18 11 2017 442193 شناسه:

سخنراني شب شهادت امام رضا(ع) (1396/08/27)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله جميع الأنبياء و المرسلين سيما خاتمهم و أفضلهم محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقية الله في العالمين بهم نتولّيٰ و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».

«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [وَ أُجُورَكُم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عَلَيه السَّلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عَلَيه الصَّلاة وَ عَلَيه السَّلام)».[1]

ماتم و عزاي اين خاندان الهي را به پيشگاه وليّ‌عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقمندان به قرآن و عترت(عليهم السلام) و شما فرهيختگان و علما و فضلا و برادران و خواهران ايماني، تعزيت عرض مي‌کنم. حادثه سهمگين زلزله اخير را هم به ملت بزرگ و بزرگوار ايران تعزيت عرض مي‌کنيم. از ذات أقدس الهي مغفرت درگذشتگان و شفاي عاجل مصدومان را مسئلت مي‌کنيم. و از ذات أقدس الهي مسئلت مي‌کنيم به همه کساني که براي رفع نياز اين بزرگواران تلاش و کوشش کردند، سعي آنها را مشکور بدارد و پاداش دنيا و آخرت مرحمت کند.

در شب بيست و هشتم صفر به مناسبت رحلت ذات مقدس رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) به بعضي از سؤال‌ها پاسخ داده شد و بنا شد که در پايان اين محفل؛ يعني شب سي‌ام ماه صفر، بخش ديگري از آن سؤال‌ها مطرح شود. اين ايام متعلق به نبوت و امامت است، بخشي از سؤال‌هايي که مربوط به قرآن و وحي بود، به اين صورت ارائه شد که ـ معاذالله ـ کلمات قرآن از خدا نيست و ـ معاذالله ـ مطالب قرآن و معاني قرآن و احکام قرآن از خدا نيست. پيامبر در اثر ارتباط ويژه‌اي به نام وحي، مطالبي را از ذات أقدس الهي دريافت کرده است، يک؛ آن مطالب باعث قرائت خاص او از جهان شد، جهان‌بيني خاصي پيدا کرد، جهان و جامعه را شناخت در حد اطلاع خودش، دو؛ مطالبي را از رهآورد و استنباط‌هاي خودش به دست آورد، سه؛ کلماتي را با انتخاب خودش در اختيار ديگران قرار داد، چهار؛ آن مطالبي که مربوط به خودش است و اين الفاظي هم که خودش انتخاب کرد، جمعاً قرآن شد. مطالب قرآن ـ معاذالله ـ براي پيغمبر است از خدا نيست، الفاظ آن ـ معاذالله ـ براي پيغمبر است از خدا نيست، حکم فقهي و قانوني ابدي هم در اين کتاب نيست.

بنا شد در چند نوبت به اين سؤال‌ها پاسخ داده شود. در نوبت قبل بخشي از پاسخ‌ها ارائه شد و آن اين است که مهم‌ترين و برجسته‌ترين محکمه، اول خود قرآن است، بعد اهل بيت‌اند که قرآن ناطق‌اند، بعد شاگردان اينها و اصحاب اينها و صحابه‌هاي اينها که اين مطالب را از خود پيامبر شنيدند، بعد هم از اهل بيت(عليهم السلام) شنيدند. بهترين داور همين سه محکمه است. به قرآن کريم که مراجعه مي‌کنيم، از اولين سوره تا آخرين سوره، همه اين آيات و سور شهادت مي‌دهد که اين قرآن کلام خداست؛ تعبير اينکه اين کتاب است، تعبير اينکه ما نازل کرديم، تعبير اينکه تو مستمع هستي، تعبير اينکه فرستاده‌هاي ما اين را آوردند، تعبير اينکه اين را به قلب تو رساندند: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾،[2] اين تعبيرات فراوان است. در بخش‌هاي صريحي قرآن کريم فرمود ما اين را عربي قرار داديم، ما اين را عجمي قرار نداديم، نه تنها لفظ از ماست، عربي بودن آن هم از ماست، ما تعمّد داشتيم که آن را عجمي قرار نداديم: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون﴾،[3] فرمود اگر ما عجمي قرار مي‌داديم، يک عده اعتراض مي‌کردند: ﴿ءَ أَعْجَمِيٍّ وَ عَرَبِيٌّ﴾؛ ما عجمي قرار نداديم، ما عربي قرار داديم، ما قرآن را به عنوان يک طناب مستحکم قرار داديم، قرآن را مثل باران به زمين نيانداختيم، قرآن آن حبل مستحکم و متقني است که ما آن را به زمين آويختيم، نه انداختيم. اين از سنخ انزال مطر نيست که به زمين بياندازد و بشود «تجافي»؛ از سنخ آويختن حبل مستحکم است که مي‌شود «تجلّي». در آن حديث نوراني که فرمود ثقل اکبرش قرآن است، فرمود: «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي»،[4] ما آن را مثل برف و تگرگ و باران، به زمين نيانداختيم؛ ما آن را چون حبل متين است آويختيم، يک طرف اين حبل بدست ماست، بقيه به طرف شماست: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾.[5] آن طناب انداخته مشکل خودش را حل نمي‌کند، چه رسد به اينکه مشکل معتصمان را حل کند. اين طناب به يک سقف مستحکم و بلندي بسته است که هر کس اعتصام کند از هر خطري مي‌رهد و به هر ثوابي مي‌رسد. فرمود اين کتاب به دست ماست و مستحضريد تار و پود بالاي آن نه عبري است، نه سرياني، نه عربي، نه تازي و نه فارسي؛ پايين اين کتاب عربي مبين است، بالاي کتاب که در دسترس پيغمبر و اهل بيت است، نه عبري و نه عربي است. در آغاز سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون﴾؛ اما همين کتاب ﴿وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾؛[6] اين مثل ليوان پُري است که نيم آن عربي است و ديدني است و نيم ديگر عربي و عبري و ديدني نيست؛ آن نيم ديگر را با لسان عرب و مفردات راغب و مانند آن نمي‌شود فهميد، آن نامي ندارد: ﴿وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾. بالاي آن که ديني نيست «علي حکيم» است، پايين آن که ديدني است «عربي مبين» است. و به وجود مبارک پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾.[7] گرچه بخش «عربي مبين» را ما به وسيله فرشته‌ها به قلب تو القا کرديم: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾؛ اما «علي حکيم» را فرشته هم نمي‌داند، «علي حکيم» را آنها هم درک نمي‌کنند تا بياورند. بين خداي «علي حکيم» و قرآن «علي حکيم» که بالاترين و برترين مظهر الهي است، هيچ واسطه‌اي نيست، ذات مقدس رسول اکرم آنجا حضور دارد. فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ،[8] از يک طرف؛ ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾، از طرف ديگر؛ و اين «علي حکيم» به وسيله قرآن و عترت مشخص مي‌شود «و لا غير».

در نوبت قبل به عرضتان رسيد اگر يک روايت معتبري که عناصر سه‌گانه‌ آن تضمين شده باشد؛ يعني صدور معتبر، جهت صدور معتبر، دلالت معتبر، امام بفرمايد اين آيه اين مطلب را مي‌گويد، ما «علي الرأس» قبول مي‌کنيم؛ چه عربي باشد و چه با لغت هماهنگ باشد و چه با هيچ لغتي هماهنگ نباشد، زيرا اين ليوان پُر آن بخش پايين آن که به دست مردم است عربي است و «لسان العرب» مي‌طلبد، آن بخش بالاي آن که ديدني نيست، «علي حکيم» است. کسي از «علي حکيم» باخبر است که خودش «علي حکيم» باشد، آن پيغمبر است و اولاد پيغمبر و عترت طاهرين.

«زراره» و مانند «زراره» مي‌گويند ما ديديم «ذريح» رفته خدمت امام صادق(سلام الله عليه) و برگشت. گفتيم کجا رفتي؟ چه ديدي و چه شنيدي؟ گفت خدمت امام بودم و از حضرت سؤال کردم معناي اين آيه کريمه چيست؟ که خداي سبحان مي‌فرمايد به اينکه: ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُم﴾[9] اين يعني چه؟ فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام‏». «ذريح» و مانند «ذريح» گفتند به اينکه از کجاي اين آيه برمي‌آيد که «لِقَاءُ الْإِمَام‏» است؟ شايد حضرت او را صالح نمي‌دانست، مطلب علمي را به او نگفت! آمدند خدمت امام(سلام الله عليه) عرض کردند: يابن رسول الله! «ذريح محاربي» خدمت شما بود، از محضر شما بيرون آمد، ما از ايشان سؤال کرديم که امام چه فرمود؟ گفت من سؤال کردم که اين آيه ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا﴾ چيست؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام‏». آيا شما اين مطلب را به او فرموديد؟ فرمود بله من گفتم. عرض کردند از کجاي آيه استفاده مي‌شود، پس چرا به ما نفرمودي؟! فرمود شما درست است شاگرد فقهي ما هستيد، شاگرد اصولي ما هستيد، شاگرد اخلاقي ما هستيد، از اصحاب ما هستيد؛ اما «مَنْ يَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح‏»؟[10] آن کسي که رازدار باشد، معارف بَرين را، گوشه‌اي از «علي حکيم» را بتواند بشنود و تحمل کند «ذريح» است. بعد فرمود مگر نمي‌دانيد به اينکه علوم ما چند قسم است؟ يک علوم حوزوي داريم که شاگردان ما مي‌آيند تفسير مي‌گوييم، فقه مي‌گوييم، اخلاق مي‌گوييم، حقوق مي‌گوييم. يک علمي داريم که در سطح انبياست که «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ‏»؛[11] يا «إِنَّ عِلْمَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» أو «مِن عِلمِنَا صَعب مستصعب» که «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»؛[12] آن اوحدي از اهل ايمان مي‌توانند گوشه‌اي از آن علم مستصعب ما و حديث مستصعب ما را ياد بگيرند. اگر ما شاگردي مثل «ذريح» پيدا مي‌کرديم، اين حرف‌ها را مي‌زديم.

يکي از برجسته‌ترين فرازهاي زيارت نوراني جامعه کبير امام هادي(سلام الله عليه) اين است که آن زائر وقتي همه مراسل عرض ادب را به پيشگاه مزورش ارائه کرده است، برترين تقاضايي که دارد اين است که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»،[13] اين جمله، جمله خبري است، يک؛ به داعي انشا القا شده، دو؛ چون غالب زيارت و ادعيه و مناجات، اينها گرچه ظاهرش مبتدا و خبر است و ظاهرش قضيه خبري است، ولي باطنش انشاست؛ زيارت‌ها اين‌چنين است، دعاها اين‌چنين است. به وجود مبارک امام در محضرش که کسي مشرّف مي‌شود، مخصوصاً الآن اگر کسي به بارگاه امام هشتم مشرّف شود و اين زيارت نوراني جامعه را بخواند، مي‌گويد: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»؛ يعني من به برکت شما، به توسّل شما، به شفاعت شما، از ذات أقدس الهي مسئلت مي‌کنم که اين علوم حوزوي و دانشگاهي برخي از مشکلات کف زمين را حل مي‌کند، اما آن علمي که بتواند مشکل ابد را حل کند دست شماست، من آمدم اينجا عرض ارادت کنم، ادب کنم، زيارت کنم، از آن علم‌هايي که فرموديد اوحدي اهل ايمان مي‌طلبند، آن را به ما مرحمت کنيد: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ».

اگر مي‌بينيد در بخش‌هايي از اين زيارت نوراني، با ادّعاي کامل مي‌گويد: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم‏». خيلي از مسائل است که براي خيلي از علماي ما تصوّر آن دشوار است، چه رسد به تصديق! کيست که بگويد که من «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم‏»؟! اين حرف براي کسي است که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُم» شد. اگر آن بار سنگين را او حمل کرد، مي‌تواند به بارگاه آنها مشرّف بشود بگويد من «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم‏». آن‌که با بناي عقلا و فهم عرف و چهار‌تا کتاب لغت بخواهد اين مشکل را حل کند، اين همين حرف‌هاي عادي است؛ او مجاز نيست بگويد: «مُحَقِّقٌ»، مگر «بالنيابة»، «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»؛ آنچه را که شما تحقيق مي‌کنيد من تحقيق مي‌کنم. آن باري که بايد اوحدي از اهل ايمان بکشند، من مي‌کشم «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ». اين‌گونه از مطالب براي آن «علي حکيم» است، براي «عربي مبين» نيست. صدر اين قرآن «علي حکيم» است، ذيل آن «عربي مبين» است. تلاش و کوشش ما در حوزه‌ي عربي مبين است، به اميد اينکه روزي نَمي از آن «علي حکيم» به ما برسد؛ هم از «علي حکيم» بي‌بهره نباشيم، هم «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» است نصيبي بُرده باشيم.

اين را ذات أقدس الهي به پيغمبر گفت که اين را تو داري ياد مي‌گيري. در بخش‌هاي ديگر در تمام جزئيات به او امر کرد، فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾. اگر ـ معاذالله ـ اين کتاب براي خود پيغمبر بود؛ نظير تأليف‌هايي که مؤلفان داشتند، خدا به وسيله وحي يک سلسله علومي به او داد، بعد او خودش استنباط کرد، تحليل کرد، قرائتي از جهان و جامعه پيدا کرد و يک کتابي نوشت، اما در اين کتاب خدا نبايد به او بگويد: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾، ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي،[14] ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾،[15] از امام(سلام الله عليه) رسيده است که بهترين علم، علم توحيد است و بهترين عمل استغفار است. اگر ذات أقدس الهي در تمام اين مسائل به او امر مي‌کند: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ،[16] ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ،[17] برسان جريان غدير را! اينها امر است، اينها دستور است، اين خطاب‌ها از کيست؟ اگر اين کتاب نوشته خود آن حضرت باشد، گفته خود آن حضرت باشد ـ معاذالله ـ اين امرها براي چيست؟! در مسائل اجتماعي فرمود: ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِي الأمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّه﴾،[18] در ريز و درشت، در مسائل جنگ فرمود فعلاً فلان‌جا اسير بگيريد، فلان‌جا اسير نگيريد. در مسائل مبارزات سياسي با ملحدان و مشرکان فرمود: ﴿وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَي سَوَاءٍ،[19] اما مادامي که آنها روي تعهد هستند، شما تعهد را حفظ کنيد: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ.[20] ولي اگر ديديد دارند خيانت مي‌کنند، ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ﴾. اين امرها و اين نهي‌ها از کيست؟ آن دستورهاي نماز شب از کيست؟ ﴿وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً،[21] در مسائل ريز و درشت؛ در مسائل اجتماعي، در مسائل اقتصادي، در مسائل سياسي، در مسائل عبادي، مرتّب خطاب مي‌کند، اگر اين کتاب ـ معاذالله ـ نوشته خود پيغمبر باشد که اين خطابه‌ها معنا ندارد! و ذات مقدس آن حضرت هم تحدّي کرده است، فرمود يک کلمه به نام من نيست: ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي؛[22] هم مسئله ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْت‏[23] اين است، هم مسئله «ما نطقت اذ نطقت» اين است، «و لکنّ الله نطق». اگر فرمود: ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ، آيا آن به منطوق برمي‌گردد؟ درست است، به نطق برمي‌گردد؟ درست است. به هر دو برمي‌گردد؟ درست است. نظير «ما نطقت اذ نطقت و لکنّ الله نطق»؛ چه اينکه ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي. اين کتابي که صدر و ساق آن، اين حبل متيني که خدا آويخت، بالاي آن «عربي مبين» نيست، «علي حکيم» است، پايين آن «عربي مبين» است، به پيغمبر فرمود قدم به قدم ما اينها را به تو آموختيم، اين الفاظ از ماست، آن کلمات از ماست، آنها دلشان مي‌خواهد که تو الفاظ را تغيير بدهي، کلمات را تغيير بدهي، تو هم «بالصراحه» بگو به دست ما نيست.[24] اگر اين کتاب از خود پيغمبر بود که الفاظ آن را عوض مي‌کرد. فرمود کمترين تخطي بخواهي بکني: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾.[25] اين تکليف هست، اينها مادامي که در زمين زندگي مي‌کنند، معصوم‌اند و مکلف‌اند؛ منتها گناه امتناع وقوعي دارد، معصوم‌اند، ذات أقدس الهي از خطاي فکر و خطيئه عمل، اينها را نگه داشت. مستحضريد که يقين صد درصد کاري از آن برنمي‌آيد، چون عقل نظر که حوزه و دانشگاه با آن دارد کار مي‌کند، اين در قلمرو عقل انديشه و نظر است، از انديشه و نظر و علم در بخش‌هاي مهم، هيچ يعني هيچ! هيچ کاري ساخته نيست، زيرا انديشه فقط مي‌فهمد؛ تصور و تصديق و قياس و استدلال و برهان از اوست. ما يک عزم داريم و يک جزم؛ آنکه در حوزه و دانشگاه رواج دارد و رونق دارد، جزم علمي است، علم است، عزم چيزي ديگر است، «بين العزم و الجزم بين الأرض و السماء» فاصله است. چرا ما عالم بي‌عمل داريم؟ براي اينکه عمل از علم نيست، از حوزه نيست، از دانشگاه نيست، از فهم نيست؛ عمل از آن عقل عملي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[26] است.

يک مَثل کوتاهي قبل از ورود به جريان امام هشتم به عرضتان برسد تا معلوم شود ما که با علم کار داريم خيلي به علم اميدوار نباشيم، علم پنجاه درصد قضيه است، اگر ما از بيرون به درون برويم، بخشي از مشکلات ما حل مي‌شود. ذات أقدس الهي در بيرون به ما يک مَقسمي داد که تحت آن «اقسامٌ أربعة». آن مَقسم اين است که به ما مجاري ادراکي داد، مجاري تحريکي داد، مجاري انديشه داد، مجاري عمل داد، به ما چشم و گوش داد که با آنها مي‌شنويم و مي‌بينيم، به ما دست و پا داد که با آنها کار مي‌کنيم، اين مَقسم است؛ تحت اين مقسم چهار قسم است که آن امر محسوس است: بعضي افرادند که هم مجاري تحريکي‌شان، هم مجاري ادارکي‌شان سالم است؛ چشم و گوش سالمي دارند، دست و پاي سالمي دارند، اين قسم اول است. بعضي هستند که مجاري ادراکي‌شان سالم است؛ يعني چشم و گوششان سالم است، ولي مجاري تحريکي‌شان دست و پايشان فلج است. قسم سوم بعکس است؛ يعني دست و پايشان سالم است، اما چشم و گوششان کر و کور است. قسم چهارم که فاقد طهورين هستند هم مجاري ادراکي را ندارند، هم مجاري تحريکي. اين مقسم براي ما بديهي است، اين اقسام چهارگانه هم براي ما محسوس است، اين علمي نيست.

در درونِ ما «بشرح ايضاً»؛ خداي سبحان يک عقلي به ما داد که با آن مي‌فهميم. يک عقل ديگري هم به ما وديعه نهاد که امام فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» که بخش عمل است. ما اگر بخواهيم در درون ما بفهميم و تصميم بگيريم، يک عقل انديش‌ورز داريم که سرمايه حوزه و دانشگاه ‌ همين است؛ تصور است و تصديق است و قياس است و استدلال است و سرانجام جزم و اگر بخواهد کار کند نيت است و اراده است و عزم است و تصميم که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، اين مقسم؛ تحت اين مقسم، اقسام چهارگانه‌اند: بعضي‌ها کساني‌اند که عقلين آنها سالم است؛ يعني خوب اهل جزم‌اند و محقق‌اند، خوب اهل عزم‌اند متحقق‌اند، مي‌شود عالم باعمل؛ حالا لازم نيست مانند مقدس اردبيلي و علامه حلي و علامه طباطبايي و علامه بحرالعلوم، به هر حال عالم عادل است، آنچه را فهميد عمل مي‌کند، اين گروه «طوبيٰ له و حُسن مآب». از مَثل شروع کنيم به اين ممثَّل برسيم؛ در آن اقسام چهارگانه برخي‌ها هستند که چشم و گوششان سالم است دست و پايشان سالم است، اينها مار و عقرب را مي‌بينند و فرار هم مي‌کنند، نه مشکل علمي دارند و نه مشکل عملي. گروه دوم کساني‌ هستند که مار و عقرب را مي‌بينند ولي نشسته و نيش مي‌خورند، چرا؟ براي اينکه دست و پا فلج است، مگر چشم و گوش فرار مي‌کند؟! شما به چنين آدمي مدام عينک بده، مدام دوربين بده، مدام ذره‌بين بده، مدام تلسکوب بده، مدام ميکروسکوب بده؛ او مشکل ديد ندارد، او مشکل دست و پا دارد که فلج است. بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است که آن عالم بي‌عمل مشکل عملي ندارد، خودش قرآن گفته، تفسير کرده نوشته و چاپ هم شده! شما مدام آيه بخوان يا مدام روايت بخوان، او مشکل علم ندارد، مگر علم کار مي‌کند؟! در بخش‌هاي عملي «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» کار مي‌کند که طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[27] اگر در جبهه دروني بين عقلي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» با هوس و شهوت درگير بشود «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»، اين عقل عملي فلج است، شما مدام آيه بخوان يا مدام روايت بخوان! او مشکل علمي ندارد؛ چه اينکه در آن قسمت اگر دست و پاي کسي سالم باشد، چشم و گوش او کر و کور باشد، مار و عقرب را نمي‌بيند، او مثل جاهلي است که نمي‌بيند چکار کند و به جهنم مي‌افتد.

در درون ما يک مَقسم داريم و چهار قسم؛ يعني خدا به ما عقلي داد که به ما فرمود تأمل کنيد، تدبر کنيد، ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ[28] و مانند آن، اين عقل نظري و استدلال است که حوزه و دانشگاه با اين مي‌شود موحّد؛ اما فرمود: ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ؛[29] مگر عقل نداريد؟! اين عقل همان عقل عملي است؛ مثل کسي که مار و عقرب را مي‌بيند، ولي قدرت فرار ندارد، چون دست و پاي او فلج است و در جنگ دروني که جهاد کبير است البته، نه اکبر؛ جهاد اکبر جاي ديگر است و آنچه که حضرت فرمود جهاد کبير داشتيد، از جهاد اکبر آمديد،[30] آن اکبر نسبي است، اين عمل نمي‌کند. وجود مبارک پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد هر دو بخش را تأمين کند، فرمود شما در جاهليت دو تا مشکل داشتيد: هم از نظر انديشه‌ورزي جاهل بوديد، هم از نظر انگيزه و عمل جهالت داشتيد و ما آمديم هر دو را اصلاح کرديم. اين زيارت نوراني «اربعين» براي همين جهت است که «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَة»؛[31] هم به شما ديد خوب بدهد، هم عزم و اراده و تصميم خوب عطا کند.

تمام اين بخش‌ها را قرآن جزء به جزء به پيغمبر دارد در قرآن کريم مي‌گويد. اگر اين کتاب، کتاب خود حضرت بود که اين همه خطابات نداشت. بعد فرمود ـ معاذالله ـ ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾، اين همه تهديد‌ها براي چيست؟ اين همه انذارها براي چيست؟ فرمود اگر اين کار را نکني ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ﴾،[32] يک آيه پنج ضلعي است که دو ضلع آن اول، دو ضلع آن آخر، اين وسط دارد که ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ﴾، اين همه خطابات چه در مسائل اعتقادي، چه مسائل سياسي، چه مسائل تجاري، چه مسائل حتي خانوادگي، با همسرانت چکار بکن! اينها آيات قرآن است، خطابات الهي است، با فلان همسر چکار بکن، با فلان همسر اگر افشا کرده چکار بکن! چه دستور بده! چطور زندگي بکن! اينهاست. آخر قرآن کريم «قل، قل، قل»؛ بگو! بگو! بگو! اين حرف‌ها، حرف‌هاي کيست؟ يک نويسنده به خودش مي‌گويد «قل»؟! يک نويسنده خودش را تهديد مي‌کند که ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾؟!

بنابراين قبل از اينکه به قرآن ناطق؛ يعني به کلمات نوراني اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه کنيم و قبل از اينکه به اصحاب و صحابه خاص پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه کنيم، خود قرآن اين مطلب را ثابت مي‌کند که معاني‌ آن از خدا، الفاظ آن از خدا و بر قلب مطهر آن حضرت نازل شد و وجود مبارک حضرت هم همين را به عنوان عهد الهي و امانت الهي ذکر کرده است و ذکر مي‌کند.

اما در جريان امام مجتبي(سلام الله عليه) به عرضتان رسيد که سفارش رسمي آن حضرت اين است که حوزه را، دانشگاه را لبريز از علم و هدايت کنيد: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَي‏»؛[33] هرگز نگوييد من بازنشست شدم! هرگز نگوييد من فارغ التحصيل شدم! تا نفس مي‌کشيم با کتاب؛ يا تأليف، يا پژوهش، يا تدريس، يا مباحثه، فرمود هرگز نگوييد من فارغ التحصيل شدم! اين جانتان را پُر از علم کنيد: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَي‏».

اما شب شهادت امام رضا(عليه أفضل صلوات المصلين) است اين چند جمله هم درباره آن حضرت عرض کنيم و بعد ذکر مصيبت کنيم. وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) مسائل اخلاقي فراواني دارد، فرمود انسان اگر بخواهد زندگي کند، بدون دوست نمي‌شود، انسان که تنها نمي‌تواند باشد و تنها دوست انسان، همان عقل اوست: «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه وَ عَدُوُّهُ جَهْلُه‏»،[34] اين جمله نوراني مفيد حصر است، چون خبر مقدم شده، تقديم خبر در اين بخش‌ها فقط و فقط براي افاده حصر است؛ نفرمود عقل هر کسي دوست اوست! فرمود دوست هر کسي عقل اوست، دوست که نمي‌تواند مبتدا باشد، صديق مبتدا نيست، بلکه خبري است مقدم؛ «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه». ما يک دوست داريم به نام عقل و يک دشمن داريم به نام عقل؛ «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه وَ عَدُوُّهُ جَهْلُه‏». بعد هم به همه سفارش کرد که شما شيعيان ما هستيد، فاصله نگيريد، اختلاف نداشته باشيد، زد و خورد نداشته باشيد، تضارب آراء نعمت است، اما خودتان را نشان ندهيد، فقط نظرتان را بگوييد، از يکديگر فاصله نگيريد؛ امت از امام، امام از امت، مسئولين از يکديگر، مردم از يکديگر، فرمود هيچ وقت فاصله نگيريد. گاهي آن بيان نوراني رسول خداست که فرمود اگر کسي از جامعه فاصله بگيرد گرگ او را مي‌دَرد؛ گاهي همان بيان نوراني رسول گرامي در نهج البلاغه علي(صلوات الله عليهما) آمده است که «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب‏»؛[35] فرمود کسي که به فکر ديگري نيست، تنها فکر مي‌کند، براي خودش فکر مي‌کند، به فکر ديگري نيست، او مثل آن گوسفند تک‌چَري است که به طمع يک علف سبز، خود را به دهان گرگ مي‌سپارد: «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب‏». متن اين بيان نوراني حضرت در فرمايشات نوراني پيامبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است. وجود مبارک امام فرمود: «تَزَاوَرُوا»؛ به زيارت يکديگر برويد، «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا»؛[36] شما شيعيان ما هستيد، وقتي دور هم جمع شديد حرف ما را مي‌زنيد، وقتي چهار‌تا شيعه کنار هم نشستند، مي‌گويند امام صادق(سلام الله عليه) اين‌چنين فرمود، امام رضا(سلام الله عليه) اين‌چنين فرمود، امام باقر(سلام الله عليه) اين‌چنين فرمود، حرف‌هاي ما را مي‌زنيد؛ «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض». همه ما شنيديم و مي‌گوييم سنگ روي سنگ بند نمي‌شود و درست است. الآن اين بُرج‌هايي که مي‌سازند يا ساختمان‌هايي که مي‌سازند، طبقه اول را که سنگ گذاشتند، طبقه دوم را اگر روي سنگ بگذارند، سنگ روي سنگ بند نمي‌شود، يک مَلات نرمي مي‌خواهد. فرمود فرمايشات ائمه آن ملات نرم است که قصر درست مي‌کند. «وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض»؛ عاطفه، گذشت، اخلاق و ادب، ادب آن ملات جامعه است. اينکه مي‌گويم سنگ روي سنگ بند نمي‌شود، تجربه است، حرف صحيحي مي‌زنيم؛ اما آن ملاتِ نرم سنگ را روي سنگ بند مي‌کند. فرمود اخلاق، ادب، حرف ماست، اين حرف ما ملات جامعه است؛ شما هر جا رفتيد، اگر سخني شنيديد، اين است که تنها ملات آن عقل است و ادب است و عاطفه است که از خاندان اينهاست. فرمود ما اين حرف را آورديم، «وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض»؛ اين حرف بوسيدني است.

اما از نظر مظاهر علمي؛ مي‌دانيد وقتي که وجود مبارک امام در هر منطقه‌اي زمان و زمين حضور پيدا کند، آنجا مي‌شود حوزه علمي؛ هر جا که امام باشد. وقتي اينها در مدينه بودند اين‌چنين بود، در کوفه بودند اين‌چنين بود. وقتي وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) وارد ايران و خراسان شد، خراسان شده حوزه علميه؛ چقدر علما و دانشوران و انديشوران و انديشورزان آمدند در محضر آن حضرت استفاده کردند. الآن شما مي‌بينيد آنچه که فضاي بخشي از دانشگاه‌ها را تأمين مي‌کند ـ متأسفانه ـ همين علوم تجربي حسي است. مستحضريد ما دانشي از علم تجربي پايين‌تر و پست‌تر نداريم، بالاتر از اين تجربه حسي، نيمه تجربي و رياضي است که رياضيات را مي‌گويند ملکه علوم، چون رياضيات بالاتر از اين علوم تجربي حسي است، چون رياضيات لازم نيست کسي ببيند و بشنود، بايد بفهمد؛ منتها پايه آن چون کمّ است و قسمت‌پذير است، تجريدي محض نيست؛ بالاتر آن تجريدي کلامي است، بالاتر آن تجريدي فلسفي است، بالاتر آن تجريدي عرفان نظري است و بحث‌هاي ديگر، اينها کف علومي است که در دانشگاه‌ها هست. اينها مي‌گويند دين قابل اثبات نيست، علمي نيست؛ يعني شما مي‌توانيد بگوييد من از مار و عقرب مي‌ترسم، دليل هم داريد و آن حس و تجربه است؛ ولي نمي‌توانيد بگوييد من از سوسک مي‌ترسم! مي‌خواهي بترس، بترس، ولي برهاني و علمي نيست. مي‌گويند ـ معاذالله ـ اعتقاد به جهنم مثل ترس از سوسک است، شما دليلي نداريد و نمي‌توانيد جهنم را ثابت کنيد، چون دلش مي‌خواهد که جهنم هم مثل مار و عقرب ديدني باشد. همان حرفي که به موساي کليم گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[37] همان حرفي که مي‌گفتند: ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[38] الآن ـ متأسفانه ـ فکر غالب علوم تجربي دانشگاهي ماست؛ مي‌گويند ما چيزي را که نبينيم و در آزمايشگاه موش نيايد، باور نمي‌کنيم! اين را امام رضا(سلام الله عليه) پاسخ داد، فرمود به اينکه شما اگر چيزي را مي‌خواهيد بپذيريد، حتي آن تجربه‌هاي حسي را، بايد به استناد يک اصل تجريدي غير حسي بپذيريد. اصل «تناقض» که حسي نيست، شما اگر اصل «تناقض» را نپذيريد، آن تجربيات شما که يقين‌آور نيست، شما اين‌طرف را مي‌بينيد و آن‌طرف را که نمي‌بينيد؛ چرا دور باطل است؟ چرا جمع ضدّين باطل است؟ چرا جمع مثلين باطل است؟ چرا جمع بود و نبود باطل است؟ مگر مي‌شود ما به يک مطلبي علم پيدا کنيم بدون آن پشتوانه‌هاي عقل تجريدي؟! اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است که به آن متکلم مروزي يا خراساني ديگر، فرمود اگر چيزي حادث بود، قديم نيست و اگر چيزي قديم بود، حادث نيست، اينها دوتايي که باهم جمع نمي‌شوند. شفاف‌تر از اين فرمود: «لأن النفي و الإثبات لا يجتمعان»،[39] اين همان اصل تناقض است. فرمود علم تجربي به تجريد تکيه مي‌کند، شما ثابت کرديد اولاً استقراء است نه تجربه؛ اينها نمي‌دانند که بين تجربه و استقراء؛ استقراء که استقراي تام پيدا نمي‌شود، استقراي ناقص هم مفيد يقين نيست. اينکه يقين پيدا مي‌کنند، چون تجربه است نه استقراء؛ تجربه هم «إلا و لابد» به يک برهان عقلي ناديدني تکيه مي‌کند که «لو لم يکن ذاتياً لما کان اتفاقياً» و مانند آن، «لو کان اتفاقياً لما کان دائمياً» و مانند آن. هيچ ممکن نيست ما به يک امري يقين پيدا کنيم، مگر به اين بيان نوراني که مرحوم کليني نقل کرد: «لأن النفي و الإثبات لا يجتمعان»، اصل تناقض که ديدني نيست. تا جامعه از اين خطر ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾ نرهد، موحد نخواهد شد. ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾، از اين نرهد، موحّد نخواهد شد. قسمت مهمّ تلاش امام رضا(سلام الله عليه) در اين بخش پاياني کتاب نوراني توحيد مرحوم صدوق که ملاحظه بفرماييد،[40] اين است؛ براي اثبات اينکه اصل در معرفت‌شناسي، عقل است نه حس، و عقل پشتوانه و پشتيبان حس است، علوم تجربي «إلا و لابد» بايد به علوم تجريدي تکيه کند، ترس از جهنم بدتر از ترس مار و عقرب است؛ منتها قرآن کريم فرمود اين راه باز است و شما حالا نمي‌بينيد: ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾،[41]  اگر نديدي تقصير خودت است، راه که باز است. منظور اين نيست که در بعد از مرگ، جهنم را مي‌بينيد، بعد از مرگ، کفار هم مي‌بينند! اينکه فرمود: ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ﴾، اين براي مؤمنين است؛ وگرنه کفاري که به قيامت معتقد نبودند در قيامت ذات أقدس الهي فرمود: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا؛[42] بله جهنم را مي‌بينيم. اينکه فرمود اگر «علم اليقين» داشتيد جهنم را مي‌ديديد، براي مؤمنين است. به مؤمن مي‌گويد از علم دراسه به علم وراثه بار ياب که هم‌اکنون جهنم را ببيني، «خود هنر دان ديدن آتش عيان»،[43] خدا غريق رحمت کند سيد رضي را، او يک مصالحي را که در نظر داشت آن خطبه نوراني حضرت امير را ارباً اربا کرد. اين خطبه‌اي که به همّام در وصف متّقيان حضرت سيل‌وار مطالب را ريخت و مستمع همان‌جا جان داد، اين خطبه تقريباً بيست صفحه است. حضرت گفت و گفت و گفت، آن مستمع «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا».[44] اينکه حضرت فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل‏»، اين است. وقتي قله دماوند باران بيايد، پايان آن سيل است؛ اما اين کوه‌هاي سلسله جبال را شما مي‌بينيد شايد شصت سال يا هفتاد سال بگذرد و يک سيلي هم نيايد. هر کوهي سيل ندارد؛ فرمود من آن کوهي هستم که وقتي مي‌بارم سيل مي‌شوم، «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل‏» و هيچ کس هم نمي‌تواند به بالاي من برسد: «وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْر». شما ببينيد تمام اين حيوانات به هر حال تا دامنه قله مي‌روند، بعد نفس آنها بند مي‌آيد. فرمود من کسي نيستم که بتواند کسي مرا درک کند، من هر وقت مي‌بارم سيل مي‌آيد. اين تقريباً بيست صفحه است و سيل آن مستمع را بُرد؛ منتها آن کسي که ادب نداشت و نمي‌شناخت، يک اعتراضي کرد که حضرت هم پاسخ او را داد.

سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) اين خطبه بيست صفحه‌اي را تقريباً شش هفت صفحه آن را نقل کرد، بخشي از آن را اصلاً نقل نکرد ظاهراً، بخشي از آن را در خطبه 223 و 224 و آنجاها سه ـ چهار سطر آن را نقل کرد که «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّي . . . بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِير الْبَرْق»؛ فرمود کسي است که به هر حال چشم دلش باز شد، حقيقت را مي‌بيند، در همان خطبه فرمود: «فَهُم‏ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛[45] اينها کساني هستند که گويا آتش را مي‌بينند. حالا اگر کسي نتوانست با چشم ملکوتي بهشت را ببيند، جهنم را ببيند، آن حارث که نقل از کليني است گفته من ديدم: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي»;[46] و خود حضرت امير هم که فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ»,[47] فرمود مؤمنان کساني‌اند که گويا الآن زوزه سگان جهنم را مي‌شوند؛ منتها اين مقام «کأنّ» است يک درجه بالاتر آن مقام «أنّ». وجود مبارک امام رضا اين قسمت‌هاي مهم را براي آن شخص تبيين کرد که ريشه همه علوم، علم تجريدي است و علوم تجربي به همين علوم تجريدي تکيه مي‌کند.

بنابراين آنچه که از اين فرصت‌ها وظيفه همه ما حوزويان و برادران دانشگاهي‌هاست، حشرمان را با قرآن، با عترت، با آنچه را که صحابه اين دودمان حفظ کردند، حفظ کنيم. اينها خيلي محبت مي‌کنند، ببينيد سلمان به هر حال از اصحاب حضرت است، عيال سلمان مي‌ميرد، آن علي! يک نامه تسليتي براي سلمان مي‌نويسد، علي که خاورميانه در اختيار او بود! مگر بين زنده و مرده بودنِ اينها فرق است؟! حالا منتها اين نامه در نهج البلاغه نيامده، در تمام نهج البلاغه آمده است. هيچ کس فکر نمي‌کرد که حالا در مسائل خانوادگي سلمان هم، آن علي دخالت کند و نامه تسليت براي او بنويسد! الآن هم ما را رها نمي‌کند، چرا ما نشويم؟! اينکه عصمت لازم نيست، چرا ما نشويم؟! اين راه که باز است. خيلي‌ افراد بودند از زن و مرد از خود قم که حضرت فرمود: «مِنَّا أَهْلُ الْبَيت»،[48] چرا ما نشويم؟! اين راه باز است. اگر اين راه باز است و ما را مي‌پذيرند،

«چرا دست يازم چرا پاي كوبم ٭٭٭ مرا خواجه بي دست و پا مي‌پسندد»[49]

  اين راه که باز است، تصميم بگيريم ما هم اين‌طور باشيم. شما ببينيد همين آيه‌اي که درباره حيات رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) است که اگر اينها گناه بکنند و بيايند پيش تو استغفار کنند، تو استغفار بکني: ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾،[50] همين آيه را الآن در زيارت قبر پيغمبر مي‌خوانيم، زنده و مرده اينها يکي است. فرمود: «يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَي مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَال‏»،[51] اين بيان نوراني حضرت است فرمود ما که نمي‌ميريم. سلمان مگر از نورانيت آنها استفاده نکرد؟! الآن که وجود مبارک حضرت هم بدناً هست و هم روحاً هست؛ آن ذوات قدسي بدناً نيستند، اما روحاً هستند؛ راه باز است. ما اگر خودمان را کم بفروشيم، ضرر کرديم که ﴿يَوْمُ التَّغَابُن﴾ است.

من مجدّداً تسليت عرض مي‌کنم، چند جمله هم ذکر مصيبت بکنيم. ببينيد بعد از دفن وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، علي بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) آن نماز را خواند و همچنين در هنگام رحلت حضرت، سر مطهّر حضرت روي سينه علي بن ابيطالب بود، اينها سرجايش بود. انس مي‌گويد من وقتي که از دفن پيغمبر برگشتم، فاطمه زهرا(سلام الله عليها) مرا ديد گفت: انس! قلب تو مقاومت کرد که بدن ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ را زير خاک سپردي؟! اينها را زينب(سلام الله عليها) مي‌شنود، اينها را دختران اميرالمؤمنين مي‌شنوند که فاطمه زهرا مي‌گويد: «کيف مکنک قلبک ان تسلم للأرض جسس رسول الله»؟ با اينکه پيغمبر را با آن جلال و شکوه دفن کردند؛ اما فاطمه نمي‌تواند تحمّل کند که اين بدن چرا زير خاک برود؟! نوبت به امام مجتبي رسيد، حضرت هم وصيت کرده بود که اگر آنها نگذاشتند که مرا کنار پيغمبر دفن کنيد، دفن نکنيد، ولي طواف براي طواف ببريد. اينها نخواستند وجود مبارک حسن بن علي را کنار قبر پيغمبر دفن کنند، اصرار نداشتند، فقط خواستند طواف بدهند؛ اما اين جنازه را تيرباران کردند. وصيت امام حسن بود که حسين بن علي(سلام الله عليهما) نگذاشت بني‌هاشم قيام کنند. فرمود کاري نداشته باشيد، ما موظفيم الآن صبر کنيم، يک روزي هم هست که ما قيام ‌کنيم. آن جنازه را تيرباران کردند، همين زينب کبريٰ تحمل کرد.

در جريان امام رضا(سلام الله عليه) هم حضرت نه تنها فرمود: «يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً»، تا آخرين لحظه هم به نام مبارک سيد الشهداء بود، گفتند اين فرش خيمه را جمع کرد که روي خاک جان بدهد تا تأسي کند به جدّ خود حسين بن علي بن ابيطالب. همه يا زبان حالشان يا زبان مقالشان اين بود «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ»[52] اما مي‌دانيد گفتند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در عالم رؤيا ديد که کمتر مصيبت وداع را بخوانيد! موقع وداع زينب کبريٰ، ما چيزي مي‌شنويم به نام زينب! يک چيزي مي‌شنويم! آمد جلو، عرض کرد برادر! همه اينها قلم قلم شدند، «شکراً لله». شما هم مي‌روي، من مي‌مانم؛ اما وضع من اين است، من چکار بايد بکنم؟! آخرين لحظه‌اي که حضرت همه را جمع کرد فرمود: شکايت نکنيد، حرفي که از عظمت و شکوه شما کم مي‌کند نگوييد، سفر سنگيني در پيش داريد، من مواظب شما هستم، شام داريد، کوفه داريد، مبادا شکايت کنيد، از کسي چيزي نخواهيد، همه اين حرف‌ها را گفت. وقتي خواست پا در رکاب بگذارد و سوار بشود و ميدان برود، زينب عرض کرد برادر! «امشب در اين بيابان من مانم و ساربان»، تکليف من چيست؟! نمي‌گويم نمي‌مانم، بگو من چه کنم؟! «امشب در اين بيابان من مانم و ساربان»، چه دستوري گرفت نمي‌دانم! ولي گفتند شب يازدهم با آسمان نجوا کرد گفت «بپوشان يک امشب رخ ماه را»، چون شب يازده به بعد ماه روشن مي‌کند فضا را

«بپوشان تو امشب رخ ماه را ٭٭٭ مگر ساربان گم کند راه را»

چه قدرتي خدا به اين بانو داد که شد عقيله بني‌هاشم؟! آن حرف نوراني را در مجلس شام زد، گفت: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا».[53]

اما مجلس شام که رسيد؛ همه ما مي‌دانيم که حسنين مورد علاقه ويژه وجود مبارک پيغمبر بودند، اما پيغمبر است، بالاي منبر است، مشغول سخن گفتن است، با پسرش که اين کار را نمي‌کرد، حسين بن علي پسر چند ساله‌اي بود، وارد مسجد شد، حضرت از بالاي منبر پايين آمد، اين بچه را بغل کرد، بُرد بالاي منبر و روي زانو نشاند، اين يقه را باز کرد، زير گلو تا سينه را مي‌بوسيد، چرا اين کار را کرد؟ براي اينکه اينها که اصحاب حضرت هستند بعد از پنجاه سال کسي از اينها نيست. چون در سال شصت، اصحابي که پيغمبر را درک کرده باشند در زمان کربلا کسي نبود؛ اما بچه‌هاي هفت هشت ساله يا ده ساله، اينها در مجلس بودند. حضرت اين کار را کرد تا يک کسي بگويد يزيد! اين چوب را بردار! من خودم در مسجد ديدم پيغمبر اين لب و دندان را مي‌بوسد: «ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ»؛[54] من خودم شاهد بودم که حسين را پيغمبر روي زانو نشاند، لب و دندان حسين را مي‌بوسيد.

مستحضريد ما در اين منطقه که هستيم، درخت‌ها چند قسم است؛ اين درخت انجير را مي‌دانيد که چوب آن خيلي دوام ندارد، درخت انار چوب آن محکم است و با دوام  است که قبلاً براي تأديب بچه‌ها از اين ترکه‌هاي انار مي‌بردند. درخت‌ها از نظر استحکام يکسان نيستند. يک درختي است در هند که همين دودمان اموي که تجارت‌هايي داشتند و رفت و آمد داشتند، از آن‌وقتي که ترکه يا وسيله تنبيه درست مي‌کردند به عنوان خيزُران، به ضم «زاد»، نه به فتح؛ خيزَران نه، خيزُران! اين يک چوبي است محکم، بادوام و دردآور، از آن چوب اينها يک چوبدستي براي تنبيه و زدن درست مي‌کردند. اين خيزُران نظير چوب‌هاي عادي نبود، اين محکم بود، سخت بود، دردآور بود؛ آن‌گاه زينب کبريٰ گفت: «ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاذين الخطرين» اين را بردار! بعد فرمود: «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا».[55] «السلام عليکم يا اهل بيت النبوة و يا معدن الرساله و يا مهبط الوحي و رحمة الله و برکاته».

«نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظيم الأعظم الأعز الأجل الأکرم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله».

پروردگارا! تو را به عترت قسم! عزاداري و سوگواري همه مسلمان‌ها و شيعيان جهان در سراسر جهان مخصوصاً ايران اسلامي را در اين دو ماه به أحسن وجه قبول بفرما!

به برکت قرآن و عترت، نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، حوزه‌هاي علميه ما، دانشگاه‌هاي ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبياي الهي محشور بفرما!

خدمتگزاران به اسلام و مسلمين و علاقمندان به قرآن و عترت را مورد دعاي ويژه وليّ خود قرار بده!

خطر سلفي و تکفيري و داعشي را به استکبار و صهيونيسم برگردان!

اين وحدت و انسجام را براي هميشه نگه بدار!

مشکلات اقتصادي و ازدواج جوان‌ها را به بهترين وجه حل بفرما!

بين ما و دودمان عترت طاهرين در دنيا و برزخ و قيامت جدايي ميانداز!

ثوابي از اين عرض ارادت‌ها را به ارواح مؤمنان عالم از صدر تا کنون و شهدا و صلحا و صديقين اهدا بفرما!

والدين همه را غريق رحمت بفرما!

به بيماران شفا مرحمت بفرما!

حوائج محتاجان را به بهترين وجه برآورده بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص772.

[2]. سوره شعراء, آيات193 و 194.

[3]. سوره زخرف، آيه3.

[4]. غرر الأخبار، ص62.

[5]. سوره آلعمران، آيه103.

[6]. سوره زخرف، آيات3 و4.

[7]. سوره نمل، آيه6.

[8]. سوره قلم، آيه4.

[9]. سوره حج، آيه29.

[10]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏4، ص549.

[11]. الأمالي(للصدوق)، النص، ص4.

[12]. بحارالأنوار، ج25، ص95.

[13]. المزار الكبير(لإبن المشهدي)، ص530.

[14]. سوره طه، آيه14.

[15]. سوره احقاف، آيه19.

[16]. سوره انفال, آيه64.

[17]. سوره مائده, آيه67.

[18]. سوره آل عمران، آيه159.

[19]. سوره انفال، آيه58.

[20]. سوره توبه, آيه7.

[21]. سوره اسراء، آيه79.

[22]. سوره نجم, آيات3 و 4.

[23]. سوره انفال، آيه17.

[24]. سوره يونس، آيه15؛ ﴿مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي﴾.

[25]. سوره زمر، آيه65.

[26]. تفسير نور الثقلين، ج‏5، ص382.

[27]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.

[28]. سوره غاشيه, آيه17.

[29]. سوره صف، آيه2.

[30]. معاني الأخبار، النص، ص160؛ «عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بَعَثَ سَرِيَّةً فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ‏ عَلَيْهِمُ‏ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْسِ وَ قَالَ ع أَفْضَلُ الْجِهَادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْه‏».

[31]. تهذيب الاحکام، ج6، ص113.

[32]. سوره آلعمران، آيه128.

[33]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص303.

[34]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص11.

[35]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه127.

[36]. الكافي(ط ـ دار الحديث)، ج‏3، ص476.

[37]. سوره بقره، آيه55.

[38]. سوره نسا، آيه153.

[39]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص84؛ «إِذْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَة».

[40]. التوحيد(للصدوق)، ص417.

[41]. سوره تکاثر، آيات5 و6.

[42]. سوره سجده، آيه12.

[43]. مثنوي معنوي, دفتر ششم، بخش 83.

[44]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه 193.

[45]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.

[46]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص54.

[47]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص98.

[48]. الإختصاص، ص68؛ «...أَنَّ عِيسَی بْنَ عَبْدِ اللَّهِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ قَالَ قُلْتُ إِي وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ لِأَنَّ عِيسَی بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ...».

[49]. غزل منتسب به مرحوم نشاط اصفهاني.

[50]. سوره نساء، آيه64.

[51]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه87.

 .[52]امالي(للصدوق)، ص116.

[53]. مثير الأحزان، ص90.

[54]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص115.

[55]. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، النص، ص185.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق