اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیته الأطیبین الأنجبین سیما بقیة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء إلی الله».
مقدم شما بزرگوران اساتید دانشگاه، روحانیت معظّم، برادران ایمانی و خواهران مؤمنه را گرامی میداریم و ایام کرامت خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) را ارج مینهیم، امیدواریم که این مائده کرامت بهره همه ما بشود إنشاءالله به مقداری که از قرآن و عترت طرفی ببندیم و از کرامت اولیای الهی متنعّم بشویم.
دستورهایی که در دین به ما دادهاند قسمت مهمّش ناظر به این است که بهره اخروی ببریم آیا دنیا و آخرت دو جهان جدا و گسسته از هماند یا یک سلسله واقعیتهایی است که ظاهرش دنیاست و باطنش آخرت است؟ از بخشی از آیات قرآن کریم بر میآید که دنیا ظاهر این عالَم است و آخرت، باطن این عالَم، فرمود: ﴿یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾،[1] این تقابل و تفصیل نشان میدهد که این سَمتش میشود دنیا، آن سَمتش میشود آخرت، این طور نیست که کلّ دنیا از بین برود و یک عالَم نویی ساخته بشود به نام آخرت. آنچه به این سَمت است دنیا نام دارد، آنچه باطن این هست آخرت نام دارد. آنکه اهل ظاهر هست علم ظاهری دارد همین نشئه را میبیند، آنکه دید درون دارد باطننگر است اهل باطن است باطنش را هم میبیند. این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه که سید رضی(رضوان الله علیه) در این نهج البلاغه خیلی فطانت و زیرکی خرج داد و همه حرفها را یکجا نقل نکرد این خطبه تقریباً بیست صفحه است که سید رضی هشت صفحهاش را نقل کرد و ظاهراً بخشی از جملهها را اصلاً نقل نکرد، بخشی را هم متفرّقه نقل کرد از بس این خطبه سنگین است. همین خطبه بود که وجود مبارک حضرت امیر به شنوندهاش گفت نمیتوانی تحمل کنی! گفت: «صِفْ لِیَ الْمُتَّقِین»؛ متقیان را برای من وصف کن! فرمود نمیتوانی گوش بدهی! عرض کرد شما وصف بکنید حضرت گفت و گفت و گفت و این صیحهای زد و همان جا رحلت کرد، فرمود من به شما گفتم «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل»؛[2] من آن عالِمی نیستم که سخنرانی بکنم شما گوش بدهید، من آن قلّهایام که سیل دارم. غالب شما در تهران زندگی میکنید هر پنجاه یا شصت سال تهران ممکن است سیل بیاید؛ چون هر کوهی سیل ندارد، اینها یک مقدار باران میآید در دامنهاش حل میشود؛ ولی کسانی که در دامنه کوه دماوند زندگی میکنند مستحضرند غالباً سیل است، هر وقتی باران تُند بیاید از بالا تا پایین چند هزار متر است این سیل را به همراه دارد. فرمود من آن کوهی هستم که سیل از من جاری میشود تو نمیتوانی گوش بدهی! این سلسله جبال البرز که شما شرق تا غرب کشیده شده، اینها هر پنجاه سال صد سال اگر خیلی باران بیاید ممکن است سیلی دامنگیرش بشود اما آنهایی که در قله دماوند هستند مستحضرند این قله دماوند بخش وسیعی دارای شیارهای متعدد است که آنچه در قله میبارد به دامنهاش نمیریزد، چون شیارهای فراوانی دارد، بخش کمی از این قله تا دامنه راه دارد، هر وقت باران تُند بیاید سیل است. فرمود: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل»، و شما هم که در تهران یا اطراف تهران در همین سلسله جبال البرز زندگی میکنید میبینید پرنده کمتر میتواند به قله دماوند برسد تا دامنهاش میرسد به سینه قله میرسد؛ اما به آن اوج نمیرسد. فرمود من آن قله بلندیام که «لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر»؛ هیچ پرندهای هم نمیتواند؛ منتها حضرت منظورش از پرندهها، اندیشههای فکری حکما و متکلّمین است؛ یعنی اینها نمیتوانند به اوج من برسند، «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل». آن قدر آن شخص اصرار کرد، فرمود نمیتوانی تحمّل کنی! گفت و گفت و گفت و همانجا این شخص نفسش تمام شد و رحلت کرد. حضرت فرمود: «هَکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظ»؛[3] یک انسان جسوری گفت که اگر مواعظ اثر میکند، پس چرا در شما اثر نکرد؟ فرمود من آن قلّهام من خودم سیل دارم، من که از بین نمیروم، تو متوجه نیستی! نگو چرا در تو اثر نکرد! من خودم منشأ سیل هستم این مرا از بین نمیبرد یک چیز دیگر است که مرا از بین میبرد!
بنابراین این خطبه تقریباً بیست صفحه است، مرحوم سید رضی هفت، هشت صفحه را نقل کرد، بخشی از اینها را تکهتکه کرد، آن خطبه اواخر نهج البلاغه در وسطهای خطبه، آن یک خطبه سه چهار سطری است که «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»[4] این هم جزء همان خطبه است؛ آنجا دیگر مسئله فلسفه و کلام نیست آنجا بخش عرفان است فقط؛ یعنی اینها کسانیاند که عقلشان را زنده کردند و نفسشان را راندند و اهل کشف و شهود شدند. اهل فهم نشدند، اهل فهمیدن نشدند، اهل نگاه کردن نشدند، اهل دیدن شدند، دیدند «حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»، اینها برق زد دیدند. حضرت در همان خطبه، اوّل از «کأنّ» سخن گفت بعد از «أنّ». فرمود اینها گویا بهشت را میشنوند اینها که «وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِع»، «فَهُم وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛[5] اینها گویا بهشت را میبیند گویا جهنم را میبینند گویا زوزه سگان جهنم را میشنوند گویا بهشت را میبینند «فَهُم وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ»، این با «کأنّ» ذکر کرد بعد این «کأنّ» شده «أنّ»؛ اوّل مقام احسان است که گویا بهشت را میبینند؛ بعد خود بهشت را میبینند: «حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق». این البته نفسگیر است!
آخرت پشت این دنیاست، دنیا روی آن دنیاست. نتیجههایی که آنجا به ما میگویند آن نتیجهها آنچه ظاهر این دنیاست پشت آن دنیا قرار میگیرد. شما در اوصاف بهشتیها میبینید قرآن کریم وقتی بهشت را وصف میکند میفرماید بهشتیها ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَی فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾،[6] فرشهای بهشتیها را که میشمرند بررسی میکنند میگویند اینها فرشهایشان یک آستر و یک ابره دارد، آستر این فرش حریر است؛ اما ابرهاش چیست که شما ندیدید! «بطائن» جمع بطانه است، «الظهارة» آنهایی که نصاب خواندند میدانند «الظهارة أبره دان و البطانة آستر» آسترِ فرش به نام بطانه است و أبره فرش به نام الظهارة است. فرمود آسترش استبرق است؛ چون فرش به هر حال آسترش روی خاک است، آن خیلی سعی نمیکنند که نقش و نگاهرش، ابریشم آن خیلی گرانبها باشد آستر بالاخره روی خاک است ابرهاش هر چه هست تمام نقاشی و هنر روی ابرهاش است. فرمود: ابره فرش بهشتی چیست شما نشنیدید و نمیدانید ﴿لاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم﴾؛[7] اما آسترش ابریشم است، ﴿بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ اگر یک چنین عالَمی است، پس باطن دنیا میشود آخرت، این طور نیست که دنیا یک عالَمی باشد جدا، آخرت یک عالَمی باشد جدا، این کلاً نابود میشود او تازه پدید میآید! اگر تازه پدید بیاید که نتیجه این عالَم نیست. بنابراین آنها که اهل ظاهر و باطن هر دو را میبینند هم اکنون جایشان را میبینند. اینکه وجود مبارک سید الشهداء در شب عاشورا جای یک عده را نشان داد از همین قبیل است. اینکه وجود مبارک امام سجاد[8] و امام باقر[9] هر دو در سرزمین عرفات باطن یک عده را نشان دادند از همین قبیل است، چون هم امام باقر هم امام سجاد(علیهما السلام) کسانی که با امام زمانشان هماهنگ نبودند این نشان داد که اینها این طور هستند.
بنابراین ما عالَمی داریم به نام دنیا، عالَمی هم داریم به نام آخرت، آن باطن همین است. اگر دقیق باشیم میتوانیم وضع باطن را ببینیم هم اکنون ببینیم، جایمان را ببینیم و وضعمان را ببینیم و راحت بشویم. دیگر نگوییم نسیه است، آن نقد است و شوق هم دارد و عطش هم دارد و فضیلت هم به همراه است. این دنیا و آخرت که باطن این دنیا به نام آخرت است، وقتی به صورت یک انسان در بیاید، میشود امام؛ وقتی به صورت یک کتاب در بیاید میشود قرآن. این قرآن یک ظاهر و باطنی دارد، ظاهر قرآن را خیلیها ممکن است بروند در حوزهها درس بخوانند؛ اما باطن قرآن را همان انسان کامل میفهمد. قتاده از مفسّران معروف کوفه است، وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) فرمود من شنیدم تو در کوفه فتوا میدهی؟ عرض کرد آری، فرمود به چه فتوا میدهی؟ «بماذا تفتی»؟ عرض کرد «بالقرآن». فرمود: «کیف تفتی بالقرآن وَ مَا وَرَّثَکَ اللَّهُ مِنْ کِتَابِهِ حَرْفا»؛[10] تو یک حرف از قرآن ارث نبردی، با اینکه او مدرّس رسمی قرآن بود در کوفه. خیلی از حرفها را شیخ طوسی از قتاده نقل میکند، بعد از امین الاسلام از او نقل میکند. این قتاده مفسّر رسمی مسجد کوفه بود، حضرت فرمود، یعنی تو علم الدراسه داری درس خواندی اما علم الوراثه نداری. علم الوراثه درسی نیست
بشو اوراق اگر همدرس مایی *** که علم عشق در دفتر نباشد[11]
علم الدراسه همین است گاهی هم انسان فراموش میکند گاهی هم یادش است. علم الدراسه با درس و بحث استاد و حوزه و دانشگاه حلّ میشود؛ اما علم الوراثه با درس و بحث حلّ نمیشود با پیوند حلّ میشود. اگر کسی تجارت کرد، انسان میتواند از او بپرسد چگونه ثروت پیدا کردی؟ او راهش را میگوید که من تولید کردم فلان خرید را کردم فروختم تاجر شدم؛ اما اگر کسی ارث فراوانی ببرد نمیشود گفت آقا! شما چه کار کردی که مالک شدی؟ که ما هم همان کار را بکنیم! او با آن مورّث پیوند داشت علم الوراثه کسبی نیست تا ما بگوییم آقا تو از چه راه سرمایهدار شدی ما هم سرمایهدار بشویم، این میگوید من با آن مورّث رابطه داشتم پسر او بودم. علم الوراثه با کسب حلّ نمیشود، اگر آن حقیقتی که ظاهرش دنیاست باطنش آخرت است، به صورت انسان دربیاید میشود امام معصوم، به صورت کتاب در بیاید میشود قرآن کریم. ببینید حالا این قرآن کریم را چگونه به ما معرفی کردند؟ وجود مبارک امام صادق فرمود، ائمه دیگر این فرمایش را دارند که درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است، این یعنی چه؟ یعنی درجات بهشت شش هزار و اندی است چون آیه شش هزار و اندی است قرآن شش هزار و اندی آیه دارد؟ این چه فخری است؟! ذیلش این را معنا میکنند اینکه درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است «یُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ اقْرَأْ وَ ارْق»؛[12] بخوان و بالا برو! یعنی هر آیهای از آیات قرآن ظاهرش آیه است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾،[13] باطنش بهشت است. ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ﴾[14] ظاهرش قرآن است، باطنش جهنم است. این ترکش میشود بهشت، عملش میشود جهنم. اینکه فرمود درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است، این نمیخواهد یک مسئله ریاضی را برای ما حلّ کند، میخواهد بگوید ظاهرش قرآن است، باطنش بهشت؛ به دلیل اینکه در ذیلش فرمود به اهل قرآن میگویند بخوان و بالا برو! هر اندازه که با قرآن بودی همان اندازه را میخوانی و به همان اندازه درجات شما در بهشت بالا میرود، چون بعضیها درجات کمتری دارند بعضی درجات بیشتری دارند. در سوره مبارکه «مجادله» ملاحظه بفرمایید، فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[15] این ﴿دَرَجَاتٍ﴾ منصوب است تمییز است برای جمله دوم. چون برای جمله دوم تمییز آوردند، جمله اوّل تمییزش محذوف است به قرینه ذکرش؛ یعنی «یرفع الله الذین آمنوا درجةً و الذین اوتوا العلم منکم درجاتٍ»، این چند درجه دارد او یک درجه. به هر حال برای علما و غیر علما، برای اساتید دانشگاه و شاگردانشان فرق است، برای دیگران هم فرق است. فرمود درجات بهشت به اندازه آیات قرآن کریم است. اگر درجات بهشت به اندازه آیات قرآن کریم است هر اندازه ما در خدمت قرآن بودیم و فهمیدیم، یک؛ باور کردیم، دو؛ عمل کردیم، سه؛ و منتشر کردیم، چهار؛ میتوانیم یک پله بالا برویم. چرا خودمان را ارزان بفروشیم؟! برخیها اصلاً عادت کردند به ذکرهای ویژه قرآنی، آن اذکاری که در قرآن کریم است چه درود باشد بر اهل بیت(علیهم السلام)، چه تسبیح باشد چه تحمید باشد، اینها ذکر است. بعضی از ذکرها آموزنده است، برخیها به ذکر یونسی سرگرماند، برخیها به ذکر یوسفی سرگرماند، برخیها به ذکرین سرگرم هستند. در خیلی از خطرات و حالات ما میبینیم میگویند التماس دعا! میدانید ممکن است دیگری دعا بکند برای ما و اما آن دلِ شکسته زمینه استجابت دعا دارد. بارها به عرض شما رسید که ذات اقدس الهی فرمود من هم مهمان میشوم هم میزبان؛ میزبان میشوم که مشخص است در ماه مبارک رمضان، روزهدار جزء «ضیوف الرحمن»اند، این را همه ما شنیدهایم و حاجیها و معتمران که امیدواریم خطر آل سعود و یهود به خود آنها برگردد و حج و عمره باز بشود، زائران بیت الله هم جزء «ضیوف الرّحمان»[16] هستند، آنجا سرزمین مهمانی است «ضیوف الرحمان»اند، آنجا زمین مهمانی، اینجا زمان مهمانی است، این هست. فرمود همان طوری که من میزبانم مهمان هم میشوم. کجا و مهمان چه کسی هستی؟ «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»؛[17] هر کس دل شکسته دارد مرا به عنوان مهمانی دعوت کنند حاضرم. کسی که بیمار است مشکلی دارد دل شکسته دارد لازم نیست به دیگری بگوید التماس دعا! رابطه خودش با خدای خود نزدیک است، این دل شکسته فقط غیر خدا را نمیخواهد. فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»، هر کس دلش شکست، چون هیچ پناهگاهی ندارد. آنگاه میفهمد که ملجأ هم ذات اقدس الهی است با اخلاص میگوید «یا الله»! «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ». برخیها ذکر یونسی دارند ﴿لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ﴾،[18] اینها معروف است ذکر یونسی. برخیها ذکر یوسفی دارند. وجود مبارک یوسف در تمام آن خطرات آن وقتی که چاه افتاد نگفت مرا دریاب! گفت صبر کردم. آن وقتی که به زندان افتاد نگفت مرا دریاب! گفت صبر کردم. حالا که به قدرت رسید به عزّت رسید به سلطنت رسید به حکومت رسید، عرض کرد پروردگارا! ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأحَادیثِ ... تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾؛[19] جانم را بگیر! اما در حال اسلام. در حال خطر و در حال مرض انسان تقاضای مرگ بکند هنر نیست؛ اما در کمال قدرت بگوید خدایا جانم را بگیر! نظر سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی[20] این است که ایشان در آن حال تقاضای مرگ نکرد، خواست به وصیت یعقوب و امثال یعقوب عمل کند آن هم یک بیان لطیفی است و آن این است که خدایا! آن توفیق را بده که من مسلمان بمیرم ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾، این سفارش یعقوب بود سفارش انبیاء این بود که ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾،[21] مستحضرید مرگ قابل نهی نیست که نمیر! در اختیار کسی نیست؛ ولی میشود با یک قیدی نهی بشود، میگویند کافر نمیر! اصل مرگ نهیپذیر نیست که بگویند «لا تَمُت» یا ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ﴾ اینها قابل نهی نیست؛ اما میشود با قید نهی کرد ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾؛ مسلمان بمیرید! آنها که ذکر یوسفی دارند از خدا حُسن عاقبت میطلبند. عرض میکنند که پروردگارا! ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾[22] حُسن عاقبت از بهترین نعمتهاست، حُسن خاتمت از بهترین نعمتهاست که انسان با همان وضع وارد برزخ میشود، دیگر ذات اقدس الهی ﴿عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ﴾.[23] در کلمات نورانی رسول گرامی در آن کلمات قصار(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هست که پیغمبر به خدای سبحان عرض کرد پروردگارا! اعمال امت مرا در قیامت به من واگذار بکن که من نزد انبیای دیگر شرمنده نشوم! به من واگذار کن که من حسابرسی کنم! در این حدیث شریف آمده است که فرمود من اعمال امت تو را خودم به عهده میگیرم که حتی تو هم متوجه نشوی![24] این خداست! ببینید خدا خداست، به قول حضرت علامه حسنزاده فرمود چرا خدا خدا نمیگویی؟
«به مجاز این سخن نمیگویم*** به حقیقت نگفتهای الله»[25]
چرا خدا خدا نمیگویی؟ آن غزل لطیفشان. خدا خداست، ببینید با ما چه میکند؟ یک عده مأمور ویژه و بازرس ویژه میفرستد برای ما که کارهای ما را بررسی کنند، اگر یک عده مأمور ویژه میفرستد بازرسی میفرستد این یعنی چه؟ این یعنی ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ﴾[26] آنها را فرستادم تا اعمال شما را ببینم! اصلاً ملائکه را فرستاده که اعمال ما را ضبط کنند ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ ٭ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾،[27] اصلاً فرستاده این ملائکه را که اعمال را ضبط بکنند، شد؟ یک وقت نمیخواهد آبروی ما حتی نزد فرشتهها برود! آنجاها که خیلی حسّاس است، نمیگذارد آبروی نزد فرشتهها برود این دعای کمیلی که شما جمعه میخوانید چیست؟ «وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ»[28] خدایا! «وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِک»، خدایا! یک سلسله کارهایی است که حتی ملائکه نمیبینند، نه اینکه او نبینند تو نگذاشتی ببینند! تو نمیخواهی آبروی ما نزد فرشتهها برود! این خداست. آن خدایی که حاضر نیست آبروی ما نزد ملائکه برود آن خدا حاضر است آبروی ما نزد مردم برود؟ یک چنین خدایی است! چرا ما با او درست رفتار نمیکنیم؟ «وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ»؛ اما «وَ بِرَحْمَتِکَ أَخفَیتَهُ وَ بِفَضلِکَ سَتَرتَهُ»، آنها ملائکهاند معصوماند هرگز چیزی اشتباه نمیکنند؛ اما تو نگذاشتی! ﴿وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾[29] ذات اقدس الهی بالذات عالِم است، ملائکه مثل خدا نیستند که بالذّات علیم باشند! تو به اینها علم دادی، تو به اینها آگاهی دادی، تو به اینها إشهاد دادی تو به اینها شهود دادی؛ اما نمیخواهی آبروی ما نزد آنها برود، آنها را که ما نه آنها را میبینیم نه آنها را میشناسیم نه آنها برای کسی میگویند! این خداست! مناسب نیست با او رابطه و مراوده داشته باشیم؟ چرا خدا خدا نمیگویی؟
بنابراین با او رابطه داشتن خوب است او کاملاً حافظ ماست آبروی ما را در دنیا و آخرت حفظ میکند همیشه به پیغمبر فرمود من حساب مؤمنین را میرسم حتی نزد تو خجالت نکشند، این خداست! فرصت شب جمعه در پیش است آبروی ما در پیش است این دعاها مستجاب است. شما بزرگواران، اساتید محترم حوزه، اساتید محترم دانشگاه شهید بهشتی، بزرگواران سپاهی بسیجی و همه و همه این آبرو را دارید و دعایی که میکنید اوّل برای نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ولیّ عصر باشد بعد دعاهای شخصی باشد یقیناً خدا اثر دارد و اثربخش است.
من مجدّداً مقدم شما را گرامی میدارم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنم به فردفرد شما برادران و خواهران ایمانی سعادت و سیادت دنیا و آخرت مرحمت کند!
حشر همه شما با اهل بیت عصمت و طهارت باشد!
از دهه کرامت حداکثر بهره را ببرید!
جوانان و فرزندان ما تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت باشند!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . سوره روم، آیه7.
[2]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.
[3]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.
[4]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه220.
[5] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.
[6]. سوره الرحمن، آیه54.
[7]. سوره سجده، آیه17.
[8] . التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری(عَلَیْهِ السَّلَام)، ص606 و 607؛ «قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(عَلَیْهِ السَّلَام) وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ: کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ. قَالَ: أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ. فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ! فَقَالَ الزُّهْرِیُّ: کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ، أَ فَهُمْ قَلِیلٌ فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَاهُ إِلَیْهِ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهَهُ، ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. [فَنَظَرَ] إِلَی النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ قِرَدَةً، لَا أَرَی فِیهِمْ إِنْسَاناً إِلَّا فِی کُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ...».
[9]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَیْهِ السَّلَام) مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَی الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ...».
[10]. ر. ک: وسائل الشیعة، ج27، ص185.
[11] . دیوان حافظ، غزل شماره162.
[12]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص628.
[13] . سوره حجرات، آیه6.
[14] . سوره مائده، آیه90.
[15] . سوره مجادله، آیه11.
[16]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص189؛ «...أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَام سُئِل ... قِیلَ لَهُ فَلِمَ حُرِّمَ الصِّیَامُ أَیَّامَ التَّشْرِیقِ قَالَ لِأَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِی ضِیَافَتِهِ وَ لَا یَجْمُلُ بِمُضِیفٍ أَنْ یُصَوِّمَ أَضْیَافَه».
[17] . منیة المرید، ص123.
[18] . سوره انبیاء، آیه87.
[19] . سوره یوسف، آیه101.
[20] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص278.
[21] . سوره بقره، آیه132.
[22] . سوره یوسف، آیه101.
[23] . سوره مائده، آیه95.
[24]. نهج الفصاحة، ص517؛ «سَأَلْتُ اللَّهَ أنْ یَجْعَلَ حِسابَ أُمَّتِی اِلَیَّ لِئَلا تَفْتَضِحَ عِنْدَ الأُمَمِ فَأَوْحَی اللَّهُ عزَّ وَجَلَّ اِلَی یا مُحَمَّدُ بَلْ أنَا أُحاسِبُهُمْ فَإِنْ کانَ مِنْهُمْ زَلَّةٌ سَتَرْتُها عَنْکَ لِئَلا تَفْتَضِحَ عِنْدَکَ».
[25] . دیوان علامه حسن زاده آملی.
[26] . سوره انفطار، آیات10 و11.
[27] . سوره انفطار، آیات10 و12.
[28] . مصباح المتهجد، ج2، ص849.
[29] . سوره مریم، آیه64.