بسم الله الرحمن الرحيم واياه نستعين
لذّت هاي مقطعي در مسير انسان سالک
روش تحصيل دانش
ضرورت اثبات و نفي کلام بر اساس تحقيق
صحيفۀ دل، دفتر نگارش علم شهودي
راه تحصيل و حفظ علم شهودي
لذّت هاي مقطعي در مسير انسان سالک
1. پيمودن راه دور، همراه با رنج فراوان است. راهنماي راستين كسي است كه به منظور تحمّل رنج راه، لذّت موسمي را به سالك بچشاند، تا از خستگي راه گذشته بكاهد و نشاط طي راه آينده نيز فراهم گردد، تا رفته رفته به راهي طريق بفهماند كه نشاطِ ثابت پايان راه است و اين لذّتهاي مقطعي، نه تنها هدف نهايي نيستند، بلكه سرگرمي به آنها خار راه خواهدبود، زيرا وسيله را هدف قرار دادن، از هدف محروم ماندن است: «إنّما الدُنيا منتهي بصرِ الأعمي... فالبصيرُ منها شاخصٌ و الأعمي إليها شاخصٌ و البصير منها متزودٌ و الأعمي لها متزودٌ».[1]
2. دنيا كه بوستان آخرت است، گذرگاه پر رنجي است كه همگان بايد در اين جهنم سوزان پا نهند، تا سر پلي باشد براي بهشت ابد، و براي سازش با آن شورشِ دردناك، مرهمي ملايم لازم است تا از سوزندگي آن نائره بكاهد و بر توان طي مسير پر تب و تاب بيفزايد؛ لذا تمام كارهاي دنيا همراه با لذت است كه به منزله مزد كارگري است كه به منظور تشويق به كارگر پرداخت ميشود؛ لذا خداوند حكيم كه راهنماي قافلهنسانها است، آنان را ضمن رهبري به هدف نهايي، سرگرم جهاني كرد كه جز لهو و لعب و... نخواهد بود؛ ﴿اِعلموا أنّما الحيوة الدُّنيا لعبٌ و لهوٌ و زينةٌ و تفاخرٌ بينكم و تكاثر في الأموال و الأولاد... ﴾.[2]
اين سرگرم نمودن موسمي حكمت است؛ گرچه همه لذايذ گيتي بازيچهاي بيش نيست و خداوند سبحان خود را حكيم و منزّه از بازيگري دانست؛ ﴿و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بينهما لاعبين﴾ [3] و دنيا را نيز نيرنگ زود گذر معرفي كرد.[4]
دنيا چون آخرت، مخلوق خداوند حكيم است و آنچه از اين امور ياد شده معلوم ميگردد، اين است كه راهيان راه پر رنج را بازي گرفتن حكمت است، تا سالك همواره با نشاطاهاي مقدمي، راه خويش را ادامه داده تا به هدف نزديك گردد كه در آنجا شوق وصال با نيروي جذبه ميكشاند، نه آنكه راهي با كوشش خود برود؛[5] همانند تنظيم برنامه بازي كودكان همراه برنامههاي درسي آنان كه از خستگي تعلّم آنها بكاهد و زمينه فراگيري دانش را تهيه نمايد، زيرا كودك را به بازي موقت سرگرم نمودن، حكمت است.
3. سالك فرزانه لذايذ موسمي را وسيله ميداند و راهي نابخرد، آنها را هدف ميپندارد؛ لذا اولي عاقلانه از پل ميگذرد و دومي جاهلانه در گِل فرو ميماند.
سالك صالح ميداند كه خوردن براي ماندن است، نه براي لذّت بردن، و آن التذاذ موسمي كنار سفره براي آن است كه انسان رنج تغذيه را تحمّل نمايد كه حيات خويش را حفظ كند و نميرد، و راهي صالح ميپندارد كه ماندن براي خوردن است؛ لذا اولي دير دير و يا نيم سير ميخورد و دومي تا طبق برگيرند و يا نه جاي نفس و نه روزي كس بماند.
همچنين سائر پارساي ميداند كه پوشيدن براي پرهيز از سرما و گرما است، نه براي آرايش و تفاخر، و هرگونه فخرآرايي را مانع سير ميبيند، و راهي آلوده ميپندارد كه زندگي براي خودنمايي و فخر فروشي است؛ لذا اوّلي به كهن جامه خويش قانع است، و دومي ديباي مُعْلَمي را بر كلبي معلّم يا غير مُعَلّم ميپوشاند و....
4. تحصيل دانش كه رنج آور است، با يك سلسله لذايذ وهمي، همانند شهرت و جاه و تكريم و... همراه است تا از سختي راه علم، هراس حاصل نشود و خستگي طي طريق كاهش يابد، سرانجام عالِم عاقل گردد و از هرگونه علمزدگي رهايي يابد، ولي گروهي پاداش زود گذر دانش را هدف آن ميپندارند و محور علم جويي آنان، اقبال و ادبار دنيا و اهل دنيا است، ليكن گروهي لذت وهمي علم را همانند لذت حسّي خوردن و پوشيدن و... ميدانند كه اينگونه از لذايذ مقطعي، مزد موقت كار است و نه هدف نهايي آن؛ لذا اولي دانشمندي است كه قبل از مردن مرده است و مرداري است در جامعه، و دومي عالمي است كه پس از مردن هم زنده است و نوري است در اجتماع.
در اينجا بيان امير علي بن ابيطالب(عليهالسلام) درباره گروه اول چنين است: «...و آخرُ قد تسمّي عالماً و ليس بهِ، فاقتبس جهائلَ من جُهّالٍ... و نصبَ للنّاسِ شركاً مِنْ حبائلِ غرورٍ، و قولِ زورٍ؛ ... فالصورةُ صورةُ إنسان، و القلبُ قلبُ حيوانٍ... فذلك ميّتُ الأحياءِ» [6] كه برخي از اهل علم را مُرده فرموده است؛ چه اينكه درباره گروه دوم چنين فرمود: «...و العُلماء باقون ما بقي الدهر، أعيانهم مفقودة و أمثالهم في القلوب موجودة... ».[7]
و حيات گروه اول[8]، ثلمهاي در دين احداث ميكند كه جبران و ترميم آن آسان نيست؛ چه اينكه ارتحال گروه دوم، ثلمهاي در اسلام پديد ميآورد كه مرمّتپذير نخواهد بود: «...إذا ماتَ العالِم ثلُمَ في الإسلام ثلمة لا يسُدّها شيء... ».[9]
زيرا رفتار طالحانه اولي، زمينه گمراهي ديگران ميشود كه اگر كسي يك نفر را گمراه كند، همانند آن است كه همه افراد را از بين برده باشد و سيره صالحانه دومي، وسيله هدايت ديگران را فراهم ميكند كه اگر كسي يك نفر را احيا و رهبري نمايد، مانند آن است كه همه افراد را زنده كرده باشد؛[10] لذا يكي از آداب فراگيري دانش، ضمن افزون طلبي؛ ﴿...ربّ زدني علماً﴾ [11]، خلوص در تعلّم و طهارت ضمير است و شايسته است كه هنگام حركت به مجلس علم گفته شود: پروردگارا! به تو پناه ميبرم از اينكه گمراه بشوم يا گمراه بكنم و بلغزم يا بلغزانم و ستم بكنم يا ستم بپذيرم و...؛ «اللّهم إني أعوذُ بكَ اَنْ أضِلّ أو اُضلّ و اذلّ اَوْ اُذِلّ و اَظْلِم اَوْ اُظْلَم و... ».[12]
و نيز لازم است كه از هرگونه خيانت در علم و تعليم و تعلّم پرهيز شود كه حرمت علم بيش از ارزش مال است و در نتيجه، خيانت در آن كيفر دردناكي در قيامت دارد؛ چه اينكه پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)فرمود: «تناصحوا في العلمِ فإن خيانة أحدكم في علمه، أشدُّ من خيانته في مالهِ وإنّ الله مسائلكم يوم القيامة».[13]
5. فراگيري علم، چون به منظور تغذيه جان آدمي است تا به حيات ابد برسد، لازم است علمي كه از آيه محكمه يا فريضه عادله يا سنّت قائمه باشد، و از معلّمي كه از خدا سخن بگويد، نه از شيطان و هوي فرا گرفته شود؛ چه اينكه حضرت امام باقر(عليهالسلام) فرمود: ﴿فلينظُر الإنسان الي طعامه﴾ [14] «يعني علمه الذي يأخذه عمّن يأخذه» [15]؛ يعني علم غذاي جان آدمي است كه بدون آن ميميرد، و حضرت امام جواد(عليهالسلام) فرمود: «مَن اصغي إلي ناطقٍ فقد عبده، فإن كان الناطق عن اللهِ، فقد عَبَدَ الله، وإنْ كان الناطقُ يَنطقُ عنلسان اِبليس، فقدْ عبدَ ابليس» [16]؛ يعني گوش فرا دادن به سخن گوينده، به منزله پرستش او است.
بنابراين، لازم است از كسي سخن آموخت كه جز از خدا نگويد و آنچه هم از خداوند سبحان به او رسيده، در گفتن آن ضِنّتْ نورزد كه اين همان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)است كه هرچه ميگويد، وحي است و نه هوي؛ ﴿و ما ينطق عن الهوي ٭ إن هوَ إلاّ وحي يُوحي﴾ [17]، و هرچه هم كه به حضرتش وحي شده است، فرموده و كتمان نكرده است؛ ﴿و مَا هوَ علي الغيبِ بضنين﴾،[18] منتهي هر كسي به مقدار استعدادش بهره ميگيرد كه «...إنّ هذه القلوبَ اَوْعيةٌ فخيرُها اَوْعاها... ».[19]
6. گرچه معلم حقيقي و بالذات خداوند سبحان است كه ﴿علّمَ الانسان ما لم يعلم﴾ [20]، و غيري در قبال او نيست كه علم آفرين باشد، چون ﴿هُوَ الأولُ و الآخر... ﴾ [21]، ليكن در جهان امكان، معلمهاي متعددي هستند كه بعضي از آنان معلّم اولاند و برخي معلّم دوم و...، و آنچه بين اهل نظر دارج است، آن است كه ارسطو را معلّم اول و فارابي را معلم ثاني و... مينامند، ولي آنچه بين اهل تحقيق رايج است، آن است كه پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)را معلم اول و علي بن ابي طالب(عليهالسلام) را معلّم ثاني و... ميدانند؛ چه اينكه حضرت امام سجاد(عليهالسلام) فرمود: علماي راستين از آن جهت شبيه فرشتگاناند كه خداوند بعد از نام خود، نام فرشتگان و سپس نام علماي توحيد را بيان كرد؛ ﴿شهد الله اَنّه لا إله إلاّ هو وَ الملائكةُ وَ أُولوا العلمِ قائماً بالقسطِ... ﴾.[22] آنگاه امام(عليهالسلام) فرمود: «...و سيّدهم محمد(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و ثانيهم علي(عليهالسلام) و ثالثهم أهله... » [23]؛ يعني سيّد همه علماي توحيد رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم)است و دومي آنان اميرمؤمنين(عليهالسلام) و....
بنابراين، بايد راهي را پيمود كه راهنماي او، معلم اول و معلّم ثاني باشند كه اينان پدران روحاني جوامع بشري و امّت اسلامي هستند؛ «...اَنا و عليٌّ اَبَوا هذهِ الاُمّة... »،[24] و آنچه از اينان فرا گرفته ميشود، همان ميراث علوم الهي ايشان است كه «العُلماء ورثةُ الأنبياء... » [25] و در علم الوراثة پيوند و روابط روحي معتبر است، نه اكتساب و ضوابط فكري، زيرا پيروي حبيب الله جز از راه محبّت ميسور نيست، چون اولين علمي كه آن اولين معلم به انسانها ميآموزاند، علم محبّت است، زيرا خود از اين رهگذر عالم شده است؛ چه اينكه حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرمود: «إنّ الله تبارك و تعالي ادّب نبيّه علي محبّته فقال ﴿انّك لعلي خُلقٍ عظيمٍ﴾ و قال ﴿ما اتاكم الرسولُ فخذوه و ما نهاكم عنهُ فانتهوا﴾ وقال... » [26]، و طي راه محبّت بدون تطهير ضمير حاصل نميشود و آن هم نه كاري است خردْ:
درون خلوت ما غير دُر نميگنجد ٭٭٭٭ برو! كه هركه نه يار من است بار من است[27]
روش تحصيل دانش
7. اكنون كه ضرورت فراگيري علم از معلّم اول و ثاني و ثالث و...؛ يعني پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)و امامان معصوم(عليهمالسلام) روشن شد، تحصيل دانش را نيز بايد از آن معلّمان راستين بشريت آموخت.
سيره آن بزرگان در كيفيّت تعليم آن است كه دانش پژوهان را با تحقيق آشنا كنند و از هرگونه تقليد برحذر دارند و همانطور كه از تقليد دور ميدارند، از اعتماد به گمان نيز نهي ميكنند، زيرا همانسان كه تكيه به سخن ديگري برخلاف تحقيق است، اعتماد به گمان خويش نيز دور از حزم است، زيرا خردمندي به جزم است و آن، جز در پرتو برهان عقلي حاصل نميگردد؛ لذا آن رهروان الهي، بيش از هر چيز به تحصيل يقين و تفكر عقلي ترغيب مينمودند كه نمونههايي از آن ذيلاً بيان ميشود:
يكم. از حضرت امام صادق(عليهالسلام) رسيده است كه اگر كسي به استناد گفتار گروهي از مردم وارد دين بشود، گروه ديگري، يا همان گروه او را از دين بيرون ميبرند و اگر كسي به استناد گفتار خداوند سبحان و سنّت معصومين(عليهمالسلام) وارد دين بشود، كوهها از بين ميروند و او همچنان استوار ميماند؛ «مَنْ دَخلَ في هذا الدّين بالرجال اَخرجه منه الرجالُ كما ادخلوه فيه و من دخل فيه بالكتابِ و السُنّة زالت الجبالُ قبل أن يزول».[28]
لازمه اين روش آن است كه سخنان دانشمندان با ارزيابي عقلي پذيرفته شود، نه بيدليل، و اگر از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)نقل شد كه علم را از زبان رجال دانش بگيريد: «خُذوا العلمَ منْ اَفواهِ الرجال».[29] براي آن است كه آنان با برهان سخن ميگويند و مدّعي را با دليل عقلي تثبيت ميكنند.
بنابراين، هرگونه تقليدي كه به تحقيق ختم نشود، ناپسند است؛ خواه در انجام يك امر اثباتي، مانند جمود بتپرستان بر سنّت فرسوده جاهلي؛ ﴿... إنّا وجدنا آبائنا علي اُمّةٍ و إنّا علي آثارهم مقتدون﴾ [30]، و خواه در پرهيز از امري به عنوان يك سنّت سلبي جاهلي؛ ﴿...ما سمِعنا بهذا في آبائنا الاوّلين... ﴾ [31]؛ به هر تقدير، بدون تحقيق نارواست.
ضرورت اثبات و نفي کلام بر اساس تحقيق
دوم. از حضرت امام صادق(عليهالسلام) رسيده است كه خداوند سبحان، بندگانش را با دو آيه قرآن، در تصديق و تكذيب بدون تحقيق سرزنش نمود: اول آنكه تا چيزي براي آنان روشن نشد، نگويند و دوم آنكه تا چيزي براي آنها ثابت نشد، ردّ نكنند؛ يعني در بُعد اثبات و نفي محقّق باشند و به گمان و مانند آن بسنده ننمايند: «إنّ الله تبارك و تعالي عيّر عباده بآيتين من كتابه، أن لا يقولوا حتّي يعلموا و لايردّوا ما لم يعلموا، قال الله عزّوجلّ: ﴿اَلَم يُؤخذ عليهم ميثاق الكتابِ اَنْ لايقُولوا علي الله إلاّ الحقّ﴾ و قال: ﴿بل كذّبوا بما لميُحيطوا بعلمه و لمّا يأتِهم تأويله﴾.[32]
لازمه محقّق بودن آن است كه سخن از اندازه دانش فراتر نباشد؛ يعني بيتحقيق گفته نشود؛ چه اينكه امام صادق(عليهالسلام) فرمود: «إنّ من حقيقة الإيمان اَن لايجُوزَ منطقُك علمَكَ» [33]؛ چه اينكه شايسته اهل تحقيق آن است، چيزي را كه نميداند، در كمال شهامت به جهل خود اعتراف كند و بگويد: نميدانم؛ چنانكه اميرمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: «...و لايستحي إذا سُئل عمّا لايعلمُ اَنْ يقولَ لا اَعْلَم... ».[34]
برايرسيدن به زندگيمعقول،چارهايجز تنظيم برنامه علمي نخواهد بود؛ به طوري كه در هر انجمني حضور پيدا نكند و به هر كلامي لب نگشايد كه حضرت امام سجاد(عليهالسلام) فرمود: «ليسَ لك أن تعقدَ مع من شئت، لأنّ الله تبارك و تعالي يقول: ﴿و إذا رأيت الّذين يخوضون في آياتنا فاعرض عنهم حتّي يخوضوا في حديث غيره و امّا يُنسينّك الشيطانُ فلا تقعدَ بعدَ الذّكري مع القومِ الظالمين﴾، و ليس لك ان تتكلّم بما شئتَ لأن اللهعزّوجلّ قال: ﴿ولاتقفُ ما ليسَ لك بهِ عِلمٌ﴾ و لأن رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم)قال: رحِمَ الله عبداً قال خيراً فغنمَ أو صمتَ فسلمَ و ليس لك اَنْ تسمعَ ما شئت لأن اللهعزّوجلّ يقول: ﴿إنّ السّمعَ و البصرَ و الفؤادَ كُلُّ اُولئكَ كان عنهُ مسئولاً﴾».[35]
اين روش محقّقانه، نه تنها راه را براي سالك هموار ميكند، بلكه راه ديگران را نيز باز كرده، خار راه ساير اهل تحقيق نخواهد شد؛ چه اينكه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: «لَوْ سكتَ مَن لايعلمُ سقط الاختلاف» [36] اگر نادان خاموش شود، اختلاف فرو مينشيند، زيرا علم نور است و در نور تيرگي اختلاف راه ندارد و اگر جاهل دخالت نكند، هرگز اختلافي رخنه نمينمايد.
سوم. حضرت امام كاظم(عليهالسلام) سخني بس بزرگ، از قافله سالار پيامبران خداوند نقل كرد كه آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم)فرمود: ...هرچه از من رسيده و موافق حق بود، گفته من است و هرچه از من نقل شده و موافق حق نيست، من آن را نگفتهام: «ما جائكم عنّي من حديثٍ موافق للحق، فاَنا قُلتُه و ما اَتاكُم عنّي من حديثٍ لايوافق الحق، فلم أقله و لن اَقولَ إلاّ الحقّ»؛[37] اين كلام آنقدر وزين است كه نتوان براي او ارج معيني قائل شد، زيرا نه تنها به عمر تقليد بيحساب خاتمه ميدهد، بلكه هرگونه نقلي كه به برهان عقلي و دليل قطعي بدون واسطه يا با واسطه استناد نداشته باشد، مردود ميداند، و معيار در صحت انتساب خبر به آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم)و عدم صحت آن، موافقت حق و مخالفت آن است و ميزان تشخيص حق برهان عقلي است يا دليل نقلي قطعي كه سند آن يقيني بوده و متنِ آن موافق با عقل يا غير مخالف با آن باشد.
سرّ اعتبار سخنان معصوم(عليهالسلام) همان است كه به دور از هوي و بر كنار از وهم است و جز وحي قطعي نخواهد بود؛ چه اينكه امام صادق(عليهالسلام) فرمود: «...و الله ما نقولُ باهوائنا و لانقولُ برأينا و لانقولُ إلاّ ما قال ربُّنا» [38]، و اين گفتار نوراني از ديگر امامان معصوم(عليهمالسلام) نيز رسيده است.
8. با تبيين روش تعليم مطلبي كه مورد اهتمام پيشوايان ديني است، همانا نوشتن مسائل اسلامي است كه همواره نشر دانش توسط قلم و بنان، مانند سخن و زبان، مورد توصيه آن بزرگان است كه ضمن اعلام خطوط كلي تحقيق، به كتابت علوم الهي سفارش شده است كه نمونههايي از آن ذيلاً بيان ميشود:
از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)رسيده است كه دانش را با نوشتن حفظ كنيد و از زوال آن جلوگيري نماييد: «قيّدوا العِلمَ»، قيل: و ما تقييدُهُ؟ قال(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «كتابَتُه».[39]
مردي از انصار سخنان شگفت انگيزي از مجلس رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ميشنيد و توان حفظ آن را نداشت؛ شكايت به حضرت برد. پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: از دست راستت كمك بگير؛ يعني بنويس: «إنّ رجُلاً مِنَ الانصارِ كان يَجلسُ إلي النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فيسمع منهُ الحديث فيُعجبهُ و لايحفظهُ فشكا ذلك إلي النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فقال له رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): استعنْ بيمينك و اَومأ بيدهِ أي خُطّ».[40]
از حضرت امام حسن مجتبي(عليهالسلام) رسيده است كه فرزندان و برادرزادگان خود را فرا خواند و به آنها فرمود: شما خردسالان قوم هستيد و اميد آن ميرود كه بزرگان آينده باشيد، دانش را فراگيريد و اگر كسي قدرت حفظ آن را نداشت، آن را بنويسد و نگهداري كند: «اِنّه دعا بنيه و بني أخيه فقال: أنّكم صِغارُ قومٍ و يُوشكَ أن تكُونوا كبارَ قومٍ آخرين فتعلّموا العلمَ فمن يستطيعُ منكم اَن يحفظهُفليكتبه و ليضعه في بيته».[41]
از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)رسيده است كه هرگاه از انسان با ايمان، يك برگ توشه علمي بماند، آن برگ حجابي بين او و آتش قيامت خواهد شد: «المُؤمنُ إذا ماتَ و تركَ ورقةً واحدةً عليها علمٌ تكونُتلك الورقةُ يوم القيامة ستراً فيما بينه و بين النار... ».[42] وقتي توشه عالِمي را به حضور امام حسن عسكري(عليهالسلام) ارائه دادند، آن حضرت فرمود: خداوند سبحان به هر حرفي از آن، نوري در قيامت به نويسنده آن عطا كند: عرضتُ علي أبي محمّد صاحب العسكر(عليهالسلام) كتاب يومٍ و ليلةٍ ليونس، فقال لي: «تصنيفُ مَن هذا؟» فقلتُ تصنيفُ يونس مولي آل يقطين، فقال: «اعطاه الله بكلّ حرفٍ نوراً يوم القيامة».[43]
گاهي امامان معصوم(عليهمالسلام) شاگردانشان را به كتابت و نشر آثار قلمي تشويق مينمودند كه يادگار علمي آنان باشد، مانند آنچه امام ششم(عليهالسلام) به مُفَضّل دستور داد كه بنويس و علم خود را در بين برادرانت بگستران، و اگر مُردي به فرزندانت كتابهاي دستنويس خود را ارث بده، زيرا زماني فراميرسد كه مردم جز به نوشتههاي خود انس نخواهند داشت؛ «اُكتُبْ وبُثّ علمك في إخوانكَ فإنْ متّ فورث كُتبك بنيك فأنّه يأتي علي الناس زمان هرجٍ ما يأنسونَ فيه إلاّ بِكتبهم».[44]
براي آنكه تنها نوشتن نباشد، بلكه مكتوب از محتواي عميقي برخوردار باشد، روش تربيتي پيشوايان دين اين بود كه شاگردانشان سخنان معصومان از خطا و هوي را يادداشت كنند و در هر حال كه از آنان سخني شنيده ميشود، بنويسند، چون آنان در تمام حالات حق ميگفتند و هرگز رويدادهاي روزگار، آنان را از حق خارج نميكند و وارد باطل نمينمود.
مردي از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)پرسيد: هرچه از شما ميشنوم بنويسم؟ فرمود: آري. پرسيد: چه در حال خوشنودي شما و چه در حال غضب شما؟ گفت: آري، زيرا ما در تمام اين شئون، جز حق چيزي نميگوييم؛ قُلت يارسول الله! أكتُبُ كُلّما اسمعُ منكَ؟ قال: «نعم». قُلت: في الرضا و الغضب؟ قال: «نَعَم، فإنّي لا أقُولُ في ذلك كلّه إلاّ الحقّ».[45]
براي آنكه نوشته از دوام بيشتري برخوردار باشد، دستور رهبران الهي اين بود كه مطالب حسّاس را بر روي پوست بنويسند كه دوام داشته باشد، نه بر روي كاغذ كه دير پا نباشد.
مردي به حضور امام رضا(عليهالسلام) رسيد و كتاب يا كاغذي كه در آن، از امام صادق(عليهالسلام) حديثي نوشته شده بود، به عرض رساند؛ مضمون آن حديث اين بود كه دنيا براي صاحب مقام ولايت الهي، همانند دانه گردويي متمثل شده كه هم از لحاظ اطلاع به همه شئون، و هم از لحاظ اقتدار بر همه جهات آن، در اختيارش ميباشد. حضرت امام رضا(عليهالسلام) فرمود: سوگند به خداوند اين مطلب حق است؛ اين حديث را از كاغذ به پوست منتقل كن كه از دوام بيشتري برخوردار گردد: دخلتُ علي الرضا(عليهالسلام) و معي صحيفةٌ أو قرطاسُ فيه عن جعفر(عليهالسلام): «إنّ الدنيا مُثّلت لصاحبِ هذا الأمر في مثلِ فَلْقَةِ الجوزة. فقال: يا حمزة! ذا والله حقٌّ فانقلوهُ الي أديم».[46]
و براي آنكه نوشتار، گذشته از دوام، از هنر زيبا نويسي نيز برخوردار باشد، دستور اولياي الهي اين بود كه معارف عميق، به ويژه آنچه مربوط به مسئله ولايت و امامتِ اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) است، با آب طلا نوشته شود: قال الصادق(عليهالسلام): «نفسُ المهموم لظلمنا تسبيحُ و همّه لنا عبادة و كتمان سرّنا جهادٌ في سبيل الله»، ثم قال ابوعبدالله(عليهالسلام): «يجبُ أن يكتبَ هذا الحديث بماء الذهب».[47]
وقتي در حضور امام ششم(عليهالسلام) نام مبارك اميرالمؤمنين(عليهالسلام) برده شد، آن حضرت بعد از آنكه فضيلت زيارت عارفانه مزار علي بن ابيطالب(عليهالسلام) را بيان كرد، آنگاه به راوي فرمود: «... اكتب هذا الحديث بماء الذهب»؛[48] اين سخن را با آب طلا بنويس.
و براي آنكه كتابت از هنر زيبا و شيوا نويسي برخوردار باشد، تا اهل مطالعه را بخواندن آن جذب كند، دستور پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)نسبت به بعضي از منشيان خود اين بود كه در مركّب ليقه بگذارد كه با داشتن ليقه، از جِرم پذيري محفوظ باشد و قلم از ناصافي مصون بماند و حروف برابر، با نظم جداگانه كه حضرتش هدايت ميفرمود، نوشته شود و جالب آنكه براي آنكه قلم در اختيار منشي باشد و فراموشش نشود، از گزند گرد و غبار و... محفوظ بماند، دستور داد كه قلم را پشت گوش قرار بدهد كه هماكنون در بين ارباب هنر و صاحبان صنايع دستي معمول است: قال(صلّي الله عليه وآله وسلّم)لبعض كُتّابه: «القِ الدّواةَ و حَرّف القَلَم... وَ ضَعْ قلمكَ علي اُذُنكَ اليُسري، فإنّه اذكر لك».[49]
صحيفۀ دل، دفتر نگارش علم شهودي
9. گرچه در پيرامون نوشتار، هم از لحاظ محتوي و هم از لحاظ صورت، سخناني به رشته تحرير درآمد، ليكن علمي كه در دفتر است، شبكه صيد شكار معيني است كه بايد از رهگذر لفظ به مفهوم و از مفهوم به حقيقت رسد، وگرنه علم حقيقي در كاغذ يا پوست و در كتاب يا كتيبه نميگنجد، بلكه صحيفه اول است كه راقم الهي در آن رقم ميزند و با نغمه ﴿...كَتبَ في قُلوبِهِم الإيمن... ﴾ [50]، دفتر جان را مينگارد كه نه آن علم در دفتر است و نه لوح دل شايسته دفتر اوهام و مفاهيم ميباشد، زيرا آن حقيقت نه در جامه تازي ظهور ميكند و نه در پيرهن پارسي جلوه دارد، و نه به كسوت عبري و نه به پوشاك سرياني و نه به ديگري لغت و زبان در ميآيد، چون پيوند آن با روح مجرد است، نه با كالبد لفظ و معني، و اگر گفته شد كه «قيّدوا العلمَ... » [51]، ناظر به علم حصولي و مفهوم ذهني است، وگرنه علم شهودي و مصداق خارجي را، جز با عمل صالح نميتوان صيد كرد: «مَن تَعلّمَ لله و عمِل لله و علم لله دُعي في الملكوت السمواتِ عظيماً... » [52] و «من عملَ بما علِمَ كُفيَ ما لَمْ يَعلَمْ».[53]
راه تحصيل و حفظ علم شهودي
علم حصولي را با خامه لغت و لفظ، و علم شهودي را با جامه تقوي و فلاح ميتوان به دست آورد و حفظ كرد، چون علمِ مفهومي، گرچه با قراردادهاي لفظي آشنا است، ولي علم شهودي وطني دارد كه نام و نشاني جز تهذيب و تزكيه ندارد، و همانطور كه وطن حقيقي نفسِ انساني، همانند مبدأ اصلي او است[54] و او را با هيچ كدام از سرزمينهاي مادّي الفتي نيست، همچنين موطن واقعي علم شهودي، همان جان شاهد و دل عارف است و او را با هيچكدام از لغتهاي قراردادي آشنايي نيست؛ لذا گاهي به زبان عربي و زماني به زبان عجم بيان ميشود و هر شاهدي مشهود شاهد پيشين را تصديق ميكند كه سيره انبيا(عليهمالسلام) با همه امتيازهاي زباني آنها، آن است كه مصدّق يكديگرند؛ ﴿...مصدّقاً لما بين يديه... ﴾.[55]
زيرا آنان قبل از شنيدن لفظ حقيقت، معني را مييابند و بعد از تنزّل ميشنوند و چون اختلاف رهآورد ايشان، فقط در كسوت لفظ است، وگرنه در معارف تفاوتي نيست، همه آن معاني بلند، با حفظ وحدت و پيوند، به قالب الفاظ تنزّل ميكنند و وحدت مظروف بر كثرت ظروف پيروز است؛ ولي ديگران قبل از فهميدن ميشنوند، يا كلمات و نقوش نوشتار را ميبينند، و اين ظرفهاي پراكنده مانع وحدت معني خواهد بود؛ لذا همواره دانشمندان بشري كه از شبكه لفظ به صيد معني ميپردازند، باهم درگيرند، چون صعود از كثرت دامهاي لفظي و عروج به وحدت بام معنوي، نه كاري است سهل، زيرا به دام افتادن آسان است، ولي از دام پريدن سخت است. معناي واحد ميتواند به آساني در دام لفظاهايي چند اسير گردد، ليكن رهايي از چنگال اين دامهاي به زمين كوبيده دشوار است.
باري اميد است هم با عمل صالح، علم شهودي را نائل آييم و هم با رهايي از دام لفظ، به بام معني بلند بار يابيم؛ انشاء الله!
و اينها همه قصه بود و آن نكته كه اصل بود، ناگفته بماند و آن اين است؛ همانطور كه خداوند سبحان دين كامل و نعمت تام را به ما عطا كرد و اسلام ناب را براي هدايت ما پسنديد، بايد چيزي را بپسنديم كه جانان پسندد و او تحصيل همه دين كه همان دين واصب[56] است و با توحيد صرف كه همان دين خالص[57] است، خواهد بود و حضرتش نوشتاري كه حق نباشد نميپذيرد و يا نويسنده او محقّق نباشد، نميپسندد، يا اگر اهل تحقيق بود، ولي خود متحقّق نبود، قبول نميكند، چون به صوب حق جز كلم طيّب كه با عمل صالح بدرقه ميشود، چيزي عروج ندارد؛ چه اينكه حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرمود: «من قال لا إله إلاّ الله فلن يلج ملكوت السماء حتّي يُتمّ قوله بعملٍ صالحٍ».[58]
تم والحمد لله رب العالمين
28 ذي الحجة 1404ه.ق
برابر با 2 مهرماه 1363ه.ش
قم جوادي آملي
[1] ـ نهج البلاغه، خطبه 133.
[2] ـ سورهحديد، آيه 20.
[3] ـ سوره انبياء، آيه 16.
[4] ـ سوره انعام، آيه 32.
[5] ـ كشته شمشير عشق حال نگويد كه چون ٭٭٭٭ تشنه ديدار دوست راه نپرسد كه چند ديوان اشعار سعدي، غزل 216.
[6] ـ نهج البلاغه، خطبه 87.
[7] ـ همان، حكمت 147.
[8] ـ راستي كردند و فرمودند مردان خداي ٭٭٭٭ اي فقيه! اول نصيحت گوي نفس خويش را
[9] ـ بحار الانوار، ج2، ص43.
[10] ـ كافي، ج2، ص210.
[11] ـ سوره طه، آيه 114.
[12] ـ بلد الامين، ص 132.
[13] ـ بحار الانوار، ج2، ص68.
[14] ـ سوره عبس، آيه 24.
[15] ـ كافي، ج 1، ص 49.
[16] ـ بحارالانوار، ج 2، ص 94.
[17] ـ سوره نجم، آيات 3 4.
[18] ـ سوره تكوير، آيه 24.
[19] ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
[20] ـ سوره علق، آيه 5.
[21] ـ سوره حديد، آيه 3.
[22] ـ سوره آل عمران، آيه 18.
[23] ـ بحار الانوار، ج1، ص180.
[24] ـ همان، ج16، ص364.
[25] ـ كافي، ج1، ص32.
[26] ـ بحار الانوار، ج2، ص95.
[27] ـ ديوان اشعار سعدي، غزل 83.
[28] ـ بحار الانوار، ج2، ص105.
[29] ـ همان.
[30] ـ سوره زخرف، آيه 23.
[31] ـ سوره قصص، آيه 36.
[32] ـ بحار الانوار، ج2، ص113.
[33] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص29.
[34] ـ بحار الانوار، ج66، ص375.
[35] ـ همان، ج2، ص116.
[36] ـ همان، ص122.
[37] ـ بحار الانوار، ج2، ص188.
[38] ـ همان، ص173.
[39] ـ بحار الانوار، ج2، ص151.
[40] ـ همان، ص152.
[41] ـ همان.
[42] ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 95.
[43] ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 102.
[44] ـ بحارالانوار، ج 2، ص 150.
[45] ـ بحار الانوار، ج2، ص147.
[46] ـ همان، ص145.
[47] ـ بحار الانوار، ج2، ص147.
[48] ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 82.
[49] ـ بحارالانوار، ج 89، ص 34.
[50] ـ سوره مجادله، آيه 22.
[51] ـ بحار الانوار، ج2، ص151.
[52] ـ امالي شيخ طوسي، ص167.
[53] ـ بحار الانوار، ج2، ص30.
[54] ـ مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ص463.
[55] ـ سوره مائده، آيه 48.
[56] ـ سوره نحل، آيه 52.
[57] ـ سوره زمر، آيه 3.
[58] ـ امالي مفيد، ص184.