05 11 2023 2017144 شناسه:

مباحث الفقه – القضاء و الشهادة– الجلسة 22

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

 بسم الله الرحمن الرحيم               

تاکنون روشن شد که هم حاکميت و هم حَکميت يک نحوه ولايتي است که برابر بحثهاي قرآني بايد به اذن ذات اقدس الهي باشد، آنطوري که به داود(سلام الله عليه) فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض﴾ و بعد با فاء تفريع فرمود: ﴿فَاحْكُمْ﴾[1] معلوم ميشود اين يک خلافت الهي است و نياز به نصب خدا دارد؛ خواه در بخش حَکميت که مسئله قضاء است و خواه در بخش حاکميت که مسئله رهبري است، در هر د و اصل، عدم نفوذ حکم کسي بر کسي است «الا ما خرج بالدليل» و «خرج بالدليل» را قرآن مشخص کرد.

مطلب دوم آن است که نشستن در محکمه حَکميت نه حاکميت، نشستن در محکمه حَکميت برای نبي است و وصي، فضلاً از مقام حاکميت، چون اين نهي آمده که کسي حق ندارد مسئله حَکميت و قضاء را به عهده بگيرد.

مطلب سوم اين بود که يک وقت يک کسي عالمانه کار فرهنگي ميکند، تعليم کتاب و سنت به عهده اوست، تربيت جامعه به عهده اوست، اين نه حَکميت است نه حاکميت، زيرا نفوذي ندارد، او فقط حُکم را بيان ميکند، مسئله را ميگويد، قدرت اجرا و ضمانت اجرا و بگير و ببند را به همراه ندارد. اگر يک وقتي از مسئله تعليم کتاب و سنت و تهذيب و تربيت نفوس يعني از کار فرهنگي جدا شد و به کار حَکميت، يک؛ حاکميت، دو؛ رسيد، نياز به اذن معصوم است که فرمود جاي حَکميت، يک؛ و بالاتر از آن جاي حاکميت، دو؛ اين برای پيغمبر است و وصي پيغمبر.

اين مقبوله و آن مشهوره و ساير روايات، آيا دارند مسئله شرعي ميگويند يا دارند کار حکومتي ميکنند؟ يعني امام صادق(سلام الله عليه) چه طبق روايت مقبوله چه روايت مشهوره ابی­خديجه فرمود من به شما اجازه کار فرهنگي ميدهم؟ که اين از بحث قضاء و حاکميت بيرون است، يا نه، فرمود من به شما اجازه کار قضاء ميدهم؟ ظاهرش اين است که «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً»[2]. نفرمود من شما را به عنوان معلم جامعه فرستادم تا «يعلمون الناس کذا و کذا».

بنابراين اين نصوص اوليه که مرزبندي کرد که «لا يجلس» در اين مجلس الا نبي يا وصي[3]، اين وصايت را مقبوله و مشهوره و امثال ذلک توسعه دادند که يا وصايت خاص است مثل آنچه که مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) است يا وصايت عام است مثل فقيه عادل که به دستور خود امام صادق(سلام الله عليه)بجاي آنها نشسته است. اين از بيانات نوراني صاحب جواهر است که عصر غيبت از زمان امام صادق(سلام الله عليه) شروع شده است[4]. يک وقتي دعاي عصر غيبت است، مناجات عصر غيبت است، آنها که مخصوص عصر غيبت حضرت(سلام الله عليه) است که در زمان غيبت چه دعايي بکنيد؟ چه توسلي بکنيد؟ آنجا جاي تعدّي نيست، اما يک وقتي در صدد حَکميت جامعه و بالاتر از آن حاکميت جامعه است و چه امام(سلام الله عليه) غائب باشد، يا در زندان و امثال زندان محصور و محبوس باشد، را شامل می­شود. اين بيان لطيف صاحب جواهر که عصر غيبت يعني از نظر حوزوي عصر غيبت عصر امام صادق به بعد است، از نظر اداره جامعه عصر غيبت عصر امام صادق به بعد است، اما آن دعاي توسل و مناجات و نالهها و آن احکامي که مربوط به حضرت است که ما به تکتک حالات حضرت صلوات ميفرستيم و سلام داريم، ميگوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ»، اين مخصوص حضرت است، حتي اين درباره پيغمبر و امثال پيغمبر نيامده است. آن وقتي که مينشيني سلام بر تو! آن وقتي که پا ميشوي سلام بر تو! اين يک دستور خاصي است. آن مسئله «حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ»[5]را هم که دارد.

اينطور اظهار ادب اين برای ولي حاضر است. اينطور دستور را ما در دعايي نداريم که شما به پيغمبر بگوييد «السلام عليک حين تقوم و تقعد» آن وقتي که پا ميشوي! اين برای کسي است که رهبر فعلي و حاضر است، حيّ حاضر است و ما الآن در حضور او هستيم، منتها ما او را نميبينيم او ما را ميبيند. اينها مخصوص وجود مبارک حضرت است. «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ»، تک تک حالا حضرت را انسان اسم ميبرد و عرض ادب ميکند. اين مخصوص حضرت است.

اما از نظر احکام فقهي، اين بيان صاحب جواهر يک بيان لطيفي است که چه حضرت غائب باشد و يا نه، باشد و در زندان باشد،عصر، عصر غيبت است.

بنابراين اصل اوّلي حرمت حاکميت و مادون آن حَکميت است، چون ولايت است و هيچ کسي ولي ديگري نيست. اصل ثاني اين است که وصي نبي اگر توسعه پيدا کرد، شامل فقيه عادل هم ميشود. حالا بعد از فقيه عادل، به اذن فقيه عادل متجزّي ميشود يا نه؟ پايينتر از متجزّي، يک کسي که آگاه به مسائل شرعي است ميشود يا نه؟ اينها يکي پس از ديگري ادله خاص خودش را دارد، ولي اصل اوّلي ممنوعيت حاکميت است، يک؛ پايينتر از آن ممنوعيت حَکميت است، دو؛ «الا لنبي أو وصي نبي» اين وصي نبي گاهي آن دوازده امام(سلام الله عليهم اجمعين) هستند، گاهي نه، فقيه عادل است مجتهد عادل است.

پس کار فرهنگي کاملاً از کار حَکميت، يک؛ حاکميت، دو؛ اين جداست. به ما گفتند به اينکه تعليم بر شما واجب است همانطوري که تعلّم بر ديگري واجب است. اين را مرحوم کليني و ديگران نقل کردند که ذات اقدس الهي از هيچ جاهلي تعهد نگرفته که عالم بشود مگر اينکه قبل از او از هر استادي تعهد گرفته است که معلم بشود. حجت را خدا قبل از اينکه بر جاهل تمام کرده باشد بر عالم تمام کرده است[6]، چون تعليم را قبل از تعلّم واجب کرده است و فرمود بر تو واجب است که معلّم جامعه باشي، جاهلی که که آمد تو بايد به او کتاب و سنت را تعليم بکني. اين مسئله تعليم يک کار فرهنگي است.

اما بگير و ببند، ضامن اجرا داشته باشد، اين يک ولايت است. اين بايد يا برای نبي باشد يا برای وصي. اگر نصوص خاصهاي آمده که کسي که «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»[7] اين جاي امام نشسته است، اين وصايت را توسعه ميدهد؛ خواه معصوم باشد خواه شاگرد معصوم، حالا يا بالاجتهاد المطلق يا بالتجزّي و مانند آن.

عمده آن است که اين يک مسئله ولايي است و مسئله حاکميت است که حضرت إعمال کرده که «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً»[8] يا اين يک نصب عمومي است يا مسئله شرعي است؟ ظاهرش اين است حکومت و حاکميت جعل کرده است. حالا عدهاي از بزرگان ميفرمايند به اينکه خود امام صادق(سلام الله عليه) که مبسوط اليد نبود خودش نه حاکم بود و نه حَکم، نه قدرت حکَميت قضايي داشت و نه قدرت حاکميت سياسي داشت، ايشان چگونه ميتواند حاکم يا حَکم جعل بکند؟ اين استبعاد است، ولي ظاهر روايت اين است که جعل حَکميت و حاکميت است، نصب است «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ» از طرف من حاکم است. نتيجه عملي ندارد. حالا يا به عنوان حکم شرعي حضرت فرموده يا به عنوان اينکه ولي مطلق است ولايت جعل کرده است. اگر از سنخ جعل ولايت باشد، دلالتش بر جواز تصدي حکَميت و حاکميت در عصر غيبت روشنتر است و اگر از آن جهت نباشد حکم شرعي باشد، آن هم دلالت بر مشروعيت دارد.

فرمود: «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً»منتها با تنبّه اين نکته؛ الآن در طي اين چهل سال اين حرف را شايد چهارصد بار همه، چه در نوشتهها چه در گفتهها گفتند که بين حَکميت و حاکميت فرق است. حکَميت برای دستگاه قضاء است حاکميت برای رهبري است. حضرت در درجه اول فرمود به اينکه اين حَکم باشد بعد در ضمن فرمود «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً» اول حَکميت را يعني دستگاه قضاء را، امضاء کرده است، بعد حاکميت را امضاء کرده است که مطلق و اعم از قضاء و غير قضاء است. به هر تقدير چه اين روايت يک حکم سياسي اجتماعي باشد که جعل مقام است يا نه، حکم شرعي باشد بالاخره، امام معصوم اين فرمايشي که دارد «کَلامُکُم نُورٌ»[9] حجت الهي است.

بخشي از اين روايات خوانده شد، بخشي هم بايد خوانده بشود که إنشاءالله ميخوانيم. عمده آن است که در اين مقبوله حضرت فرمود «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»  کسي که احکام ما را و حِکَم ما را بررسي کند. درباره «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» آن روز يک مقداري بحث شد. «نظر» يعني لايق يعني لايق! دهن باز کند اهل نظريه باشد. حرف دقيق علمي صاحب جواهر را ضبط کرده اينجا دارد ميگويد اينکه نظريه نيست. نظريهپردازي کند نه مجموعه گفته فقهاء را ضبط کند و در درس و بحث بگويد. «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» حرف خودش را بزند همين!.

حالا اگر کسي اهل نظريهپردازي نبود يا متجزي بود يا مسئلهدان بود، اينها را بايد در درجه سوم و چهارم بحث کرد. ولي مقبوله نظريهپردازي را ميگويد نه کسي که مدرّس خوبي است. حرفهاي فقهاء و بزرگان را خوب حفظ کرده دارد ميگويد، بله، اما اين «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» نيست اين «نقل حلالنا و حرامنا» است! اين «نظر» نيست. در قرآن کريم ميفرمايد که «أ فلا ينظرون ينظرون ينظرون» يعني نظريهپردازي کنيد، وگرنه همين اعراب جاهلي کارشان شترداري بود در اينجا فرمود: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ، آنها ساعت که نداشتند و با ستارههاي آسمان سفر ميکردند. ستارهشناسي ميکردند طلوع و غروب ميشناختند چقدر سحر مانده؟ چقدر به صبح مانده؟ ستارهشناس عادي بودند. مسافرت دريايي و صحرايي را با همين ستارهها انجام ميدادند. پس ستارهشناس خوبي هم بودند سفرها را با همين ستارهشناسي تنظيم ميکردند.

ولي در اين بحث ميفرمايد که چرا اينها شتر را نگاه نميکنند؟ چرا اينها آسمان را نگاه نميکنند؟ چرا اينها کوه را نگاه نميکنند؟ ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ[10]، چرا نظريهپردزاي نميکنند؟ ميبينيد تبيينش در سوره مبارکه «طه» است. در سوره «طه» فرمود آنهايي که موحد نبودند ما اينها را کور محشور ميکنيم: ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي‎‎[11]. او عرض ميکند خدايا بنا شد هر کسي همانطوري که هست محشور بشود، چرا مرا کور محشور کردي؟ ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمي‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً[12] خدايا من بينا بودم چرا مرا کور محشور کردي؟ اين سؤال اوست. اينکه خدا فرمود: ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي‎‎، ذات اقدس الهي فرمود ما او را کور محشور کرديم، او به خدا عرض ميکند که خدايا، من که در دنيا چشم داشتم الآن اينجا چشم ندارم، چرا کور محشور شدم؟ ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمي‏، شما بناشد هر کسي را هر طور که هست محشور کني. فرمود: ﴿كَذَالِكَ﴾، اين جواب است. فرمود هر طوري بودي ما محشورت کرديم. ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمي‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً، همين يک جمله فرمود: ﴿كَذَالِكَ﴾، چرا؟ براي اينکه ﴿أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى‏﴾[13]، تو آيات الهي را نديدي، الآن هم چيزي نميبيني، همين!.

اگر يک کسي از نظر علمي به جايي برسد که زمينشناس ماهر، آسمانشناس ماهر بشود و فضاي بين الارض و السماء را بشناسد و ماهوارهبري کند و مسافرکشي کند مثل تاکسي در شهر مرتّب مسافر ببرد و بياورد، روزانه به آسمان مسافر ببرد و بياورد، او در قيامت کور محشور ميشود، با اينکه دقيقترين مسائل سپهرشناسي را زير و رو کرده است، کور محشور ميشود، براي اينکه او آفريدگار را نديد آنکه او را آفريد نديد، آنکه زمين را آفريد نديد آنکه آسمان را آفريد نديد، کسي که نبيند هم کور محشور ميشود. فرمود: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى‏﴾.

اين نظريهپردازي است نه نگاه. آن کسي که آن هنر را نداشته باشد که روايات را ارزيابي کند سند را پيدا کند، دلالت را پيدا کند، جمع دلالي کند، عرض بر قرآن کريم کند، نظريهپرداز نيست، چون نظريهپرداز نيست نه حاکم است و نه حَکم.

بنابراين اين مقبوله گرچه از نظر سند فراز و فرود فراواني را پشت سر گذاشت اما از نظر دلالت اين بيان را خوب روشن کرده است.

پرسش: نظريه پردازی که شما می­فرماييد .... بيشتر نظريات را بزرگان گذشته گفته­اند امروز فقط ...

پاسخ: نه، خيلي از مسائل مانده است که در زمان بزرگان قبلي ما نبود تا نظريهپردازي کنند. احکام زن و شوهر الآن چيست؟ ببينيد دو طايفه از روايات است[14]: يک طايفه دارد که زن حتي مال خودش را حالا يا ارثي است يا کسب کرده، مال خودش يعني مال خودش، زن مال خودش را ميخواهد صدقه بدهد بايد به اذن زوج باشد. اين يکي. ادله و شواهد ديگر است که نه، اگر مال خودش را خواست صدقه بدهد اين نياز به اذن زوج ندارد، اگر از مال  شوهر بخواهد صدقه بدهد اين نياز دارد به اذن زوج. اين دو طايفه روايات که معارض هستند فقهاء چگونه جمع کردند؟ برابر وضع گذشته، آمدند و تصرف در هيئت کردند و گفتند آن طايفهاي که ميگويد بايد به اذن زوج باشد بايد از ظاهرش صرف نظر بکنيم از حرمت به کراهت بيايد يا از وجوب به استحباب بيايد، يعني مستحب است که به اذن زوج باشد. در هيئت تصرف کردند. آن رواياتي که دارد مال خودش را بخواهد صدقه بدهد اذن زوج لازم نيست، به ظاهرش عمل ميشود؛ يعني اين قرينه ميشود. آن رواياتي را که دارد - يک طايفهاي و يک بابي است در وسائل - که زن از مال طيب خودش يا ارثي است يا کسبي است، مال خودش را بخواهد صدقه بدهد بايد به اذن زوج باشد؛ يعنی روايات ناهيه را حمل بر کراهت کردند و به روايت مجوّزه عمل کردند. اين در اثر فهم ديروز بود.

اما امروز اگر شما به فقيه بدهيد، او که اينطور بين دو روايت جمع نميکند. او در ماده يعني در ماده! در ماده تصرف ميکند که اگر زن و شوهر هر دو عاقل، بالغ، صاحبنظر بودند نيازي به اذن ندارد. آن جايي که نيازي به اذن و مشورت بود، آنجايي است که زن آگاه از مسائل نيست نميداند به چه کسي صدقه بدهد نميداند در کجا مصرف بکند. خيلي يعني خيلي! بين اجتهاد ديروز و امروز فرق است. خدا غريق رحمت کند امام را، نه فرصت کرد نه زمان به او اجازه داد که اين حرف خودش را توضيح بدهد. فرمود به اينکه زمان و مکان خيلي در اجتهاد دخيل است. الآن دو نفر هستند يک آقا است که استاد حوزه علميه است يک خانمي است که استاد جامعة الزهراء است. هر دو هم حقوقبگير هستند او بخواهد از حق خودش از مال خودش صدقه بدهد چرا بايد از شوهرش اجازه بگيرد؟ چرا روايات را تصرف در ماده نميکنيد؟ چرا تصرف در هيئت ميکنيد؟ فهم يعني فهم! فهم هر عصر و مصري متفاوت از عصر و مصر ديگر است. اين جان کَندن ميخواهد. اينطور نيست که خيليها گفته باشند. خيلي از حرفهاست که نگفتند و نرسيدند بگويند. اوضاع علمي روزانه عوض شده است. خيلي از حرفها است که انسان الآن ميفهمد که بزرگان ما متوجه نميشدند. اينطور نيست که همه حرفها را گفته باشند، ولي يک جان کَندن ميخواهد.

آدم بايد صاحب نظريه بشود اين غير از انبار مطالعات است غير از محفظه و صندوق اطلاعات است. بارها به عرضتان رسيد از استخر کاري ساخته نيست. اين چشمه است که مشکل کشاورزي را حل ميکند. استخر يعني خودش آب ندارد از جاي ديگر آب ميگيرد، اگر آب باران آمد يا از جاي ديگر آب آمد، بله اين استخر پُر ميشود، نشد اين استخر هم خالي است. استخر خالي که کشاورزي را تأمين نميکند اما چشمه از خودش ميجوشد. آنکه سي چهل سال حوزه است اطلاعات فراواني را جمع کرده اين گفته آن گفته اين گفته آن گفته يک استخر خوبي است. اين يک مجمع اطلاعات خوبي است او تا آخر عمر هم طلبه و شاگرد است، اما آنکه مثل چشمه حرف در او ميجوشد، او صاحب نظر است. فرمود نظريهپرداز باشيد چشمه باشيد نه استخر که آب به آن دادند. اگر دادند که دادند، ندادند خشک است. با استخر نميشود کشاورزي کرد آبياري کرد. با چشمه بايد اين کار را کرد «كُونُوا يَنَابِيعَ الْعِلْم»[15] اين بيان نوراني ائمه است فرمود تا ميتوانيد چشمه باشيد. از شما بجوشد.

شما وقتي آن قدرت را داريد آن ضوابط داريد، بررسي کنيد کمکم کمکم از درون شما چشمه ميجوشد «كُونُوا يَنَابِيعَ الْعِلْم‏»، چشمهاي باشيد که مشکل خودتان و ديگري را حل بکنيد. پس اينطور نيست کسي که انبار اطلاعات باشد او را بگويند «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»!

غرض اين است که اگر کسي نظريهپرداز نبود ولو هر روز مسافر ببرد کره مريخ و پياده کند و ماهواره ببرد، اين کور است. با اينکه اهل نظر است، زمينشناس است آسمانشناس است فضاشناس است قرآن او را کور ميداند. ميگويد شما کسی را که خلق کرد را نديدي، آنکه تمام هويت شيء را به او داده او را نديدي. آنکه هستي تو را به تو داده نديدي. آسمان را ديدي و زمين را ديدي، اينها کور محشور ميشوند. حالا آن سوخت و سوز مطلبي ديگر است. اين کتاب بوسيدني نيست؟ اي کاش ما هر شب قرآن بسر ميداشتيم!.

وقتي اين شخصي که کور محشور شده ميگويد: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمي‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً، ميفرمايد: ﴿كَذَالِكَ﴾ همين! ميگويد هر طور بودي. بعد آن توضيح ميآيد که ﴿أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ﴾، ما امروز رهايت کرديم. تو کور بودي. مگر چشم داشتي؟ اگر چشم داشتي که خودت آفريدگار خودت را ميديدي وگرنه خدا که ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ،[16] چشم ظاهر که خدا را نميبيند. خدا را نظريه ميفهمد نه نظر. اگر خدا ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ، و نظريه و بصيرت ميفهمد و اگر کسي اهل بصيرت نبود کور است همانطوري که بود محشور ميشود. فرمود: ﴿كَذَالِكَ﴾ اين کتاب بوسيدنيِ بوسيدني است. فرمود هر طوري بودي ما تو را محشور کرديم.

غرض اين است که يک بيان لطيفي حضرت دارد «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» نظريهپرداز باشد. چون نظريهپرداز است يک وقتي ميگويد امروز تنباکو حرام است. امروز حکومت نظامي حرام است. امروز کذا حرام است امروز کذا حرام است. نظريهپرداز است. اين نظر که نيست، در هيچ جا نوشته که نيست، تنباکو حرام است. مگر جايي در کتابي نوشته است که تنباکو امروز حرام است؟ يا آنجا که بختيار حکومت نظامي اعلام کرد، امام فرمود بريزيد در خيابان، حکومت نظامي بيحکومت نظامي. اينکه جايي نوشته نيست که کسي نگاه بکند. اين جايي نيست که استخري باشد. اين چشمه است جوشيده است. فرمود برويد بريزيد بيرون. امروز تنباکو حرام است. اين نظريه ميخواهد نه نظر. فرمود اگر کسي اينچنين بود جاي ما نشسته است. اول صحبت از حَکميت است، و بعد صحبت از حاکميت است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سوره ص، آيه26.

[2] . وسائل الشيعه، ج27، ص13 و14.

[3] .ر.ک: وسائل الشيعه، ج27، ص17.

[4] . جواهر الکلام، ج40، ص28.

[5] . المزار الکبير(لابن المشهدی)، ص569.

[6]. الكافي، ج‏1، ص41.

[7] . وسائل الشيعه، ج27، ص136و137.

[8] . وسائل الشيعه، ج27، ص136و137.

[9]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.

[10]. سوره غاشيه، آيات20-17.

[11]. سوره طه، آيه124.

[12]. سوره طه، آيه125.

[13]. سوره طه، آيه126.

[14] . ر.ک: وسائل الشيعه، ج19، ص214و215 ؛ ص240و241.

[15]. الأمالی (للمفيد)، ص7.

[16] . سوره انعام، آيه103.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق