جلسه درس اخلاق (1397/11/04)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقية الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما علما، فضلا، فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي و عزيزان نظامي و سپاهي و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم. ايام سوگ و ماتم صديقه کبري(سلام الله عليها) را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقهمندان به قرآن و عترت و شما بزرگواران تسليت عرض ميکنيم.
بحثهاي روز پنجشنبه در طي اين سالها درباره کتاب قيم نهج البلاغه بود که به اواخر اين کتاب رسيديم. امروز از آن جهت که عدهاي از علما، فضلا، اساتيد جهت تبليغ ايام فاطميه اعزام ميشوند و بزرگواراني که به عنوان پيروان سبک زندگي قرآن کريم و کتاب آسماني پروردگار عظيم حضور دارند و قرآن و عترت هماهنگاند، آنچه در قرآن کريم آمده عترت واجد است و آنچه عترت دارد در قرآن کريم هست؛ قبل از ورود در آن بخشی از نهج البلاغه، يک بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) درباره صديقه کبري(سلام الله عليها) است که آن را شايسته است ملّت بزرگ ما به وسيله شما علما و مبلّغان بدانند و آن جمله اين است که وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در هنگام دفن صديقه کبري خطاب کرد به قبر مطهّر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) اين جمله را عرض کرد، اين در خطبه 202 نهج البلاغه است؛ «أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ إِلَي أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ»؛ به حضرت عرض کرد تا عمر من به پايان برسد، داري که شما هستيد به آنجا ملحق بشويم، اين خصيصهاي است بين حضرت امير و وجود مبارک حضرت رسول(عليهما السلام). وجود مبارک پيغمبر يک وقت فرمود: سخاوت يک شجره طوبايي است که اصل آن در بهشت در خانه من است و شاخههاي او به خانههاي مؤمنين ميرسد. در جلسه ديگر فرمود: سخاوت يک شجره طيبهاي است که اصل آن در خانه علي بن ابيطالب است شاخههاي پربرکتش به خانههاي مؤمنين ميرسد. به حضرت عرض کردند اين دو حديث هماهنگ نيست؛ چون شما در يک جلسه فرموديد اصل اين درخت در خانه من است، در جلسه ديگر فرموديد اصلش در خانه علي است! فرمود: «دَارِي وَ دَارَ عَلِيٍّ وَاحِدَةٌ»؛[1] چرا؟ شما وقتي به آيه مباهله مراجعه ميکنيد ميبينيد وجود مبارک حضرت امير به منزله جان پيغمبر تلقّي شده است: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾؛[2] اين ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾ نشان ميدهد که اينها يک حقيقتاند. در جريان «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»[3] براي افراد توجيهات فراواني بود که «حُسَيْنٌ مِنِّي» چون نوه من است؛ «أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ» چون دين من به وسيله کربلاي حسين زنده شد. بعد ميبينيم که اين تعبير درباره امام مجتبي(سلام الله عليه) هم هست: «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»،[4] بعد ميبينيم که بيش از همه و پيش از همه اين بيان درباره خود حضرت امير است: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»؛[5] چرا؟ مبيّن همه اينها آيه مبارکه «مباهله» است که ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾. ما يک حقيقت هستيم، منتها در اين نشئه کثرت در دو جا ظهور کرديم. شما يک حقيقت هستيد در زيارت آمده که نور واحدي بوديد، حقيقت واحد بوديد،[6] اين چنين است؛ لذا فرمود: «دَارِي وَ دَارَ عَلِيٍّ وَاحِدَةٌ».
اينجا که وجود مبارک حضرت امير در اين خطبه ميگويد تا خدا براي من داري را که در بهشت هست انتخاب کند، يعني همان جايي که شما حضور داريد. بعد فرمود: «وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَال»؛ فرمود دخترت مهمان شماست به حضور شما ميآيد و گزارش جريان سقيفه و امثال سقيفه را به عرض شما ميرساند و به اطلاع شما ميرساند که امت اجتماع کردند که فاطمه را هضم کنند و حذف کنند. اين بيان نوراني حضرت است در اين خطبه.
مستحضريد که دلالت چند قسم است يک قسم بالمطابقه است يک قسم بالالتزام. دلالت بالالتزام اين است که اين لفظ را ميگويند لازم اين لفظ هم مثل مطابق اصلي آن حجت است؛ اگر گفتند اين آتش است يعني آتش است و ميسوزاند. لازم نيست بگويند ميسوزاند. آن لازمه اين است. اگر گفتند اين يخ است يعني سرد هم هست. اگر گفتند اين شخص قابل اقتداست؛ يعني عادل هم هست. دلالت يا بالمطابقه است يا بالتّضمن است يا بالالتزام. يک وقت ميگويند ابراهيم خليل امت است، «کان إبراهيم أمة واحدة»؛ معلوم ميشود که يک نفر کار يک کشور را ميکند. يک وقت ميگويند يک ملّت قيام کردند براي کوبيدن ابراهيم خليل. اين به دلالت التزام ميفهماند که ابراهيم امت واحده است؛ چون اگر يک امت نباشد يک مملکت نباشد يک کشور نباشد، يک کشور که به جنگ او نميآيد. اگر گفتند يک ملّت قيام کرد براي کوبيدن زيد، معلوم ميشود که زيد يک ملّت است، چون زيد اگر يک فرد عادي بود، يک فرد عادي هم ميتوانست او را از پا در بياورد.
اينکه صديقه کبري(سلام الله عليها) را وجود مبارک حضرت امير معرفي ميکند فرمود امت جمع شدند تا فاطمه را هضم و حذف کنند؛ يعني فاطمه امت است، چون اگر يک فرد عادي بود که لازم نبود يک امت قيام کند او را از پا دربياورد. امت به وسيله سقيفه حضور پيدا کرد. آنها که اهل حَلّ و عقد بودند آنها جامعه را شوراندند و به هر حال اهل بيت را خانهنشين کردند. اينکه به پيغمبر عرض ميکند: «وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي هَضْمِهَا»؛ يعني «إن فاطمة عليها السلام أمة واحدة». آن وجود مبارک ابراهيم که «خليل من همه بتهاي آزري بشکست»،[7] در بين رجال «کان أمة واحدة». صديقه کبري در بين همه زنها «کانت أمة واحدة». مريم در حدّ انجيل، قدرت اعجاز و مانند آن دارد. با مجموع عيسي دوتايي باهم يک آيت جهانياند. فرمود مريم و ابن مريم ﴿آيَةً لِلْعالَمينَ﴾،[8] دو تايي. وجود مبارک فاطمه(سلام الله عليها) همسطح قرآن است اين طور نيست که در قرآن حقيقتي باشد فاطمه(سلام الله عليها) نداند، يا فاطمه(عليها السلام) کاري بکند و عملي داشته باشد سيرهاي و سنتي و سريرهاي داشته باشد که قرآن نگفته باشد؛ پس او همتاي قرآن است. اگر همتاي قرآن است اگر کسي که همتاي انجيل است، الآن جهان را مسخّر کرده است شرق و غرب عالم به نام مريم است، مسيحيت توانست اين مريم را به جهان معرفي کند، ما تنها به همين اشک و ناله اکتفا نکنيم، اين وظيفه داخلي ماست.
ما يک سلسله وظيفه ملّي و محلّي داريم، اين همه روضهخوانيهاي ماست که کار ماست سنّت ماست، پسنديده هم هست و ثواب قطعي هم دارد. يک سلسله کارهاي منطقهاي هم که داريم که بايد در سطح موحّدان عالم اهل بيت را معرفي کنيم. يک سلسله وظيفه بينالمللي داريم. اين سه قسم را قرآن کريم تبيين کرد. بزرگواراني که سبک زندگي قرآن را تعقيب ميکنيد اين مثلث را در نظر شريف داشته باشيد. سبک قرآن در محلّي و ملّي، سبک قرآن در منطقهاي، سبک قرآن در بينالمللي. حرف قرآن در جهان چيست؟ با کفّار چه حرفي ميزند؟ با مشرکين و ملحدان که مدتها پيغمبر با آنها گفتگو داشت، مبارزه داشت، ميجنگيد، صلح ميکرد، چگونه زندگي ميکرد؟ اين سه بخش را ما الآن به برکت خونهاي پاک شهدا بايد عمل بکنيم.
مستحضريد که اين زيارتها درس است. بخشي از اين زيارتها حواستان جمع باشد مثل رسائل و مکاسب نيست که با هشت ده سال درس خواندن حلّ بشود! يک جان کَندن عميق علمي ميخواهد تا آدم «زيارت جامعه کبير» را بفهمد؛ «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِم»؛[9] اينها مثل رسائل و مکاسب نيست که با بناي عقلا و فهم عرف و لغت حلّ بشود. از آن حدّ خيلي بايد بياييم پايين، تا برسيم به زيارتي که درباره شهدا آمده؛ در پايان آن زيارت بگوييم خون شهيد اين قدرت را دارد که «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»؛[10] کشوري که خون داد پاک ميشود. اين را شما بزرگواران بايد براي مردم تبيين کنيد. خون خودش به حسب ظاهر ناپاک است، اما کاري ميکند که از برف، تگرگ، باران، سيل و از دريا ساخته نيست. يک دريا آب را شما بريزيد، آلودگي استکبار، استحمار، استثمار، استعباد را پاک نميکند. آلودگي استکبار را فقط خون پاک ميکند، «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ». اين همه شهدا که برکت ما هستند، ذوي الحقوق ما هستند، وليّ نعمت ما هستند، ما در کنار سفره آنها هستيم، اگر درس و بحثي هست، اگر ترقّي هست، اگر تبليغي هست به برکت اين خونهاي پاک است، در پايان اين زيارتها عرض ميکنيم، به ما آموختند بگوييم کاري که خون ميکند هرگز باران نميکند؛ «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ».
قرآن کريم هم همين بيان پايان زيارتها را تشريح ميکند، کشوري که طيّب است بايد ميوه طيّب بدهد، اين صغري را زيارت و سنّت و روايت مشخص ميکند، کبري را قرآن کريم تبيين ميکند، ميفرمايد: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾;[11] کشوري که پاک شد ميوه پاک ميدهد. ميوه کشور پاک عقل است و علم است و داد. وجود مبارک صديقه کبري در همين خطبه «فدکيه» که حتماً بزرگواران خطبه «فدکيه» را تدريس بکنيد، مباحثه بکنيد براي مردم تبيين بکنيد، روشن بکنيد؛ آن بخشهايي هم که هست آنها هم سرجايش محفوظ است، اما محور اصلي حرف علم باشد عقل باشد استدلال باشد. در همين خطبه «فدکيه» فرمود ما وحدت ميخواهيم. کشور با وحدت و اتحاد حلّ ميشود. اما اتحاد و وحدت سفارشي نيست با سخنراني حلّ نميشود. «وَ الْعَدْلَ تَنْسِيقاً»، عدل کشور را به هم مرتبط ميکند عامل وحدت است و ما هستيم. «وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَة»[12] و ما هستيم. البته سفارش ميکنيم تبليغ هم ميکنيم که اتحاد چيز خوبي است، اختلاف چيز بدي است؛ ولي با سفارش دلها منسجم نميشود. فرمود آنچه دلها را منسجم ميکند عدل است کليد آن به دست ماست. امامت است کليد آن به دست ماست. اينها در خطبههاي نوراني حضرت است در خطبه «فدکيه». لذا وجود مبارک اميرالمؤمنين به پيغمبر عرض ميکند يک امت جمع شد که فاطمه را از پا دربياورد. اينکه اصل عملي نيست که لازمه آن حجت نباشد. اين أماره است، اين لفظ است، اين دلالت است، اين منطق است، لازمه آن هم حجت است. «وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُر»؛ يعني اجماع. «بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي هَضْمِهَا»؛ امت جمع شدند که فاطمه را خانهنشين کنند. پس معلوم ميشود که فاطمه يک امت است، چون اگر يک فرد عادي بود که يک فرد عادي ميتوانست او را با قنفذ و امثال قنفذ خانهنشين بکنند. اينکه همه تصميم گرفتند که اسرار سقيفه، اصحاب سقيفه، قبل و بعد آن، همه حواشي جمع شدند که فاطمه را خانهنشين کنند پس معلوم ميشود که فاطمه امت است «کانت فاطمه عليها السلام أُمة واحدة».
«فتحصّل» اين دلالت يا به مطابقه است يا بالالتزام، در بين مردان وجود مبارک خليل حق به اين لقب افتخار يافت که «کان إبراهيم أمة واحدة»، در بين زنان صديقه کبري(سلام الله عليها) اين لقب را ميتواند داشته باشد که امت واحده است و شما بزرگواران در اين ايام سوگ و ماتم و همچنين در ايام نشاط و ميلاد آن حضرت که بيستم «جمادي الثاني» است، آن ميلاد هم به اندازه همين شهادت اين امت واحده را تبيين ميکند. کتاب سالي درباره او، جوايز ادبي درباره او، بهترين کتاب درباره او، بهترين شعر درباره او، بهترين حماسه درباره او، بهترين هنر درباره او، بهترين نقاشي درباره او، جوانها را؛ مگر جوان و نوجوان را شما توقّع داريد در حد نهج البلاغه چيز بفهمند؟ او در حدّ خاص خودش بايد فاطمه(سلام الله عليها) را بشناسد. همان اندازهاي که براي فاطميه در مراسم سوگ سهمي داريد و داريم، در بيستم اين ماه که ميلاد آن حضرت است داشته باشيم. به هر حال اين امت واحده بايد معرفي بشود. معرفي شدنش هم به نوشتن بهترين کتاب درباره اوست. خطبه «فدکيه» مگر ميدانيد اين چه خطبه است. اگر کسي ادعا ميکند که خطبه «فدکيه» را خوب ميفهمد بيايد امتحان بدهد! اين يک درس عميق علمي ميخواهد، اينکه با مطالعه حلّ نميشود. يک خطبه چند سطري دارد که «لا من شيء خلق الأشياء» که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد اوّل کافي در جوامع توحيد، اوّلين حديث توحيدي که نقل ميکند يک خطبه نوراني از حضرت امير است که حضرت امير بار دوم که عازم صفين بود، افراد را تجهيز کرد و يک خطبه غرّائي خواند. مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) با اينکه کمصحبت است در کافي، ايشان فقط حديث نقل ميکند، در آنجا چند جملهاي دارد، ميگويد اگر تمام جن و انس جمع بشوند و در بين اينها پيغمبر نباشد هيچ کس نميتواند به اندازه علي «بأبي و أمي» که پدرم و مادرم فداي او باد سخنراني کند، بعد اين خطبه را با آن عظمت شرح ميدهد. آن نکته حساس اين خطبه را کليني در همين جلد اوّل کافي بيان ميکند که چرا من ميگويم اگر همه جمع بشوند «لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ»، نميتوانند مثل علي حرف بزنند،[13] آن شرح ميدهد که در اين خطبه چه خبر است؟ مگر حضرت چه گفته است؟ آن راز و آن شبهه ثنويه را نقل ميکند، ميگويد اين شبهه ثنويه يک غده بدخيمي بود که دامنگير همه متفکران بود و حضرت امير حلّ کرد. حالا آن بحث طولاني دارد.
همان جملهاي که مرحوم کليني ميگويد مشکل اساسي را او حلّ ميکند حلّ اساسي مشکل اين جمله است؛ 25 سال قبل از اينکه علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) اين خطبه را ايراد کند، فاطمه زهرا(سلام الله عليها) اين جمله را ايراد کرد در آغاز خطبه «فدکيه». اينها حواستان جمع باشد، اينها مثل کفايه نيست، که با يک روز دو روز درس حلّ بشود. ميگوييد نه! جلد اوّل اصول کافي را بخوانيد و تطبيق بدهيد که چرا کليني ميگويد اگر همه جمع بشوند همه جن و انس! همه جن و انس جمع بشوند و در بين اينها پيغمبر نباشد نميتوانند مثل اين جمله علي حرف بزنند.
مرحوم صدر المتألهين در شرح اصول کافي اين قسمت را که شرح ميکند بر حرف کليني صحّه ميگذارد و ميگويد کليني درست گفته است؛ منتها کمبودي دارد و آن اين است که ايشان گفته اگر در بين جمعيت پيغمبر نباشد نميتوانند، بايد قيد بياورد، پيغمبر اولواالعزم نباشد؛ چون پيغمبر غير اولواالعزم هم کار علي ساخته نيست.[14] اين يعني چه؟ اينها با بناي عقلا و فهم عرف حلّ ميشود؟! اينها همين طور غريب است! مظلوم است! متروک است! اين خطبه «فدکيه» بايد درسي بشود، رسمي بشود، استاد تدريس بکند، شما فضلا ياد بگيريد، خلاصهاش را آن مقداري که قابل انتقال به حوزههاي عمومي است، در منابر در غير منابر، در روزنامهها براي مردم منتقل بکنيد اين ميشود فاطمه.
بنابراين براي تبيين اين مطالب بين ايام فاطميه و ب بيستم «جمادي الثاني» که ميلاد آن ذات مقدس است، اين است که «کانت فاطمه عليها السلام أمةً واحدةً» که ـ إنشاءالله ـ به برکت خود آن ذات و اهل بيت(عليهم السلام) همه خواستههاي جوامع اسلامي مخصوصاً شما بزرگواران به بهترين وجه برآورده بشود.
جناب شهريار خدا رحمتش کند، شاعر اهل بيت است، شاعر آييني است، مورد علاقه است، طلب مغفرت ميکنيم؛ اما او بايد بداند که اين جملهاي که گفته است بازگشت اساسياش فاطمه است نه علي(سلام الله عليهما). اينکه فرمود:
به جز از علي که آرد پسري ابو العجائب ٭٭٭ که علم کند به عالم شهداي کربلا را[15]
درست است اينها فرزندان علي هستند؛ اما از علي نبود، چون علي همسر ديگري داشت و آن محمد بن حنفيه آورد. درست است علي پدر است؛ اما چنين مادري ميخواهد. بايد ميگفت «به جز از علي و فاطمه در عالم کيست که علم کند به عالم شهداي کربلا را». به جز از علي که آرد پسري ابو العجائب، حق اين است «به جز از فاطمه که آرد پسري ابو العجائب؛ که علم کند به عالم شهداي کربلا را».
يکي از بزرگان و اديبان خوشمنظر ادبي گفت، مرحوم شهريار شعرهاي خوبي گفته است، ولي يک بيت در آن غزل هماهنگ نيست. اين را به شما عزيزان طلّاب که هملباس هستيم عرض ميکنم که با قناعت زندگی کنيد و بدانيد آن کسي که مسئول ماست ديگري است. مسئول همه ذات اقدس الهي است، اما آن مدبرات امري که مربوط به حوزهاند و ما را اداره ميکنند يک فرشتگان خاصياند انبياي مخصوصاند، ائمه خاصاند. به اين بزرگوار گفتند که همه ابيات آن غزل خوب است در کدام غزل يک بيت سستي دارد؟ گفت آن غزلي که گفت «علي اي هماي رحمت». گفتند همه ابياتش خوب است، کدام بيتش مشکل دارد؟ ـ او هم جزء همشهريهاي مرحوم شهريار بود ـ گفت اين بيتي که شهريار گفت:
برو اي گداي مسکين درِ خانه علي زن ٭٭٭ که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را[16]
گفتند اين از بهترين ابيات اين غزل است نقصي ندارد. گفت نخير! اين نبايد اين طور ميگفت. گفتند پس چه طور بايد ميگفت؟ گفت
مرو اي گداي مسکين تو در سراي مولا ٭٭٭ که علي هميشه ميزد درِ خانه گدا را
اين علي است. ما در کنار سفره اين هستيم.
مرو اي گداي مسکين تو در سراي مولا ٭٭٭ که علي هميشه ميزد درِ خانه گدا را
ما که اين لباس را پوشيديم با او رابطه داريم. حواسمان جمع باشد جز از او، اين چه بخواهيم چه نخواهيم در خانه ما را ميزنند. چون آمديم اين لباس را پوشيديم که آنها را معرفي کنيم، ما نيامديم که حرف کسي ديگر را بزنيم. ما در فاطميه از حرف اينها، در ايام محرم از حرف اينها، در صفر از حرف اينها، حرف اينها را ميزنيم. ما حرف کسي را نميزنيم.
مرو اي گداي مسکين تو در سراي مولا ٭٭٭ که علي هميشه ميزد درِ خانه گدا را
آن قصهها که معروف است.
غرض اين است که هم گداي مالي اين خاندانيم و هم گداي علمي اينها هستيم. چه کسي رفت درِ خانه اينها چيزی بخواهد و بينتيجه برگردد؟! اساس کار ما اين باشد که علوم را از اينها بخواهيم، اين همه شهدايي که دادند، اين کشور طيّب شد. اگر شما بزرگواران درخت طوبي نکاريد، چه کسي بايد بکارد؟ باور کنيم اين حرف را، نه به عنوان احترام، باور کنيم که آنها ما را فراموش نميکنند. جدّي بگيريم که آنها ما را فراموش نميکنند. ما فرزندان آنهاييم. اگر گفتند «أبٌ علّمک»، ما شاگردان آنها هستيم. ما علم خود را از چه کسي ياد ميگيريم؟ به هر حال يا مع الواسطه يا بلاواسطه از اينها ياد ميگيريم. اينها اصحابشان را تربيت کردند اين اصول اربعمأة را نوشتند به دست شاگردان بعدي رساندند، بعد به ما رسيد. اين «أبٌ علّمک» هم همين است.
بنابراين شما بزرگواران همه چه آنها که سبک قرآني دارند چه آنها که در صدد تبليغ هستند در ايام فاطميه يا غير فاطميه ـ إنشاءالله ـ اميدواريم که اين معارف را درست به جامعه منتقل کنند و اين جامعه وقتي قرآني شد عترتي شد، هيچ عاملي آن را تهديد نميکند.
من مجدّداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامي ميدارم از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم امر فرج وليّاش را تسريع بفرمايد!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما، مردم متدين و باايمان ما و عزيزان حاضر در محفل را در سايه لطفش از هر آسيبي محافظت بفرمايد!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد!
خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگرداند!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را به لطف وليّات برطرف بفرما!
اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!
مبلّغان اعزامي را مشمول لطف ويژهات قرار بده!
عزيزاني که در سبک قرآني تلاش و کوشش کردند و ميکنند، مورد تأييد قرآن و عترت قرار بده!
دانشگاهيهاي ما، طلّاب و حوزويان ما و ساير عزيزاني که در نهادهاي ديگر نظامي و غير نظامي، تلاش و کوشش کردند و ميکنند مشمول عنايت ويژه وليّات قرار بده!
اين ادعيه را در حق همه علاقهمندان به قرآن و عترت مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. تفسير فرات الكوفي، ص209؛ «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم [عَنْ قَوْلِهِ] ﴿طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ﴾ قَالَ شَجَرَةٌ فِي الْجَنَّةِ أَصْلُهَا فِي دَارِي وَ فَرْعُهَا عَلَي أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ سُئِلَ مَرَّةً أُخْرَي فَقَالَ شَجَرَةٌ فِي الْجَنَّةِ أَصْلُهَا فِي دَارِ عَلِيٍّ وَ فَرْعُهَا عَلَي أَهْلِ الْجَنَّةِ قَالَ قِيلَ [قُلْنَا] لَهُ سَأَلْتُكَ [سَأَلْنَاكَ] عَنْهَا [يَا رَسُولَ اللَّهِ] فَقُلْتَ أَصْلُهَا فِي دَارِي وَ فَرْعُهَا عَلَي أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ إِنَّ دَارِي وَ دَارَ عَلِيٍ وَاحِدَة».
[2]. سوره آل عمران, آيه61.
[3]. کامل الزيارت، ص52.
[4]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج43، ص306.
[5]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص9.
[6] . ر.ک: الغيبة(للنعماني)، ص93؛ «يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ نُورٍ وَاحِد...».
[7]. ديوان سعدي، غزل40؛ «دگر به روي کسم ديده بر نميباشد ٭٭٭ خليل من همه بتهاي آزري بشکست».
[8]. سوره أنبياء، آيه91؛ ﴿جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمين﴾.
[9]. كامل الزيارات، النص، ص199.
[10]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[11]. سوره اعراف، آيه58.
[12]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، ص99.
[13]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص136.
[14]. شرح أصول الكافي (صدرا)، ج4، ص47.
[15] . شهریار، گزیده غزلیات، غزل شماره2.
[16] . شهریار، گزیده غزلیات، غزل شماره2.