28 08 2019 457122 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1398/06/07)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی ‏جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين‏ سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبِينَ الأَنْجَبين ‏سَيَّمَا بَقِيَّةَ اللَّه فِي الْعالَمِين بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

مقدم شما بزرگواران نخبگان فرهيختگان برادران و خواهران ايماني را گرامي مي‌داريم و از ذات أقدس الهي مسئلت مي‌كنيم به همه شما عزّت و عظمت دنيا و آخرت مرحمت كند!

بخش اول بحث ما درباره عظمت علمي و مقام شامخ انسانيّت است كه عده‌اي از اساتيد گران‌قدر مهمان و همچنين ميزبان ايراني حضور دارند. بخش دوم عرض ما چون در آستانه محرّم سالار شهيدان(سلام الله عليه) هستيم، وظيفه ما در آستانه اين نهضت چيست؟

اما آن بخش اول؛ مدت‌هاست كه از علوم ديني بحث‌هايي به ميان مي‌آيد علم ديني معناي آن اين نيست كه قرآن يا روايت دستور بدهد چگونه ما صنعت داشته باشيم تا هواپيما بسازيم يا اتومبيل بسازيم و مانند آن مستحضريد كه علوم از يكديگر متمايز هستند، اولاً; تمايز علوم به تمايز موضوعات آن علوم است، ثانياً; چون علم يك سلسله مسايلي دارد كه مسايل مركّب از موضوع و محمول و از يك نظر هم نسبت هستند هدف هم به دنبال مسايل علم است تمايز علوم را نمي‌شود به هدف و غايت اِسناد داد چون هدف آخر است و چيزي كه آخر است نمي‌تواند مميّز علوم باشد هدف متفرّع بر مسايل است مسايل كه تحليل مي‌شود هر مسئله‌اي يك موضوع دارد يك محمولي و يك نسبتي محمول چون تابع موضوع است نمي‌تواند مميّز باشد نسبت هم كه تابع طرفين است حرف اول هر علمي را موضوع آن علم مي‌زند لذا گفتند تمايز علوم به تمايز موضوعات است، اين هم يك بخش؛ علم‌ها از اين نظر دو قسم‌ هستند يا موضوع آنها كار خداست يا موضوع آنها كار انسان است يك وقت است سخن از زمين‌شناسي است آسمان‌شناسي است درياشناسي است معدن‌شناسي است انسان‌شناسي است گياه‌شناسي است جانورشناسي است ستاره‌شناسي است و مانند آن اين بخش از علوم كار خداست، بخش ديگر علوم موضوعش كار انسان است چگونه كشور را اداره كنيم؟ چگونه كشاورزي كنيم؟ چگونه دامداري كنيم؟ چگونه صنعت داشته باشيم؟ چگونه مديريت داشته باشيم و مانند آن علمي كه موضوع آن علم كار خداست اين حتماً ديني است زيرا خدا كه اينها را آفريد اينها را نشانه قرار داد اينها را آينه قرار داد فرمود شما اگر خوب اين كار را نگاه كنيد به خدا پي مي‌بريد. يك پرانتزي اينجا باز بشود؛ آينه دوتا اصطلاح دارد: آينه در اصطلاح توده مردم همين شيشه‌اي است كه پشت آن جيوه است و صورت كسي را نشان مي‌دهد يا صورت چيزي را نشان مي‌دهد اما وقتي قرآن مي‌گويند آينه, مرآت به اين شيشه‌اي كه پشت آن جيوه است نيست به خود آن صورت است چون مرآت به اصطلاح اسم آلت است يعني وسيله ديدن يك وقت است عرف مي‌گويد آينه خريدم يا آينه فروختم يعني اين شيشه‌اي كه قابي دارد و طول و عرض و عمقي دارد و پشت آن جيوه است و صورتي را نشان مي‌دهد خريده‌ام، يك وقت قرآن يا نهج‌البلاغه از چيزي به عنوان مرآت و آينه تعبير مي‌كنند وقتي قرآن مي‌گويد آينه آن صورت را مي‌گويد كه صاحب و شاخص را نشان مي‌دهد نه اين شيشه‌اي كه آن صورت را نشان بدهد. صدر و ساقه قرآن كريم اين است كه آنچه من آفريدم اينها مرآت هستند آينه هستند فقط خدا را نشان مي‌دهند اين هستي دارد، يك; محيّرالعقول است دو; زيبا آفريديم، سه; هيچ جانوري كمبودي ندارد گرچه يكي طاووس است و يكي سرطان يعني خرچنگ يكي تيهو است يكي هم خرچنگ اما در قرآن فرمود اين خرچنگ هر چه لازم داشت خدا به او داد او تغذيه مي‌خواهد تَنميه مي‌خواهد توليد مي‌خواهد تمام بحث‌هاي علمي عميق حيات‌بخش خرچنگ را ما به او داديم وقتي فرعون به موساي كليم عرض كرد اين خدايي كه تو از طرف او آمدي كيست؟ گفت: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[1] شما هيچ ذرّه‌اي در سپهر و زمين و دريا و زيردريا پيدا نمي‌كنيد كه بگوييد اين كاش اين‌طور آفريده مي‌شد يا آن‌طور بود هر چه لازم داشت به او داد اين خدا فرمود هر چه را شما بنگريد مي‌بينيد يك قطره آب را ما لؤلؤ لالاء ساختيم: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي[2] ـ اين در بخش پاياني سوره «القيامه» است ـ فرمود مگر اين يك قطره آب بيشتر بود ما از او چشم ساختيم كه چشم راست را و چشم چپ دوتا متخصّص دارد ده‌ها دانشگاه ـ نه دانشكده ـ براي انسان‌شناسي است هنوز متحيّر مانده كه اين يك قطره آب چگونه اين‌طور لؤلؤ لالاء شد. فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ چه در دريا چه در صحرا چه در فضا چه در هوا هيچ موجودي نيست كه چيزي را بايد مي‌داشت و ندارد لذا فرمود آيه است تعبير قرآن كريم از صدر و ساقه نظام هستي به عنوان آيه است آيه يعني علامت يعني آيه يعنی آينه يعني نشانه, نشانه‌ها هم مستحضريد كه دو قسم است: يك نشانه‌هاي اعتباري است كه مربوط به مرز و بوم خاص است يك وقت است يك بنر مشكي‌رنگي جايي نصب مي‌شود اين نشانه سوگ و عزاست، يك وقت يك بنر سبزرنگي نصب مي‌كنند نشانه جشن است اين امر اعتباري است اما چمن نشانه آب است چه شرق چه غرب، دود نشانه آتش است چه شرق چه غرب, آيت و علامت دو قسمت است: يا تكويني است كه اساس علم بر اساس آن است يا اعتباري است. در قرآن كريم فرمود آنچه در جهان شما مي‌بينيد آيت است آينه است چه تاريك باشد چه روشن ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[3] شب آينهٴ روشن است چون همين ظلّ و تاريكي ده‌ها مسئله رياضي عميق دارد كجا خسوف است؟ كجا كسوف است؟ كجا جزيي است؟ كجا كلّي است؟ همه اينها به رهبري اين سايه است ما از سايه قمر مي‌فهميم چه وقت كسوف مي‌شود از سايه زمين مي‌فهميم چه وقت خسوف مي‌شود, اينها را مي‌فهميم. همين تاريكي ده‌ها و صدها مسئله رياضي و نجومي را به همراه دارد، فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْن﴾ فرمود هيچ بي‌نظمي در عالم نيست: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ[4] آفتاب چقدر بايد حركت كند مدار حركت او چقدر است نبايد تندتر يا كُندتر برود ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ نه شب جلو مي‌افتد نه قمر جلو مي‌افتد نه شمس جلو مي‌افتد، آنچه لازم بود ما به او داديم آيت يعني تكوين. در صدر و ساقه قرآن اين است كه هر چه شما بنگريد آيت است و نشان خداست و چون خدا را نشان مي‌دهد اگر كسي آينه در دستش باشد و صورتي را نبيند اين كور است، اگر كسي زمين‌شناس باشد آسمان‌شناس باشد سپهرشناس باشد انسان‌شناس باشد انسان‌آفرين را نبيند كور است. در قرآن كريم فرمود يك عده كورند: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾[5] بعد مي‌فرمايد: اينها ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ[6] آينه دستشان داديم ولي اينها خدا را نمي‌بينند. همين بخش‌هاي مربّع‌گونه قرائت‌شده كه فرمود: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ﴾ چرا سپهرشناس نيستند؟ چرا سفر نمي‌كنند؟ چرا آسمان نمي‌روند؟ چرا آسمان‌شناس نيستند؟ چرا درياشناس نيستند؟ چرا صحراشناس نيستند؟ اين اضلاع اربعه را كه ياد كرد فرمود اينها كه زمين را مي‌بينند ولي زمين‌آفرين را

ای دوست شکر بهتر يا آنک شکر سازد ٭٭٭ خوبی قمر بهتر يا آنک قمر سازد [7]

 اگر مولوي اين حرف‌ها را گفته مولوي شاگرد اين مكتب است. شما با كتاب و ادبيات تا حدودي آشناييد يك شاعر در حدّ مولوي كه اين حرف‌ها را بزند قبل از اسلام اصلاً ما نداشتيم در همين سرزمين! شما يك شاعر پيدا كنيد قبل از اسلام كه در اين سطح سخن بگويد كه بگويد:

مرگ اگر مرد است آيد پيش من ٭٭٭ تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ

من از او جانی برم بی‌رنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ[8]

مولوي كوچك‌تر از آن است كه در اين سطح حرف بزند! اين را قرآن آموخت كه انسان در مصاف با مرگ, مرگ را مي‌ميراند نه بميرد ماييم كه مرگ را مي‌ميرانيم ماييم كه هستيم كه هستيم كه هستيم. يك نمونه شما پيدا كنيد كه يك سراينده‌ يك فيلسوف يك حكيم يك اديب در اين سطح قبل از اسلام در همين ايران حرف زده باشد! تنها جهان‌آفرين است تنها انسان‌آفرين است تنها مرگ و حيات‌آفرين است كه مي‌گويد انسان در مصاف با مرگ, مرگ را مي‌ميراند: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْت﴾[9] نگفت «كلّ نفس يذوقها الموت» ماييم كه مرگ را مي‌چشيم. از آن به بعد او سرود «مرگ اگر مرد است گو نزد من آي» ماييم كه مرگ را مي‌ميرانيم.

بنابراين در بخشي از قرآن كريم فرمود اينها موظف هستند آسمان را زمين را كوه را دشت را هامان را بنگرند، بعد فرمود ما آينه به دست اينها داديم اينها هيچ كسي را نديدند گفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[10] لذا در بخش‌هاي ديگر فرمود اينها چشم ندارند، اينها كور هستند، اينها كَر هستند.

يك بيان نوراني از اميرمؤمنان(سلام الله عليه) است فرمود مردم بعضي‌ها مؤمن هستند زنده‌ هستند فعال هستند انسان هستند, بعضي يك سلسله زندگي‌شان و مرگ و حياتشان را دو بخش يعني دو بخش! تشكيل مي‌دهد تا زنده‌اند جنازه عمودي‌ هستند بعد جنازه افقي همين! خيلي‌ها مُردهٴ متحرّک هستند فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ ... وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»،[11] در زنده‌ها راه مي‌رود؛ ولي يك جنازه عمودي است، پس‌فردا هم جنازه افقي است، بلند بگو «لا اله الاّ الله»! فرمود او كه زنده نيست، او كه جايي را نمي‌بيند، او كه از گذشته بي‌خبر است، از آينده بي‌خبر است، او خودش را نشناخت، ما اين آينه را به دست او داديم گفتيم بنگر! او هيچ‌جا را نمي‌بيند و وقتي نمي‌بيند كور است.

بنابراين پيام قرآن كريم اين است علمي كه موضوع آن نآنآاكار خداست يعني آينه خدانماست اين صد درصد ديني است و عزيزاني كه در دانشگاه‌ها زمين‌شناسي مي‌خوانند آسمان‌شناسي مي‌خوانند ستاره‌شناسي مي‌خوانند ميكروب‌شناسي مي‌خوانند انسان‌شناسي مي‌خوانند گياه‌شناسي مي‌خوانند هر چه كار خداست اين علم صد درصد ديني است منتها قدرشان را قدر خودتان را بايد بدانيد. گذشته از اينكه تعليم واجب است تعلّم هم واجب است اما معناي اسلامي كردن دانشگاه اين نيست كه ما كتاب بنويسيم يك «بسم الله» اول بنويسيم بعد آرم جمهوري اسلامي عكس امام و رهبري، اينها لازم است ولي اينها دانشگاه را اسلامي نمي‌كند تنها چيزي كه دانشگاه را اسلامي مي‌كند دانش است. نمازخانه بايد داشته باشد، همه ما مسلمان‌ها نماز مي‌خوانيم. نمازخانه داشتن آرم داشتن نام‌گذاري كردن اينها آداب و سنن ملّي ما هست اينها كه دانشگاه را اسلامي نمي‌كند. عالمانه يعني عالمانه! كسي بفهمد و بتواند استدلال كند كه زمين آيت است. اين دستگاه محيّرالعقول خودبه‌خود ساخته است؟! يك بيان نوراني حضرت امير دارد كه «أَنَّهُمْ كَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِع‏»[12] علف خودرو هستند؟! اگر با يك قطره آب اين عظمت ساخته مي‌شود كه هنوز كه هنوز است تازه بخش انسانش يعني بدنش ناشناخته است چه رسد به روح كه ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[13] او نه متزمّن است نه متمكّن. الآن مي‌بينيد چه در حوزه چه در دانشگاه‌ها ما مي‌گوييم چهار هزار سال قبل افلاطون اين‌طور گفته درست گفته يا ارسطو آن‌طور گفته نادرست گفته، يك قدري جلوتر مي‌بينيد سپهرشناسان مي‌گويند اين براي پنج ميليارد سال قبل است يا شش ميليارد, مگر زمان و زمين در حرم امن روح جاي دارند؟ ما هستيم كه هستيم كه هستيم.

ما دوتا كار بايد بكنيم: يك سلسله مسايل سياسي اجتماعي است كه با بدن ما كار دارد با بخشي از حقوق و اخلاق ما كار دارد، اگر يك نقدي ديديم اعتراض بكنيم جاي اعتراض هست جاي نقد هست جاي اشكال هست و مانند آن؛ اما آن حرم شخصي خود را كه پيوند ناگسستني با خداست آن را با هيچ چيزي معامله نكنيم فلان شخص اختلاس كرد و فلان شخص نجومي گرفته ما نماز نخوانيم اين هيچ ارتباطي با هم ندارد ما چرا ابديّتمان را بسوزانيم! از بيگانه ما بيش از اين توقّعي نداريم. ما دوتا كار بايد بكنيم چه در حوزه چه در دانشگاه يكي حرم شخصي و حريم شخصي‌مان را كه ارتباط تنگاتنگ با خداست با قرآن با اهل‌بيت با علي و اولاد علي با حسين بن علي(عليهم السلام) است اين را با هيچ چيزي معامله نكنيم فلان كس بد كرده فلان كس خوب كرده, اگر خوب كرده ما تحسين مي‌كنيم اگر بد كرده اعتراض مي‌كنيم نقد هم سر جايش محفوظ است اما انسان با مرگ نمي‌پوسد انسان با مرگ از پوست به درمي‌آيد. اينكه الآن شما يك سلسله مسايل رياضي را حل مي‌كنيد اين مسايل رياضي نه متزمّن است نه متمكّن يعني مگر مي‌شود گفت فلان معادله رياضي چند ميليارد سالش است يا چند ميليون سالش است اين‌طور كه نيست. اين روح ما كه اينها را مي‌فهمد، از مسايل رياضي بالاتر است، از مسايل فلسفي بالاتر است مسايل فلسفي كه برتر از مسايل رياضي است اينها نه متزمّن‌ هستند نه متمكّن و انسان اينها را مي‌فهمد. ما با ابديّت سر و كار داريم و هزار ميليارد سال و امثال آن نيست اين را ارزان نفروشيم نگوييم فلان كس بد كرده من نماز نخوانم يا فلان كس بد كرده ما چرا اين نام را نام اسلام را يدك بكشيم. فرمود شما با ابديّت خودتان حريم شخصي خودتان را با هيچ چيزي مخلوط نكنيد، در مسايل سياسي هم هستيد اعتراض هم مي‌كنيد انتقاد هم مي‌كنيد نصيحت هم مي‌كنيد منتها اين «إِنَّ الدِّينَ النَّصِيحَةُ ... وَ أَئِمَّةِ الْمُسْلِمِين‏»،[14] نصيحت كه دستور دادند نصيحت كنيد نصيحت به معناي اعتراض و امثال آن نيست نصيحت آن خيّاط را مي‌گويند «ناصح» اين سوزن خيّاطي را مي‌گويند «مِنصحه» آن جامه‌اي كه دوخت به آن مي‌گويند «نَصاح»، ملت بايد خيّاط باشد يك جامه آبرومندي به پيكر آنها بدهد وگرنه اعتراض كند اعتراض هم سر‌جايش محفوظ است ولي «نصيحت» يعني جامه دوختن يعني با اين مِنصحه با اين سوزن خياطي كردن آبرو را حفظ كردن، اين معناي نصيحت است چه در داخله منزل چه در داخله محل چه در داخله نظام.

 غرض اين است كه علمي كه موضوع آن كار خداست اين صد درصد ديني است و شما عزيزان قدرتان را بدانيد كه در دين غرق هستيد. يك ماهي در دريا به ساير ماهي‌ها گفت آب چيست؟ دريا چيست؟ گفتند تو در آب دريا غرقي و نمي‌داني! تمام علومي كه موضوع آن كار خداست از ذرّهٴ زمين تا بزرگ‌جِرم سپهر كار خداست آينه خداست آينه‌شناسي آيت‌شناسي علم ديني است؛ اما آن علومي كه موضوع آن فعل انسان است اين البته بايد با دستورات دين تطبيق بكند، فلان كار را بكنيم درست است يا نه؟ فلان عمل را درست بكنيم يا نه؟ فلان‌طور معامله بكنيم درست است يا نه؟ ربا درست است يا نه؟ اين قسمت است.

بنابراين شما بزرگواران كه جزء مفاخر اين سرزمين هستيد و خدا را شاكر باشيد كه يك آينه قوي و نيرومندي به دست شما داد هم انسان‌آفرين را ببينيم هم نظام‌آفرين را بدانيد آسمان‌آفرين را بدانيد همواره به ياد او باشيد همواره به نام او باشيد, همواره به نام او به خاك بيفتيد و سجده كنيد گفت: «نياز ورز ولي منكر نماز مباش»!

اما بخش دوم عرضم كه مربوط به محرّم است كه وظيفه همه ماست. ما در همين حسينيه به حضور برادران و خواهران عرض كرديم جريان كربلا يك حادثه كوچكي بود، شما اين تاريخ جهانگشاي جويني را كه معاصر با مغول بود وقتي مي‌خوانيد مي‌بينيد ده‌ها و صدها برابر كربلا جنايت كردند، مگر مغول كم كُشتند؟! مگر كم سر بريدند؟! مگر كم افراد را بعد از سر بريدن پوست سرشان را كَندند مگر اين پوست را پُر از كاه نكردند؟! مگر به شهرها نگرداندند؟! مگر ابدان بعضي از اين سرها را چهار تكّه نكردند؟! يك تكّه را به تبريز يك تكّه را به شيراز بعد به طنز گفتند: «في الجمله به يك هفته جهانگير شدي»، اين كارها را همين مغول كردند در همين سرزمين! اين تاريخ جهانگشاي جويني چون خود معاصر اين صحنه بود همه را نقل كرد. ده‌ها برابر جريان كربلا كشتند و بي‌رحمي كردند ولي نام اينها خاك مي‌خورد، يا اين براي خاك جنگيد يا او براي خاك جنگيد, او اگر هم پيروز مي‌شد همين كار را مي‌كرد. اما وقتي اربعين حسيني مي‌شود بيست ميليون دارند آنجا پابرهنه راه مي‌روند اين يك بارگاه ملكوتي است اين حساب ديگري است، مگر او براي دنيا جنگيد؟! او براي ابد يعني آنجا كه نه سال دارد نه ماه، نه تاريخ دارد نه جغرافيا, نه آسمان دارد نه زمين، فوق همه اينهاست، براي او جنگيد.

شما جريان اموي را قبل از جريان كربلا بررسي كنيد، اين جريان اموي يعني معاويه و همچنين پدرش اباسفيان كه بعدها به زودي رخت بربست اينها تا فتح مكه كافر بودند بعد هم منافق شدند، يك بيان نوراني حضرت امير دارد «مَا أَسْلَمُوا وَ لكِنِ اسْتَسْلَمُوا»[15] اينها ظاهراً اسلام آوردند ولي مسلمان نشدند. در برابر مكتب از هر نظر ايستادند گاهي قرآن را بالاي نيزه كردند گاهي قرآن را ـ معاذ الله ـ  متّهم به تحريف كردند، اين درباره مكتب؛ حديث‌نويسي را هم منع كردند تلاش و كوشش‌شان اين بود با دسيسه‌ها كه حديث گفته نشود, بعد جوايزي هم به مناسبت‌هاي جعلي توزيع مي‌كردند به بعضي‌ها هزار درهم به بعضي‌ها كمتر، اين كسي كه هفتاد گرفت گفت چرا به ديگران هزار دادي به من هفتاد؟ گفت من با آنها معامله كردم دين آ‌نها را خريدم, گفت دين من را هم بخر! اين جوايزشان به عنوان دين‌فروشي بود. پس مكتب را از دست مردم گرفتند، از يك سو؛ ـ معاذ الله ـ تهمت تحريف زدند، از سوي ديگر؛ تا آنجا كه ممكن بود روي نيزه‌ها گذاشتند، از سوي سوم؛ اين كاري بود كه اموي با مكتب كرد. يك وقتي مؤذّن بالاي مأذنه نام مبارك رسول خدا را در اذان برد، معاويه گفت تا اين نام زنده است ما نمي‌توانيم حكومت كنيم، با اين نام خواستند بجنگند, پس كار آنها اين بود. در چنين شرايطي حسين بن علي قيام كرد فرمود: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ»[16] يعني هر كس مثل من فكر مي‌كند زير بار اين حكومت نمي‌رود، نگفت من زير بار نمي‌روم, نفرمود «أنا لا يبايع» فرمود: «مِثْلِي» كسي كه مانند من آزادانديش است عدل‌محور است عقل‌مدار است هرگز حكومت اموي را امضا نمي‌كند: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ».

كسي نامه‌اي براي حسين بن علي(سلام الله عليه) نوشت، عرض كرد «عِظْنِي بِحَرْفَيْن‏»، موعظه بكن! ولي مختصر دو حرف, حضرت هم يك سطر مرقوم فرمودند: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِي‏ءِ مَا يَحْذَر»[17] فرمود تو كه موعظه‌ خواستي بدان! هرگز هدف وسيله را توجيه نمي‌كند، از راه حرام نمي‌شود به مقصد رسيد, از راه باطل نمي‌شود به مقصد صحيح رسيد: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِي‏ءِ مَا يَحْذَر» آن فكر كه مي‌گويد هدف وسيله را توجيه مي‌كند حسين بن علي آن را باطل مي‌كند، مي‌گويد هرگز از راه بد به مقصد نمي‌شود رسيد، راه بد خاكي است بي‌راهه است راه نيست بد راه نيست خلاف راه نيست، نه اينكه راه هست و باريك, اين بيان حسين بن علي است. بعد فرمود: «لَا أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيد»[18] من قيام كردم توقّع داشته باشيد كه با دست خودم آن اوراق شما را امضاء كنم؟ اين‌طور نيست, با دست خودم دست مذلّت به شما بدهم؟ اين‌چنين نيست، فرار هم نمي‌كنم، منم و اين ميدان! اين فكر براي هميشه مي‌ماند، اين فكر با آن فطرت ما با آن‌ جوهره اساسي ما سازگار است. انسان با ظلم هماهنگ نيست با تبعيض هماهنگ نيست مبارزه مي‌كند.

بنابراين جريان كربلا وقتي روشن مي‌شود، وظيفه ما وقتي مبيّن مي‌شود كه بدانيم اموي در چه حد كار مي‌كردند؟ يک؛ الآن بيگانه در چه حدّي در تلاش و كوشش است كه ـ خداي ناكرده ـ به نظام اسلامي آسيب برساند, دو؛ خون‌هاي پاك شهدا را ناديده بگيرد. وظيفه همه ما اين است، چون حضرت فرمود: مثل من زير بار ستم نمي‌رود. اين استكبار آن روزها كه اينها مذاكره مي‌كردند، گفتيم به ايشان بگوييد شما كه الآن قدرت داريد و حرف مي‌زنيد، روي هفتاد ميليون قبر ايستاده‌ايد، حداقلّ كُشته‌هاي جنگ اول و دوم هفتاد ميليون است، از هفتاد ميليون كه كمتر نقل نكردند، تا صد ميليون هم نقل كردند. اينها كه هفتاد ميليون قبر درست كردند، روي قبر هفتاد ميليون نفر ايستادند الآن مي‌گويند اولدرم و بولدرم! سالار شهيدان مي‌فرمايد: «لَا أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أَفِرُّ» فرمود من آزادانه‌ام فرار هم نمي‌كنم زن و بچه‌ هم همراه من است، اينها بايد برنامه‌هاي بعد از من را در كوفه و شام اداره كنند، اينها را هم آوردم.

بنابراين سخن در اين نيست كه حسين بن علي فقط براي اينكه با يزيد بيعت نكند مثلاً او را حاكم عادي تلقّي نكند از اين جهت قيام كرد، خير آنها با مكتب از هر منظري در افتادند هم با قرآن هم با سنّت هم با عقيده مردم و حسين بن علي قيام كرد و اين را زنده كرد. در دم دروازه شام زين‌العابدين با اسارت آمد, كسي از او سؤال كرد در اين صحنه چه كسي پيروز شد؟ فرمود ما «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»[19] حالا ابدان طيّب و طاهر پاره پاره آنجا افتاده فرمود: ما پيروز شديم، حالا دست بسته است ابدان هم هنوز در كربلا دفن نشده, فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ» موقع نماز اذان و اقامه بگو ببين نام چه كسي را مي‌بري، ما رفتيم اين نام را زنده كرديم برگشتيم. اين نام مي‌ماند چون با فطرت سازگار است با ساختار نظام هستي سازگار است.

بنابراين در جمع ما بزرگواراني اساتيدي دانشوراني دانشمنداني هستند كه از اين آب و خاك هستند و در خارج به سر مي‌برند تا آنجا كه ممكن است شدّ رحال كنند، به كشورشان برگردند به اين آب و خاك خدمت كنند به مردم اين كشور خدمت كنند. به هر حال يك وقت انسان بازنشسته مي‌شود محصول خدمت را بايد به همراه ببرد، كاري كه ما مي‌گذاريم و مي‌رويم، ما را بدرقه نمي‌كند، چرا ما كار را و مال را چرا حيثيت را چرا اين قدرت‌هايي كه داريم بگذاريم همراه خود نبريم؟ مي‌شود همراه خود برد، انسان مي‌تواند محصول كار خود را به همراه ببرد تمام نتايج كار به همراه انسان هست اين انسان كه ﴿تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا﴾،[20] هر كسي با عملش محشور مي‌شود، همين معناست. ما مي‌توانيم كاري بكنيم مالمان را همراه ببريم آبرويمان را به همراه ببريم چرا بگذاريم؟! چرا به ديگران بدهيم؟! تمام كارهاي خيري كه انسان انجام مي‌دهد به همراه خود مي‌برد يك قافله‌اي است، مگر جريان مرگ و اينها كار آساني است؟! از دشوارترين مسايل فلسفي, مسئله مرگ و برزخ و امثال آن است.

خدا غريق رحمت كند مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) را! كليني نقل مي‌كند كه در عهد كهن آن بشرهاي اوّلي مي‌خوابيدند ولي خواب نمي‌ديدند.[21] مستحضريد كه بشرهاي اوّلي به استثناي انبيا اينها تا تجربه بكنند و چيزهايي ياد بگيرند طول مي‌كشد، همان جريان هابيل و قابيل كه قابيل هابيل را كُشت ماند كه اين جنازه را چه كار كند، در قرآن دارد كه ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي‏ سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾[22] خدا يك غُرابي را يك كلاغي را مأمور كرد اين كلاغ در حضور قابيل اين خاك‌ها را كنار برده، يك چيزي را درون خاك گذاشته بعد رويش خاك گذاشته تا به قابيل بفهماند اين‌طور برادر را بايد دفن كني، بشر اوّلي اين بود ديگر. مرحوم كليني در روايتي نقل مي‌كند كه بشر اوّلي مي‌خوابيد ولي خواب نمي‌ديد، انبيا كه آنها را هدايت مي‌كردند حرف انبيا را هم گوش نمي‌دادند، بعد رؤيا نصيب اينها شد، اينها به انبيايشان مي‌گفتند به اينكه ما در عالم خواب مي‌بينيم چيست كه بدن ما در رختخواب است، سفرها مي‌كنيم مشاهداتي داريم چيزهايي كه بعد اتفاق مي‌افتد مي‌بينيم؟ فرمود اين نمونه آن حرف‌هايي است كه ما به شما مي‌زنيم شما خيال نكنيد اين مُرده از قبرستان مي‌آيد در شهر، اين وارد برزخ مي‌شود، روح شما كه وارد قبرستان نمي‌شود مُردني نيست ابدي هست، مگر روح مي‌ميرد؟! فرمود اين نمونه آن حرف‌هايي است كه ما به شما مي‌گوييم.

بنابراين بزرگاني كه خداي سبحان به اينها توفيق داد تحصيلات عاليه كردند، اين كشور شايسته است ساليان متمادي تحت رنج و فشار و مظلوميت بود، الآن به بركت اسلامي دارد رشد مي‌كند، كاري به كار كسي هم ندارد، به هيچ‌جا هم قصد حمله ندارد منتها كسي قدرت حمله به ايران را ندارد. در بخش‌هايي از سوره مباركه «توبه» فرمود: ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً[23] يعني طرزي زندگي كنيد كه دشمن بداند كه نمي‌تواند به شما حمله كند، اين بر همه ما واجب است، حالا يا موشك است يا غيرموشك است به استثناي سلاح‌هاي ممنوع, فرمود طرزي زندگي كنيد كه بيگانه هوس حمله نكند همين! شما كه قصد حمله نداريد، ﴿وَ لْيَجِدُوا اين امر غايب است يعني آنها حتماً بايد در شما قدرت را احساس بكنند اين كار خوبي است! اين كشور, كشور فداكار است كشور شهيد داده است كشور غارت‌شده است تا به دست شما بزرگواران رسيد كه تمام افراد حق دارند تا يک جواني از آ‌ن كشاورز, از آن دامدار, از آن صنعتگر همه در خدمت اين دانشجو بودند تا او بارور بشود و خدمت بكند، حالا كه به جايي رسيده است ديگر شايسته نيست كه به بيگانه خدمت كند.

من مجدداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامي مي‌دارم و از ذات أقدس الهي مسئلت مي‌كنيم به همه شما, به حوزويان به دانشگاهيان به اين عزيزان نور چشمان ما كه امانت‌هاي الهي‌ هستند و در خارج از اين كشور به سر مي‌برند مقدم همه را گرامي مي‌داريم اميدواريم اينها به سلامت برگردند و به آب و خاك خود خدمت كنند!

پروردگارا امر فرج وليّ خود را تسريع بفرما!

نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملت و مملكت ما حوزه و دانشگاه‌مان را در سايه وليّ خود حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!

خطرات بيگانگان را به استكبار و صهيونيسم برگردان!

پروردگارا تو را به عزّتت به رحمتت به عنايتت، اقتصاد مملكت امنيت مملكت امانت مملكت آرامش مملكت آسايش مملكت رفاه مملكت ارزاني مملكت را به بركت قرآن و عترت تأمين بفرما!

دست مختلسان و نجومي‌ها را به بهترين وجه كوتاه بفرما!

اين ادعيه را در حقّ مسلمان‌ها مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 



[1]. سوره طه، آيه50.

[2]. سوره قيامة، آيه37.

[3]. سوره اسراء، آيه12.

[4]. سوره يس، آيه40.

[5]. سوره غاشيه، آيات17ـ 20.

[6]. سوره بقره، آيات18 و171.

[7]. غزليات ديوان شمس مولوی، غزل شماره628.

[8]. غزليات ديوان شمس مولوی، غزل شماره 1326.

[9]. سوره آل‌عمران، آيه185؛ سوره انبيا، آيه35؛ سوره عنکبوت، آيه57.

[10]. سوره انعام، آيه29؛ سوره مومنون، آيه37.

[11]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه87.

[12]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه185.

[13]. سوره اسراء، آيه85.

[14]. روضة الواعظين و بصيرة المتعظين(ط ـ القديمة)، ج‏2، ص424.

[15]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه16.

[16]. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، ص23.

[17]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص373.

[18]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لإبن شهرآشوب)، ج‏4، ص68.

[19]. الامالي(للطوسي)، ص677.

[20]. سوره الزلزله، آيه4.

[21]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏8، ص90.

[22]. سوره مائده، آيه31.

[23]. سوره توبه، آيه123.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق