07 08 2016 431710 شناسه:

بسم الله الرّحمن الرّحيم و ايّاه نستعين

 

الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء والمرسلين والأئمّة الهداة المهديّين؛ سيّما خاتم الأنبياء وخاتم الأوصياء عليهما آلاف التحيّة والثناء، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله.

حيات قرآني و سيرهٴ تفسيري اينجانب، عبدالله جوادي آملي بهطور اجمال در طيّ چند فصل، چنين تحرير ميشود.

 

فصل يكم.

تاريخ اشتغال به تفسير و انگيزهٴ تدريس آن

قرآن كه ثَقَل اكبر و اولين منبع نقلي دين است، مرجع علمي تمام مسلمين به ويژه عالمان دين ميباشد و هر كسي به نوبت اشتياق و احتياج خويش، به آن رجوع مينمايد. بنده نيز گذشته از اين سنّت ديرپاي حوزوي، در اثر شاگردي محضر اساتيدي كه در ترجمه، تفسير، تدريس و تصحيح كتابهاي تفسير و تأليف آنها مخصوصاً علّامه طباطبايي (قدّس‌سرّه) ميكوشيدم حَشرِ بيشتري با قرآن حكيم داشته باشم؛ لذا، زماني براي حوزويان، گاهي براي دانشگاهيان و زماني نيز براي برادران ايماني در سطوح مختلف، بحثهاي قرآني داشتم.

سالهاي 1357 ـ 1355 كه با رحلت شتاء و صيف، زمستانها در قم، تَشتّي و تابستانها در مشهد، تَصيّف داشتم. تدريس قرآن كريم به صورت ترتيبي يا موضوعي، جزء برنامههاي تابستاني مشهد به شمار ميرفت.

سالهاي 1360 ـ 1358 كه با سعي بين صفاء قم و مروهٴ تهرانْ طواف مينمودم، تدريس تفسير سلسلهاي و موضوعي جزء وظايف رسمي تلقّي ميشد؛ امّا هيچكدام از اشتغالهاي ممتد، اعمّ از تفسير ترتيبي يا موضوعي، بدون انگيزهٴ متعارف حوزوي نبود؛ زيرا يا طبق دعوت يك نهاد، مؤسّسه، ارگان و... صورت ميپذيرفت و يا برابر پيشنهاد برخي از متعلّمان حوزه يا دانشگاه انجام مييافت و مانند آن.

از طرف ديگر، علوم رايج و رسمي حوزههاي علمي كه به عنوان درس رسمي (پيش مطالعه، حضور در درس، مطالعه بعد از درس، مباحثه بعد از مطالعه و گاهي تحرير و تقرير) تلقي ميشد، صرف نظر از دروس پايه، مانند شُعَب متنوّع ادبي به سه رشته تقسيم ميشد: 1. عموميترين رشته، مانند فقه و اصول فقه كه داراي مراتب متعدد است (عام، خاص، اخص). 2. رشتهٴ خصوصي كه در كنار فقه و اصول، برخي از حوزويان فرا ميگيرند؛ مانند حكمت و كلام كه داراي درجات متعدد ميباشد (عام، خاص، اخصّ). 3. خصوصيترين رشتههاي علوم حوزوي، عرفان است كه جز اوحدي از طالبان علم، به اشتغال آن نميپردازند و آن رشتهٴ نادر نيز چونان رشتههاي ديگر، داراي مراحل متعدد است (عام، خاص، اخص).

البته مرحلهٴ نهايي هر كدام از اين رشتهها به ويژه حكمت و عرفان بهرهٴ نوادري از خواصّ خواهد شد: «جَلَّ جَنابُ الحَقّ عَن أن يكونَ شريعةً لكل وارد أو يطّلع عليه إلّا واحد بعد واحدٍ»[1]؛ «و ما كل أحدٍ يعرف هذا، وأنّ الأمر، علي ذلك، إلّا آحاد من أهل الله، فاذا رأيت من يعرف ذلك فاعتمد عليه».[2]

در هر هزار سال به برج دلي رسد ٭٭٭٭ در آسمان لطف از اين سانْ ستارهاي[3]

راقم سطور به نوبهٴ خود به علوم ياد شده اشتغال داشت؛ ليكن تفسير به عنوان درس رسمي، نه جَنْبي و بهطور عمومي، نه خصوصي، چند سالي (اوايل ورود علامه طباطبايي(قدّس‌سرّه) به قم) توسط معظّم له (نه در حدّ درس فقه و اصول) افاضه ميشد؛ ليكن ديري نپاييد كه چون گذشتهٴ ممتدّ تاريخ، مهجور گشت.

پاييز هزار و سيصد و شصت و يك، بدون سابقهٴ دعوت، پيشنهاد، سنّت حوزوي و هيچ عامل ديگر، بلكه فقط به سائقهٴ نفحهٴ ملكوتي، مصمّم شدم كه تفسير قرآن كريمْ چون فقهِ دارج، رايج شود و صدها نفر در حريم مائده و حَرَم مأدوبهٴ وحي، احرام ببندند و فِئامْ اندر فِئامْ در نهر و بحر كلام خداوند، سباحت و غوص نمايند و از طارف و تَليدِ آن، طرفي بندند و كام مشتاقان معارف الهي را كه طنين دلنواز: اطلبوا العلم ولو بايران، به عنوان اوّلين پيام ثورهٴ اسلامي به رهبري امام راحل (قدّس‌سرّه)، صَوْلَت و ثوْرَتِ مركزيت اقليمهاي ديگر آنان را به ايران (يا به بنان و بيان ايراني) سوق داد، شيرين نمايند.

اين دولتِ بيخونِ دلْ به كنار آمده، با تَشْتِيَه در حوزهٴ علميّهٴ قم و تَصْيِيْف در حوزهٴ علميّهٴ مشهد، همچنان تا سال هزار و سيصد و شصت و شش هجري شمسي ادامه داشت و با حضور در حوزتَيْن، رسالتِ گسترش و رسميّت تفسير ترتيبي، موضوعي، علوم قرآني، ايفاء ميشد تا زماني كه در اثر كهولت سنّ و گريز قوّت به ضعف و گرايش ضعف به قوّت: ﴿الله الذي خلقكم من ضعف ثم جَعَلَ من بعدِ ضعفٍ قوّةً ثم جَعَلَ مِنْ بَعْد قوّةٍ ضَعْفاً و شَيْبةً يَخْلقُ ما يَشاءُ و هو العليم القدير﴾[4]، توفيق اصطيافِ مشهد به دست نيامد؛ ولي خداي منّان با نَسْخ يا اِنساءِ آيتِ حوزهٴ تدريس تابستاني، لطف تدوين دروس را با تبديل بَيانْ به بَنانْ، اِتيان نمود: ﴿ما ننسخ من اية أو نُنْسِها نأتِ بِخير منها أو مثلها﴾[5] و اين فيضِ خداوندِ دائم الفضل تا تاريخ تحرير اين رسالهٴ كوتاه به عنوانِ سيرهٴ تفسيري راقم سطور، ادامه دارد. اميد است تا پايان تفسير قرآن حكيم، همچنان مستدام باشد.

فصل دوم.

مَنهج تفسير و شيوهٴ تدريس آن

روش تفسير كتاب تدويني، همانند شيوهٴ تفسير كتاب تكويني است. كتاب تكوين كه همان نظام عيني و جهان خارجِ از ذهن ميباشد، بهطور مستقيم و غيرمستقيم از چند جهت قابل شناخت و تفسير است،

آنچه به طور مستقيم در تفسير كتاب تكوين، سهم مُؤثّر دارد، فقط شهود عرفاني و عقل برهاني است و در اين بخش يعني شناخت مستقيم، راه سوم به نام نقل وجود ندارد؛ زيرا موجود خارجي كه همان قرآن تكويني خداوند است، مؤلّف از حقيقت هستي و مفهوم به معناي عام كه حاكي از آن حقيقت خواهد بود، است.

اگر موجود عيني با حقيقت خويش، يعني اصل هستي خودْ شناخته شود، چنين شناختي، شهودي و حضوري خواهد بود و مشهود و معروف او نيز هستي و حقيقت وجود همان شيء است و اگر با مفهوم حاكي از آن موجود شناخته شود، چنين معرفتي، فكري و حصولي خواهد بود و معروف و معلوم او نيز ماهيت يا مفهوم حاكي از آن شيء است؛ در اين بخش راه ديگري به نام نقل وجود ندارد.

تفاوت راه حصول و حضور، تنها در معروف و مشهود نيست، بلكه در جهت ديگر هم ميباشد و آن اين است كه اگر شاهدِ عيني، مستغرق در بحر شهود نباشد و بين مبادي برهان و مدارج عرفانْ جمع كرده باشد، ميتواند مشهود حضوري خود را براي خردپيشگانِ فكريْ مُبرَهن كند تا متفكران عقلي، مَنْتوج عرفانِ شاهد را در جان برهان بفهمند؛ زيرا عرفان فوق برهان است و قابل تنزّل به جامهٴ مفهوم و كِسوَت ماهيّت ميباشد تا دسترس حكيم برهان مدار قرار گيرد.

ولي متفكّر ذهني، توان آن را ندارد كه معلوم حصولي خود را مشهود حضوري نمايد و آنرا به عنوانِ ارائهٴ ملكوتْ به شاهدِ عرفاني نشان دهد؛ زيرا قلمرو نفوذ او غير از ماهيّت و مفهوم چيز ديگري نيست و اين امور در خارج از منطقهٴ ذهن، گرچه به تَبَعِ وجودْ يافت ميشوند، ليكن هرگز مشهود عيني نخواهند شد. غرض آنكه شناختِ مستقيم كتاب تكوين غير از راه برهان عقلي و عرفان قلبي، چيز ديگري نيست؛ آنگاه بهطور غيرمستقيم، عالِمي كه از آيات و سوَر قرآن تكويني از راه برهان يا عرفانْ آگاه شد، ديگران را از فهميدههاي خويش يا از مشهودهاي خود با خبر ميكند كه در اينجا جريان نَقْل و استناد آن به عقل حكيم يا قلبِ عارفِ شاهد، مطرح خواهد شد.

بنابراين، معرفتِ كتابِ تكويني مستقيماً از راه عقل يا شهود خواهد بود، سپس با نقلِ مستندِ به يكي از آن دو راه محقّق خواهد شد. در اين موطن تنبّه به سه نكته كه در جاي خويش مسلّم است، سودمند خواهد بود:

اوّل آنكه راه عقل بايد از رهزن هرگونه مغالطهٴ مادي و معنوي، ذاتي و عرضي كه به ماده يا صورت استدلال برميگردد، اَمن باشد تا روندهٴ آن، يعني متفكّر خردورز از گزندِ خيال و قياس و گمان و وهم، مصون بماند و يقين كه از نادرترين گوهرهاي علمي استْ حاصل شود.

دوم آنكه صراط شهود، چونان راه فكر حتماً بايد بَيّن يا مُبَيّن باشد؛ يعني همانطوري كه در استدلال بر مطلبي كه بديهي و بَيّن نيست، قطعاً بايد به بديهي منتهي گردد، وگرنه نظري متّكي به نظري يا پيش فرضْ مفيد يقين نبوده و مُبَيّن نخواهد بود، صراط مشاهده نيز بايد از هر رهزن هواجس نفساني و تَمثّلات شيطاني ايمن باشد و تنها راهي كه مصون از هر كشفِ ناصواب ميباشد، همانا راه شهود انبياء و اولياء معصوم الهي است كه به مثابهٴ بديهي و َبيّن تلقّي ميشود و هرگونه كشفِ ديگر بايد به چنين ميزانِ معصومي سنجيده شود و مطابقِ آن باشد؛ وگرنه معتبر نخواهد بود.

سوم آنكه راه نقل بايد واجد عناصر محوري سهگانه باشد؛ يعني اصل صدور آن قطعي، جهت صدور آن كه براي بيان واقع صادر شده استْ قطعي و دلالت آن نيز نصّ باشد؛ وگرنه با اعتماد بر ظنون حاصل از اصول لفظي، مانند اصالت اطلاق، اصالت عموم،... و اصول عقلايي نظير اصالت عدم غفلت، اصالت عدم سهو، اصالت عدم نسيان...، هرگز يقينِ علمي حاصل نميشود و در غير امورِ عملي، مانند فقه، اخلاق، حقوق، حجّت نخواهد بود. اكنون كه روش تفسير قرآن تكويني كه متن نظام آفرينش استْ روشن شد، منهج تفسير قرآن تدويني كه تمثّل كلامي جهان امكان است، معلوم خواهد شد.

يعني معرفت علوم و مفاهيم و حقايق قرآن حكيم نيز به طور مستقيم منحصر در راه تفكّر عقلي و تأمل و تعمّل شهودي است و بهطور غيرمستقيم از راهِ نقلِ مستندِ به يكي از دو راه نَظَر عقلي و بَصَر قلبي خواهد بود و شرايط اعتبار عَقلْ و شهودْ و نَقلْ و موانع حجيّت هركدام از اين سه راه، همان است كه در تبيين نهج شناخت قرآن تكويني بازگو شد.

زيرا تفسير قرآن تدويني، تفسير معالواسطهٴ قرآن تكويني است؛ چنانكه فخر رازي در تفسير آيهٴ 164 از سورهٴ «بقره»: ﴿إنّ في خلق السموات و الأرض﴾ از عمربن حسام نقل ميكند كه كتاب مجسطي را بر عمر ابهري قرائت مينمود. روزي بعضي از فقيهان پرسيد: چه ميخوانيد؟ عمر ابهري گفت: آيهاي از قرآن را تفسير ميكنم و آن آيه اين است: ﴿أفلم ينظروا إلي السماء فوقهم كيف بنيناها...﴾[6] ، و من چگونگي بنيان آن را تفسير مينمايم؛ آنگاه امام رازي سخن عمر ابهري را تصديق كرد و چنين گفت: «ولقد صَدَقَ الأبهرى فيما قال فإنّ كلّ من كان أكثر توغّلاً فى بحار مخلوقات الله تعالي، كان أكثر علماً بجلال الله وعظمته».[7]

البته پرهيز از تفسير قرآن مجيد، طبق فرضيّههاي غيرثابت، لازم خواهد بود؛ ليكن تبيين آيات تدويني آفرينش در حقيقت بهمثابه تفسير آيات تكويني آن است؛ زيرا آيات تدويني به نوبهٴ خود، متصدي شرح اسرار كتاب تكويني خداست.

نكتهٴ مهم در اين فصل دوم آن است كه هر كدام از راههاي ياد شده به عنوان سراجِ روشنگر كالاي وحي است؛ نه خودِ متاع و هر يك از آنها به عنوان صراط مطرحاند؛ نه هدف و آنچه به عنوان چراغ راه مورد بهرهبرداري قرار ميگيرد، همانا عقل فكري و نَقْل سمعي است؛ زيرا شهود قلبي بهرهٴ اوحدي از سالكان شاهد ميباشد: «عَظُمَ الخالق فى أنفسهم فصَغُرَ مادونه فى أعينهم، فهم و الجنّة كمن قد رأها فهم فيها منعّمون و هم و النار كمن قد رأها فهم فيها مُعَذّبون...».[8]

تذكر: چون اجماع بههر تقريبي كه تقرير شود، اعمّ از محصّل و منقول، به نَقْل برميگردد، لذا حجيّت و اعتبار او از سنخ تفسير و تعريف غيرمستقيم است؛ نه مستقيم؛ زيرا تفسير مستقيم، همان عقل و شهود است.

فصل سوم.

ملحوظ بودن هويّتِ جمعي قرآن در تفسير آن

تفسير يك بسيط حقيقي و منقطع از غيرِ خود، با تفسير يك مركّب تكويني يا مؤلّف تدويني يكسان نخواهد بود، زيرا موجود بسيط گسسته از غيرِ خود، نه علت چيزي است و نه معلول چيز ديگر و نه سبب داخلي دارد و نه سبب خارجي؛ ليكن موجود مركّب تكويني مانند نظام عيني جهان يا مؤلّف تدويني مانند قرآن كريم، بدون لحاظ هويّت جمعي آن، شناخت كامل هيچ جزئي از آن ميسور نيست؛ بلكه هر جزئي را بايد با مطالعهٴ اجزاء ديگر آن مركّب بررسي نمود؛ يعني قرآن اعم از تكويني و تدوينيِ آن، داراي آياتي است كه با هماهنگي كامل يكديگر را تفسير مينمايند.

آيات كتاب تكويني خداوند در اثر ربط علّي و معلولي به يكديگر، پيوند علمي هم خواهند داشت؛ زيرا «ذوات الأسباب لا تُعرفْ إلّا بأسبابها»؛ بهترين راه شناخت اشياء، همانا معرفت علل و اسباب آنها است؛ چنانكه شناخت معاليل و علائم نيز در معرفت علل و اسباب بياثر نخواهد بود و با شناخت لوازم و ملزومات و ملازمات و مقارنات اشياء، پي بردن به آنها آسان خواهد بود. از اين رهگذر، ميتوان گفت: قرآن تكويني داراي آياتي است كه مفسّر يكديگراند.

آيات كتاب تدويني خداوند گرچه در اثر تأليف اعتباري نه حقيقي، از وحدت شخصي برخوردار نيست و از ربط علّي و معلولي بين سورهها و آيهها و كلمات سهمي نميبرد، ليكن گذشته از يك شهادت عمومي در تمام تأليفهاي حكيمانه بر انسجام مطالب يك كتاب وزين علمي و امكان استفادهٴ تفسيري از درون خود كتاب، قرآن حكيم داراي ويژگي است كه براساس آن جملهٴ معروفِ «القرآن يُفَسّر بَعْضُهُ بعضاً»، از زبان و قلم سالِف و آنف شنيده و ديده ميشود.

از متقدمان، ابوجعفر محمد بن جرير طبري متوفاي 310 (ه. ق) و از متوسطان، امام فخرالدين رازي و از متأخران محمدعبده و رشيدرضا، همگي به جملهٴ مزبور تصريح نمودهاند و پشتوانهٴ اين قولِ مقبول، حديث مأثوري است كه: «...ينطق بعضُه ببعضٍ...»[9] ، «و ذكر ان الكتاب يصدّق بعضُهُ بعضاً و أنه لا اخْتلاف فيه».[10]

پشتيبان حديث مزبور و مانند آن، همين آيهٴ 82 سوره «نساء» و نظير آن است كه آيات قرآن تدويني را مثاني و منعطف به يكديگر و متشابه و همگونِ هم و متعانِق و هم آواي با يكديگر معرفي مينمايد و چنين انسجام زوال ناپذير را پايهٴ تحدّي و مايهٴ اعجاز ميشمارد كه در اينصورت با تقرير تلازم بين مقدم و تالي در قياس استثنايي مستفادِ از آيهٴ مزبور از يك سو و بطلان تالي و اثبات نقيض مقدّم از سوي ديگر، لزوم تفسير آيات به يكديگر كاملاً معلوم ميشود.

قرآن تدويني از لحاظ محتوا هماهنگ و مفسّر درون قرآني بوده و خطوطِ اصليِ تفسير را جاذبههاي درون مرزي آن تأمين مينمايد؛ چنانكه قرآن تكويني در پرتو ترابط علّي و معلولي، مبيّن درون گروهي دارد؛ بنابراين، تنها داشتن الفاظ، كلمات، جملههاي مشابهْ، محور تفسير آيه به آيه نخواهد بود، بلكه عمدهٴ تعانق محتواهاي اَنيق و عميق آيات ميباشد كه چنين رهگشايي، مقدور المعجم ها نيست. حضور مستمر در محضر قرآن كريم و تنظيم معارف آن و تفكيك بخشهاي داخلي و تجزيهٴ اتاقهاي دروني يك خانه در عين انسجام آن از عمق تا سَمْك و از عرض تا طول، سهم مؤثّري در شناخت محكمات قرآن كريم از يك سو، و متشابهات آن از سوي ديگر و كيفيّت ارجاع متشابهات به محكمات از سوي سوّم دارد.

گرچه اكتناه به علوم و معاني قرآن، ميسور انسانهاي متعارف نيست، ليكن انس وافر و تحصيل طهارت روح كه مُصحّح مساس علمي به كتاب مكنون و پشتوانهٴ عربي مبين ميباشد، اثر بهسزايي در نيل معارف قرآن در پرتو ملاحظهٴ هويّت جمعي آن دارد؛ چنانكه ادراك صحيح سنّت اهل بيت طهارت (عليهمالسلام) نيز اين چنين خواهد بود. همانطوري كه فقيه نامور اماميّه صاحب جواهر دربارهٴ تفقّه پيرامون احاديث آن ذوات مقدّس (عليهمالسلام) فرموده است: «إن كلامهم (عليهمالسلام) جميعاً بمنزلة كلام واحد، يفسّر بعضه بعضاً».[11] البته ويژگي تفسير قرآن به قرآن و تقرير ادلّهٴ آن و بررسي نقدهاي وارد بر آن و رعايت همتايي قرآن و عترت، بحث جداگانهاي ميطلبد كه به لطف الهي در مقدّمهٴ تفسير تسنيم ميتوان يافت.

تذكر: همانطوري كه هويّت جمعي قرآن در تفسير آن دخيل است، ملاحظهٴ اموري از قبيل: 1. سياق آيه. 2. شأن نزول يك آيه يا چند آيه. 3. فضاء نزول يك سوره. 4. جوّ نزول مجموع قرآن و... كه برخي از آنها درونْ قرآن و بعضي از آنها برونْ قرآناند، مورد غفلتِ راقم سطور نبوده و نيست.

البته در غالب نكات ياد شده، تفسير قيّم الميزان اُسوه است كه حضرت استاد علامه طباطبايي(قدّس‌سرّه) در جهات مزبور، نه تنها سبق زماني دارد، بلكه سبق علمي و تعليمي دارند و چون تقدم ايشان گذشته از بالزّمان، تقدّمِ بالحق خواهد بود، لذا حق تقدّم به معناي معهود فلسفياش از آنِ معظّم له خواهد بود: و هو بسَبْقٍ حائزٌ تفضيلاً.

ليكن مسير تفسير قرآن به قرآن كه سهل و ممتنع است و در عين صراط مستقيم بودن، عقبهٴ كئود ميباشد كه اقتحام آن، هم «مأمور به» است (نسبت به عدهاي) و هم «منهيّ عنه» است (نسبت به عدهٴ ديگر)، اگر نقصي داشت، تكميل شد و اگر عيبي در آن بود، تصحيح شد. البته قليل النقص و نادر العيب بوده و ميباشد؛ چنانكه تكميل نقص يا تصحيح عيب، اُمنيّهاي بيش نبوده و كاميابي در آن به قضاء تفسيرْ پيشهگان و قرآن مداران و وحي محوران حال و آينده خواهد بود.

فصل چهارم.

تأثير منابع ديني (غير قرآن) در تفسير آن

فروع و مواد فقهي، اخلاقي، حقوقي اسلام از اصول و مباني اعم از اصول فقه و قواعد آن استنباط ميگردد كه آن اصول و قواعد از منابع معهود ديني استخراج ميشوند. منابع استنباط گرچه تربيعاً در كتابهاي رايج اصول فقه مطرحاند و بهنام قرآن، سنّت معصومين (عليهمالسلام) عقل و اجماع مشهورند، ليكن نظم صناعي در تقسيم منابع اوّلي دين كه اصول و قواعِد مستخرج از آنها براي استنباط احكام شرعيْ معتبر بوده و حجيّت دارند، چنين است:

منبع دين يا عقل است يا نقل. اگر منبع مزبور نقلي بود يا قرآن است يا سنّت معصومين (عليهمالسلام) و اگر سنّت بود كاشف آن يا فعل است يا قول و يا تقرير، جريان اجماع همانطوري كه قبلاً بيان شد بهر تقريبي كه تحرير شود به سنّت بر ميگردد و هرگز چيز جدائي در قبال سنّت نخواهد بود، لذا منبع احكام دين يا عقل است يا قرآن و سنّت.

البته اين تثليث، سرانجام به محوريّت قرآن در غالب موارد برميگردد؛ زيرا عقل در بسياري از امور از افتاء عاجز است و غير از مستقلات عقلي و توابع آن را ادراك نميكند و اعتبار سنّت نيز به فتواي قرآن كريم است كه فتواي رسول اكرم و سنّت آن حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) را حجّت دانسته و به بركت حديث نوراني و متواترِ ثَقَلين و احاديث ديگر نبوي، سنّت اهل بيت عصمت (عليهمالسلام) نيز حجت قاطع خواهد بود. البتّه حجيّت فتواي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از ثبوت نبوت و عصمت او (صلي الله عليه و آله و سلم) با عقل نيز ثابت ميگردد.

شرط حجيت ظاهر قرآن

نكتهٴ برين در قداست عقل مُبَرهِن اينكه حجيّت ظاهر قرآنْ مشروط به عدم مخالفت با اصول قطعي و برهاني عقل است. در اين صراط مستقيم كه از جهت ادراك نظري، باريكتر از هرموي باريك است و از لحاظ تحريك عملي، تيزتر از هر صمصام حديد و تيز ميباشد، چند مطلب بهطور جدّ بايد نَصْبُ العين باشد:

1. وحي الهي كه مشهود نبيّ يا وليّ معصوم است، فوق هر عقل برهاني خواهد بود و نزاهتِ آن روح قدسي عزيزالمنال از نياز به ارزيابي به ترازوي عقل، محتاج به تحرير نيست.

 

2. ظاهر لفظ كه حاكي از آن وحي است، براي اينكه در منطقهٴ حكايت از حقِ محض صائب باشد و در مقام اثبات آن برآيد كه ﴿إن هو إلاّ وحي يوحي﴾[12] نيازمند به ترازوي عقلي است.

3. قلمرو نياز آن نيست كه فرمودهٴ قرآن حكيم، مطابق با فهميدههاي عقل باشد؛ زيرا در بسياري از مطالب قرآني، عقل قاصر و عاجز است.

4. محدودهٴ نياز آن است كه ظاهر قرآن مباين با اصول عقلي نباشد.

5. منظور از اصول عقلي، فقط همان قضاياي بَيّن يا مُبَيّن عقلي است كه نِقاش در آنها، شك در آنها، نفي آنها مستلزم ترديد در زيربناي اصول قطعي است كه با استناد آنها و با اتّكاء بر آنها و اعتماد به آنها و گرايش به سوي آنها، اصل مبدأ هستي و توحيد او و اصل ضرورت وحي، نبوت، عصمت و ساير عقايد حق، ثابت ميشود و نيز اصول يقيني ديگر كه از جهت برهان، همتاي امور مادّي الذكرند، محكوم به حكم آنها هستند؛ وگرنه، فرضيّهها، اصول اختلافي قواعد نظري پيچيده كه نه تنها متعاند يكديگراند، بلكه هر از چندگاهي مورد انكار يا اقرار متباين خود صاحبان آن نظريّهها خواهند بود، آن ارج را نخواهند داشت و رأساً از حَرَمِ اَمْنِ تحقيق بيروناند و در حلِّ صيّادانِ ناقد قرار دارند كه هرگونه ذَبْح و نحر و تكْليبِ آنْ با جَوارحِ مُكَلّبْ رواست.

چون فتواي عقلِ رصين، برابر شروط مزبورْ حجّت شرعي است و علم شريف اصول فقه، گوشهاي از اعتبارهاي وافر عقل را تبيين نموده است، هرگز نبايد آنرا در برابر شرع قرار داد و چنين گفت: فلان مطلب عقلي است يا شرعي؛ زيرا در اين تقسيمْ، قسم شيء، قسيم شيء ميگردد كه نارواست؛ بلكه بايد گفت: مطلبِ شرعيْ يا از راه عقل ثابت ميشود يا از راه نَقْل، يعني عقل در برابر نقل و سمع قرار گيرد؛ نه در قبال شرع. البته اگر مطلبي فرض شود كه از مدار عقيده، محور اخلاق، قلمروِ حقوق، منطقهٴ فقه خارج باشد، از مبحث كنوني بيرون خواهد بود.

اَمّا سُنّتِ معصومين (عليهمالسلام)، لازم است محلّ بحث كاملاً تحرير شود تا معاذَالله قداستِ عترتِ طاهرين كه همتاي قداست قرآن كريم است و در هر مرحله از مراحل وجودي و علمي كه ظاهر يا باطن، تفسير يا تأويل، انزال يا تنزيل، اجمال يا تفصيل، تمثّل يا شفاعت و...، قرآن حكيم حضور دارد، مراحل وجودي و علمي انسان كامل و خليفه خدا و مظهر اسم اعظم الهي، يعني پيامبر يا حجّت معصوم ديگر مانند فاطمهٴ زهراء سيدهٴ نساء جهانها و جهانيان و ساير ذوات نوراني خاندان وحي (روحي و ارواح العالمين لهم الفداء) حضور و ظهور داشته و دارند كمترين غباري نبيند و ملول نگردد؛ بنابراين، محور بحث روايتي است كه از آن ذوات نوراني نقل شد، در اين محور لازم است چند مطلب بطور مستقلّ مورد تأمّل قرار گيرد:

تبيين وحي الهي از شئون همه پيامبران

1. تبيين محتواي وحي الهي از مهمترين وظايف نبوّت عام است و هيچ اختصاصي به رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ندارد. اگر دربارهٴ آن حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نازل شد: ﴿و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نُزّل إليهم﴾[13]، ﴿و ما أنزلنا عليك الكتاب إلاّ لتُبيِّن لهم الذي اخْتلفوا فيه و هديً و رحمةً لقوم يُؤمنون﴾،[14] دربارهٴ برخي از پيامبران ديگر نيز وارد شد و اصل آن به عنوان يكي از جوامع الكلم در آيهٴ 4 سورهٴ «ابراهيم (عليهالسلام)» به اين تعبير نازل شده است: ﴿و ما أرسلنا من رسول إلّا بلسان قومه ليبيِّن لهم فيضلُّ الله مَن يشاء و يهدي من يشاء و هو العزيز الحكيم﴾.[15]

پس تعليم و تبيين رهآورد وحي الهي از شئون تمام انبياست. در اين محور، هر پيامبري به عنوانِ معلّم و مُبَيّن، معناي كلام انيق و عميق را افاضه مينمايد تا در پرتو تقرير معلّمانهٴ آنان، رابطهٴ موضوع و محمول كه مستور بود، مشهود شود و تلازم بين مقدم و تالي كه ملفوف بود منشور گردد و برخي از مباديِ مطوي، گسترده گردد و بالاخره مجهول، معلوم شود و تا معلوم نشد، مورد پذيرش قرار نميگيرد و تا دفائن عقول، توسط تعليم آنان اِثاره نگشت، مورد باور مردم واقع نميشود.

چنين سِمَتي براي همهٴ انبياء الهي است؛ ليكن هرگز اينگونه از احاديث به عنوان منبع ديني نخواهند بود؛ بلكه عقل و علم اِثاره شده، منبع قرار ميگيرد؛ نظير خبر اطمينان آور كه آن وثوقِ حاصلْ حجت است؛ نه آنكه آن خبرِ واحد تعبّداً معتبر باشد؛ بنابراين، مرجع علمي بودن پيامبران (عليهمالسلام) غير از منبع ديني بودن آنها در طليعهٴ امر و قبل از اثبات نبوّت آنان ميباشد و اعتبار چنين روايات سودمندعلمي، چون مفيد علماند خارج از بحثاند؛ زيرا زمينهٴ پيدايش علم را فراهم مينمايند كه در اينحال، آن علمِ حاصل، حجت است؛ نه صرف حديث.

لزوم عرض احاديث بر قرآن کريم

2. طبق احاديث معتبر، چون جعْل، دَس، وضعْ و بالاخرة تحريفِ ممتنعْ دربارهٴ قرآن كريم، پيرامون روايات مأثور راه دارد، لذا اهل بيت عصمت (عليهمالسلام) در دو مبحث جداي از هم، دستور عرض حديث بر قرآن كريم را صادر نمودهاند: يكي در نصوص علاجي براي حلّ تعارض دو خبرِ فاقد راههاي جمع دلالي و ديگري دربارهٴ مطلق حديثِ مأثور، هرچند بدون معارض باشد و چون اين دو طايفه از روايات لزوم عَرْض مثبتاناند، تهافتي با هم ندارند؛ پس اعتبار هر حديث به آن است كه بر قرآن كريم مَعْروض گردد تا صحت و سقم آن معلوم شود.

شرط عدم مخالفت احاديث با قرآن

3. مدار عَرْض و محور ارزيابي صحّت حديث مشروط به موافقت با قرآن كريم نيست؛ بلكه ممنوع به مخالفت آن است؛ يعني موافقت شرط صحت نيست؛ بلكه مخالفت با قرآن، مانع صحت حديث است.

مخالفت تبايني با قرآن

4. منظور از مخالفت، صرف اختلاف در اطلاق و تقييد، عموم و خصوص، قرينه و ذي القرينه و مانند آن نيست؛ بلكه مخالفت تبايني است.

ناروايي تمسک به آيات محتمل المخالفه با قرآن

5. اكنون كه ترازوي توزين معيّن شد، ميتوان چنين گفت: اعتبار تمام احاديث به اين است كه مباين با هيچ آيه از آيات قرآن كريم، به نحو جميع و استيعاب نباشد و اين ارزيابي در صورتي ميسور است كه سراسر قرآن مجيد نور باشد تا بتوان عدم تباين با آن را تشخيص داد. اگر معناي يك آيه فقط در تمام آيات قرآن حكيمْ مجهول باشد و بدون روايت حلّ نگردد و احتمال مخالفت تبايني حديث معيّني با محتواي مجهول آن يك آيه، در ذهن منقدح گردد، تمسّك به چنين حديثِ محتمل المباينه روا نيست.

حجيت احاديث اهل بيت بر اثر مرجعيت ديني

6. قرآن كريم آياتي دارد كه همانند آيات ديگر، نور است و بهطور روشن، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را بعد اثبات نبوت او مرجع ديني، گذشته از مرجع علمي معرفي ميكند و آن ذات مقدّس نبوي، ذوات نوراني اهل بيت طهارت (عليهمالسلام) را از طرف خداوند، مرجع ديني معرفي فرمود. بعد از آن مرجعيت ديني، كلام آن ذوات اگر هم مفيد علم نباشد (در صورت اختلال يكي از سه عنصر محوري حصول قطع: 1. اصل صدور. 2. جهت صدور. 3. نصّ بودن متن) معتبر خواهد بود.

 

فصل پنجم.

كيفيّت تقرير معارف تفسيري

سيرهٴ راقم سطور در تفسير، همان است كه از خود قرآن كريم برميآيد. قرآن براي هدايت قاطبهٴ مردم آمده است.

هيچ مطلبي در قرآن نيست كه افراد متعارف از ادراك آن عاجز باشند؛ گرچه آياتي در آن است، نظير سورهٴ «اخلاص» و اوايل سورهٴ «حديد» و... كه اوحدي از عالمان الهي به ادراك آن نائل ميشوند. سرّ جمع دو مطلب مزبور اين است كه قرآن كريم، محتواي عميق همان آيات را در ظل مَثَل، در پرتو تشبيه، داستان، تنزّل داده و در دسترس فهم همگان قرار ميدهد.

لذا همانطوري كه محقّق طوسي در شرح اشارات و تنبيهات بوعلي به جناب فخر رازي توصيه مينمايد كه نگارش بايد داراي دو شرط محوري باشد: 1. قابل فهم عوام. 2. مورد پذيرش خواص، تحرير تفسير به زبان فارسي رايج، توأم با تنزّل تمثيلي و پرهيز از استعمال اصطلاح يا ابتناء بر مسائل رشتههاي ديگر و با تحرّز از خلاف برهان و عرفان گفتن، عرضه ميشود كه اميد است به نوبهٴ خود، الميزان فارسي باشد؛ نه فارسي الميرانْ و اَلْميزانِ پايان قرن حاضر باشد؛ نه الميزانِ وسط قرن حاضر. البته از وعدهٴ الهي دور نيست؛ گرچه از گروهي كه ﴿ينادون من مكان بعيدٍ﴾[16] دور است.

در پايان ضمن سپاس از خداي سبحان و سلام به ارواح انبياء و اولياء و شهداء و امام شهيدان (عليهالسلام) تذكر اين نكته لازم است كه اين مسوّده با شتاب و در آستانهٴ سفر، تدوين شد و تحرير تامّ نِسْبي آن به مقدّمهٴ تفسير تَسْنيم موكول ميشود. پايان دعواي بهشتيان همانند فاتحهٴ كتاب خداوند اين است:

الحمد لله رب العالمين.

قم 6/2/1377 = 29 ذي الحجة 1418

جوادي آملي

 


[1] ـ اشارات و تنبيهات، نمط نهم، فصل 27.

[2] ـ شرح فصوص ركن الدين، ص 227.

[3] ـ همان، ص 228.

[4] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 54.

[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 106.

[6] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 6.

[7] ـ تفسير فخر رازي، ج 4، ص 180.

[8] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 193.

[9] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 133.

[10] ـ همان، خطبهٴ 7.

[11] ـ جواهر الكلام، ج 26، ص 67.

[12] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 4.

[13] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

[14] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 64.

[15] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.

[16] ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 44.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات