19 11 2020 451889 شناسه:

سخنرانی در یازدهمین گردهمایی اساتید علوم عقلی

دانلود فایل صوتی
 
پایگاه اطلاع رسانی اسراء: یازدهمین گردهمایی اساتید علوم عقلی، با سخنرانی آیت‌الله العظمی جوادی آملی، پنجشنبه، ۲۹ آبان‌ماه، در ساعت ۱۳ و به‌صورت مجازی برگزار شد.
 
متن کامل سخنرانی معظم له بدین شرح است: 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديّين و فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».

مقدم شما اساتيد، فرهيختگان و نخبگان علوم عقلي و نقلي را گرامي ميداريم، ايام پُربرکت ورود مقدم کريمه اهل بيت(سلام الله عليهم أجمعين) است آن را ارج مينهيم و سالگرد ارتحال مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) است، آن را هم گرامي ميداريم و حشر ايشان را با انبياي الهي ميدانيم و سعي بليغ مجمع عالي حکمت را هم ارج مينهيم. گزارش جامع و نافعي که ارائه فرموديد بسيار اميدبخش بود و هست و کنگرههايي که در پيش داريد ـ إنشاءالله ـ بيش از گذشته موفق باشيد.

اما ما در متن نعمت هستيم و هيچ عصر و مصري اينگونه نبود که علوم اسلامي به ويژه علوم عقلي مورد حمايت باشد. علوم اسلامي به ويژه علوم عقلي گاهي مورد بيمِهري دستگاهها قرار ميگرفت. آن فرصتي که دستگاه حکومتي با علوم اسلامي به ويژه با علوم عقلي هماهنگ بود، مردان بزرگي رشد کردند. اگر حکومت بغداد در عصر وجود مبارک صادقين، باقرين و بعد امام کاظم(سلام الله عليهم أجمعين) يک رشدي کرد و بغداد محور علوم عقلي شد، براي اين بود که وجود مبارک امام صادق و امام باقر(سلام الله عليهما) در مدينه بعد ائمه ديگر شاگرداني را عقلي بار آوردند براهين عقلي اقامه کردند و آن براهين عقلي به وسيله شاگردانشان رشد پيدا کرد. خدا غريق رحمت کند مرحوم مجلسي را! ايشان در بحار در خلال مذاکرات علمي امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که امام صادق(سلام الله عليه) فرمود ارسطو چنين گفته است، [1]اين حرمت نهادن به يک حکيم يوناني است. مرحوم استادمان علامه شعراني اين داستان را در شرح اصول کافي مرحوم ملاصالح مازندراني نقل ميکند. [2]مرحوم ملا صالح داماد مرحوم مجلسي اول بود و شاگرد ايشان هم بود و دوازده جلد شرح همين جلد اول و دوم اصول کافي نوشته است. شرح اصول کافي مرحوم ملا صالح دوازده جلد است، اين دوازده جلد شرح جلد اول و دوم کافي است. استاد ما مرحوم علامه شعراني بر آن تعليقه دارد، در آن تعليقه اين روايت مرحوم مجلسي را نقل ميکند، بعد شعر حافظ را ذکر ميکند که ارسطو کجا و امام صادق(سلام الله عليه) کجا! اين فخر ارسطو است که اسم او از لبان مطهر امام صادق(سلام الله عليه) آمده است: «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم»[3] اين يک مقامي است! ميگويد خوشا به حال ارسطو که اسم او از لبان مطهر وليّ مطلق آمده است. اين را مرحوم مجلسي در بحار نقل ميکند بعد استاد ما علامه شعراني اين را در شرح اصول کافي مرحوم ملاصالح نقل ميکند، بعد شعر حافظ را ميخواند که «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم».

اين مهرباني اهل بيت(عليهم السلام) نسبت به علوم عقلي و اينکه در هيچ جا ما نديديم که ائمه(عليهم السلام) از ترجمه فلسفه به عربي و غير عربي جلوگيري کنند که اينها چيست که وارد اسلام شده است! اگر اين مورد بيمهري بود مورد پذيرش اينها نبود لااقل يک جا به عنوان نهي از منکر ميگفتند که اين علوم چيست که در اسلام آمده است! در حالي که هيچ جا نيامده است. گذشته از اينکه نيامده است، شاگردانشان را هم در همين مسير ميپروراندند. جناب کندي فيلسوف عرب، او تقريباً اواخر قرن دو يعني 185 هجري به دنيا آمده است او به عنوان فيلسوف عرب در بغداد بود و شاگرداني داشت، هيچ وقت ما نشنيدم که ائمه(عليهم السلام) با علوم اينها با اشخاص اينها مثلاً بيمهري نشان بدهند.

حالا عرض ميکنيم که فلسفه چيست و ما چه موقع ميتوانيم فيلسوف شويم؟ مجمع عالي حکمت چه موقع ميتواند رسالت خودش را انجام بدهد؟ درس و بحث معقول درس و بحث فلسفه رايج است و اين فلسفه نيست؛ آنچه بايد باشد اين نيست، اين يک چيز ديگري است.

اين بناي بزرگواران بود. معتصم عباسي شاگردانش را به همين فيلسوف ميداد و کمکم حکومت وقتي که به يک علمي مايل باشد، آن علم رشد ميکند. بعد ميرسيم به عصر صفوي. اينها خيلي زمامدار نبودند اما به هر حال مايل بودند که علوم اسلامي، شيخ بهاييها، ميردامادها بيايند، بزرگان ديگر بيايند. چون يک مقداري انس به علوم اسلامي عقلي و نقلي نشان دادند رشد کردند، ميرداماد به آن عظمت پيدا شد، ملاصدرا پيدا شد، شيخ بهايي پيدا شد و ساير حکماء. الآن که به لطف الهي هم از بغداد بالاتر است هم از اصفهان بالاتر است، يک روحاني که خودش فلسفه خوانده است، شاگرد علامه بوده و فرمايش ايشان اين است که شما فلسفه را زنده کنيد، اگر شما نکنيد ديگران اين کار را ميکنند؛ چه نعمتي بالاتر از اين؟! و الآن اين مجمع ما زير مجموعه ايشان است، چه نعمتي بالاتر از اين؟ الآن اگر ما نکوشيم و انجام وظيفه نکنيم هيچ عذري نداريم. شما چه وقت ديديد که رهبر يک نظامي بيايد يک عده طلبهها را بپروراند و خودش به عهده بگيرد و بگويد اگر شما به عهده نگيريد ديگران به عهده ميگيرند؛ اين دهها مراتب بالاتر از عصر صفويه است. آنها اگر توانستند شيخ بهايي تربيت کنند ميرداماد تربيت کنند، چرا ما اين کار را نکنيم؟! تمام وسيله به لطف الهي فراهم است. اين يک سلسله مطالب بود که وظيفه ما در عصر کنوني چيست؟ حالا آن خون شهدا و بزرگان و مانند آن سرجايش محفوظ است.

مطلب دوم اين است که ما الآن مشغول درس و بحث فلسفه هستيم، اين لازم است ولي کافي نيست، اما فلسفه چيست؟ پيشنهاد من اين است که شما اساتيد وقتي يک دوره اين کتاب را تدريس کرديد، بقيه تدريسها را يا به عهده شاگردانتان واگذار کنيد يا آنها را کم کنيد خودتان دوبهدو آراء کندي را در يک مدت، آراء فارابي را در يک مدت، کندي به هر حال اولين فيلسوف اسلامي است او چه گفته؟ چرا فلسفه ايشان رشد داده نشده است؟ من وقتي اين رساله کندي را که مطالعه ميکردم زيارت مي‌کردم ديدم ايشان ميگويد «الفلسفه معرفة الانسان نفسه»[4] است؛ من چه کسي هستم؟ از کجا آمدم؟ ابديت من چيست؟ کجا ميخواهم بروم؟ با چه وضعي ميخواهم بروم؟ اصلاً فلسفه اين است «الفلسفة معرفة الانسان نفسه»، آن وقت دنيا براي آدم کوچک است چه رسد به اينکه ـ خداي ناکرده ـ حرف اين را بزند و راه آن را ببندد!

شما بزرگان تعهد کنيد که بعضي از شما در فلسفه کندي کار کنيد که اين دو سال بيشتر طول نميکشد، بعضي از بزرگان بر فلسفه فارابي کار کنند که چطور شد که او معلم ثاني شد؟ با اينکه قبل از او فيلسوف عرب بود کندي بود، بعد از او فحلي مثل ابن سينا آمد؛ ابن سينا اگر يک مرد هزار ساله است براي اينکه در تمام علوم اسلامي به هر حال هر کسي يک استادي دارد، يک شاگردي دارد در تمام علوم اينطور است که انسان پيش چه کسي درس خوانده، استاد او کيست، چه درسی خوانده و شاگردان او چه کساني هستند، اين براي همه علماء هست اما مرحوم بوعلي نه استاد داشت و نه شاگرد؛ براي اينکه آن مسائل ابتدايي مقدمات منطق را ميگويد نزد ابوعبدالله ناطلي خواندم بعد مشکلات منطق که شد خودم حل کردم، در مسائل ابتدايي فلسفه استاد داشت، مسائل عميق فلسفه را خودش حل کرد، مسائل نظري طب را خودش حل کرد او اصلاً استاد نداشت شاگردي هم نداشت براي اينکه شاگردان زيادي تربيت کرد جناب بهمنيار يک شخصيت ممتازي است اما فاصله بين شاگرد و استاد خيلي است! مثلاً مرحوم شيخ انصاري شاگرداني تربيت کرده است فاصله هست اما نه چندان، مرحوم آخوند خراساني شاگرداني تربيت کرد فاصله هست اما نه چندان؛ اما احدي در طي اين مدت نزديک بوعلي نشود! اينها يک حساب و کتابي است، اين چه هوشي بود! خدا غريق رحمت کند مرحوم خواجه طوسي را! يک رساله دو ـ سه صفحهاي دارد که اقسام حکمت را که از يک منظر 44 رشته است و از منظري ديگر 35 رشته؛ منطقيات است و طبيعيات است و رياضيات است و الهيات، در فلسفه نظري و حکمت نظري؛ تهذيب نفس است و اخلاقيات، تدبير منزل است و سياست مدينه که جزء حکمت عملي است. اينها زير مجموعهاي هم دارند که مجموعاً 35 رشته است طبق اينکه منطقيات را حساب نکنيم، 44 رشته است اگر منطقيات را حساب کنيم. اينها يک رساله دو صفحهاي يا سه صفحهاي است که در پايان نقد المحصّل مرحوم خواجه اين رساله را ايشان دارد. همه اينها از برکات کنار سفره بوعلي است. اين شفا که جزء سنگينترين کتابها است خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! ميفرمود معروف است که اين جزء املائيات او است خطي نيست، منطق و طبيعي را با دست نوشتند، اين را املاء کردند؛ اين است که الآن جزء سنگينترين کتابها است.

بعضي از بزرگان بر فارابي کار کنند و بعضي از بزرگان بر مرحوم بوعلي و مانند ايشان کار کنند. اين برکاتي که هست بعيد است که بعداً توفيقي نصيب ما شود! چه کسي بيايد و چه چيزي بياورد، اينچنين نيست! خودم ديدم که ايشان در درس مرحوم علامه شرکت ميکردند، برادر بزرگشان هم بودند. الآن هم برادر بزرگوارشان عهدهدار بنياد «حکمت صدرا» است شما از اين بهتر چه ميخواهيد؟! وسائل ظاهري، وسائل باطني همه چيز فراهم است فلسفه کندي مشخص شود، فلسفه فارابي مشخص شود، فلسفه بوعلي مشخص شود. هرگز يک کتابي را بيش از دو بار تدريس نکنيد! خدا مرحوم آيت الله غروي را غريق رحمت کند! ما اولين بار از ايشان ياد گرفتيم، در آمل بعضي از آقايان پنج سال، بعضي چهار سال از ما بزرگتر بودند، سال قبل قوانين را آنها پيش مرحوم آيت الله غروي از شاگردان مرحوم آخوند بود تلمذ کردند ياد گرفتند، سال بعد نوبت ما شد ما که رفتيم از ايشان خواستيم که درس بگويد، فرمود اينجای قوانين را من درس نميگويم، بحث «عام و خاص» را ميگويم براي اينکه براي من هم يک چيزي بايد باشد. اين فرمايش در همان روز براي ما مؤثر بود ما ديگر هيچ کتابي را بيش از يکي دو بار تدريس نکرديم حالا کتابهايي نهايي که بيش از آن نبود بله، به سه بار رسيد اما تا کتابي بالاتر هست انسان حداکثر يکي دو بار تدريس کند، براي خود آدم هم بايد يک ثمري داشته باشد. ايشان فرمودند براي من هم بايد يک ثمري داشته باشد؛ اين بود که اولِ قوانين را که پارسال براي دور قبلي گفت، براي ما از «عام و خاص» شروع کرد، آن وقت اولِ قوانين رفتيم نزد يکي از شاگردان مرحوم آقا ضياء که آمده بود و خيلي هم به آقا ضياء معتقد بود ميگفت: تحت قبّه قمر عالمي به عظمت آقا ضياء نيست! خيلي به مرحوم آقا ضياء علاقمند بود حشر همه اينها با انبياي الهي! بعد از اين، نظرات خاصي که در فلسفه الهي بود بعد به حکمت متعاليه رسيد که حکمت متعاليه کليد اين حرفها است و دست همه است. اين يک بخش است.

