جلسه درس اخلاق (1396/12/10)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأَطيبين الأَنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما بزرگواران، فرهيختگان، نخبگان حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم. اميدواريم ذات اقدس الهي آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت شماست به همه شما مرحمت کند و اين دعاها را در حق همه مؤمنان، مستجاب بفرمايد.
بحثهاي ما در نهج البلاغه، بعد از شرح خطبههاي نوراني آن حضرت و همچنين نامههاي آن حضرت، به کلمات حکيمانه آن حضرت رسيد. خطبههاي آن حضرت، طبق شمارههاي نهج البلاغه 241 خطبه بود که بحث آن گذشت، نامههاي آن حضرت 79 نامه بود که بحث آن هم گذشت. الآن به شماره دهِ کلمات حکيمانه آن حضرت رسيديم. مشکل نهج البلاغه اين است که يک بخش از آن تکرار است، يک بخش از آن کمبود. برخي از نامهها گزينش شده است، بعضي از نامهها گزينش شده است. آن خطبه معروفي که حضرت درباره وصف «متّقيان»[1] فرمود، آن تقريباً بيست صفحه است و سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) در حدود هفت، هشت صفحه آن را نقل کرد. بخشي از خطبهها را ظاهراً اصلاً نقل نکرد، بخشي را هم متفرقه نقل کرده است. نامهها هم اين چنين است. اين کلمات حکيمانه آن حضرت که تقريباً 473 کلمه است. بسياري از اينها تکراري است؛ يعني از همان خطبهها جملههايي را انتخاب فرمودند، يک؛ از آن نامهها جملههايي را انتخاب فرمودند، دو؛ برخي از نامهها گزينش شده است بعضي از نامهها گزينش شده است و اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه، يک کتاب بسيار مغتنمي است که تمام فرمايشات حضرت را تا آنجا که ممکن بود جمع کردند.
شماره ده از کلمات نوراني آن حضرت، اينها نامهاي است که براي فرزند بزرگوارشان؛ حالا يا امام حسن است يا ابن حنفيه، در نهج البلاغه هست که نامهاي براي حضرت هست و اين نامه هم مفصّل است که در اواخر عمر وجود مبارک اميرالمؤمنين، اين نامه را براي فرزندشان نوشتند: «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِي»؛ يعني پدري که در آستانه رفتن هست به پسرش اين نامه را مينويسد.[2] برخيها گفتند اين نامه به امام مجتبي(سلام الله عليه) نوشته شده، برخي هم گفتند به ابن حنفيه. اين کلمات قصار تاکنون يک بخش از آن مربوط به نامهاي است که براي مالک اشتر مرقوم فرمودند. براي مالک اشتر چند تا نامه دارد؛ يک نامههاي سياسي اجتماعي است که معروف است به آن عهدنامه مالک.[3] يک نامه دستور اخلاقي است که براي مالک مرقوم فرمودند. بخشي از اين کلمات قصار که تاکنون خوانديم، اينها مربوط به نامه اختصاصي است که حضرت براي مالک اشتر نوشتند. برخي هم از اين کلماتي که ميخوانيم مربوط به نامهاي است که وجود مبارک حضرت براي امام مجتبي نوشتند.
در اين شماره ده فرمودند: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَي عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ»؛[4] اگر بر دشمنت مسلّط شدي قادرانه او را مقهور کردي، عفو از او را شکر قدرت قرار بده. اگر کسي نعمتي خدا به او داد، شکر اين نعمت واجب است، و اگر کسي شکر نعمت کرد، خداي سبحان نعمت او را افزون ميکند، اگر شکرش شکر متوسط باشد؛ خود او را بالا ميبرد اگر شکر او شکر عالي باشد. اينکه گفته شد: «شکر نعمت نعمتت افزون کند؛ کفر، نعمت از کفت بيرون کند»؛ نه «کفرِ نعمت»! شکر نعمت اين کار را ميکند، کفر نعمت، نعمت از کف بيرون کند، اين برای شکر متوسط است که اگر کسي شکر نعمت کرد نعمتش افزوده ميشود. اما آنچه در سوره مبارکه «ابراهيم» آمده است، نفرمود اگر شکر نعمت کرديد ما نعمت شما را افزوده ميکنيم! گوهرِ هستيِ شاکر را بالا ميبرد: ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾،[5] نه «لأزيدنّ نعمَتَکُمْ». يک وقت است انسان در حد ايمانِ متوسط درک ميکند و شکر ميکند، اين شکر باعث افزايش نعمت اوست، ميشود «شکر نعمت، نعمتت افزون کند». يک وقت است که وقتي به امام(سلام الله عليه) عرض کردند که ما چگونه خدا را شکر کنيم؟ فرمود: تمام نعمتها را از او بدانيد، بعد فرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين»؛ من تمام شکرها را در اين جمله انجام دادم؛[6] يعني توحيد در شکر، توحيد در مُنعِم بودن، توحيد در ربوبيت، توحيد در الهيت، همه را من رعايت کردم، چون اين «الف» و «لام»، «الف» و «لام» استغراق است؛ يعني تمام حمدها از هر حامدي که صادر بشود از آنِ خداست؛ چون حمد در برابر نعمت است و منعم غير از خدا نيست. اگر شکر در اين حد باشد، گوهر ايمان خود شخص بالا ميآيد که در سوره «ابراهيم» فرمود: ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾، نه «لازيدنّ نعمتَکُم».
اين شکر نعمت مصاديقي دارد، فرمود اگر بر دشمن پيروز شديد، عفو از او را شکر قرار بدهيد؛ يعني يکي از مصاديق شکرِ نعمت است. اين برای کدام دشمن است؟ آن دشمني است که اگر شما بر او مسلّط شديد او دگرباره در صدد عدوات و دشمني نباشد؛ اما آن دشمني که هرگز دست از دشمني برنميدارد نبايد مورد عفو قرار بگيرد، همچنان بايد تحت استيلا قرار بگيرد و آن نفس امّاره است. شيطان آن دشمني نيست که اگر کسي نسبت به او مهرباني کند از او عفو کند، او صرف نظر کند. اينکه حضرت فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛[7] فرمود از هر دشمني اين هوس بدتر است، چرا؟ براي اينکه حالا يا مار يا عقرب يا سگ يا گرگ به انسان حمله کرد، انسان اگر يک مقدار گوشت يا غذايي پيش اين سگ بيندازد، در همان چند لحظهاي که سگ يا گرگ مشغول خوردن آن گوشت است، آدم را رها ميکند؛ اما اين نفس امّاره اگر گفت اين نگاه نامحرم را انجام بده، يا اين حرف حرام را بزن! همين که انسان حرف او را گوش داد، حرف بد زد يا نامحرم را نگاه کرد، او يک قدم جلوتر ميآيد. هيچ ممکن نيست دشمني مثل نفس امّاره باشد. هر دشمني را انسان يک طعمه جلوي او بيندازد در همان چند لحظه يا چند ساعتي که مشغول خوردن آن طعمه است، انسان آزاد است؛ اما نفس امّاره همين که انسان يک قدم حرف او را گوش داد، او ده قدم جلوتر ميآيد؛ لذا «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ». اين بيان نوراني حضرت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
اينکه وجود مبارک حضرت امير فرمود: اگر بر دشمني قادر شديم عفو از او را شکر نعمت قرار بدهيم، درباره دشمن بيرون است نه دشمن درون. دشمن بيرون دو قسم است، اما حالا دشمن بيرون فقط يک قسم است، هيچ ممکن نيست که انسان بتواند از او عفو کند و او دوباره دشمني نکند، «إِذَا قَدَرْتَ عَلَی عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ»؛ اين کار در زمان خود حضرت انجام شد. وقتي بر مشرکان مکه پيروز شد فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،[8] حالا که اسلحه را به زمين انداختيد اظهار عجز کرديد، ديگر ما کاري با شما نداريم. حضرت عفو کرد که بسياري از اينها به همان «ابن الطُّلقاء» معروف شدند؛ اما حضرت ميدانست که ديگر کاري از آنها ساخته نيست. اما آن دشمني که اگر شما يک لحظه عفو کنيد دوباره خودش را تجهيز ميکند، عفو از او شکر نيست يک غفلت است، دشمن درون فقط يک قسم است؛ لذا حضرت فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ».
کلمه يازدهم که اينها همه در همان نامههايي که براي حضرت امام مجتبي مرقوم فرمودند هست: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ»؛ عاجزترين مردم کسي است که نتواند در جامعه برای خودش يک دوست صادق و صديق فراهم کند. يک بيان نوراني از حضرت امير است که ريشه آن در بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست و آن فرمود: «عَجِبْتُ لِمَنْ يَشْتَرِي الْعَبِيدَ بِمَالِهِ فَيُعْتِقُهُمْ كَيْفَ لَا يَشْتَرِي الْأَحْرَارَ بِحُسْنِ خُلُقِه»؛[9] فرمود: من در تعجب هستم که مردم مال ميدهند بنده ميخرند؛ اما اخلاق را رعايت نميکنند که آزادمردم را بخرند! مردان آزاده وقتي ببينند کسي خليق است، خوشخُلق است، صادق است، امين است، پاک است، به او دل ميسپارند. فرمود شما پول ميدهيد بنده ميخريد، اخلاق داشته باشيد که جامعهاي را بخريد، نه اينکه آنها ـ معاذالله ـ بنده تو بشوند! ميشوند هر چه تو بخواهي براي تو انجام ميدهند. نه تنها در ظاهر، اگر مشکلي پيش آمد، بيمار شدي، شب برميخيزند دعا ميکنند. از اين نعمت بالاتر! فرمود چرا شما به اين فکر هستيد که بندهها را بخريد، به اين فکر باشيد که آزادها را بخريد.
«عَجِبْتُ لِمَنْ يَشْتَرِي الْعَبِيدَ بِمَالِهِ فَيُعْتِقُهُمْ كَيْفَ لَا يَشْتَرِي الْأَحْرَارَ بِحُسْنِ خُلُقِه». بارها به عرض شما رسيد که اخلاق جامعه را منسجم ميکند. وجود مبارک امام(سلام الله عليه) فرمود: «تَزَاوَرُوا»؛ يکديگر را ترک نکنيد، به زيارت يکديگر برويد، محفل يکديگر را پُر کنيد جمع بشويد، چرا؟ «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا»؛ شما شيعيان ما هستيد وقتي کنار هم جمع شديد احاديث ما را نقل ميکنيد. احاديث ما همهاش که مربوط به مسئله نماز و روزه و مانند آن نيست، بخشي مربوط به فقه است، بخشي مربوط به اخلاق است، بخشي مربوط به حقوق است. «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض»؛[10] فرمود فايده کلمات ما اين است که در جامعه عاطفه ايجاد ميکند. مستحضريد که همه ما شنيدهايم و اين حرف را هم ميگوييم و حرف درستي هم هست، ميگوييم «سنگ روي سنگ بند نميشود». الآن اين برجهايي که ميسازند اگر اين کف، طبقه اوّل سنگ گذاشتند، طبقه دوم را بخواهند روي آن سنگ بگذارند که بند نميشود، يک ملات نرمي ميخواهد. اينکه ميگوييم: «سنگ روي سنگ بند نميشود»، مطلب درستي است. اگر يک ملات نرم نباشد سنگ روي سنگ بند نميشود. اين ملات نرم سنگ را روي سنگ بند ميکند، اين ميشود بُرج، آن ميشود قصرِ چند طبقه، آن ميشود فلان، آن ميشود فلان. وجود مبارک امام فرمود، دستورات اخلاقي ما آن ملات است که جامعه بسته را به هم مرتبط ميکند: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ»؛ عاطفه همان ملات نرم است. «أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض»؛ آن وقت ميشود قصر، آن وقت ميشود بنيان مرصوص.
اينجا هم فرمود عاجزترين مردم کسي است که نتواند برادر ايماني تهيه کند. لطيفتر از «أصدقاء»، «إخوان» است. فرمود: ﴿إَنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة﴾[11] همين است. آن ايمان يک ملات نرمي است که جامعه را به هم جمع ميکند. فرمود اگر کسي نتواند برادر ايماني جذب کند که مشکل او را در روز خطر حلّ کند، او جزء عاجزترين مردم است و عاجزتر از او کسي است که برادري فراهم کرده و تهيه کرده، دوست صادقي تهيه کرده؛ ولي در اثر رعايت نکردن و ادامه ندادن اخلاق، آن برادر را از دست داد. نکتهاي است که مستحضريد اينجا ما أعجز از أعجز که نداريم. اينکه فرمود: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ»؛ يعني عاجزترين مردم. أعجز از عاجزترين مردم که فرض ندارد! لکن اين کلمه «النَّاس» اگر عموم بود، عاجزتر از همه ديگر عاجزتر نداشت؛ ولي «النَّاس» را گفتند مطلق است نه عام، چون مطلق است ميتواند سعه عام را نداشته باشد؛ قهراً أعجز از أعجز فرض دارد. بنابراين اگر کلمه «النَّاس» عام بود، معناي آن اين بود: «عاجزترين مردم در بين همه» و ديگر أعجز از او فرض نداشت؛ اما چون مطلق است نه عام، آن أعجز ميشود أعجز نسبي و نه نفسي. وقتي أعجز نسبي شد أعجز از او فرض دارد. فرمود: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ»؛ کسي که دوستي پيدا کرده و به زحمت زياد، يک رفيق شفيقي پيدا کرده؛ اما در اثر مواظب نبودن گفتار، رفتار و زبانش را کنترل نکرده، آن دوست را از دست داد.
کلمه دوازدهمي که هست ـ اينها همه در آن نامههاي حضرت است براي امام مجتبي ـ: «إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنْفِرُوا»؛ برخيها «تُنَفِّرُوا» هم ضبط کردند. «فَلَا تُنْفِرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ»؛[12] فرمود: اگر يک سلسله نعمتي به شما رسيد، اين سلسله ادامه دارد. همين که بخشي از نعمت به شما رسيد، مبادا مغرور بشويد اين را بيجا صرف بکنيد و گرنه آن بقيه سلسله نخواهد آمد. تشبيهي که حضرت کردند، فرمودند اين مرغهاي هوايي ميبينيد اين مرغها چه در هوا پرواز کنند چه روي آب بنشينند، فردي از اين مرغها که وقتي روي دريا مينشينند يا روي قلهاي مينشينند يا روي مزرعهاي مينشينند، بقيه اين رمه هم به دنبال او ميآيند. اينها با هم هستند. فرمود: نعمتها مثل سلسله اين پرندههاست؛ اگر چند تا پرنده نعمت به کنار سفره شما آمد، شما ناشکري نکنيد که بقيه برمند! «نَفْر»؛ يعنی کوچ کردن. دو تا «نَفْر» را در قرآن کريم بيان کردند؛ اين «نَفْر» يک «نَفْر» اخلاقي و اجتماعي است که وجود مبارک حضرت امير بيان کرده است. «نَفْر»؛ يعني کوچ کردن. يک «نَفْر» نظامي در قرآن هست، يک «نَفْر» فرهنگي فقهي؛ آن نفر نظامي همين است که فرمود در برابر دشمن: ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾[13] يا ثُبه ثُبه، گروه گروه؛ يا اگر خطر بيشتر شد يکسره حمله کنيد، يکسره دفاع کنيد. اين «نَفْر» گروهي يا «نَفْر» دستهجمعي، «نَفْر» نظامي است که قرآن به آن اشاره کرده است: ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ﴾؛ «ثُبات» يعني ثُبه ثُبه؛ يعني گروه گروه ﴿أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾ که دفاع مقدس هشتساله از همين قبيل بود.
يک «نَفْر» فرهنگي، فقهي است که در سوره مبارکه «توبه» آمده است: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾[14] چرا گروه گروه، به حوزههاي علمي نميروند که فقيه بشوند و برگردند به شهرشان و جامعه خودشان را انذار کنند؟ چون مستحضريد کسي که از يک شهر است، ممکن است مردم آن شهر قدر او را ندانند، ولي اثرش در آن شهر بيش از انسان غريب است. انسان غريب را نميشناسند؛ ولي اين عالِم، اين روحاني که از خود آن شهر است، پدر او، جدّ او همه را ميشناسند سوابق او را ميشناسند، او وقتي سخنراني ميکند يا امامت جمعه يا جماعتي را به عهده دارد حرف او اثربخشتر است؛ لذا فرمود: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾، اينها دسته دسته از شهر و روستا حرکت کنند بيايند در مراکز علمي، وقتي فقيه شدند و عالم شدند و به دستور دين آگاه شدند و عمل کردند، به شهرهاي خودشان برگردند. اين يک «نَفْر» فرهنگي فقهي است که قرآن کريم در قبال آن «نَفْر» نظامي بيان کرده است.
اما اين «نَفْر»ي که وجود مبارک حضرت امير بيان ميکند ميفرمايد: اين سلسله نِعَم، مثل اين دستههاي پرندهاند؛ اين دستههاي پرنده اوّل چند نفر ميآيند اينجا مينشينند، بقيه به دنيال او ميآيند. اگر اينها احساس کردند که اينجا خطر هست، فوراً برميخيزند. وقتي اينها برخاستند، آن دنباله نعمت ادامه ندارد، آنها ديگر نميآيند. فرمودند نعمتي که دارد ميآيد؛ حالا يا فرزندان خوب است، يا علم خوب است، يا مال حلال است، نعمتي که دارد ميآيد، شما اينجا ديگر دام ننهيد، اينها را بند نکشيد، اينها را در راه خلاف صرف نکنيد، تا آن ادامه نعمت بيايد. فرمود: «إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ»؛ اين پرندهها که دسته دسته دارند ميآيند، چند نفر که آمدند اينجا، اگر همين که آمدند ببينند صداي تير است و صداي تفنگ است و آثار دام هست، آن بقيه ديگر نميآيند. فرمودند يک مقدار نعمتي که به شما رسيد، اين طليعه يک گروه است شما قدر اين را بدانيد بجا مصرف کنيد، شکرگزار باشيد تظاهر به نعمت بکنيد، کسي را نرنجانيد؛ «إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنفِرُوا»؛ بقيه را نرمانيد. بگوييد: «ما بر لب بامي که نشستيم نشستيم»! و گرنه آنها هم ميگويند: «ما از لب بامي که پريديم پريديم»، چرا اين کار را بکنيم؟ فرمود چرا ميرمانيد؟ اينها يک گروه هستند آمدند. شما حق اينها را ادا کنيد، بقيه سلسله نِعَم ادامه پيدا ميکند.
خدا مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! فرمود ما چهارده نسل است که روحاني هستيم. اين سلسله نِعَم است. کم توفيقي نيست که آدم چهارده نسل عالِم بپروراند. اين هست، اين مخصوص يک گروه خاصي که نيست. اگر کسي خدا به او توفيق داد او روحاني شد درسي خواند، به علم صائب و عمل صالح رسيد، طرزي کند که در خاندان او اين نعمت باشد. در فرزندان او، دودمان او، اين نعمت ادامه داشته باشد چرا حالا ما ناشکري بکنيم که بقيه اين پرندههاي الهي برمند و نيايند!؟ فرمود: «فَلَا تُنفِرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ»؛ کمتر شکرگزاري بکنيد، بقيه اين قافله ميرمند و نميآيند.
«مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ»؛ گاهي ميبينيد برخيها در شهر يا روستا و يا ديارشان بيمهري ميبينند، اينها نبايد برنجند، از اصل مطلب فاصله بگيرند. فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَة﴾؛[15] اگر اهالي يک شهر، اهالي يک روستا، اهالي يک محل، اهالي يک قبيله نسبت به عالِم آن قبيله، نسبت به آن خَيّر قبيله، نسبت به آن مرد بزرگ و بزرگوار قبيله بدرفتاري کردند، جاي ديگر براي او باز است. اين نبايد از اصل کار خير برنجد. «مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ»؛ «إتاحَة»؛ يعني فرصت مناسبي از راه دور براي اين شخص فراهم ميشود. اين طور نيست که حالا اينجا رنجيد، از همه برنجد، از اين رشته برنجد.
شماره چهاردهم: «مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ»؛ در فتنه بايد مواظب بود که فتنهگر آسيبي به جامعه اسلامي ميرساند، به مسلمانها آسيب ميرساند، او بايد به عقاب الهي برسد؛ اما در فتنه بعضيها هستند که فريب خوردهاند. فرمود: فريبخوردهها را کيفر ندهيد، عتاب نکنيد، براي اينکه او نفهميده وارد شده است. برخيها مثل مرحوم ابن ميثم و ديگران احتمال دادند گفتند: «مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ»؛ يعني هر فتنهشدهاي مورد عتاب قرار نميگيرد، براي اينکه اگر عتاب بکني در او اثر ندارد؛ يعني مثل اينکه هر مبتلاي به منکري، نهي از منکر ندارد. وقتي که اثر ندارد شما چگونه نهي از منکر ميکنيد؟ اين معنا ميتواند درست باشد؛ ولي دور از ذهن است
غرض اين است که در هر حادثه آنکه واقعاً شرور است، بدرفتار است او بايد به کيفر الهي برسد؛ اما کسي که فريبخورده است بايد او را هدايت کرد. «مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ».
شماره پانزدهم اين است: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّی يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ»؛ ما بندگان خدا هستيم، همه امور را ذات اقدس الهي آفريد و همه را هم او دارد اداره ميکند. وظيفه ما در برابر نعمت الهي شکر است. اين تعبيرات نوراني حضرت، بيانات لطفآميز آن حضرت است. اما آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در اوّلين دعا گذشته از اينکه تعبيرات ادبي را به همراه دارد، يک مطلب عقلي را تفهيم ميکند. شما اين دعاي نوراني امام سجاد در اين اوّلين دعاي صحيفه سجاديه را ملاحظه بفرماييد، عرض ميکند خدايا! همه نعمتها از شماست، يک؛ راه شکر اين نعمت را به ما آموختي، دو؛ و شکر نعمت سهم تعيينکنندهاي در پيشرفت ما دارد، سه؛ اگر راه شکر را نياموخته بودي و انسانها شکر نميکردند، «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ» ببينيد اين دعاست. دعاي صحيفه سجاديه مثل خطبه نهج البلاغه کلمات عميق عقلي را به همراه دارد. انسان را معرفي ميکند؛ يعني انسان حيوان ناطق نيست، انسان «حيوانٌ ناطقٌ حامد». اين دعاي نوراني را ملاحظه بفرماييد، عرض ميکند خدايا! اگر شکر را جامعه بشري نميآموخت و شکر نميکرد، ديگر انسان نبود، فقط حيواني بود که حرف ميزد. اگر شکر نباشد، «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ» که فرمودي: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.[16]
مستحضريد که تعبيرات روايي ائمه، مثل تعبيرات قرآن ذات اقدس الهي، اينها اهانت نيست، تحقير نيست، اينها تحقيق است. اينکه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾[17] ظاهر آن تحقير است؛ ولي اين چنين نيست، تحقيق است؛ يعني واقعاً اين حيوان است. سه، چهار تا راه دارد که انسان به اين آيه دسترسي پيدا کند: يا چشم باطن پيدا کند تا باطن اينها را ببيند که چه هستند؟ يا نظير آنچه را که براي امام سجاد و امام باقر(سلام الله عليهما) در صحنه عرفات «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج»،[18] و اينها پيش آمد اينها به اصحابشان نشان دادند، آن برکت برسد باطن افراد را ببينند! يا حرف ائمه(عليهم السلام) را گوش ميدهد که باطن بعضيها حيواناند! يا چند روز صبر کند بعد از مرگ معلوم ميشود که چه کسي به صورت انسان محشور ميشود و چه کسي به صورت حيوان. اين تحقير صِرف نيست، ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ تحقيق است. اين بيان نوراني امام سجاد در اوّلين دعاي همين صحيفه اين است که اگر کسي در کنار سفره خدا بنشيند؛ اين نعمتها فرق نميکند، چه نعمتهاي ظاهري باشد مثل غذا و لباس و مانند آن، چه نعمت حقيقي باشد مثل چشم و گوش. اگر کسي اين نعمت را بيجا مصرف کرده است: «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ»؛ آن وقت عصاره اين فرمايش اين است که «الإنسان ما هو»؟ «الإنسان حيوان ناطق حامد»، که اگر حمد نباشد انسان نيست.
اينجا هم وجود مبارک حضرت فرمود در خيلي از موارد است که انسان برنامهريزي ميکند؛ اما نميداند که در تدبير چه کسی هست. همه امور به اين نيست که انسان فکر بکند، به ما گفتند فکر بکنيد؛ ولي در آغاز بگوييد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»؛[19] بگوييد خدايا به نام تو من اين کار را شروع ميکنم. آن وقت اگر مشکلی باشد، خدا وسيله فراهم میکند که آن مشکل پيش نمیآيد، يا در درون انسان ِ«عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِم ... وَ نَقْضِ الْهِمَم»؛[20] در حيطه تصميمگيری انسان اثر میگذارد، انسان از عزم خود برمیگردد، بعد معلوم میشود خوب شد اين کار را نکرد يا در بيرون اثر میگذارد، جلوی آن مانع را میگيرد. فرمود به هر حال تقدير الهی قويتر از تدبير ماست. گوشهای از کارها به تدبير ما وابسته است، قسمت مهم آن به تقدير الهی وابسته است؛ لذا اگر ذات اقدس الهی مصلحت نبود يا در درون ما مانع ايجاد میکند که میشود: ِ«عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِم وَ نَقْضِ الْهِمَم»؛ يا در بيرون مانع ايجاد میکند که «وَ كَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَيْتَه وَ كَمْ مِنْ مَكْرُوهٍ دَفَعْتَه».[21] اين دعای نورانی «کميل» که شبهای جمعه میخوانيم و میخوانيد ـ إنشاءالله ـ يعنی در خيلی از موارد است که ذات اقدس الهی مانع ايجاد میکند نمیگذارد آن خطر به ما برسد. اگر ما اينچنين باشيم، موحدانه بينديشيم، يا از دو طرف ما را حفظ میکند يا لاأقل از يک طرف؛ يعنی يا هم از درون و هم از بيرون ما را حفظ میکند يا از «احد الطرفين» ما را حفظ میکند که ـ إنشاءالله ـ اميدواريم همه شما و همه پيروان قرآن و عترت مشمول اين دعای نورانی حضرت امير و ساير ائمه(عليهم السلام) باشيد.
من مجدداً مقدم شما را گرامي ميدارم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنيم به همه شما علم صائب و عمل نافع و صالح مرحمت بفرمايد!
پروردگارا! امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه ولیّات حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
اين کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!
مشكلات اقتصادي و ازدواج جوانها را به برکت قرآن و عترت حلّ بفرما!
اين دعاها را در حق همه علاقهمندان به قرآن و عترت مستجاب بفرما!
اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي آن از هر خطري محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.
[2] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه31.
[3] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53.
[4] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت11.
[5] . سوره ابراهيم، آيه7.
[6] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص95.
[7]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[8]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص513.
[9] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، شماره8786، ص385.
[10]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص186.
2. سوره حجرات، آيه10.
[12] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت14.
[13]. سوره نساء، آيه71.
[14]. سوره توبه، آيه122.
[15] . سوره زمر، آيه10.
[16] . سوره اعراف، آيه179.
[17]. سوره فرقان، آيه44.
[18]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَيْهِ السَّلَام) مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِيَاناً فَمَسَحَ عَلَي عَيْنَيْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِيراً فَقَالَ انْظُرْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِلَی الْحَجِيجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَكْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ كَالْكَوْكَبِ اللَّامِعِ فِي الظَّلْمَاءِ...».
[19]. وسائل الشيعة، ج7، ص170؛ «كُلُّ أَمْرٍ ذِي بَالٍ لَا يُذْكَرُ بِسْمِ اللَّهِ فِيهِ فَهُوَ أَبْتَر».
[20] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت250.
[21] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص845.