اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقية الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ إِلي الله».
مقدم شما فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي و عزيزان نظامي و انتظامي و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم توفيق فراگيري علوم و معارف الهي را به همگان مرحمت بفرمايد.
بحثهاي پنجشنبه درباره نهج البلاغه طي سالهايي که ادامه داشت، به کلمات نوراني آن حضرت رسيديم. در کلمات نوراني آن طوري که سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد، بخشي از اينها مربوط به خطبههاي آن حضرت است، بخشي مربوط به نامههاي آن حضرت است که ايشان انتخاب کردند جداگانه ذکر کردند. اين چنين نبود که حضرت اين کلمات را ارتجالاً در يکجا به مناسبتي فرموده باشد.
به اين بيان نورانی حضرت امير رسيديم که حضرتش فرمود: «إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ»؛[1] فرمود جامعه را آن ادب اداره ميکند. اينکه به ما گفتند سلام بکنيد، براي اينکه جامعهاي که با سلامت و سِلم و وِداد زندگي ميکند اين ادب متقابل را حفظ ميکند و آنچه جامعه را حفظ ميکند همين ادب متقابل است. فرمود اگر کسي به شما سلام کرد که جواب سلام واجب است و اگر تحيّتي و چيزي که باعث حياي جديد و حيات تازه است به شما داد، شما معادل آن يا بهتر از آن را جبران کنيد.
مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله تعالي عليه و عليهم) که از مراجع عظام شيعه بود به استناد همين آيه که مضمون آن آيه را در نهج البلاغه ميخوانيم، فتواي احتياطي ميدادند که اگر کسي سلام کرد بعد گفت «صبّحکم الله بالخير»، احتياط واجب اين است که شما هم در جواب «صبّحَکُم الله» بگوييد يا بهتر از آن. به استناد همين آيهاي که اين آيه را وجود مبارک حضرت امير به صورت يک حديث براي ما بيان کرده است. آيه دارد: ﴿وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا﴾،[2] جمع هست؛ ولي حضرت دارد: «إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ»؛ يعني اگر کسي تحيّهاي به شما داد، شما معادل آن يا بهتر از آن را برگردانيد، ظرف خالي را برنگردانيد. طرزي کنيد که نه شرمنده باشيد و نه احسان ابتدايي. بعد فرمود: اگر هم ظرف را پر برگردانديد رجحان با صاحب اوّلي است.
«هاهنا أمورٌ ثلاثة»؛ امر اوّل اين است که اگر کسي نسبت به ما ادب کرد؛ چه ادب زباني، چه ادب کتبي و نامهاي، چه ادب مالي، چه ادب حيثيتي، ما پاسخ بدهيم. دوم اينکه اين کاسه خالي يا نامه را يا قول را که بيپاسخ قرار نداديم، اين عدل است نه احسان. سوم اينکه بار ديگر خود ما اگر ابتدائاً نامهاي داديم يا کاسهاي داديم يا مشکل او را حلّ کرديم، اين ميشود جزاي احسان. در قرآن نفرمود جزاي احسان، عدل است؛ فرمود جزاي احسان، احسان است: ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ﴾.[3] ما اگر مشکلي داشتيم، کسي مشکل ما را حلّ کرد و بعد او مشکلي پيدا کرد و ما مشکل او را حلّ کرديم، اين ميشود عدل، نه احسان؛ چون ما بدهکار بوديم دَين خود را ادا کرديم، هنوز جزاي او را نداديم. بار ديگر اگر او مشکلي پيدا کرد، ما ابتدائاً و ارتجالاً مشکل او را حلّ کرديم، اين ميشود احسان، اين احسان جزاي آن احسان است. «هل جزاءُ الاحسان الا العدل» نيست؛ بلکه ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ﴾ است.
بيان نوراني حضرت امير اين است که اگر کسي نامهاي براي شما نوشت مؤدّبانه، شما پاسخ آن نامه را داديد، اين ميشود عدل و اگر بار ديگر شما ابتدائاً عرض ادب کرديد و نامه نوشتيد اين ميشود احسان و تحيّت. فرمود: «وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ»؛ با اين وضع جامعه نه جامعه زد و خورد و پرونده پانزده ميليوني است و نه طلاق در اين جامعه راه دارد، نه زد و خورد ديگر. اگر بيان نوراني امام(سلام الله عليها) که بارها به عرض شما رسيد فرمود جامعه را حرف ما اداره ميکند، ما ميگوييم: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض»،[4] همين است. شايد صدها بار يا دهها بار اين جمله گفته شد که همه ما ميدانيم سنگ روي سنگ بَند نميشود؛ يعني کسي که خواست برجي بسازد، قصري بسازد، طبقه اوّل را سنگ گذاشت، طبقه دوم بخواهد روي اين سنگ بگذارد بَند نميشود يک ملات نرم لازم است که اين دو تا سنگ را به هم جمع کند. فرمود بيانات ما ائمه آن ملات نرم است که سنگها را روي هم مستقر ميکنند و قصر ميسازند، «وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض».
آنگاه ما موظّف هستيم عادل باشيم، اين کف زندگي است. موظّف هستيم احسان کنيم که بالاتر از عدل است. اينکه در سوره «نحل» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[5] گرچه با «واو» عطف شده؛ اما آن ترتّب منزلت همچنان محفوظ است که احسان عدل است «مع اضافه». جزاي احسان، عدل نيست؛ جزاي احسان، احسان است. پس تا آن امور سهگانه درست تبيين نشود اين کريمه: ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ﴾ روشن نخواهد شد و اين بيان نورانی حضرت امير که فرمود: «إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا»؛ اما «وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ»؛ آنکه ابتدائاً مشکل شما را حلّ کرد، او همچنان در رتبه اوّل ايستاده است و اگر بخواهيد به او برسي بايد يک کار ابتدايي بکني نسبت به او که بشود احسان، نه بشود عدل.
بيان نوراني ديگري که فرمود: «الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ»؛[6] به هر حال انساني که متوسط ميانديشد ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾،[7] اصلاً مال را مال گفتند چون طبع به آن ميل دارد، نه چون عقل به آن مايل است. وجود مبارک رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: عقل را عقل گفتند براي اينکه اين زانوي جموح و چموش انسان شهوتران را او عقال ميکند. قرآن لغت تازه نياورد، مصداق تازه آورد، فضاي تازه آورد، محدوده تازه آورد. اين کلمه «عقل» در عرب بود و او از همين عقال، همان زانوبند شتر را استفاده ميکرد که در همان حديث معروف: «اعْقِلْ و تَوَكَّل».[8] اما وقتي دين آمد، مصداق تازه آورد؛ يعني بيان کرد که عالم، عالم غيب است و شهادت، اين کلمات هم دو مصداق دارد: مصداق غيب و مصداق شهادت. عقال شهادت همين زانوبند جموح و چموش است، عقال غيب عقل است که شهوت و غضب را ميبندد. چرا عقل را عقل گفتند؟ براي اينکه يک زانو زانوي شهوت است يک زانو زانوي غضب، اين دو تا زانوي سرکش را عقال ميکند. اين بيان نوراني رسول خداست.
مال که ماده شهوت است، آن عقل اين را عقال ميکند، نميگذارد طغيان کند که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾. اما اگر آن را در راه خير صرف کند يا از راه حلال به دست بياورد ولو اندک، اين عقال شده است وگرنه مال حرام تا آبروي آدم را نبرد رها نميکند؛ اين کاري است که ذات اقدس الهي به همه ما هشدار داد. فرمود مال حرام، حرف حرام، نگاه حرام، از هر کسي صادر بشود اين در خط توليد ميافتد. اين چنين نيست که انسان حرفي زد يا کاري را کرد يا مالي را گرفت، بگويد گذشت؛ «ماضي ما مضي»، خير! چيزي نميگذرد مگر اينکه در خط توليد ميافتد، اين اصل اوّل.
اصل دوم آن است که ما يک موجود معطّل در نظام هستي نداريم که چيزي در عالم موجود شده باشد و عطله باشد؛ نه در چيزي اثر بگذارد، نه از چيزي اثر بگيرد نداريم. چون در خط توليد ميافتد، بعد از ده سال يا بيست سال معلوم ميشود که فلان کس اين کار را کرده، در زندان ميافتد يا اعدام يا غير اعدام، ميشود آبروريزي. ممکن نيست کسي کاري بکند بگويد گذشت. هيچ موجودي, معدوم نخواهد شد، هر چه يافت شد، ميافتد در خط توليد.
يک وقت است که ذات اقدس الهي جبران خير ميکند. وجود مبارک موساي کليم به خضر(سلام الله عليهما) عرض کرد ما هر دو خسته اينجا آمديم، اينجا هم که مسافرخانه ندارد، مردم اين منطقه هم که ما را به عنوان ميهماني نپذيرفتند: ﴿فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا﴾،[9] شما دستور ميدهيد ما اينجا بايستيم اين ديوار شکسته و خراب را بسازيم براي چيست؟ با اينکه اهل اين منطقه ﴿فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا﴾. حضرت در رازگشايي فرمود اين ديوار برای دو تا بچه يتيم بود، تحت آن گنج بود، اينها بايد بزرگ شوند و از زير ديوار، آن گنج را بگيرند و زندگي آنها تأمين شود: ﴿كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾؛[10] پدر آنها کارهاي خيري ميکرد. مرحوم امين الاسلام[11] و ديگران[12] نقل کردند منظور از اين پدر جدّ هفتم يا هفتادم بود. حالا هفتاد سال قبل يا بيش از هفتاد سال قبل جدّش يک آدم خيّري بود کار خير ميکرد، اين افتاد در توليد بعد از هفتاد سال يک خضر راه آمد، مشکل او را حلّ کرد.
برهان مسئله اين است که چون جدّش يا پدرش آدم خوبي بود، خدا ما را رساند تا اين ديوار را بچينيم. خضر راه هميشه هست. اين نه اختصاصي به موسي و خضر(سلام الله عليهما) دارد نه مختص قبل از آنها بود نه مختص بعد از آنها؛ همواره خضر راه در راه است. از طرفی هم: ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾؛[13] او همواره در راه است. هرگز خيال نکنيم حرفي که زديم مالي که گرفتيم آبرويي کسي را برديم، گذشته گذشت! هيچ چيز نميگذرد. هر کاري که کرديم در خط توليد ميافتد. مگر اينکه با توبه آن را ترميم بکنيم. در نظام هستي يعني نظام عالم طبيعت، اينجا جاي تغيير و تبديل هست. شما ببينيد بدبوترين کود وقتي در تحت تدبير بهترين کشاورز قرار بگيرد، يا ميشود گل ياس يا ميشود سيب و گلابي. اينجا جاي تبديل و تغيير است. کار توبه اين است، کار اِنابه اين است، کار توجه اين است. همه کفّار صدر اسلام که ساليان متمادي در برابر بت سجده ميکردند اينها شدند يا سلمان يا اباذر يا عمار يا مقداد. ما تا نفس ميکشيم جاي تغيير است.
«إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ»[14] اما تا زندهايم جاي تغيير و تبديل است. اينجا جاي تغيير و تبديل است؛ چون ما در عالم حرکت هستيم از عالم حرکت به عالم ثبات ميرسيم نه سکون. بهشتيها اگر ميلياردها سال در بهشت بمانند خسته نميشوند، چون آنجا جاي سکون نيست، جاي ثبات است. هيچ کس نميتواند بگويد که دو دو تا چهارتا خسته نشده که دو دو تا چهارتا؛ الآن ميليونها سال دو دو تا چهارتاست؟ براي اينکه او نه زمان دارد نه زمين. ما به جايي ميرسيم که نه زمان داريم نه زمين. ثابت ميشويم نه ساکن؛ لذا خستگي ندارد. مگر فرشتهها خسته ميشوند؟! در بيانات نوراني حضرت امير در همين خطبه اوّل نهج البلاغه اين است که فرشتهها ساليان متمادي مشغول سجود و رکوع و ذکر و تسبيح و تکريم و اجلال الهي هستند احساس خستگي نميکنند، چون انسان از قلمرو خستگي يعني حرکت ميآيد بالا و ميشود ثابت. ما چنين موجودي هستيم، ولي تا در عالم طبيعت هستيم جا براي تغيير و تبديل هست. فرمود مال ماده شهوات است و آن عاملي که اين ماده سرکش را عقال ميکند عقل است که قبلاً هم فرمودند: «لَا غِنَی كَالْعَقْلِ».
بعد فرمود: «مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ»؛[15] کسي که شما را از عواقب کار بد ترساند، به شما مژده داد، مثل اينکه مژده داده باشد. گفت اعتياد نکن، رفيق بد نگير، حرف بد نزن، کسي تحذير کرد و شما را برحذر داشت، يعني گفت: ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾؛[16] يعني هوشتان را بگيريد، عقلتان را بگيريد، با چراغ عقل حرکت کنيد؛ مثل آن است که به شما مژده داد، براي اينکه با چراغ عقل که حرکت کرديد، به مقصد ميرسيد.
بعد فرمود: «اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ»؛[17] زبان يک نيش عقربي است که اگر شما او را رها بکنيد نيش ميزند. اين زبان ميتواند انسان را نجات بدهد، ميتواند ـ خداي ناکرده ـ انسان را به دام بيندازد؛ لذا درباره زبان نه تنها غزالي، ديگران هم بيست گناه براي زبان ذکر کردند که گفتند زبان «قليل الجِرم و کثير الجُرم» است[18] و چون «کثير الجُرم» است؛ اين را به عنوان تشريح گفتند، هر روز زبان از اعضا و جوارح سؤال ميکند که حالتان چطور است؟ آنها به زبان ميگويند اگر تو بگذاري، دست و پا و مانند آن، اينها در امان هستند. فرمود اگر اين را رها کردي، اين آدم را عقر ميکند پي ميکند. ببينيد در قرآن کريم در سوره مبارکه «ق» دارد انسان هيچ حرفي نميزند مگر اينکه رقيب عتيد او را مراقبت ميکنند: ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه رَقيبٌ عَتيدٌ﴾،[19] قيام او، قعود او، امضاي او، نفي او، اشاره او، همه اينها مشمول همين قول است. از تمام کارها به قول تعبير شده است؛ چون مهمترين کار انسان با زبان او انجام ميگيرد. وگرنه «ما يفعل مِن فعل إلا لديه رقيب عتيد»؛ «ما ينظر من نظر» به محرم و نامحرم «إلا لديه رقيب عتيد»؛ «ما يستمع» به غيبت و لا غيبت «إلا لديه رقيب عتيد»؛ «ما يأکل من حلال أو حرام إلا لديه رقيب عتيد». اختصاصي به قول ندارد. اما چون مهمترين کار از زبان است به زبان اسناد داده شد، ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه رَقيبٌ عَتيدٌ﴾. نه اينکه يکي رقيب است ديگري عتيد، کلّ واحد از آن مسئولها هم رقيباند هم عتيد. نه يکي رقيب باشد ديگري عتيد! آنکه مراقب تنظيم حسنات است يک مراقب عتيد و معدّ و مستعد و آماده و به پاست. اينکه مسئول نوشتن سيّئات است مراقب معدّ مستعدّ به پاست، ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه﴾ آن قول، ﴿رَقيبٌ عَتيدٌ﴾؛ آن قول اگر حسنه باشد رقيبِ عتيد آنجاست. اگر آن قول سيّئه باشد رقيبِ عتيدِ مستعد آنجاست، ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه﴾ آن قول، ﴿رَقيبٌ عَتيدٌ﴾، نه «رقيبٌ و عتيدٌ» که يکي رقيب باشد و ديگري عتيد. ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبينَ﴾،[20] اينها اهل سهو و نسيان نيستند. اينها مينويسند و به انسان نشان ميدهند.
اينکه فرمود زبان، يعني همه دست و پا و جوارح مواظب هستند که زبان چه ميکند. اين زبان اگر عقال نشود هر حرفي دلش بخواهد ميزند دست و پا هم قيام ميکنند.
بعد فرمود: «الْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّسْبَةِ»؛[21] در نهج البلاغه راجع به زنان در جريان جنگ جمل حرفهاي تُندي است. مستحضريد آن غائله جنگ جمل به وسيله عايشه بود. خونها در صدر اسلام به وسيله برخي از اينها ريخته شده بود. اگر سخناني وجود مبارک حضرت دارد درباره بصره، براي آن مراسم شوم بصره است؛ وگرنه رجال نامي و علمي و ديني فراواني از بصره برخاستند و اگر نقدي درباره بعضي از اينهاست درباره همان رهبري جنگ جمل بود و ما در همه موارد دو تا کار بايد بکنيم: يکي اينکه آيات قرآن را با روايات توجيه کنيم؛ يکي روايات اهل بيت(عليهم السلام) را که قرآن ناطقاند، مفسّر قرآن بدانيم. در اينجا بايد اين روايت را با قرآن الهي تفسير بکنيم. در قرآن وقتي سخن از زن و مرد است، فرمود: ﴿هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ﴾،[22] زن لباس مرد است و مرد لباس زن است. لباس، انسان را از سرد و گرم حفظ ميکند، يک؛ آبروي انسان را حفظ ميکند، دو؛ زيور و فخر انسان را در پذيراييها و مهمانيها تأمين ميکند، سه. زن و مرد بايد حافظ يکديگر باشند، يک؛ از سرد و گرم روزگار يکديگر را حفظ کنند، دو؛ فخر و زيبايي و زيور يکديگر باشند، سه؛ اين پيام قرآن خداست که زن و مرد را آفريد.
بعد فرمود زندگي جامعه را دو رکن اساسي اداره ميکند: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾، از يک سو؛ ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾،[23] از سوي ديگر. اينها بيانات خدا در قرآن است که انسان چه زن و چه مرد را آفريد. فرمود زن و مرد دو رکن اساسياند که هر کدام اين کمال را دارند، ولي در يکي بيشتر از ديگري است: ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾؛ يعني اصول خانوادگي را اين دو عنصر دوستي و گذشت اداره ميکند و لاغير! مسئله جهيزيه و مهريه يک امر عادي است که طرفين ادا ميکنند؛ اما آن جهيزيه قرآني و مهريه قرآني همين دو چيز است. فرمود: ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾، دوستي عاقلانه باعث تحکيم بنياد خانواده است، يک؛ همه ما غير از معصومين(عليهم السلام) لغزشهايي داريم، هر کدام از ما اگر لغزيديم ديگري مهربانانه از اين لغزش بگذرد، اين دو؛ ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾. در خانوادههاي ما شيعهها ميبينيد که زن و مرد پير علاقهشان به يکديگر خيلي بيش از علاقه دو تا جوان است؛ چون براساس اين قرآن تربيت شدند. دوستي عاقلانه و گذشت از اشتباهات ديگري مهربانانه؛ ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾.
بعد در تنظيم امور خانواده هم فرمود مسکن را بايد مرد تهيه کند، اما سکينت و آرامش را که بالاتر از مسکن است به عهده زن است: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾، سکينت فراهم شدن خيلي سنگينتر از مسکن فراهم کردن است. اين کار سنگين را قرآن به عهده زنها گذاشته است؛ چون زن را طرزي خدا آفريد که او قدرت بر رحم و مهرباني دارد، اين مهرباني آن ملات است. درست است مرد ميتواند مهربان باشد، ولي اين هنر در مرد کم است. فرمود زندگي را، خانواده را، اساس جامعه را رَحم اداره ميکند و ملکه رَحم زنها هستند، ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾؛ اين عظمت زن است. اين جلال زن است، اين شکوه زن است، اين حقشناسي خدا درباره زنهاست. اين جلال و عظمتي که خدا در قرآن کريم به زنها داد چه کسي داد؟ ما را به صله رحِم دعوت کردند، فرمودند که صله رحم واجب است و اگر کسي عمداً بدون عذر صله رحم را قطع کند، مورد طعن است. آنها که ﴿وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ﴾،[24] مشکل جدّي دارند. صله رحم واجب است و ارتباط واجب است، با تلفن، با نامه، با رفت و آمد، با عرض سلام، با عرض ادب. اين ارحام خود را بايد حفظ بکنيم و اين صله که واجب است در اين بخش از آيات خداي سبحان فرمود کساني که ﴿وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ﴾ ـ معاذالله ـ لعن بر اوست. اين مشکل است.
ما مأمور به صله اصلاب هستيم، يا مأمور به صله ارحام؟ همه ما به هر حال پدري داريم، پدربزرگي داريم، اين از اصلاب آمده است؛ اما از اصلاب آن هنر ساخته نيست که خانواده را اداره کند، از ارحام ساخته است، آن رحم است، آن ادب است، آن مهرباني است. آنها که اهل اصول خانوادهاند وقتي مادر را از دست ميدهند، احساس غربت ميکنند ولو سنّشان سنّ هفتاد يا هشتاد باشد. اين رحامت و اين هنر را ذات اقدس الهي به زنها داده است. ما مأمور به صله ارحام هستيم نه صله اصلاب. اصلاب آن هنر را ندارد که در ما رحم و رحامت ايجاد کند. اين مادري مادر است که ميتواند اين کار را بکند؛ لذا فرمود اساس خانواده اين است. لباس يکديگر هستند، چرا يکديگر را برهنه ميکنند؟ ميدانيد اين طلاق ـ خداي ناکرده ـ اگر در جايي رخنه کند چه ميشود؟ وجود مبارک امام(سلام الله عليه) فرمود ـ خداي ناکرده ـ اگر طلاق در جايي رخنه کرد آن خانهاي که با طلاق ويران شده است، اين بافت فرسوده به آساني ساخته نميشود.[25] اين بافت فرسوده شهر نيست که شهرداري آن را بسازد. اين را بخوانيد روايات باب نکاح را، روايات باب طلاق را، ما غير از ائمه و قرآن، چه پناهگاهي داريم براي تأمين زندگي خود؟! آنکه ما را آفريد به زبان قرآن و عترت دارد با ما حرف ميزند. اين جوان که گفت ما رها کرديم آزاد شديم، نميداند که بر آن پدر و مادر بيچاره چه ميگذرد! هر وقت آن مادر اين دخترِ رهاشده را ميبيند در رنج و غصّه است. فرمود طلاق بدترين کار است. چرا طلاق هست؟ براي اينکه مواظب زبان نيستيم. آن اصالتي که مربوط به زنها است ما به حرمت نگاه نداشتيم. فرمود آن سرمايهاي ميتواند خانواده را حفظ بکند مادر است، زن است. صُلب آن قدرت را ندارد که جامعه و خانواده را نگهداري و نگهباني کند؛ اما رحامت و رحِم چون محور رحم است، آن را خداي سبحان مظهر رحمت قرار داد.
از رحمت آمدند و به رحمت روند باز ٭٭٭ من رحمة بدا و إلي ما بدا يعود
نام شهرضا را بردند که شهر استاد ما الهي قمشهاي است و اين بزرگواران از شهر مرحوم صهباي شهرضايي قمشهاي سابق به اينجا آمدند. اين اشعار فراواني دارد حکيمانه که ميگويد:
گر وعده دوزخ است و يا خُلد غم مخور ٭٭٭ بيرون نميبرند تو را از ديار دوست
ما از رحمت آمديم به رحمت ميرويم، ممکن است چهار تا لغزش داشته باشيم، ولي به هر حال در سفره رحمت دوستمان به نام خدا سجده کرديم رکوع کرديم نماز خوانديم.
از رحمت آمدند و به رحمت روند باز ٭٭٭ من رحمة بدا و الي ما بدا يعود
گر وعده دوزخ است و يا خُلد غم مخور ٭٭٭ بيرون نميبرند تو را از ديار دوست[26]
ما با اين دوستي و رحمت ميتوانيم زندگي کنيم. انقلاب ما و نظام ما با همين صورت گرفته است. شما اين جنگ ده ساله را نه هشت ساله، دو سال که جنگ داخلي بود و هشت سال جنگ خارجي، همه را رحمت و ادب و دوستي و گذشت اداره کرد. آبروي اين کشور را، عظمت اين کشور را، مگر کسي براي ايران حساب قائل ميشد؟ الآن شما ببينيد بهترين و برجستهترين شخصيتها در صدد ديدار با رهبرياند. اين خاصيت است، اين نعمت است، اين شکر است. اينها به برکت همين رحمت پيدا شده است، اين به برکت همين قرآن پيدا شده است، اين به برکت همين تشيّع پيدا شده است. حالا ما چرا اين سرمايهها را از دست بدهيم؟ اساس خانواده بايد حفظ بشود ـ إنشاءالله ـ تا ذات اقدس الهي وقتي فرمود لباستان را در بر کنيد ما بگوييم: ﴿هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ﴾.
اميدواريم قرآن و عترت حامي اين مملکت باشد و ما هم آشنا و عارف به معاني قرآن و عترت باشيم و عمل کنيم. من مجدّداً مقدم همه شما را گرامي ميدارم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم امر فرج وليّاش را تسريع بفرمايد!
نظام ما رهبر ما مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه وليّاش حفظ بفرمايد!
روح مطهّر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را در سايه وليّاش و رحمت بيانتهاي خودش مرتبط بفرمايد!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّاش حلّ بفرمايد!
خطرات را به استکبار و صهيونيسم برگرداند!
اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرمايد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت62.
[2]. سوره نساء، آيه86.
[3] . سوره الرحمن، آيه60.
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص186.
[5]. سوره نحل، آيه90.
[6] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت58.
[7]. سوره علق، آيات6 و 7.
[8]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص75.
[9]. سوره کهف، آيه77.
[10]. سوره کهف، آيه82.
[11] . مجمع البيان في تفسير القرآن، ج6، ص754.
[12] . تفسير نور الثقلين، ج3، ص284.
[13]. سوره بروج، آيه12.
[14]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص105.
[15] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت59.
[17] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت60.
[18] . احياء علوم الدين، ج 8، ص199؛ المحجة البيضاء، ج 5، ص 191 و 192.
[19]. سوره ق، آيه18.
[20] . سوره انفطار، آيات10 و 11.
[21] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت61.
[22] . سوره بقره، آيه187.
[23] . سوره روم، آيه21.
[24]. سوره رعد، آيه25.
[25]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص328؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُعْمَرُ بِالنِّكَاحِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ الْقَوْلَ فِيهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».
[26]. مجموعهٴ آثار حکيم صهبا(آقا محمدرضا قمشهای)، ص260.