بخش ديگر اين است که «گذشت آن زماني که آن سان گذشت» خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را! مرحوم علامه را با درس فلسفه و اسفار نميشد شناخت، در جلسات علمي و خصوصي بود که درياوار ميريخت. يک شب نوبت اين جلسه منزل ما بود من قبلاً ديدم که مرحوم آقا علي حکيم در بدايع الحکم اين فرمايش را دارند که تقابل غني و فقر درست است که نسبت به يکديگر «عدم و ملکه» است، تقابل أعميٰ و بصر نسبت به انسان «عدم و ملکه» است براي اينکه آن کسي که أعميٰ است قابليت اين را دارد که بصير شود ولي ندارد اما نسبت به ديوار که قابليت ندارد اين «عدم و ملکه» نيست تقابل «تناقض» است ميفرمايند تقابل «عدم و ملکه» در غني و فقر «عدم و ملکه» است؛ براي اينکه اين کسي که فقير است قابليت آن را دارد شأنيت آن را دارد ولي به فعليت نرسيده است اما در آيه نوراني ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد[5] انسان فقير است خدا غني است يعني انسان ـ معاذالله ـ آن شأنيت را دارد و آن قابليت را دارد ولي به فعليت نرسيده است يا محال است؟ پس تقابل غني و فقر تقابل «تناقض» است نه تقابل «عدم و ملکه» اين را ايشان در بدايع الحکم دارند براي ما هم تازگي داشت آن وقت انسان می‌شود هيچ؛ بالفعل فقير که هست، قابليت غنا را هم نداشته باشد چه در ميآيد؟ اين حرف براي ما تازگي داشت. آن شب هم جلسه نوبت منزل ما بود و اتفاقاً ايشان گويا حرم مشرف بودند و زودتر از ديگران به منزل رسيدند. به ايشان عرض کردم حاج‌آقا! مرحوم آقاعلي حکيم چنين فرمايشي دارند که تقابل غني و فقر، تقابل «عدم و ملکه» نيست تقابل «تناقض» است ايشان يک مقدار توضيح دادند بعد اصحاب وارد شدند وقتي که خواستند تشريف ببرند، من چون صاحب مجلس بودم بايد که ايشان را بدرقه ميکردم، زودتر از همه پا شدم ايشان را تا دمِ در بدرقه کنم، گفتم حاج‌آقا! اين فرمايش آقاعلي چه شد؟ گفت حق با آقاعلي است. اين يک ديدي است در فلسفه، فيلسوف و حکيم اينطور نيست که بگويد من قابل هستم ولي ندارم. آن وقت خدا غريق رحمت کند استاد ما مرحوم حاج‌آقا ضياء آملي را! پسر مرحوم آيت الله آقا‌شيخ محمد تقي آملي که پدر و پسر هر دو درس آقا‌ضياء ميرفتند. مرحوم آقا‌ضياء در تقريظي که براي مرحوم آيت الله آملي نوشت، نوشتند «صفوة المجتهدين العظام». اينکه جامعه مدرّسين تقريرات آقاي آملي را نوشتند تقريرات بيع ايشان را نه تقريرات شرح عروة را آن که با قلم خودشان بود آنجا تقريظ مرحوم آقاي نائيني است که او «کهف المجتهدين العظام» است. اين را هم آقاي نائيني هم آقا‌ضياء درباره ايشان دارند. مرحوم حاج‌آقا ضياء وقتي که آمدند مسئله تفسير و مسئله حديث را در آمل اولين بار آنجا درس رسمي ما شد. سوره مبارکه «هود» را حالا نميدانم به چه مناسبت آنجا مطرح کردند و أمالي مرحوم صدوق را براي ما درسي کردند که حديث بايد در حوزه باشد، تفسير بايد در حوزه باشد. اين ميتواند آن حرفي که کندي گفت «الفلسفة معرفة الانسان نفسه» را روشن کند. حالا تا کمکم به نتيجه برسيم.

مطلب بعدي اين است که الآن ارتباط ما با حکمت صدرايي تقريباً رسمي است اگر به کتاب حکيم ديگر و به مبناي حکيم ديگر مراجعه ميکنيم اين ضمني است، اين وضع حوزه ما است! پيشنهاد من اين است که نسبت به کتابهاي مرحوم ميرداماد هم بايد اينچنين باشيم، خيلي او حکيم بزرگي بود! بسياري از فرمايشات مرحوم صدر المتألهين از لابهلاي فرمايشات ميرداماد در ميآيد. ميرداماد يک قبسات دارد، يک تقويم الايمان دارد که موضوع علم را مشخص کرده است تمام علوم را مشخص کرده است. اين فرمايشي که الآن در آن بيانات نوراني سيدنا الاستاد علامه طباطبايي در بداية و نهاية هست که برداشتي از حکمت متعاليه مرحوم ملاصدرا است، ريشه آن در فرمايشات مرحوم ميرداماد است حالا ممکن است ديگري هم گفته باشد ولي من فعلا در ذهنم نيست. آنکه در بداية و نهاية است اين است که در اين قضاياي ما بر اساس اصالت وجود وقتي ميگويند «الانسان موجودٌ»، به يک اديب بدهيد ميگويد «الانسان» مبتدا است و «موجودٌ» خبر است، به يک حکيم بدهيد ميگويد «انسان» خبر مقدم است و «الموجود» مبتداي مؤخر است چون هستي است که به اين صورت در آمده است. اين در فرمايشات بداية و نهاية است، اصل آن در بيانات مرحوم صدر المتألهين است و ريشه اصلي آن در تقويم الايمان مرحوم ميرداماد است. مرحوم ميرداماد آنجا دارد که وقتي شما گفتيد «العقل موجود» اين خبر مقدم و مبتداي مؤخر است يعني «الموجود عقلٌ». اين طرز فلسفه، حکيم را موحد ميکند که اول چيزي که ميبيند خدا باشد. هستي است که به اين صورت در ميآيد، وجود است که به اين صورت ظهور ميکند، عقل ميشود، نفس ميشود. الآن مثال اينها «الانسان موجودٌ» است، مثال مرحوم ميرداماد در تقويم «العقل موجود» است وقتي گفتيد «العقل موجودٌ» يعني هستي است که به اين صورت در آمده است. اصل هستي هم که به دست ذات اقدس الهي است؛ آن وقت هر چه را که انسان ميبيند اگر خير و رحمت است «من الله» است و اگر ـ خداي ناکرده ـ نقص و شرّ است از نفس خود آدم است. آن وقت اين با بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه روشنتر در ميآيد. اينها که مسائل نهج البلاغه را موضوعبندي کردهاند، اين حديثي که در نهج البلاغه است وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه»،[6] اين را جزء اوصاف پيغمبر شمردند که يکي از اوصاف پيغمبر مسکين است، در حالي که حضرت در صدد بيان اين است که «أيها الغني»! اين فقيري که آمده درِ خانه شما دارد سؤال ميکند او را «الله» فرستاده است «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه» او فرستاده است. از آن طرف به شما وضع مالي داد و از آن طرف نيازمند را به درِ خانه شما فرستاد. اين مورد، مخصص است، نه «المسکين» رسول الله است، نه «الغني المطلق» رسول الله است، اين کسي هم که آمد چيزی را به شما داد او را هم ديگري فرستاد؛ اين ميشود «هو الأول». اين مسئله «العقل موجودٌ» را اين چنين نيست که ما فقط در مبتدا و خبر آن فقط بحث کنيم؛ يک وقتي ميگوييم «القائم زيدٌ»، ميگوييم خبر مقدم و مبتداي مؤخر، اين بار علمي ندارد؛ اما اگر گفتيم «الانسان موجودٌ» يعني آن هستي است که به اين صورت ظهور کرده، يا «العقل موجودٌ» هستي است که به اين صورت ظهور کرده، بار علمي و معرفتي و عملي دارد، آن وقت اين حديث روشن ميشود. اين «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه» اختصاصي به مسکين ندارد، آن غني که آمده يک چيزي به انسان بدهد، او را هم «الله» فرستاده است؛ پس ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه‏﴾.[7] اين ديد فيلسوف تربيت ميکند ميشود علامه طباطبايي، او تنها حکيم و مدرّس نبود، کسي باشد که تمام مدت عمر جزء خدا نيانديشد، عاقلانه زندگي کند و نشانه مثلاً توحيد و قدس و مانند آن هم در او نباشد عادي زندگي کند، حرم کريمه اهل بيت برود افطارش بوسه بر حرم باشد! تنها خبر مقدم کدام است و مبتداي مؤخر کدام است، اين مشکل نيست و چيزي را حل نميکند. آن وقت ميرسيم به اينکه بعضي از اقسام حکمت است که آن حکمت مشاء را نجات داد، حکمت متعاليه تنها اينطور نبود که مسئله اصالت وجود و اصالت ماهيت و مانند آن را حل کرد؛ حکمت متعاليه در اثر انس با عرفان، آن کمبودهاي حکمت مشاء را نجات داد و اصل فلسفه را رهايي بخشيد؛ براي اينکه فلسفه يک حرف عميق علمي زد که بسيار درست است، نقدهاي فراواني بر آن شده که مانده است. قاعده «الواحد»[8] از متقنترين قاعده است که اگر چيزي بسيط محض بود دو امر متباين از اين بسيط صادر نميشود براي اينکه بايد مناسب باشد حرف حق است «الواحد لا يصدر منه إلا الواحد» اين قاعده خيلي متقن است. وقتي به دست فخر رازي رسيد اشکالات فراواني کرد که شما که معتقديد برابر همان هيئت بطلميوسي اين نُه فلک، هشت تا از آنها مشغولاند، آن فلک الأفلاک را ميگوييد فلک اطلس، همانطوري که اطلس نقطه ندارد، اين فلک افلاک و فلک نهم ستاره ندارد، تمام افلاک زير مجموعه فلک افلاک هستند او ميگردد اينها هم ميگردند، اين به حساب هيئت بطلميوسي بود. آن وقت ستارههايي که در فلک هشتم است قابل شمارش نيست، اينها را چه کسي خلق کرده است؟ درباره بعضي از امور اين حکماي مشاء آمدند گفتند که صادر از خدا عقل اول است بعد گفتند که اين کثرات بعدي چيست؟ گفتند در عقل اول چند جهت است: وجود است ماهيت است تعقل خود است تعقل مبدأ است، حداکثر پنج ـ شش جهت ذکر کردند. آن وقت اشکال فخر رازي اين است که اين ستارههايي که «لا يُحد و لا يُحصي» در فلک هشتم هستند، اينها را چگونه توجيه ميکنيد؟ او مانده در آن! و ضربه سنگيني به قاعده «الواحد» بود. قاعده «الواحد» گرچه «فلسفي الحدوث» است ولي «عرفاني البقاء» است عرفان به داد اين فلسفه رسيد گفت آنکه از «الله» صادر شد که عقل اول نيست، آنکه از «الله» صادر شد فيض منبسط است، اين فيض منبسط يک امر نامحدودي است بعدها حافظ گفت:

اين همه عکس مي و رنگ مخالف که نمود ٭٭٭ يک فروغ رُخ ساقي است که در جام افتاد[9]

از «الله»‌ي که واحد ازلي و ابدي است، واحد عددي صادر نميشود ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَة﴾.[10] ازلي بالذات خدا است، ابدي بالذات خدا است حالا درباره ازلي و درباره ابديت بهشت و اهل بهشت و ارواح انبياء کسي صحبت داشته باشد که «مما لا ريب فيه» است منتها اينها ابدي بالعرض هستند، مگر بهشت منقضي ميشود؟! مگر ارواح انبيا منقضي ميشوند؟! مگر بهشت تمام ميشود؟! حالا درباره جهنم چهار تا حرف هست اما درباره ابديت بهشت که حرفي نيست اين مخلوق خدا است. آن خداي ازل و ابد که مجموع او سرمد است، آن فيض منبسط از او صادر ميشود نه يک واحد شخصي تا شما بگوييد که «الواحد لا يصدر عنه الواحد»، بقيه چه؟! اين عرفان نجات داد فلسفه را و حکمت متعاليه از آن خوب بهره برد؛ آن وقت أدباء و شعرايي که ذوق شعري ادبي معرفتي هم دارند اين حرف آنها است که

اين همه عکس مي و رنگ مخالف که نمود ٭٭٭ يک فروغ رُخ ساقي است که در جام افتاد

اصرار مرحوم ميرداماد اين است که بگويد اساس زندگي ما بر اساس خبر مقدم و مبتداي مؤخر است، حواس ما بايد جمع باشد اگر کسي يک کاري داد اين خبر مقدم است، جاي آن اينجا نيست ديگري اين را فرستاده است؛ اگر معلم بود به ما چيزي ياد داد، او داد؛ اگر پدر و مادر ما بودند که ما را پروراندند، او داد و اگر کسي آمد کمک مالي کرد، او داد. چطور «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه» است، «الغني رسول الله» نيست؟! «المعلم رسول الله» نيست؟! آن وقت اين را فرستاده است، رسول يعني ديگري فرستاده است خودش هيچ‌کاره است، معلم هيچ کاره است ديگري او را فرستاده است. درست است که ما معلم را احترام ميکنيم فرمود شما وقتي به اينهايي که آمدند زکات دادند ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم﴾ اما ﴿وَ صَلِّ عَلَيْهِم﴾[11] دعا کن بله اين درست است ما يک وظيفهاي داريم نسبت به معلم نسبت به کساني که به ما احترام کردند نسبت به کساني که به ما کمک کردند، بله! اما اين را ديگري فرستاده است. «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه» از آن طرف فرستاده خداست. اين که در بعضي از روايات دارد «فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللَّهَ وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَي اللَّه‏»[12] همان را تأييد مي‌کند. حرف مرحوم ميرداماد در تقويم الايمان است که ما بايد اينطور باشيم. اينکه اصرار من اين است که فلسفه ميرداماد رسمي شود تدريسي شود، اولاً بين خود بزرگان ما مباحثه شود حالا يک مقدار عبارتهاي آن مأنوس نيست ولي وقتي اين فلسفه مير داماد آمد مطرح شد، در لابهلاي تدريس خودش را نشان ميدهد، حالا لازم نيست عبارتهاي ميرداماد را کسي تدريس کند اما بعضي از عبارات ايشان اين چنين است.

آخرين بخش عرض ما، من در يکي از نوبتهاي ديگر آن قصهاي که براي خود ما پيش آمده بود که مرحوم آيت الله آملي بزرگ آقا‌شيخ محمد تقي که شايد به عرض شما رساندم يک وقتي همان اوايل شهريور 34 خدمت ايشان رفتم که اجازه بگيرم که قم بروم؛ چون اين شرح عروة الوثقي ايشان در همان وقت که براي ما فقه و اصول تدريس ميکردند هنوز چاپ نشده بود، تدريس ميکردند همزمان مينوشتند و بعد چاپ ميکردند. اولين سالي که خارج فقه و اصول رفتيم درس ايشان بود و ما چون تقريرنويسي و جزوه نويسي را براي اولين بار بود ياد نگرفته بوديم از ايشان خواهش کرديم که چون ايشان اهل آمل بود يک طايفه مخصوصي است يک گروه و خانوادهاي هستند به نام جوان، در آمل ايشان به عنوان آقاي آملي معروف نيست به عنوان جوان معروف است، يکي دو تا روايت مرحوم نجاشي از جوان، جوان که از اصحاب ائمه بودند نقل ميکند. اين طالب آملي که شاعر دربار هند شد اين «از ضعف به هر جا که نشستيم وطن شد ٭٭٭ وز گريه به هر سو که گذشتيم چمن شد» از همين طالب آملي است، از همين خانواده اينها است. من به ايشان عرض کردم که جزوهنويسي براي ما تازگي دارد چون تازه به درس خارج آمديم، شما آن جزوههايي که مرقوم ميفرماييد به ما محبت کنيد ما ببينيم تا ياد بگيريم که چگونه مينويسند، ايشان بزرگواري کردند جزوه خودشان را به من دادند که مدتي پيش من بود که ياد بگيرم چگونه مينويسند. من وقتي که جزوه ايشان را زيارت کردم، ديدم که در تمام صفحات بالاي آن نوشته «بسم الله الرحمن الرحيم يا صاحب الزمان ادرکني»؛ اما در نوشتههاي ما يک «بسم الله الرحمن الرحيم» داريم! يک صفحه نشد که نوشته نشده باشد نداشته باشد «بسم الله الرحمن الرحيم يا صاحب الزمان ادرکني» در تمام صفحات! اين مقداري که من ديدم. مرحوم سعيد العلماء بود که همبحث مرحوم شيخ انصاري بود که دوتايي درس شريف العلماء ميرفتند، از ايشان هم يک تقريرات اصول به دست ما رسيد، آنجور نبود که مثل مرحوم آقاي آملي بالاي هر صفحه باشد بلکه يک صفحه در بين، سه صفحه در بين در حاشيه آن «يا ابو الفضل ادرکني»! اينطور بود با اين عقيده بود.

ميرداماد که اصرار دارد فلسفه بر اساس خبر مقدم و مبتداي مؤخر است ما بايد بدانيم، اين که هست اين دنباله اين اصل نيست، اگر انسان به اينجا رسيد معلوم ميشود که فيلسوف است مرحوم آقاي طباطبايي به اينجا رسيدند. «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه» به اينجا رسيده بود؛ بله آدم موظف است که احترام کند و تکريم کند با پدر و مادر خود، استاد خود، دوست و رفيق خود با ادب و احسان زندگي کند اما بداند که اين آقا از جاي ديگر آمده است و اين ميشود موحد.

آخرين عرض من فرمايش مرحوم فاضل اصفهاني است. من نميدانم چرا صاحب کشف اللثام به فاضل هندي معروف شد؟! او خيلي بزرگ است! من چند بار در تخت فولاد به زيارت قبر ايشان رفتم. مستحضريد تخت فولاد بعد از وادي السلام بهترين و مهمترين قبرستان شيعهها است، اين همان زمان صفويه است و به برکت صفويه علماي فراواني آنجا بودند. بسياري از علماء مرحوم آقا‌جمال خوانساري، آقا‌سيد احمد خوانساري خيلي از اين آقايان که ما اسم آنها را در کتابهاي فقهي يا علوم عقلي ميبينيم، قبر شريف آنها در تخت فولاد است. ايشان هم اصفهاني بود محمد حسن اصفهاني حالا به چه دليل فاضل هندي معروف شد البته مدتي هند بودند وگرنه اصفهاني بودند. ايشان هم جزء کساني بودند که علوم نقلي و علوم عقلي را باهم داشتند. اين عون و اخوان الصفا علي فهم کتاب الشفاء در منطق؛ منطق مرحوم بوعلي مخصوصاً بخش برهان آن خيلي سنگين است يعني درس خواندن آن کار آساني نيست، چون خود ايشان معتقد است که در منطق قسمت برهان فريضه است، بخشهاي ديگر نافله[13] همين حرف را جناب شيخ اشراق هم دارد که برهان فريضه است و ساير بخشها نافله. [14]سرّش اين است که الآن در مشرق عالم در مغرب عالم کسي بخواهد چيزي را اثبات کند يا چيزي را نفي کند دليل بياورد إلا و لابد به أشکال أربعه است؛ اين کار ارسطو است. يکي از اين مجلدات منطق را جناب آقاي جليلي(رضوان الله تعالي عليه) ما بعضي از اين قسمت مغالطات و چند جلد منطق شفاء را با ايشان خوانديم خدا غريق رحمتش کند يک دوره اشارات به صورت خصوصي و دو نفره براي ايشان گفتيم. در مغالطات يک دوره با ايشان بحث کرديم. مرحوم شيخ در مغالطات دارد که قبلاً کلمه «ظريف» يا «اظرف» را ميخواستند بنويسند، اين نقطه را پايين ميگذاشتند حالا بعدها اين نقطه بالا شد. اگر کسي با آن نسخههاي قبلي آشنا نباشد نميداند که اين چيست، اين نقطه را بالا بگذار و پايين بگذار، اين نه آيه است نه روايت، اين جزء قراداد بشري است. ايشان در مغالطات دارد که قبلاً اين نقطه کلمه «اظرف» را پايين «ظاء» ميگذاشتند نه بالاي «ظاء». آدم اگر کتابهاي آن عصر را ميخواند بايد بداند و که به غلط نيافتد اين در فرمايشات مرحوم بوعلي در رساله «مغالطات» است. در فنّ هفتم آنجا اين فرمايش را درباره عظمت ارسطو دارند که بين من و ارسطو قرنها فاصله است و ايشان آن وقتي که اين منطق را نوشته گفته که من اين منطق را نوشتم، أشکال أربعه بود و قياسات و مانند آن بود، هيچ ممکن نيست کسي بخواهد استدلال بکند مگر اينکه به شکل اول بايد برگردد، خيلي حرف است! من اين را نوشتم اما به عجز خود و قصور خود و جهل خود اعتراف دارم، بزرگان بعدي اگر رسيدند ديدند کم بود زياد کنند و اگر زياد بود کم کنند. اين حرف ارسطو در نوشتههاي خودش است. مرحوم بوعلي ميگويد کمتر کتابي است به دست من رسيده سالم در برود! کتابي بيايد در دست من و نقد نشود، نيست و ايشان قرنهاي قبل از ما خواسته که کم کنيم يا زياد کنيم، من هر چه کردم کم کنم يا زياد کنم ديدم نميشود! اين خضوعي است که مرحوم بوعلي در منطق در فنّ هفتم نسبت به ارسطو دارد.

اما آن قسمتي که ميخواستم عرض کنم که خدمت مرحوم آيت الله آملي رفتم که من حالا ـ اين را در پرانتز بگويم ـ خدا غريق رحمت کند مرحوم آقاي آقاسيد جلال آشتياني را! ايشان هر وقت از تهران ميآمد قم، مدرسه مروي سري ميزد. خدا غريق رحمت کند شهيد مطهري را! حجره شهيد مطهري کنار حجره ما بود، بعد از رحلت آن مدرّس قاضي. ايشان هم علاقه به شهيد مطهري داشت هم مدرسه مروي جايي بود که طلبههايي از قم مي‌آمدند آنجا ميرفتند. آنجا در حضور آقاي مطهري مرحوم سيد جلال ميگفت که من مطول را خدمت آقاي مطهري خواندم، او مکرر در مکرر به من گفت که تهران جاي شما نيست بايد قم بياييد! ما که نميدانستيم طباطبايي کيست! همه رفقاي ما تهران بودند، حضرت آقاي حسنزاده(حفظه الله) هفت سال بعد از ما قم آمد. بعضي از بزرگان اصلاً موفق نشدند قم بيايند. مرحوم آقا جلال آشتياني مکرر به من ميگفت که جاي شما اينجا نيست بايد قم بيايي. بر اساس اصرار ايشان ما شهريور 1334 تصميم گرفتيم که بياييم قم. رفتيم خدمت مرحوم آيت الله آملي اين قصه را من يک وقتي خدمت شما و جناب آقاي غروي عرض کردم که اگر اجازه بفرماييد ما ميخواهيم برويم قم چه بخوانيم؟ چکار بکنيم؟ برنامه چيست؟ فرمود قم به چندين جهت منشأ برکت است؛ اولاً کريمه اهل بيت است که معادل ندارد، ثانياً بسياري از علماي بزرگ در قم دفن هستند و در کنار قبور بزرگان برکت فراوان است، اين را همه ما شنيديم و ميدانيم. بعد اين را اضافه کردند، فرمودند شاگردان ارسطو هر وقت مطلبي براي آنها مشکل ميشد ميآمدند کنار قبر ارسطو مباحثه ميکردند آن مشکل براي آنها حل ميشد، اين براي ما تازگی داشت منتها ما به آقاي آملي خيلي عقيدهمند بوديم علم، حکمت، همه چيز او و قدرت انکار هم نداشتيم فهم آن هم براي ما سخت بود، باور آن براي ما سخت بود که ما از ارسطو اين مطلب را نشنيديم که شاگردان ارسطو هر وقت مشکل علمي داشتند بروند کنار قبر ارسطو آنجا مطالعه و مباحثه کنند مطلب براي آنها حل شود! نميتوانستيم نفي کنيم چون از مرد بزرگي شنيديم. ما که در تهران بوديم قبسات مرحوم مير داماد را تهيه کرده بوديم و داشتيم منتها قبسات اگر چنانچه آقايان استحضار داشته باشند چاپ سابق آن مطالعه آن خيلي آسان نيست، هر وقت ضرورتي بود مراجعه ميکرديم. بعد از اينکه چاپ جديد شد اين کتاب باليني ما شد و مرتّب مراجعه ميکرديم. به اواخر اين کتاب که رسيديم بحث مزار و زيارت و بحث موتا و مانند آن شد، ديدم مرحوم مير داماد در قبسات اين فرمايش را دارند که کنار قبور بزرگان برکت است لذا شاگردان ارسطو هر وقت مشکلي داشتند ميرفتند کنار قبر ارسطو مباحثه ميکردند مسئله حل ميشد. [15]جناب مير داماد اين را از چه کسي نقل ميکند؟ مرحوم ميرداماد اين مطلب را از المطالب العالية فخر رازي نقل ميکند.[16] پس ارسطو چنين آدمي است که حتي فخر رازي باور کرده و اين را در المطالب العالية آورده است. حالا ما راهي براي اثبات اين نداريم ولي احتمال اينکه اينها جزء بزرگان بودند هست. مرحوم فاضل اصفهاني ايشان فرمايشي دارند در همين عون اخوان الصفا علي فهم کتاب الشفاء در منطق که صفحه 27 اين کتاب است «المقالة الأولي في بيان الکليات الخمسة ببيان حال اللفظ من الإفراد و الترکيب ببيان واضع المنطق و مرتبة المنطق و منفعة المنطق و موضوع المنطق و غاية المنطق و حاجة الناس إليه و فيها أربعة عشر فصل». اما «الفصل الاول في بيان واضع المنطق» که چه کسي منطق را وضع کرد؟ «إعلم أن واضعه هو الحکيم الفاضل و الفيلسوف الکامل ارسطاطاليس ابن فلان شخص الذي کان يسمّيه استاده افلاطون الالهي العقل»، ارسطو کسي بود که افلاطون اسم او را گذاشته بود «العقل». «و روي عن رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم أنه کان يقول لمن کمل من اهله يا ارسطاطاليس هذه الامة»؛ اگر کسي «کمل من اهله» از اصحابش کامل ميشد، ميگفت اين ارسطوي ما است! «کان يقول لمن کمل من اهله يا ارسطاطاليس هذه الأمة و روي أن عمرو بن عاص ورد علي رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم من الاسکندرية فسئله النبي صلّي الله عليه و آله و سلّم عما رأوه فيها» فرمود شما در اسکندريه چه ديدي؟ «فقال يا رسول الله رأيت قوما يتسلطون و يجتمعون خلقا و يذکرون رجلا يقال له ارسطاطاليس راوي الکفر مثلاً لعنه الله» اين تعبير عمرو عاص بود. «فقال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم يا عمرو! إن ارسطاطاليس کان نبياً فجهده عنا»، حالا نه آن و نه اين! «و قد نقل من التواريخ اليونانية أن الله تعالي أوحي إلي أني عن يسميه ملکا أقرء من أن اسئلک يسميه انسانا» حالا اين حرفها نادرست اما به هر حال پيش افرادي مثل فاضل اصفهاني به عظمت معروف است در اين حدّ هستند؛ تا آخر اين صفحه را شما ملاحظه بفرماييد اين فرمايش ايشان است.

منظور اين است که کتابهايشان اين است، نظر بزرگان اين است، مرحوم آقا‌شيخ محمدتقي آملي که خودش هم شرح تعليقه مفصّلي بر منظومه دارند. اينها کساني هستند که موفق هستند براي اينکه هيچ وقت نميخوابند، اين براي اين است؛ براي اينکه آنکه ميفهمد اهل علم و ادارک است عقل است و عقل هم که نميخوابد. آدم شصت سال بيدار باشد خيلي ميفهمد. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که در نهج البلاغه دارد «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»؛[17] «سبات» با «سين»، «سبت» روز شنبه را روز تعطيلي مي‌دانستند فرمود من ميترسم و به خدا پناه ميبرم که عقل بخوابد «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏».

سرّ اينکه علامه طباطبايي و امام و بزرگان که کم نبودند و کم نيستند؛ براي اينکه اينها هفتاد سال بيدار هستند به استثناي دوران کودکي، از بيست سالگي يا مثلاً پانزده سالگي که رشد ميکنند بيدار هستند براي اينکه زمان بيداري مشغول درس و بحث هستند، زمان بيخوابي عقل که نميخوابد آن معارف عقلي و رؤياهاي خوبي نصيب آنها در عقل ميشود، عقل که خواب ندارد چشم و گوش خواب دارد آنکه بايد بفهمد عقل است و عقل خواب و بيداري ندارد. بعضيها در بيداري خواباند اين است که حضرت فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل» سباب با سين يعني عقل.

بنابراين جمعبندي عرض من اين است که اين مجمع عالي حکمت ـ به لطف الهي ـ از هر نظر مائه و مأدبه الهي است و رسالت ما اين است که خود ما هم فيلسوف باشيم و فيلسوف هم «معرفة الانسان نفسه» است، نه اصطلاحات و نه عبارات و بيان نوراني مرحوم ميرداماد که ـ إنشاءالله ـ کتابهاي او در دستگاه خود ما بيايد، ولو تدريس نشود چون عبارتهاي آن يک مقداري دشوار است، وقتي ما با اين مطالب ايشان مأنوس باشيم در درسمان، گفتارمان و نوشتارمان ظهور ميکند. ايشان اصراري دارد که وقتي ميگويند «العقل موجودٌ» اين خبر مقدم است يعني اول آن هستي را بايد ببينيد، خود هستي که فيضي است که آفريده است اين ميشود توحيد آن وقت جامعه را توحيد اداره ميکند.

اميدواريم که خداي سبحان نظام ما را، رهبر ما را، مراجع ما را، شما عزيزان را، مدرّسان علوم عقلي و نقلي را همانطوري که به برکت اين انقلاب اسلامي، خيلي از بحثهاي فقهي ترقّي کرده، خيلي از بحثهاي اصولي ترقّي کرده است اينطور نيست که فقه و اصول ما طبق فقه و اصول سابق باشد خيلي از احکام جديد استنباط شده است در سايه وليّاش حفظ بکند ـ إنشاءالله ـ! اين نظام را تا ظهور صاحب اصلياش از هر خطري حفظ بکند! خطر بيگانهها را به خودشان برگرداند! اين جريان کرونا را به حق علي و اولاد علي، اهل بيت(عليهم السلام) فکر دانشمندان ما را به تشخيص مرض هدايت کند!

بخش پاياني عرض ما مشخص باشد که ما از اين جريان دانشگاهها، دين ما کم آسيبي نديد! من پارسال در مشهد که رفتم به طبيبي مراجعه کردم، يکي ار آنها در همان مهمانخانه آمد گفت وقتي حاج خانم من فهميد من ميخواهم اينجا بيايم، گفت مرا هم آنجا ببر! بعد خودش وقتي رفت ديدم حاج خانم او با يک پسربچه پنج شش ساله آمد و چطور اشک ميريزد که حاج آقا بچه تربيت کردم با جانماز! او با جانماز دانشگاه رفت اما الآن نماز را رها کرده است! چه کنم؟! مشهد و قم و مانند آن به هر حال ديانت براي آنها اصل است، جاهاي ديگر هم هست، اما اينطوري که شهرهاي مذهبي به هر حال دلسپرده اهل بيت هستند جاي ديگر اينطور نيست. اين دانشگاه ما البته به برکت انقلاب اسلام خيلي فرق کرده است اما متأثر از دانشگاه غرب است. دانشگاه غرب گفتند که ما اصلاً علم را براي اين ميخواهيم که خوب زندگي کنيم بسيار خب! علم براي اين است که زندگي کنيم اما زندگي را بايد بشناسي خودت را بايد بشناسي، اگر خودت را نشناسي که چه کسي هستي چگونه ميخواهي زندگي کني؟! ميگويد ما کاري به واقع نداريم! علم براي اين نيست که واقعيت چيست، علم براي اين است که مشکل ما را حل کنيد بسيار خب! اما جنابعالي که هستي؟ کجا ميخواهي بروي؟ چه ميخواهي بشوي؟ تا خودت را نشناسي که خوشي خودت را نميداني چيست؟ اگر ما آن حرف باطل شما را هم قبول کنيم به هر حال شما بايد بدانيد که واقع چيست، تا واقع را ندانيد که چيست چگونه لذت مي‌بريد؟!

ابن رشد اندلسي حکيم بود قاضي هم بود؛ خدا غريق رحمت کند مرحوم آقاي بروجردي را! کتاب بداية المجتهد و نهاية المقتصد ابن رشد را که فقيه بود و قاضي بود را ميآمد در درس ميگفت، فيلسوف هم بود قاضي هم بود فقيه هم بود نامآور بود فقه نوشته است، گفتند در قرطبه مسجد دارد که چندين ستون دارد که انسان آنجا گم ميشود اينها در اندلس بود همين اسپانيا فعلي بود، همه اينها تبديل شد به کليسا و کليسا هم تبديل شد به انبار، چرا؟ براي اينکه دانش بشري پيشرفت کرد به آسمان رفت. قرآن ميگويد آسمان برويد زمين برويد حکم من همين است ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِله وَ فِي الْأَرْضِ إِله‏[18] آسمان بروي حکم همين است زمين بروي حکم همين است به هر حال آفريدگاري، نظمي، حسابي و کتابي است شما که نميپوسيد بلکه از پوست به در ميآييد. وقتي مُردن از پوست به در آمدن است پس حساب و کتابي دارد. آنجا هم بروي همين است. اينها دين را کنار گذاشتند، اين عزيزان ما که ميروند آنجا وقتي بر ميگردند سجاده را کنار ميگذارند!

الآن فرصت اين است که آن حرفها هم مطرح شود، تنها کندي و فارابي نيست، فلسفه غرب هم مشخص شود هماهنگي شود شبهات اينها پاسخ داده شود ﴿وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ﴾.[19]

اميدواريم که سعي همه شما مشکور باشد ـ إنشاءالله ـ فرصتهاي خوبي است «و لا جعله الله آخر العهد منا لزيارتکم» از خداي سبحان ميخواهيم که اين بيماري را به برکت قرآن و عترت برطرف کند تا اينها بفهمند که به هر حال در برابر يک موجود ناديدني هشت ميليارد به زانو درآمدند. چه خبره! کجا مي‌رويد!

يک جمله نوراني در آخر اين مفاتيح است که من سندي پيدا نکردم؛ اما به قدري در جان من اثر گذاشت و اساسي است. سه جمله است دو جمله آن معروف است «يَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ»، يک؛ «وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ»، دو؛ «يَا مَنْ يَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِيمَا يَشَاءُ مِنَ الْأَشْيَاءِ»[20] يعني تو تابع طب نيستي، طب تابع تو است، در چه چيزي ميخواهي شفا قرار بدهي، در چه چيزي ميخواهي شفا قرار ندهي «يَا مَنْ يَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِيمَا يَشَاءُ مِنَ الْأَشْيَاءِ»، چقدر اين جمله شيرين است خدا ميداند! خدا به برکت قرآن و عترت اين توفيق را نصيب اين دانشمندان عزيز دانشگاهي ما و اطباي ما که واقعاً در خط مقدم سلامتاند قرار بدهد که بتوانند هر چه زودتر ـ إنشاءالله ـ اين دارو را کشف کنند.

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج‏3، ص149.

[2]. شرح الكافي ـ الأصول و الروضة ملا‌صالح مازندراني، شعراني، ج‏3، ص17.

[3]. ديوان حافظ، غزل شماره 328. «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم ٭٭٭ لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم».

[4]. رسائل الکندي الفلسفيه، ص124.

[5]. سوره فاطر، آيه15.

[6]. نهج البلاغة(صبحی صالح)، حکمت 304.

[7]. سوره نحل، آيه53.

[8]. شرح المنظومه، ج2 ، ص446.

[9]. ديوان حافظ، غزليات، غزل111.

[10]. سوره قمر، آيه50.

[11]. سوره توبه، آيه103.

[12]. نهج البلاغة(صبحی صالح)، حکمت 304.

[13]. الشفاء(المنطق)، البرهان، ص54.

[14]. حكمة الاشراق، ص40 و 41.

[15]. القبسات، ص456؛ «قال علّامة المتشكّكين و امامهم، فى كتاب المطالب العالية: انّه جرت عادة جميع العقلاء بأنّهم يذهبون الى المزارات المتبرّكة و يصلّون و يصومون و يتصدّقون عندها و يدعون اللّه تعالى فى بعض المهمّات، فيجدون آثار النفع ظاهرة و نتائج القبول لائحة. يحكي انّ اصحاب ارسطاطاليس، كلّما صعبت عليهم مسئلة، ذهبوا الى قبره و بحثوا فيها، فكانت تنكشف لهم تلك المسألة و قد يتّفق مثل هذا كثيرا عند قبور الاكابر من العلماء و الزهّاد و لو لا بقاء النفوس بعد موت الابدان، لم يتصوّر امثال ذلك. انتهي كلامه».

[16]. المطالب العالية من العلم الالهي، ج7، ص131؛ «انّه جرت عادة جميع العقلاء بأنّهم يذهبون الى المزارات المتبرّكة و يصلّون و يصومون عندها و يدعون اللّه فى بعض المهمّات، فيجدون آثار النفع ظاهرة و نتائج القبول لائحة. يحكي انّ اصحاب ارسطاطاليس، کانوا كلّما صعبت عليهم مسألة، ذهبوا الى قبره و بحثوا فيها، فكانت تنكشف لهم تلك المسألة و قد يتّفق أمثال هذا كثيرا عند قبور الاكابر من العلماء و الزهّاد [في زماننا] و لو لا أن تلک النفوس باقية بعد موت الابدان و الا لکانت تلک الاستعانة بالميت الخالي عن الحس و الشعور [عبثا] و ذلک باطل».

[17]. نهج البلاغة(صبحي صالح)، خطبه224.

[18]. سوره زخرف، آيه84.

[19]. سوره زخرف، آيه84.

[20]. مفاتيح الجنان، بخش ملحقات، ص1104؛ الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص163.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق