جلسه درس اخلاق (1398/07/18)

06 01 2022 383695 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1398/07/18)

دانلود فایل صوتی
 

اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

«الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيت اللّه في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي اللّه».

ايام سوگ و ماتم سالار شهيدان حسين بن علي(صلوات الله و سلامه عليه) و فرا رسيدن اربعين سالار شهيدان را به محضر پربرکت وليّ عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقمندان به قرآن و عترت و شما برادران و خواهران ايماني تسليت عرض مي‌کنيم.

بحث‌هاي روز پنج‌شنبه درباره شرح نهج البلاغه علي بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) بود. در اثناي شرح بعضي از کلمات نوراني آن حضرت ممکن است به عظمت اربعين هم يک اشاره کوتاهي ارائه بشود. بحث‌هاي نوراني آن کتاب بعد از خطبه‌ها و نامه‌ها، به کلمات حکيمانه رسيد، به کلمه هفتاد و ششمين رسيديم که طبق اين نقل حضرت فرمود: «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ أعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا». در مسائل عقلي جز برهان چيزي نافع و کارآمد نيست؛ ولي در مسائل عملي که به ظنون و اعتبارات هم اعتنا مي‌شود، فرمود اگر يک سلسله اموري مورد اشتباه شد، از اَشباه و نظاير آن مي‌توان کمک گرفت و آن را شناخت و اگر آينده برخي از امور روشن نبود، از گذشته‌ آن مي‌شود کمک گرفت و آينده را شناخت؛ زيرا گذشته و آينده بر يک روال‌اند، دو سنت در جهان حاکم نيست، اگر وضع گذشته خوب روشن بشود وضع آينده هم روشن خواهد شد. «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ» شبيه هم شد و تشخيصش دشوار بود «اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا» آنچه که گذشته است مي‌تواند شاهد براي آينده باشد، نمونه آينده باشد. اين جمله و همچنين جمله هفتاد و هفت که سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده است، گوشه‌اي از سخنان مبسوط اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است که در ديدار برخي از اصحاب آن حضرت در مراسم حج با معاويه بيان گشت و آن کلمه 77 اين است که «وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِيِّ». بارها به عرضتان رسيد، سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) فرصتي نکرد که تمام خطبه‌ها و نامه‌هاي آن حضرت را جمع کند. براي يک محقق و پژوهشگر نهجالبلاغه نمي‌تواند سند باشد، بسياري از خطبه‌ها سه سطر يا چهار سطر نقل شده است، گرچه خطبه اول و مانند آن را سيد رضي(رضوان الله عليه) فرصت کردند که «بتمامه» نقل کنند، ولي بسياري از خطبه‌ها سه سطر، چهار سطر، پنج سطر هم اول آن حذف شده است هم آخر آن حذف شده است. خطبه‌اي که نه اول آن معلوم است نه آخرش معلوم، براي يک محقق نمي‌تواند سند تحقق و پژوهش باشد. الآن همين جمله نوراني که از حضرت امير نقل شده است، در کتاب شريف تمام نهجالبلاغه که اين کتاب از کتاب‌هاي قيّم ما اماميه است و بر هر روحاني و طلبه لازم است که اصل اين کتاب را در کنار قرآن کريم داشته باشد، تقريباً تمام کلمات نوراني آن حضرت هست. اين دو جمله يکي در صفحه 472 است که البته آن دو ـ سه سطر است و بيشتر نيست، اين يک جمله از آن دو سه سطر است که «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا أَقْبَلْت اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا».[1] در نهجالبلاغه دارد «إِذَا اشْتَبَهَتْ»، در آن کتاب تمام نهجالبلاغه آمده است که «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا أَقْبَلْت»، اما در جريان خبر «ضِرَار» که مبسوطاً هست و خواهد آمد، اين در کتاب شريف تمام نهجالبلاغه صفحه 561 تقريباً سه صفحه است و سيد رضي سه ـ چهار سطر از اين سه صفحه را نقل کردند و آن جريان اين است که در مراسم حج معاويه «ضِرَار» را ديد و باخبر بود که «ضِرَار» از اصحاب آن حضرت است؛ بعد از شهادت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اين صحنه اتفاق افتاد که «ضِرَار» مکه مشرف شد و آن سال معاويه در حج حضور داشت، در آن «مراسم» و «مواسم»، معاويه از وجود مبارک اميرالمؤمنين سؤال مي‌کند که آن را تا آنجا که ممکن است ـ إن‌‌شاءالله ـ مبسوطاً عرض مي‌کنيم که «ضِرَار» چگونه حضرت را معرفي کرده است؟

اين مطلب در صفحه 561 است، سه صفحه مفصل است و سيد رضي آن را در سه ـ چهار سطر نقل کردند. براي يک محقق نهجالبلاغه سند تحقيق نيست؛ زيرا هم «مقطوع الاول» است و هم «مقطوع الآخر» که حالا بعد توضيح داده مي‌شود.

در جمله اول که فرمود «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ»، اين در امور عقلي و حِکمت نظري کارآيي ندارد و کارآمد نيست. مستحضريد که اگر کسي خواست استدلال کند و از يک مطلبي به مطلب ديگر پي ببرد، اين هيچ راهي ندارد مگر اينکه بين اين دو يک پيوندي باشد؛ اين پيوند به اين است که يا اولي زير مجموعه دومي است يا دومي زير مجموعه اولي است يا هر دو زير مجموعه يک اصل جامعی‌اند. اگر ما يک اصل جامع يا کلي نداشته باشيم، هيچ استدلالي ممکن نيست. اينکه در منطق گفتند به اينکه يا اين مقدمه تحت کبري است يا آن مقدمه تحت اين است يا هر دو در يک اصل جامعي مشترک‌اند، يعني يا «قياس» است يا «استقراء» است يا «تمثيل» براي همين جهت است. در استدلال‌هاي قياسي، جزئي تحت يک اصل کلي است که ما از کلي به جزئي پي مي‌بريم، اين مي‌شود «قياس». در «استقراء» از جزئيات پي به کلي مي‌برند، البته در صورتي که «استقراء» تام باشد. در «تمثيل» ـ مستحضريد که «تمثيل» همان «قياس» فقهي است ـ اگر چنانچه آن معلوم و اين مجهول هر دو دو تحت يک اصل جامعی نباشند، اين همان «قياس» باطل است؛ لذا در منطق آشنا شديد که «تمثيل» حجّت نيست، فقط «قياس» حجّت است، آن هم با «استقراء تام» نه «استقراء ناقص». «تمثيل» در صورتي حجّت است که دو طرف تحت يک اصل جامعی مندرج باشند که بازگشت «تمثيل» به «قياس» است و اگر چنانچه دو طرف تحت يک اصل جامعی نباشند و از يک جزئي بخواهيم پي به جزئي ببريم، اين همان «قياس» فقهي و اصولي است که «بين الغيّ» است حجّت نيست و در عقل و نقل معتبر نخواهد بود. اينکه حضرت فرمود اگر چنانچه دو امر شبيه هم بودند از اول مي‌شود پي به آخر بُرد يا از آخر مي‌شود وضع اول را روشن کرد، در صورتي است که اصل جامعی داشته باشند. اگر چنانچه به آن حدّ نرسيد علمي نيست، ولي يک مظنه‌اي پيدا مي‌شود که در موارد عرفي شايد کارآمد داشته باشد، اما در موارد شرعي کارآمد ندارد؛ براي اينکه ما برهان مي‌خواهيم علم مي‌خواهيم نه مظنه ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيئاً﴾[2] در جاهليت يک جاهليت علمي بود و يک جاهليت عملي که اسلام آمد هر دو را به عقلانيت تعبير کرد. جاهليت علمي اين بود که به مظنه بسنده مي‌کردند، جاهليت عملي اين بود که به ميل کار مي‌کردند ﴿إِنْ يتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾،[3] يک؛ ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾،[4] اين دو؛ يعني اينها در بخش‌های علمي با گمان کار مي‌کردند و در بخش‌هاي عملي با ميل و هوس، نه با عقل و عدل، نه با برهان و عدل و دين آمده آن «ظَن» را کنار گذاشت ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيئاً﴾. فرمود يا عالمانه سخن بگو يا حرف عالم را گوش بده يا ساکت باش ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً[5] چشم مسئول است، گوش مسئول است، قلم مسئول است، قدم مسئول است؛ يا محققانه حرف بزن يا حرف محقق را گوش بده! اين در اوايل سوره مبارکه «اسراء» است؛ فرمود ما «سَمع» داديم، «بَصَر» داديم، «مجاري ادراکي» داديم که بفهميد و نفهميده کار نکنيد. ما آمديم به زحمت «ظَن» را برداشتيم و علم را به‌ جاي آن در بخش انديشه گذاشتيم. ما به زحمت هوس را طرد کرديم عقل و عدل را در بخش انگيزه به‌ جاي آن نشانديم که بشود تمدن و علم و عقلانيت وحياني ﴿إِنْ يتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾، يک؛ ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾، دو؛ ما آمديم مسئله مظنه را گفتيم کارآيي ندارد ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيئاً﴾ و درباره هوس و ميل هم گفتيم به اينکه اين کارآيي ندارد، بلکه عقل و عدل کارآيي دارد.

اين بيانات نوراني حضرت امير برای اين است که اگر يک وقتي خواستيد به يک مقام طمأنينه برسيد بايد برهان همراه شما باشد و اگر هيچ دسترسي نداشتيد در مسائل عادي و عرفي خودتان خواستيد عبرت بگيريد، جريان دنيا همينطور است؛ مثلاً اگر کسي بر فرض هشتاد سال زندگي کند، کسي که به چهل سالگي رسيد اين نيمي از عمر را گذرانده است، آن چهل سال ديگر هم مثل همين است؛ اينطور نيست که حالا چهل سال ديگر اوضاع عوض بشود. در اين چهل سال شما تجربه‌هايي آموختيد و اندوختيد، يک کسي که هشتاد سال زندگي مي‌کند اين چهل سال اول را بالا مي‌رود، هر روز يک افق ديد تازه‌اي دارد، زندگي بهتري دارد، کمالات بيشتري بدست میآورد، اين برای آن چهل سال اول. چهل سال دوم از بالاي کوه پايين مي‌آيد، موقع پايين آمدن است؛ آن پايين آمدن هم مثل همين پايين رفتن است دو جا نيست دو عالم نيست دو صحنه نيست، زندگي همين است. اگر کسي در طي چهل سال چيزي نياندوخته و نياموخته باشد براي چهل سال دوم هم کارآيي ندارد. اينجاست که حضرت فرمود «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ» مي‌شود آخرش را به وسيله اولش شناخت.

 اما بخش دوم که چند صفحه است و سيد رضي اين را در دو ـ سه سطر نقل کرد اين است که «ضِرَار» از دوستان وجود مبارک امير المؤمنين(سلام الله عليه) بود، مکه مشرف شد، در آن سال معاويه(عليه من الرحمن ما يستحق) را هم ديد، معاويه گفت که تو که از دوستان علي بن ابيطالب بودي و آن حضرت هم ‌اکنون مثلاً نيست، از وضع حال او ما را باخبر کن. ضرار اول استنکاف کرد و حاضر نشد با معاويه گفتگو کند؛ ولي اصرار معاويه باعث شد که او شرح حال حضرت امير را بيان کند. اين شرح حال در سه صفحه است و سيد رضي سه سطرش را نقل کرد.

اين جمله 77 از کلمات نورانی نهجالبلاغه است: «وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ [ضَمْرَةَ الضَّابِيِ‏] حَمْزَةَ الضَّبَائِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَی مُعَاوِيَةَ» که اين در جريان مکه اتفاق افتاد «وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيهِ السَّلامْ». آن‌گاه «ضِرَار» فرمود حالا که اصرار مي‌کني نهي مرا نمي‌پذيري «فَأَشْهَدُ» آگاه باش! «لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَی اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَی لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ»؛ من يک شبي ديدم وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در حالي که شب پرده تاريک خود را گسترانده و فضا تاريک شد، حضرت در محراب عبادتش ايستاده بود، دست به محاسن شريف گذاشت و مانند مارگزيده مي‌پيچيد. «سَليم» آن «لَديغ»[6] را مي‌گويند، مارگزيده را مي‌گويند، اين «بر عکس نهند نام زنگي کافور»[7] از همين قبيل است او سالم نيست، او «مَلدُوغ» است يعني «لَدغ» شده است مارگزيده است، مسموم است، به خودش مي‌پيچد؛ اما «سَليم‌»گويي از باب همان «برعکس نهند زنگي کافور» است. «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ»؛ به خودش مي‌پيچد «وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ»؛ مثل يک آدم غمگين گريه مي‌کند و اين جمله‌ها را مي‌گويد: «يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي» با دنيا گفتگو مي‌کند، آنچه که انسان را از [ياد] خدا مشغول مي‌کند [و باز می دارد] دنياست. دنيا اين آسمان و زمين نيست، اينها آيات الهي‌اند و فيض و فضل خدايند، چيزي که آيه الهي است مخلوق است و نور و رحمت و برکت است و انسان را به ياد خدا متذکر مي‌کند که بد نيست. دنيا همين عناوين اعتباري که من بايد اين جور باشم، اين برای من است، من اين مقام را دارم، من بايد جلو بيافتم، حرف من بايد باشد همين عناوين است، اينها را مي‌گويند دنيا که اعتباريات است. فرمود «يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي» از من فاصله بگير، دور باش! «أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ [تَشَوَّفْتِ‏] تَشَوَّقْتِ» خودت را مي‌آرايي؛ مقام، خودنمايي، فلان نام را بردن، فلان لقب را به من دادن، اسم ما را اول بردن، ما را بالا نشاندن و ما را بزرگ شمردن، اين عناوين اوهام و خيالات باطل است. فرمود با اينها مي‌خواهي علي را فريب بدهي؟ نسبت به من خودت را طرزي نشان مي‌دهي که من شوقي به تو پيدا کنم؟ اين را مي‌گويند آبروبر است. اين سوره مبارکه «اعراف» چقدر لطيف است؛ قصه آدم و حوا(سلام الله عليهما) را که ذکر مي‌کند در بهشت است، غير از اينها کسي ديگر نيست. هر جا خدا فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[8] اين پيام را ندارد، اما اينجا فرمود: ﴿يا بَني‏ آدَمَ﴾؛ هر جا اين ﴿يا بَني‏ آدَمَ﴾ را دارد دو پيام دارد: يکي اينکه شما شناسنامه داريد، فرزند آدم هستيد، آدم «خليفة الله» است، مسجود فرشته‌هاست، شما چنين مقامي داريد؛ پيام دوم اين است که همان خطري که شيطان براي پدرتان در نظر گرفت شما را هم رها نمي‌کند. در تعبيرات ﴿يا بَني‏ آدَمَ﴾ اين دو تا پيام هست. در سوره مبارکه «اعراف» دارد که ﴿يا بَني‏ آدَمَ﴾ اين شيطان کاري مي‌کند با شما که با پدرتان کرده است. تلاش و کوشش او اين است که ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾،[9] با پدر و مادرتان چه کرد؟ اينها زن و شوهر بودند مَحرم بودند و در آنجا هم که کسي ديگر نبود. تلاش و کوشش شيطان اين بود که آنها از آن ميوه درخت بخورند ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾. ما در تعبيرات فارسي هم داريم که مثلاً لباس فلان کس را کَندند، يعني او را بي‌آبرو کردند، با اينکه آنجا نامَحرمي در کار نبود؛ اين کنايه از آن است که تا آبروي آدم را نبرد رها نمي‌کند، همين! با مقام با مال با جاه با شهوت، با هر عاملي که باشد، اينها کَمند او هستند. اينکه گفت: ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾؛[10] يعني اين راه راستي که مي‌خواهد برود من همان جا کمين مي‌کنم. کمين کننده را «قعيد» مي‌گويند. مي‌گويد من سر راه هستم جاي ديگر که نمي‌روم، من در همين سر راه هستم که نمي‌گذارم اينها جلوتر بروند و ابزار من اين است که اينها را بي‌آبرو کنم، همين! تلاش اول اين است که ـ معاذالله ـ دين‌زدايي کند و اين گوهر را از آدم بگيرد. کوشش دوم اين است که بر فرض دين را از کسي گرفت، او را «مسلوب الحيثية» کند؛ اينطور نيست که حالا کافر را رها کند، تا آبروي افراد را نبرد رها نمي‌کند. اين ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾ يعني اين.

وجود مبارک حضرت امير فرمود به اينکه مي‌خواهي خودت را زيبا نشان بدهي در معرض من قرار بدهي «لَا حَانَ حِينُكِ» وقت تو نيست، من فرصت تو را ندارم. «هَيْهَاتَ»، اين «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» اين يک بحث سياسي و حکومتي و اجتماعي است، يک «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» علوي داريم که اين جامع است و هر دو را شامل مي‌شود. من لذت معصيت را تحمل نمي‌کنم که بي‌آبرو بشوم، او که دست‌بردار نيست. «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» من اگر بخواهم زير بار ظالم برود اين ذلت است که «أَبَی اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ جُدُودٌ طَابَت‏».[11] بخواهم حرف توي شيطان را گوش بدهم و گرفتار گناه بشوم، آن هم يک ذلت است. «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»، نه ذلت گناه و نه ذلت ستم‌پذيري. «هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي»؛ ديگري را فريب بده. ديگري را فريب بده نه ـ معاذالله ـ معنايش اين است که برو ديگري را فريب بده، ديگري را هم نبايد بدهي؛ هم ديگري را آگاه مي‌کند که فريب نخور، هم او را نهي مي‌کند که مبادا ديگري را فريب بدهي. اين «غُرِّي غَيْرِي» يعني از من فاصله بگير، نه معنايش اين است که برو ديگري را فريب بده.

«لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ»؛ من نيازي به تو ندارم. الآن مثلاً اگر کسي جواب سلام ما را مي‌دهند، براي اينکه مثلاً ما در انقلاب هستيم، شاگرد امام هستيم. به امام [راحل] اگر کسي احترام مي‌کند، براي اينکه او نائب عام امام است؛ نائب عام رتبه‌اش بعد از نائب خاص است؛ ولي وجود مبارک حضرت امير مي‌فرمايد که آنچه که الآن در دست من است «عَفْطَةِ عَنْز»[12] است، اين آب بيني بز است، آن مقام! اينکه حالا خاورميانه يا غرب آسيا را گرفته بود. وقتي حضرت امير به خلافت رسيد، غرب آسيا و خاورميانه در اختيار حضرت بود، فرمود اين پيش من مثل آب بيني بز است. ما که صدها مرحله از او فاصله داريم، او تازه آن مقام را که مقام حکومت بر دنياي آن روز بود فرمود «عَفْطَةِ عَنْز» است. اينکه حضرت فرمود «عَفْطَةِ عَنْز» است اين را که ـ معاذالله ـ درباره ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾[13] که نفرمود، اين را درباره ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ که نفرمود، اين را درباره همان مقام گفت. فرمود «إِلَيْكِ عَنِّي»، «لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ‏ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا» من سه طلاقه کردم، قبل از «مِساس».[14] «لَا رَجْعَةَ فِيهَا»؛ براي اينکه «فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ» اما «وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ»؛ ارزش تو کم است ـ کار «خطير» يعني کار مهم، خطر نه يعني آفت، کار خطير يعني کار وزين ـ ارزش تو بسيار سبک است «وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ» آنچه که محور آرزوي توست و ديگران به تو آرزو مي‌کنند کم است «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ». ما يک سفري داريم که سفر آخرت است، براي ما اين سفر طولاني است که در سوره مبارکه «بقره» هم فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي،[15] يک مسافر رهتوشه مي‌خواهد، زاد اين سفر هم تقواست ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي. اگر سفر طولاني باشد تنها رهتوشه کافي نيست، يک راحله هم لازم است، سفر طولاني را بدون مرکَب و وسيله نقليه نمي‌شود طي کرد، خيلي سخت است. در قرآن و روايات هم به مسئله زاد و رهتوشه اشاره شد هم به راحله. رهتوشه و زاد راه در سوره «بقره» مشخص شد ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي بهترين توشه تقواست. راحله که انسان سواره اين راه را طي کند، در بيانات نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) که ترغيب به زيارت اربعين از بيانات نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) است،[16] در آنجا فرمود: پيمودن راه آخرت کار آساني نيست، بهترين «مَطية» و مَرکَب «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»؛[17] فرمود اين راه طولاني بدون مَرکَب نمي‌شود بدون راحله نمي‌شود. «مَطية» آن مرکَب راهوار را مي‌گويند. فرمود بدون مرکَب راهوار اين سفر سخت است «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»؛ اين «إمتطاء» مصدر باب افتعال است، «إمتطأ» يعني «أخذ المطيه»، «مَطية» آن مرکَب راهوار را مي‌گويند، آن اسب برو را «مَطية» مي‌گويند. فرمود مگر نمي‌خواهي سفر کني؟ مگر اين سفر طولاني نيست؟ سفر طولاني را که بي‌مرکَب نمي‌شود طي کرد، مرکَب اين سفر نماز شب است، اين بيان نوراني امام عسکري است «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»، چون ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾.[18] هم زاد و توشه مشخص شد، هم راحله مشخص شد؛ اين براي ماهاست! اما وجود مبارک حضرت امير که «لَوْ كُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[19] اين راه‌ها را طي کرده، اين کدام سفر است؟ آنها که اهل اين راه‌اند اسفار چهارگانه‌اي را مشخص کردند؛ يک سفر ابتدايي است که «من الخلق الي الحق» است که انسان به خدا برسد؛ يک سفري هم «من الحق إلي الحق» است که در اوصاف خدايي میرسد؛ يک سفري هم «من الحق الي الخلق» است مثل مسئله نبوت و امامت که از آنجا مي‌آيند و مأمور هستند؛ يکي هم «السفر من الخلق الي الخلق بالحق» در بين مردم با حق زندگي کردن، در بين مردم است و سفرش در جامعه است، اما با حق در جامعه زندگي مي‌کند. آن سفري که وجود مبارک حضرت امير دارد که خيلي طولاني است و خيلي سخت است آن سفر دوم است؛ يعني سفر «من الحق إلي الحق بالحق» در خدا، اوصاف خدا، جمال خدا، جلال خدا، همين دعاي سحر و امثال آن که اوصاف الهي ذکر مي‌شود، کسي در اينجا بخواهد سفر کند خيلي سخت است؛ «علي أي حال» هر کدام از اينها باشد اين معنا نسبت به مورد خاص خودش مصداق دارد.

 «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ»، آنجا که انسان وارد مي‌شود مي‌بيند اولين و آخرين آنجا حضور دارند ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[20] آن صحنه‌اي که يک روز آن پنجاه هزار سال است! در خانه زيد بن أرقم جلسه تفسيري بود وجود مبارک حضرت مفسّرانه آن جلسه را اداره مي‌کرد. جريان پنجاه هزار سال بودن روز قيامت مطرح شد، برخي از اصحاب عرض کردند «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ»، عجب روز طولاني است؟ يک روز پنجاه هزار سال؟ حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ» قسم به ذات کسي که جانم در دست اوست، اين پنجاه هزار سال براي برخي از مؤمنين «مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»؛[21] مثل يک نماز ظهر چهار رکعتي است پنج شش دقيقه بيشتر نمي‌کشد، پس مي‌شود انسان راه پنجاه هزار ساله را پنج دقيقه طي کند، پس مي‌شود! عمده اين است که انسان تا زنده است و نفس مي‌کشد نه بيراهه برود و نه راه کسي را ببندد و در حضور مولايش باشد، بداند که با چه کسي دارد حرف مي‌زند و با چه کسي دارد زندگي مي‌کند؟ «وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ».

اينجا باز معاويه اصرار کرد که اضافه بکن بگو! باز «ضِرَار» اوصاف ديگري از وجود مبارک حضرت امير نقل کرد که تقريباً آنکه در کتاب شريف تمام نهج البلاغه است سه صفحه است و ايشان همين سه سطر را نقل کرده است که اميدواريم به برکت اين قرآن و عترت هم ما بتوانيم رهتوشه تهيه کنيم، هم راحله فراهم بکنيم.

من مجدداً مقدم شما را گرامي مي‌دارم از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم که اين اربعين و اربعيني را در سايه لطف وليّ‌اش حفظ بکند. آن نکته‌اي که درباره اربعين گفته مي‌شد اين است که جريان سيدالشهداء تنها اين نيست که يک مظلومي عليه ظالم قيام کرد، از اين قبيل نبود؛ تمام دين در خطر بود و وجود مبارک حسين بن علي در برابر اين خطر مقاومت کرد. البته يک مظلومي بود که با ظالم در افتاد و پيروز هم شد، اما جريان کربلا اين نبود. قبل از جريان کربلا، بعد از رحلت وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اولين کاري که آن حزب مخالف کرد، آمدند دو دستي اين دين را به اسارت گرفتند، جلوي قرآن و جلوي سنت حضرت را گرفتند که کسي قرآن را معنا نکند و به سنت استدلال نکند، مگر اينکه آنها بخواهند. در همان نامه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) که براي مالک اشتر مرقوم فرمودند و در نهجالبلاغه است؛ حضرت فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[22] فرمود مالک! تو حالا استاندار و مسئول مصر هستي، همه مردم مصر هم مسلمان نشدند، ولي بدان اينکه دست مرا بستند اين کار دوم اينها بود کار اول اينها نبود، کار اول اينها اين بود که دست قرآن و سنت را بستند «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ» حتماً اين را در نامه مبارک حضرت امير ببينيد! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»، بعد فرمود آمدند دست مرا بستند و مرا مجبور کردند من سقيفه را امضا کردم، اين در قبل از کربلا بود.

 بعد از جريان کربلا ـ اين را عرض بکنم تا بدانيد که اربعين يک نقش تعيين کننده دارد اينکه وجود مبارک امام عسکري مي‌فرمايد از علائم مؤمن است زيارت اربعين و اينکه ميليون‌ها نفر دارند عرض ادب مي‌کنند، اين يک پيام دارد! خوب روشن بشود که اينها صد درصد با دين مخالف بودند و تمام کوشش آنها اين بود که اساس دين را بردارند ـ بعد از جريان کربلا به اين فکر افتادند که رقيب ديگرشان را از پا دربياورند و آن ابن زبير بود. ابن زبير با اينها مخالف بود و در مکه هم قائله‌اي راه انداخت، تبليغات عليه اموي و مرواني داشت. آنها ديدند اگر افراد را براي حج به مکه بفرستند، ممکن است تبليغات ابن زبير دامنگير اينها بشود، گفتند شما به جاي اينکه حج و عمره در مکه انجام بدهيد، به قدس سفر کنيد اين کار را کردند! بعد ابن زبير وقتي که اوضاعش رشد کرد، آنها در صدد بودند ابن زبير را بگيرند. ابن زبير احساس خطر کرد و درون کعبه رفت متحصن شد. کعبه يک اتاقي بيش نيست، درِ يک بيت را باز کردن و ابن زبير را گرفتن کار آساني بود، اين کار را اموي و مرواني نکرد. آنها که قبل از انقلاب به مکه مشرف شدند مي‌دانند کوه ابوقبيس اشرافي داشت بر بيت شريف کعبه، بعداً اين کوه را برداشتند و تسطيح کردند. اموي و مرواني بالاي کوه ابوقبيس منجنيق کار گذاشتند، با سنگ کعبه را ويران کردند، ابن زبير را گرفتند و اعدام کردند. کعبه که قبله و مطاف مسلمين است، بدون ويران کردن کعبه هم مي‌شد ابن زبير را بگيريد، اين کعبه را مثل يک اتاق معمولي مي‌دانستند؛ اين کار اموي يعني چه؟ شما که مي‌توانستي ابن زبير را درون کعبه که رفته بود بگيريد؛ اين برای بعد از کربلاست.

وجود مبارک امام سجاد حالا در شام اسير است، آن شامي بددهن خواست به وجود مبارک امام سجاد زخم زبانی بزند، گفت در اين صحنه چه کسی پيروز شد؟ فرمود ما! حالا دست حضرت بسته است. گفت چگونه شما پيروز شديد؟ فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم‏»؛[23] اگر خواستي ببيني چه کسي پيروز شد، موقع نماز اذان و اقامه بگو ببين در اذان و اقامه را نام چه کسي را مي‌بري؟ ما رفتيم اين نام را زنده کرديم و برگشتيم. معاويه وقتي ديد مؤذن در هنگام اذان نام مبارک حضرت را مي‌برد، گفت تا اين نام هست ما نمي‌توانيم حکومت کنيم. تمام کوشش اموي و مرواني اين بود که وجود مبارک حضرت را، نام حضرت را، وحي و نبوت را از بين ببرند. حضرت فرمود ما پيروز شديم! اينکه زينب کبري(سلام الله عليها) سوگند ياد کرد که وحي ما را نمي‌تواني فراموش کني «لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا»[24]همين بود، فرمود تو در صدد اين هستي که دين و وحي خاندان عصمت و طهارت را از بين ببري ولي نمي‌تواني. سخن در اين نيست که يک مظلومي عليه ظالمي قيام کرد، اينها نبود. از اين گونه مبارزات در عالم کم نبود اينکه مي‌بينيد شرق و غرب عالم را حسين بن علي گرفته است، براي اينکه به تمام دين قيام کرد و تمام دين را احيا کرد. اين جريان اربعين از اين قبيل است، جريان کربلا از اين قبيل است، جريان حسين بن علي از اين قبيل است که اميدواريم ذات اقدس الهي به برکت قرآن و عترت امر فرج ولي‌ّاش را تسريع بفرمايد!

نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملت و مملکت ما را در سايه وليّ‌اش حفظ بفرمايد!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد!

هر خطري که هست به استکبار و صهيونيسم بگرداند!

امنيت مملکت، امانت مملکت، اقتصاد مملکت، آرامش مملکت، آسايش مملکت، ازدواج جوان‌ها، برطرف شدن اين غده بدخيم طلاق، همه اينها به برکت قرآن و عترت مستجاب بفرمايد و آن فضائل و فواضل را خدا شامل حال همه بکند و اين ادعيه را در حق همه مسلمان‌ها مخصوصاً شما برادران و خواهران ايماني مستجاب بفرمايد!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1]. تمام نهج البلاغه، ص472.

[2]. سوره يونس، آيه36.

[3]. سوره انعام، آيه116.

[4]. سوره نجم، آيه23.

[5]. سوره إسراء، آيه36.

[6]. لغت نامه دهخدا، لديغ؛ [ ل َ ] مارگزيده.

[7]. ملک‌الشعرای بهار, قطعه101 ؛ «بیهوده کنند نام کاکا الماس ٭٭٭ بر عکس نهند نام زنگي کافور».

[8]. سوره فاطر, آيه15؛ سوره بقره، آيات21، 28؛ سوره نساء، آيه1 ... .

[9]. سوره اعراف، آيه20.

[10]. سوره أعراف، آيه16.

[11]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏2، ص300.

[12]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.

[13]. سوره مائده، آيه55.

[14]. لغت نامه دهخدا، مساس؛ [ م َ س ِ ] اسم فعل است، به معنی لمس کن و مس کن.

[15]. سوره بقره, آيه197.

[16]. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏6، ص52؛ «وَ رُوِيَ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ ع أَنَّهُ قَالَ: عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْخَمْسِينَ وَ زِيَارَةُ الْأَرْبَعِينَ وَ التَّخَتُّمُ فِي الْيَمِينِ وَ تَعْفِيرُ الْجَبِينِ وَ الْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ».

[17]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص380.

[18]. سوره مزمل، آيه6.

[19]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص415.

[20]. سوره واقعه، آيات49 و50.

[21]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج7، ص23.

[22]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53، ص435.

[23]. الاملي(للطوسي)، ص677.

[24]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ترجمه فهری ، ص185.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات