل اول روشن شد که منطقه نفوذ او در چهار امر است و داراي احکام پنجگانه هم هست. امور چهارگانهاش اين بود: وصيت تمليک مال، تمليک منفعت، تمليک انتفاع، تمليک حق. احکام خمسهاش هم گاهي وصيت واجب است، گاهي حرام، گاهي مستحب است، گاهي مباح و گاهي مکروه. آن اقسام چهارگانه و اين احکام پنجگانه هر کدام مورد خاص خودش را دارد و حل ميشود. اما در بين موصيبه که آن احکام چهارگانه بود که وصيت تمليک عين باشد تمليک منفعت باشد تمليک انتفاع باشد و تمليک حق باشد در آن تمليک ولايت نبود.

اين يک اصل کلي است که در همان فصل اول روشن شد. کسي که هيچ کدام از اين عناوين چهارگانه را ندارد: نه مالک عين است نه مالک منفعت است نه مالک انتفاع و نه مالک حق، اين درباره چيزي که فاقد همه اقسام چهارگانه است وصيت بکند. جريان ولايت بر کودک و امثال ذلک، اين حق پدر است و حق جدّ پدري است و در صورت نبودنِ اينها حق حاکم است. از بستگان حقّ کسي نيست، از أعمام و عمّات، از أخوال و خالات، از إخوه و أخوات، از مادر و امثال ذلک، هيچ کدام از اينها که تقرب سببي دارند يا تقرب نسبي دارند مادامي که خودشان زندهاند حق ولايت ندارند، وقتي حق ولايت نداشتند حق وصيت هم ندارند، ميتوانند وصيت کنند به نحو وکالت، ميتوانند وصيت کنند به نحو وصايت، اما هيچ وقت نميتوانند وصيت کنند به نحو ولايت، لذا در مسئله وصيتِ بر ولايت که وصيت بکند که فلان شخص قيم صغار من باشد، ولي صغار من باشد اين مقدورش نيست، اين صحيح نيست چون خودش که بود يعني کسي که پدر يا جدّ پدري نيست حالا يا مادر است يا جدّ مادري است، اينها خودشان چنين حقي ندارند چگونه ميتوانند وصيت کنند.

مطلب بعدي آن است که باب وصايت، باب وکالت، باب ولايت، اينها يک سلسله عناويني است که همه محکوم به آن احکام کتاب حَجر هستند که چه کسي محجور است و چه کسي محجور نيست، اگر مشمول کتاب حَجر بودند يعني محجور بودند ممنوع بودند، هم بالتسبيب محجور هستند هم بالمباشره، اگر ولايت در کتاب ولايت ثابت شد که فقط براي اين سه گروه است: پدر و جدّ پدري و در نبود اينها حاکم، اين حق مسلّم اين سه عنوان است و عناوين ديگر هيچ کدام اين حق را ندارند بنابراين نه در زمان حياتشان ميتوانند إعمال حق ولايت کنند و نه وصيت کنند که بعد از مرگ من فلان شخص ولي اين طفل باشد.

مسئله بعدي آن است که يک وقت است که اين بچه مالي دارد پدرش يا مادرش، هر که هست وصيت ميکند که اين مال را شما اينگونه فراهم بکنيد، اينگونه درآمد بکنيد، اينگونه کسب بکنيد، اينگونه نيازهاي او را تأمين کنيد و امثال ذلک، اما بر خود کودک، نه هزينه کودک، کجا مدرسه ببريد، چگونه او را تعليم بدهيد، اگر ديهاي بود چگونه بگيريد و اگر او جنايتي کرد ديه را چگونه بپردازيد، اگر او مجنيعليه واقع شد ديه را چه کار بکنيد و اگر مثلاً خواستيد عقدي بکنيد براي محرميت چه کار بکنيد، اينها جزء شؤون ولايت است نه وصايت و نه وکالت.

بنابراين خود آنها حق ندارند درباره خود کودک _ نه دخل و تصرف در هزينه کودک، در اموال کودک_ درباره خود کودک حق ندارند که کسي بخواهد مثلاً او را براي محرميت که قبلاً هم رسم بود که بايد محرم بشوند، اين آقاپسر را با يک دختري يا  آن دختر کوچک را براي کسي محرم ميکردند، اينها تصرف در خود شخص است نه تصرف در مال او، چون تصرف در خود شخص است عنوان وصايت ندارد، عنوان وکالت ندارد عناوين ديگر ندارد، فقط عنوان ولايت دارد و اين عنوان ولايت چون مال أب است و جدّ أبي است و حاکم شرع، مادر و بستگان ديگري که ياد شدهاند «من الأعمام و العمّات، من الأخوال و الخالات، من الإخوة و الأخوات» هيچ کدام حق ندارند که ولي تعيين کنند که اين بچه را چگونه تربيت کند، کدام مدرسه ببرند و چگونه براي او عقد بکنند!

پرسش: حاکم شرع که بيگانه است نسبت به آن شخص

پاسخ: ممکن است مشورت بکنند!

پرسش: ... خاص داشته باشد عند الفقدان ...

پاسخ: آن حاکم شرع را که مشخص کرده است.

پرسش: اين شخص که خودش وصي است، موصِی شخصي را که به عنوان وصي تعيين ميکند چون أعرف به حال آن شخص است

پاسخ: أعرف به مال اوست نه درباره شخص او. اگر حاکم شرع به طور مطلق ولايت دارد در هر اموري با اولياي آنها يقيناً مشورت ميکند. مشورت کردن حاکم شرع امري لازم است که فرمود: ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾[1] اما تصميمگيري به عهده خود حاکم است که فرمود: ﴿فَإِذا عَزَمْت‏﴾ نه «فإذا عزموا»! مردم در امور خودشان بله سِمَت دارند ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾،[2] نه «امر الله» لذا احکام شرعي و قوانين شرعي هرگز مشمول اين امور نيست، در قرآن هم فرمود: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي﴾ نه «أمر الله شوري»! احکام شرعي و حَکم شرعي و مصالح شرعي و مفاسد شرعي اين براساس ﴿فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّل‏﴾[3] است و امثال ذلک. آدم استخاره بکند که حکم شرعي چگونه است! حتي استخاره که از مندوبات شرعي است، احکام شرعي را يک فقيه نميتواند با استخاره، حل کند! اين دليلش در کتاب و سنت است.

غرض اين است که حاکم شرع که که «وَلِيّ مَنْ لا وَلِيَّ لَهُ»[4] است قهراً در امور مشورت ميکند. بنابراين پدر يا جدّ پدري منطقه نفوذشان مشخص است که تا کجا است. در باب وکالت مشخص است، در باب وصايت مشخص است، در باب نيابتهاي ديگر مشخص است، در محدوده ولايت فقط أب است و جدّ أبي که اينها مجاز هستند کار انجام بدهند. اين مطلب ديگر بود.

مطلب دوم آن است که ولايت جعلي نيست چرا؟ براي اينکه آن که ولايت ندارد با وصيت براي او ولايت حاصل نميشود، آن که ولايت دارد نيازي به وصيت ندارد. بنابراين در وصيتنامه هرگز نميشود نوشت که بعد از مرگ، ولي اينها و قيم اينها چه کسي باشد، ممکن است سفارش اخلاقي بکنند، اما بعد از موت اگر پدر مُرد، جدّ أبي است و اگر جدّ أبي مُرد پدر هست و اگر هيچ کدام نبودند چون آنها حق ندارند و خود اين شخص هم در زمان حيات خودش نميتوانست به آنها سِمَت ولايت بدهد لذا اين وصيت لغو است. پس اينها که ندارند نميتوانند باشند، آنهايي که دارند نيازي به وصيت نيست.

«فهاهنا امران» اگر پدر مُرد جدّ أبي خود شولي است اگر جدّ أبي مُرد پدر خودش ولي است «کلاهما» مردند حاکم شرع ولي است، حاکم شرع مُرد، حاکم شرع ديگر است خودش ولي است، پس اين جعل ولايت براي چه کسي است؟

پرسش: عدول مؤمنين ...

پاسخ: در بيان مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) دارد که چون در خصوص حکومت و اينها هست که اصلش حاکم شرع است، نبود، عدول مؤمنين، نبود، فساق مؤمنين، چون مردم را که نميشود معطل گذاشت. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود مردم حاکم ميخواهند حکومت ميخواهند: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ إِمْرَة»، شما که ميگوييد: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‏ كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل‏»[5] اينکه گفته شد: «اُنْظُرْ الی مَا قَالَ لا تَنْظُر إِلَي مَنْ قَالَ»[6] نه همه جا اينطور نيست! «أنظر إلي ما قال و أنظر إلي من قال» چه کسي گفته؟ اين بيان نوراني حضرت ذيل آيه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِهِ﴾[7] يعني «أنظر إلي من قال»، چرا؟ براي اينکه ذيل همين آيه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِهِ﴾ اين روايت نوراني است که هر کسي نگاه کند ببيند اين حرف از کيست و شاگرد کيست و از چه کسي حرف ياد ميگيرد! يعني «أنظر إلي من قال»!

آيه درباره طعام است، حضرت فرمود اين طعام، طعام ظاهري هم هست طعام باطني هم هست منظور علم است، سرجايش محفوظ است. در موارد علم هم معمولاً ما ميگوييم «أنظر إلي ما قال و لا تنظر إلي من قال» چه کار داري که چه کسي گفت، ببين که چه چيزي گفت! نه، ما هم کار داريم که چه کسي گفت و هم می خواهيم بدانيم که چه چيزي گفت! يک وقت است که مسائل رياضي است مسائل مهندسي است، ديوار را چگونه بچين، اتاق را چگونه درست بکن، فرش را چگونه بباف، اين استادکار است «أنظر إلي ما قال» اما بچه را چگونه تربيت بکنيم، حرف چه کسي را گوش بدهيم، برنامه عملي ما چه باشد، هم «أنظر الی ما قال» و هم «انظر الی من قال».

اين دو اصل يکي در نهج البلاغه است که از وجود مبارک حضرت امير است، يکي هم تفسير آيه به روايت است که در ذيل آيه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِهِ﴾ است که در آنجا وجود مبارک حضرت فرمود اين هم طعام ظاهری را شامل مي شود و هم طعام باطني و غذاي باطني که علم است را شامل ميشود، در غذاي ظاهري ببين آشپز کيست! در غذاي باطني ببين معلم کيست! چه کسي اين حرف را گفته است، از چه کسي داري ياد ميگيري! ببيند که «عِلمُهُ الَّذِي يأخُذُهُ، عَمَّن يَأخُذُهُ»[8] يعني هم «أنظر إلي ما قال» هم «انظر إلي من قال»!

 آن وقت آن بيان نوراني حضرت که در نهج البلاغه است: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل‏»، يعني «أنظر إلي ما قال و أنظر إلي من قال» اين «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه» حق است حرفي در آن نيست، اما «أنظر إلي من قال» اين خوارج که ميگويند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه» يعني «لا إمرة و لا حکومة إلا لله»! حضرت فرمود خدا که نميآيد – معاذالله - حکومت ظاهري را به دست بگيرد و حاکم شرع بشود! بالاخره حاکمي ميخواهد لذا فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل‏» پس بايد ببينيم که اين کلمه حق که «أنظر إلي ما قال» است گويندهاش چه ميخواهد بگويد و از اين کلمه چه استفادهاي ميخواهد بکند.

پس هم «أنظر إلي ما قال» هم «أنظر إلي من قال» اين را هم وجود مبارک حضرت امير در نهج البلاغه دارد هم وجود مبارک امام صادق در ذيل آيه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِهِ﴾ که فرمود: «عمّن يأخذ». اگر اين است اين ميخواهد بچه را به چه کسي بسپارد؟ اين فقط مال أب است و جدّ أبي است و حاکم شرع، نشد، اين را صاحب جواهر(رضوان الله عليه) دارد عدول مومنين بعد هم دارد«فتأمل»[9]. در حکومت هم همينطور است، فتواي همه فقها هم همين است که بالاخره مردم حکومت ميخواهند حاکم ميخواهند، در درجه اول معصوم، نشد مثلاً فقيه عادل و مدير و مدبّر، نشد، عدول مؤمنين، نشد، فساق مؤمنين.

هرج و مرج را که دين امضا نميکند، حفظ امنيت و حفظ سلامت جامعه يک امر ضروري است. حالا اگر فقيه عادل نبود، چه کسي بايد حکومت کند؟ عدول مؤمنين، عدول مؤمنين که نبودند، فساق مؤمنين. اين فتواي همه فقهاست، در مسئله عمل سلطان و جوائز سلطان و اينها که مرحوم شيخ انصاري و ديگران متعرض شدند، مخصوص اينها که نيست. حضرت در آن نهج البلاغه استدلالش اين است که مردم حکومت ميخواهند، مگر ميشود مردم را رها کرد؟ اينها که ميگويند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه» معنايش اين است که «لا إمرة الا لله»[10]! خدا که نميتواند إمارت کند حتماً کسي را ميخواهد و حضرت امير را گفتند که تو حق حکومت نداري «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه»، حضرت فرمود بالاخره حاکمي ميخواهيد يا نميخواهيد؟ پس بنابراين هر دو بيان است هم «أنظر إلي ما قال» هم «أنظر إلي من قال». اينکه ايشان فرمودند براي اينکه مثلاً پدر حق ندارد ولي تعيين کند اما وکيل، وصي و مانند آن را ميتواند تعيين کند و اين ابواب سهگانه وصايت و وکالت و ولايت زير مجموعه کتاب حَجر هستند. در کتاب حجر فرمود يک عده محجور هستند؛ يا در اصل عمل محجور هستند يا در سعه و ضيق آن عمل محجور هستند مثلاً کسي که عاقل نيست بالغ نيست رشيد نيست سفيه است اين در اصل محجور است، يک وقت است که نه، همه اين چيزها را دارد برادر اين طفل کوچک است، بالغ است عاقل است رشيد است همه چيز را دارد ولي پدر نيست، لذا فرمود محجور است. اين کتاب حجر که محجوريت را ذکر ميکنند يا محجوريت از اصل عمل است مثل سفيه و مجنون و امثال ذلک يا حجر از سِمَت ولايت است.

بنابراين از مجموع اين بحثها در ميآيد که وصيت به جعل ولايت نيست، چرا؟ براي اينکه يا خود اين موصي حق ندارد و ولي نيست يا اگر اين موصي ولي است سِمَتش به موت قطع ميشود و ديگري را خدا ولي قرار داده است، يعني اگر جدّ أبي است شما براي جدّ أبي چه ميخواهي جعل کني؟ و اگر جدّ أبي نبود حاکم شرع.

بنابراين ولايت در قلمرو وصيت نميگنجد، چرا؟ براي اينکه يا موصِي حق ندارد يا موصيله خودش دارد، جعل ولايت معنا ندارد. سرپرستي کودک که چگونه او را تربيت کنند چگونه او را بار بياورند، اگر جنايتي کرد ديهاش چگونه باشد مجنيعليه واقع شد ديهاش چگونه باشد، عقدي که ميخواهد بشود و چه دختر بالغ باشد چه نابالغ باشد چه پسر نابالغ باشد، اينها همه جزء شؤون ولايت است که اين ولايت براي آن شخص زنده يا هست يا نيست اگر نيست نميشود جعل کرد اگر هست که اين جعل اين ميشود لغو.

آن فرمايش مرحوم صاحب جواهر متأسفانه قدري کوتاه است آن بايد بازتر بشود، ايشان دارد که اگر حاکم شرع نشد ولايت را عدول مؤمنين به عهده ميگيرند. اين مسئله عدول مؤمنين در خيلي از جاها مطرح است و راهگشا است. حالا اگر کسی نبود، عدول مؤمنين؛ مرحله ثالثه اگر عدول مومنين نبودند، بالاخره فساق مؤمنين، هيچ چارهاي جز ولايت نيست.

پرسش: پدر ميتواند جعل ولايت کند بر کودک، جدّ هم همينطور است

پاسخ: نه، آن لغو است؛ بگويد که بعد از من جدّش باشد، اين کار لغوي است يعني او دارد، وگرنه جعل ولايت را گفتيم که اصلاً نميشود، او خودش ولايت دارد، اين براي چه جعل بکند؟! پدر حالا ممکن است که تأکيد کند و امثال ذلک، ولي بعد از او خود جدّ ولايت دارد يا اگر جدّ مُرد، هيچ کدام نبودند حاکم شرع ولايت دارد، اين حاکم شرع مُرد حاکم شرع ديگر ولايت دارد جعل ولايت براي کودک لغو است. همه اينها زير پوشش کتاب حجر هستند.

مطلب بعدي آن است که اين آقايان در وصي گفتند که اگر بالغ نبود وصيتش مشروع نيست، بعد برخي گفتند که حالا اگر به امر خير وصيت کرد، اين کودک ده ساله و نابالغ وصيت کرد که اين مال خير را به فلان مؤسسه بدهيد اين کار خير است چرا اين مشروع نباشد؟ حالا درست است که عاقل نيست رشد ندارد و از نظر اقتصادي سفيه است، ولي اين کار، کار خيري است حُسن فعلي دارد ولو حُسن فاعلي ندارد و اگر کودکي سفيه بود يا شخصي سفيه بود ـ حالا کودک نه ـ شما گفتيد يکي از شرايطش اين است که عاقل باشد و وصيت سفيه نافذ نيست، حالا اين سفيه که وصيت کرده است به امر خير وصيت کرده است که فلان مال را به فلان مؤسسه خيريه بدهيد يا به فقرا بدهيد، کار کار خيري است که حُسن فعلي دارد حُسن فاعلي ندارد، بنابراين چرا اين وصيت نافذ نباشد؟

اين آقايان اشکالشان اين است که در وصيت هم حُسن فاعلي لازم است و هم حُسن فعلي، براي اينکه مسئله مال آنقدر مهم است که قرآن کريم در همان اوايل سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً﴾[11] چون مال عامل قيام يک ملت است اين را به دست سفها ندهيد ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ﴾ مگر اينکه رشد اينها را تاييد کنيد، اين نهي جلويش را ميگيرد. صِرف اينکه حُسن فعلي دارد اين کافي نيست، شخص بايد رشيد باشد و دورانديش باشد همه جوانب را ملاحظه کرده باشد و اين آيه دارد که اصلاً سفيه نميتواند در مسائل مالي دخالت کند. غالب اين آقايان ميگويند که معامله سفهي باطل است و به نظر ما گذشته از اينکه معامله سفيه باطل است معامله سفهي هم باطل است که اين در کتاب نکاح مطرح شد.

معامله سفهي اين است که اين شخص بالغ است عاقل است، اما يک وقت براي خوشايندی يک کار غيرعاقلانه انجام داد، اين پسر عاقل هست و درسخوانده است جدّي است، اما اين مَهريهاي که ميگويند به اندازه تاريخ تولد، سکه باشد اين کار، کار سفهي است اين در خيابان ديده در آن لحظه خوشش آمده و براي او دارد به اندازه تاريخ تولدش هزار و سيصد و فلان سکه معين ميکند، اين آقا سفهي نيست او تحصيل کرده است، ولي اين کار، کار سفيهانه است. معامله سفيه را بله، همه باطل ميدانند، مَهري که سفيه تعيين ميکند همه باطل ميدانند درست است، اين آقا عاقل است همه کارهاي اقتصادياش درست است اما اين مورد معاملهاش سفهي است.

اينکه در اوايل سوره مبارکه «نساء» دارد که مالتان را به دست سفيه ندهيد اين است.  

پرسش: ... دليل عقلي ...

پاسخ: نه، آيه سوره مبارکه «نساء» است.

پرسش: عقد ازدواج!

پاسخ: عقد ازدواجش درست است مَهر جزء رکن نيست در بحث نکاح که گذشت توجه داشتيد که اگر عقد ازدواج بدون مَهر هم باشد صحيح است. عقد نظير «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»[12] نيست که اگر طهور نباشد نماز باطل است. مَهر رکن نيست اگر اصلاً عالماً عامداً مَهر را ذکر نکردند اين تبديل ميشود به مَهر المثل. مَهر رکن عقد نيست، ايجاب و قبول و اينها رکن عقد است معلوم بودن طرفين رکن عقد است.

پرسش: در چنين صورتی که ... سفهی شد ...

پاسخ: به مهر المثل برميگردد مهر المثل عاقلانه است.

پرسش: ... به دليل عقلی

پاسخ: شواهد فراوانی که خود آيه دارد که با سفه نميشود معامله کرد. چرا گفت: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ﴾؟ يعني مشروع نيست. فقها در اينجا همه اتفاق دارند که معامله سفيه باطل است، اين درست است.

پرسش:  تحت عمومات اين آيه قرار می­گيرد

پاسخ: بله، معامله سفيه باطل است اين را همه ميگويند، اما اگر اين آقا سفيه نيست آدم عاقلي است ولي اين معاملهاش معامله سفهي است.

پرسش: «الناس مسلطون علی اموالهم»[13]

پاسخ: اموالهم اما اينجا گفتند که ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ﴾  مسلط است اما اين سوره مبارکه «نساء» که مردم را مالک و امثال مالک ميداند، ميفرمايد مال را به دست سفيه ندهيد ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ﴾ حتي آزمايش کنيد تجربه کنيد ﴿فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ[14] فرمود امتحان کنيد امتحان اقتصادي، نه اينکه به حسب ظاهر حالا ورقهاي گرفته باشيد.

پرسش: انسان رشيد می­خواهد مقداری از اموالش را به بهانه­ای ببخشد

پاسخ: دو تا حرف است، يک وقت است که کسي کاري کرده خوشش آمده دارد مال ميدهد، خيلي از فقرا هستند که گرسنهاند اين اينطوري ميبخشد و بخشش اينطوري دارد! اين آيه فرمود بايد امتحان کنيد ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً﴾ اين برهان مسئله است که اگر شما بخواهيد در جامعه ايستاده باشيد، بايد جيبتان پر باشد همين! ملتي که کيفش خالي است جيبش خالي است قدرت قيام ندارد. اين فقير که گفته شد اين فعيل به معني مفعول است مثل قتيل به معني مقتول، فقير يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است[15]، فرمود اين مال امانت الهي است به دست هر کسي ندهيد. ﴿فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ اين است. حالا اين آقا خوشش آمده گفته به اندازه تاريخ تولد مهريه است! اين کار، کار سفهي است.

 مال بايد به دست رشيد باشد. رشد اقتصادي معيار تصرف در اموال است ﴿فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ اين آقا بايد رشيد باشد.

غرض اين است که آنچه که در باب ولايت و وصايت و وکالت و امثال ذلک اين ابواب گفته شد محکوم به قواعد عامه کتاب حجر است، کتاب حجر ميگويد که چه کسي محجور است، چه کسي محجور نيست، اين هم همان است.

بنابراين هم حُسن فعلي لازم است هم حُسن فاعلي لازم است، هم شخص بايد عاقل باشد هم کار بايد عاقلانه باشد. يک وقت  حرفي زد کسي خوشش آمد آن وقت يک پول سنگيني به او داد، اين حسابي دارد کتابي دارد، يک وقت فقير است و شما مثلاً ميخواهيد کمک بکنيد، خب اين احسانی است اما مال را همينطور بذل کنيد اينکه عاقلانه نيست اين شخص بايد که مال را رشيدانه صرف بکند.

  اما اين روايتي که در باب 92 آمده بخشي از اين مطالب را به عهده دارد. وسائل، جلد نوزده، صفحه 427 مرحوم کليني نقل می کند «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُونُسَ عَنْ مُثَنَّى بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ أَوْصَی إِلَى رَجُلٍ بِوُلْدِهِ وَ بِمَالٍ لَهُمْ وَ أَذِنَ لَهُ عِنْدَ الْوَصِيَّةِ أَنْ يَعْمَلَ بِالْمَالِ وَ أَنْ يَكُونَ الرِّبْحُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ مِنْ أَجْلِ أَنَّ أَبَاهُمْ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِي ذَلِكَ وَ هُوَ حَيٌّ» در امور مالي است فقط، اما حالا کجا اين بچه را تعليم بدهد، کجا اين بچه را تربيت کند چه چيزي يادش بدهد، با چه کسي مَحرم بکند با چه کسي مَحرم نکند، اينها جزء ولايت است و در حق وصي نيست.

روايت دوم اين باب که باز مرحوم کليني نقل کرده است اين است که «خَالِدٍ الطَّوِيلِ قَالَ: دَعَانِي أَبِي حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَقَالَ يَا بُنَيَّ اقْبِضْ مَالَ إِخْوَتِكَ الصِّغَارِ وَ اعْمَلْ بِهِ وَ خُذْ نِصْفَ الرِّبْحِ وَ أَعْطِهِمُ النِّصْفَ وَ لَيْسَ عَلَيْكَ ضَمَانٌ فَقَدَّمَتْنِي أُمُّ وَلَدِ أَبِي بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي»[16] اين را جلسه قبل خوانديم که وجود مبارک امام صادق فرمود اين حرفها را گوش نده.

بقيه روايات إنشاءالله براي نوبت بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره آل عمران، آيه159.

[2]. سوره شوری، آيه38.

[3]. سوره آل عمران، آيه159.

[4]. المغني، لإبن قدامه، ج7، ص370.

[5]. نهج البلاغة، خطبه40.

[6]. غرر الحکم و درر الکلم، ص361.

[7] . سوره عبس، آيه24.

[8] . الکافی(ط-الاسلامية)، ج1، ص50.

[9] . جواهر الکلام، ج28، ص277.

[10]. نهج البلاغة، خطبه40.

[11]. سوره نساءآيه5.

[12]. من لا يحضره الفقيه، ج‌1، ص33.

[13]. عوال اللئالی، ج3، ص208.

[14]. سوره نساء، آيه6.

[15]. ر.ک: لسان العرب، ج5، ص62و63.

[16] . وسائل الشيعه، ج19، ص427.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق