بسم الله الرّحمن الرّحيم  و ايّاه نستعين

 

حمدْ خداي حميدي را سزاست كه نَغْبه‌اي از تسنيم عِنايت همگان را به نغمه ثناخواني واداشت: ﴿اِنْ من شيء اِلّا يُسَبّح بحمده﴾[1]. تصليه و تسليم انبياء به ويژه حضرت ختميمرتبت و اهل بيت عصمت او را رواست كه نَفْثه‌اي از مصباح هدايت آنانْ مبتلايان به ﴿أربعين سنةً يَتِيْهون في الأرض﴾ [2] را با انذارِ ﴿فاَيْنَ تَذْهَبون﴾ [3] و «اَنّي يُتاهُ بكم» [4] از كژراهه اِلحاد رهانيد و با تبشير ﴿إنّ هذا القران يهدي للّتي هي أقوم﴾ [5] به توحيد ناب رسانيد. به اين ذوات مُقدّس تولّي داريم و از مخالفان آنان تبرّي مي‌نماييم.

غِبُّ الحمد والتصليه، چنين گويد، عبدالله جوادي طبري آملي غفرالله له ولجميع عباده:[6] آية الله جناب حاج شيخ محمدرضا رباني تربتي (طابت تربته) كتاب نافعي در تفسير فاتحة الكتاب تأليف فرموده و آن را به «حمد رَبّاني» تسميه نمودند. برخي از علاقمندان مآثر قرآني اقتراح تنظيم چند جمله‌اي را مطرح نمودند تا استهامي در فيض ثقل اكبر و فوز ثقل اصغر بهره راقم سطور شود. انجام خواسته‌اي كه برخاسته از اشتياقِ به آشنايي جامعه، به ويژه عدّه‌اي كه از جَذْوه و جَذْبه گريزان نيستند و در صدد جمع بين حِسّ و تجربه از يك سو و عقل و نقل از سوي ديگر و شهود و وجدان از سوي سوم‌اند، به معارف مستور مي‌باشد، حسنه‌اي محسوب است كه اقتراف آن مايه مزيد حسنه شده و پايه مغفرتِ اغترافِ سيّئه خواهد بود، و اعتراف به ذَنْب نيز وسيله مناسب براي وصول به مقصد اسني است. به اميد آنكه آن تأليف و اين تقريظ چونان سعي بليغ مسؤلان طبع و نشر و متنعّمان از بَحْث و فحصْ مقبول خداي سبحان كه جز از پرهيزكاران نمي‌پذيرد، واقع شود.

آنچه از تورّق اين كتابِ سودمند برمي‌آيد، اين است كه صبغه فلسفي و عرفاني آن بر منهج تفسيري رائج راجح است، چنانكه سيره آن رحيل عزيزِ نيز اينچنين بود و آنچه در تفسير كتاب الهي لازم است، رعايت اصولي است كه برخي از آنها در طي چند نكته ارائه مي‌شود:

منحصر بودن توان تفسير قرآن نسبت به خليفه الهي

نكته يكم. تفسير قرآن حكيم عبارت از تحرير كتابي است كه متن آن از خداي عليم و شرح آن از بنده او است. شرح خواه مزجي و خواه فصلي تعامل ماتن و شارح و تعاطي متقابل بين دو انديشه متضارب خواهد بود. درباره قرآن كريم چنين مطلبي فرض صحيح ندارد، زيرا نه علمي جداي از علم نامتناهي خداوند مفروض است، و نه رأيي توان تضارب با رأي الهي را داراست؛ تنها كسي كه مي‌تواند به شرح متن آسماني قيام نمايد، همانا خليفه ماتن است كه نه علمي جداي از علم خدا دارد و نه در صدد تضارب فكري با صاحب متن است، زيرا خليفه خداوند آيت ذات الهي است و علم او آيت علم خداي سبحان است و آيت حقيقي چيزي جز نشانِ ذي آيت نخواهد بود.

گويا خودِ متنْ به تحرير مضمون خودْ مبادرت نموده و مجالي براي بيگانه باقي نگذاشت تا شوب تفسير به رأي طعم تحريف مفهومي دهد و ناهماهنگي بين تلاوت كلام خالق در لَبْ و تفسير مفهومي مخلوق در ذهنْ دل را افسرده نمايد. بازگشت چنين تفسير محمودي به تفسير وحي به وحي، قرآن به قرآن و... است، زيرا خليفه كه شارح متن است، مطلبي جز پيام مستخلفعنه خود ندارد، وگرنه از كرسي خلافت منعزل خواهد بود، چون حيثيت خلافتْ، آيتِ بَحْت بودن و امينِ صرف شدن است وهرگونه افزايش يا كاهش بر مقصود ماتن يا از منظور وي، منافي با شأن خلافت مي‌باشد.

آنچه در قلب خليفةالله ظهور مي‌نمايد، كلام خداي سبحان است كه بدون واسطه يا به واسطه فرشته غيبي يا رسول انساني القا مي‌گردد؛ چه اينكه گاهي از پشت حجاب و درخت و مانند آن تجلّي مي‌كند.[7]

پيامبران و اولياي معصوم،خلفاي راستين خداوند

نكته دوم. خليفه راستين خداي سبحان پيامبران و اولياي معصوم(عليهم‌السلام)اند كه همگي در اثر نيل به مقام منيع آدميّت، اسماي حسناي خدا را عالم‌اند و فرشتگانْ مأمور به فراگيري معارف غيبي از مَشهد آن ذوات قدسي‌اند، و اين انسان‌هاي كامل كه متعلّم بدون واسطه الهي‌اند، علم آنان خليفه علم خداست، لذا مي‌توانند وحي آسماني را تحرير نمايند، زيرا خليفه واقعي در حدوث و بقا حافظ خلافت است و هرگز مطلبي غير از پيام مستخلفعنه ندارد و حديث قرب نوافل بيانگر آن است كه خداي سبحان در مرحله بقا مانند مرحله حدوث در انسان كامل تجلّي ويژه نموده و تمام مجاري ادراكي و تحريكي خليفه خود را تحت اشراف تام دارد و در مقام اظهار و تفسير بَناني يا بَياني به منزله دست يا زبان او مي‌شود؛

حديث قدسي اين معني بيان كرد ٭٭٭٭ و بييُبْصر و بييسمع عيان كرد[8]

چون قبول حق بود آن مرد راست ٭٭٭٭ دست او در كارها دست خداست[9]

انحصار فهم واقعي قرآن براي صاحب علم لدني به اسماي الهي

و اگر فهم واقعي وحي خدا در مخاطبان اصلي آن منحصر شد، «إنّما يَفهِم القرآن مَنْ خوطب به»، براي آن است كه عناصر محوري قرآن حكيم اسماي حسناي خداست و كسي از مقصود اصيل قرآن آگاه مي‌شود كه از اسماي خدا اطلاع صحيح داشته باشد و كسي عالم به اسماي خداست كه توفيق تعلّم آن را از لَدُن و محضرِ ﴿وعلّم ادم الأسماءَ كلَّها﴾ [10]، حائز شده باشد، لذا حجيّت ظواهر قرآني براي غير اهلبيت طهارت(عليهم‌السلام) بعد از تدبّر در نصوصِ مأثور از آن ذوات مقدّس استقرار مي‌يابد. با تحليل ياد شده مي‌توان گفت: همانطوري كه در مقام عَيْن، هستي خداوند دليل بر وجود آن غيب مطلق است: «يا مَنْ دَلّ علي ذاته بذاته» [11]، در مقام علم نيز كلام خدا دليل بر كلام او است؛ يعني مي‌توان گفت: «يا مَنْ دَلّ كلامه علي كلامه». ليكن با اين تفاوت كه در ناحيه ذات خداي سبحان كه بسيطالحقيقة است، هيچ‌گونه كثرت مصداقي يا صدقي وجود ندارد؛ هرچند تعدّدِ مفهومي محفوظْ است، ولي در جانب كلام خداوند چون خارج از ذات آن حضرت است، تاب كثرت جهت، تعدّد اجمال و تفصيل، تكثّر متن و شرح، و بدون واسطه و با واسطه را دارد.

البته همه اين كثرتها به وحدت برمي‌گردند؛ چه اينكه آن وحدت قاهر بر تمام اين كثرتها اشراف دارد و در تمام آنها بدون امتزاج حضور دارد و از همه آنها بدون بينونت خارج است. چون كلام الهي با همه گستردگي كه دارد، مصون از اختلاف است؛ ﴿لو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾.[12]

خليفه او كه عهده‌دار شرح متن الهي است، بايد معصوم از تشتّت، ناهماهنگي و نفاق باشد؛ «لو لم يكن خليفَة اللّهِ لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً»، كسي كه فعل او قولش را تصديق، باطن او ظاهرش را تأييد، سرّاء و ضرّاي او همسان، غضب و رضاي او متعادل و بالاخرة سنّت و سيرت او منسجم بوده و همگي بر ميزان عدل و معيار قسط است، خليفه خداست و توان تحرير متن الهي را واجد است.

توان تفسير قرآن توسط عالمان ديني در محدوده علم حصولي

نكته سوم. عالمان ديني كه از دلمايه وحي و جانمايه شهود طرفي نبستند، ولي از برهان عقلي يا دليل نقلي معتبر بهره‌منداند، علم حصولي و دانش مفهومي و ذهني آنها خليفه علم حضوري و بينش مصداق و عيني وحي معصوم و شهود مصون ولي خداست؛ چه اينكه خود عالمانِ دين خليفه اولياي الهي‌اند. اينان نيز بعد از تطابق عقل و نقل و توافق معقول و مسموع مي‌توانند در حدّ علم حصولي عهده‌دار تحرير كلام خدا و شرح متن الهي باشند، زيرا چنين تفسيري هم در حقيقت از سنخ تبيين كلام خدا به همان كلام است، چون مباني فطري[13] و نيز ملهمات فجور وتقوا[14] كلمات الهي‌اند كه با دست غيبي خداوند در نهان بشر نهادينه شد و با كلمات الهي ديگر، يعني رهنمود مُبشّران و منذران نَبَوي و وَلَوي اثاره و شكوفا شد: «يثيروا لهم دفائن العقول».[15]

براي دستيابي به چنين خلافتي لازم است كه دانشهاي نظري معقولْ يا منقولْ كاملاً ارزيابي گردد و بهترين راه ارزيابي آن داشتن ميزاني است كه ترازو بودن آن اوّلي يا بديهي باشد و وزني كه واحد سنجش و وزن بودن او نيز اوّلي يا بديهي باشد، و منطق نيز عهده‌دار ارائه ميزان بديهي، و تحليل قضاياي ضروري عهده‌دارِ وزن بديهي است، آنگاه قضاياي نظري كه موزون‌اند، در پرتو ميزان بديهي و وزن ضروري موردِ يقين قرار مي‌گيرد.

اگر متفكّري تمام علمهاي نظري خود را با توزين به ميزان ضروري و وزن بديهي ضروري كند، مجاز است كه كلام الهي را كه براي هدايت همه جامعه نازل شد، تفسير نمايد و چنين كوشش مشكوري از قبيل تفسير كتاب تدويني خداوند به وسيله فطرت و الهام در كتاب تكويني او است؛ هرچند تفاوت درجه با گذشته محفوظ است.

نكته چهارم. تفسير قرآن حكيم كه انزال آن از نزد خداوند به معناي آويختن اين حَبْل اعظم و ثَقَل اكبر است، غير از تفسير حسّي و تجربي موجود طبيعي است كه انزال آن به معناي انداختن و اهباط آن است، مثلاً باران را كه خداوند نازل كرد، غير از قرآني است كه نازل فرمود، زيرا باران به عنوان اينكه حقيقتِ متصل و به همپيوسته ملكي و ملكوتي و جبروتي و الهي داشته باشد كه از غيب تا شهادت به وسيله فرشتگان مقرب تجلّي كرده باشد نيست، گرچه هر موجودي داراي خزائن متعدد است؛ ﴿اِن من شيءٍ اِلّاعندنا خزائنه وما ننزّله اِلّابقَدَرٍ معلومٍ﴾ [16]، اما قرآن كه نزول آن به معناي تجلّي ويژه خداوند در كتاب خود است: «فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير أن يكونوا رأوه» [17]، هرگز به صورت تجافي نيست؛ چه اينكه در حديث معروف ثقلين چنين آمده است كه «طرفٌ (القرآن) بيد الله تعالي و طرفٌ بأيديكم» [18]، لذا اعتصام به چنين حَبْلي كه به دست غيبي خداوند قرار دارد، مانع اضطراب و سقوط است، وگرنه حبل انداخته هرگز عاصم ديگران نبوده و اعتصام به او سودمند نيست.

اكنون كه معلوم شد، نزول كتاب الهي به صورت تجلّي است، نه تجافي و به صورت تَدْلِيه و آويختن حَبْل است، نه تخليه و انداختن آن، لازم است در تفسير ذيل آن كه ظواهر الفاظ است، محتواي صدر آن مغفول نباشد و در تبيين ساقه آن مضمون صدر آن ملحوظ باشد و اهتمام به فهم خصوص ذيل و ساقه مانع از رقّي به صدر آن نشود. كتاب حاضر ظاهراً با توجه به صدر در صدد تفسير ساقه آن برآمد.

به اميد قبول خدا از مؤلف(قدس‌سره) و انتظار استقبال از علاقه‌مندان قرآن و عترت

4/6/82

جوادي آملي

 


[1]  ـ سوره اسراء، آيه 44.

[2]  ـ سوره مائده، آيه 26.

[3]  ـ سوره تكوير، آيه 26.

[4]  ـ بحار الأنوار، ج2، ص285.

[5]  ـ سوره اسراء، آيه 9.

[6]  ـ اين نوشتار تقريظ كتاب حمد رباني است كه به قلم حضرت آيت اللّه جوادي آملي«مدّظلّه العالي» نگارش يافته، از آن جايي كه حاوي مطالب سودمندي در جهت بيان عظمت تفسير و مفسّر قرآن كريم است در اين مجموعه آورده شد.

[7]  ـ سوره شوري، آيه 51.

[8]  ـ گلشن راز شبستري.

[9]  ـ مثنوي مولوي، دفتر اول، 1610.

[10]  ـ سوره بقره، آيه 31.

[11]  ـ بحار الانوار، ج84، ص339.

[12]  ـ سوره نساء، آيه 82.

[13]  ـ سوره روم.

[14]  ـ سوره شمس، آيه 8.

[15]  ـ نهج‌البلاغه، خطبه 1.

[16]  ـ سوره حجر، آيه 21.

[17]  ـ نهج‌لبلاغه، خطبه 147.

[18]  ـ بحار الأنوار، ج37، ص129.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات