بسم اللّه الرحمن الرحيم
مقدمه
تفسير قرآن كريم در گرو معرفت آن است و چون شناخت آن درجات گوناگوني دارد بنابراين تفسير آن نيز مراتب مختلف خواهد شد.
شناخت قران براثر اتحاد با آن
بعضي قرآن را در اثر اتحاد با حقيقت آن ميشناسند؛ مانند پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) و اهلبيت عصمت (عليهمالسلام) كه به منزلهٴ جان رسول خدايند[1]؛﴿نزل به الروحُ الأمينُ ٭ علي قَلبِك﴾[2]. وقتي حقيقت كلام خدا بر روح رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) تنزل يافت و يا آن حضرت در قوس صعود به ملاقات حقيقت وحي نائل آمد: ﴿وإنّكَ لتلقّي القُرآن مِنْ لدنْ حَكيمٍ عليمٍ﴾[3] براي آن حضرت جاي هيچگونه ابهام نخواهد بود و با دريافت آن حقيقت كه خود عين معرفت ميباشد، كلام الهي به طور كامل شناخته خواهد شد.
بعضي ديگر قرآن را در اثر مشاهدهٴ جمال و جلال آن در خودْ شناخته و ميشناسند كه تبيين آن كِششِ خاص، براي كسي كه از آن بارقه سهمي و از آن نفحه نصيبي ندارد، ميسور نيست.
گروه سوم قرآن را با بررسي ابعاد گوناگون اعجاز وي شناخته و ميشناسند كه اكثريت قرآن شناسان از اين دستهاند.
شناخت دسته اول همانند برهان صدّيقين در معرفت خداوند سبحان است كه از ذات خداوند پي به او ميبرند و معرفت دستهٴ دوم، همانند برهان معرفت نفس است: «مَنْ عرفَ نفسهُ فقد عرفَ ربّه»[4] كه با استمداد از آيات انفسي، پروردگار خويش را ميشناسند و آگاهي دسته سوم، همانند برهان حدوث يا حركت يا امكان و مانند آن است كه با استدلال از نشانههاي بيروني و آيات آفاقي، خداوند خود را ميشناسد.
درجات شناخت قرآن
كاملترين شناخت قرآن، همانا معرفت عميق طبقهٴ اول است كه نه تنها به تمام معارف آن آشنايي دارند، چنان كه حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرمود: «قد ولّدنى رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و أنا أعلمُ كتاب اللّهِ و فيه بدء الخَلقِ وَ ما هُو كائنٌ إلي يومِ القيامةِ و فيه خبرُ السماء و خبرُ الأرضِ و خبرُ الجنّةِ و خَبرُ النارِ وَ خبرُ ما كان و خبرَ ما هو كائنٌ، أعلمُ ذلك كأنّما أنظرُ إلي كفّى إنّ اللّه يقول: فيه تبيانُ كلّ شيءٍ».[5]
بلكه در مرحلهٴ عقلِ قرآنِ معقول و در مرتبهٴ مثالِ قرآنِ متمثّل و در مرتبهٴ طبيعتِ قرآنِ ناطق ميباشند؛ چنان كه حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: «...و النّور المُقتدي بهِ ذلك القُرآنُ فاستنطقوه وَ لَن ينطقَ و لكنْ أُخبركم عنهُ ألا إنّ فيه علمَ ما يأتى و الحديثَ عن الماضى و دوائكم و نظمَ ما بينكم».[6]
اين بدان علت است كه حقيقت ولايت و حقيقت قرآن، گرچه مفهوماً از يكديگر جدا ميباشند، ولي از لحاظ مصداق و همچنين حيثيّت صدق، مساوق و متحدند؛ از اين جهت، ميتوان ادعا كرد كه «لا يبلغُ أحدٌ كُنهَ معني حقيقةِ تفسير كتابِ اللّه تعالي و تأويلهِ إلاّ نبيّه صلّي اللّه عليهِ و آلهِ و أوصيائه عليهم السلام»[7] و زمينهٴ رسيدن به اين مقام منيع، عشق به معارف قرآن و شوق به مطالب آن است؛ چرا كه بر اثر عشق، هرچه شناخته شد، حفظ ميشود و از صحنهٴ دل رحلت نميكند و در اثر شوق، هرچه شناخته نشد، با پرسش روشن ميگردد كه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: «و اللّه ما نزلت آيةٌ إلاّ و قد علمتُ فيما نزلتْ و أين نزلت أ بليلٍ نزلتْ أم بنهارٍ نزلتْ، فى سهلٍ أو جبلٍ، إنّ ربّى وهب لى قلباً عقُولاً و لساناً سؤولاً».[8]
امامان معصوم(عليهمالسلام) گرچه ممكن است در بعضي از مظاهر با يكديگر تفاوت داشته باشند، ولي در علم به قوانين الهي و تفسير قرآن كريم يكسانند؛ چنانكه امام صادق(عليهالسلام) ميفرمايد: «قُلتُ له الأئمّةُ بعضهم أعلمُ من بعض؟ قال(عليهالسلام): نَعمْ و علمهم بالحلالِ و الحرام و تفسير القرآن واحد».[9]
كتاب خداوند را چون ديگر نوشتار يا گفتار نميتوان محسوب داشت؛ زيرا همواره گوينده از گفتارش جدا و نويسنده از نوشتارش بيرون است و هنگامي كه پردهٴ گفتار كنار رفت، گوينده ظهور مينمايد كه: «المرء مخبوءٌ تحتَ لسانه»[10] و زماني كه پوشش نگارش و نوشتار بدر آيد، اندام نويسنده جلوه ميكند كه: «رسولكَ ترجمانُ عقلك و كتابُكَ أبلغُ ما ينطق عنك»[11] كه وجود هريك از متكلم و كاتب محدود بوده و از محدودهٴ كلام و كتاب خود نيز بيرون ميباشد؛ از اين جهت، بايد از حجاب گفتار و نوشتار گذشت تا به گوينده و نويسنده رسيد و چه بسا آن گوينده يا نويسنده درست در كسوت گفتار در نيايد و به طور كامل در پوشش نوشتارْ خود را ارائه ندهد.
ليكن خداوند سبحان كه از هر نوري روشنتر است، تحت هيچ حجابي مستور نيست و از محدودهٴ هيچ موجودي بيرون نخواهد بود؛ بنابراين، لطيفترين تعبيري كه دربارهٴ كلام و كتاب خداوند سبحان مطرح ميباشد، همان تجلّي است كه احتمال هرگونه تجافي را از بين ميبرد و زمينهٴ هرگونه شناخت عميق را فراهم مينمايد كه حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: «فتجلّي لهم سبحانه فى كتابه من غير أن يكونوا رأوهُ بما أراهم من قدرته».[12]
آن موحدي كه تا با چشم جان و حقيقت ايمان خداي خود را نبيند، او را نميپرستد: «...أفأعبدُ ما لا أري»،[13] تا با چشم دل گوينده را هم نبيند، كلامش را نميپذيرد. او اول متكلم را ميبيند، بعد كلامش را ميشنود؛ چنانكه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در معراجهاي خويش، اول حقيقت را با دل مييافت، بعد با چشم ميديد.
يعني محسوس اولياي الهي، مسبوق به عقل آنهاست و يك حقيقت اول معقول آنهاست؛ سپس محسوس آنان ميشود؛ برخلاف ديگران كه معقول آنها مسبوق به حس است و يك واقعيت از رهگذر حسّ به عقل آنها راه مييابد؛ لذا، منطق آنان اين است كه «مَن فَقَدَ حِسّاً فقدَ عِلماً» و مشرب اينان اين است كه ﴿إنّه لقران كريم ٭ في كتابٍ مكنون ٭ لا يمسّه إلاّ المطهّرون﴾[14]. آنان ميگويند: تا حسّ نباشد آگاهي نيست و اينان ميفرمايند: تا صفاي ضمير و طهارت دل نباشد، نيل به معارف ميسّر نيست. براي آنان آكادمي ضروري مينمايد و براي اينان تهذيب نفس كه: ﴿اِنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيتِ و يُطهركم تطهيراً﴾.[15]
نكتهٴ اساسي دربارهٴ قرآن كريم اين است كه چون اين كتاب، تجلّي خداوند بيچون و بيمثل است، قهراً همانند نخواهد داشت و شناخت او همانند معرفت ديگر كتابها نميباشد: «انّ كلام البارىي سبحانه لا يشبهُ كلامَ الخلقِ كما لا يشبهُ أفعالهُ أفعالهم»[16] و شناخت اين طبقهٴ ممتاز همان است كه در زبان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) آمده: «...لَنْ يفترقا حتّي يردا علىّ الحوض...»[17]
چون عارف و معروف هر دو به يك حقيقت كه همان حق محض است، مرتبطند: «...هما حبلُ اللّه ممدودٌ بينكم و بين اللّه تعالي...»[18] و خطاب و مخاطب هر دو به يك متكلم وابستهاند، لذا: «اِنّما يَعرفُ القرآن من خُوطِبَ بهِ».[19] بدين جهت، از اين اولياي الهي هنگام تلاوت هر آيه، ذكري مناسب با محتواي همان آيه مانند تلبيه يا اعتراف يا شهادت نقل شده است.[20]
برجستهترين مقامي كه در قرآن كريم براي انسان يادآوري شده، از آنِ اين گروه كه همان ﴿و السابقون السابقون ٭ أُولئك المقرّبون﴾[21] ميباشند، خواهد بود؛ چنانكه حضرت امام باقر(عليهالسلام) فرمود: «...و لنا كرائمَ القُرآن».[22]
بهترين شناخت قرآن بعد از معرفت عميقانهٴ طبقهٴ اول، همانا شناخت گروه دوم است كه با مشاهدهٴ آيات انفسي قرآن به سوي اين هدف والا جذب شدهاند و با كشش قرآن، وارد درياي بيكران او گشتهاند؛ چون شناگري كه به همراه موج درياي طوفنده چند گامي وارد دريا ميشود، نه با كوشش خود وارد شود، كه اقيانوس سهمگين به كوشش هيچ شناگري بها نميدهد و توان هرگونه دريانوردي را از او ميربايد: «...و بحراً لا يُدركَ قَعرهُ»،[23] و آن كه بدون كشش، عزم دريا كرد و به كوشش جامد بسنده نمود، بهرهٴ لازم را از آب دريا و گوهر نهاني آن نميبرد.
به درون بحر راه يافتن از آنِ كسي است كه از خود شنا نشان ندهد و فقط پس از آشنايي به هنگام موج خود را در معرض آن موج قرار دهد؛ آنگاه مجاز است كه بگويد: «هرچه دارم همه از دولت قرآن دارم»؛ زيرا با پيك وحيْ محشور شده و با سفير قرآن همصحبت گشته است.
چنانكه حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرمود: «من قرء القُرآن و هو شابٌ مؤمنٌ اختلط القرآن بلحمه و دمه، جعله اللّه مع السفرة الكرامِ البررةِ و كان القُرآن حجيجاً عنه يوم القيامة و يقول يا ربّ إنّ كلّ عاملٍ قد أصابَ أجرَ عملهِ غيرُ عاملى فبلّغْ به كريم عطاياكَ، فيكسوه اللّه عزّوجل حُلّتين من حُللِ الجنّةِ وَيوضعُ علي رأسهِ تاجُ الكرامةِ ثمّ يُقال لهُ هل أرضيناكَ فيه؟ فيقولُ القرآن يا ربّ قد كنتُ أرغبُ له فيما هو أفضل من هذا. قال: فيُعطي الأمنُ بيمينهِ و الخُلدُ بيسارهِ ثم يدخلُ الجنّة فيقالُ له اِقرء آيةً و اصعد درجةً ثم يُقال له بلّغنا به و أرضيناك فيه؟ فيقول أللّهم نعم».[24]
آري، دلباختهٴ كلام خدا آن چنان قرآن را با ايمان ميخواند كه قرآن با تمام گوشت و خون او مخلوط خواهد شد و اينان برجستهترين چهرههاي آدمي بعد از انبيا و مرسلين(عليهمالسلام) ميباشند.[25]
اما شناخت گروه سوم كه با بررسي ابعاد اعجازآميز قرآن كريم، او را شناخته و ميشناسند، چون قرآن شناسي آنان از روزنههاي بيروني است و كلام خدا را از پشت پردههاي الفاظ و مفاهيم و مانند آن ميبينند، قهراً تماس مستقيمي با خود قرآن نداشته و از حجاب مصطلحات نميگذرند.
در اين گروه، همهٴ افراد يكسان نيستند؛ زيرا برخي فقط از راه مفاهيم عقلي به قرآن راه پيدا ميكنند و بعضي از راه معاني نقلي به حريم آن بار مييابند و...، چنانكه در گروه دوم هم تفاوت وجود دارد؛ زيرا برخي از آنها به كام موج قويّ فرو رفته و به همراه آن مقدار زيادي از دريا را طي ميكنند و بعضي در معرض موج ضعيف واقع ميشوند و به همان نسبت، وارد اقيانوس ميگردند؛ ولي اين طبقه چون با حقيقت قرآن مأنوساند، هرگز آن را رها نمينمايند.
اما گروه سوم، گذشته از تفاوت شناخت، چون حقيقت قرآن كريم را مسّ نكردهاند، قسمتي از بيماريهاي آنان درمان نميشود و لذا گاهي به مقتضاي بعضي از همان بيماريهاي كهن، تن به انحراف و تباهي خواهند داد؛ زيرا قرآن تنها كتاب عقلي و علمي نيست كه بتوان با براهين محض به آن نايل آمد و عمل را در نيل به معارف آن مؤثر ندانست؛ بلكه قرآن نور و هدايت است؛ لذا، معارف عقلي و علمي را با راهنمايي و موعظه مقرون مينمايد؛ سپس انسانها را به تدبر در آن دعوت ميكند و گناه را كه همان قفل قلب است، مانع تدبر در آن ميداند.[26]
اگر تنها راه ارتباط با قرآن همان علم حصولي و مبادي مفهومي آن باشد، ممكن است كلام الهي در دل استقرار نيابد و در اثر برخي از سوانح رخت بر بندد و از شمار بزرگترين گناهان آن است كه كسي حامل كلام خداوند باشد، سپس عمداً آن را رها كند: قال رسولاللّه(صلي الله عليه و آله و سلم): «عُرضتْ علىّ الذنوبُ فَلمْ أصبْ أعظمَ مِنْ رجُلٍ حَمّلَ القرآنَ ثم تَرَكَه».[27]
همين رهايي نورانيّت قرآن، زمينهاي را فراهم كرده كه قرآن دستاويز زراندوزان آزمند شود تا به وسيلهٴ كلام الهي، ديگران را به كام دنيامداري خويش فرو برند. كيفر اين گروه آن است كه طوري در قيامت حاضر ميشوند كه گوشتي در استخوان صورتشان نيست: قال علي بن ابىطالب(عليهالسلام): «من قرأ القُرآن يأكل به الناس جاء يومَ القيامةِ و وجههُ عظم لا لحمَ فيه».[28]
آري، قرآن چون ميوهٴ شاداب است كه انسان سالم را فربه مينمايد و فرد مبتلا به مرض دستگاه گوارش را رنجور ميسازد؛ ﴿و نُنزلُ مِنَ القُرانِ ما هُوَ شِفاء و رحمةٌ للمؤمنين ولا يزيدُ الظالمين إلاّ خساراً﴾[29]؛ لذا، قرآن كريم با گوشت و خون بعضي از قاريان مخلوط ميشود و زمينهٴ ريزش تمام گوشتهاي صورت برخي ديگر از قاريان را فراهم ميكند: أعاذنا اللّه من شرور أنفسنا و سيئاتِ أعمالنا.
مراتب تفسير قرآن
اكنون كه درجات گوناگون شناخت قرآن روشن شد، مراتب مختلف تفسير آن واضح خواهد بود؛ زيرا تفسير همان شناخت متنزّل است؛ لذا، سخن طبقهٴ ممتاز كه همان گروه اولند، اين است كه «سَلونى عن القرآنِ اُخبرَكُم عن آياته فيمن نُزِّلت وَ أينَ نُزِّلت»[30] و چون قرآن كريم مُهيمن[31] بر ديگر كتابهاي آسماني ميباشد، انسان كاملي كه با حقيقت قرآن كريم متحد شد، توان تفسير همهٴ كتابهاي الهي را دارد؛ لذا، اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: «أما و اللّه لو ثُنيت لى الوسادةُ فجلستُ عليها لأفتيتُ أهل التوراةِ بتوراتهم... و أهل الإنجيلِ بإنجيلهم... و أهل القرآنِ بقرآنِهم».[32]
غزالي از اميرالمؤمنين(عليهالسلام) نقل ميكند كه اگر خداوند سبحان و پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) مرا اذن دهند به اندازهٴ بار چهل شتر، «الف» فاتحة الكتاب را شرح مينمايم. سپس ميگويد: «و هذه الكثرةُ فى السعةِ و الإفتتاحِ فى العلم لا يكونُ إلاّ لدنياً سماوياً إلهياً»؛[33] لذا، ابن عباس مفسّر معروف چنين ميگويد: «...و ما علمى وَ عِلمُ أصحابِ مُحمّدٍ صلّي اللّهُ عليهِ وآلهِ فى عِلْمِ على(عليهالسلام) الاّ كقطرةٍ فى سبعةِ أبحُرٍ».[34]
هرگز قرآن بدون توجه به تفسير و تبيين اين طايفه، حقّ او فهميده نميشود؛ زيرا اين تفكيك همان افتراقي است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) به نفي آن خبر داد و او رسول اميني است كه از هوا سخن نميگويد و اگر جايي قرآن حضور ظاهري داشت و عترت طاهره غايب بودند يا اينان حضور ظاهري داشتند و قرآن كريم غايب بود، اطمينان حاصل ميشود كه هر دو غايبند؛ زيرا معيّتِ با هم و عدم افتراق از هم، در نحوهٴ وجود قرآن و عترت مأخوذ است.[35]
باري، چون بهترين شناخت قرآن، معرفت اين طبقه است، بهترين تفسير نيز تفسير اين گروه خواهد بود و چون گروه دوم، شاگرد برجستهٴ طبقهٴ اول محسوب ميشوند و شناخت آنان بعد از معرفت گروه اول، بهترين شناختها ميباشد، لذا تفسير آنها نيز برجستهترين تفسيرها خواهد بود.
و راهيان اين راه از متقدمان و متأخران، هركدام به نوبهٴ خود مقداري از مسير ياد شده را پيمودهاند و نوادري از آنان اين سير را به پايان رساندهاند كه يكي از آنان مرحوم استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايي قدس اللّه نفسه الزكيّة ميباشد كه از ديرباز در خدمت قرآن كريم بوده تا به اندازهٴ خويش با كلام الهي مأنوس و سخن خدا با گوشت و خون او آميخته شد؛ لذا، در تمام رويدادهاي تلخ و شيرين با قرآن بود و از او الهام ميگرفت و حوادث واقعهٴ در جهان علم را با استنباط از معارف عميق قرآن حل مينمود.
به طوري كه كمتر مسائلي درباره عقايد و اخلاق و اعمال مطرح ميشود كه مرحوم استاد در تفسير قيّم الميزان به آن نفياً يا اثباتاً نپرداخته باشد، بطوري كه ميتوان گفت: الميزان در بين تفاسير چون كتاب قيّم جواهر الكلام است در بين كتابهاي فقه كه هم كمبود گذشتگان را جبران نمود و هم زمينهٴ تحقيق آيندگان را فراهم كرد.
استاد ما مرحوم آية اللّه حاج شيخ محمد تقي آملي(رحمهالله) از استادش مرحوم آية اللّه حاج شيخ عبدالنبي نوري(رحمهالله) از استادش مرحوم آية اللّه العظمي حاج شيخ مرتضي انصاري(قدّسسرّه) نقل كرد كه مرحوم شيخ انصاري چنين فرمود: «من به هيچ مطلبي نرسيدم مگر آنكه مرحوم صاحب جواهر به آن نفياً يا اثباتاً اشاره كرده است».
همان طوري كه جواهر براي فقيه، دائرة المعارف فقهي است، الميزان براي يك مفسّر، دائرة المعارف قرآني است.
اينك به گوشهاي از سيرهٴ تفسيري مرحوم استاد علامه اشاره نموده و تفصيل آن را به مراجعه به كتاب قيّم الميزان موكول مينماييم.
خداوند سبحان كه در قرآن تجلي نموده، كلام خود را به عنوان ﴿نور مبين﴾[36] و ﴿تبياناً لكلّ شيء﴾[37] معرفي ميكند و ممكن نيست چيزي نور باشد و معذلك داراي نقاط مبهم و تاريك بوده و محتواي آن روشن نباشد و نيز ممكن نيست كتابي بيانگر همهٴ معارف و اصول سعادت بخش انساني باشد و خود، بيّن و آشكار نباشد؛ چنانكه ممكن نيست كلامي هدايت جهانيان را تأمين نمايد[38] و خود نيازمند به هادي ديگر باشد تا او را توضيح دهد؛ بنابراين، هيچ مطلب مبهمي در قرآن وجود ندارد تا قرآن را به كمك غير قرآن بشناسيم؛ بلكه قرآن را بايد به خود قرآن شناخت؛ چنانكه نور را بايد با نور ديد و بيّن بالذات را با خود آن بيّن شناخت و چيزهاي ديگر را به وسيلهٴ او مبيَّن نمود.
يكي ديگر از آيات روشن قرآن كريم اين است كه بلنداي معارف مكنون او را جز مطهّرون نمييابند[39] و مطهّرون را نيز معرفي كرد[40]؛ به طوري كه نه در امر اول ابهامي راه دارد و نه در امر دوم، تيرگي رخنه ميكند؛ بلكه با نور افكن نيرومند وحي به جهانيان فهمانيده كه دست همگان به كُنه قرآن نميرسد و تنها پاكانند كه به كُنه آن ميرسند.
يكي ديگر از آيات روشن كلام اللّه اين است كه هرچه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) شما را به آن امر نمود، بگيريد و از هرچه شما را از آن نهي نموده است، دوري نماييد[41]؛ به طوري كه در اين ارجاع هيچگونه ابهامي وجود ندارد.
يكي ديگر از آيات واضح كتاب الهي آن است كه رسول اللّه(صلي الله عليه و آله و سلم) را به عنوان مبين حدود و جزئيات قرآن كريم معرفي مينمايد: ﴿و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم﴾.[42]
بنابراين، قرآن كه خود نور مبين است، در كمال وضوح پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) واهلبيت عصمت و طهارت (عليهمالسلام) را مرجع فهميدن معارف و حدود قوانين و مانند آن قرار داده و چون حجّيت كلام خداوند ذاتي است، ميتواند دليل اعتبار سخن و سنّت معصومين(عليهمالسلام) واقع شود؛ پس قرآن كه حجّت بالذات است، سند حجّيت سنّت خواهد بود و هرگز نميتوان با قطع نظر از سنّت معصومين(عليهمالسلام) به همهٴ حدود و احكام الهي راه يافت و به معارف قرآن كريم آشنا شد.
چنانكه آيات گستردهٴ قرآن كريم نسبت به يكديگر هماهنگ و منسجماند و هرگز نميتوان آيه را با قطع نظر از آيات ديگر معنا كرد؛ بلكه با توجه به سراسر قرآن كريم بايد آيهٴ مورد بحث را معنا نمود كه اگر در بين آيات ديگر دليل يا مؤيدي براي آيهٴ محل بحث وجود داشت، در استدلال يا استمداد مورد نظر قرار گيرد و اگر در بين آنها دليل يا تأييد يافت نشد، آيهٴ مورد بحث طوري تفسير نشود كه با معناي آيه ديگر مناقض باشد؛ زيرا هيچگونه اختلافي را در حريم قرآن كريم راه نيست؛ ﴿لو كانَ مِن عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾.[43]
چون قرآن كريم در كمال وضوح به براهين عقلي ارج مينهد و خود نيز براي تبيين معارف الهي ادلّه قاطع اقامه ميكند، خود سند حجيّت عقل هم خواهد بود؛ لذا، هرگز نميتوان با قطع نظر از براهين عقلي آيهٴ مورد بحث را معنا كرد. با اين تحليل كوتاه، ميتوان روش تفسيري حضرت استاد(قدّسسرّه) را به خوبي روشن نمود.
تفسير قرآن به قرآن
در كيفيت استدلال يا استمداد از آيهاي براي آيهٴ ديگر، سيرهٴ مفسران آيات الأحكام چنين ميباشد كه در استنباط حكم فقهي از قرآن، آيات مقيده را شاهد تقييد آيات مطلقه قرار ميدادند و همچنين آيات خاصه را سند تخصيص آيات عامه ميدانستند و نيز دربارهٴ مجمل و مبيّن و ديگر فنون اصولي و فقهي، همين روش را داشتند كه از مجموع آيات، بعد از تقييد يا تخصيص يا تبيين و مانند آن، حكم فقهي را در محدودهٴ آيات الاحكام استنباط ميكردند.
همچنين سيرهٴ مفسّران ادبي بر آن بوده و هست كه در استنباط حكم ادبي از لحاظ حقيقت و مجاز لغوي و فصاحت و بلاغت و تشريح فنون گوناگون مجاز مرسل و استعاره، مجموع آياتي را كه كلمه يا كلام مورد بحث در آنها به كار رفته است، فحص و جستوجو مينمايند و از نحوهٴ استعمال و اِسناد و تقديم و تأخير و اِقتران به حروف و اَدوات حصر يا شرط يا نظاير آن، نكتهٴ ادبي مورد نظر را استنباط ميكنند.
همچنين روش تفسير كساني كه قصص قرآن را مينگارند يا سنن الهي و سيرهٴ پيامبران خدا را از قرآن كريم استنباط ميكنند، بر اين محور دوران دارد كه اين كلمه ياجمله در چند سوره و در كدام آيه به كار رفته، تا از مجموع آنها حكم مورد نظر و مطلب مناسب با رشتهٴ تخصصي خود را استنباط نمايند.
اين روشهاي گوناگون كه هر گروهي در استنباط موضوع خاص خويش از جمعبندي آياتي چند استفاده مينمودند و مينمايند، قبل از تفسير الميزان وجود داشت و بعد از آن نيز رونق بيشتري پيدا كرد؛ اما هيچكدام از اينها تفسير قرآن به قرآن نيست كه ويژهٴ الميزان ميباشد؛ زيرا سرمايهٴ بسياري از روشهاي ياد شده را المعجم تأمين مينمايد و مواد اوليهٴ استنباط آنان را رجوع به اين كتاب فراهم ميسازد؛ سپس مفسر با دريافت كلمات يا كلامهاي مشابه، به تدبر در آنها ميپردازد و با استمداد از كتابهاي لغت و مانند آن، حكم مورد نظر را استنباط ميكند.
اما آنچه كه سيرهٴ خاص الميزان است كه جز در روايات معصومين (عليهمالسلام) در تفاسير پيشينيان به ندرت ديده ميشود و بعد از آن هم هنوز به ابتكار خويش باقي است، همانا شناسايي آيات كليدي و ريشهاي قرآن است كه در پرتو آن آيات كليدي درهاي بسياري از آيات ديگر گشوده ميگردد و با شناخت آن آيات ريشهاي اين شجرهٴ طوبا، تغذيهٴ بسياري از آيات شاخهاي روشن ميشود.
در اين شناسايي سخن از كلمه يا كلام مشابه نيست تا فهرستها و لغتنامه راهگشا باشند؛ بلكه در اين سير بايد از سكوي المعجم و كتاب لغتْ پرواز كرد و به كنگرهٴ ﴿و عنده مفاتحُ الغيب﴾[44] رسيد و اسرار كليدي را كه به روي نامحرمان «مغاليق» است، به چهرهٴ خود به عنوان «مفاتيح» ديد و از آن آيات كليدي، گرههاي بسته را گشوده يافت و از «هذا بابٌ ينفتحُ منهُ ألفُ باب» مطلع شد و به كمك آن، سراسر قرآن كريم را درهاي باز الهي ديد، كه هيچ جاي آن ناگشوده نيست.
سپس آيات ريشهاي كه ظواهر را تغذيه ميكند، از آيات كليدي كه بواطن قرآن را ميگشايدْ جدا كرد و همچنين جريان تفسير را از تأويل فرق گذاشت كه اين كار از قلمرو لغت بيرون و از حوصلهٴ المعجم خارج و از منطقهٴ فهرستنامه و نظاير آن بالاتر؛ كه فراسوي معناست و نه لفظ؛ زيرا تشخيص حقيقت و مجاز لغوي، گرچه با لغتنامهها تأمين ميگردد، ولي امتياز حقيقت و مجاز عقلي كه آيا اسناد محمول به موضوع، «الي ما هوَ لهُ» است يا «الي غير ما هوَ له»، آن را عقل بيان ميكند و وحي تبيين مينمايد و نه لغت؛ ﴿لِمَن كانَ له قلبٌ أو ألقي السمع و هو شهيد﴾.[45]
نتيجهٴ شناسايي آيات زير بنايي و آشنايي با آيات رو بنايي و كيفيت ظهور آن آيات پايهاي در اين آيات و نحوهٴ رجوع اين آيات روبنايي به آن آيات، گذشته از استحكام اصل تفسير، آن است كه هيچگونه اختلاف ريشهاي در مباني اين دائرة المعارف راه ندارد؛ چنانكه در اصل متن، يعني قرآن كريم هيچ راهي براي اختلاف وجود ندارد.
ضرب قرآن به قرآن
اكنون كه تفسير قرآن به قرآن و نيز ضرورت آن روشن شد، توجه به اين نكته سودمند ميباشد كه چه تفاوتي بين تفسير قرآن به قرآن با ضرب قرآن به قرآن است كه به شدّت از آن نهي شده است؟
بايد عنايت نمود كه اين دو حكماً و موضوعاً جداي از يكديگرند؛ زيرا آنچه از حضرت امام صادق(عليهالسلام) رسيده است كه «ما ضربَ رجلٌ القرآن بعضهُ ببعضٍ إلاّ كفرَ»،[46] ناظر به آن است كه كسي حقيقت قرآن را كه يك واحد هماهنگ و مُنْثَنِي است، از هم جدا كرده و آن را بر هم زند و ارتباط ميان ناسخ و منسوخ را قطع كند و به منسوخ حكم كند؛ بدون توجه به ناسخ و پيوند تخصيصي عام و خاص را منقطع گرداند و رابطهٴ تقييدي مطلق و مقيد را ناديده بگيرد و پيوستگي صدر و ذيل آيه را ملاحظه نكند و نظاير آن (نه اينكه آيهٴ مورد بحث را جامع الاطراف ديدن و شواهد قرآني آن را ملاحظه نمودن، ضرب قرآن، بعض به بعض باشد).
نيز اگر كسي آيهاي را از مسير خودش خارج كند و به دلخواه خود معنا نمايد، مشمول حديث ياد شده است؛ چنانكه مرحوم صدوق از استادش «ابن الوليد» معناي اين حديث را پرسيد؛ ابن الوليد فرمود: كسي از تو تفسير آيهاي را بپرسد، تو با تفسير آيهٴ ديگر جواب او را بدهي: «هو أن تجيبَ الرجلَ فى تفسيرِ آيةٍ بتفسيرِ آيةٍ اُخري».[47]
بنابراين، بين تفسير قرآن به قرآن با ضرب قرآن بعض به بعض كه يك نوع تفسير به رأي است، موضوعاً امتياز است و قهراً امتياز حكمي هم خواهند داشت و برخي از محققان علم اصول چون مرحوم شيخ انصاري در بحث حجّيت ظاهر قرآن[48]، اشاراتي دربارهٴ ضرب قرآن بعض به بعض دارند كه عصارهٴ آن همان تفكيك عام از خاص و صدر از ذيل و نظاير آن ميباشد كه بيان شد و اين به نوبهٴ خود، همان تعضيه و تفريق اعضاي پيكر يگانهٴ قرآن مجيد ميباشد كه خطر علمي آن و لزوم پرهيز عملي از آن خواهد آمد.
شيوهٴ تفسيري مرحوم علامه
ملاحظه مجموع قرآن در تفسير آيات
1. مرحوم علامه(قدّسسرّه) اطلاع نسبتاً وسيع و فراگيري نسبت به تمام ظواهر قرآني داشتند و لذا هر آيه را كه طرح مينمودند، طوري دربارهٴ آن بحث ميكردند كه سراسر قرآن كريم مطمح نظر بود؛ زيرا يا از آيات موافق بعنوان استدلال يا استمداد سخن به ميان ميآمد يا اگر دليل يا تأييدي از آيات ديگر وجود نداشت، آيهٴ محل بحث بگونهاي تفسير ميشد كه مناقض با هيچ آيه از آيات قرآن مجيد نباشد و هرگونه احتمال يا وجهي كه مناقض با ديگر آيات قرآني ميبود، مردود ميدانستند؛ زيرا تناقض آيات با انسجام اعجاز آميز كتاب الهي سازگار نيست.
هماهنگي تفسير آيات با سنت معصومان(عليهم السلام)
2. مرحوم علامه(قدّسسرّه) سيري طولاني و عميق در سنّت مسلّمهٴ معصومين(عليهمالسلام) داشتند، و لذا، هر آيه كه طرح ميشد، طوري آن را تفسير ميكردند كه اگر در بين سنّت معصومين(عليهمالسلام) دليل يا تأييدي وجود دارد، از آن به عنوان استدلال يا استمداد بهرهبرداري شود و اگر دليل يا تأييدي وجود نداشت، به سبكي آيهٴ محلّ بحث را تفسير مينمودند كه مناقض با سنّت قطعي آن ذوات مقدّسه نباشد؛ زيرا تباين قرآن و سنّت، همان افتراق بين اين دو حبل ممتد الهي است كه هرگز جدايي پذير نيستند: «لن يفترقا حتّي يردا عليَّ الحوض».[49]
ملاحظه حکم عقل در تفسير آيات
3. مرحوم علاّمه(قدّسسرّه) تبحّري كم نظير در تفكر عقلي داشتند و لذا هر آيهٴ مورد بحث را طوري تفسير مينمودند كه اگر در بين مبادي بيّن يا مبيّن عقلي، دليل يا تأييدي وجود داشت، از آن در خصوص معارف عقلي و نه احكام تعبدي، به عنوان استدلال يا استمداد بهرهبرداري شود و اگر بحثهاي عقلي در آن باره ساكت بود، طوري آيهٴ معنونه را معنا مينمودند كه با هيچ دليل قطعي عقلي مخالف نباشد؛ هر وجه يا احتمالي كه با موازين قطعي عقلي و نه مباني غير قطعي يا فرضيّههاي علمي مناقض بود، باطل ميدانستند؛ زيرا تناقض عقل و وحي را هم عقل قطعي مردود ميداند و هم وحي الهي باطل ميشمرد؛ چون هرگز دو حجّت هماهنگ خداوند سبحان، مباين هم نخواهند بود؛ بلكه عقل چراغي است روشن و وحي صراطي است مستقيم كه هيچكدام بدون ديگري سودي ندارد.
ملاحظه مباني حتمي علوم نقلي در تفسير آيات
4. علامه(قدّسسرّه) در علوم نقلي مانند فقه و اصول و... صاحب نظر بوده و از مباني مسلّمهٴ آنها اطلاع كافي داشتند و لذا، اگر ادلّه يا شواهدي از آنها راجع به آيهٴ مورد بحث وجود نميداشت، هرگز آيه را بر وجهي حمل نمينمودند كه با مباني حتمي آن رشته از علوم نقلي ياد شده مناقض باشد؛ بلكه بر وجهي حمل ميكردند كه تبايني با آنها نداشته باشد؛ زيرا آن مطالب، گرچه فرعي بشمار ميآيند، ولي به استناد اصول يقيني قرآن وسنّت قطعي تنظيم ميشوند و اگر تناقضي بين محتواي آيه و مباني حتمي آن علوم رخ دهد، بازگشت آن به تباين قرآن با قرآن يا سنّت با سنّت و يا قرآن با سنّت است كه هيچكدام از اينها قابل پذيرش نيست.
بنابراين، در استظهار يك معنا از معاني متعدد از آيه، يا توجيه آيه با يكي از آنها، سعي بر آن بود كه موافق با ساير مطالب بوده و مخالف با مباني مسلّمهٴ علوم ديگر نباشد.
احاطه علامه به محکمات و متشابهات قرآن
5. مرحوم علامه (قدّسسرّه) به همهٴ محكمات قرآن آشنا بودند و ميفرمودند: برجستهترين آيهٴ محكمه، همانا كريمهٴ ﴿لَيس كمثلهِ شيء﴾[50] است و در شناخت متشابهات نيز ماهر بودند و لذا، به طور روشن، متشابهات را به محكمات كه امّ الكتاب ميباشند[51] و به منزلهٴ اصل و مادر همهٴ مطالب قرآني به شمار ميروند، ارجاع ميدادند و راه پيروي از آنها را به روي تيرهدلان ميبستند.
در عرضهٴ احاديث بر قرآن كريم، محكمات را ميزان قطعي ميدانستند و مباني علوم ديگر را با اين ميزان قطعي كه عقل نيز در برابر آن اذعان و خضوع دارد، ارزيابي ميكردند كه اين خودْ نشانهٴ پيمودن راه راست ميباشد: قال مولينا الرضا(عليهالسلام): «من ردّ مُتشابهَ القُرآنِ إلي مُحكمهِ هَدي إلي صراطٍ مستقيمٍ».[52]
دخالت ندادن فرضيه غير مبرهن در تفسير
6. مرحوم علامه(قدّسسرّه) آشنايي كامل به مبادي برهان و شرايط مقدمات آن داشتند و لذا، هرگز براي فرضيهٴ علمي، ارج برهاني قائل نبودند و آن را به منزلهٴ پاي ايستا و ساكن پرگار ميدانستند كه به اتكاي او پاي ديگر پرگار حركت ميكند و دايره را ترسيم مينمايدكه در حقيقت، كار از آنْ پايِ پويايِ پرگار است؛ نه پاي ايستاي آن؛ لذا، از استناد به هرگونه فرضيّهٴ غير مبرهن در تفسير آيه پرهيز مينمودند و پيشرفت علوم و صنايع را سند صحت آن فرضيه نميدانستند و همواره خطر احتمال تبدّل آن فرضيّه را به فرضيّهٴ ديگر در نظر داشتند و ميفرمودند: ثابت را كه قرآن كريم است، نميتوان به مُتغيّر كه فرضيههاي زودگذر علمي است، تفسير نمود و يا بر آن تطبيق داد.
معيار نداشتن کشف عرفاني در تفسير
7. مرحوم علامه(قدّسسرّه) آشنايي كامل به مباني عرفان و خطوط كلّي كشف و اقسام گوناگون شهود داشتند و لذا، در عين دعوت به تهذيب نفس و استفادهٴ روش تزكيه از قرآن و حمايت از رياضت مشروع و تبيين راه دل در كنار تعليل راه فكر، هرگز كشف عرفاني خود يا ديگران را معيار تفسير قرار نميدادند و آن منكشف يا مشهود را در صورت صحت، يكي از مصاديق آيه ميدانستند؛ نه محور منحصر آيهٴ مورد بحث.
آري، در بين وجوه و احتمالات گوناگون، آن وجه يا احتمالي كه راه كشف را ببندد و مسير تزكيهٴ نفس را سدّ كند، نميپذيرفتند.
خلط نکردن تفسير با تطبيق آيه
8. مرحوم علامه(قدّسسرّه) در تشخيص مفهوم از مصداق كارآزموده بودند و هرگز تفسير را با تطبيق خلط نميكردند و اگر روايت معتبري شأن نزول آيه را بيان ميكرد يا بر انطباق محتواي آن بر گروهي از صحابه يا فردي از آنان دلالت مينمود، هرگز آن را به حساب تفسير مفهومي نميآوردند كه قضيه از كسوت كليّت بيرون آمده و به صورت شخصي درآيد و ميفرمودند: اين «جَرْي» است؛ نه تفسير اگر براي آيه جز يك مصداقْ فرد ديگري نباشد، باز آيه به همان معناي جامع و مفهوم كلي خود تفسير ميشود و همواره زنده و حاكم است.
چون تجلّي «حيّ لا يموت»، كتابي جاويد و چشمهٴ جوشان آب حيات خواهد بود و اگر آيهٴ قرآن از صورت جامعيت مفهومي خود تنزل كند و در سطح فرد خارجي مشخص گردد، با زوال آن فرد، آيه هم از بين خواهد رفت؛ در حالي كه قرآن: «يجرى كما يجرى الشمسُ و القمرُ»[53]، همانند دو اختر پر فروغ آفتاب و ماه، نورافكن جوامع بشري است و از طرفي قرآن به عنوان «جوامع الكلم» بر قلب مطهّر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شد كه آن حضرت فرمود: «...أُعطيتُ جَوامعُ الكَلِم»[54] و اگر بر فرد يا گروه يا جريان خاصي منطبق گردد و همراه تحوّل مورد انطباقْ دگرگون شود، ديگر به عنوان جوامع الكلم نخواهد بود.
از اين رهگذر، معلوم ميشود كه تحوّلات گوناگون مصاديق، موجب تحول تفسير نميشود؛ زيرا الفاظ براي ارواح معاني وضع شدهاند و مادامي كه هدف يك چيز معيّن و غرض مترتب بر آن باقي است، نام آن محفوظ است؛ گرچه تبدّل فراواني در مصاديق آن راه يافته باشد؛ مانند اسامي چراغ و ترازو و قلم و نظاير آن كه بين مصاديق موجود در اعصار پيشين و مصاديق اختراع شدهٴ عصر صنعت، امتياز فراواني از لحاظ مصداق هست، ولي همهٴ آنها در مفاهيم جامع اسامي ياد شده مندرج ميباشند؛ زيرا لفظ در مفهوم استعمال ميشود؛ نه در مصداق و تفاوت مصداق موجب تبدّل مفهوم نخواهد بود.
حرکت از ظاهر آيه به باطن واز آن به باطن ديگر
9. مرحوم علامه(قدّسسرّه) تنزّل قرآن كريم را به طور تجلّي ميدانستند؛ نه تجافي؛ لذا، معارف طولي آن را مورد نظر داشته و هريك از آنها را در رتبهٴ خاص خويش قرار ميدادند و هيچكدام از آنها را مانع حمل بر ظاهر و حجيّت و اعتبار آن نميديدند. اصالت را در هنگام تفسير به ظاهر ميدادند و هرگز در مقام تفسير مفهومي آيه، اصل را باطن نميدانستند كه فقط بر آن حمل گردد؛ بلكه از راه حفظ و حجيّت ظاهر آن به باطن راه يافته و از آن باطن به باطن ديگر سلوك ميكردند كه روايات معصومين(عليهمالسلام) نيز اين چنين است.[55]
تنزيه معرف ديني
10. مرحوم علامه(قدّسسرّه) معارف ديني را جزء ماوراي طبيعت ميدانستند؛ لذا، آنها را منزّه از احكام ماده و حركت دانسته و افزوني و كاهش مادي را در حريم آنها روا نميديدند.
دين را سنّت اجتماعي قابل تطوّر و تحوّل و در نتيجه مستعد فرسودگي و كهنگي ندانسته و اين طرز تفكر را به شدّت مردود ميدانستند[56]؛ لذا همهٴظواهر ديني را كه راجع به اصل اعجاز يا انواع گوناگون آن بود، محترم ميشمردند و از آنها حمايت مينمودند.
طرز تفكر وهابيّت را كه خود نوعي ماديّت است در كسوت مذهب، باطل دانسته و همواره آن را مخالف عقل و وحي ميشمردند؛ چنانكه روش تفسير مبتني بر اصالت حسّ و تجربه و نيز روش تفسيري مبتني بر اصالت عمل را باطل دانسته[57] و معيار درستي انديشه را عقل قرار ميدادند[58]؛ نه حسّ و تجربه و نه عمل.
روش علامه در تفسير حروف مقطعه
11. آشنايي كامل مرحوم علامه با قرآن، نه تنها موجب شد كه آيات و كلمات قرآن مجيد را با ارجاع به يكديگر حل كنند، بلكه در تفسير حروف مقطّعه نيز همين سيرهٴ حسنه را اعمال مينمودند؛ زيرا به كمك بررسي سورههايي كه داراي حروف مقطعهٴ بسيط هستند، مانندِ «الم» و «ص» و بررسي سورهاي كه داراي حروف مقطعهٴ مركب ميباشد، مانند «المص»، پيميبردند كه حرف مقطع، رمزي است به محتواي سوره و اشارهاي سرّي به مضمون آن دارد.
حتّي انس فراوان مرحوم استاد به قرآن كريم موجب شد كه با تدبّر در متن سوره با قطع نظر از مسائل تاريخي، اطمينان حاصل نمايد كه آن سوره در مكه نازل شده است يا در مدينه؛ سپس شواهد نقلي آن را تأييد مينمود.
در اينجا به منظور اختصار، از بررسي كامل روش تفسيري مرحوم استاد صرف نظر مينماييم و در پيرامون ويژگي ممتاز تفسير الميزان كه شناسايي آيات كليدي قرآن به منظور تفسير قرآن به قرآن است، توضيح كوتاهي را تقديم ميداريم.
مرحوم علامه (قدّسسرّه) از آيات كليدي قرآن كريم به عنوان «غرر آيات» ياد ميفرمود كه درخشش چشمگير آنها، نه تنها راهگشاي بسياري از آيات ديگر قرآن بود، بلكه پايهٴ محكمي براي حلّ بسياري از احاديث خواهد بود.
ميزان شناسايي آيات زيربنايي براي همهٴ معارفي كه ارقام آنها را در مقدمهٴ جلد اول كتاب قيم الميزان به هفت محور بحثي رساندهاند[59]، همانا آيات صريح يا ظاهر معارف توحيدي است؛ زيرا همهٴ مسائل اسلامي كه در قرآن مطرح است، اعم از عقايد و اخلاق و احكام، به توحيد خداي سبحان بر ميگردد. در اين زمينه چنين ميفرمايند: «فالآيات القرآنية علي احتوائها تفاصيل هذه المعارف الإلهيّة و الحقائق الحقّة، تعتمد علي حقيقة واحدة هى الأصل و تلك فروعه؛ و هى الأساس الذى بني عليه بنيان الدين و هو توحيده تعالي توحيد الإسلام بأن يعتقد أنه تعالي هو ربّ كل شىء لا ربّ غيره و يسلّم له من كلّ وجهة، فيوفى له حق ربوبيّة و لا يخشع فى قلب و لا يخضع فى عمل إلاّ له جلّ أمره و هذا أصل يرجع إليه علي اجماله جميع تفاصيل المعانى القرآنية من معارفها و شرائعها بالتحليل و هو يعود إليها علي ما بها من التفصيل بالتركيب».[60]
با استنباط آيات زير بنايي بر محور ياد شده، هر وجه يا احتمالي كه در بين وجوه و احتمالات گوناگون در مورد آيهٴ مورد بحث مخالف توحيد بود، باطل ميدانستند و هر وجه يا احتمالي كه به توحيد نزديكتر بود، ميپذيرفتند.
از اين رهگذر، رابطهٴ جهانبيني و ايدئولوژي را تحليل مينمودند كه هر جهان بيني مخصوص، ايدئولوژي خاصي را به دنبال دارد؛ زيرا اعتقاد به ماديّت هرچه در جهان موجود است، سنّت اجتماعي را طرزي تنظيم ميكند كه بالذّتها و كمالهاي محسوس و مادي همراه بوده و به آنها برساند. اعتقاد به بتپرستي، طرزي سنّت گذاري ميكند كه بُتها را راضي سازد؛ ولي اعتقاد به خداوند سبحان و قيامت، طرزي سنّت پردازي ميكند كه هم سعادت دنيا را تأمين كند و هم سعادت آخرت را.
بنابراين، صورتهاي گوناگون زندگي اجتماعي در اثر اختلاف اصول اعتقادي جوامع بشري ميباشد: «... فإن المذاهب المختلفة مؤثرة فى خصوص السنن المعمول بها فى المجتمعات... فصور الحياة الإجتماعيّة تختلف باختلاف الأصول الاعتقادية فى حقيقة العالم...».[61]
از اين جهت، كه اصول توحيدي آيات كليدي قرآن كريم ميباشند، در مسئلهٴ اخلاق، در طيّ ابطال نسبيّت آن و محكوم شمردن نسبي بودن حسن وقبح و مردود دانستن آن كه فضيلت و رذيلت ريشهٴ انساني ندارد، بلكه تابع محيط و تحولات گوناگون است و در ضمن تثبيت اصول زيربنايي اخلاق، به مسلكهاي سهگانه كه در اخلاق وجود دارد، ميپردازند و برجستهترين مسلك را آن ميدانند كه سنن اخلاقي نه براي كسب جاه و شهرت و محبوبيّت اجتماعي و مجد تاريخي و تقويت روحي ميباشد، و نه براي پرهيز از دوزخ وبهرهمندي از بهشت؛ بلكه براي لقاي خداوند سبحان و تحصيل وجه پايدار اوست كه خود عين توحيد است: «... و أما الآن فإنما يريد وجه ربّه و لا هم له فى فضيلةٍ و لا رذيلةٍ و لا شغل له بثناءٍ جميلٍ و ذكرٍ محمودٍ و لا إلتفات له إلي دنيا أو آخرة أو جنّةٍ أو نارٍ و انّما همّهُ ربّه و زاده ذلُّ عبوديّته و دليله حبّه...».[62]
چون زيربناي همهٴ معارف و نيز اخلاق و همچنين اعمال شايسته را توحيد دانستند كه همانند اصل ثابت شجرهٴ طيبه ميباشد كه تا آسمان شاخه دارد و همواره ميوه ميدهد، در اين باره چنين ميفرمايند: «...ان المراد فى الآية علي ما يعطيه السيّاق هو أصل التوحيد الذى يتفرع عليه سائر الإعتقادات الحقّة و ينمو عليه الاخلاق الزاكية و تنشأ منه الأعمال الصالحة».[63]
از آن نظر كه بر اساس توحيد، تمام فيضها از خداوند سبحان تنزل مييابند و هيچ موجودي، نه خود مستقل است و نه به غير خداوند اعتماد دارد و نه در محدودهٴ طبيعت خلاصه ميشود، بلكه هر موجودي ريشهٴ غيبي دارد، آيهاي كه بر اين اصل دلالت دارد و نيز آيهاي كه بر صيانت قرآن كريم از هر گزند تحريفآور دلالت ميكند، آن را از غُرر آيات ميدانند: «... و من غرر الآيات القرآنية المشتملة علي حقائق جمّة فى السورة قوله تعالي: ﴿و إن من شيءٍ إلاّ عندنا خزائنهُ...﴾».[64]
زيرا به استناد آيهٴ ﴿و إنْ من شيءٍ إلاّ عندنا خزائِنهُ﴾ نه تنها مسئلهٴ انزال حديد[65] و انزال پوشاك و پَرِ مرغان[66] و انزال هشت زوج از چهار پايان[67] و مانند آن را از باب تفسير قرآن به قرآن حل ميكردند، بلكه مسئلهٴ تنزّل وحي و فرشته و قرآن و همچنين مسئلهٴ هدايت ملكوتي كه ويژهٴ امامت است كه ﴿أئمّةً يهدون بأمرِنا﴾[68] ميباشند و نيز مسئلهٴ ايمان عالم ذرّيه و اخذ ميثاق به وحدانيت خداي سبحان و مسئلهٴ سبق قضا بر قدر و پيوند لوح محو و اثبات با لوح محفوظ و ديگر مسائل الهي را در پرتو آن حل مينمودند.
به همين مناسبت، بعضي از آيات سورهٴ «رعد» را نيز جزء آيات باهره و نوراني به شمار آوردند؛ در عين آنكه سراسر قرآن كريم نور ميباشد: «... و من الحقائق الباهرة المذكورة فى هذه السورة ما يتضمنه قوله «أنزل من السماء ماءً» وقوله ﴿ألا بذكر اللّهِ تطمئِنُّ القُلوب﴾ و قوله ﴿يَمحُو اللّه ما يشاءُ و يَثْبتُ وَ عِندَهُ اُمُّ الكِتابِ﴾ و قوله: ﴿فلِلّهِ المَكْرُ جَميعاً﴾».[69]
چون خداوند سبحان، نه تنها داراي كمالات هستي است، بلكه هرگونه كمال وجودي از آن ذات مقدسه نشئت ميگيرد و هرگونه كمالي كه آميخته با تناهي و نقص باشد، از حضرتش مسلوب است، بلكه تنها كمالات نامحدود هستي است كه عين خداوند عالم است و هر اسمي دلالت بر يكي از آن كمالات ميكند و راه ارتباطي خلق با خالق است، از اين جهت، آيهٴ ﴿...أيّاً ما تدعوا فَلهُ الأسماءُ الحُسْني﴾[70] را از غرر آيات قرآني دانسته و چنين ميفرمايند: «و الآية من غرر الآيات القرآنية تنير حقيقة ما يراه القرآن الكريم من توحيد الذات و توحيد العبادة قبال ما يراه الوثنية من توحيد الذات و تشريك العبادة».[71] به همين مناسبت دربارهٴ آيهٴ 8 از سورهٴ «طه»: ﴿اللّه لا إله إلاّ هو لَهُ الأسماءُ الحُسني﴾ چنين ميگويد: «و من غُرر الآيات فى السورة، قوله تعالي...».[72]
چون آيهٴ ﴿اللّهُ نورُ السّمواتِ و الأرض...﴾[73] به طور وضوح جريان توحيد خداوند سبحان را كه ريشهٴ همه معارف قرآني است بيان مينمايد، سخن مرحوم استاد در اين باره آن است كه: «... و من غرر الآيات فيها آية النور».[74]
از اين جهت كه غبار كثرت در روز ظهور وحدت حقه زايل ميگردد و در آن روز روشن ميشود كه همهٴ كارها از آن خداي سبحان ميباشد كه در حقيقت روز ظهور توحيد راستين است، از آيهٴ ﴿يوم لا تملِكُ نفسٌ لِنفسٍ شيئاً وَ الأمرُ يومئذٍ للّه﴾[75] چنين ياد ميكنند: «... و هى من غرر الآيات».[76]
در تأييد اين مطلب، وقتي از محضر مرحوم استاد علاّمه پرسيدم: به چه مناسبت سورهٴ مباركهٴ «يس» قلب قرآن است؟ فرمودند: همين سؤال را از حضور استادمان مرحوم آقاي قاضي (همان عارف نامور و عالم رباني) پرسيدم، ايشان در جواب فرمودند: به مناسبت دو آيهٴ آخر سوره: ﴿إنّما أمرُهُ إذا أراد شيئاً أن يقول له كُن فيكون ٭ فسُبحانَ الذي بيده ملكوتُ كلّ شيء وَ إليه تُرجعون﴾. لذا، مرحوم استاد دربارهٴ اين دو آيه چنين ميفرمايد: «و من غرر الآيات فيها قوله تعالي: ﴿إنّما أمره﴾».[77]
همچنين آيهٴ ﴿و انّ إلي ربّك المُنتهي﴾[78] كه هدف نهايي آفرينش و تدبير آن و قرارگاه كاروان سالار جهان انساني حضرت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) را خداوند سبحان ميداند و نيز آيهٴ ﴿وَ أن لَيسَ لِلإنسانِ إلاّ ما سَعي﴾[79] كه پيوند ضروري عمل با عامل را در قيامت ترسيم ميكند، از اين جهت كه خطوط كلي سير مسافران كوي هستي و همچنين مدار پاداش و كيفر را بيان مينمايند، جزء آيات كليدي به حساب آمده و دربارهٴ آنها چنين ميفرمايند: «و من غرر الآيات فيها[80]، أى فى سورة النجم، قوله: ﴿و انّ إلي...﴾»؛ زيرا در آيهٴ ﴿و انّ إلي ربّك﴾ همهٴ تدبيرها و ايجاد روابط بين اشياء و پرورش آنها فقط به خداوند سبحان منتهي خواهد شد؛ لذا، در تأييد آن فرمودند: «...والآية تثبت الربوبية المطلقة للّه سبحانه...».
چون آيهٴ ﴿إنّا كلّ شيء خلقناه بقدرٍ﴾[81] ناظر به توحيد ربوبي و تنظيم هندسي تمام پديدهها ميباشد، در رديف آيات ريشهاي قرآن كريم شمرده شده و درباره آن چنين مرقوم داشتند: «و من غرر آياتها ما في آخرها من آيات القدر».[82]
همچنين آيات هفتگانهٴ پايان سورهٴ «حشر» كه هم ترغيب به لقاي پروردگار از راه مراقبت و محاسبت در آنها مطرح است و هم عدهاي از اسماي حسناي باري تعالي كه هركدام مجراي فيض جدا و تجلي عليحده باشد، به حساب آيات اصولي آمده و دربارهٴ آنها چنين فرمودند: «ومن غرر الآيات فيها الآيات السبع فى آخرها...».[83]
همچنين آيهٴ ﴿ذلك بأنّ اللّه هو الحقُّ وَ أنّ ما يدعُونَ مِن دونِهِ الباطِلُ﴾[84] كه بر انحصار هستي حقيقي در خداوند سبحان دلالت داشته و هرچه به نام آن حضرت نباشد، باطل است كه محتواي آن توحيد كامل است، در عِداد آيات كليدي قرار گرفت؛ لذا، دربارهٴ آن چنين مرقوم فرمودند: «و من غرر الآيات فيها (فى سورة لقمان) قوله تعالي: ﴿ذلك بأنّ اللّه...﴾».[85]
خلاصه آنكه مبدأ تمام وجودهاي خارجي، هستي محض خداوند سبحان است كه بدون آن هستِ محض چيزي موجود نخواهد شد و مبدأ تمام وجودهاي علمي، شناخت آن هستي محض است كه بدون معرفت او چيزي شناخته نخواهد شد. از اين جهت، آيات توحيدي كه بيانگر صفات جمال و جلال آن ذات مقدّسه ميباشد و وحدت ذات و وحدت مبدأ خلق و وحدت ربّ و مدبّر و نيز وحدت معبود را تبيين مينمايد، از غرر آيات بشمار آمده و جزء معارف كليدي قرآن كريم محسوب ميشوند كه مبدأ شناخت ساير آيات ميباشند و بدون آنها هيچ آيهاي فهميده نميشود؛ زيرا اين بخش از قرآن عهدهدار قواعد كلّي قرآنشناسي ميباشد و با نيل به اين قواعد كلّي، ديگر آيات قرآني روشن ميگردد.
اين روش، يعني از آيات زير بنايي و معارف كليدي پي به ساير آيات بردن[86]، همان سيرهٴ مرضيّهٴ ائمهٴ اطهار(عليهمالسلام) بوده كه مرحوم استاد در اين باره ميفرمايد: «اگر اين سبك سابقهدار به نسيان سپرده نميشد و ادامه مييافت، بسياري از اسرار قرآني آشكار ميگشت».[87] اين اسلوب ويژه[88] همان تفسير قرآن به قرآن است كه از معاجم و فهارس و لغات و... خارج خواهد بود.
اين روش بهترين مصداق براي آيهٴ ﴿و لو كان مِن عند غيرِ اللّهِ لَوجَدوا فيه اِختلافاً كثيراً﴾[89] ميباشد كه به صورت قياس استثنايي بيان شده؛ يعني هيچگونه اختلافي در سراسر قرآن مجيد نيست.
منظور اين جمله، تنها بيان عقد سلبي قضيّه نيست كه بين معاني قرآن هيچ اختلافي نيست؛ بلكه مراد تبيين عقد اثباتي آن است؛ يعني همهٴ مفاهيم قرآني منسجم و هماهنگاند و به يكديگر انثناء و گرايش دارند و هر آيه در محتواي خود صادق و نسبت به محتواي آيهٴ ديگر بدون واسطه يا به واسطه، مُصدِّق ميباشد؛ چنانكه قرآن ناطق، اميرالمؤمنين(عليهالسلام) از آيهٴ مذكور چنين استفاده ميفرمايد: «...و ذَكرَ أنّ الكتاب يُصدّق بعضهُ بعضاً و انّه لا اخْتلاف فيه، فقال سبحانه: ﴿و لو كان مِن عند غير اللّه لوجدوا فيهِ اخْتلافاً كثيراً﴾ و انّ القرآن ظاهرهُ أنيقٌ و باطنه عميق...»[90] ؛ يعني برخي از آيات، مصدّق بعض ديگر هستند.
بنابراين، همهٴ آيات، موافق يكديگرند و از اين جهت، سراسر قرآن كريم متشابه و مثاني همديگرند؛ چنانكه مرحوم علاّمه چنين ميفرمايد: «...و سُميّت الآياتُ القرآنية مثانى لأنّ بعضها يوضح حال البعض ويلوى و ينعطف عليه كما يُشعرُ به قوله: ﴿كتاباً مُتشابهاً مثاني﴾. حيثُ جمعَ بين كونِ الكتاب متشابهاً يشبهُ بعضُ آياتِه بعضاً و بين كون آياته مثانى و فى كلام النبىّ(صلي الله عليه و آله و سلم) فى صفة القرآن: «يُصدّق بعضهُ بعضاً» و عن علىّ (عليهالسلام) فيه: «و ينطقُ بعضهُ ببعض و يشهدُ بعضهُ علي بعض...».[91]
شايد جدا نمودن هر آيه از آيات ديگر و آنها را در تفسير آيهٴ مورد بحث ملاحظه نكردن و هركدام را بريده از جمع ديگران مشاهده نمودن و از آيات ديگر به عنوان دليل يا تأييد و شاهد مدد نگرفتن، يك نحوه تفرقه ايجاد كردن بين آيات منسجم و متّحد قرآن باشد كه بازگشت اين نوع تجزيه و پراكنده ساختن اعضاي پيكر يگانهٴ كلام خدا به آن باشد كه در قرآن به عنوان يك روش نكوهيده از بيگانگان نسبت به قرآن ياد شده: ﴿كمَا أنزلنا علي المُقتسمين ٭ الّذين جعلوا القران عضين﴾.[92]
زيرا گرچه طبق روايات، منظور از «عضين» كساني هستند كه اعضاي قرآن را تعضيه و تفرقه نمودند، به بعضي از آنها ايمان آوردهاند و نسبت به بعض ديگر كفر ورزيدند و همچنين كساني كه دربارهٴ قرآن نسبتهاي نارواي گوناگون روا داشتند، مانند آنكه گاهي گفتند: قرآن سحر است و گاهي گفتند: اسطوره و افسانه است و مانند آن؛ ولي هر آيه را از ديگر آيات كه همانند اجزاي يك واحد بشمار ميروند منقطع نمودن، خود يك نحو تعضيه و تفرقهٴ ناپسند است؛ زيرا آيهاي كه به ديگر آيات انثناء و انعطاف دارد، نميتوان آن را بدون گرايش به مفاهيم آيات ديگر تفسير كرد؛ البته با توجه به اصل ياد شده كه انثناء و گرايش اوّلي شاخههاي فرعي به همان ريشههاي اصيل ميباشد كه در شجرهٴ طوباي قرآن، عبارت از آيات كليدي و معارف توحيدي ميباشند.
برخي سجاياي علامه
در پايانْ بعضي از سجاياي آن حكيم متأله و مفسر متبحر را نقل ميكنم تا اسوه اهل تحقيق و تأليف باشد:
1. مرحوم علامه(قدّسسرّه) در نوشتارهاي خود عموماً و تفسير شريف الميزان خصوصاً، نام كسي را در نقد و تحليل نظر او نميبردند؛ بلكه غالباً به جرح و تعديل اصل رأي و فكر توجه مينمودند و ميفرمودند: فكرهاست كه با هم برخورد دارند؛ نه صاحبان افكار و محور قدح و مدح ايشان، «اُنظُر إلي ما قالَ و لا تَنظُر إلي مَن قالَ» بود.
2. ايشان در هنگام نقد و جرح يك نظر، حرمت صاحب نظر را حفظ مينمودند و مقام انديشمند را گرامي ميشمردند و هرگز تعبيري كه تحقيرآميز باشد يا حكايت از علمزدگي ايشان بكندْ نداشتند، مگر در مورد ضرورت، از بابِ «ردّوا الحَجَر من حَيثُ جاء فإنّ الشرّ لا يدفعهُ إلاّ الشرّ».[93]
3. ايشان با اينكه در مسائل عادي، حضور ذهني نداشتند، ولي در مسائل عقلي عموماً و مباحث تفسيري خصوصاً، حضور ذهني كامل داشتند و اين همان انصراف ممدوح است؛ نه نسيان مذموم و اين نشانهٴ همان آميختگي قرآن با گوشت و خون ايشان ميباشد؛ چنانكه در دوران بيماري و بستري، افراد فراموششان شدند، ولي اذكار را از ياد نبردند كه نشانهٴ استقرار ايمان است.
4. ايشان در تدريس فن شريف حديث، حتماً نام راويان را هرچند ضعيف بودند، ذكر ميكردند و در هنگام قرائت متن حديث، سند را نيز ميخواندند كه نام بزرگان و محدّثان احياء شود و ضمن اشاره به ضعف يك سند، حرمت روات را رعايت ميكردند و ديگر سجاياي حضرتش را از يادنامهها ميتوان يافت.
5. دوره درسهاي كلاسيك حضرت استاد(قدّسسرّه) از منطق شروع ميشد؛ سپس به فلسفه و عرفان ميرسيد و سرانجام به قرآن و حديث كه ميراث رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است، ختم ميشد.
ارتحالش همانند زندگي پر ثمرش تحرك تازهاي در جهان علم به وجود آورد؛ گرچه او متذكر بود و راقم اين سطور ناسي يا متناسي: «قد ذهب المتذكرون و بقى الناسون أو المتناسون».[94]
26 شهريور 1363
21 ذيحجه 1404
قم جوادي آملي
[1] ـ فقُل تعالوا ندعُ أبنائنا و أبنائَكُمْ و نِسائنا و نِسائِكُمْ وَ أنفسَنا وَ أنْفُسَكُم»؛ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 61.
[2] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[3] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 6.
[4] ـ بحار الأنوار، ج 2، ص 32.
[5] ـ همان، ج 89، صص 98 و 101.
[6] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 158.
[7] ـ بحار الانوار، ج 90، ص 9.
[8] ـ همان، ج 89، صص 93 و 97.
[9] ـ همان، ص 95.
[10] ـ نهج البلاغه، حكمت 148.
[11] ـ همان، حكمت 301.
[12] ـ همان، خطبهٴ 147.
[13] ـ همان، خطبهٴ 179.
[14] ـ سورهٴ واقعه، آيات 77 ـ 79.
[15] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[16] ـ بحار الانوار، ج 90، ص 9.
[17] ـ همان، ج 89، ص 102.
[18] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 102.
[19] ـ وسائل الشيعه، ج 18 و 27، ص 185، ابواب صفات قاضي، باب 13.
[20] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 217 ـ 220.
[21] ـ سورهٴ واقعه، آيات 10 ـ 11.
[22] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 114.
[23] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 198.
[24] ـ بحار الانوار، ج 89، صص 187 ـ 188.
[25] ـ همان، ص 180.
[26] ـ سوره محمد، آيهٴ 24.
[27] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 190.
[28] ـ همان، ص 181.
[29] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[30] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 79.
[31] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[32] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 78.
[33] ـ همان، ص 104.
[34] ـ همان، ص 105.
[35] ـ بحار الانوار، ج 89، صص 103 و 106.
[36] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 174.
[37] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[38] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[39] ـ سورهٴ واقعه، آيات 78 ـ 79.
[40] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[41] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[42] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[43] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[44] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.
[45] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 37.
[46] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 39.
[47] ـ همان؛ وسائل الشيعه، كتاب القضاء، ج 27، ص 183، ابواب صفات قاضي، ب 13.
[48] ـ رسائل، حجيّت ظن.
[49] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 103.
[50] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[51] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 7.
[52] ـ بحار الأنوار، ج 89، ص 377.
[53] ـ بحار الأنوار، ج 89، ص 97.
[54] ـ همان، ص 15.
[55] ـ بحار الأنوار، ج 89، صص 94 ـ 95.
[56] ـ الميزان، ج 1، صص 63 ـ 62؛ ج 5، ص 211.
[57] ـ الميزان، ج 1، ص 7.
[58] ـ همان، ص 6.
[59] ـ الميزان، ج 1، ص 13.
[60] ـ الميزان، ج 10، ص 129.
[61] ـ همان، ج 16، صص 191 ـ 192.
[62] ـ الميزان، ج 1، ص 374.
[63] ـ همان، ج 12، ص 52.
[64] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
[65] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[66] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 26.
[67] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 6.
[68] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 73.
[69] ـ الميزان، ج 11، ص 284.
[70] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 110.
[71] ـ الميزان، ج 13، صص 6 و 220.
[72] ـ همان، ج 14، ص 119.
[73] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[74] ـ الميزان، ج 15، ص 78.
[75] ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 19.
[76] ـ الميزان، ج 20، ص 223.
[77] ـ همان، ج 17، ص 63.
[78] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 42.
[79] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 39.
[80] ـ الميزان، ج 19، ص 27.
[81] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 49.
[82] ـ الميزان، ج 19، ص 57.
[83] ـ همان، ص 208.
[84] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 30.
[85] ـ الميزان، ج 16، ص 209.
[86] ـ همان، ج 1، ص 10 ـ 12.
[87] ـ همان، ص 73.
[88] ـ همان، ص 66.
[89] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[90] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 18.
[91] ـ الميزان، ج 12، ص 191.
[92] ـ سورهٴ حجر، آيات 90 ـ 91.
[93] ـ نهج البلاغه، حكمت 314.
[94] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176.