15 10 2024 4870752 شناسه:

مباحث الفقه – القضاء و الشهادة– الجلسة 110

دانلود فایل صوتی

 أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

قضا يک سلسله احکام انشائي دارد و يک سلسله احکام خبري. آنچه که مربوط به اصل حکم است انشاء است و آنچه که مربوط به اجراي حکم انشاء شده است نه تنها لازم نيست انشاء باشد بلکه لازم نيست قول هم باشد. اگر کسي محکوم شد حاکم شرع ميتواند مال را از او بگيرد حالا يا به جمله خبري يا به جمله انشائي بگويد مال را بده يا خودش مال را بگيرد؛ در جريان حبس و امثال حبس هم همينطور است، اصلاً انشاء در اجراي احکام صادر شده لازم نيست برخلاف اصل حکم.

طرفين دعوا مادامي که در محکمه نشسته­اند اگر بخواهند حرف خودشان را بزنند که قضا و دادخواهي و دادگري نيست، اگر بخواهند برابر قضاي حکم شرع عمل بکنند، هم طرفين دعوا هم خود قاضي الا و لابد بايد برابر حکم شرع عمل بکنند. بيان ذلک اين است که: يک وقتي مدعي يک شاهدي ارائه ميدهد که اين شاهد مشکل شرعي دارد بعضي از گناهان را مرتکب ميشود ولي همه او را به عنوان راستگو ميشناسند اطمينان دارند که او دروغ نميگويد. حرف او هم اطمينانآور است نه تنها براي طرفين دعوا حتي براي قاضي هم طمأنينه ميآورد. در اينجا چون شاهد عادل نيست حکم شرعي صادر نخواهد شد، اگر محکمه است حق حکم ندارد، مثل اينکه بخواهند در نماز به چنين  کسي اقتدا کنند که اين اقتدا کردن مشکل شرعي دارد گرچه آدم راستگويي است. يک کسي که آدم راستگويي است و اصلاً دروغ نميگويد نميتواند امام جماعت باشد بايد همه مسائل شرعي را رعايت کند. اين شاهدي که ارائه شده اصلاً دروغ نميگويد مورد طمأنينه است طرفين هم او را ميشناسند و حرفش هم اطمينانآور است، اما در مسائل شرعي ديگر مشکل دارد پس عادل نيست.

پرسش: احراز عدالت ... قاضی است يا عرف؟

پاسخ: عدالت که معناي خاص خودش را دارد ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ[1] که عادل باشند ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ نه ذَوِي، تثنيه است جمع نيست ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ[2]، اين ذَوي عدل بايد عدالتش احراز بشود. عدالت در شرعيت هم کاملاً مشخص شد که فعل واجبات و ترک محرمات است. اگر معناي عدالت روشن است که روشن است، طرفين دعوا نميتوانند بگويند چون اين شخص مورد اطمينان هست و اصلاً دروغ نميگويد ما به استناد شهادت اين کسي که عادل نيست حکم را بپذيريم يا خود قاضي حاضر بشود حکم بکند، نه قاضي حق حکم بکند، نه آنها ميتوانند اين حکم را بپذيرند. مادامي که در محکمه نشستهاند و برابر حکم شرعي ميخواهند عمل بکنند الا و لابد بايد شاهد عادل باشد؛ بله، در کارهاي شخصي خودشان ميتوانند به حرف اين آقا گوش بدهند، اما در شهادت الا و لابد بايد عادل باشد؛ عدالت تنها در راستگويي نيست گذشته از اينکه بايد راستگو باشد در ساير موارد هم بايد عامل به دستور شريعت باشد. پس اگر طرفين دعوا راضي هستند اين ميشود صلح طرفين و ديگر قضا نيست. اگر قاضي هم حاضر شد طبق همين حکم بکند بايد بداند که حکم شرعي نيست، اين يک اصلاح طرفيني است. قاضي ممکن است در کارهاي شخصي خودش به شهادت او عمل کند، چون طمأنينهآور است، طرفين دعوا ممکن است در امور غير قضايي به حرف اين شاهد عمل بکنند، چون غير قضا است، اما مادامي که در محکمه شرع نشستهاند و دارند حکم شرعي را اجرا ميکنند الا و لابد شاهد بايد عادل باشد. بله، از کسي که مشکل شرعي دارد و عادل نيست گرچه راستگوست و امين است ميتوان به عنوان اهل خبره در مسائل کارشناسي استفاده کرد چون آنجا عدالت لازم نيست همين که کارشناس باشد امين باشد و خيانت نکند کافي است حالا جميع جزئيات شرع را انجام نداد و عادل نبود اشکال ندارد چرا که نميخواهند به او اقتدا کنند؛ ولي در محکمه شرع قاضي خودش هم اگر علم پيدا کرد نميتواند به استناد شهادت يک غير عادل به صرف اينکه حرفش طمأنينهآور است - مثل اينکه کسي در نماز اقتدا بکند به يک شخصي که حرفش طمأنينهآور است ولي عادل نيست - حکم بکند.

بله، اگر در جايي حکم بر اساس علم قاضي جايز بود که او به استناد علم خودش حکم و قضا را به عهده بگيرد «کما في غير حق الله» - در حقوق الهي و احکام الهي نميتواند به علم خودش عمل بکند اما در حقوق مردم می­تواند - اگر خواست به استناد اينکه علم پيدا کرده حق هم حق الناس است نه حق الله، بله ميتواند حکم بدهد. اما ديگر از مسئله شهادت بيرون است، به علم قاضي حکم کرده است آن وقت بايد به لوازمش هم ملتزم بشود، اما اگر بخواهد به استناد شهادت اين شاهد حکم بکند الا و لابد بايد عادل باشد.

پس طرفين دعوا اگر خواستند دعوا را ادامه بدهند الا و لابد بايد علم داشته باشند که شاهد عادل است. اگر خواستند صلح کنند ديگر محکمه قضا نيست ديگر قضاي شرعي و حق ندارند به محکمه ديگر مراجعه کنند و امثال ذلک نيست. اين يک صلح دوستانهاي است که به حرف او(شاهد غيرعادل) اعتنا ميکنند. اعتماد به حرف غير عادل نه براي طرفين ميشود محکمه قضا، نه براي قاضي ميشود محکمه قضا، نه قاضي ميتواند و شرعاً مجاز است که به استناد اين شهادت حکم بکند، نه آنها ميتوانند از نظر قضايي به استناد اين شهادت مال را ردّ و بدل بکنند.

اگر محکمه ساکت شد، نوبت به تصالح طرفين رسيد، البته به اختيار خودشان است. قاضي هم در احکام شخصي خودش ميتواند عمل بکند. حتي در خصوص اين مورد هم اگر خواست عمل بکند به استناد عدالت شاهد نيست به استناد علم خود قاضي است که مسئوليتش را هم بايد بپذيرد چون علم پيدا کرده ميتواند در حق الناس حکم بکند.

در اين زمينه روايتي که منسوب به تفسير امام حسن عسکري(سلام الله عليه) است اين را اجمالاً نقل ميکنيم تفصيلش را شما مراجعه بفرماييد. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد بيست و هفتم وسائل، صفحه 239 اين روايت منسوب به وجود امام عسکري(سلام الله عليه) را نقل ميکند. اين تفسير تفسير خوبي است ولي متأسفانه سند ندارد اگر تحقيقي بکنيد يک تحقيق خوبي است. «الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ ع فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع» اين است که وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) در محکمه قضا که نشسته بودند اگر طرفين دعوا ميآمدند شاهدي را ارائه ميکردند و حضرت به حسب ظاهر نه به علم غيب براي او روشن نبود که اين شخص شاهد عادل است يا نه، اين تفصيل را عمل ميکرد. خيلي مفصل کار ميکردند.

پرسش: تفسير امام حسن عسکری است کسی تا ...

پاسخ: چرا؟ همه يعني همه! همه گفتند «المنسوب إليه، المنسوب إليه» ما کسي را نديديم که بگويد تفسير امام حسن عسکري

پرسش: ... کتاب به امام حسن عسکری

پاسخ: بله، کتاب را که نميگويند «المنسوب» کتاب جواهر را که کسي نميگويد المنسوب الی صاحب جواهر. کتابي که مشکوک است را ميگويند المنسوب، وگرنه نمی­گويند کتاب شرايع المنسوب إلي المحقق است! کتاب مکاسب که المنسوب نيست، برای شيخ انصاری است. اين المنسوب المنسوب يعني ما نميدانيم. متأسفانه از اول تا آخر همينطور بود، بعد هم بعضي از بزرگان تحقيق کردند گفتند برای امام حسن عسکري نيست، ولي جا دارد که تحقيق بفرماييد.

اين روايت مفصل است. وقتي کسي مخاصمه ميکرد  و شاهد در محکمه حضرت حاضر می­شد حضرت ميفرمود: «أَ لَكَ حُجَّةٌ فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً يَرْضَاهَا وَ يَعْرِفُهَا» اگر يک شاهدي ميآوردند که حضرت ميشناخت که «أَنْفَذَ الْحُكْمَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ» اگر بينهاي نداشت آن وقت مدعيعليه را سوگند ميداد به الله، کار تمام ميشد و اگر بينه عادله نبود يا سوگندي از طرف مدعيعليه نبود حضرت درباره اين شهودي که ناشناختهاند تحقيق فراواني ميکرد «وَ إِذَا جَاءَ بِشُهُودٍ لَا يَعْرِفُهُمْ بِخَيْرٍ وَ لَا شَرٍّ قَالَ لِلشُّهُودِ أَيْنَ قَبَائِلُكُمَا فَيَصِفَانِ أَيْنَ سُوقُكُمَا» بازارتان کجاست؟ «فَيَصِفَانِ أَيْنَ مَنْزِلُكُمَا فَيَصِفَانِ» آنگاه طرفين دعوا را در محکمه نگه می­داشت يک عده ای را اعزام می­کرد که کاملا اينها را شناسايي کنند بررسی کنند تحقيق محلی کنند بعد معلوم شود که عادل هستند يا عادل نيستند، اين براساس «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[3] است که خدا فرمود: ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ، که همين را فرمود ﴿ذَوَيْ عَدْلٍ تثنيه است نه ذَوِي. لازم نيست که بيش از دو نفر باشند ﴿ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ باشند کافي است. آخرين آيه سوره مبارکه «بقره» که تقريباً طولانيترين آيه «بقره» است اين معجزه علمي پيغمبر است. مستحضريد آن روز در مکه کسي سواد نداشت و اهل نوشتن و کتابت نبود در کل شهر شايد يک نفر يا دو نفر چيزي مينوشتند. او که آمد فراگيري علم را فراگيري کتابت را ترويج داد، به قلم قسم ياد کرد، به مرکّب قسم ياد کرد به کتاب و نامه قَسم ياد کرد، فرمود قسم به مرکّب قسم به قلم قسم به نوشتار ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ[4] مسئله علم و کتابت را ترويج کرد که تحصيل علم واجب است تا تعداد زيادی در مکه نويسنده - هم نويسندههاي شخصي که مشکلات خودشان را مينوشتند هم نويسندگان رسمي - پيدا شد. آخرين و  طولاترين آيهاي که در قرآن هست همان است که در پايان سوره مبارکه «بقره» است که جريان داد و ستد را اشاره ميکند. فرمود که هر چيزي ميخريد چيزي ميفروشيد اگر احتياجات روزانه شماست که يک قدري ماست گرفتيد يک قدري پنير گرفتيد يک قدري نان گرفتيد اينها قباله نميخواهد، اما اگر خريد و فروش رسمي کرديد زمين خريديد کالايي خريديد که قابل اعتنا است حتماً سند بنويسيد. الآن يک از مشکلات دستگاه قضا اين است که طرفين به اعتماد يکديگر معامله ميکنند اين ميگويد من خيال ميکردم آنطور است! آن ميگويد من خيال ميکردم اينطور است! فرمود چيزي خريديد مکاتبه کنيد بنويسيد امضاء بکنيد ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها،[5] حالا يک قدري ماست خريديد يک قدري پنير خريديد يک قدري نان خريديد اين خريد و فروش روزانه است اينها قَباله نميخواهد، اما اگر يک چيز رسمي خريديد چيز رسمي فروختيد چه منقول چه غير منقول حتماً بنويسيد. موارد استثنا ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَينَکُم است و اگر يک کسي مقدورش نبود بنويسد ديگري که تواناست براي او بنويسد. شاهدان بنويسند ولياش بنويسد و امثال ذلک. طوري بود که نوشتن نامه و سند در مکه رسمي شد. با اينکه کل شهر شايد يک نفر يا دو نفر بيشتر سواد نداشت. از بس فرمود «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ»[6] است. از بس فرمود قسم به مرکّب، قسم به کتابت، قسم به نامه و قلم که رسمي شد. اين قدر رسمي شد که در همين مکه هر کس در خانهاش سواددار داشت. همين مکه که کل شهر يکي دو تا نفر نويسنده بيشتر نداشت، غالب خانهها اهل سواد بودند.

در اين قسمت که مفصل هم هست حضرت  فرمود شما قبيلهتان کجاست؟ و بازارتان کجاست و خانهتان کجاست آن وقت کارشناسان را و تفتيشکنندهها را اعزام ميکرد که بروند اين محله بررسي کنند و اگر گزارش درست بود که به نظر اينها عمل ميکرد و اگر گزارش درست نبود که عمل نميکرد. اين روايت مفصل را که حتماً مراجعه ميکنيد براي آن است که محکمه اگر به شهادت وابسته است بايد بر عدالت باشد، صرف طمأنينه و اينکه اين شاهد دروغگو نيست و امثال ذلک کافي نيست، چه اينکه اگر به حلف باشد سوگند بايد اثر خاص خودش را داشته باشد «کما سيأتي».

در جريان شهادت - إنشاءالله در بحث شهادت که رسيديم - اين مرسله مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) به عنوان يک اصل پذيرفته شده است. يک روايت نوراني را مرحوم محقق در شرايع نقل ميکند که اين روايت را هم مرحوم صاحب وسائل به عنوان مرسله محقق در کتاب روايي نقل ميکند و آن اين است که حضرت به يک شاهدي فرمود تو در محکمه ميخواهي شهادت بدهي مثلاً به حضرت عرض کرد بله، حضرت رو به آفتاب کرد فرمود «عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» اگر واقعاً ميخواهي شهادت بدهي براي تو مثل اين آفتاب روشن و حل است شهادت بده وگرنه رها کن. اين «عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» اين مرسله محقق است شايد فرد ديگری نقل نکرده، اما صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) به عنوان مرسله محقق در بحث شهادت که إنشاءالله خواهد آمد، آورده است.

آنجا باب بيست از ابواب شهادت دارد که «لَا تَجُوزُ الشَّهَادَةُ إِلَّا بِعِلْم‏»، روايت سوم اين است که «جَعْفَرُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ الْمُحَقِّقُ فِي الشَّرَائِعِ عَنِ النَّبِيِّ ص وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الشَّهَادَةِ» حضرت فرمود: «هَلْ تَرَى الشَّمْسَ» آيا آفتاب را ميبيني؟ عرض کرد بله. فرمود: «عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[7] اين مرسله را تنها مرحوم محقق نقل کرد. فرمود اگر مثل آفتاب مطلب براي تو روشن است شهادت بده وگرنه رها کن؛ لذا شهادت بايد «عن حس» باشد نه «عن حدس». کار کارشناسي را نميگويند شهادت. کار محسوس را ميگويند شهادت. اگر تحقيق باشد نظريهپردازي باشد که شهادت نيست، کار کارشناسي است.

در همين روايتي که در تفسير منسوب به امام حسن عسکري(سلام الله عليه) است آنجا مفصل فرمود که قبيله شما کيست؟ بازار شما کجاست؟ خانه شما کجاست؟ بعد يک عده محقق و اهل خبره ميفرستاد بررسي بکنند تا اطمينان پيدا بکنند اگر اطمينان پيدا ميکرد حضرت به وسيله اين حکم ميکرد و اگر اطمينان پيدا نميکرد حکم نميکرد. اين روايت مفصل است ولي متأسفانه سندش محل بحث است.

پرسش: ... شهادت يا در ادای شهادت؟

پاسخ: عدالت در تحمل شهادت معتبر نيست، در اداي شهادت معتبر است. ممکن است آن وقتي که تحمل شهادت می­کرد مثلاً خيلي مقيد و اينها نبود دخيل نيست، چون کسي که عادل نيست با کسي که عادل است هر دو اين صحنه را ميبينند. اين دخيل نيست. عمده در اجراي آن است که مسئله حکم است که بايد اين کار را بکند؛ البته اگر در هر دو وعاء عادل باشد که أولي است، چه اينکه اگر در ظرف  تحمل عادل بود ولي در ظرف ادا عادل نبود، نافع نيست. بنابراين اگر در ظرف تحمل عادل نبود، ولي در ظرف ادا در محکمه عادل بود کافي است، اما عکسش سودمند نيست اگر کسي در ظرف تحمل عادل بود ولي در ظرف اداي شهادت عادل نبود کافي نيست.

پرسش: اينکه برای احراز عدالت از قوم و مکان و منزل و  عشيره­اش سؤال می­کند وجهش چيست؟

پاسخ: براي اينکه تحقيق همه جانبه بکند. تحقيق ميداني بکند. کار کار مهمي است. يک وقت است که بر طبق ظاهر بخواهد به کسي اقتدا بکند و امثال ذلک، يک وقتي ميخواهد نظم جامعه را حفظ بکند، چون مال، نظم جامعه است. «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيد»[8] اقتصاد آن قدر مهم است اگر کسي نگذارد مال او را ببرند و در دفاع از مال خودش او را بکشند اين شهيد محسوب ميشود. «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَضلمته فَهُوَ شَهِيد»[9]، «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيد»[10]، به خانهاش آمدند ميخواهند تعرضي بکنند به او و همسرش و امثال ذلک، او مبارزه کرد و کشته شد شهيد است. خواستند مالش را ببرند او مبارزه کرد کشته شد شهيد است. خواستند حيثيتش را از بين ببرند او مبارزه کرد و کشته شد شهيد است. بنابراين اين مال خصوصيت دارد، گفتند تو بايد حفظ بکني؛ اما آن اساس و عظمت کار که روي عدالت است براي اين است که جامعه به عدل برميگردد مدنيت جامعه تمدن جامعه به همان عدل جامعه است عدل عام. اين عدل عام است که جامعه را متمدن ميکند. اين حرف حرف تازه است. حرف غير الهي ماندني و کارآمد نيست پايگاه علمي ندارد. اينها خيال ميکنند که تا مُردند کار تمام ميشود، در حالي که مرگ آغاز زندگي ابد است. انسان هرگز نميپوسد هرگز از بين نميرود يک موجود ابدي است به ابديت ذات اقدس الهي است. اين قوانين علمي که انسان دارد در روح انسان است، مگر اين علم ميميرد؟ علمي که مجرد است و نمير، اين وصف روح است. چگونه وصف نميميرد و موصوف ميميرد؟ روح است که اين علم را درک ميکند علم يک حقيقت مجردي است قواعد علمي حقايق مجردي هستند چه در حوزه و چه در دانشگاه قاعده علمي فرشته است. انسان با اين فرشته مجرد دارد زندگي ميکند چگونه انسان از بين ميرود؟ آنکه خودش را نشناخت مشکلي براي خودش و ديگري فراهم ميکند.

اصرار وجود مبارک حضرت بر اينکه خانهات کجاست، قبيلهات کجاست، مغازهات کجاست براي اهميت مسئله عدالت است که بالعدل جامعه متمدن ميشود و لا غير؛ لذا در آن بيان نوراني حضرت امير که از حضرت سؤال کردند عدل بهتر است يا جود؟ فرمود عدل بهتر است. بخشش يک امر عادي است مشکلي را حل نميکند، اما عدل است که ستون جامعه است. وقتي از حضرت سؤال کردند که آيا عدل بهتر است يا جود؟ فرمود معلوم است عدل بهتر است. عدل اين است که هر چيزي را انسان سر جاي خودش نگه بدارد.[11]

پس بنابراين مادامي که انسان در محکمه است نميتواند مسئله صلح را با مسئله قضا مخلوط کند؛ اگر طرفين اعتماد کردند به شهادت چنين شاهدي، يا حتي خود قاضي طمأنينهاي پيدا کرده است بله، ميتواند اما اين يک صلح است. قاضي ميتواند در مسائل شخصي خودش به حرف اين آقاي شاهد عمل بکند اما قضا را نميتواند به استناد شهادت غير عادل انجام بدهد.

مطلب بعدي آن است که روايات ائمه(عليهم السلام) مثل خود آيات قرآن کريم است. آن روز اينطور رسمي بود، از حضرت سؤال کردند که چطور درباره کلمات پيغمبر مثل قرآن کريم تحقيق کرد شأن نزولش را ديد تاريخ صدورش را ديد با ساير کلمات و ساير بيانات و افعال حضرت سنجيد. مگر چه خبر است؟ يک بابي است در همين جلد بيست و هفتم صفحه 206 از ابواب صفات قاضي آنجا «بَابُ عَدَمِ جَوَازِ اسْتِنْبَاطِ الْأَحْكَامِ النَّظَرِيَّةِ مِنْ ظَوَاهِرِ كَلَامِ النَّبِيِّ ص الْمَرْوِيِّ مِنْ غَيْرِ جِهَةِ الْأَئِمَّةِ ع مَا لَمْ يُعْلَمْ تَفْسِيرُهُ مِنْهُمْ‏» فرمود يک کلامي از پيغمبر نقل شده است اولين مفسرش خود اهل بيت(عليهم السلام) هستند، کلام پيغمبر را نميشود همينطوري معنا کرد مثل اينکه قرآن را نميشود همينطور معنا کرد. چرا؟ براي اينکه بايد اين کلام را با ساير کلمات سنجيد، يک؛ بايد اين کلام را با سيره پيغمبر سنجيد، دو؛ اين کلام را با ساير کلماتي که ائمه(عليهم السلام) و سيرهاي که داشتند بسنجند، سه؛ چون اينها يک نور هستند. حرف خوبي را مرحوم صاحب جواهر گويا در جلد بيست و ششم جواهر بيان نموده است. ميگويد اينکه شما ميبينيد کلام امام اول را با کلام امام آخر حل ميکنيم براي اينکه اين چهارده نفر مثل يک نفر هستند، از بس طيب و طاهرند و بياختلاف هستند. اگر شما ميبينيد ما کلام علي بن ابيطالب(عليها السلام) را به وسيله کلام نوراني امام عسکري(عليه السلام) حل ميکنيم مثل اينکه علي بن ابيطالب هر دو را گفته يا مثل اينکه امام عسکري هر دو را گفته چون اين چهارده نفر يک نفرهستند. چون اين چنين است، کلام متکلم را به وسيله کلام خود متکلم حل ميکنيم. شما ديگر نگوييد به اينکه حالا يکي دو قرن گذشته کلام آن امام را با کلام اين امام چطوري شما حل ميکنيد؟ اينها يکي هستند. اگر اين چهارده نفر يک نفر هستند مثل اينکه هر دو را امام حسن عسکري گفته است مثل اينکه هر دو را حضرت امير گفته است. اين از بيانات لطيف مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) است که ظاهراً در جلد بيست و ششم می­باشد.[12]

خلاصه اين چهارده نفر يک نفرهستند. چون يک نور هستند يک طور حرف ميزنند يک عصمت است يک طهارت است يک کتاب است يکطور حرف ميزنند. اينجا هم وجود مبارک حضرت امير جواب ميدهد به اينکه تمام سيرههاي پيغمبر يکسان است کلمات او يکسان است سيره و کلمات او يکسان است لذا اگر شما ميبينيد يک کلامي از پيامبر نقل شده است همه ما در صدد اين هستيم که با ساير کلماتش هماهنگ باشد با سيره او هماهنگ باشد و همچنين با کلمات و سيرهاي که اهل بيت دارند هماهنگ باشد، براي اينکه يک نور هستند.

پرسش: ... بيشتر استناد به قرآن داشتند

پاسخ: البته. اما اگر يک کلام نوراني از خود پيغمبر نقل شده باشد اول کلام پيغمبر را با کلام الله تطبيق ميکردند بعد ساير کلمات را هم با اين کلمات تطبيق شده ميسنجيدند. خود وجود مبارک حضرت امير آنطوري که در نهج هست فرمود کلام الله هست «فَاسْتَنْطِقُوهُ»؛ اين درست است که براي هدايت همه آمده ولي يک مفسري دارد، مبيني دارد. فرمود اين کلام الله است «فَاسْتَنْطِقُوهُ»، شما او را به حرف بياوريد «وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ» با شما که حرف نميزند «أُخْبِرُكُمْ عَنْه‏»، من سخنگوي قرآن هستم. شما ترجمه قرآن را ميخواهيد بله ترجمه قرآن آسان است، تفسير سطحي قرآن بله آسان است اما قرآن که کلام است از کجا آمده و چه آورده، اين را که شما نميتوانيد بفهميد. ميگويد نه، «فَاسْتَنْطِقُوهُ‏» به حرف بياوريد. شما قدرت نداريد «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه‏»[13] من سخنگوي قرآن هستم؛ لذا هماهنگي قرآن با قرآن ناطق حسابش جداست. مستحضريد عربي چهارده قرن قبل براي سيزده قرن قبل براي دوازده قرن قبل ناشناس است، هر قرني يک طعمي دارد يک اصطلاحي دارد اما چهارده قرن يکسان بماند و لذيذ باشد فقط در مورد اين کتاب است. از آن به بعد چه فارسي چه تازي هر کس کتابي نوشته که بوي قرآن ميدهد اين کتاب ميماند، اما اگر از آن سنخ نباشد کتاب عصر صفوي کتاب عصر قاجري، اين در عصر فعلي ميبينيد که رواج ندارد. آن فارسيهايي که حافظ قرآن هستند به لهجه قرآني و از زبان قرآن سخن گفتند در طي قرون ميماند. اين عربي هم مثل فارسي است تازي و فارسي فرق ندارد. هر قرني که ميگذرد لهجه و لسان و ادبيات و اينها کاملاً عوض ميشود، اما اين کاملاً آن قدر زيباست که چهارده قرن قبل شيرين بود الآن هم شيرين است. لحن قرآن همينطور است. عربهايي که عربي مينويسند عجمهايي که فارسي مينويسند اگر طعم قرآني داشته باشد سخن روز است. يک طوري خدا سخن گفته که «إلي يوم القيامه» است. مگر ميشود آدم يک کتابي بنويسد که «الي يوم القيامه» تازه باشد؟ شدني نيست. هر عصري هر مصري يک زباني دارد يک فرهنگي دارد يک تازگي دارد. الآن همانطوري که براي ما شيرين و تازه است تا زمان ظهور حضرت هم همينطور است.

اين کلام کلامي نيست که از بشر ساخته شده باشد؛ لذا حضرت در نهج البلاغه صريحاً دارد که اين درست است که براي همه نازل شده، همه هم حق دارند از ظاهرش بفهمند از ظاهرش استفاده کنند اما از عمق قرآن که «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه‏»، «فَاسْتَنْطِقُوهُ‏»، مقدورتان نيست. اينجا هم اگر ميبينيد اول کلام را با  قرآن، بعد با خود کلام پيغمبر، بعد کلام را با فعل پيغمبر، افعال معصومين بعضهم با بعض، اقوال معصومين بعضهم با بعض می سنجند چون همه با هم يکی هستند. اين از اين جهت. اين حديث شريف را هم ملاحظه ميفرماييد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سوره بقره، آيه282.

[2] . سوره طلاق، آيه2.

[3]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص414.

[4]. سوره قلم, آيه1.

[5]. سوره بقره، آيه282.

[6]. الكافي، ج‏1، ص30.

[7] . وسائل الشيعه، ج27، ص342.

[8] . من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص95.

[9] . وسائل الشيعه، ج15، ص121.

[10] . وسائل الشيعه، ج15، ص122.

[11] . نهج البلاغه، حکمت437.

[12] . جواهر الکلام، ج‌26، ص67. «أن کلامهم عليهم السلام جميعا بمنزلة کلام واحد، يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».

[13]. نهج البلاغة, خطبه158.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق