بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

در نظام هستي كه اساس آن بر حق و صدق استوار است، گفتار و نوشتاري از تأثير راستين برخوردار است كه از حقّ و صدق بهره مند باشد. مقدار بهره وري هر چيز از حقّ و صدق، به اندازه پيوند وجودي آن شيء با حقّ محض و صدق صِرف است كه همان خداي سبحان باشد؛ لذا، وحي الهي از هر گفتاري صادق تر مي باشد: ﴿و مَن أصدقُ من اللهِ قيلاً﴾.[1]

چون غالب مطالب وصيّت نامه الهي سياسي امام خميني(قدس‌سرّه) به منزله شرح آيه اي از قرآن كريم يا روايتي از احاديث عترت طاهره (عليهم‌السلام) مي باشد و آشنايي به منابع ديني آن سبب تأثير عميق آن است، لذا در اين گفتار به ذكر برخي از منابع قرآني و روايي آن اشاره مي شود تا نموداري براي ساير مسائل باشد و عصاره آن در طي چند مطلب مطرح است.

مطلب اوّل

اسلام، تنها مكتب حقّ و ثابت و تنها دين خداپسند است: ﴿إنّ الدّين عند الله الإسلام﴾ [2]؛ ﴿رضيتُ لكم الإسلامَ ديناً﴾،[3] و سرّ ثبات و مرضي خدا بودنش آن است كه جامع كمال و تماميّت نعمت الهي مي باشد: ﴿اليومَ أكملتُ لكم دينَكم و أَتممتُ عليكم نعمتي﴾.[4]

همان طوري كه خداوند، اسلام را براي جوامع بشري پذيرفته است، پيامبران نيز اسلام را به مردم توصيه نموده اند: ﴿و وصّي بها إبراهيم بَنيه و يعقوب يا بني إنّ الله اصْطفي لكم الدّين فلاتموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون﴾،[5] و خداوند گرايش به ملّت اسلام (سيره و سنّت اسلامي) را رشد و گريز از آن را سفاهت مي داند: ﴿و من يَرْغَبُ عن ملّةِ إبراهيم إلاّ مَن سَفِهَ نفسَه﴾.[6]

مطلب دوم

چون حقيقت اسلام در مجموعه وجود تشريعي و تكويني يافت مي شود، پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)در توصيه به اسلام، تمسّك به كتاب و عترت را مطرح نمود: «إنّي تاركٌ فيكم الثّقلينِ كتابَ اللهِ و عترتي» [7] و حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (عليه‌السلام) در وصيّت خود از آنها به عنوان ستون استوار و چراغ پرفروغ ياد كرده است: «أقيموا هذين العمودين و أوقدوا هذين المصباحين».[8]

چون عترت طاهره (عليهم‌السلام) مبيّن وحي و ممثّل قرآنند، پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)فرمود: اين دو به اندازه مويي از يك‌ديگر جدا نبوده و ترك هر كدام، همان ترك ديگري است[9]؛ چنان‌كه اخذ هر كدام، حتماً با اخذ ديگري همراه خواهد بود.

مطلب سوم

سفارش اولياءالهي به حق و لزوم عمل مردم به آن

رهبران الهي اولياي مردمند و ولايت آنان ايجاب مي كند كه از توصيه به حق غفلت نشود و بر هر جامعه اسلامي كه اوصياي آنهايند، عمل به وصيّت لازم خواهد بود؛ مخصوصاً آنكه عمل به وصيّت آنان مايه حيات و ترك آن سبب هلاك باشد؛ چنان‌كه رسول گرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم)فرمود: «اِنْ تمسّكتم بهما لنتضلّوا».[10]

از اين رهگذر روشن مي شود كه چرا حضرت امام خميني(قدّس سرّه) وصيّت نامه الهي سياسي خود را به حديث متواتر ثقلين آغاز نمود[11] و حيات امّت اسلامي را در تمسّك به آنها دانست و هجر هر كدام را مهجور بودن ديگري و وصل هر يك را همراه وصل ديگري اعلام داشت[12] و تسبيح حق را با تحميد به هم آميخت؛ چنان‌كه در قرآن كريم اين دو در صحابت هم اند: ﴿اِنْ مِنْ شيءٍ إلاّ يُسبّح بحمده﴾ [13]؛ ﴿فسبّح بحمد ربّك﴾.[14]

مطلب چهارم

درباره هماهنگي قرآن و عترت، معارف ژرفي از وصيّت نامه استنباط مي گردد:

1. همان طوري كه قرآن كريم حاوي آيات مهر است، عترت طاهره (عليهم‌السلام) مظاهر جمال حقّ اند.

2. همچنان كه قرآن شامل آيات قهر است، آنان نيز مظاهر جلال الهي اند.

3. همان طوري كه قرآن مجلاي همه اسماي الهي است: «فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير أَن يكونوا رَأَوْهُ» [15]، عترت طاهرين (عليهم‌السلام) نيز جلوه گاه همه اسماي الهي اند؛ چون مظاهر اسم اعظم اند كه هيچ اسمي از آن خارج نخواهد بود.

4. چون اين ذوات مقدّسه به كمال فنا و فناي كامل بار يافتند، برق غيرت، حجاب هرگونه غيريتّي را دريد؛ لذا آن اسراري كه غير حق نمي داند، مشهود اينان بود و بر اساس استوارِ و ما عَلِمتَ إذْ عَلِمتَ و لكن اللهَ عَلِمَ، از اسماي مستأثره آگاهند كه غير خدا از آن آگاه نيست.

5. كُنه ذات حق و اكتناه اوصاف ذاتي او ميسور احدي از انبيا و اوليا نخواهد بود: «لا يُدرِكه بُعْدُ الهِمَم و لا ينالُه غَوصُ الفطَنِ» [16]؛ «لم يُطلِع العقول علي تحديد صفته و لم يَحجُبها عن واجب معرفته» [17]؛ ليكن به تمام ظهور فعلي حق رسيدن و از همه تجلّي آن آگاه شدن، مقدور مظاهر اسم اعظم مي باشد. قرآن كريم از آن جهت كه كلام خداست، فعل اوست و هرگونه تجلّي در آن از قلمرو فعل خارج نيست و فيض نخست كه همان عترت پاك‌اند، بر آن واقف خواهند بود.

6. همچنان كه قرآن كريم از تكاثر اختلاف و تشتّت مصون است، عترت طاهره (عليهم‌السلام) نيز از كسوت كثرت و پراكندگي معصومند؛ لذا، هر دو به كوثر وحدت بار مي يابند.

7. چون نهج البلاغه و صحيفه سجّاديّه و ساير گفته ها و نوشته هاي عترت پاك (عليهم‌السلام) تفسير راستين قرآنند و بيرون از وحي آسماني چيزي در آنها راه ندارد، همانند قرآن كريم مايه مباهاتند و چون امّت اسلامي با نثار و ايثار در صيانت اين دو وزنه وزين از هيچ جهاد و اجتهادي دريغ نكرده، موجب افتخاراند.

از آنجا كه هدف وحي، تزكيه روح انسان است و روح آدمي، نه مذكّر است نه مؤنّث[18]، لذا هيچ كمالي از كمالات معنوي، نه مشروط به ذكورت است و نه ممنوع به أنوثت و بالاترين كمال كه همانا «ولايت» است، بهره هر دو صنف خواهد شد؛ گرچه كارهاي اجرايي بر حسب خصوصيّت هر صنفي تنظيم شده است و چون نظام اسلامي اين مطلب را به خوبي ارائه داد، زنان همتاي مردان در اعتلاي مقاصد قرآن كريم و عترت پاك (عليهم‌السلام) كوشيده و زمينه سرفرازي را فراهم كرده اند.

مطلب پنجم

برهان نبوّت عامّه، دين را مجموعه قوانين فردي، اجتماعي و بين المللي دانسته و وجود مُجري و رهبر واقف و معصوم را ضروري مي داند و اين همان ديانتِ آميخته با سياست است. نغمه مشئوم جدايي دين از سياست، مايه انزواي كتاب و سنّت، از صحنه سياسي و تهاجم سياستمداران بر اركان دين شد؛ زيرا گروهي متحجرّانه مسائل ديني را از قلمرو قدرت سياسي بيرون بردند؛ ولي سياست بازان، قاهرانه بر دين تاخته و هر فتواي مناسب را از قائلان به جدايي دين از سياست گرفتند و آنچه بر كليساها گذشت، بر برخي مراكز اسلامي آسيب رساند، تا از «اُولي الامر» چيزي را فهميدند كه اربابان سياستِ ستم مي خواستند و همه حدود الهي را در عصر غيبت حضرت ولي عصر (عليه‌السلام) معطّل دانستند و....

مطلب ششم

پيروزي انقلاب اسلامي، هديه اي الهي

همان طوري كه پيروزي اسلام در مدينه منوّره و متواري شدن اسرائيلي هاي زراندوز كينه توز، نه به گمان مسلمانان مي‌آمد و نه يهوديان باور مي‌كردند كه از كاخهاي محكم آنها كاري ساخته نيست، ليكن خداوند براي اوّلين بار اين بارقه بي سابقه را نصيب مسلمين كرد: ﴿هو الّذي أَخرج الّذين كفروا من أهل الكتاب من ديارهم لأوّل الحشر ما ظَنَنْتُم أَن يخرجوا و ظنّوا أَنّهم مانعتهم حصونُهم مِنَ اللهِ﴾ [19]، ظفرمندي انقلاب اسلامي نيز هديه اي الهي و تحفه اي غيبي بود كه به گمان كسي نمي رسيد.[20]

مطلب هفتم

در اهمّيّت حفظ اسلام، همين بس كه عترت طاهره (عليهم‌السلام) نسبت به آن، ثقل اصغر محسوب شده اند؛ چون براي صيانت آن بايد از هيچ كوششي، گرچه به شهادت باشد، دريغ نكنند[21] و اگر در حراست آن اِدهان يا ايهان رخنه كند، هرگز عمود دين بر پا نبوده و شاخه ايمان سبز نخواهد شد: «ما قام للدّين عمودٌ و لا أخضرّ للإيمان عودٌ».[22]

مطلب هشتم

رمز پيروزي انقلاب اسلامي، همان راز بقاي آن خواهد بود[23] و مهم ترين عامل ظفرمندي دو ركن است:

1. انگيزه الهي داشتن: ﴿كلمة الله هي العليا﴾.[24]

2. متّحد بودن: ﴿و اعتصموا بحبلِ اللهِ جميعاً و لاتفرّقوا﴾ [25]؛ ﴿أَن أَقيموا الدّينَ و لاتتفرّقوا فيه﴾.[26]

تأثير ركن اوّل، براي آن است كه حقْ هماره پايدار بوده و باطلْ چونان كف روي سيل خروشان پايمال مي شود.

اثر ركن دوم، براي آن است كه تمام نيروها به يك هدف متوجّه شده و هر گونه مانعي را برطرف نمايد. خداي سبحان اختلاف را نشانه خامي و بي خردي مي داند: ﴿...تحسبُهم جميعاً و قلوبُهم شَتّي ذلك بأنّهم قومٌ لايعقلون﴾ [27]، و حضرت امير المؤمنين (عليه‌السلام) آن را همانند تيغ تيزي مي داند كه هرگونه اثري را از دين محو مي نمايد: «و لا تَباغضوا فإنّها الحالقة».[28]

نيز مي فرمايد: خداوند هيچ گروهي را با اختلاف، به خير نخواهد رساند: «و إنّ اللهَ سبحانه لم يُعطِ أحداً بفرقةٍ خيراً ممّن مَضي و لا ممّن بقي» [29]، و مهم ترين عامل اختلاف از نظر آن حضرت (عليه‌السلام) خُبث سريره و پليدي دل مي باشد: «و إنّما أنتم إخوانٌ علي دين اللهِ مافرّق بينَكم إلاّ خبثُ السّرائر و سوءُ الضّمائر»[30]. گرچه اختلاف بين هر گروهي مايه تباهي است، ليكن تفرقه علما و جدايي دانشمندان از يك‌ديگر و نيز اختلاف علماي حوزه و دانشمندان دانشگاه با هم، سبب سيه رويي و سعادت سوزي سهمگين تر خواهد بود.

گرايش به جهان كثرت، پايه هر اختلاف است؛ چنان‌كه جذب به جهان وحدت، مايه هر گونه اتّحاد خواهد بود؛ چون دنيا در صَفّ نعال[31] كثرت است، ميل به آن سبب پيدايش هرگونه پراكندگي مي باشد؛ لذا، محبّت او ريشه همه گناهان شمرده شده[32] و در ترسيم حقيقت آن، از هيچ تعبير مشمئز كننده‌اي كوتاهي نشد.

مخصوصاً آنچه در گفتار و نوشتار سيّد اوصيا مولاي موحّدان، امير مؤمنان حضرت علي بن ابي طالبعليه أفضل صلوات المصلّين آمده است؛ مانند: عراق خنزير در دست مجذوم[33]، عَفطه عَنْز[34]، چراگاه وَبِي، حُطام و كاه وباخيز [35] و... .

مطلب نُهم

حضور امّت در صحنه،شرط ضروري پيروزي

گرچه بدون رهبري امام عادل و مصمّم، ظفر ميسّر نيست، ولي حضور امّت عازم و ملّت آگاه، شرط ضروري آن مي باشد و حق شناسي از آنان نيز لازم خواهد بود؛ زيرا در مسائل اجتماعي سياسي همراه رهبر، راهي هدف شده و او را رها نكرده اند.

خداي سبحان درباره مؤمنان راستين، چنين مي فرمايد: ﴿إنّما المؤمنون الّذين امنوا باللهِ و رسولِه و إذا كانوا معهُ علي أمرٍ جامعٍ لم يَذهَبوا حتّي يستأذنوه ... ﴾.[36] امّت اسلامي ايران با عمل به اين آيه كريمه هرگز صحنه را ترك نكرده و با نفس نَفيس خود از اسلام ناب محمّدي(صلّي الله عليه وآله وسلّم)حمايت كرده و در طَرد و طَعن طاغيان غفلت ننموده و با بذل مُهجَت خويش حجّت را تمام و با نثار سَر، سرفراز شده و با ارائه كارنماي انقلاب اسلامي و دفاع مقدّس، شايسته تحسين شده است.

لذا، همان طوري كه قرآن كريم از ايثار انصار مدينه تجليل نمود: ﴿‌يحبّون من هاجر إليهم و لا يجدون في صدورهم حاجةً ممّا أُوتوا و يُؤثرون علي أنفُسهم و لو كان بهم خصاصة﴾ [37]، بنيان‌گذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني(قدس‌سرّه) نيز از تمام مردم تقدير فرمود.

 

مطلب دهم

خود كفايي، فرع خودشناسي است؛ اگر امّت اسلامي اَصالت خويش را شناسايي كند و به استنباط معارف علمي و استخراج مخازن اقتصادي بپردازد، نه در مسائل علمي مرعوب مكتبهاي ديگر مي شود و نه وعده هاي مادّي شرق و غرب، مرغوب آنها خواهد شد؛ به طوري كه حوزه هاي علميّه به نقد و تحليل معارف نظري و علمي اسلام و مقايسه آن با افكار انديشمندان عصر پرداخته و با استخراج پاسخ از وحي و عقل و حلّ هر مسئله سياسي، اقتصادي، نظامي، اجتماعي اخلاقي، همچون مسئله عبادي همّت گمارند و دانشگاهها ضمن آشنايي به مسائل اعتقادي و علمي، به تبيين عميق علوم تجربي پرداخته و متخصّصان متعهّد را در هر رشته بپرورانند.

زيرا اگر چه اسلام، علوم اساسي را در سه قسم خلاصه كرد: «إنّما العلمُ ثلاثةٌ: آيةٌ محكَمةٌ أو فريضةٌ عادلةٌ أو سنّةٌ قائمةٌ و ما خلاهُنّ فهو فضلٌ» [38]، ليكن در تفسير آن علوم سه گانه برخي از علوم تجربي و نظامي يافت مي شود؛ چنان‌كه حضرت امام صادق (عليه‌السلام) فرمود: «لايستغني أهلُ كلّ بلدٍ عن ثلاثةٍ يفزع إليه في أمر دنياهم و آخرتهم فإن عدموا ذلك كانوا همجاً: فقيهٌ عالمٌ وَرعٌ و أميرٌ خَيّرٌ مُطاعٌ و طبيبٌ بصيرٌ ثقةٌ» [39]؛ يعني همان طوري كه فقاهتْ سهمي در تمدّن اسلامي دارد، طبابت و امارت نيز در تحقّق آن سهيم‌اند و بدون هر كدام از آنها زندگي جامعه، حيات همجي (زندگي فرومايه حيواني) خواهد بود؛ نه انساني.

نكته اي كه در گفتار حكيمانه حضرت امام صادق (عليه‌السلام) جاذبه خاص دارد، اين است كه ضمن تخصّصي دانستن رشته هاي فقه، طبّ، رهبري و فرماندهي، تعهّد ديني را وظيفه مشترك همه معرّفي نمود تا پارسايي فقيه، هماهنگِ خيرانديشي حاكم جامعه و همتاي وثاقت پزشك قرار گيرد و فقاهت بدون پرهيز و ورع نباشد و امارت بدون خيرخواهي نماند و حذاقت بدون وثاقت واقع نشود.

اگر حوزه علميّه آن‌چنان فقيه متورّع بپروراند و دانشگاه اين چنين طبيب موثّق بسازد، توفيق رهيابي به اميري كه اسير هوس نباشد، حاصل خواهد شد و از تركيب اين عناصر متخصّص متعهّد، تمدّن اسلام ناب كه همان «زندگاني معقول جاودانه» است، پديد مي‌آيد.

مطلب يازدهم

مال در فرهنگ اسلام به منزله ستون فقرات جامعه به شمار مي آيد؛ لذا، نبايد در اختيار سفيهان باشد: ﴿لاتؤتوا السّفهاءَ أموالكم الّتي جعل اللهُ لكم قياماً﴾ [40]؛ وگرنه ستون جامعه مي شكند و جامعه اي كه ستون استقامت آن بشكند، قدرت قيام ندارد و مستمند را نيز به همين سبب «فقير» مي نامند.

همان طوري كه مال نبايد در اختيار سفيه قرار گيرد، نبايد در قلمرو قدرت گروهي خاص واقع شود: ﴿كي لا يكونَ دولةً بين الأغنياءِ منكم﴾ [41]؛ زيرا اگر ثروت جامعه در گرو گروه معيّن قرار گيرد، ديگران قدرت قيام نخواهند داشت؛ خواه آن گروه ثروتمند، اشخاصِ حقيقي باشند، نظير نظام سرمايه داري غرب يا اشخاصِ حقوقي باشند، نظير نظام دولت سالاري شرق.

آنچه در نظام دين سالاري اسلام معتبر است، آن است كه همگان راه براي درآمد كافي و مشروع داشته باشند. گرچه در اثر اختلاف استعدادها درآمدها مساوي نيست، ولي عادلانه خواهد بود و نه تنها اسراف يا اتراف در صرف و حبس و اِكتناز و احتكار و ... در جمع زيانبار است، بلكه نفس تمركز قدرت اقتصادي در شخصيّت حقيقي يا حقوقي ممنوع مي‌باشد؛ گرچه با اسراف يا اتراف مقرون نباشد.

البتّه لازمه دوام سهم مبارك امام (عليه‌السلام) يا زكات در اسلام، تداوم فقر نيست؛ همان طور كه در زمان ظهور و بسط يد امام زمان (عليه‌السلام) اصل زكات محفوظ است؛ گرچه مستمند وجود ندارد؛ زيرا مهم ترين مصرف آن، فيسبيل الله است كه همواره محفوظ خواهد بود؛ پس از اينكه زكات حكم دائمي اسلام است و يكي از مصارف هشت گانه آن فقير مي باشد، نمي توان جامعه اسلامي را همراه با فقر برخي از افراد پنداشت.

گرچه محروميّت زدايي از اصلي ترين وظايف نظام اسلامي است و براي دفع حرمان مالي طرح اقتصادي قابل اجرا لازم است، ليكن رفع نيازمندي هاي بعضي از مستمندان از امتياز ويژه اي برخوردار است؛ نظير:

1. آبرومنداني كه قدرت سؤال نداشته و ناآگاهان به وضع داخلي، آن عفيفان را توانگر مي پندارند: ﴿... يحسبُهم الجاهلُ أغنياءَ من التّعفّفِ﴾.[42]

2. مهاجرين و مجاهدين راستيني كه به جرم حق خواهي از خانه و مال خويش تبعيد شده و به منظور رضاي خداوند متعالي دين او و پيامبر او را ياري نموده و مي نمايند: ﴿للفقراءِ المهاجرين الّذين أُخرجوا من ديارهم و أموالهم يبتغون فضلاً من اللهِ و رضواناً و ينصرون اللهَ و رسولَه أُولئك هم الصّادقون﴾.[43]

از اين رهگذر، سرّ حمايت حضرت امام خميني (قدّس سرّه) از محرومان و خصوصاً جبهه رفته ها روشن مي شود.

مطلب دوازدهم

نقش بيداري مردم در صيانت انقلاب

بيداري مردم، نگهبان خوبي براي صيانت دستآوردهاي انقلاب اسلامي است؛ چنان‌كه خفتگي آنها سبب تهاجم بيگانگان خواهد بود؛ چنان‌كه حضرت امير المؤمنين (عليه‌السلام) فرمود: «مَن نامَ لم يُنَم عنهُ»[44]. مقدار بيداري هر اُمّت، مرهون مقدار هوشياري آنهاست و به اندازه هوشياري، آنان در ستيز با مهاجمان ضدّ ديني اند. ضريب ستيز آنها را قرآن كريم چنين ترسيم مي فرمايد:

1. همواره نقشه مشئوم تازه طرح مي كنند: ﴿لا تزال تطّلعُ علي خائنةٍ منهم﴾.[45]

2. انگيزه خيانت آنها تنها در مسائل نظامي، اقتصادي و... خلاصه نخواهد شد؛ بلكه مي كوشند كه اسلام زدايي كرده و مسلمانها را از اسلام خارج كنند: ﴿ولا يزالون يقاتلونكم حتّي يَرُدُّوكم عن دينكم إن استطاعوا... ﴾.[46]

3. هدف نهايي صاحبان مكاتب گوناگون الحاد يا شرك يا كفر نسبي، نه تنها خروج مسلمين از حوزه اسلام است، بلكه دخول آنها در قلمرو مكتب ضلال آنان خواهد بود: ﴿و لن تَرضي عنك اليهودُ و لاالنّصاري حتّي تتّبِعَ ملّتَهم﴾.[47]

4. براي نيل به اين هدف شوم، از جاسوسان و نفوذيان مدد مي گيرند: ﴿... و فيكم سَمّاعون لهم ... ﴾ [48]؛ بنابراين، سرّ توصيه حضرت امام خميني همگان را به بيداري و توجيه آنها به خطر دشمن و نفوذ او در متن جامعه، به ويژه در حوزه و دانشگاه و اعلام حمله همه جانبه تبليغي و غير آن در سطح جهان و ضرورت دفاع گسترده در مقابل تهاجم تيغ تبليغ اغيار، معلوم خواهد شد؛ چنان‌كه راز وصيّت دولت‌مردان به تهذيب نظام از كارگزاران بِزِهكار و جذب خدمتگزاران شيفته خدمت، نه تشنه قدرت و سپردن كار به دست مُديران پارسا و مدبّران وارسته، مخصوصاً از خاندان معظّم شهدا، اُسرا، مفقودان و توجّه خاص به جانبازان آشكار مي شود.

اميد است امّت اسلامي سراسر جهان بالاخصّ ملّت سرافراز و متعهّد ايران اسلامي كه اوصياي راستين اين وصيّت نامه الهي سياسي اند، همه مضامين بلند و آموزنده آن را به دقّت عمل نمايند تا روح پر فتوح حضرت امام خميني(قدس‌سرّه) در جوار ارواح انبيا (عليهم‌السلام) شاد و از همگان خشنود باشد.

 


[1]  ـ سوره نساء، آيه 122.

[2]  ـ سوره آل‌عمران، آيه 19.

[3]  ـ سوره مائده، آيه 3.

[4]  ـ سوره مائده، آيه 3.

[5]  ـ سوره بقره، آيه 132.

[6]  ـ سوره بقره، آيه 130.

[7]  ـ اثبات الهداة، ج 1، ص 735؛ امالي شيخ طوسي، مجلس 9، حديث 52، عيون اخبار الرضا(عليه‌السلام)، ج 2، ص 68؛ بحار الانوار، ج 36، ص 331.

[8]  ـ نهج البلاغه، خطبه 149، و نامه 23.

[9]  ـ بحار الانوار، ج 22، ص 477.

[10]  ـ همان، ج 36، ص 331.

[11]  ـ صحيفه نور، طبع قديم، ج 21، ص 169.

[12]  ـ همان.

[13]  ـ سوره اسراء، آيه 44.

[14]  ـ سوره نصر، آيه 3.

[15]  ـ نهج البلاغه، خطبه 147.

[16]  ـ همان، خطبه 1.

[17]  ـ همان، خطبه 49.

[18]  ـ زن در آينه جلال و جمال، صص 66 و 256.

[19]  ـ سوره حشر، آيه 2.

[20]  ـ صحيفه نور، طبع قديم، ج 21، صص 175 ـ 176.

[21]  ـ صحيفه نور، طبع قديم، ج 21، صص 175 ـ 176.

[22]  ـ نهج البلاغه، خطبه 56.

[23]  ـ صحيفه نور، طبع قديم، ج 21، صص 176 ـ 177.

[24]  ـ سوره توبه، آيه 40.

[25]  ـ سوره آل‌عمران، آيه 103.

[26]  ـ سوره شوري، آيه 13.

[27]  ـ سوره حشر، آيه 14.

[28]  ـ نهج البلاغه، خطبه 86؛ «حلق» يعني تراشيدن موي سر با تيغ. اختلاف، بغضاء، عداوت، حسد و كينه، دين را حَلْقْ مي‌كند؛ يعني ريشه دين را زده و چيزي از آن باقي نمي‌گذارد.

[29]  ـ همان، خطبه 175.

[30]  ـ همان، خطبه 113.

[31]  ـ پايين مجلس، كفش كن، دنيا در كفش كنِ جهان هستي است؛ جايي كه در بيرون اتاق كفشها را از پا درآورده و رديف مي‌كنند.

[32]  ـ «رأس كل خطيئةٍ حب الدنيا»؛ اصول كافي، ج 2، ص 315، كتاب الايمان و الكفر، باب «حب الدنيا و الحرص عليها»، ح 1.

[33]  ـ نهج البلاغه، حكمت 236.

[34]  ـ همان، خطبه 3 (شقشقيه).

[35]  ـ همان، حكمت 367.

[36]  ـ سوره نور، آيه 62.

[37]  ـ سوره حشر، آيه 9.

[38]  ـ اصول كافي، ج 1، ص 32، باب صفة العلم وفضله، ح 1.

[39]  ـ تحف العقول، كلمات حضرت امام صادق(عليه‌السلام)، ص 321.

[40]  ـ سوره نساء، آيه 5.

[41]  ـ سوره حشر، آيه 7.

[42]  ـ سوره بقره، آيه 273.

[43]  ـ سوره حشر، آيه 8.

[44]  ـ نهج البلاغه، نامه 62.

[45]  ـ سوره مائده، آيه 13.

[46]  ـ سوره بقره، آيه 217.

[47]  ـ سوره بقره، آيه 120.

[48]  ـ سوره توبه، آيه 47.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات