جلسه درس اخلاق (1396/11/19)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأَطيبين الأَنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما فرهيختگان، نخبگان حوزوي و دانشگاهي و برادران و خواهران ايمان را گرامي ميداريم. دهه پُربرکت فجر را به همه شما تهنيت عرض ميکنيم، از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به همه ما توفيق دهد که راهيان راه انبيا و اوليا و شهدا و صلحا و صدّيقين باشيم.
بحث ما در نهج البلاغه در طي اين چند سال، تبيين خطبههاي نوراني حضرت بود که 241 خطبه است و شرح نامههاي آن حضرت بود که 79 نامه طبق نقل سيد رضي(رضوان الله عليه) است. آن بحثها در اين طي اين چند سال ـ به لطف الهي ـ به پايان رسيد، در اين نوبت کلمات حکيمانه آن حضرت شروع ميشود.
مستحضريد که بيانات نوراني آن حضرت، هم در خطبهها بيش از اين مقدار بود و هم در نامهها و هم در کلمات و سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) بيش از اين فرصت نداشت و آن شرايط هم بيش از اين اجازه نميداد که همه بيانات نوراني آن حضرت را نقل بکند. حضرت در صحنهاي، جريان اسلام را، قرآن را، امامت را، ولايت را به طور وسيع شرح داد. معرفت نفس را، احکام جامعه را، مسائل اخلاقي را، مسائل مديريتي را، سياست را تبيين کرد؛ ولي چون نهج البلاغه متأسفانه با اينکه تالي تلو قرآن کريم است و بايد در دسترس عموم بود، مهجور بود؛ نه تنها قرآن مهجور بود، نهج البلاغه هم مهجور بود و اگر سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) اين همّت را نميکرد، همچنان در مهجوريت بود و اکثر شرحهاي نهج البلاغه هم از علماي اهل سنت است و اين هم از ابتکارات سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) است که آن بيانات نورانياي که عليه يک گروه بود، آنها را يا اصلاً نقل نکرد يا کمرنگ نقل کرد و اگر آن بيانات تُند و تيز علوي(سلام الله عليه) که درباره دستاندرکاران سقيفه بود نقل ميشد، ديگر نهج البلاغه نهج البلاغهاي نبود که هشتاد درصد شرح نهج البلاغه را علماي سنّت به عهده بگيرند. همين ابن ابي الحديد ميگويد که من فکر نميکردم کمتر از چهارده سال موفق ميشوم به اتمام شرح نهج البلاغه و خدا را شکر ميکنم که در ظرف ده سال تمام شد.[1] مرحوم راوندي که از فقهاي نامدار ما اماميه است، قبلاً نهج البلاغه را شرح کرد؛ ولي تا آنجا که ابن ابي الحديد مقدورش بود شرح راوندي را جرح کرده است، بسياري از اشکالات علمي را بر او وارد کرد. مهمترين شرحي که فعلاً موجود است شرح ابن ابي الحديد است که او از معتزلان و از متفکران اهل سنت است.
اگر کسي بخواهد همت کند که نظام اسلامي بايد همت کند! اين نهج البلاغه بعضي از بزرگان به تمامش رساندند؛ يعني تا آنجا که ممکن بود خطبهها را جمعآوري کردند، نامهها را جمعآوري کردند، کلمات کوتاه را هم جمعآوري کردند وصاياي آن حضرت را جمعآوري کردند. وقتي که معلوم بشود که حضرت اين کلمه را کجا فرمود؟ قبلش چه بود؟ بعدش چيست؟ شأن نزولش چيست؟ در فهم و تفسير و تحليل آن کلمه سهم تعيين کننده دارد. الآن وقتي شما وارد ميشويد در بخش کلمات حکيمانه آن حضرت، ميبينيد که جملههاي کوتاهي پشت و سر هم در حدود 473 کلمه را سيد رضي يا سه جمله را ايشان نقل کردند؛ اما حالا اين کلمات را حضرت کجا فرمود؟ به چه کسي فرمود؟ قبلش چيست؟ بعدش چيست؟ اين گُم است.
مستحضريد که اين مثل «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ»[2] نيست. «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ» را يک طلبه بعد از هشت ده سال درس خواندن با استاد، ميفهمد استصحاب يعني چه و مانند آن. اما خيلي از کلمات از آن غنيتر، علميتر، پربارتر، پرمغزتر که با هشت ده سال درس خواندن حلّ نميشود. وقتي حضرت ميگويد: «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»[3] ترجمه آن براي طلبه خارجخوان سخت است چه رسد به تفسير آن. اين کتاب علماً مهجور است، ما خيال ميکنيم ترجمه نهج البلاغه يعني خود نهج البلاغه!
اگر نظام اسلامي ما، مسئولين حوزه ما، مسئولين فرهنگي ما، اين همت ميکردند که اين تالي تلو قرآن کريم را تبويب ميکردند همه خطبهها را، نامهها را، وصايا را، آن کلمات نوراني را جمع ميکردند؛ آن وقت اين را واگذار ميکردند عدهاي شرح ميکردند، نهج البلاغه هم ميشد مثل قرآن کريم. يک
حرفي ابن ابي الحديد دارد که شايد کمتر کسي از شما آقايان اين حرف را نشنيده باشيد؛ اين حرف از بس گفته شد تکرار شد همه آقايان شنيدند. خطبهاي است که وجود مبارک حضرت امير بعد از تلاوت ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ﴾[4] و مانند آن که در آخرهاي خطبههاي نهج البلاغه است و بعد از قرائت آن خطبه که مربوط به برزخ است، حضرت دُرفشاني کرد برزخ را معنا کرد، ساهره قيامت را معنا کرد. ابن ابي الحديد در شرح اين خطبه ميگويد: اين خطبه آن قدر دلپذير و دلنشين است که من از پنجاه سال قبل تا الآن «اکثر من الف مرّة» بيش از هزار بار اين خطبه را خواندم و هيچ بار من اين خطبه را در طي اين پنجاه سال نميخواندم که بيش از هزار بار بود «إلا و أحدثت عندي روعة و خوفا و عظة»؛ يک مطلب تازهاي از آن استفاده کردم. بعد ميفرمايد اين خطبه از آن خطبههاي بلند علوي است که اگر خطبهشناسان و اديبان و کلامشناسان و فصاحت و بلاغتشناسان را يکجا جمع بکنند و اين خطبه را بر آنها بخوانند آنها ميفهمند که اين سجده دارد.[5] همان طوري که قرآن سُوري دارد که بعضي از سور، آياتش سجده دارد، علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) خطبي دارد که بعضي از خطبهها سجده دارد. اين را ابن ابي الحديد معتزلي ميگويد؛ منتها ميگويد کارشناسان ادب لازم است.
اين را که ما در شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد ديديم، به عرض استاد مرحوم علامه طباطبايي رسانديم. عرض کرديم اين اغراق نيست؟ ما آنچه شنيديم سجده بر آيات قرآن کريم است، در غير قرآن سجده نيست! اين ابن ابي الحديد چه طور اين حرف را ميزند که اين خطبه سجده دارد؟ مرحوم علامه طباطبايي فرمودند: نه اين اغراق نيست، اين در حقيقت سجده براي آيات قرآن کريم است، زيرا همان آيات قرآن کريم از زبان حضرت امير به اين صورت درآمده است و اگر آن آيات قرآن کريم نبود، حضرت امير اين سخنان را نميتوانست بگويد. اينها هر چه دارند از قرآن است و از وحي الهي است.
ميبينيد همان آيات قرآن کريم به صورت نهج البلاغه جلوه کرده است خود حضرت امير وقتي قرآن را معرفي ميکند، ميفرمايد که «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْه»؛[6] خدا در قرآن براي بندگانش تجلّي کرد، حرف نزد. مردم بايد متکلّم را ببينند، نه اين صدا را بشنوند. «مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْه»، اين کاتب است از يک نظر، قرآن کتاب است از يک نظر، اين متکلم است از يک نظر، قرآن کلام است از يک نظر، اين متجلّي است از يک نظر قرآن جلوه اوست از يک نظر، تا خواننده قرآن چه کسي باشد! تا مطالعهکننده قرآن چه کسي باشد! اين بيان لطيف سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي که اين اغراق نيست؛ يعني همان مطالب بلند قرآن کريم است که از زبان مطهّر علي بن ابيطالب درآمده است.
بنابراين اينکه ميبينيد ما درسخوان زياد داريم؛ اما کمتر کسي به آن عالم ربّاني بودن ميرسد. خود حضرت امير وقتي خودش را معرفي ميکند ميگويد: «أنا من علماء الربانيين».[7] ما اينکه آن گونه شاگرد و استاد کم داريم، براي اينکه اين درسهايي که ما ميخوانيم درسهاي عملياتي است که چه کار بکنيم و چه کار نکنيم! اما درسهايي که مربوط به شناخت جهان است، شناخت انسان است، شناخت روابط بين انسان و جهان است، به ابديت ما برميگردد، ما چون يک موجود ابدي هستيم، نه يک تاريخ ميلياردي و ده ميلياردي و صد ميلياردي داريم که ما صد ميليارد سال ميخواهيم زنده باشيم؛ ما يک موجود ابدي هستيم. اگر موجود ابدي هستيم فکر ابد ميخواهد، عمل ابد ميخواهد طرح ابد ميخواهد. اين نه در فقه ماست، نه در اصول ماست، نه در بحثهاي ديگر ماست، اين در قرآن است و در نهج البلاغه. اگر ما با مُردن ميپوسيديم مشکلي نبود؛ اما با مُردن از پوست به در ميآييم و ابدي ميشويم. اگر ابدي شديم بايد افکار ابدي داشته باشيم زاد و توشه ابدي داشته باشيم، آنجا هيچ خبري نيست که کسي به داد ما برسد، چيزي به ما بدهد. امروز عمل است «وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً» حساب است «وَ لَا عَمَل».[8]
ببينيد همين جمله اوّلي که مرحوم سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) دارد، معنا کردن آن آسان نيست، براي اينکه نه صدر آن معلوم است نه ذيلش معلوم است. اين جمله اوّلي که از کلمات قصار آن حضرت است اين است که «قَالَ عليه السّلام كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ»؛[9] يعني در فتنهها و در رخدادهاي مجهول که نه اصل آن معلوم است نه فرع آن معلوم؛ نه پايان آن روشن است نه آغاز آن معلوم؛ مثل شتربچه دو ساله باش! آن روزها اين مثالها و تشبيهات براي قوم عرب ضروري و لازم بود تا به اين مسائل راه يابند. فرمود شتربچه دو ساله، نه شير دارد که از پستان او کسي استفاده کند، نه آن قدرت را دارد و پشت صافي دارد که کسي سوار بشود يا بار بکشد. فرمود: در فتنههايي که براي شما روشن نيست وارد نشويد. نه فتنه را شير بدهيد و بپرورانيد و نه فتنهگران را سواري بدهيد. ترجمه ظاهري اين جمله همين است؛ اما اين را کجا گفته؟ قبلش چيست؟ بعدش چيست؟ اين در نهج البلاغه سيّد رضي حلّ نميشود.[10]
آن جملهِ بعد،[11] تقريباً بيش از چهل جمله و کلام هست. اين جزء وصايايي بود که به مالک اشتر فرمود. فرمود: يا مالک! ـ اين از اينجا شروع شدـ «أَزْرَي بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»؛ جملههاي بعد روشن است که به مالک گفت؛[12] اما آن را بايد تحقيق بکنيم ببينيم که اين قبل و بعدش چيست؟ به چه کسي گفته؟ به چه چيزي گفته؟ غرض اين است که فهميدن اين بدون شأن نزول آن و بدون سابقه و لاحقه آن دشوار است و صرف ترجمه هم که نميتواند بيان مراد حضرت باشد.
حضرت اين که فرمود: «كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ»؛ آنجا که شما ميداني فتنه است؛ يک وقت ميدانيد شورش است فتنه است يک وقت ميدانيد قيام است، يک وقت براي شما مجهول است، يک وقت ميدانيد که چه کسي مظلوم است، يک وقت ميدانيد چه کسي ظالم است، همه اينها را حضرت در خطبهها مشخص کرد. آنجايي که براي شما روشن است که ظالم کيست وظيفه چيست. آنجا که براي شما معلوم است مظلوم کيست وظيفه چيست. آنجا که براي شما روشن نيست اين شورش است قيام است فتنه است، آنجا وظيفه را بيان کرده است. همه اين جزئيات را بيان کرده است. اينکه فرمود: چيزي که روشن نيست شما بايد احتياط کنيد.
احتياط را هم قبلاً براي شما معنا کردند؛ ميگويند فلان شخص محتاط است احتياط ميکند، راه احتياط را وجود مبارک حضرت امير به کميل که از شاگردان مخصوص آن حضرت است آموخت. احتياط کننده يعني حائط دارد. شرح آن اين است که وجود مبارک حضرت امير به کميل که از اصحاب خاص آن حضرت بود، فرمود کميل! «أَخُوكَ دِينُكَ فَاحْتَطْ لِدِينِك»، انسان يک برادر دارد و آن دين اوست و اين تقديم خبر بر مبتدا هم مفيد حصر است. نفرمود «دينک اخوک» دين تو برادر توست؛ چون «دين» مبتداست و «أخوک» خبر است. تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است؛ يعني تو فقط يک برادر داري و آن دين توست. به کميل گفت: «أَخُوكَ دِينُكَ»، حالا يک برادر داري به نام دين، اين برادر را حفظ بکن: «فَاحْتَطْ لِدِينِك». «فَاحْتَطْ»، را خودش در جمله ديگر تشريح کرد: «تَأْخُذَ الْحَائِطَةَ لِدِينِك». احتياط ميکني؛ يعني دين خود را در وسط بگذار، دورش را حائط و ديوار بکش که ميوه درختان دين تو را هر کسي نچيند. آدم محتاط، يعني آدمي که دين او بارور است، درخت دين او بارده است، آدم بفهمي است، کارآمد است، علم دارد عملي دارد، مؤثر هست. فرمود تو که حالا يک عضو مؤثري هستي، درخت خود را مثل درخت دشت قرار نده؛ مثل درخت منزلي قرار بده، دورش ديوار بکش که هر کسي نيايد از ميوه درخت تو استفاده نکند، از تو بهره سوء نبرد، اين را ميگويند احتياط. فلان شخص محتاط است محتاط است؛ يعني دور دين خود را ديوار کشيد، هيچ بيگانهاي حق ندارد بيايد وارد باغ او بشود از عِرض او، آبروي او استفاده کند، او را وسيله قرار بدهد. «أَخُوكَ دِينُكَ فَاحْتَطْ لِدِينِك».
آنجا اين چنين فرمودند؛ فرمود آنچه براي روشن است که اين فتنه است؛ نه فتنه را تقويت بکن، نه فتنهگر را سواري بده. اگر مثل آن شتري باشي که شير ميدهند؛ کسي که شير ميدهد آن کودک را ميپروراند. فرمود فتنه را با شيردادن نپروران، بزرگ نکن! و اگر فتنهگر باشد به او سواري نده، «كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ»؛ نه پشتي دارد که به کسي سواري بدهد، نه ضرع و شير و پستانِ شيردهي دارد که او را بدوشند. اين يقيناً نميتواند گويا باشد که حضرت امير چه ميخواهد بگويد، مگر اينکه قبلش روشن بشود، بعدش روشن بشود به چه کسي گفته؟ در چه زمينهاي گفته؟ که فرمود: «كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ». مستحضريد اين «لا»ي نفي جنس وقتي تکرار بشود، فتحه آن به تنوين تبديل ميشود. «لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ»؛ نه شيري دارد که بدوشند، نه دوشي دارد که سوار بشوند؛ نه فتنه را با شير دادن بزرگ ميکند، نه فتنهگر را سواري ميدهد که اگر ـ إنشاءالله ـ فرصتي شد و قبل و بعد اين جمله روشن شد، ممکن است در جملات بعد روشن شود.
اما اين جمله دوم که تا چهل جمله از وصاياي حضرت امير است نسبت به مالک اشتر، از اينجا شروع ميشود؛ ميفرمايد: «يا مالک! ... مَن أزرَي» اين کلمه «مَن» در آن نامه اصلي هست؛ ولي سيد رضي اينجا نياورده است. «أَزْرَي بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، ما يک اخلاق داريم و يک موعظه. مستحضريد موعظه علم نيست برهان نيست مقدمات علمي ندارد، از هر کسي ساخته است؛ لذا ميبينيد که چهار تا آيه يا چهار تا روايت را حفظ ميکند سخنراني ميکند، کار خوبي هم هست. اما اخلاق، علم دقيق فلسفي است که نفس چيست؟ آن قواي مسئول انديشه او به نام عقل نظري با زير مجموعهاش چند تا هستند و چه چيزي هستند و چگونه تجرّد دارند؟ آن عقل عملي که مسئول انگيزه است با زير مجموعه آن چند تا هستند و چگونه هستند و تجرّدشان از چه سنخ است؟ رابطه اين مجرّدات با هم چيست؟ رابطه آن بخش از مجرّدات با هم چيست؟ پيوند اين دو صنف از مجرّدات با هم چيست؟ جنگ درونيشان در کجاست؟ اينکه ميگويند جهاد اکبر! جهاد اکبر! براي همين است. آشنا شدن مرزها و مانند آن بيرون چون حسّي است، مشخص است؛ اما درون را انسان حضرت فرمود، شما از جنگ کوچک درآمديد به جنگ بزرگ بايد برويد![13] مگر جنگ بزرگ فهميدنش برای هر کسي است؟ مگر موعظه علم است؟ مگر سخنراني علم است؟ تا آدم تجرّد روح را ثابت نکند، تا شئون روح را ثابت نکند، تا رقم اينها را ثابت نکند، تا بخشهاي تجرد وهمي و خيالي و عقلي اينها را ثابت نکند، تا پيوند عقلِ نظر و عقل عمل را ثابت نکند! او اصلاً حق ندارد وارد بحث اخلاق بشود، چون جنگ اکبر از آنجا شروع ميشود. انسان ميخواهد خودش را اصلاح کند چگونه اصلاح کند؟ خيلي از موارد است که انسان تحت ولايت شيطان است و نميداند که چه کار ميکند؟! چرا ما عالِم بيعمل داريم؟ چگونه ميشود که انسان صد درصد میداند که روميزي، زيرميزي، اختلاس، نجومي حرام است ولي انجام ميدهد؟ چه اهل اين لباس، چه اهل غير اين لباس! با اينکه صد درصد ميداند که نگاه به نامحرم حرام است به اين ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[14] عمل نميکند، خودش در اينجا سخنراني کرده و کتاب نوشته! چگونه ميشود انسان صد درصد عالم است و عمل نميکند؟
اين براي آن است که مسئول عمل مشخص نيست که علم هيچ کاره است در بخش عمل. اينکه ميگوييم هيچ کاره است، براي آن است که در آن بخشهاي دقيق بايد اين طور حرف زد. الآن شما ببينيد صدها کار را ما به وسيله چشم و گوش انجام ميدهيم، بين دست و پاي ما و چشم و گوش ما رابطه است، هر چه را ببينيم برابر آن حرکت ميکنيم؛ اما وقتي کسي ويلچري شد با اينکه با چشم خود مار را ميبيند عقرب را ميبيند آنجا مينشيند و نيش ميخورد و مسموم ميشود. مگر ميشود به او اعتراض کرد که مگر نميديدی؟! بله ميبيند؛ اما هيچ ارتباطي بين ديدن و دويدن نيست، دويدن برای دست و پاست که فلج است. شما اين آقا که فلج است ويلچري است مرتّب به او عينک بده، ذرّهبين بده، دوربين بده، تلسکوپ بده، ميکروسکوپ بده، او مشکل ديد ندارد! شما مرتّب آيه بخوان، مرتّب روايت بخوان، او مشکل علم ندارد؛ خودش اينها را گفته، نوشته، چاپ هم کرده است. مگر علم ميرود؟ مگر علم امتثال ميکند؟ علم مثل چشم و گوش است. تا ما درک نکنيم که مسئول عمل يک قوه ديگر است، او الآن بند است، بيان نوراني حضرت امير اين است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[15] هوس با علم کار ندارد، هوس با عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[16] کار دارد. اگر شما ببينيد دو تا قلب رگمويي که با چشم غير مسلّح به زحمت ديده ميشود، يکي بسته است و يکي باز، وقتي اين پزشک جرّاح ميخواهد عمل کند، با اينکه صدها کار را اين دو تا رگ کنار هم با هم انجام ميدهند، اين پزشک معالج و جراح قلب ميگويد هيچ ارتباطي به آن رگ ندارد، اين رگ بسته است؛ با اينکه اينها صدها کار را با هم ميکنند. بين علم و عقل عملي، جرّاحانه وقتي خواستيم سخن بگوييم، ميگوييم کار علم چيزي ديگر است، عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»، چيزي ديگر است و حضرت فرمود اين عقل عملي در اثر هوس فلج است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير». حالا اين پا که فلج است شما آسمان را ببين، زمين را ببين، اين کاري با شما ندارد. آدم علم دارد براي اينکه کار انجام بدهد، اين مطمئن است که کاري از شما ساخته نيست، کاري از ما ساخته نيست، کاري که نميتواني بکني، هر چه ميخواهي بکني بکن!
حضرت فرمود اگر کسي اين درون را نشناسد، اصلاً علم را در جاي ديگري صرف ميکند. در اين قسمت فرمود: «أَزْرَي بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»؛ کسي طمع را شعار خود قرار بدهد، اين پارچهها و پيراهنهاي رويي را ميگويند «دِسار»، آن زيري را آن زيرپوش را که با شَعر و موي بدن بسته است ميگويند «شِعار». «الدِّسار» يک چيز است، «الشّعار» چيزي ديگر است که در نصاب مشخص شد. «اِسْتشعَر»؛ يعني اين را شِعار خود قرار بدهد. کسي که طمع را شِعار خود قرار ميدهد، خود را ارزان فروخت، به رذالت کشاند، به فرومايگي و پستي کشاند. اين جان آدمي که بهترين فرشته مخلوق خداست، اين را ارزان فروخت. «أَزْرَي بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، بنابراين ما بايد هر روز بررسي بکنيم در درون ما چيست!
«وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ»؛ ما مشکلات فراواني داريم، به صاحبدرد بگوييم و آن «الله» است. وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) عرض کرد خدايا! من شکوه دارم؛ اما ﴿أَشْكُو﴾؛ من شکايتم از فراغ يوسف به توست.[17] آدم نزد ديگري ناله بکند غير از اينکه خودش را ضعيف کرده و ذليل نشان داده اثر ديگري ندارد. فرمود شما هرگز مشکلات خود را با ديگري در ميان نگذار، براي اينکه کاري از او ساخته نيست، آن که مشکل را حلّ ميکند با او در ميان بگذار.
«وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»؛ از ديرباز گفتند زبان «قليل الجِرم» است و نميدانم با احياء العلوم غزالي مأنوس هستيد يا نه؟ ايشان اين را نقل ميکند «قليل الجِرم» است و «کثير الجُرم». حداقل بيست گناه بزرگ را ايشان در همان احياء براي زبان شمرده است. فرمود انسان در درون خود يک فرمانده داخلي ميخواهد؛ اگر کسي زبان خود را فرمانده خود قرار بدهد هلاکت خودش را امضا کرده است. قلم هم «أحد اللسانين» است. هم به نويسندهها، هم به گويندهها سفارش ميکند اسرار مردم را بازگو نکنيد، آبروي کسي را نبريد. «كَفَي بِالْمَرْءِ كَذِباً أَنْ يُحَدِّثَ بِكُلِّ مَا سَمِع»،[18] فرمود: هر چه آدم شنيد وارد گوش شد از اين حنجره و زبان بيرون بيايد، در کاذب بودن آن همين بس! آنچه انسان شنيد وارد دستگاه فکر بکند، بررسي بکند، صحيح است يا نه؟ نشر آن درست است يا نه؟ کيفيت نشر آن چگونه است؟ و مانند آن. فرمود هر کسي که قلمش را، يا زبان خود را بر خود امير کرد، خودش را ارزان فروخت. يا به هلاکت رسيد، «وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»؛ زبان بايد در اختيار ما باشد، قلم بايد در اختيار ما باشد، نگاه بايد در اختيار ما باشد.
الآن حداقل سي چهل سال است که اين مثالها گفته ميشود؛ کسي که اين دستگاه را آفريد به نام ذات اقدس الهي، ميگويد از چشم چگونه استفاده کن! از سر چگونه استفاده کن! از پا چگونه استفاده بکن! از هوش چگونه استفاده بکن! مگر ميشود انسان دستگاهي را خلق بکند و همين جوري رها در اختيار کسي بگذارد؟ کدام واحد صنعتي چه يخچال، چه تلويزيون، چه راديو، چه اتومبيل که اين را در اختيار بگذارند بگويند هر طور ميخواهي استفاده بکنيد!؟ آن کسي که اين را ساخت ميگويد اينجا پيچ است، آنجا مهره است، اينجا راهش اين است، آنجا راهش آن است. اين که ما را ساخت گفت اين روسري را روي اين سر بگذار و گردن و سينه را بپوش که بيگانه طمع نکند. حالا کسي جاهلانه فريب خورده اين روسري را روي چوب ميگذارد با چه کسي دارد ميجنگد؟ با آيه کريمه: ﴿وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَي جُيُوبِهِنَّ﴾[19] دارد ميجنگد؛ منتها متوجه نيست اين طفلک! آن که سر را آفريد گردن را آفريد سينه را آفريد گلو را آفريد، فرمود با اين خمار، با اين روسري بپوشان. داري با چه کسي ميجنگي؟ ـ إنشاءالله ـ در اين روز 22 بهمن در کمال ادب همه مخصوصاً خواهران و دختران ما بايد جبران بکنند. زنها، يعني خواهرها و دخترها اگر بيش از مردها حضور پيدا نکنند کمتر حضور پيدا نکنند و علناً و عملاً بگويند اين ﴿وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَي جُيُوبِهِنَّ﴾ شعار ماست. ما حالا مشکلات داريم، کدام کشور است که مشکل ندارد، مشکلات داريم اعتراض ميکنيم نقد داريم، علاج هم ميکنند، اگر مشکل دارند سعي ميکنند، چهار تا نگراني هم داريم، چهار تا اعتراض هم ميکنيم؛ اينها سر جايش محفوظ است؛ اما کسي در برابر فرمان الهي که خدا در قرآن فرمود: اين خُمار، اين روسري را روي سر بگذار، روي گردن بگذار روي سينه بگذار که نامحرم نبيند! شما آمار طلاق را ببينيد از کجا شروع ميشود؟ آمار ازدواج را ببينيد از کجا شروع ميشود؟
هيچ کس مهربانتر از اهل بيت براي جامعه اسلامي نيستند. فرمود زبانتان را، قلمتان را، فرمانروا نکنيد تحت عقلتان قرار بدهيد. اين طور نباشد که هر چه هوستان خواست به زبانتان جاري بشود، «وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ». مستحضريد ما يک آبرو داريم، اين آبرو برای ما نيست. آبرو غير از مال است، آبرو غير از خون است، آبرو غير از مسائل ديگر است؛ آبروی مؤمن برای خود مؤمن نيست؛ لذا شما ميبينيد در فقه اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي عمداً مقتول شد، بايد قاتل را قصاص بکند، ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ﴾[20] ولي اگر اولياي دم بخشيدند يا خواستند ديه بگيرند، حق آنهاست. ميتوان از خون گذشت؛ اما ميشود از آبرو گذشت؟ اين بيان نوراني مرحوم کليني در جلد دوم اصول کافي نقل کرد که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه»؛[21] فرمود خدا مؤمن را آزاد خلق کرد؛ اما به او اجازه نداد که کاري بکند که آبرويش برود. اين آبرو امانت الهي است نزد ما، برای ما نيست که بخواهيم هر جا بريزيم. اگر خداي ناکرده ـ معاذالله ـ به کسي تجاوز عنف شده به زني، به کسي، خود زن رضايت بدهد، مرد رضايت بدهد، شوهر رضايت بدهد، پسر رضايت بدهد، پدر رضايت بدهد، پرونده همچنان باز است، چون آبروي زن برای زن نيست، برای شوهر نيست، برای مرد نيست، برای پدر نيست، برای پسر نيست. چرا اين پرونده باز است؟ اين مثل قتل نيست که کسي رضايت بدهد حلّ بشود. اين معلوم ميشود که بعضي از امور است حق خداست و ما «امين الله» هستيم. آبروي مؤمن، عفّت مؤمن، عصمت زن، از آن او نيست. حق خداست و او آبرومندانه بايد اين حق را صيانت کند. انسان «امين الله» است در بخش عِرض و آبرو، حالا مالکيت را قرآن امضا کرده است: ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾[22] اما آبروي زن برای زن نيست، برای شوهرش نيست، برای پسرش نيست، برای پدرش نيست. آبروی مرد هم همين طور است. فرمود ما حق نداريم آبروي خود را بريزيم، کاري بکنيم که از عزت و جلال و شکوه ما کم بشود، اين را حق نداريم شرعاً. سفارش ميکند به پسرش که پسرجان! مبادا در جلسهاي که چند نفر جوان نشستند تو بگويي يک عده بخندند! اگر کسي طنزي گفت تو هم بخند؛ اما تو لودهاي بشوي که بگويي و ديگران بخندند اين کار را نکني! از مقام تو کم ميشود، از عظمت تو کم ميشود، مبادا اين کار را بکني؟! اين را به پسرش وصيت ميکند؛ حالا به امام حسن است.[23] آدم دهن باز ميکند در جلسهاي که پنج شش نفر نشستهاند، لودهبازي در ميآورد که ديگران بخندند؟ فرمود تو انسان هستي، تو عزيز هستي، عظيم هستي، بزرگ هستي، اين کار را نکني! اينها به انسان شرف ميدهند. اينها وقتي که حاضر نيستند که ما در جلسه پنج شش نفري از عظمت ما کاسته شود؛ اينها حاضرند که ـ خداي ناکرده ـ کشوري زير بار شرق و غرب برود و به ذلّت سالهاي قبل برگردد که اصلاً به اين کشور بها نميدادند. ما يک سرمايه اساسي سابق داشتيم همين نفت و گاز بود اصلاً ايران را به حساب نميآوردند. اين را اجازه نميدادند که نفت يک وزارتخانه داشته باشد يک حساب و کتاب داشته باشد. قبل از انقلاب اصلاً نفت وزارتخانه نداشت ما وزير نفت نداشتيم. اين مثل شرکت سوهانفروشي بود، شرکت بيسکويت بود. قبلاً شرکت نفت ايران و انگليس بود، بعد از ملي شدن، شرکت ملي ايران شد، در اختيار مردم نبود. اين انقلاب آمد اين مردم را عزير کرد، آقا کرد، آقاي خودش کرد، آقاي خيليها کرد. قبلاً براي ايران حسابي باز نميکردند. اينها را همين نهج البلاغه به بار آورد. اين امام را قرآن و نهج البلاغه را همه شهدا را و اينکه در تمام شبهاي عمليات، يا علي يا علي! يا زهرا يا زهرا! از همينجا استفاده کردند، اين کشور شد آقاي خود. حالا که اميدواريم ـ إنشاءالله ـ در راهپيمايي روز 22 بهمن ضمن احترام به همه اصناف و اقشار مردم عزت و شکوه اسلام را بخواهيم. عزت و شکوه خودمان را بخواهيم. نه بخواهيم زير بار ذلّت کسي برويم، نه بخواهيم کسي را زير بار ذلّت خود بياوريم.
حضرت هم در اوّل جملهاي که فرمود در فتنه آن طور نباش! فرمود: اما ظلمستيز باش. ببينيد اين تعليمات روزانه ما ظلمستيزي است. تعليمات، ما در نماز که «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْكِتَاب»،[24] در «فاتحة الکتاب» چه ميگوييم؟ ميگوييم: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ٭ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾؛[25] راه کساني که به آنها نعمت دادي، اين يک اصل است. خدايا! راه کساني که به آنها نعمت دادي آن راه را به ما بده! آن راههايي که خدا به افرادي که به آنها نعمت داد چيست؟ آن را در سوره مبارکه «نساء» مشخص کرد، فرمود: ﴿فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾؛[26] يعني ما راه انبيا را ميخواهيم. هر روز يعني هر روز! از خدا ميخواهيم راه ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هم ابراهيم است و موسي است و عيسي است، اين هم نيمه راه است. راه اينها چيست؟
پس ما هر روز از ذات اقدس الهي راه کساني را ميخواهيم که مورد إنعام هستند، يک؛ آنها که «منعَمُ عليه» هستند در سوره مبارکه «نساء» مشخص شد که انبياي الهي هستند، دو. راه آنها چيست؟ راه آنها راه انقلاب است. ببينيد موساي کليم ميگويد: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾،[27] خدايا! تو به من نعمت دادي، به پاس احترام نعمت تو، من حامي ظالم نباشم، حامي مظلوم باشم. اين يعني انقلاب! اين سه طايفه از آيات را که شما بررسي ميکنيد؛ آن وقت در نماز وقتي ميگوييد: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، يک درک خاصّي از نماز داريد. اصلاً نعمت براي اين است که انسان با ظالم مبارزه کند. موساي کليم نگفت وحي فرستادي مرا پيغمبر کردي کذا، ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾؛ همين امير در وصيت فرمود: «كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»،[28] اينها را فرمودند.
بنابراين نماز ما معنا پيدا ميکند، انقلاب ما معنا پيدا ميکند. ما چهار تا خلافي که چهار نفر کردند، يا چهارهزار خلافي که چهار هزار نفر کردند؛ با اصل نظام ما، با دين ما، با داشتن قرآن و نهج البلاغه بکوشيم، هم خودمان را اصلاح کنيم، هم با کمک ساير دوستان، آنها را هم سرجايشان بنشانيم. پيام اين راهپيمايي اين است که اميدواريم همگان مخصوصاً دختران ما و خواهران ما در اين صحنه به خوبي حضور داشته باشد تا مسئله حجاب را بيش از پيش ـ إنشاءالله ـ شکوفا کنند.
من مجدّداً مقدم همه شما علما، فضلا، دانشگاهيان، حوزويان را گرامي ميدارم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به فرد فرد شما آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت شماست مرحمت بفرمايد.
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را به بهترين وجه حلّ بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
اين دعاها را در حق همه علاقهمندان به قرآن و عترت مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج20، ص349؛ «و ما كان في الظن و التقدير أن الفراغ منه يقع في أقل من عشر سنين».
[2]. وسائل الشيعه، ج2، ص356.
[3]. التوحيد(للصدوق)، ص35.
[4]. سوره تکاثر، آيه1.
[5]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج11، ص153؛ «و أقسم بمن تقسم الأمم كلها به لقد قرأت هذه الخطبة منذ خمسين سنة و إلى الآن أكثر من ألف مرة ما قرأتها قط إلا و أحدثت عندي روعة و خوفا و عظة و أثرت في قلبي وجيبا و في أعضائي رعدة و لا تأملتها إلا و ...».
[6]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه147.
[7] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت147.
[8] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه42؛ «إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل».
[9] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت1.
[10] . تمام نهج البلاغه، ص947 ـ 987.
[11] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت2.
[12] . تمام نهج البلاغه، ص741.
[13] . الکافی(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص12؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَنَّ النَّبِيَّ ص بَعَثَ بِسَرِيَّةٍ فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْس».
[14]. سوره نور، آيه30.
[15] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.
[16] . الکافي(ط ـ الاسلاميه)،ج1، ص11.
[17] .سوره يوسف، آيه86.
[18] . معاني الأخبار، ص159.
[19] . سوره نور، آيه31.
[20]. سوره اسراء، آيه33.
[21] . الکافی(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص63.
[22] . سوره نساء،آيه32.
[23] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه31، ص405 ؛ «إِيَّاكَ أَنْ تَذْكُرَ مِنَ الْكَلَامِ مَا يَكُونُ مُضْحِكاً وَ إِنْ حَكَيْتَ ذَلِكَ عَنْ غَيْرِك».
[24]. نهج الحق و كشف الصدق، ص424.
[25]. سوره حمد، آيات5 ـ 7.
[26] .سوره نساء، آيه69.
[27] .سوره قصص، آيه17.
[28] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه47.