أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بعد از عبور از فصل اول و دوم يک جمعبندي لازم است تا إنشاءالله به فصل سوم برسيم. در جمعبندي، مسئله قضاء يکي از ارکان نظام و تمدن هر کشوري است. قبل از اسلام مسئله سازمان اداري بود، يکي از آن ارکان رسمياش مسئله قضاء بود چه اينکه ساير ارکان را هم به همراه داشت. بعد از اسلام، هم در کشورهای مسلمان هم در کشورهای غير مسلمان سازمانهاي اداري فراوان بود که يکي از آنها بخش قضاء بود. در قضاء يک سلسله امور تأسيسات و نوآوريهاي خود دين است که شرايط قضاء چيست، مواد احکام فقهي قضاء چيست؟ يک؛ شرايط قاضي چيست، قاضي چه صفاتي بايد داشته باشد؟ دو؛ اما حالا چه روزي تعطيل است و چه روزي تعطيل نيست؟ چند ساعت بايد کار بکنند؟ چند ساعت نبايد کار بکنند؟ اينها جزء عرفياتي است که در هر زمان و زميني خود مردم آن منطقه وضع ميکنند.
در کنار اين قوانين قضايي که حدود و قصاص و ديات و امثال ذلک است، اينها هر حکمي داشته باشند حکم شرعي است و آن تهديدي که شده است که «من رد عليک هذا الامر کالراد علي الرسول الله ص»[1] در اينجا هست. اين «الي يوم القيامة» در هر جايي که مسئله حدود و قصاص و ديات و احکام شرعي و هر چه هست چه مربوط به نکاح و طلاق، چه احکام ديگر، امور خانواده، دادگاه مدني، آنجا که شريعت حکم آورده، اگر قاضي متشرّع عادل، برابر شريعت يک حکمي بکند «من رد عليک هذا الامر کالراد علي الرسول الله ص» اين «الي يوم القيامة» هست و اگر در يک جامعهاي نظام نظام اسلامي بود، مردم برابر آن تعهدات دينيشان يک کسي را وکيل قرار دادند يا سرپرست قرار دادند اين يک تعهد طرفيني است. تعهد طرفيني همانطوري که در مسئله جزئي هست ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[2] «اوفوا بالعهود»[3] و مانند آن، در مملکتداري هم هست لذا قوانين هر کشوري که روي اصول تنظيم شده است يعني يک عده، عده ديگري را ولي و کيل خود قرار دادند و تعهد کردند که به نفع مملکت قانوني وضع بشود و آنها هم اين کار را کردند و بايد اجرا بشود، عمل به آن واجب است. اينها در بخش دوم يعني بخش تأسيسات نيست، در بخش امضائيات است مثل ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾.
اما آن جايي که حکم شرعي را خود شريعت آورد مثل صوم و صلات و حدود و قصاص و ديات و امثال ذلک، بله آنها تأسيسات است. اما مسئله بيع و تجارت و مضاربه و مشارکتها و اينها که قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست، بعد از اسلام بين مسلمين است بين غير مسلمين است. اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾، «اوفوا بالعهود» اينها امضائيات است تأسيسات نيست. تعدي کردن از قانون آن مملکت حرام است مثل اينکه يک کسي معاملهاي بکند و ثمن را عمداً ندهد، اين حرام است، اما اين حرمتش مثل حرمت احکام قضاء و حدود و قصاص و ديات نيست که مستقيماً شارع تأسيس کرده باشد. اينها امضائيات شرع است.
بنابراين حکم قضائي در هر مملکتي که روي اصول سازمان پذيرفت، يعني مردم عدهاي را ولي و وکيل خود قرار دادند تعهد متقابل و دو جانبه است، قوانين آن مملکت بايد حتماً براي حفظ نظم اجرا بشود و واجب است، منتها واجب امضائي است؛ مثل اينکه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ که گفتند، بايع حتماً بايد مثمن را تحويل بدهد، مشتري حتماً بايد ثمن را تحويل بدهد و اگر تحويل نداد معصيت کرد، اين معصيت براي آن است که شارع مقدس اين عقود را اين عهود را امضاء کرده است فرمود ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾، «أوفوا بالعهود» و امثال ذلک.
بنابراين دستگاه قضاء خواه در مسئله حدود و قصاص و ديات و امثال ذلک باشد که شارع آورده است که «الراد علي القاضي کراد علي الشارع»[4] ، که اين تأسيسي است البته کيفرش هم تلختر است حسابش هم جهنم است و امثال ذلک، خواه مسائل عادي باشد نظير راهنمايي و رانندگي، از چراغ قرمز رد نشدن و ساير امور ديگر. قسمت مهم امور مملکت به اين امضائيات برميگردد، بخشي هم به شرعيات برميگردد؛ يعني دستگاه قضايي را شما ميبينيد صدها حکم مربوط به کشتيراني است، هواپيماراني هست، فرودگاهها هست، خروج از مرز هست، رانندگيها هست، حق تقدم هست - صدها حکم مربوط به اين امور کشورداري است - چه کسي ميتواند در کنکور شرکت کند، صدها حکم دارد، چه کسي نميتواند، صدها حکم دارد، از اين احکام. هر حکمي که با آن شرايط تنظيم شده است، در دين فرمود به عهدتان عمل کنيد، عهد اگر در حدود مباحات هم باشد، با تعهّد ميشود شرعي؛ لذا عمل کردن به قانون هر مملکتي واجب است روي امضائيات شارع مقدس؛ البته اگر آن بخشهاي شرعي باشد «الراد عليه کراد علي الرسول».
پس نظم سرجايش محفوظ است، حکم هم سرجايش محفوظ است واجبات هم سرجايش محفوظ است کشورداري هم سرجايش محفوظ است. اينها هست.
پرسش: ...
پاسخ: بله البته. منتها خيلي فرق ميکند. يک وقت است گفتند به اينکه فلان ماشين بايد اول برود، فلان ماشين دوم. اينکه بايد دوم برود اول رفته، اين معصيت کرده است. اين ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾[5] داخلش نيست. اين معصيت است کيفر هم دارد و امثال ذلک. ممکن است خود همان دستگاه ببخشد؛ اما اگر حکم شرعي شد، هيچ چارهاي جز توبه الهي نيست و اگر توبه نشد، عذاب جهنم است و خداي ناکرده بالاتر از آن، خلود است. خيلي فرق ميکند.
«الراد عليه کالراد علي الرسول» برای احکامي است که شارع آورده است، اما حالا در راهنمايي و رانندگي اين آقايي که مسئول راهنمايي و رانندگي است يک هفته است آمده اين قانون را وضع کرده است، دو ماه ديگر او عوض بشود يک قانوني ديگري وضع ميشود، اين «الراد عليه کراد علي الرسول» نيست، البته معصيت کرده است خلاف شرع هم هست نظم هم بايد رعايت بشود.
بنابراين احکام اداري سرجايش محفوظ است، وجوب سر جايش محفوظ است، نظم سر جايش محفوظ است و کشورداري هم سر جايش محفوظ است و تعهد سر جايش محفوظ است ولو نسبت به مشرک هم باشد سر جايش محفوظ است روابط بينالملل هم همينطور است. اين آيه کريمهاي که دارد ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾،[6] مادامي که آنها نقض عهد نکردند شما خلاف عهد نکنيد. شما وقتي با مشرکين تعهد بستيد، که در اين چند ماه ، حمله نکنيد، حمله نکنيد ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾ اين امضاي اين تعهد است. اختصاصي ندارد به اينکه دو تا مسلمان با هم تعهد بکنند، نه، يک مسلمان با يک کافر، دولت اسلامي با دولت کفر يک تعهدي کرده است بايد به اين تعهد عمل بکند. اينها جزء احکام بينالمللي اسلام است. بالاخره مسلمين يک گوشه عالم را دارند هم با خودشان رابطه دارند هم با جهان کفر رابطه دارند. فرمود با مشرکين تعهد کرديد که چهار ماه - غير از آن چهار ماهي است که جنگ حرام است[7]، دو تا بحث است که مبادا خلط بشود - فرمود اين چهار ماهي که شما تعهد کرديد با آنها نجنگيد يا آنها جنگ نکنند ﴿ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾ عمل به عهد واجب است. اين براي نظم بينالمللي است.
اگر بشر بخواهد زندگي کند، بايد به تعهداتش عمل بکند. از يک عدهاي ذات اقدس الهي به بدترين وضع ياد ميکند، فرمود اينها اصلاً انسان نيستند، نه براي اينکه حالا آدم ميکشند، بله آدمکشي قتل است اما ﴿لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً﴾ إلّ يعني إلّ! ﴿إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾[8] شما اين برجام را امضاء کرديد بعد ميآييد پاره ميکنيد؟ صحبت از نماز و روزه نيست. امضاء و تعهدي که شما با جامعه اسلامي بستيد نبايد پاره کنيد. نميگويد اينها چون نماز نميخوانند خدا را قبول ندارند، آن آيات ديگر است. إل يعني تعهد. فرمود اينها زير امضايشان ميزنند زير تعهدشان ميزنند، زير روابط بينالملل ميزنند ﴿لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ﴾، درباره کشورهاي اسلامي ﴿إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾، تعهد، امضاء، کنوانسيون، اينها اصلاً گوش نميدهند.
آن آياتي که ميگويد اينها خدا را قبول ندارند و کفر ميورزند و بتپرست هستند، آيات ديگر است، اما اين کاري به بتپرستي ندارد، ميگويد اين امضاي خودش را عمل نميکند. تعهدش را عمل نميکند. ﴿لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾، نه «لا يوحدون الله، لا يؤمنون»، آياتي که ميگويد کفر و شرک و اينها، آيات ديگري است. ميگويد مگر شما نميخواهيد روي زمين زندگي کنيد؟ زندگي بدون حرمت به امضاء ممکن نيست. زندگي بدون عمل به عهد ممکن نيست. ميخواهيد باهم زندگي کنيد. اصرار قرآن کريم بر نظم جهاني است ﴿لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾ نه «لا يؤمنون بالله». آن «لا يؤمنون بالله» و «يعبدون الوثن و الصنم» آيات ديگري است.
غرض اين است که اين دين آمده، مردم زندگي کنند، کافر بوديد بوديد، ولي بالاخره بايد زندگيتان مسالمتآميز باشد. گفت: «آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد»![9] بله، حالا ولو عموي پيغمبر هم شد ﴿تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَب﴾[10] هم صادر ميشود؛ اما شما بالاخره ميخواهيد زندگي کنيد، حالا کفر داشته باشيد برای خودتان، اگر بخواهيد زندگي کنيد بايد پاي امضايتان بايستيد.
اين «المؤمنون» چقدر اين جمله لطيف است! چقدر لطيف است! چقدر لطيف است! نفرمود «اوفوا بالشروط» عمل به شرط واجب است. چقدر اين جمله ادبي و زيباست! فرمود مؤمن را ميخواهي پيدا کني، ميداني خانه مؤمن کجاست؟ آدرس مؤمن کجاست؟ کجا زندگي ميکند؟ پاي امضايش زندگي ميکند «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[11] بَهبَه! اين جمله بوسيدن دارد. نميگويد به شرط خودت عمل کن. اين جمله ادبي نيست. «يجب العمل بالشروط» اينکه جمله عادي است. «اوفوا بالشروط» يک جمله عادي است. فرمود مؤمن را ميخواهي پيدا کني، اين تمام زندگياش پاي امضايش است «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ». خانه مؤمن کجاست؟ مغازه مؤمن کجاست؟ حوزه مؤمن کجاست؟ دانشگاه مؤمن کجاست؟ پاي امضايش است. اين بوسيدن ندارد اين جمله؟! «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ». اين کجا و «اوفوا بالشروط» کجا؟
اين کلام معجزهنماست، معصوم اينطور حرف ميزند. حالا در آيه ميفرمايد کاري به او نداشته باشيد که بتپرست است. بالاخره شما مگر نميخواهيد زندگي کنيد؟! اگر ميخواهيد زندگي کنيد بايد پاي امضايتان باشيد. اين است که آنکه برجام و امثال برجام را پاره ميکند، اگر قرآن دارد که اينها کذا و کذا و کذا و کذا هستند، از چه بدترند، از چه بدترند، از چه بدترند، براي همين جهت است. فرمود شما هيچ چيزي را رعايت نميکنيد. غزه هم همينطور است.
غرض اين است که اين کتابي که ما بالاي سر ميگذاريم اي کاش هر شب قرآنبسر بود! از بس اين کتاب لطيف است. حالا که به قرآن رسيديم اين جمله را هم عرض کنم که ذات اقدس الهي فرمود من کتابي آوردم که همه علماي به علوم قريبه با قاف، همه علماي با علوم غريبه با غين، آنهايي که علوم قريبه با قاف دارند همين علوم حوزه و دانشگاه و علوم عقلي و نقلي و امثال ذلک است، آنهايي که علوم غريبه با غين دارند سحر و شعبده و جادو، در کل عالم کم نيست؛ فرمود همه علوم قريبه و غريبه جمع بشوند يک سوره کوچک بياورند نميتوانند. آن وقت ما تعبيرمان اين است که - معاذالله - قرآن مثلاً معلوم نيست که حرفش درست باشد يا درست نباشد! خواب هستيم يا بيدار هستيم؟! فرمود ما با هيچ کسي حرفي يا نزاعي نداريم. انس و جن جمع بشويد علوم قريبه و غريبه، اگر ميخواهيد با سحر و شعبده و جادو حرف بزنيد آنها را بياوريد، بخواهيد با علوم عقلي و نقلي و ادبيات و امثال ذلک برويد علوم قريبه با قاف را بياوريد، ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[12] يک همچنين کتابي است. درباره چنين کتابي فرمود: ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[13] از من راستگوتر کيست؟ آن وقت کسي بگويد که معلوم نيست حرف قرآن درست باشد؟! اينچنين شخصی در بديهياتش بايد تأمل بکند.
پس اينطوري است الآن هم همينطور است. الآن هم فرياد قرآن اين است که قريب و غريب جمع بشوند يک سوره کوچک بياورند ما با کسي دعوا نداريم. چرا نميآورند؟ دهن بند ميآيد کسي بخواهد اينطور حرف بزند. علي بن ابيطالب، ميدانيد، بارها به عرضتان رسيد يک وقتي يک مناسبتي يک تشييعجنازهاي يک حادثهاي يک چيزي پيش ميآيد وجود مبارک حضرت امير از راه ميرسد ميفرمايد چه خبر است؟ ميگويند اينجا تشييع جنازه است، حضرت ايستاده به اندازه يک سوره سخنراني ميکند. به اندازه يک سوره! اين جان کَندن ميخواهد که تازه انسان مفرداتش را بفهمد! اين علي است.
اين وقتي که در برابر قرآن قرار ميگيرد آن قدر اظهار خضوع ميکند که خدا ميداند که اين چه کلامي است! کسي که به اندازه يک سوره ايستاده ارتجالاً سخنراني میکند که جانکَندن ميخواهد که انسان تازه کلماتش را بفهمد، وقتي خود حضرت درباره قرآن کريم حرف ميزند ميگويد مقدور شماها نيست «فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه»[14] من سخنگوي قرآن هستم. آن وقت آدم درباره چنين کتابي بگويد معلوم نيست قرآن درست بگويد؟! اينچنين شخصی بايد خودش را معالجه کند.
به هر تقدير، فرمود به اينکه اين کتاب قريب و غريب جمع بشوند بخواهند يک سوره کوچک بياورند نميتوانند. بعد فرمود از منِ خدا راستگوتر کيست؟ حالا که ثابت شد اين کتاب مال اوست فرمود ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾.
اما در جريان آيه مباهله، در قرآن کريم ذات اقدس الهي فرمود من با توي پيغمبر که رهبر مردم هستي بلاواسطه، با مردم معالواسطه به سه نحو حرف ميزنم: يا برهان است يا جدال احسن است يا موعظه. ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾،[15] قرآن همين سه بخش است. يا برهان است مثل ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[16] که برهان توحيد است. يا جدال احسن است مثل همين آيه مباهله. آيه مباهله برهان نيست جدال احسن است. جدال احسن يعني من حق هستم. به دليل اينکه ناله ميکنم بهال ميکنم و لعنت ميکنم و نتيجه ميگيرم. تو اگر حق هستي بهال بکن لعنت بکن و نتيجه بگير. بيا با هم مباهله بکنيم. آيه مباهله به هر دو يعني به هر دو گروه ميگويد. ميگويد مگر شما کليسايي نيستيد، رهبران مسيحيت نيستيد، به قول خودتان از طرف عيسي نيامديد، مگر حرف مسيحيت را نميزنيد، مگر خود را حق نميدانيد؟! ما هم خودمان را حق ميدانيم از طرف قرآن آمديم، ما لعن ميکنيم شما هم لعن بکنيد، ما هم دعا ميکنيم شما هم دعا بکنيد! از اين بهتر چيست؟ جدال احسن يعني اين.
﴿نَدْعُ﴾ نه يعني فقط ما اين کار را ميکنيم. مباهله برای هر دو است، ما هم بهال داريم ناله داريم و لعن، شما هم بهال داشته باشيد و ناله داشته باشيد و لعن، ببينيم چه کسي نتيجه ميگيرد؟ آنها بالاخره يک آشنايي مختصري با دين داشتند ديدند که اين جلال و عظمت ديگري است فهميدند که حق با اينهاست تسليم شدند. آيه مباهله جدال طرفين است يعني ما بهال و لعن داريم شما هم بهال و لعن داشته باشيد. ما ناله و لعن داريم شما هم ناله و لعن داشته باشيد، ببينيم ما دروغ ميگوييم يا شما دروغ ميگوييد؟ از اين بهتر چيست؟ ﴿نَدْعُ﴾ ما و شما ﴿أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ﴾ اين بهال برای ما، اين ناله برای ما، بعد ﴿فَنَجْعَلْ﴾[17] کاري ميکنيم که کار کار خداست. کار ما را خدا قبول دارد. حالا تا کار چقدر با اخلاص باشد؟
يک وقتي انسان ميرود در ميدان جنگ و جبهه، شهيد ميشود او شهيد معمولي است. يک وقت است در ميدان جنگ ميرود تيراندازي ميکند طوري که ذات اقدس الهي ميفرمايد که کار تو کار من است: ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾.[18]
از اين ظريفتر و دقيقتر و کارآمدتر، کل عمل را خدا قبول ميکند: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾،[19] تير را اين شهيد زد، تير را شهيد سليماني زد، تير را شهيد سليماني رها کرد، اما خدا ميگويد تو نکشتي من کشتم! ببين تفاوت ره از کجاست تا کجا؟ ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾، تازه برای پيغمبر، بعد به اينها که هيچ احدي را نميشناسند به فکر احدي نبودند فرمود ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾. اگر صاف بگويد که اي سليماني، تو نکشتي من کشتم درست است، اينکه «قضية في واقعة» نيست که بگوييد اين برای فقط زمان بدر بود، «الي يوم القيامة» اين قرآن هست. فرمود کار من بود.
اين «يد الله، يد الله، يد الله». بارها به عرضتان رسيد که اينگونه از قواعد چون در حوزهها غريب هستند، عظمت علمي اينها روشن نيست. ما قاعده فقهي داريم، قاعده «لا ضرر»[20] داريم، قاعده «لا تعاد»[21] داريم که قواعد علمي فقهياند اما آنجا کجا و قاعده قرب فرائض[22] کجا و قاعده قر ب نوافل[23] کجا؟ يک علمي است که ميگويد انسان ميتواند بشود «يد الله». بشود «عين الله». اينکه در روايات دارد مجاز نيست. منتها قلمرو فعل کجاست؟ منطقه ممنوعه که قلمرو ذات است کجاست؟ احدي به مقام ذات راه ندارد کجاست؟ منطقه فيض احديت کجاست؟ منطقه فيض واحديت کجاست؟ اين مثل «لا تعاد» نيست که بعد از چند سال درس حل بشود. وجود مبارک حضرت امير فرمود اين قلعه دَر داشت، اين در را که چهل پنجاه نفر بايد جابجا بکنند، من اين را کَندم و دور انداختم که «مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا بِحَرَكَةٍ غِذَائِيَّة وَ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ»،[24] ميشود «يد الله».
اين مثل «لا تعاد» نيست و با چند سال درسخواندن حل نميشود. ولي اصلش هست. اصلش را فرمود شما نکشتيد من کشتم. حالا چهطور هست برای اهلش است. ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾، اينها هيچ ارتباطي به مقام ذات اقدس الهي ندارد در مقام فعل است فعل خدا ممکن است، ممکنات را بعضي به اين نسبت ميدهند بعضي به آن نسبت ميدهد «و الکل بإذن الله سبحانه و تعالي».
غرض اين است که آيه مباهله آيه جدال احسن است. فرمود ما اين کار را ميکنيم ما حق داريم ميگوييم حق با ماست بهال و جدال داريم شما هم بياييد بکنيد. اگر شما از طرف کليم الهي آمديد مسيح الهي آمديد شما هم بهال کنيد. ما که جلوي شما را نگرفتيم. غرض اين است که اين آيه ناظر به آن مقام است و ناظر به هر دو گروه است؛ اما بايد مواظب قلم و بيان و بنانمان باشيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . وسائل الشيعه، ج27، ص153؛ ر.ک: ص136و137.
[2]. سوره مائده، آيه1.
[3]. تحف العقول، ص114.
[4] . ر.ک: وسائل الشيعه، ج27، ص153؛ ص136و137.
[5]. سوره نساء، آيه169؛ سوره جن، آيه23.
[6]. سوره توبه, آيه7.
[7]. ر.ک: سوره توبه، آيه36.
[8]. سوره توبه، آيه10.
[9]. اشعار منتسب به حافظ، شماره9؛ «در کارخانهٴ عشق از کفر ناگزير است ٭٭٭ آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد».
[10]. سوره مسد، آيه1.
[11]. تهذيب الاحکام، ج7، ص371 ؛ عوالی اللئالی، ج1، ص218.
[12]. سوره اسراء، آيه88.
[13]. سوره نساء, آيه122.
[14] . الکافی، ج1، ص61.
[15]. سوره نحل، آيه125.
[16]. سوره انبياء، آيه22.
[17] . سوره آل عمران، آيه61.
[18]. سوره انفال, آيه17.
[19]. سوره انفال, آيه17.
[20]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص294.
[21]. من لا يحضره الفقيه, ج1, ص279. «لَا تُعَادُ الصَّلَاةُ إِلَّا مِنْ خَمْسَةٍ الطَّهُورِ وَ الْوَقْتِ وَ الْقِبْلَةِ وَ الرُّكُوعِ وَ السُّجُود».
[22]. ر.ک: منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة(خويي)، ج19، ص322؛ «قال الله عزوجل ما يتقرب الي عبد بشيء احب الي مما افترضته عليه و مازال يتقرب الي عبدي بالفرائض حتي اذا ما احبه و اذا احببته کان سمعي الذي اسمع به و بصري الذي ابصربه ويدي التي ابطش بها»؛ التوحيد(للصدوق)، ص164 و 165؛ «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) فِي خُطْبَتِهِ أَنَا الْهَادِي وَ أَنَا الْمُهْتَدِي وَ أَنَا أَبُو الْيَتَامَي وَ الْمَسَاكِينِ وَ زَوْجُ الْأَرَامِلِ وَ أَنَا مَلْجَأُ كُلِ ضَعِيفٍ وَ مَأْمَنُ كُلِّ خَائِفٍ وَ أَنَا قَائِدُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَي الْجَنَّةِ وَ أَنَا حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ أَنَا عُرْوَةُ اللَّهِ الْوُثْقَي وَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ لِسَانُهُ الصَّادِقُ وَ يَدُهُ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ الَّذِي يَقُولُ ﴿أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتي عَلي ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ﴾ وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ الْمَبْسُوطَةُ عَلَي عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا بَابُ حِطَّةٍ مَنْ عَرَفَنِي وَ عَرَفَ حَقِّي فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ لِأَنِّي وَصِيُّ نَبِيِّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَي خَلْقِهِ لَا يُنْكِرُ هَذَا إِلَّا رَادٌّ عَلَي اللَّهِ وَ رَسُولِهِ».
[23]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَه».
[24] . مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص240.