اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّيٰ و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما بزرگواران، فرهيختگان و نخبگانِ حوزوي و دانشگاهي و علاقهمندان به بقية الله(ارواحنا لمن سواه فداه) و طلّاب گرانقدر و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم. اين ايّام که متعلّق به ذات مقدس ولیّ عصر(ارواحنا فداه) هست، امامت و ولايت آن حضرت را، اوّل به پيشگاه خود آن حضرت، بعد به امت اسلامي و شما بزرگواران تهنيت عرض ميکنيم و ايّام وحدت را گرامي ميداريم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم که اين امت را مشمول ادعيه خاصّه ولیّ عصر قرار بدهد.
بحث ما در نهج البلاغه، به نامه وجود مبارک اميرالمؤمنين به حارث همْداني رسيد.[1] حارث همْداني از اصحاب خاص حضرت بود و جزء تابعين بود؛ يعني محضر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثّناء) را ادراک نکرده است. از اصحاب خاص اميرالمؤمنين بود، محضر وجود مبارک امام حسن، امام حسين، امام سجاد، امام باقر و تا امام صادق(سلام الله عليهم اجمعين) را ادراک کرده است و عمر بابرکتي هم داشت و حارث بن عبدالله همْداني هم، اهل يمن هست، قبيلهاي از قبايل بنام عرب، همان قبيله همْدانيه هستند.
حارث بن عبدالله همْداني غير از هَمَداني است. هَمَدان از شهرهاي قديمي ايران است. طبق گزارشي که برخيها و اقليمشناسان دادهاند، گفتند اين ساخت نوه حضرت نوح است. آن شخص که نوه حضرت نوح بود، به نام هَمَدان بود و اين شهر را به نام خودش ناميد يا به نام او شهرت يافت، ولي رجال بزرگ علمي از اين شهر برخاستند؛ عدهاي از آنها اصحاب ائمه بودند، شاگردان ائمه بودند، جزء روات ائمه بودند. مردان متکلّم بزرگي هم از اين منطقه برخاستند؛ قاضي القضات هَمَداني برای همين اسدآباد همدان است. ايران از کشورهاي بزرگ و بزرگوار عالِمپرور است که ميتوان از اين شناسنامه ديني، حداکثر بهره را بُرد.
حارث بن عبدالله همداني که از اصحاب خاص وجود مبارک اميرالؤمنين(سلام الله عليه) بود، حضرت فرمود در چند موطِن که حسّاس است مرا ميبينيد: يکي «عِنْدَ الْمَمَاتِ» است؛ يکي «عِنْدَ الصِّرَاطِ» است؛ يکي «عِنْدَ الْمُقَاسَمَة» است.[2] اين جمله حارث! «مَنْ يَمُتْ يَرَنِي»، اين را بعدها گوشهاي از شعر درآوردند که:
يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي ٭٭٭ مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلاً[3]
مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمايد که او از اجداد ماست و ما از اين قبيلهايم.[4] به هر تقدير مورد علاقه وجود مبارک حضرت امير بود، حضرت نامه اختصاصي براي او نوشت.
نامههاي اميرالمؤمنين دو قسم است: يک مقدار قبل از حکومت آن حضرت است، مينوشتند: «من عبدالله عليٍّ» يا «علي بن ابيطالب». آن نامههايي که بعد از حکومت مينوشتند، مرقوم ميفرمودند: «مِنْ عَبْدِاللَّهِ عَلِيِّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ إِلَي»[5] کذا. اين لقبِ اميرالمؤمنين را در نامههايي که بعد از استقرار حکومت مينوشتند ذکر ميکردند.
براي حارث بن عبدالله هم همين نامه را در زمان حکومت نوشتند. تقريباً سي ماده از مادههاي حقوقي و اخلاقي است که در اين نامه آمده است. اوّل نامه آن است که «وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ»؛[6] اصرار خود قرآن و اصرار اهل بيت(سلام الله عليهم اجمعين) است که قرآن، حبلِ آويخته است؛ يعني انزال و تنزيلي که خدا درباره قرآن بيان کرده، با انزال و تنزيلِ باران و برف و تگرگ فرقهاي عميقي دارد. باران را خدا نازل کرده، برف را و تگرگ را نازل ميکند، به نحو انداختنِ روي زمين است و به اصطلاح، تجافي است؛ اما قرآن را در شب قدر نازل کرده است، به معناي آويختن است، نه انداختن. قرآن را به زمين نينداخت، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمين آويخت که «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم».[7] اين طناب را آويخت، فرمود يک طرف آن به دست خود خداست و طرف ديگر آن به دست شماست. اينکه فرمودند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾،[8] براي اينکه اعتصام و چنگزدن به طناب انداخته شده سودي ندارد. اعتصام و چنگزدن به حبل آويخته که به جاي مستحکمِ بلندي بسته است، سودمند است. دو تا فايده دارد: يکي مانع افتادنِ انسان است؛ ديگری فايده صعود انسان است که «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»؛[9] بتواند بخواند و بالا برود و به «قربةً إلي الله» بار يابد. فرمود اين حبل و اين طناب، مستحکم بسته است، يک طرف آن به دست خداست يک طرف آن به دست شما، «تَمَسَّک بِحَبلِ الله».
چند ماده از اين ماده سيگانه، در جلسه قبل قرائت شد، تا رسيديم به اينجا که فرمود: «وَ لَا تُضَيِّعَنَ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَكَ»؛ هيچ نعمتي که خدا به شما داد، آن را ضايع نکنيد. مستحضريد که بعضي از نِعَم، ظاهري است، مثل مال و امثال آن. بعضي از نِعَم، باطني است، مثل استعداد خوب، حافظه خوب، قدرتِ يادگيري خوب. فرمود اگر کسي استعداد خوب و حافظه خوبی دارد، خودش را هدر ندهد. قصّه و داستان و افسانه و اين چيزهايي که نه بار علمي دارد و نه ثمره عملي، هرگز يک دانشجو يا يک طلبه نخواند، چون فايده علمي ندارد. وقت خود را صَرف کتابهاي علمي، کارهاي علمي، ابتکارات علمي کند. هر کسي در حدّ خود؛ حوزوي در حدّ خود، دانشگاهي در حدّ خود. اما اين روزنامه را بخوان، اين نشريه را بخوان، آن مقاله را بخوان، اين پرکردنِ فضاي فکري است به امور غيربرهاني. وقتي ذهن به امور غيربرهاني عادت کرده است، آن فضيلتِ خداداد را از دست ميدهد.
فرمود نعمتي که خدا به شما داد را بشناس و آن نعمت را در جاي خود صَرف بکن. آدم تا فرصت علم دارد، به قصّه و امثال آن و به خواب و قصّه و حرفهاي اين گفت و آن گفت، نميپردازد. در همان جا فرمود چيزي را که شنيديد، تا تحقيق نکرديد باور نکن. مطلبي را که خواستي با قلم و با بنان يا بيان، با زبان يا با قلم بنويسي يا بگويي، تا تحقيق نکردي نگو. اين ﴿قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً﴾ همين است؛ يعني مثل سَد حرف بزن، مثل سَد سخن بگو، مثل سَد چيزي بنويس که اين آثار علمي حوزوي و دانشگاهي را وجود مبارک حضرت امير مشخص کرد.
بعد فرمود: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِينَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ»؛ فرمود مگر نه اين است که انسان مرگ را ميميراند؟ مگر نه اين است که چيزي در عالم نيست که ما را از پا دربياورد و ما با مردن از پوست به در ميآييم نه بپوسيم؟ پس يک موجود ابدي هستيم. اگر موجود ابدي هستيم، بايد به فکر ابد باشيم. کالاي ابد، علم صائب است و عمل صالح. فرمود اين را درباره خودتان، درباره فرزندانتان، درباره اهل بيتتان، درباره بستگانتان؛ اين عيب ندارد که انسان، قوم و خويش خود را مقدم بدارد در تربيت. اين مسئله مال نيست که عيب داشته باشد. فرمود در فضايل اخلاق، خودت و بچهها را مقدم بدار. در نماز شبها، خودت و بچهها را مقدم بدار. اين برداشت از آيه مبارکه است که فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً﴾،[10] حالا اگر جايي آتش گرفته، اوّل انسان خودش و زن و بچهاش را نجات ميدهد. آتش جهنم که نقد است، گفت: «خود هنر دان ديدن آتش عيان».[11]
آن بيان نوراني حضرت امير در خطبه هَمّام، فرمود بهشتي و جهنمي هست، مردان الهي سعي آنها بر اين نيست که بفهمند بهشتي و جهنمي هست، چون اين يقيني است و مکرّر در مکرّر، خدا در قرآن فرمود. هنر در اين است که اين جهنمي که موجود است و الآن زبانه دارد، آدم آن را ببيند. اين بهشتي که الآن معطّر است، آدم آن را ببيند. فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا ... هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»،[12] فرمود اين هنر است و اين گونه هم شاگرد تربيت کرد حضرت. فرمود در فضايل، در علم بخواهي ياد بدهي، خودت و زن و بچهات مقدماند. در فضايل اخلاقي بخواهي دين را ياري کني، جبهه را ياري کني، خودت و زن و بچهات مقدماند. آن مسائل مالي و اينهاست که گفتند ديگران را مقدم بداريد يا ديگران را مثل زن و بچهتان بدانيد.
فرمود: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِينَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ فَإِنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ»؛ آن کارهای خيري که حالا يا علمی يا عملي انجام میدهی، اين ميماند. انسان که يک ميليارد يا دو ميليارد يا صد ميليارد سال زندگي نميکند، موجودي است ابدي. اين ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾[13] يعني چه؟ اگر انسان، با مُردن ميپوسيد، همين راهي که غربيها طي کردند، اين راه را مجبور هستند که در همين راه باشند؛ اما با مُردن از پوست به در ميآيند، با مُردن از قفس آزاد ميشود، ميشود ابدي. اگر ابدي است، بايد کار ابدي انجام بدهد.
فرمود حارث! تو نميپوسي، تو از پوست به در ميآيي. پس کار ابدي بکن، فکر ابدي بکن، حرف ابدي بزن و قرآن هم فرمود اگر چيزي براي خدا نباشد، ابدي نيست، ميپوسد، ﴿كلُُّ مَنْ عَلَيهَْا فَانٍ ٭ وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾،[14] در پايان سوره «قصص» هم فرمود: ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾.[15] مستحضريد که «هالک» مشتق است، «فاني» مشتق است، استعمال مشتق در آينده، مجاز است «عند الکلّ»؛ نه يعني اشياي ديگر بعداً فاني ميشوند، اگر درست بررسي کنيد، هماکنون از بين رفته است. اين آينه چيزي ديگر را نشان ميدهد، شما خيال نکنيد چيزي در آينه دنياست.
فرمود آنچه خودت انجام ميدهي، بچههاي تو و اولاد تو درباره فضايل انجام میدهند، اين براي تو ذخيره ميشود و اگر چيزي باقي گذاشتيد، مالي باقي گذاشتي و خودت آن را در راه خير صرف نکردي، ديگران آمدند صرف کردند، خيرش نصيب آنها ميشود و تو طَرفي نميبندي. «وَ مَا تُؤَخِّرْهُ يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ»، اين يک.
«وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَأْيُهُ»؛ «فائل» با همزه، «فيلوله»؛ يعني ضعف و وَهن و سُستي. فرمود چه حوزوي باشي و چه دانشگاهي باشي، يک رفيق و دوست خردمندی را انتخاب بکن. با کسي که خوشاستعداد نيست، خوشفهم نيست، خوشدرک نيست، خوشحفظ نيست و يک آدم ضعيفالرأي است، داعي نداري رفاقت کني. رابطه دوستانه در حد عموم بد نيست که هر مسلماني با مسلمان ديگر اين چنين باشد؛ اما وقتي رفيق ميگيرد، بايد خوشاستعداد باشد. کسي که فائلالرأي است ـ اين «فائل» با همزه؛ «فيلوله» يعني وهم، ضعف و سستي ـ فرمود با او رفاقت نکن، چه داعي داري که با او رفاقت کني؟ تو بايد از گفتار و رفتار خود بهره ببري.
«وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَأْيُهُ وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ»؛ کسي که نه علم صائب دارد، نه استعداد خوبي دارد و نه عمل خوبي دارد، داعي نداريد که شما با اينها رفاقت کنيد. «فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ»؛ رفيق را با رفيقش ميشناسند، دوست را با دوستش ميشناسند.
«وَ اسْكُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ»؛ تا ميتوانيد در جاهاي بزرگ زندگي کن، براي اينکه شما ميخواهيد کارهاي بزرگ انجام بدهيد. معناي آن اين نيست که روستاها را ويران کنيد، روستاها جاي کشاورزي و محلّ کار است، نه محلّ زيست. محلّ زيست شما جايي است که دانشمندان، علما و بزرگان هستند که روابط علمي داريد. آنجا جاي کِشت و کار است، آنجا را آباد کنيد براي تأمين ارزاق و اقتصاد شما؛ اما در جاهاي بزرگ زندگي کنيد، نه جايي که فقط مساحت جغرافيايي آن بزرگ باشد، يا کمّيت شهري آن بزرگ باشد.
«فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ»؛ در آن نامهاي که وجود مبارک حضرت امير براي مالک اشتر و درباره مصر نوشتهاند، فرمودند مالک! دين چند تا ستون دارد: يک ستونش نماز است که همه ما شنيديم: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ».[16] اين «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»، کلمه «إنّ» و اينها در آن نيست؛ اما آنچه در نامه حضرت است در نهج البلاغه راجع به مالک اشتر درباره مصر، فرمود: «إِنَّ» مواظب باش که مصر را چگونه اداره ميکني! «إِنَّ» با «إِنَّ» شروع ميشود، «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ»؛[17] مبارزه و مانند آن، «الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛ فرمود ستون دين، «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ»، «جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ» است. با «إِنَّ» شروع ميشود؛ يعني تا مردم در صحنهاند، دين زنده است. اگر ـ خداي ناکرده ـ مردم در صحنه نباشند، رهبر علي بن ابيطالب هم باشد، شکست قطعي است؛ چه اينکه بود، در صدر اسلام همين طور هم بود. فرمود مردم را محترم بشماريد، خواسته مردم را گرامي بداريد، با مردم باشيد، ظاهر و باطنتان مردمي باشد «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ»، اگر ميخواهي بماني و چون آن مأموران و کارگزارانِ حضرت، اين کار را نکردند و موفق نشدند مردم را در صحنه نگه بدارند، به هر حال وجود مبارک حضرت امير، حکومتش شکست خورد.
اينجا هم فرمود: «اسْكُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ»؛ مردم در آنجا حضور دارند، مردم در آنجا فداکاري ميکنند. «وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ»؛ مبادا غافل باشي! هميشه کارهايت را بررسي بکن. يک چند لحظهاي در شب و روز تنها باش که من چه کردم؟
تو نيک و بدِ خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بايدت ديگري محتسِب[18]
اين «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ»[19] براي همين است. ما هر لحظه داريم عمر را که سرمايه است ميدهيم. يکي از بيانات نوراني حضرت اين است که «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَي أَجَلِهِ»;[20] يعني هر يک نفس، يک گام به قبر نزديک ميشويم. فرمود نَفَسي که انسان ميکشد، گام به گام به قبر نزديک ميشود. پس ما داريم هر لحظه به قبر نزديک ميشويم. اين يک ساعت را که داديم، بايد چيزي بگيريم.
فرمود از غفلت بپرهيز: «وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ وَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَی طَاعَةِ اللَّهِ»؛ مبادا از اين غافل باشي، خيليها را سعي بکن کمکِ خودت بگيري در اطاعت پروردگار. «وَ اقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَی مَا يَعْنِيكَ»؛ «يَعْنِيكَ»؛ يعني «يُهِمُّک»؛ چيزي که به درد شما ميخورد، وقت خود را، عمر خود را درباره آن صرف بکن. چيزي که «لَا يَضُرُّ مَنْ «تَرَکَه أَو» جَهِلَهُ وَ لَا يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ»؛[21] يک وقت کسي نشسته و دارد جدول حلّ ميکند، اين کار علمي نيست، اين مشکلي را حلّ نميکند، اين هوش را تقويت ميکند در چيزي که «لَا يَضُرُّ وَ لَا يَنْفَعُه». فرمود چيزي که به درد تو نميخورد، مهم نيست و غير علمي است، وقت صَرف نکن.
«وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ ... وَ اقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَی مَا يَعْنِيكَ وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ»؛ آنجاهايي که مکان عمومي است؛ نظير بازارها، بازار جاي تجارت است که يک کسي ميخرد و يک کسي ميفروشد، او حق رفت و آمد دارد؛ اما کسي برود آنجا بنشيند و بگردد و تماشا کند، اين جز اتلاف وقت چيزي ديگر نيست.
خدا مرحوم ابن ادريس را غريق رحمت کند. ابن ادريس از شاگردان بنام شيخ طوسي است. کتابي دارد به نام سرائر که غالب شما مستحضريد. ابن ادريس در مقدمه سرائر ميگويد دأب علما اين بود که به فرزندانشان، به طلاب و به دانشجويان ميگفتند: «يا بني لا تقوموا في الأسواق إلا علي زرّاد أو أو ورّاق»؛[22] اين بيان ابن ادريس است در مقدمه سرائر که علما به جوانها، حوزوي و دانشگاهي، هر کسي بود، ميگفتند شما يک وقت در حجره يا در اتاق مطالعه خستهايد ميرويد بيرون، وقتي رفتيد بيرون ميخواهيد جايي بنشينيد، در کنار مغازهاي که کالاهاي جزئي ميفروشند، آنها سود و زياني براي شما ندارد، شما يا در نزد بازار ورّاقها برويد، يا بازار زرّادها. آن روز کتابخانهها و کتابفروشيها و کتابنويسيها، بازاري داشتند به نام بازار ورّاقها. آنجا صحافي ميکردند، نسخه مينوشتند، نسخه ميفروختند. ايشان هم در هزار سال قبل بودند، جا براي چاپ و اينها نبود. يک نسخه خطي بود که کسي ميآورد به آن ورّاق ميداد که شما براي من بنويس. آنجا سخن از علم و انديشه و رأي و امثال آن بود. فرمودند اگر خواستيد بازار جايي بنشينيد براي رفع خستگي، يا در بازار ورّاقها که مسائل علمي مطرح است آنجا بنشينيد، يا بازار اسلحهسازها، شمشيرفروشها، نيزهفروشها، سپرفروشها، خودفروشها بنشينيد که جهاد و جنگ را ياد بگيريد؛ يا شجاعت بياموزيد، يا فرهنگ. غير از اين دوجا ننشينيد، اين سفارش علما بود در هزار سال قبل، طبق بيان ابن ادريس در مقدمه سرائر که به دانشآموزان؛ چه حوزوي و چه دانشگاهي، ميفرمودند: «يا بنيّ لا تقوموا في الأسواق إلا علي زرّاد أو ورّاق»؛ يا بازار کتابفروشها، يا بازار اسلحهفروشها؛ يا شجاعت و رزمندگي و جهاد، يا فرهنگ و علم و سواد. اين دو جا را سفارش کردند.
وجود مبارک حضرت امير فرمود اگر در بازارها بنشيني، بازار برای تجار محترم است و کسبه است و کساني که کار دارند، چيزي ميخواهند بخرند، ولي آنجا بروي و وقت را تلف بکني، اين مصلحت نيست. «وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ الْفِتَنِ»؛ يک عده ميآيند و يک عده ميروند، شما ميخواهيد فقط تماشا کنيد! جاي فتنه است، اينجا جاي نمايشگاه فتنه است براي شما. آنجا جاي اقتصاد است براي کسي که ميخواهد بفروشد يا ميخواهد بخرد. «مَعرَضْ»؛ يعني نمايشگاه، اينجا نمايشگاه فتنه است، چرا ميروي آنجا مينشيني؟
«وَ أَكْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَی مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ»؛ اين بيان نوراني را اهل بيت(عليهم السلام) مکرّر به زبانهای گوناگون ميگفتند؛ امام حسن به يک صورت فرمود، وجود مبارک حضرت امير به صورت ديگری فرمود؛ ميفرمايد در امور دنيا هميشه پايينتر از خودتان را ببينيد و در امور آخرت هميشه بالاتر از خود را ببينيد. در امور دنيا وقتي پايينتر از خودت را ديديد، خيليها هستند که زندگي ما از زندگي آنها به حسب ظاهر بهتر است، خدا را شاکر هستيم. خيليها هم هستند که در معارف ديني و در عمل صالح از ما بالاتر هستند، وقتي آنها را ببينيم، رغبت ميکنيم مثل آنها بشويم. فرمود در امور دنيا حتماً خود را با پايينتر از خود بسنج. «فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّكْرِ».
بعد فرمود: «وَ لَا تُسَافِرْ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّی تَشْهَدَ الصَّلَاةَ»؛ در روز جمعه مسافرت نکنيد، مگر اينکه نماز جمعه را بخوانيد و بعد از نماز جمعه حرکت کنيد. «إِلَّا فَاصِلًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ»؛ يک وقت جريان جبهه و اعزام به جبهه است، ميتوانيد در نماز جمعه شرکت نکنيد و صبح جمعه حرکت کنيد براي جبهه. يک وقت کار داريد، آن وقت هم معذور هستيد. اگر سخن از جبهه نيست، سخن از کار نيست، سعي کنيد بعد از نماز جمعه حرکت کنيد.
«وَ أَطِعِ اللَّهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ»؛ اينکه به ما گفتند هر کاري که ميکنيد، اوّل بگوييد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»،[23] اين يک قرنطينه است؛ البته ذکر است، ثواب دارد، اينها سرجايش محفوظ است. هر حرفي ميخواهيم بزنيم، هر چيزي میخواهيم بنويسيم، هر جايي ميخواهيم برويم، اوّل بگوييم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ». اين يک قرنطينه است، براي اينکه اين کاري که ميخواهيم بکنيم، اين حرفي که ميخواهيم بزنيم، به هر حال يا واجب است يا مستحب، چون اگر حرام يا مکروه باشد که نميشود آن را به نام خدا انجام داد. اين يک قرنطينه است که وجود مبارک حضرت امير فرمود هميشه مواظب خود باشيد؛ ميخواهيد جايي برويد، ميخواهيد حرفي بزنيد، ميخواهيد کاري بکنيد، انسان بايد روي او بشود که بگويد خدايا به نام تو! اين يک سفارش خوبي است، اين يک مرز خوبي است، فرمود اين کار را حتماً بکنيد.
«وَ أَطِعِ اللَّهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَی مَا سِوَاهَا»؛ کاري که براي خدا باشد، از همه کارها بهتر است و ميماند. عمده اين است که ما يک موجود ابدي هستيم. يکي از برترين و بهترين تذکرهها، ياد مرگ است، براي اينکه اوّلين چيزي که از آدم سؤال ميکنند غير از آن عقايد، ميگويند: «عُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْت»؟[24] پس ياد مرگ، پويايي ميآورد، نه افسردگي. آن که خيال ميکند مرگ آخر خط است، براي او خيال ميشود که مرگ افسردگي ميآورد؛ اما براي ما که دالان ورودي به جهان ابد است، پويايي ميآورد.
فرمود: «وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ»؛ مبادا يک وقت عبادتي کردي، نفس تو را فريب بدهد! تو با او مخادعه کن و او را فريب بده، بگو کم آورديم! کم کرديم! خودت را مديون دين الهي بدان. اما «وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لَا تَقْهَرْهَا»؛ فشار روی بدن نيار، بدن يک طاقت مشخصي دارد. اگر با فشار بخواهي عبادت را بر بدن تحميل کني، اين جوابِ نفي ميدهد و به مقصد نميرسي. با رِفق و مدارا به بدن ـ که آسيبي به بدن و به صحت بدن نرسد ـ عبادت را پيش ببر. «وَ لَا تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا»؛ نشاط بدن را هم حفظ بکن. ورزش را حفظ بکن، سلامت را حفظ بکن، تغذيه سالم را حفظ بکن، قدم زدن را حفظ بکن، داشتن دوست خوب و مهربان را حفظ بکن. «إِلَّا مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الْفَرِيضَةِ»؛ حالا مسئله روزه گرفتن است، اين مقداري ممکن است به حسب ظاهر سخت باشد؛ اما مستحضريد که بدن بيش از دو بار غذا در شبانهروز لازم ندارد و اکثر بيماريها برای گوارش است؛ يعني هشتاد درصد بيماريها برای گوارش است، برای پرخوري و بدخوري است.
بارها به عرض شما رسيد در محضر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) کسي آروغي زد، با اينکه او داراي ﴿خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[25] است، حضرت فرمود: «أقلِل مِن جَشَإ»؛[26] قدري کمتر بخور، آدم اين قدر ميخورد که در مجلس آروغ بزند؟ فرمود اين مقداري که ما غذا ميخوريم، براي ما بس است و ما را تأمين ميکند، بقيه را ما بايد آن را تأمين بکنيم. آدم پرخور خوشاستعداد نيست، آدم پرخور قدرت مطالعه ندارد. دو بار غذا در شبانهروز، بدن را تأمين ميکند. اما همين که ماه مبارک رمضان نزديک شد، خيليها عزا ميگيرند که ما چه بکنيم؟ اگر هشتاد درصد بيماريهاي ما گوارشي است؛ يعني در اثر پرخوري و بدخوري است، معلوم ميشود ما زياد ميخوريم. فرمود کم بخوريد، بقيه را شما بايد حلّ بکنيد، غذا براي اين است که شما را تأمين بکند، نه شما بار او را بکشيد.
يک بيان نوراني از حضرت امير است که در خطبه «قاصعه» فرمود که در زمان حکومت عثمان، يک عده کارگزاراني بودند که همّت اينها بين «نثيل» و «معتلف»[27] بود. شتر بيش از دو تا کار ندارد: يکي «معتلف» است که علفزار اوست. يکي هم ـ معاذالله جسارت است ـ «نثيل» است که مدفوع دفع ميکند، همين! همت برخيها فقط بين آشپزخانه و دستشويي است، همين! فرمود چرا آدم اين گونه بايد زندگي کند؟ از يک طرف شرقاً آشپزخانه، غرباً دستشويي يا شمالاً آشپزخانه جنوباً دستشويي. فرمود آدم کار دارد، براي اين که خلق نشده است. شتر بين «نثيل» و «معتلف» زندگي ميکند، حيوان اين است. فرمود بيش از اين غذا لازم نيست اصلاً. اکثر اين بيماريها يعني هشتاد درصد؛ حالا تصادفي هست، بيماريهاي ديگر پيش ميآيد آنها تقريباً بيست درصد است، اکثرش برای همين دستگاه گوارش است؛ بدخوري و پرخوري است. فرمود اين کار را نکن، «فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا»؛ اين فريضه را بايد محکم ملاحظه بکنيد و بگيريد و اگر يک وقت فوت شد، حتماً بايد در محلّش قضا به جا بياوريد.
«وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا»؛ مستحضريد عبد آبق يعني بنده گريزپا. فرمود مبادا يک وقت که مرگ به سراغ تو آمده، فرار کرده باشی و در بيابانها بگردي! تو بايد در محضر پروردگار باشي. کسب تو، عبادت است؛ رونق تجارت، عبادت است؛ تأمين نياز جامعه، عبادت است. وجود مبارک حضرت امير که آن شلّاق در دستش بود، ميفرمود: «الْفِقْهَ ثُمَ الْمَتْجَر»؛[28] اين تجارت را فرمود اين عبادت است؛ منتها فقيهانه اگر وارد بشويد. هنگام مرگ مبادا تو را فراري ببينند! آبق باشيد!
«وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ»؛ در صدر آن قسمت فرمود آن رفيق کماستعداد، آدم بدي نيست، ولي استعدادش ضعيف است، فهمش ضعيف است، درکش ضعيف است، با او رفاقت نکن. در ذيل اين نامه فرمود: «وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ»؛ کسي که اهل گناه است با او رفاقت نکن. «فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ»؛ دامنه فساد او ـ خداي ناکرده ـ تو را هم ميگيرد، آثار شرّ او تو را هم ميگيرد.
«وَ وَقِّرِ اللَّهَ وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ»؛ خدا را بزرگ بشمار. ما خيال ميکنيم که خدا ـ معاذالله ـ مثل يک پيغمبر است، منتها علمش نامتناهي است و قدرتش نامتناهي است، اين گونه نيست؛ گرچه از او به «مَن» تعبير ميشود، به «هو» تعبير ميشود، خودش ميگويد «أنا»، ما به او ميگوييم «أنت» و «اياک»؛ اما يک شخص باشد که علمش نامتناهي باشد نيست، بلکه حقيقتي است نامتناهي. وقتي انسان به نماز ميايستد ميگويد: «الله اکبر»، اين مثل پيغمبر نيست که قدري با علمش نامتناهي باشد، خدا شخص نيست! بلکه حقيقت بسيط بيکران است. فرمود اين را گرامي بدار! اين «الله اکبر» را گرامي بدار!
دو تا روايت است که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل در باب نماز و اذان و اقامه در معناي تکبير ـ «الله اکبر» ـ ذکر ميکند. يکي خود حضرت سؤال ميکند از يکي از اصحاب که «الله اکبر» يعني چه؟ يکي از صحابه از حضرت سؤال ميکند که «الله اکبر» يعني چه؟ فرمود: «أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»؛[29] نه اکبر از آسمان و زمين، يا شيء است؛ «أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف» است.
در روايت دوم، خود حضرت از بعضي از اصحاب سؤال ميکند که «أَيُّ شَيْءٍ اللَّهُ أَكْبَر»؛ يعني چه؟ او جواب داد: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْء»؛ خدا از هر چيزي بزرگتر است. فرمود: «فَكَانَ ثَمَّ شَيْءٌ فَيَكُونُ أَكْبَرَ مِنْه»؛ آيا چيزي هست که خدا از آن بزرگتر باشد؟ عرض کرد: پس چه بگويم؟ فرمود: «أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف».[30] اگر خدا حقيقت نامتناهي است که هست، در قبال نامتناهي جز صُور مرآتيه چيزي ديگر فرض ندارد. ما اگر يک خط نامتناهي داشتيم، در اين امتداد، خط ديگر ممکن نيست. اگر يک سطح نامتناهي داشتيم، در اين مستوا، سطح ديگری ممکن نيست؛ البته در ارتفاع يا عمق ممکن است. اگر يک حجم نامتناهي داشتيم، جسم ديگری ممکن نيست. اگر يک موجود نامتناهي داشتيم، موجودی ديگر ممکن نيست.
که پس آسمان و زمين چيستند؟ ٭٭٭ بنيآدم و ديو و دد کيستند؟
همه هر چه هستند از او کمترند ٭٭٭ که با هستياش نام هستي برند[31]
ميشوند صفت مرآتيه. هم مرايا و هم مرائي ـ طبق نسخههاي مختلف ـ در نهج البلاغه آمده است.[32] اين صورت مرآتيه، شاخص را نشان ميدهد و خودش استقلالي ندارد. تمام موجودات آسمان و زمين، صورت مرآتيهاند، آينهاند و به تعبير قرآن کريم، آيتاند و نشانه آن بينشان هستند.
ره عقل جز پيچ بر پيچ نيست ٭٭٭ برِ عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفتن اين با حقايقشناس ٭٭٭ ولي خرده گيرند اهل قياس[33]
اين از غزلهاي بلند جناب سعدي است. اگر چيزي نيستند، «پس اين آسمان و زمين چيستند؟ بنيآدم و ديو و دد کيستند»؟ آنگاه پاسخ ميدهد که:
عظيم است پيش تو دريا به موج ٭٭٭ بلندست خورشيد تابان به اوج
همه هر چه هستند از آن کمترند ٭٭٭ که با هستيش نام هستي برند[34]
آن وقتي که ذات اقدس الهي به عنوان نفخ صور ظهور ميکند، چه چيزي ميماند؟ ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾،[35] فرمود خدا را بزرگ بشمار و بدان که در مشهد و محضر او هستي. هر چه ميخواهي از او بخواه که راه دارد.
اين دعاهاي نوراني ائمه، همين دعاي توحيدي است: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِكَ وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِكَ وَ أُبْتَلَی بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِي وَ أُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِي»؛[36] خدايا همه چيز از دست توست، همه در کنار سفره تو نشستهاند، تو مشکل ما را حل کن! البته ما با ديگران روابط داريم، اما چيزي ميدهيم و چيزي ميگيريم. ديگري چيزي به ما بدهد و ما توان جبران نداشته باشيم، خجالت میکشيم.
يک بيان نوراني ائمه فرمودند که اگر توانستيد بين خود و بين خداي خود، واسطهاي قرار ندهي که از او نان بگيري و از او مال بگيري، اين کار را بکن: «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَل»؛[37] تا آدم ميتواند تلاش بکند که دستش فقط نزد خدا دراز باشد. تجارت بکند، کار بکند؛ يا کار فرهنگي يا غير فرهنگي؛ کار علمي يا غير علمي، به هر حال يک خدمات علمي ميدهد و يک خدمات مالي ميگيرد؛ اما يک جانبه نباشد.
فرمود خدا را بزرگ بشمار: «وَ وَقِّرِ اللَّهَ وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ»؛ دوستان خدا را دوست بدار. خدا عدهاي را فرمود که محبوب من هستند: ﴿وَ اللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ﴾،[38] ﴿يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ﴾،[39] «يحب کذا، يحب کذا»، اينها محبوبان الهي هستند که در قرآن کريم بيان شدند. اين ﴿وَ اللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ﴾، ﴿يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ﴾، اينها محبوبان الهياند. فرمود با محبوبان الهي دوست باش.
«وَ احْذَرِ الْغَضَبَ»؛ از عصباني شدن در منزل و غير منزل بپرهيز! اين غدّه بدخيمِ طلاق، در اثر غرور و خودخواهي و غضب است. اين عصباني ميشود و او عصباني ميشود و زود تصميم ميگيرند، اين حادثه تلخ پيش ميآيد. يک بيان نوراني ائمه فرمودند که خانهاي که با طلاق ويران شده، به اين آساني ساخته نميشود،[40] عمري طرفين افسرده زندگي ميکنند. اين مثل بافت فرسوده شهر نيست که شهرداري آن را بسازد. اين بيان نوراني ائمه است که مرحوم صاحب وسائل اين روايات را در باب طلاق نقل کرده است. فرمود اين خانه ويران شده است، اين بافت فرسوده به اين آساني آباد نميشود. منشأ آن، غرور و غضب است، اين يک چيزي گفته فوراً او عصباني ميشود، او هم يک چيزي گفته که اين فوراً عصباني ميشود. فرمود دو چيز است که عامل حفظ خانواده است: ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾؛[41] دوستي عاقلانه، نه غريزه و مودّت مهربانانه و عقلي؛ اينها خانواده را نگه ميدارد. وگرنه کدام زن است که طلاق گرفته و افسرده نشده است؟! کدام مرد است که طلاق داده و افسرده نشده است؟! و چه کسي بهتر از علي و اولاد علي(عليهم السلام) خيرخواه ما هستند؟ آنها سخنگوي خدا هستند. اين خلقت، اين فطرت، نظامش اين است که فرمود از عصباني شدن بپرهيزيد. «وَ احْذَرِ الْغَضَبَ».
ميدانيد که حارث بن عبدالله همداني که جدّ شيخ بهايي است و شيخ بهايي نوه اوست و اين از بزرگان اصحاب است و يمني خالص است که خدا ـ إنشاءالله ـ اين يمن را از شرّ آل سعود نجات بدهد او نيازي به اين حرفها ندارد، حضرت اين نامه را براي او مينويسد که همه ما استفاده کنيم. «وَ احْذَرِ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ»؛ اين يک لشکر مجهّز و آماده داعشِ شيطان است، همين! عصبانيت اين است.
در پايان هم دارد که «وَ السَّلَام»؛ اين ماده سي، از مواد سيگانه اين نامه بود که ـ إنشاءالله ـ اميدواريم همه ما از فيض اين نامه بهره ببريم. من مجدّداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامي ميدارم و اميدوارم ذات اقدس الهي به همه شما خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت بکند.
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
مهدويها و غير مهدويها، همه را مشمول دعاي ويژه وليّات قرار بده!
روح مطهّر شهدا، مخصوصاً شهداي حرم را با شهداي کربلا، ارواحشان را محشور بفرما!
خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
مشکلات مملکت، مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را به بهترين وجه حلّ بفرما!
اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت، از هر خطري محافظت بفرما!
همه ما و نسلهاي ما را تا روز قيامت، از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . نهج البلاغه، نامه69.
[2]. الأمالي (للمفيد)، النص، ص6. «وَ أُبَشِّرُكَ يَا حَارِثُ لَتَعْرِفُنِي عِنْدَ الْمَمَاتِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ وَ عِنْدَ الْمُقَاسَمَةِ».
[3]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج6، ص181.
[4]. الأربعون حديثا، ص63.
[5]. به طور مثال در نامه اوّل نهج البلاغه چنين آمده است: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَی أَهْلِ الْكُوفَة ...».
[6]. نهج البلاغه، نامه69.
[7]. غرر الاخبار، ص62.
[8]. سوره آلعمران، آيه103.
[9]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص601.
[10]. سوره تحريم، آيه6.
[11]. مثنوي معنوي, دفتر ششم، بخش 83.
[12]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه193.
[13]. سوره نساء, آيه57.
[14]. سوره الرحمان، آيات26و27.
[15]. سوره قصص، آيه88.
[16]. المحاسن(برقي)، ج1، ص44.
[17]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، نامه53.
[18]. حافظ، قطعات، قطعه شماره1.
[19]. وسائل الشيعه، ج 16، ص99.
[20]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه74.
[21]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32.
[22]. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج1، ص43.
[23]. وسائل الشيعة، ج7، ص170؛ «كُلُّ أَمْرٍ ذِي بَالٍ لَا يُذْكَرُ بِسْمِ اللَّهِ فِيهِ فَهُوَ أَبْتَر».
[24] . تحف العقول، النص، ص249.
[25]. سوره قلم, آيه4.
[26] . صحيفة الامام الرضا(عليه السلام)، ص69؛ بِإِسْنَادِهِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(عليه السلام) قَالَ قَالَ أَبُو جُحَيْفَةَ أَتَيْتُ النَّبِيَّ (صلی الله عليه و آله و سلم) وَ أَنَا أَتَجَشَّأُ فَقَالَ لِي «يَا أَبَا جُحَيْفَةَ اكْفُفْ جُشَاكَ فَإِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ شِبَعاً فِي الدُّنْيَا أَطْوَلُهُمْ جُوعاً يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَالَ فَمَا مَلَأَ أَبُو جُحَيْفَةَ بَطْنَهُ مِنْ طَعَامٍ حَتَّی لَحِقَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».
[27]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه3.
[28]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج5، ص150.
[29]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص117.
[30]. معاني الأخبار، النص، ص11.
[31] . بوستان سعدی، باب سوم در عشق و مستی و شور.
[32] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه185.
[33] . بوستان سعدی، باب سوم در عشق و مستی و شور.
[34] . بوستان سعدی، باب سوم در عشق و مستی و شور.
[35]. سوره زمر، آيه68.
[36] . نهج البلاغه، خطبه225.
[37]. تحف العقول، النص، ص78.
[38] . سوره آل عمران، آيه146.
[39] . سوره توبه، آيه7.
[40]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج6، ص54؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الْعُرْسُ وَ يُبْغِضُ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق». وسائل الشيعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُعْمَرُ بِالنِّكَاحِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَبْغَضَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ الْقَوْلَ فِيهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».
[41]. سوره روم، آيه21.