23 04 2024 2590486 شناسه:

مباحث الفقه – القضاء و الشهادة– الجلسة 81

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

کيفيت حکم در محکمه اسلامی به اين صورت بود: بينه به عهده مدعي و سوگند به عهده منکر و يمين مردود به عهده مدعي و امکان اقامه بينه براي منکر. همانطورکه تفريق منحصر نبود، تقسيم هم منحصر نيست. تفريق يعنی اينکه حتماً بينه از سوگند جداست «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[1] اين تفريق ضروري نيست گاهي جمع بين يمين و شاهد است. تقسيم هم دائمي نيست که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[2] بلکه جمع بين اين دو براي مدعي و امثال او رواست.

عمده آن است که محکمه که تشکيل شد مدعي سه کار دارد: هم ميتواند بينه اقامه کند هم ميتواند سوگند ياد کند هم ميتواند يمين مردود را بپذيرد. منکر هم همين سه کار مقدور اوست. اينطور نيست که منکر اگر شاهد اقامه کرد مقبول نباشد. منکر هم ميتواند بينه اقامه کند و هم خودش ابتدائاً سوگند ياد کند و هم با استحلاف از طرف مدعی، سوگند ياد کند، چون استحلاف حق مدعي است استحلاف يعني طلب حلف و سوگند کردن. استحلاف حق مدعي است مدعي ميتواند به حاکم بگويد منکر را به سوگند ياد کردن وادار کنيد. اگر استحلاف از طرف مدعي شد، سوگند از طرف منکر هم محقق خواهد بود.

اگر منکر گفت حلف را مدعي انشاء کند من قبول ميکنم. نام اين يمين، يمين مردوده است. منکر اين يمين را به مدعي رد کرد که اگر مدعي سوگند ياد کند من ميپذيرم محکمه هم حاضر شد(حاکم به مدعی گفت که سوگند ياد کند) ولي قبل از اينکه مدعي سوگند ياد کند منکر پشيمان شد، حق خودش را ميتواند برگرداند للاستصحاب. اين سوگند حق مسلّم منکر بود، اين حق را به عنوان حلف مردود به مدعي داد، بعد پشيمان شد و گفت نه، خودم سوگند ياد ميکنم. پس کاري که منکر کرد ميتواند برگردد براي اينکه حقش بنا بر استصحاب محفوظ است. مشابه اين استصحاب براي مدعي هم است. مدعي گفت من فعلاً بينه اقامه نميکنم. استحلاف کرد يعني طلب حلف کرد. ما يک استحلاف داريم يک حلف مردود. استحلاف از طرف مدعي است حلف مردود از طرف منکر. اگر مدعي استحلاف کرد گفت من بينه اقامه نميکنم برايم دشوار است به سراغ  شهود بروم، منکر سوگند ياد کند من ميپذيرم. مدعی استحلاف کرد ولي منکر هنوز حلف نکرد سوگند انشاء نکرد، مدعي ميتواند برگردد بگويد من پشميان شدم، چون حقش لاستصحاب محفوظ است. هم براي منکر آن حق به عنوان استصحاب محفوظ است که برگردد هم براي مدعي.

حالا ميخواهند سوگند ياد کنند، قبلاً به اين نتيجه رسيديم که نه تفريق ضروري است نه تقسيم. گاهي هم بينه است هم سوگند. در جريان طلب بر متوفَّي، يک کسي ادعا کند که من از فلان مرده اين قدر طلب دارم شاهد هم اقامه کرده است، اينجا در روايات خوانديم که فرمودند صرف شهادت شهود کافي نيست بلکه يمين هم لازم است، براي اينکه شايد آن متوفَّي دين را ادا کرده باشد ما که دسترسي به او نداريم[3]. براي اينکه حق کسي ضايع نشود اين مدعي هم بايد بينه اقامه کند هم يمين. اين جمع درباره متوفَّي اين با نصوص ديگر تقييد شد. اگر سخن از دين باشد مدعي دين هم بايد بينه اقامه کند هم يمين. اگر يک متاع خارجي و عين باشد و موجود باشد مدعي همين که بينه اقامه کرده است کافي است لازم نيست سوگند ياد کند.

بنابراين گاهي بينه با سوگند همراه است، براي اينکه مطلب مهم است. گاهي بينه با سوگند همراه است براي اينکه خود بينه ضعيف است. اگر بجاي دو شاهد يک شاهد بود بينه با يمين ضميمه ميشود. اگر مطلب خيلي مهم بود دين «علي المتوفَّي»  بود بينه با يمين همراه ميشود. ضميمه بينه با يمين گاهي در اثر قصور بينه است گاهي در اثر اهميت آن مطلب. اگر دعوي عين نباشد دين باشد آن هم «علي المتوفَّي» اين بينه بايد با يمين ضميمه بشود و اگر عين بود، صرف بينه کافي است، چه اينکه اگر بينه ناقص بود يک شاهد بود، يمين بايد ضميمهاش بشود.

حالا وارد محکمه شدند، مدعي شاهد اقامه کرده است اين چند حالت دارد: اگر قاضی اينها را به فسق ميشناسد ميتواند استصحاب کند و شهادت اين شهود را رد کند. اگر اينها را به عدل و حق ميشناسد ميتواند به استناد شهادت اين شهود حکم صادر کند. استصحاب هم براي قاضي در مسئله حق دانستن شهود، هم در باطل دانستن شهود هر دو حاکم است.

مطلب بعدي آن است که اگر منکر نسبت به اين شهود نقدي دارد. يک وقت است که ميگويد من که اينها را نميشناسم مسئوليت به عهده شماي حاکم است، يک وقتي اين نقدي دارد ميگويد که فلان شخص عادل نيست. اگر منکر نقدي نسبت به يکي از شهود داشت حاکم موظف است مسئله را تحقيق کند. حالا خودش قبلاً علم داشت الآن استصحاب کند مطلبي ديگر است، اما وقتي منکر درباره عدالت اين شهود نقدي دارد، حاکم بايد الا و لابد اين را بررسي کند.

مطلبي ديگر که ضمن اينکه مسئله شهادت و شهود را روشن ميکند، ثابت ميکند که علم غيب معصوم(سلام الله عليه)، سند فقهي نيست، همان کاري است که رسماً وجود مبارک پيغمبر در محاکم انجام ميداد، اولاً در همه امور مخصوصاً شهادت، اين آيه مبارکه سند محکمي است که ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً[4] اين از آيات متقني است که ما را به علم دعوت ميکند. پيام اين آيه اين است که بدون علم دنبالِ نه حرف و نه کتاب کسي برو و نه دنبال حرف خودت برو. دنبال حرف خودت هم بدون علم نرو. يک حرفي را گفتي نظري دادي، اگر عالمانه نيست به دنبال حرف خودت هم نرو. ﴿لاَ تَقْفُ﴾ يعني تبعيت نکن ﴿مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ، چرا؟ براي اينکه ما يک چشم داريم يک گوش داريم يک دل. همه اينها در قيامت مسئولعنه هستند. لطافت در آيه اين است که مشخص ميکند چه کسي مسئول است؟ چه کسي مسئولعنه است؟ چه چيزي مورد سؤال است؟ فرمود: ﴿لاَ تَقْفُ﴾ يعني پيروي نکن ﴿مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ، چرا؟ براي اينکه ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً؛ کان يعني چه کسي؟ يعني خودش شخص. عنه يعني چه؟ يعني از تک تک اينها.

«فهاهنا امور؛ يک: مطلب الا و لابد بايد علمي باشد. دو: اگر مطلب علمي نبود شخص مسئول است نه زبان. شخص مسئول است نه قلمی که نوشت. ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد﴾ تمام شد ﴿كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ﴾ يعني خود شخص ﴿عَنْهُ﴾ يعني از کل واحد. کان اين شخص از تک تک اينها ﴿مَسْئُولاً.

سؤال سه قسم است. البته اقسام متعددي دارد سه قسمش معروف است: يک سؤال استفهامي داريم که مطلبي براي کسي روشن نيست از کسي سؤال ميکند که آقا، اين يعني چه؟ اين کار خوبي است که فرمود شما در مسائل علمي اگر مشکلي داريد حتماً سؤال کنيد با سؤال، چند نفر از مخزن الهي بهره ميبرند: هم خود سائل، هم مجيب، هم کسي که بررسي ميکند. استفهام کنيد سؤال کنيد سؤال کليد علم است، اين سؤال استفهامی بود. قسم دوم سؤال استعطايي است. يک کسي چيزي ندارد نيازمند است از يک کريمي سؤال ميکند که فلان چيز را به من بدهيد. کمک خواستن است، اين دو. يک سؤال توبيخي است که فلان وزير زير سؤال رفته است. اين فلان وزير زير سؤال رفته يعني سؤال توبيخي است. اين سومي يعنی سؤال توبيخي در اين آيه مطرح است. آن سوره دارد که ﴿وَ قِفُوهُمْکه اين واو جداست. ﴿وَ قِفُوهُم﴾، اينها را بازداشت کنيد. چرا؟ ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ[5] ، اينها زير سؤال رفتند. بپرسيم اين اختلاسها چيست؟ اين خلافها چيست؟ اين گرانيها چيست؟ ﴿وَ قِفُوهُمْ، بازداشت کنيد اينجا جاي بازداشت است. وقتي که اوضاع برگشت و هر کسي رسوا شد از آن به بعد ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‏[6]، سؤال و جواب ندارد، براي اينکه همه رسوا شدند. چرا؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾[7]، ـ معاذالله ـ اگر کسي به صورت حيوان درآمده چه جاي سؤال دارد؟ استدلال قرآن اين است که اينجا جاي سؤال نيست. شما از گرگ ميخواهيد سؤال کنيد که چه بشود؟ ميخواهيد سؤال کنيد جريان غزه چيست؟ اين يهود به صورت گرگ درآمده است، چرا ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ‏، مگر ميشود در قيامت جاي سؤال نباشد؟ فرمود قيامت جاي سؤال است؛ اما اينجا جاي سؤال نيست، براي اينکه کار تمام شده است. آنجا که گفتيم: ﴿وَ قِفُوهُمْ، اينها را بازداشت کنيد چرا؟ چون ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ، وقتي زير سؤال رفتند و معلوم شد که اين يهود گرگ است و به صورت گرگ درآمد، حالا که شما گرگ را ميبينيد چه سؤالي داريد بکنيد؟! چرا ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‏؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾، معلوم است که او گرگ است. از چه چيزي ميخواهي سؤال بکني؟!

پس اگر گفتند سؤال نميشود، براي اينکه نتيجه سؤال قبلاً مشخص شد. اگر آنجا گفتند بازداشت کنيد ايستگاه سؤال است، براي اينکه نتيجه سؤال مشخص نيست ﴿وَ قِفُوهُمْ، چرا؟ اينها مسئولاند بايد زير سؤال بروند. وقتي اين يهود و امثال يهود زير سؤال رفتند، بعد معلوم شد که گرگ است و به صورت گرگ درآمد، از اين به بعد ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‏چرا؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾. معلوم است اين گرگ است، از چه چيزي ميخواهي سؤال بکني؟

اينکه يک عده به صورت حيوان در ميآيند بعد از سؤال و جواب است، نه قبل از سؤال و جواب. اين به اين صورت است. اگر ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾، مردم که علم غيب ندارند. به پيشانی هم که نمينويسند که فلان کس چه کارهايي کرد! آن کارها که به صورت نوشته بر پيشانی در نميآيد. حالا اين شخص به صورت حيوان درآمده کاملاً مشخص است که چکاره است. ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾، جا براي سؤال و جواب نيست؛ البته برخی که سؤالاتشان و جوابهايشان يک قدري مخفيتر است آنجا مينويسند که اين کيست و که بود و جُرمش چيست! اما يک عده ديگر اينچنين نيستند.

ما يک چنين صحنهاي داريم لذا فرمود: ﴿لاَ تَقْفُ، نه در نوشتن، نه در درس گفتن، نه در حاشيه زدن، نه در مباحثه کردن، نه در اشکال کردن، هيچ جا از مرز علم جدا نشويد، همين! عالمانه حرف بزنيم، عالمانه اشکال کنيم، عالمانه جواب بدهيم چه در خواص چه در غير خواص. ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌچرا؟ چون «کان» کان ضميرش به انسان برميگردد، ﴿كَانَ عَنْهُ يعني از کل کل واحد اينها ﴿كَانَ﴾ از کل کل واحد اينها ﴿مَسْئُولاً. انسان مسئول است.

ما يک ادبيات فارسي داريم يک ادبيات عربي. در بعضي از امور موافق هماند، در بعضي از امور موافق هم نيستند. در اين امور موافق هم نيستند؛ ما در فارسي وقتي ميخواهيم سؤال بکنيم ميگوييم: «از آقا بپرس»؛ اين کلمه «از» را روي شخص ميآوريم ميگوييم «از آقا بپرس»؛ اما در ادبيات عرب اين کلمه «عن» و «از» روي مطلب در ميآيد نه روي شخص ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ؛‎‎[8] ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ،[9] ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ،[10] «از» روي مطلب در ميآيد، نه روي شخص. آنها نميگويند «از آقا بپرس» ميگويند اين مطلب را مورد سؤال آقا قرار بده ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ؛‎ ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾ ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ

اينجا هم همينطور است ﴿كُلُّ أُوْلئِكَ﴾ يعني همه اين چشم و گوشي که گفتيم ﴿كَانَ﴾ انسان ﴿عَنْهُ مَسْئُولاً انسان مسئول است نه مسئولعنه. از انسان سؤال ميکنند چشم خودت را چکار کردي؟ گوشت را چکار کردي؟ دلت را چکار کردي؟ اين خيالي که کردي چه بود؟ اين ارادهاي که کردي چه بود؟ اين تصميمي که گرفتي چه بود؟ اين نيتي که کردي چه بود؟ ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ﴾ انسان از تک تک سمع و بصر و فؤاد ﴿مَسْئُولاً، يک چنين چيزي است.

يک بيان لطيفي مرحوم محقق در متن شرايع دارد.[11] مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در وسائل نقل ميکند.[12] بارها به عرضتان رسيد شرايع محقق در بين کتابهاي فقهي، تقريباً يک قدرت و قدمت و جلال و شکوه بيشتري دارد. غالب فقهايي که بعد از محقق آمدند به روال ايشان کتاب نوشتند؛ يا کتابهاي ايشان را حاشيه زدند، تعليقه زدند، شرح کردند، يا برابر کتابهاي ايشان روايات را تنظيم کردند. اين وسائل که يک کتاب نوراني است به منزله شرح روايي شرايع است. اصلاً صاحب وسائل وسائل را برابر شرايع نوشته است. ما قبلاً ميخواستيم ببينيم اين روايت را صاحب وسائل کجا نقل کرده دسترسي نداشتيم. مراجعه ميکرديم به شرايع ببينيم محقق در شرايع اين مطلب را در کدام باب ذکر کرده، برابر آن باب ميرفتيم به سراغ وسائل و پيدا ميکرديم. وسائل شرح روايي شرايع است. آن قدر محقق قدرتمند علمي بود که المدارک مربوط به شرايع است، المسالک مربوط به شرايع است.

خدا شيخنا الاستاد مرحوم آيت الله شيخ محمدتقي آملي را غريق رحمت کند! که مرحوم آقاي نائيني و همچنين مرحوم آقا ضياء در تعليقاتشان در مکاسب که جامعه مدرّسين هم چاپ کرده است، در آنجا درباره همين مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي نوشتند: «صفوة المجتهدين العظام». همه فقهاي ما نائبان اماماند جايشان خوب است، اما خيلي بين بعضيها و بعضيها فرق است.

به هر تقدير ايشان فرمايش خاصي داشتند و ميفرمودند به اينکه مرحوم محقق در بعضي از امور ترديد دارد و ميگويد «فيه تردد» از بس قدرت فقهي محقق قوي است از بس هم اثباتش هم نفياش هم ترديدش قوي است که بعضي از علما اين ترددات شرايع را جمع کردند و شرح کردند و نامش را گذاشتند شرح ترددات محقق در شرايع[13]. يعني مطلب چگونه شد که ايشان ترديد کرده؟! حالا خيلي از علما هستند که ميگويند «فيه تردد» و فلان، اما کسي بيايد بحث کند که چگونه شد که ايشان تردد کرده مهم نيست، اما براي محقق ديدند که نه، حتماً يک مطلب عميق علمي مانده است لذا اينها آمدندترددات شرايع را شرح کردند. محقق چنين آدمي است.

ايشان يک بياني دارد که مرحوم صاحب وسائل اين را به عنوان روايت مرسل نقل ميکند. ميگويد به اينکه محقق صاحب شرايع اين حديث را از وجود مبارک پيغمبر نقل کرده است که به مدعيان شهادت که ميخواهند شاهد باشند فرمود: «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَع‏»؛ حضرت اشاره کرد به آفتاب، فرمود ميخواهيد در محکمه حاضر بشويد شهادت بدهيد، اگر مطلب مثل آفتاب براي تو روشن است شهادت بده، وگرنه نه. کار مهم است حق مهم است ترک باطل مهم است «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَع‏». اين يک مرسلهاي بيش نيست ولي مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) اين را در کتاب شهادت باب 20 نقل کرده است.

روايت اول باب 20 از وجود مبارک امام صادق است که فرمود «لَا تَشْهَدَنَّ بِشَهَادَةٍ حَتَّى تَعْرِفَهَا كَمَا تَعْرِفُ كَفَّكَ»[14]؛ همانطور که دستت براي تو روشن است(آنچه که در دستت است)، اگر مطلب اينطور است شهادت بده وگرنه نه. اين روايت را مرحوم کليني نقل کرد مرحوم صدوق و و مرحوم شيخ طوسي، اين محمدين ثلاث(رضوان الله عليهم) نقل کردند.

اما روايت سوم اين باب را مرحوم محقق «جَعْفَرُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ الْمُحَقِّقُ فِي الشَّرَائِعِ عَنِ النَّبِيِّ ص وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الشَّهَادَةِ قَالَ هَلْ تَرَى الشَّمْسَ عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[15] فرمود آفتاب را ميبيني: «عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» اگر مطلب مثل اين آفتاب براي تو روشن است شهادت بده وگرنه شهادت نده. اين يک روايت نيست، محقق از پيغمبر نقل کرده است، اين ميشود مرسل. ايشان به کسي اسناد نداد. مرحوم محقق در شرايع فقط همين را دارد که «قال النبي». اين را صاحب وسائل به عنوان يک روايت قابل اعتنا تلقي کرد، گفت محقق در شرايع از پيغمبر نقل کرد. يک وقت است که ميگوييم به دو وسيله سه وسيله نقل کرد بقيه را حفظ کرد، يک وقت است که گفت نه! «قال النبي». «عن النبي» که از شهادت سؤال شده، حضرت فرمود: «هَلْ تَرَى الشَّمْسَ» آفتاب را ميبيني؟ اگر مطلب آفتابي شد براي تو شهادت بده. «عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ».

بعد از اينکه محکمه را با اين وضع روشن کرد، حاکم اگر شهود را قبلاً به طهارت ميشناخت، جاي استصحاب است. قبلاً به خلاف ميشناخت، جا براي استصحاب است. اين وظيفه خودش است. اگر نميشناخت، بايد تحقيق و بررسي کند. اين سه تا کار برای حاکم است و اگر منکر که مدعي عليه است نسبت به اين شهود نقدي دارد، فوراً بايد نقدش را ارائه کند که اين شاهد فلان مشکل را دارد و بايد بررسي بشود. اگر بايد بررسي بشود، بر روالي که وجود مبارک پيغمبر بررسی می­کرد، بررسي کند.

اين روايت نوراني که الآن ميخواهيم بخوانيم اين هم ثابت ميکند که بايد تحقيق کرد، هم ثابت ميکند با اينکه وجود مبارک پيغمبر نه تنها شاهد اعمال امت خودش است، نه تنها شاهد اعمال امم گذشته است، شاهد اعمال شهداء است اما علم غيب سند فقهي نيست. فرمود ما تو را در قيامت ميآوريم ﴿وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهيداً﴾، تو هم شهيد شهدائي هم شهيد مشهود. تو هم شاهداعمال انبياي قبلي هستی، هم شاهد اعمال امم قبلي هستي. فرمود اول امم را ميآوريم، دوم: ﴿جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ﴾ انبياي امم شاهد آنها هستند، سوم: ﴿وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهيداً﴾[16] تو هم شهيد اممي، هم شهيد انبياء. اين مقام پيغمبر است. آن وقت اين پيغمبر در محکمه فرمود من برابر بينه حکم ميکنم. علم غيب ما سرجايش محفوظ است اما اينجا برابر علم ظاهر حکم ميکنيم، اگر شاهدي اقامه کرده بودند و معروف بودبا علم ظاهري(شاهد را می­شناخت) که عمل ميکرد؛ اگر نه، شاهد را نميشناخت، ميفرمود شما کجايي هستي؟ مغازهتان کجاست؟ اين را سؤال ميکرد. اگر معلوم شد اسمشان چيست و مغازهشان چيست و کدام محله مينشينند، افرادي که مورد اعتماد آنها بودند را ميفرستادند آن محله و آن مغازه را بررسي کنند. بعد آنها گزارش ميآوردند که ما تحقيق محلي کرديم ديديم که اينها آدمهاي خوبي هستند يا تحقيق محلي کرديم اينها آدم بدي هستند. در قدم بعدي حضرت آن محليها و مغازهدارها را ميآورد ميفرمود که من گزارشگر فرستادم بررسي کردم، آنها آمدند از شما يک چنين خبري دادند، آيا درست است؟ اگر ميگفتند درست است، از اين به بعد شروع ميکرد به داوري کردن. اين ميشود کار را براساس علم تنظيم کردن.

اين روايت نوراني را شما کاملاً ملاحظه بفرماييد؛ وسائل، جلد 27، صفحه 239، باب شش از ابواب کيفيت حکم. اينجا منسوب به تفسير امام حسن عسکري است، البته در اين تفسير نقدي است که آيا اين تفسير برای خود حضرت است يا برای شاگردان آن حضرت است؟! از وجود مبارک اميرالمؤمنين نقل شده است که حضرت امير فرمود: «كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذَا تَخَاصَمَ إِلَيْهِ رَجُلاَنِ قَالَ لِلْمُدَّعِي أَ لَكَ حُجَّةٌ؟ فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً يَرْضَاهَا وَ يَعْرِفُهَا، أَنْفَذَ اَلْحُكْمَ عَلَى اَلْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ حَلَّفَ اَلْمُدَّعَى عَلَيْهِ بِاللَّهِ» اين برابر «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» اين صدر قضيه است که اگر مدعي شاهد داشت برابر اين شاهد حکم ميشد و اگر شاهد نداشت، منکر برابر سوگندي که بايد بخورد سوگند ياد ميکرد و برابر سوگند عمل ميشد. اين اصل کلي است؛ اما آن جايي که «أَنْفَذَ اَلْحُكْمَ عَلَى اَلْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ حَلَّفَ اَلْمُدَّعَى عَلَيْهِ بِاللَّهِ مَا لِهَذَا قِبَلَهُ ذَلِكَ» حقي که ادعا ميکند «الَّذِي ادَّعَاهُ وَ لَا شَيْ‏ءٌ مِنْهُ، وَ إِذَا جَاءَ بِشُهُودٍ»؛ اگر مدعي شهودي را اقامه کرد که «لَا يَعْرِفُهُمْ» پيغمبر سابقه اينها را ندارد؛ نه به خير ميشناسد نه به شر «لَا يَعْرِفُهُمْ بِخَيْرٍ وَ لَا شَرٍّ، قَالَ لِلشُّهُودِ:» آن وقت حضرت تحقيقات محلي را شروع ميکرد. «أَيْنَ قَبَائِلُكُمَا» کجايي هستيد؟ کدام محله ميشنيد؟ «فَيَصِفَانِ» که در فلان محله و فلان قبيله. بعد ميفرمود: «أَيْنَ سُوقُكُمَا» بازار شما کجاست؟ «فَيَصِفَانِ» ميفرمود: «أَيْنَ مَنْزِلُكُمَا» کدام محله مينشيند؟ «فَيَصِفَانِ»،  آن وقت «ثُمَّ يُقِيمُ الْخُصُومَ وَ الشُّهُودَ بَيْنَ يَدَيْهِ، ثُمَّ يَأْمُرُ فَيُكْتَبُ أَسَامِي الْمُدَّعِي وَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ الشُّهُودِ ـ وَ يَصِفُ مَا شَهِدُوا بِهِ ـ ثُمَّ يَدْفَعُ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ الْخِيَارِ، ثُمَّ مِثْلَ ذَلِكَ إِلَى [رَجُلٍ‏] آخَرَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِهِ، فَيَقُولُ: لِيَذْهَبْ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا» شما برويد مخفيانه بررسي کنيد - چون اين روايت يک مقدار طولاني است بقيه را فردا ميخوانيم - بررسي کنيد ببينيد درست است يا نه؟ آنها ميرفتند و بررسي ميکردند و گزارش ميدادند، دوباره اين گزارش را حضرت تطبيق ميکرد، بعد حکم ميکرد.

اين نشان ميدهد به اينکه اين کسي که به تمام جزئيات خبر دارد، اما علم غيبش سند فقهي نميتواند باشد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . وسائل الشيعه، ج27، ص232.

[2]. عوالي اللئالي، ج‏1، ص244.

[3] . وسائل الشيعه، ج27، ص236و237.

[4]. سوره إسراء، آيه36.

[5]. سوره صافات، آيه24.

[6]. سوره الرحمن، آيه39.

[7]. سوره الرحمن، آيه41.

[8]. سوره اسراء، آيه85.

[9]. سوره بقره، آيه189.

[10]. سوره بقره، آيه222.

[11]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص121.

[12]. وسائل الشيعة، ج27، ص342.

[13] . ايضاح ترددات الشرائع

[14] . وسائل الشيعه، ج27، ص341.

[15] . وسائل الشيعه، ج27، ص342.

[16] . سوره نساء، آيه41.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق