بسم الله الرحمن الرحيم و إياه نستعين
حمد ازلي خداي سرمدي را سزاست كه انسان كامل معصوم(عليهالسلام) را خليفه تامّ خود قرار داد. تحيّت ابدي پيامبران الهي، به ويژه حضرت ختمي نبوّتصلي الله عليه و آله و سلم را رواست كه عناصر محوري خلافت خدايند. درود جاودانه اهلبيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام)، مخصوصاً حضرت ختمي امامت(عج) را بجاست كه سلسلة الذهب خلافت الهياند؛ به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از معاندان آنان تبرّي مينماييم.
ارائه هنرمندانه خطبه غدير
فرشته هنر مظهر «هو الظاهر و الباطن» است، به طوري كه به وسيله آن، لطافتِ معنا در ظرافتِ جامه جلوه ميكند و رقّتِ جامْ در دقّتِ مي ميتند؛ نه ظهور لفظ، حجاب معناست و نه بطون معنا حجاب لفظ. هنرمندان انجمن خوشنويسان شهرضا(قمشه) ولايتمدارانه ابتكاري درخور ارايه نمودند كه غديريانِ مشتاقِ امامتِ دوده طاها و خلافت اُسْره ياسين را مجذوب و علاقمندان به حفظ خطبه غدير را ترغيب كردهاند. ضمن تقدير از سعي مشكور خوشنويسان شهرضا و تجليل از محقّق فرهيخته، حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاي علي زماني قمشهاي دامت معاليه نكاتي به عرض هنرمندان غديرمدار ميرسد.
والاترين مرتبه هستي، عالي ترين درجه هنر
يكم. هنر كه يك كمال وجودي است و آنچه از آن در ذهن ما رسم ميشود، از سنخ مفهوم است نه ماهيّت، مراتبي دارد كه عاليترين درجه آن براي والاترين مرتبه هستي است، لذا آنچه از خداي سبحان صادر يا ظاهر ميشود، نه برتر دارد و نه برابر؛ يعني نظام اَحسنِ آفرينش مربّعِ كاملي است كه چنين تربيع، منزّه از برتر داشتن و مبرّاي از برابر داشتن است، چون اولين ضلع اين مربّعِ كامل را نظام ربوبي، يعني مرتبه علمِ ذاتي واجب الوجود تشكيل ميدهد و ضلع دوم آن را نظام عقلي، يعني مرتبه مجرداتِ تامّ تأمين مينمايد و ضلع سوم آن را نظام مثالي، يعني مرحله مجردات مُستكفي به عهده دارد و ضلع چهارم آن را نظام طبيعي، يعني محدوده ماديات ناقص دربرميگيرد و عينيّت علم ذاتي به صورت نضد عقلي متجلّي ميشود؛ نه متجافي، و منضود عقلي به صورت نظم ملكوتي جلوه ميكند و منظوم مثالي به نزد حِسّ ظهور مينمايد.
هنر، زمزمه آهنگ گوش نواز توحيد
البته اين مراتب طولي براي سهولت تناول به تربيع ياد شد وگرنه حقيقت هنر مزبور، صراط مستقيمي است كه معبر صعود و نزول انسان كامل است. اين هنر برين، نه تنها معقول را با ميانجيگري مِثال، با محسوس هماهنگ ميكند و همگي آهنگ گوشنواز توحيد را زمزمه مينمايند، بلكه با هم آوا نمودن تكوين و تشريع، اصل هنر را معنا و وجود آن را اثبات و نيل به آن را ترغيب و راه وصول به آن را تعليم و رهيافتگان به آن را تكريم ميكند.
قانون قلمرو علم و منطقه عمل
دوم. همانطور كه قلمروِ علم، قانونِ ويژهاي دارد كه به استناد آن، هر مطلبِ خصوصي بايد مستند به مبدأ و مبناي عام بوده و هر مبناي علمي از منبع خاص استنباط شود، وگرنه بهرهاي از آزاد انديشي و توليد علم ندارد، منطقه عمل نيز قانونِ مخصوص دارد كه با اعتماد بر آن، هر پديده خصوصي بايد مستند به آغاز عقلي بوده تا به انجام سودمندي منتهي گردد، وگرنه موجودِ بيپشتوانه عقلي ابتر و بينتيجه خواهد بود.
رسالت هنر، رساندن پيام غيب به شهادت
هنر نيز وقتي آموزنده است كه از بارگاه رفيع عقل برخيزد و در كارگاه حسّ فرو آيد تا دلپذير و گوشنواز شود و اگر از متخيله پر كشيد و در خيال دور زد و به حسّ آمد، پيام غيب را به شهادت نميرساند و در نتيجه توان رهبري شهادت به غيب و حسّ به عقل را ندارد، زيرا وقتي موجودِ طبيعي توان هجرت به فرا طبيعي را پيدا ميكند كه هنرمندِ عاقلي، از حوزه عقل، رهتوشهاي به قاطنان[1] طبيعتكده عطا نمايد، تا اينان با دريافت پيراهن يوسفِ غيب بينا گردند و قدرتِ طي طريقِ مصرِ غيبي را پيدا كنند و از زندان طبيعت رها شوند:
ماه كنعاني من مسند مصر آن تو شد ٭٭٭٭ وقتِ آن است كه بدرود كني زندان را[2]
ناتواني خيال در وصول
خيال، طاير مقصوصي[3] است كه هرگز توان پرواز به سوي باغ ملكوت را ندارد و كارِ خيال محور سرگرمي است كه از آن به لهو تعبير ميشود و رجال ديني، هرگز مبتلا به آن نخواهند شد، و انديشه يا انگيزه عقلمدار هنر است كه از آن به فلاح ياد ميشود و صلاي «حي علي الفلاح» سالكانِ كوي خرد را به آن سمت فرا ميخواند.
وسعت قلمرو هنر
سوم. هنر از آن جهت كه از سنخ كمال وجودي است، اختصاصي به رشتههاي روبنايي ندارد، بلكه فنون مبنايي و اصول زيربنايي را نيز شامل ميشود؛ يعني هم اصل علم هنر است و هم زيبايي بيان و بنان، و هم اصل قدرت هنر است و هم ظرافت اِعمال آن در پرهيز از فرث افراط و دم تفريط، و آنچه از حضرت اميرمؤمنان عليبنابيطالب(عليهالسلام) رسيده است كه «قيمة كلِّ امريء ما يُحسنه» [4]، ميتواند ناظر به تقديم هر فرد به مقدار هنرش باشد، زيرا «ما يُحْسِنهُ»، غير از «ما يَعلَمه» و «ما يَعْمَله» و مانند آن است.
ارزش مضاعف حكيم هنرمند
اگر كسي در شعار و دثار[5] خود هنرمند بود، ارزشِ مضاعف دارد و اگر در يكي از دو جهت هنرور بود، در همان جهت ممتاز خواهد بود؛ مثلاً حضرت هارون نبي(عليهالسلام) كه از زير بناي علوم وحياني متنعم بود و از روبناي ﴿هو اَفصح منّي لساناً﴾ [6] برخوردار، ارزش افزودهاي داشت و اگر حكيم متألّهي مطالب رصينِ برهاني را با خطّي چشمنواز نوشت، از دو منظر مورد تكريم الهي در سوگند به ﴿ن ٭ و القَلم و ما يسطرون﴾ [7] خواهد بود.
جمع بين كمال علم و جمال عمل
از اينجا ميتوان به هنر برتر، يعني طهارت دل و نزاهت اعضا و هماهنگي قلب و قالَب پي برد كه جمع بين كمال علم و جمال عمل را به همراه دارد. انسانِ جامعِ بين هنر معقول، متخيّل و محسوس، هرگاه به جمع سالم نائل آيد، ميتواند امامت هنري هر سه گروه را عهدهدار شود؛ يعني كساني كه فقط در يك جهت هنرمندند، بايد به كسي ائتساء كنند كه به طور سالم، بين شئون متنوع هنر جمع كرد؛ نه به طور مُكسّر، زيرا از جمع مكسّر، توان رهبري تامّ، همانند رهبري جمع سالم، متوقّع نيست.
مصونيت هنر معقول
چهارم. هنر معقول از گزند فريبكاري مصون و از آسيب فريبخوري محفوظ است. كسي كه هنر خيالي يا حسّي دارد، ممكن است به دام نفس مسوّله افتاده و كژ راهه برود و از نيرنگبازي طرفي ببندد و گمراه كردن ديگران را كه وَبالي بيش نيست، كمال پندارد.
ريشه اغواي ابليس
كار تسويل كه ريشه در اغواي ابليس از يك سو و شاخه در هوس محوري نفس از سوي ديگر دارد، صدر و ساقه آن هنر كاذب است كه در مدار بسته خيال، همانند حيوانِ طاحونه، به دور خود ميچرخد و آن را سير صعودي ميپندارد، زيرا تسويل آن است كه با پيشينه روانكاوي، درونشناسي انجام ميشود، آنگاه زشتترين كار، پشت پرده زرين چيزي كه از نظر رواني مورد علاقه نفس است، قرار ميگيرد و همانند تابلوي دروغين كه ظاهر آن محبوب و باطن آن مكروه و منفور است، در برابر ديدگان بيهنر يا هنرمند كاذب جلوه مينمايد و فرد ظاهرنگر را به خود سرگرم ميكند و با عبور از لايه ظريف، به لايههاي انباشته و كثيف، مبتلا و آلوده ميشود.
هنرمندان صادق و كاذب
از اين تحليل ميتوان استنباط كرد كه هنرمندانِ صادق كه بين معقول و محسوس جمع سالم كردهاند، به مثابه عقل منفصل جامعهاند و هنرمندان كاذب كه بين بئر خيال و بالوعه حسّ ميلولند، به منزله نفسِ مسوّله امّتاند كه گاهي سر از چاه اندازي يوسف عصر در ميآورند و زماني از گوسالهپرستي دفاع مينمايند، زيرا سامري فريب خورده نفسِ مسوّله بود،چه اينكه خطرهاي پيش بيني نشده ديگري به وسيله تسويل از چاه درون بروز ميكند.
هنر معقول از فرائض تمدن اسلامي
پنجم. هنر معقول جزء فرائض تمدّن اسلامي است؛ نه جزء نوافل آن، زيرا انسان نه موجودي است بسيط كه در آن شئون گونهگون راه نيافته باشند و نه مركّب اعتباري است كه از وحدت و انسجام حقيقي تهي باشد و نه سهم انگيزه، غريزه، عاطفه، گرايش، كشش و مانند آن كه صبغه جوش و خروش دارد، در آن ضعيف و اندك است، بلكه انسان موجودي است مركّبِ حقيقي و برخوردار از وحدت و انسجام تكويني، و سهم انگيزه آن، همانند سهم انديشه، فراوان است و صرف انديشه مادامي كه به انگيزه نرسد، بياثر يا كماثر است و آنچه ميتواند سهم انگيزه را بيشتر كند، همانا هنر معقول است كه عقل برهاني را رهبر خيال عاطفي قرار ميدهد و احساس را به دنبال خيال هدايت مينمايد و معناي تجريدي محض را به تمثيل تنزّل ميدهد، آنگاه به تجسيم ميرساند.
در اين حال تمام جوانح و جوارح، هماهنگ يكديگر پيام را دريافت ميكنند و بينش و گرايش هم آواي هم را ميفهمند و ميپذيرند و چنين هنر معقولي كه مانع جنگ سرد بين عقل و قلب است و عامل وحدتِ دانستن و يافتن خواهد بود، سهم تعيين كنندهاي در تأمين فرهنگ و تمدّن اصيل اسلامي خواهد داشت، بنابراين هنري كه از عقل صادر يا ظاهر شود و حسّ را ترقيق نمايد و او را به اوج عروج خود نائل كند و به ساحت عقل نزديك نمايد، مصداق كامل فريضه خواهد بود.
عناصر محوري هنر معقول
ششم. هنرمند عاقل نيازمند به اموري است كه برخي از عناصر محوري آنها را معرفت، قدرت و امانت تشكيل ميدهد. عنصر معرفت كه اصليترين آنهاست، سرمايه هرگونه هنرمندي عاقلانه است؛ يعني لازم است مطالب فراطبيعي با برهان يا عرفان شناخته شود و مراحل نازل آنها در قلمرو عالم مثال و منطقه حسّ مورد ارزيابي قرار گيرد.
"قدرت" و تنزيه معقول به متخيل
عنصر قدرت كه بعد از معرفت، از اهميّت ويژهاي برخوردار است، سهم تعيين كنندهاي در تنزيل معقول به متخيّل دارد، زيرا هيچ صعود و هبوطي بدون رهبري مبدأ فاعلي قريب حاصل نميشود. كسي كه توان محاكات قوه متخيّله او محدود است، قدرت تمثيل همه مطالب يا همه زواياي يك مطلب عقلي تجريدي را ندارد، چه اينكه اگر بخش احساسي او ضعيف باشد، توان ترسيم، تصوير يا تجسيم صورت خيالي را در افق طبيعت نخواهد داشت.
"امانت" و ناتواني هاي نفس خائن
عنصر امانت كه بعد از دو عنصر ياد شده، ضروري به نظر ميرسد، براي آن است كه نفسِ خائن كه به افزايش ناصواب يا كاهش نابجا عادت كرده است، هرگز توفيق آن را ندارد كه امينانه معقول را تنزّل دهد و متخيّل را نازل كند. حكيم نامور اسلام ابوعلي بن سيناِ براي صداقت كه در حدّ خود وارد حوزه امانت است، اثر ويژهاي قائل است. وي بر اين باور است كه رؤياي صادق و صحيح، نيازمند سه معين و دستيار است: اعتدال مزاج، صادق بودن و سحرگاه؛ يعني رؤياي انسان معتدلِ راستگو، در سحر به صحت و صدق نزديك است.[8]
تذكيه عقل خردورز
هفتم. قرآن حكيم كه تعليم كتاب و حكمت را با تهذيب روح هماهنگ كرده است، اعلام ميدارد كه تذكيه عقل خردورز، بدون تزكيه نفس، ثمربخش نيست و با گزارش سيره سالكانِ واصل، كيفيّت هنرمندي عقلِ ذَكي و نفسِ زَكي را به خوبي ارايه ميكند.
سلطان علوم و معارف
قبل از بازگو كردن هنرنمايي وحياني، لازم است به اين اصل معرفتشناسي عنايت شود كه بالاتر از شناخت تجربي، معرفت رياضي است و برتر از آن، معرفت حِكمي و كلامي است و والاتر از آن، شهود عرفاني است و سلطان همه علوم و معارف، معرفت معصومانه وحياني انسانهاي كامل و معصوم(عليهمالسلام) است. آن ذوات قدسي حقايق جهان هستي را با ايحاي خداي سبحان معصومانه مشاهده مينمايند و چون صدر و ساقه وجود آنان با صدق و امانت عجين شده است، آنچه را در نشئه برتر، با شهود عقلي مييابند، در نشئه ميانه، با كشف مثالي مشاهده ميكنند و آنچه را با شهود مثالي يافتند، در مرتبه احساسِ مخصوص به خود كه از گزند رهزن درون و بيرون معصوم است مييابند.
هنرالهي در تجلي حقيقت روح الله
اين تجلّي و تمثّل كه غالباً به صورت معناي عقلي و صورت مثالي و آنگاه حسّي ظهور دارد، گاهي به صورت وجود عيني متجلّي ميشود. جريان تجلّي حقيقت روح الله، اولاً به صورت عقلي و ثانياً در حدّ تمثّل فرشته و ثالثاً به صورت نفخ و دميدن در مريم و رابعاً به صورت مولود مبارك عيساي مسيح(عليهالسلام) درآمدن، از اين قبيل است. آنكه معقول صرف را به صورت انسان محسوس درميآورد، هنر الهي است و آنكه بستر چنين هنري را شايسته است و امينانه معقولي را متمثّل و مثالي را به طبيعت سوق ميدهد، چونان حضرت مريمٍّ هنرمند وحياني است. اين هنرنمايي الهي در فرزند طيّب و طاهرش ظهور تامّ يافت كه صلاحيّت خلافت الهي را در احياي مردهها و دميدن روح به هيأت مصنوع پرندهها دارا شد.
وارثان پيامبران الهي
هنرمندانِ متعهّد ديني در نگرش و نگارش، هر چند در افق علم حصولياند؛ نه حضوري، و در حوزه سهو، نسيان، جهل و خطا به سر ميبرند؛ نه در قلمرو عصمت، و در اقليم صورت نَفَس ميكشند؛ نه در فضاي آفرينش حقيقي؛ ليكن عالمان راستين در هر رشتهاي، وارثان پيامبران الهياند و با ايمان صائب و عمل صالح، ميتوانند به مقامي نائل آيند كه بدون پشتوانه عقلي به سراغ هنر تخيّلي نروند اوّلاً، و بعد از احراز برهان معقول صادقانه و امينانه، آن را وارد حوزه خيال كنند ثانياً، آنگاه صالحانه به قلمرو طبيعت منتقل نمايند ثالثاً.
مجدّداً از ابتكار هنرمندان انجمن خوشنويسان شهرضا در تحرير خطبه غديريه تقدير و از مسئولين محترم منطقه كه مساعدت كامل را مبذول داشتند، سپاسگزاري نموده و پاداش همگان را از پروردگار قرآن و عترت خواهانم!
والسلام عليكم و رحمة الله
جوادي آملي
ارديبهشت 1384
[1] ـ قاطن: ساكن، متوطن (فرهنگ فارسي [معين]، ج 2، ص 2617).
[2] ـ ديوان حافظ، غزل 9.
[3] ـ مقصوص: بريده.
[4] ـ نهجالبلاغه، حكمت 81.
[5] ـ دثار: جامهاي كه بالاي شعار ميپوشند مانند جبّه و فرجي، روپوش، لباس رويي (فرهنگ فارسي [معين]، ج2، ص 1497) در اينجا مقصود ظاهر و باطن است.
[6] ـ سوره قصص، آيه 34.
[7] ـ سوره قلم، آيه 1.
[8] ـ المباحثات، ص367 از ملحقات.