جلسه درس اخلاق (1395/11/07)

06 01 2022 382257 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1395/11/07)

دانلود فایل صوتی
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی‏ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين‏ سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبِينَ الأَنْجَبين‏ سَيَّمَا بَقِيَّةَ اللَّه فِي الْعالَمِين بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

مقدم شما نخبگان، فرهيختگان، فضلاي حوزه و دانشگاه و برادران و خواهران قرآني و ايماني و عزيزان نظامي و انتظامي را گرامي ميداريم. از ذات أقدس الهي مسئلت ميکنيم به همه شما خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت کند!

 در بحثهاي قبل به اين نتيجه رسيديم که اسرار قرآن کريم اين است که جامعه را جامعه فرشتگي کند، از حد متعارف بالا بياورد. وقتي قصص انبيا را نقل ميکند، هم براي تبشير است، هم براي إنذار، ولي وقتي قصص فرشتهها را نقل ميکند، فقط صبغه تبشير دارد؛ چون در آن‌جا عصياني نيست، عذابي نيست و طرزي قصههاي قرآني را براي ما ارائه ميکند که انسانهاي صالح را در کنار فرشته ذکر ميکند، اين يک تقارن لفظي محض نيست، اين يک همساني دو تا کلمه نيست، اين يک مجاورت ايماني است؛ گوشهاي از اسرار اين مجاورت را وجود مبارک امام سجاد و ساير ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلام) بيان کردند. ما يک مقارنت لفظي بين انسانها و فرشتهها گاهي ميبينيم که در برخي از موارد هم يک قِراني بين برخي از افراد و دام ميبينيم، ما خيال ميکنيم اينکه با «واو» عطف شده است، هيچ ارتباطي بين «معطوف و معطوف‌عليه» نيست! اما آن‌که قرآن ناطق است؛ يعني امام معصوم، از اين مقارنتها و عطفها پرده بر‌ميدارد.

 در نوبتهاي قبل اين قسمت مطرح شد که وجود مبارک امام سجاد(سَلامُ الله عَلَيْه) فرمود؛ در فضل علم و معرفت توحيدي همين بس که خداي سبحان، علما را با فرشته يک‌جا ذکر مي کند. در اوايل سوره مبارکه «آل‌عمران» چنين اين آمده: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط﴾،[1] استدلال امام سجاد(سَلامُ الله عَلَيْه) اين است که ذات أقدس الهي، نام مبارک خود را در آن قلّه مطرح کرد، بعد علما و فرشتگان را در کنار هم ذکر کرد. فرمود عالمان دين و فرشتهها شهادت به توحيد ميدهند،[2] اين قران يک اصل کلي و يک کلمه کليدي است براي بهرهبرداري از قرآن.

 در بخشهاي ديگري هم قرآن کريم ميفرمايد به اينکه خداي سبحان پيامبر خود را فرستاد، تأييد ميکند؛ اما جبرئيل ملائکه و ﴿صالِحُ الْمُؤْمِنين‏﴾،[3] مؤيد پيغمبر هستند، تأييد ميکنند، تسديد ميکنند، حمايت ميکنند. اينکه فرمود: ﴿صالِحُ الْمُؤْمِنين‏﴾؛ يعني مؤمنان صالح و ملائکه، پيغمبر(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه‏ آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) را تأييد ميکنند؛ اين يک مقارنتي است بين افراد صالح و فرشتهها؛ خواه با مسئله جبهه؛ خواه با مسئله حوزه؛ خواه با مسئله دانشگاه؛ خواه با مسئله توليد؛ خواه با مسئله اشتغال، هر کس کاري بکند که نظام اسلامي را تأييد کند، اين شخص جزء مؤمنان صالح است، همسايگي با فرشتهها مخصوص به علماي توحيد نيست. اگر در سوره «آل‌عمران» علماي توحيدي را با ملائکه طبق بيان امام سجاد(سَلامُ الله عَلَيْه) يک‌جا ذکر ميکند، اين کار مخصوص علما و دانشمندان حوزه و دانشگاه نيست، در سطح جامعه هر کسي که اهل صلاح و فلاح بود، هر کاري که داشت با امنيت و امانت انجام داد، اين در رديف فرشتهها قرار ميگيرد. فرمود پيغمبر را ملائکه و مؤمنان صالح ياري ميکنند؛ البته مستحضر هستيد که ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلام) قرآن ناطق هستند، معادل قرآن هستند و طبق بيان لطيف مرحوم کاشف الغطاي بزرگ قرآن از امام بالاتر نيست، اينها همتاي هم هستند، اگر قرآن بالاتر از امام معصوم باشد، بخشي از معارف توحيدي و حقايق در قرآن باشد که امام ـ مَعَاذَالله ـ به او دسترسي نداشته باشد؛ اين ميشود إفتراق، اين طليعه إفتراق است در حالي که حديث معتبر و مسلسل و متواتر «لَنْ يَفْتَرِقَا»[4] جلوي اين را ميگيرد؛ البته امام که قرآن ناطق است، بدنش را فداي قرآن ميکند؛ اما حقيقت امام، روح مطهر امام، همتاي قرآن است، اين يک اصل اول.

 اصل ديگر اين است که بخشي از آيات قرآن کريم، منحصراً برای اهل بيت است، برای خاندان عصمت و طهارت است؛ مثل آيه تطهير، آيه غدير، آيه مباهله، اين گونه از آيات؛ اما بخش سوم مربوط به آياتي است که مصداق کاملش ائمه هستند، اگر گفته شد که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون‏﴾،[5] بر اهل بيت تطبيق شد؛ يعني مصداق کامل اين آيه، آنها هستند، وگرنه پيروان آنها، شيعيان آنها، شاگردان اينها، هر کدام که به نوبه خود به اين آيه عمل کنند، اهل فلاح هستند.

 در جريان ﴿صالِحُ الْمُؤْمِنين‏﴾ بر وجود مبارک حضرت امير تطبيق شده است؛[6] اما اين مثل جريان غدير نيست، اين مثل جريان مباهله نيست، اين مثل جريان آيه تطهير نيست، اين مثل جريان آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْت‏»[7] نيست که منحصراً براي آن حضرت باشد. مؤمنان صالح ميتوانند يار و ياور پيغمبر باشند، اين کم مقامي نيست! آنگاه همانند پيغمبر قدم برميدارند. در قرآن کريم فرمود: اينها قدم صدق دارند؛ يعني نزد خدا جايگاه ثابتي دارند، شاگردان اينها يعني شاگردان ائمه، آنها هم قدم صدق دارند. اين مقام را خداي سبحان در قرآن وقف کسي نکرده است، اگر در اين جمله که فرمود مؤمنان صالح، مثل ملائکه، يار و ياور پيغمبر هستند، حتماً در معاد، مسئله «شفاعت» هم بهره اينها خواهد شد.

مطلب ديگر آن است که راهش چيست؟ اين قله را چه کسي ميتواند فتح کند؟ يک بيان نوراني از وجود مبارک پيغمبر(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه‏ آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) رسيد، اين به عنوان تمثيل است نه به عنوان تعيين. آن بيان را وجود مبارک حضرت امير(سَلامُ الله عَلَيْه) در نهج البلاغه نقل کرد، آن بيان اين است که وجود مبارک پيغمبر فرمود، خداي سبحان، يک چشمه شفاف و زلال و آب صافي را در دمِ منزل همه شما قرار داد که شبانهروز، پنج بار در آن چشمه شنا کنيد و خود را نظيف کنيد و تطهير کنيد و آن نماز پنجگانه است؛ اين بيان نوراني را حضرت امير(سَلامُ الله عَلَيْه) در نهج البلاغه از وجود مبارک پيغمبر(عَلَيْهِما السَّلام) نقل کرده است،[8] آيا اين تمثيل است يا تعيين؟ يعني در بين عبادات فقط نماز اين خصوصيت را دارد، روزه و حج و زکات و امثال آن، اين خصيصه را ندارند يا نماز يک چشمه جوشانتري است، چون عمود دين است، ساير عبادات هم چشمه هستند، تطهير هستند. همه اين آيات، دستورات ديني، زير مجموعه ﴿يُطَهِّرَكُم‏﴾ است، در مسئله وضو و امثال وضو، ذات أقدس الهي دستور داد خدا مي‌خواهد بشر را پاک کند، نه اينکه با يک مختصر وضو، اين تمام بدن پاک بشود، گاهي به جاي وضو انسان تيمم مي‌کند، صورت را خاک‌مالي مي‌کند، اين‌طور نيست که منظور طهارت ظاهري باشد، ما را از آن غرور و خودخواهي که غدّه علاج‌ناپذير است، درمان مي‌کند. فرمود اين تيمّم هم «أَحَدُ الطَّهُورَيْن»[9] است، اين خاک هم «أَحَدُ الطَّهُورَيْن» است، اين روايت «التُّراب أَحَدُ الطَّهُورَيْن»[10] هم که در دستورات فقهي ماست. اگر کسي وضو گرفتن براي او مشکل باشد، تيمم مي‌کند، خاک هم انسان را پاک مي‌کند، معلوم مي‌شود به اينکه آنچه را که ما بايد از آن پرهيز کنيم، فرمود: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾،[11] از پليدي بپرهيز! اين هجرت تا آخر قيامت هست، ممکن است در يک عصر ما جهاد نداشته باشيم، جهاد بيروني نداشته باشيم؛ اما جهاد دروني تا قيامت هست، هجرت هم تا قيامت هست، فرمود از هر پليدي مهاجرت کن! ما انسان‌ها دلمان مي‌خواهد پاک باشيم و در وسوسه‌ها پيروز باشيم، اين اوايل ممکن است، يک مقداري سخت باشد، بعد يک مقدار که جلو رفتيم به آساني از گزند وسوسه حفظ مي‌شويم، قصص انبيا را که خدا نقل مي‌کند، به ما راهکار نشان مي‌دهد که اين راه رفتني است؛ منتها آنها جلوتر، شما دنبال. گاهي انسان به جايي مي‌رسد که کار براي او آسان مي‌شود، گاهي از اين فراتر قدم بر‌مي‌دارد به آساني کار از او صادر مي‌شود، خيلي فرق است؛ بين دعاي کليم حق و دعاي حبيب حق(عَلَيْهِما السَّلام)، درباره موسيٰ خداي سبحان ديد دعاي کليم حق اين است که ﴿رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏﴾ تا به آن‌جا مي‌رسد که ﴿وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏﴾؛[12] يعني کار مرا براي من آسان کن! اين خواسته کليم حق است. در قبال خواسته‌هاي ديگر ذات أقدس الهي فرمود: ﴿قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسی﴾،[13] به همه خواسته‌هايت رسيدي، ما اجابت کرديم، اين براي کليم حق؛ اما درباره حبيب حق، فرمود به اينکه ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْری﴾،[14] ما آن قدر عظمت به تو داديم که کارها از تو به آساني صادر مي‌شود، نه کار را براي تو آسان کرديم، خيلي فرق است به اينکه بگوييم؛ «يسر امر الزيد للزيد» يا «يسر الزيد للامور»، فرمود ما تو را مصدر امور قرار داديم که به آساني کار از تو صادر مي‌شود، آن مقام کجا، اين مقام کجا؟! ولي به هر حال راه باز است. ما مي‌خواهيم خيرات به آساني، اگر حوزوي هستيم به آساني به مقام اجتهاد برسيم، اگر دانشگاهي هستيم به آساني به مقام استادي برسيم، اين راه شدني است، شوق ايجاد مي‌کند، استعداد عطا مي‌کند، موانع را بر طرف مي‌کند، طولي نمي‌کشد که اين در حوزه مي‌شود مجتهد، آن در دانشگاه مي‌شود استاد، هر کسي در هر سمت و سويي هم که باشد، اين راه براي او باز است. فرمود: ﴿وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏﴾؛ براي کليم حق است و ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْری﴾ براي حبيب حق، هر دو راه باز است.

 اگر يک مقدار ما راه را برويم، کم‌کم براي ما آسان مي‌شود، باور کنيم که گناه بدبو است، اگر يک مقدار انسان جلو برود، شامه‌اش را باز مي‌شود، بوي بد گناه را استشمام مي‌کند، حضرت فرمود به اينکه «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا تَفْضَحْكُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب‏»[15] فرمود؛ با استغفار خود را معطر کنيد، گناه بدبو است. يک وقت مي‌بينيد گناه از سنخ اختلاس در‌مي‌آيد، گناهان ديگري درمي‌آيد، نه تنها آبروي خود آدم مي‌رود، آبروي بچه‌هاي آدم مي‌رود، آبروي نوه انسان در دبستان‌ها و اينها مي‌رود. وقتي خداي سبحان مي‌خواهد آبروي مؤمن حفظ را بکند، چرا ما با دست خودمان آبروي خودمان را حفظ نکنيم!؟ به ما فرمود کاري نکنيد که اين حيثيت شما از بين برود. اين آبروي مؤمن حق او نيست، حق خداست، هيچ کس حق ندارد آبروي خود را از بين ببرد، آبروي ما مثل خون ما نيست، اگر کسي را ـ خداي ناکرده ـ کُشتند، اولياي دم مي‌توانند رضايت بدهند از قاتل صرف نظر کنند: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا﴾؛[16] اما اگر ـ خداي ناکرده ـ به حريم کسي تجاوز شده است، به عصمت کسي، به عفت کسي، تجاوز عمدي شد، آن‌جا رضايت کسي مطرح نيست، پدر رضايت بدهد، شوهر رضايت بدهد، پسر رضايت بدهد، برادر رضايت بدهد، مقبول نيست، اين پرونده همچنان باز است؛ زيرا آبروي کسي، حيثيت کسي، عفت و حجاب هر کسي، اين «حق الله» است نه «حق الناس»؛ اين مثل خون نيست که وليِ دم بگذرد، اين حق خداست، اين امانت الهي است که به دست ماست، آبروي ما هم همين‌طور است، مگر ما مجاز هستيم آبروي خود را بريزيم؟ اگر کسي کاري کرد که آبروي خود را ريخت. اين دو تا گناه کرد: يکي حق مردم را در اختلاس از بين برد، يکي «حق الله» را زير پا گذاشت؛ زيرا آبروي او حق خداست و او به عنوان امانت داده است. فرمود اين عزتي که داريد، برای خداست. در عين حال که فرمود عزت براي خدا و پيامبر و مؤمنان است، اين تثليث را که يک‌جا ذکر کرد، همواره اصرار قرآن کريم بر اين است که آن کثرت را به وحدت بر گرداند، آن تثليث را به تثنيه برگرداند؛ اولاً تثنيه را به توحيد ارجاع بدهد، ثانياً همه يعني همه‌ جا هر جا سخن از تثليث است به تثنيه بر‌مي‌گردد، تثنيه را به توحيد بر مي‌گرداند؛ همين آيه ﴿أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏﴾ را ببينيد، اين سخن از تثليث است؛ يعني مطاع شما خدا هست و پيامبر است و اولو الامر، اين در سطر اول آيه، در سطر دوم آيه دارد: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾[17] اگر درباره خود اولي الامر، درباره خود خلافت و امامت اختلاف کرديد، مرجع شما ديگر تثليث نيست، تثنيه هست، سخن از اولي الامر ديگر نيست، اول ﴿أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏﴾ است، اين سطر اول. ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾، ديگر سخن از اولي الامر نيست، اين سطر دوم. در سطر سوم مي‌فرمايد، ديگر سخن از رسول هم نيست؛ يعني رسول هم حرف مرا مي‌زند نه حرف خود را. هر جا يعني هر جا، هر جا اگر سخن از کثرت است الا و لابد به وحدت برمي‌گرداند، در مسئله عزت همين‌طور است. اگر فرمود: ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾.[18] در بخش ديگر اين تثليث را به توحيد برمي‌گرداند: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾؛[19] يعني اگر رسول عزيز است، عزت الهي است، اگر مؤمنين عزيزند، به عزت الهي است؛ شفاعت همين‌طور است، قدرت همين‌طور است، قوت همين‌طور است.

 به يحياي زاهد مي‌گويد: ﴿يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾؛[20] به بني‌اسرائيل مي‌گويد: ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّة﴾؛[21] ولي در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾،[22] يحييٰ قوه‌اي ندارد، ديگران قوه‌اي ندارند، اگر مقتدرند و قوي‌ هستند، به تقويت الهي است و «لا غير». اين ارجاع «بالعرض و بالذات» است، «بالتبع و بالاصالة» است، «بالمجاز و بالحقيقة» است؛

به مجاز اين سخن نمی‌گويم ٭٭٭ به حقيقت نگفته‌ای الله[23]

 همه اين کارها نشان مي‌دهد، هر چه ما داريم يا مال ماست يا امانت ماست، آن مال هم تمليک الهي است، آبروي ما مال ما نيست، حواسمان جمع باشد. ممکن است کسي مال خود را ببخشد؛ ولي حق ندارد حيثيت خود، عفاف خود، حجاب خود، عزت خود، شرف خود را رايگان در اختيار کسي بگذارد، اين که مي‌بينيد پرونده در تجاوزهاي عمدي همچنان باز است، براي اينکه رضايت هيچ کس در بخشودن اين مجرم دخيل نيست، اين حق کسي نيست، اين مال کسي نيست، اين مِلک خداست، اين حق خداست به عنوان امانت به ما دادند، بخشي از آبرو‌هاي ما همين‌طور است، هيچ کسي حق ندارد آبروي خود را ببرد، اين مي‌شود حرام و مي‌شود معصيت.

يک بيان نوراني از حضرت امير(سَلامُ الله عَلَيْه) است که آن چند بار ذکر شده است، اين در نهج البلاغه در تعبيرات گوناگون هست، گاهي به کلمه «وبئ»، گاهي به «موبئ»،[24] گاهي «اوبا» اين کلمه تکرار شده است، فرمود بعضي از گناهان است که طمع و مانند آن «إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِي‏ءٌ وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِي‏ء»،[25] فرمود حق درست است سنگين است، وزين است؛ ولي دشوار نيست، گواراست. قرآن سنگين است، وزين است؛ ولي سخت نيست: ﴿إِنَّا سَنُلْقي‏ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾؛[26] ثقيل به معناي وزين است، نه سخت؛ لذا فرمود: ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾،[27] اين براي يادآوري يک کتاب آساني است، براي تعليم يک کتاب آساني است، براي عمل يک کتاب آساني است؛ اما وزين است، سنگين است نه دشوار. بين وزين بودن و سخت بودن خيلي فرق است، نفرمود سخت است، فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقي‏ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾؛ اما ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْری﴾، ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾، خيلي آسان است؛ چون دل‌پذير است، مطابق با فطرت است، تحميلي بر هويت کسي نيست.

 در بخش‌هاي ديگر هم فرمود به اينکه «الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِي‏ء»، باطل، راه باطل رفتن آسان است؛ اما «وَبِي‏ء»  است اين «وَبِي‏ء، مُوبِیءٌ، أوبی» از وبا است، اگر يک علفزاري سبز باشد، اين حيوان به طمع آن علف سبز، حرکت کند و آن وباخيز باشد، ديگر آبرويي براي کسي نمي‌ماند، فرمود گناه مثل بيماري وبا آبروبر است؛ نظير غده سرطان نيست، سرطان به هر حال خدا راه شفايش را به پزشکان ما عطا خواهد کرد و مي‌کند! ولي اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ به اين بيماري مبتلا شد، ديگر آبرويش نرفته است؛ اما بيماري وبا يک بيماري آبروبري است، بالا و پايين تاس و لگن، نه انسان در بيمارستان آبرو دارد، نه در منزل. فرمود گناه چنين است، «وَبِي‏ء» است، «مُوبِیءٌ» است، «موبيٰ» است، آبروبر است، اين آبرو هم که مال ما نيست، اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ بي‌راهه رفته، آبروي خود را برده، دو تا گناه کرده است: يکي آن مال را از برده است، يکي اينکه «حق الله» را ضايع کرده است، هيچ کس خيال نکند که آبروي او براي اوست؛ لذا در محاکم اگر ـ خداي ناکرده ـ يک تجاوز عنفي بشود، هيچ رضايتي قبول نيست، زيرا حيثيت زن، حيثيت مرد، آبروي زن، آبروي مرد، براي او نيست، اين «حق الله» است، «مِلک الله» است، انسان مي‌شود «خليفة الله». خليفه مالک است؟ يا بايد حرف «مستخلف‌عنه» را بزند؟!

 اين بيان نوراني اهل بيت به ما توجه داد که اگر ذات أقدس الهي در بخشي از آيات فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَم‏﴾[28] اين کرامت، براي هويّت انسان نيست، براي خلافت اوست، اين يک اصل. خليفه اگر کريم است به احترام «مستخلف‌عنه» است اين اصل دوم.

 وقتي اين کرامت مي‌ماند که خليفه حرف «مستخلف‌عنه» را بزند، نه اينکه نان خلافت را بخورد، حرف خود را بزند. اگر کسي قائم مقام يک وزيري، وکيلي، صاحب سِمَتي شد، از طرف او امضا کرد و به جاي او نشست و از حرمتي برخوردار بود، بايد حرف او را بزند، برنامه او را اجرا کند، نه نان خلافت را بخورد و حرف خود را بزند، آن‌گاه ﴿بَلْ هُمْ أَضَل‏﴾ دامنگيرش مي‌شود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ﴾،[29] همين خدايي که درباره بني‌آدم فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَم‏﴾، همين خدا درباره عده‌اي فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل‏﴾.[30]

بنابراين ما بايد بدانيم حيثيتي که داريم، براي خلافت ماست اين يک. خلافت هر اندازه ارزشمند باشد، به احترام «مستخلف‌عنه» است، دو؛ ما بايد حرف «مستخلف‌عنه» را بزنيم و پياده کنيم، سه؛ وگرنه همان که به ما گفت: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا‏﴾، همان مي‌گويد: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل‏﴾، ما اگر بخواهيم هميشه طاهر باشيم، اين نمازهاي پنج‌گانه را به عنوان چشمه جوشان پاک‌کننده تلقّي کنيم، بزرگان دين ما گفتند؛ هميشه، هر روز عمل خير انجام بدهيد، مخصوصاً دوشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها، اين دوشنبه و پنج‌شنبه اعمال را به پيشگاه ولي عصر عرضه مي‌دارند، آن روز انسان يک مقدار بهتر روي‌سفيدتر است، در همه زمان و زمين کار خير با فضيلت است؛ اما در دوشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها راحت است، بعد آدم موفق است، اين راه را به خوبي طي مي‌کند، يک چيزي تهيه مي‌کند که هميشه همراه او هست و آن شرافت است و آن عزّت. هيچ‌گاه دنيا آن توان را ندارد که عزّت يک مؤمن را از بين ببرد؛ زيرا مؤمن جزء «صالح المؤمنين» است، يک؛ در رديف فرشته‌ها مؤيد دين پيغمبر است، دو؛ و خداي سبحان هم وعده داد، فرمود اگر شما دين را ياري کرديد، من ياور شما هستم، سه؛ هر کس ياور او خدا بود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي‏﴾،[31] چهار. او هيچ شکست نمي‌خورد، چون صريحاً قرآن وعده داد، هر که را خدا ياري کرد، پيروز است: ﴿كَتَبَ اللَّهُ﴾، ﴿فَرَضَ اللهُ﴾،[32] ﴿لَأَغْلِبَنَّ﴾ با «لام» و «نون تأکيد ثقيله»، من و پيروان من فاتح هستيم: ﴿لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي‏﴾، با اينکه فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾،[33] انسان مي‌تواند رسالت الهي را داشته باشد، آن رسالت تشريعي که مخصوص انبيا و مرسلين است؛ اما اين رسالت‌هاي تکويني، فرمود اين بادها رسالت ما را به عهده دارند: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[34] ما چرا در نظام تکوين از اين باد هم کم باشيم!؟ اين باد است که اين همه درخت‌ها را تلقيح مي‌کند، باردار مي‌کند، اين ابرها را جابجا مي‌کند، باران مي‌آورد، زمين را تر و زنده مي‌کند، اينکه فرمود: ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة﴾[35] اين است، بعضي از سنگ سخت‌ترند، بعضي از زمين پَست‌تر هستند، بعضي از باد پست‌تر هستند، بعضي از ابر پست‌تر هستند، فرمود يک عده از سنگ سخت‌ترند، براي اينکه سنگ ببينيد در اين دامنه کوه، از دل اين سنگ چشمه مي‌جوشد؛ ولي انسان ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة﴾ اگر ـ خداي ناکرده ـ بي‌راهه رفتيم، «گر کند ميل آن، شود پس از آن»،[36] ما که مي‌توانيم همتاي فرشته شويم، چرا خود را ارزان بفروشيم!؟ پس اگر سوره مبارکه «آل‌عمران» است، فرمود راه براي همتاي فرشته شدن باز است و اگر آيه تأييد رسول گرامي به وسيله خدا و جبرئيل و ملائکه ﴿وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ﴾ است، اين راه باز است. اين ﴿صالِحُ الْمُؤْمِنينَ﴾ بر مصداق کاملش که وجود مبارک حضرت امير است، در روايت تطبيق شده است؛ اما شاگردان او، به برکت او، مي‌توانند به مقدار تشيّع و پيروي از اين فيض بهره ببرند و فائض شوند.

من مجدداً مقدم همه شما بزرگواران و عزيزان و گراميان حوزوي و دانشگاهي و نظامي و انتظامي و ساير عزيزان و ارگان‌ها را گرامي مي‌دارم. از ذات أقدس الهي مسئلت مي‌کنم به همه شما سعادت و سيادت دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!

پروردگارا امر فرج ولي خود را، تسريع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را، در سايه امام زمان، حفظ بفرما!

مشکلات دولت و ملت و مملکت، مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را، به بهترين وجه، حلّ بفرما!

خطر سلفي و تکفيري و داعشي و آل‌سعود را به استکبار و صهيونيسم، برگردان!

اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت، از هر گزندي، محاظفت بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت، از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت، قرار بده!

«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»

 


[1]. سوره آل‌عمران، آيه18.

[2]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج1، ص180.

[3]. سوره تحريم، آيه4.

[4]. وسائل الشيعة، ج27، ص34.

[5]. سوره مؤمنون، آيه1.

[6]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج1، ص180.

[7]. سوره مائده، آيه3.

[8]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، خطبه199.

[9]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص64.               

[10]. تهذيب الأحکام، ج1، ص197.

[11]. سوره مدثر، آيه5.

[12]. سوره طه، آيه25 و 26.

[13]. سوره طه، آيه36.

[14]. سوره أعلی، آيه8.

[15] . الأمالی(للطوسی)، ص372.

[16]. سوره إسراء، آيه33.

[17]. سوره نساء، آيه59.

[18]. سوره منافقون، آيه8.

[19]. سوره نساء، آيه39؛ سوره يونس، آيه65.      

[20]. سوره مريم، آيه12.

[21]. سوره بقره، آيه،63 و93؛ سوره اعراف، آيه171.             

[22]. سوره بقره، آيه165.

[23]. شعر از علامه حسن زاده آملي.

[24]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت367؛ «مَتَاعُ الدُّنيَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ».

[25]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت376.

[26]. سوره مزمل، آيه5.

[27]. سوره قمر، آيه17 و 22 و 32 و 40.

[28]. سوره إسراء، آيه70.

[29]. سوره فرقان، آيه44.

[30]. سوره اعراف، آيه179.

[31]. سوره مجادله، آيه21.

[32]. سوره احزاب، آيه33؛ سوره تحريم، آيه2.

[33]. سوره محمد، آيه7.

[34]. سوره حجر، آيه22.

[35]. سوره بقره، آيه74.

[36]. اشاره به بيت شعري از كشكول شيخ بهايي، بخش پنجم، قسمت اول؛ «گر کند ميل اين بود کم از اين ٭٭٭ ور کند ميل آن شود به از آن».


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات