جلسه درس اخلاق (1396/01/31)

06 01 2022 382422 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1396/01/31)

دانلود فایل صوتی
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

مقدم شما نخبگان، فرهيختگان و بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و برادران سپاهي و عزيزان قرآني و حوزه‌هاي علميه را گرامي مي‌داريم. در بخش پاياني ماه پربرکت رجب المرجّب هستيم که شهادت امام هفتم را در پيش داريم و مبعث وجود مبارک حضرت ختمي نبوت(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) را در پيش داريم که همه اين ايّام را ارج مي‌نهيم و اميدواريم از فيوضات اين ايّام بهره ببريم.

يکي از فيض‌هاي عميق و عريق دهه سوم ماه پربرکت رجب روزه گرفتن در روز مبعث است. آنها که جوان‌اند قدرت بدني‌شان مناسب هست، حيف است که از روزه اين روز بي‌بهره باشند. درس و بحث گوشه‌اي از کارها را به عهده دارد، عمده آن راز و نيازي است که معلّم با شاگرد دارد، خداي سبحان خود را به  عنوان معلّم معرفي کرد: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾؛[1] و برنامه درسي خودش را هم قرآن کريم معرفي کرد اعمّ از قرآن ناطق و صامت که اهل بيت(عليهم السلام) همين قرآن کريم را به صورت روايات بيان مي‌کنند.

مستحضر هستيد که در سوره مبارکه «الرحمن» فرمود: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾؛[2] هم خود را معلّم معرّفي کرد، هم خود را با اسم اعظم «الرحمن» معرّفي کرد و هم برنامه درسي خود را. ببينيد چندين رساله در زمينه همين چهار جمله نوشته شده؛ يکي اينکه «الرحمن» معلّم است نه «العليم». خدا نمي‌خواهد فقط جامعه عالم بشود، مي‌خواهد عاقل بشود، عالمِ عادل بشود. اگر گفتند رحمان تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ اگر مهندس تدريس مي‌کند؛ يعني درس هندسه مي‌دهد، اگر گفتند فقيه تدريس مي‌کند؛ يعني درس فقه مي‌دهد. اگر گفتند اصولي تدريس مي‌کند؛ يعني درس اصول مي‌دهد. اما اگر گفتند «الرحمن» تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ آن رحمت رحمانيه را تدريس مي‌کند: ﴿الرَّحْمنُ﴾، چه چيزي تدريس مي‌کند؟ قرآن حکيم را. چه چيزي ياد مي‌دهد؟ بيان را. به چه کسي ياد مي‌دهد؟ به انسان: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾؛ اين انسان در صف سوم است. ما معمولاً شاگرد مي‌خواهيم که چيزي به او ياد بدهيم؛ اما خدا اوّل شاگرد مي‌آفريند بعد چيزي به او ياد مي‌دهد، شاگرد او بعد از شاگردي مي‌شود انسان. نفرمود: «الرحمنُ علم الإنسانَ القرآن». تا قرآن نباشد کسي انسان نيست، در صف سوم نشسته است. ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، اين شخص مي‌شود انسان. وقتي انسان شد، صوت او و کلام او مي‌شود بيان: ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾. چرا بهيمه را بهيمه مي‌گويند؟ براي اينکه حرفش مبهم است، صوتش مبهم است، چيزي معلوم نيست. چرا به کلام انسان مي‌گويند بيان؟ چون مي‌تواند آن «ما في الضمير» خودش را خوب تشريح کند.

«فهاهنا امورٌ اربعة»: اوّل المعلّم؛ ثاني برنامه تعليم؛ ثالث شاگرد؛ رابع خروجي اين شاگرد. معلم «الرحمن» است نه «العليم». خدا تنها از ما علم نمي‌خواهد. يک علم آميخته به عقل را در حوزه و دانشگاه مي‌طلبد تا بشود رحمت رحمانيه. «الرحمن» دارد تدريس مي‌کند. چه چيزي تدريس مي‌کند؟ قرآن را. اگر کسي شاگرد قرآن بود در صف سوم قرار مي‌گيرد، مي‌شود انسان. اگر شده انسان، بنان و بيان او خروجي دارد، مي‌شود بيان. وگرنه ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.[3] اين فرصت‌ها هست. يک مقدار آن در درس و بحث هست، مقدار ديگر آن هم در نماز شب در روزه‌هاي اين ايام، خيلي براي جوان وجه ندارد که روز مبعث را روزه بگيرد. شما در فضايل روزه روز مبعث نگاه کنيد، دعاي شب مبعث را که مرحوم محدّث قمي هم نقل کرده است،[4] ببينيد در دعاي شب مبعث، ما خدا را سوگند مي‌دهيم يا به بارگاه الهي عرض مي‌کنيم خدايا! به تجلّي اعظم تو؛ يعني از اين تجلّي که ديگر خدا عظيم‌تر ندارد. اصل جهان را وجود مبارک حضرت امير جلوه حق مي‌داند، در اين خطبه نوراني نهج البلاغه فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‏»،[5] صدر و ذيل عالم آينه حق هستند، فرمود خدا در اين آينه تجلّي کرده است، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‏». هيچ آينه‌اي به اندازه وجود مبارک پيغمبر نيست تجلّي اعظم است، اين دعاي شب بيست و هفتم است.[6] دعاي روز بيست و هفتم هم شبيه همين است، اين نشان مي‌دهد که از شب‌هاي عظيم در طول سال است. اينها کمک مي‌کند که انسان بشود شاگرد خدا، بعد خروجي او «بيان» است. اينکه مي‌بينيد اين به آن بد مي‌گويد آن به اين بد مي‌گويد، براي اينکه بيان نيست، سرّش اين است که او صف اوّل نرفت بنشيند و سرّش اين است که صف اوّل و دوم را فراموش کرده است.

سلسله بحث‌هاي ما در نهج البلاغه به نامه 62 رسيد، اين نامه 62 نامه‌اي است که وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) براي مردم مصر نوشت. مستحضريد که چند نامه حضرت درباره مصر و مصري‌ها مرقوم فرمود: يکي آن بخش‌نامه رسمي و معروفي است که به مالک اشتر داد، وقتي او را به عنوان استاندار مصر معرفي کرد آن نامه را نوشت آن بحث مبسوطي داشت که گذشت که جزء مهم‌ترين نامه‌هاي نهج البلاغه است. يک نامه هم براي مردم مصر نوشت، به مردم مصر گفت: مردم! داشتنِ رهبر خوب نيمي از موفقيت است، نگوييد ما رهبري مثل علي بن ابيطالب داريم؟ نگوييد نماينده‌اي مثل مالک اشتر داريم؟ مادامي که در مسير نباشيد، شکست حتمي است چه اينکه شکست شد. مگر حکومت حضرت امير شکست نخورد؟ مگر خود حضرت امير را شهيد نکردند؟ مگر دوستانش را يکي پس از ديگري شهيد نکردند؟ مگر همين کميل را بعد از چند سال نگرفتند نکشتند؟ قنبر را نکشتند؟ ميثم را نکشتند؟ داشتن رهبر خوب نيمي از موفقيت است. فرمود نگوييد رهبر خوب داريم، نگوييد استاندار ما خوب است، شما بايد در صحنه باشيد. شما ملاحظه بفرماييد آن نامه‌اي که وجود مبارک حضرت امير به مالک داد، بسيار نامه مبسوطي است که بحث آن قبلاً گذشت اين نامه را به مردم مصر مي‌دهد، مي‌فرمايد شما هم مسئول هستيد.

اين نامه مفصّل است و مرحوم سيد رضي(رضوان الله عليه) تقطيع کرده، بخشي از آن را به عنوان نامه 62 ذکر کرده، بخشي را هم در نامه‌هاي ديگر آورده است. آن نامه اين است که فرمود از عبدالله علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين «إلى أهل مصر مع مالك الأشتر [رحمه الله‏] لمّا ولاه إمارتها». پس دو تا نامه است: يکي به مالک اشتر داد که بخشنامه اوست که البته خيلي سنگين‌تر از اين نامه است؛ طبقات مردم را، وظيفه مسئولان را ذکر کرد. يکي هم براي مردم مصر نوشت. به مردم مصر فرمود: «مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْه‏»؛ يعني اگر ملّتي بخوابد، دشمن او که به خواب نرفته حمله مي‌کند و خواب هم مستحضريد بدترين خواب، خوابِ روح است. از بهترين دعاهاي ماه مبارک رمضان مخصوصاً روزهاي اوّل و اينها اين است که به ما آموختند که بگوييم: «وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغافِلِين‏»؛[7] خدايا! ما را از خواب غفلت بيدار کن! اين نوم در دعاهاي ما آمده است. در نهج البلاغه اين بيان نوراني حضرت امير است که «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»؛[8] «سبات» با «سين»؛ يعني همين خواب و تعطيلي. «يوم السّبت» که مي‌گفتند يعني روز تعطيلي. «سبت»؛ يعني تعطيل با «سين» و «تاء» منقوط يعني تعطيل. در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امير مي‌گويد من پناه مي‌برم به خدا از اينکه عقل مردم تعطيل باشد بخوابد: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏». به مردم مصر مي‌فرمايد که انسان بايد بخوابد خستگي بدنش رفع بشود، ولي مبادا کاري کنيد که عقل و فکر شما بخوابد، بيراهه برويد يا راه کسي را ببنديد.

اين نامه را به مردم مصر نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله عليه و آله و سلم) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ» اين براي جهانيان آمده است «وَ مُهَيْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِينَ» اين شاهد صدق همه انبياست و هيمنه دارد. انبيا نسبت به يکديگر ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[9] هستند؛ اما خصيصه وجود مبارک حضرت اين است که گذشته از اينکه او مصدّق «لما بين يديه» است، مهيمن هم هست، شاهد هست، ناظر هست، هيمنه دارد، به بخشي سيطره و سلطه دارد. اين مهيمن در قرآن کريم فقط درباره پيغمبر اسلام است، انبياي ديگر که هيمنه نداشتند. به معناي شاهد بودن براي خصوص پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است. «فَلَمَّا مَضَی [ص‏] ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ»؛ بعد از رحلت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مسلمان‌ها نزاع کردند که چه کسي جانشين او بشود؟ و حال اينکه غدير مسئله را حلّ کرده است. «فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَی فِي رُوعِي»؛ من قسم به خدا فکر نمي‌کردم که اينها غدير را فراموش بکنند! تقريباً دو ماه و خورده‌اي از غدير گذشت و در آيه مباهله هم خدا مرا به منزله جان پيغمبر گذاشته است. شما ببينيد همين بيان نوراني که وجود مبارک حضرت درباره سيّدالشهداء دارد: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»؛[10] منتها درباره سيدالشهداء قدري بيشتر آمده، درباره امام حسن هست. انسان خيال مي‌کند که اينها چون نوه‌هاي حضرت هستند، حضرت مي‌فرمود که «حَسَنٌ‏ مِنِّي‏ وَ أَنَا مِنْه‏»؛[11] يا «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»، اما همين بيان نوراني درباره حضرت امير هست: «عَلِيٌ‏ مِنِّي‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِي‏»؛[12] چطور با چه مجوّزي مي‌فرمايد که علي من است و من علي هستم؟ با مجوز آيه مباهله. فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ،[13] فرمود علي جان من است. آن وقت به زبان خيلي روشن مکرّر «عَلِيٌ‏ مِنِّي‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِي‏». البته قبل هم بود؛ اما بعد از نزول آيه مباهله به صورت صريح و شفاف: «عَلِيٌ‏ مِنِّي‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِي‏». پس اين اختصاصي به وجود مبارک سيّدالشهداء ندارد تا ما بگوييم نوه آن حضرت است؛ اينها چون «کلّهم من نور واحد» هستند، «عَلِيٌ‏ مِنِّي‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِي‏». يکبار نبود، دو بار نبود، دَه‌بار نبود.

حضرت فرمود: من فکر نمي‌کردم اينها غدير را فراموش بکنند ما را خانه‌نشين بکنند؛ اما آمدند اين کار را کردند. اصلاً در خيال من نمي‌گنجيد، از جهت بشري البته. «وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ»؛ اصلاً به ذهن من نمي‌آمد که اهل بيت را اينها خانه‌نشين بکنند و سقيفه را بر غدير مقدم بدارند، من فکر نمي‌کردم که «أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ» می‎کَند از خاندان پيغمبر «وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ»؛ اينها از من جدا مي‌کنند. «تنحيه»: يعني خودشان در يک ناحيه قرار گرفتند. «نَحّاهُ»؛ ما را در يک ناحيه قرار دادند، دين و حکومت را در يک ناحيه ديگر قرار دادند، من چنين چيزي را فکر نمي‌کردم. تقريباً دو ماه و اندي از جريان غدير گذشت، همه‌شان در آن صحنه حاضر بودند، مگر آن روز جمعيت مسلمان‌ها چقدر بود؟ حالا چند تا زن يا چند تا پيرمرد، پيرزن، بچه اينها نتوانستند در مسئله حجة الوداع شرکت کنند، مطلبي ديگر است.

ببينيد يک وقت پيغمبري در سرزميني مبعوث مي‌شود، تلاش‌هاي فراواني مي‌کند فقط يک خانوار به او ايمان مي‌آورند، اين آيه را در قرآن کريم قرائت بفرماييد: ﴿فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ﴾؛[14] اين تنوين، تنوين وحدت است ﴿غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾، فقط يک خانوار به حضرت ايمان آوردند. اين تنوين «بَيتٍ»، نشانه همان وحدت است. فقط يک خانوار به او ايمان آوردند؛ اما اينجا در صحراي غدير هيچ مسلماني نبود در آن روز مگر اينکه حاضر باشد، مگر اينکه معذور باشد. فاصله غدير و رحلت حضرت ـ 28 صفر ـ دو ماه و اندي بود، حضرت فرمود من فکر نمي‌کردم! همه‌شان قصّه غدير را با هم گفتگو مي‌کردند. «منحّون»، «نحّاه»؛ يعني به ناحيه انداخت؛ ما در يک ناحيه، دين را در ناحيه ديگر انداخت، من هيچ فکر نمي‌کردم. «فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ»؛ من هيچ فکر نمي‌کردم که اينها غدير را رها کنند و سقيفه را راه‌اندازي کنند و بروند با کسي ديگر بيعت کنند.

شما ببينيد يکي از مهم‌ترين کتاب‌هاي کلامي همين کتاب مواقف است. اينها در مسئله امامت مي‌گويند با يک يا دو نفر ثابت مي‌شود براي اينکه عمرو با ابي‌بکر بيعت کرد، ابي‌بکر شده خليفه، همه هم قبول کردند. آيه که نيست، نصّ نبوي که نيست، اجماع امت هم که نيست، سند فقي شما چيست؟ اين مواقف هم از مهم‌ترين کتاب‌هاي کلامي آنهاست، حالا متأسفانه در حوزه‌ها مطرح نيست، اگر در حوزه فنّ شريف کلام مطرح بشود تدريس بشود، حرف آنها مشخص بشود؛ معلوم مي‌شود که بر اساس چه معياري است؟ حضرت مي‌فرمايد که من فکر نمي‌کردم که اين طور بشود. اين جريان خيلي هم نگذشته. اين در کتاب مواقف از مهم‌ترين کتاب‌هاي کلامي اينهاست، اين حرف آمده است. «فَأَمْسَكْتُ [بِيَدِي‏] يَدِي حَتَّی رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ»؛ من گفتم وارد اين معرکه نشوم، ديدم که خيلي‌ها از دين برگشتند، «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِي»،[15]‏ گرچه روح اين ارتداد، ارتداد از ولايت بود نه ارتداد از اسلام، يعني اصل کفر؛ براي اينکه اينها يکديگر را پاک مي‌دانستند، خريد و فروش مي‌کردند، با اينها ازدواج مي‌کردند، زن مي‌دادند زن مي‌گرفتند، آن ارتداد فقهي به آن معنا در بين اين صدر اسلام نبود، اين «ارْتَدَّ النَّاسُ «عن الإسلام» در حقيقت يا «بَعْدَ النَّبِي»، اين در حقيقت ارتداد از ولايت است. فرمود من ديدم «قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ص» تمام تلاش و کوشش آنها اين است که اگر ما مقداري درباره اهميت غدير و حَکميت و حاکميت و حکومت غدير فکر بکنيم، اينها اصل دين را انکار مي‌کنند. «فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً»؛ من مدتي ساکت شدم تا ببينم وضع چيست؟ الآن که پذيرفتم بعد از گذشت يک ربع قرن، براي اين است که دين آسيب نبيند، يک؛ ويران نشود، دو؛ برخي از همين افراد نه تنها به آسيب رساندن و سوراخ کردن و ايجاد ثُلمه، بسنده نمي‌کردند، بلکه اصل دين را مي‌خواستند از بين ببرند. «ثَلْم يا هدْم»؛ يا سوراخ کردنِ دين يا منهدم کردن اصل دين. «تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ»؛ من ديدم اگر وارد اين صحنه بشوم و از غدير بخواهم حمايت کنم در بطلان سقيفه صحبت کنم، چيزي از دين نمي‌ماند. اينها يا «ثَلْم» يا «هدْم»، من ساکت شدم، خانه‌نشين شدم. «فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ» اين حکومت، يک متاع چند روزه است، به تعبير ايشان «عَفْطَةِ عَنْز»[16] است، آن هم حکومت خاورميانه. آن روز کلّ خاورميانه، يعني ايران فتح شده بود، روم فتح شده بود، خاورميانه غير از اين دو منطقه، منطقه‌اي نداشت. همه اين کشورهاي خليج اينها جزء منطقه امپراطوري ايران بودند، آن قسمت غرب هم جزء امپراطوري روم بود، خاورميانه همين دو امپراطوري را داشت؛ ايران بود و روم. حجاز هم براي اينها يک حياط خلوتي بود. فرمود که اين حکومت در اين خاورميانه براي من «عَفْطَةِ عَنْز» است. اين براي من آب بيني بُز است، آن حکومت خاورميانه. چند تا استانداري در ايران بود، از بصره تا اهواز تا کرمان يک استانداري بود، استاندارش هم ابن عباس بود. براي بخش‌هاي اصفهان و اين منطقه استان ديگر بود، آذربايجان يک استان خاص بود، اينها چند بخش ايران هر کدام يک استانداري بود، براي همه اينها هم استاندار بود، نامه‌ها و بخش‌نامه‌هاي جداگانه بود، بخشي از آن نامه‌ها هم در نهج البلاغه آمده است. حضرت فرمود من براي اينکه آن اصل دين آسيب نبيند، جريان غدير را خيلي مطرح نکردم و سقيفه حاکم شد. «يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ ـ [وَ] أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ»؛ يا اين حکومت سقفي مثل سراب است که بطلان آن روشن مي‌شود، يا نظير يک ابر است که موقتاً فضا را مي‌گيرد بعد هم کنار مي‌رود. «فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَه‏»؛[17] من يک مقدار آرام گرفتم، به صبر و سکوت و آرامش و وحدت دعوت کردم تا هم اين سراب وضع آن روشن شد، هم آن سحاب و ابر برطرف شد و دين نفس تازه‌اي کشيد. در آن نامه‌اي که براي مالک نوشت، اين جمله نوراني را مرقوم فرمود که مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[18] اين بيان نوراني حضرت است در آن بخشنامه رسمي که براي مالک نوشتند، عين اين بيان در نهج البلاغه هم آمده است. فرمود مالک! يک چند صباحي، يک ربع قرني دين را اسير کردند، قرآن را اسير کردند، نماز مي‌خواندند؛ اما يک نماز اسير بود، روزه مي‌گرفتند؛ اما يک روزه اسير: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». آيات را هر نحوه که مي‌خواستند معنا مي‌کردند، بر هر کس مي‌خواستند به دلخواه خود تطبيق مي‌کردند، اين طور بود، «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». مشابه آن مضمون را براي مردم مصر هم نوشته‎اند که ـ إن‌شاءالله ـ در جلسات بعد بقيه نامه را مي‌خوانيم.

مجدّداً مقدم شما را گرامي مي‌داريم و از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم برکات ماه رجب را بر همه نازل بفرمايد!

و امر فرج وليّ‌اش را تسريع بفرمايد!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرمايد!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را به بهترين وجه حلّ بفرمايد!

خطر سلفي و تکفيري و داعشي را به استکبار و صيهونيسم برگرداند!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بدهد!

و اين نظام الهي را تا ظهور صاحب اصلي‌ّاش از هر خطري محافظت بفرمايد!

و عموم علاقه‎مندان قرآن و عترت مخصوصاً شما برادران و خواهران ايماني صلاح و فلاح و خير دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1]. سوره علق، آيه5.

[2] . سوره الرحمن، آيات1 ـ 4.

[3]. سوره فرقان، آيه44.

[4] . کليات مفاتيح الجنان(شيخ عباس قمی)، ص246.

[5]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه108.

[6] . البلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص183.

[7] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحديثة)، ج‏1، ص230.

[8]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه224.

[9]. سوره بقره، آيه97؛ سوره آلعمران، آيه3؛ سوره مائده، آيه46.

[10]. کامل الزيارت، ص52.

[11]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج43، ص306.

[12]. الأمالی(للصدوق)، ص9.

[13]. سوره آل عمران, آيه61.

[14]. سوره ذاريات، آيه26.

[15]. الاختصاص، ص6.

[16]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.

[17] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه62.

[18]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات