جلسه درس اخلاق (1395/03/06)
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمهم وَ أَفْضَلهم مُحَمَّد وَ أَهْلِ بَيْتِه الأطْيَبِين الْأَنْجَبِين سِيَّمَا بَقِيَّةَ اللَّه فِي الْعَالَمِين بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّءُ إِلَی اللَّه.
مقدم شما بزرگواران, فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي, برادران و خواهران قرآني و ايماني را گرامي ميداريم و اين اعياد پربركت مخصوصاً خجستهترين عيد اين ايام؛ يعني ميلاد وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) را به پيشگاه آن حضرت و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما برادران و خواهران بزرگوار تهنيت عرض ميكنيم!
در پايان ماه پربركت شعبان قرار داريم و در آستانه ماه مبارك رمضان؛ مستحضريد كه قبلاً هم به عرض شما رسيد آنها كه اهل سير و سلوكاند، سال عبادي و اخلاقي خود را از اوّل ماه مبارك رمضان شروع ميكنند و ماه شعبان, آخر سال آنهاست و تمام سعي و كوشش آنها اين است كه در آخر سال همه حقوق الهي را از عهده خود خارج كنند كه با يك احرام پاك وارد ماه مبارك رمضان بشوند. آنچه در اين نوبت مطرح است اين است كه در بعضي از تعبيرات ديني آمده كه صراط مستقيمي كه ما مأموريم آن را طي كنيم هم باريكتر از مو هست, هم تيزتر از شمشير كه صراط «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ»؛[1] يعني معرفت آن از شناخت و ديدن موي باريك دشوارتر است و عمل به آن از رفتن روي لبه شمشير تيز دشوارتر, اين در روايات ما هست. با اين حال در همين «صلوات شعبانيه» ميخوانيم كه از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم، طريق پيغمبر و اهل پيغمبر براي ما يك راه وسيع و باز باشد كه طريق مهيع را يك وقت شرح كرديم باز هم ممكن است عرض كنيم که طريق مهيع يعني چه. اگر صراط, باريكتر از موست چطور ميدان وسيع است و اگر رفتن اين كار از لبه شمشير تيز دشوارتر است چرا فرمود: ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾[2] اين دين, سهل است؟ اين سؤال همراه با بعضي از سؤالهاي ديگر يكجا طرح ميشود و يكجا جواب داده ميشود. پس صراط از نظر معرفتشناسي باريكتر از موست و از نظر عمل, دشوارتر از رفتن روي لبه تيز شمشير. در منزل زيدبنأرقم كه محفل قرآني بود از وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) سؤال شده است، قيامت را كه خدا در قرآن فرمود: ﴿خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾؛[3] آن روز پنجاه هزار سال است «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوم»، چه روز طولاني است؟! وجود مبارك حضرت در پاسخ اين سائل گفت: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»؛ قسم به ذات اقدس الهي كه جانم در دست اوست اين پنجاه هزار سال براي مؤمن «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»؛[4] به اندازه وقت يك نماز است، يك نماز چهار ركعتي با همه تأنّيات آن ممكن است ده دقيقه وقت بخواهد؛ چطور اين پنجاه هزار سال براي بعضيها ده دقيقه است؟ چطور آن لبه تيز براي يك عده سهل و روان است؟ چطور آن موي باريك براي يك عده ميدان وسيع است؟ سرّش آن است كه امور مادي اگر اضافهاي داشتند به اصطلاح، متواقفةالأطراف است؛ ولي همين امور نسبت به معارف متخالفةالأطراف ميشود. اضافههاي متوافقةالأطراف اضافههايي است كه دو طرفش يك سنخ است مثل اضافه اخوّت, اضافه مساوات, اضافه مواسات, اضافه مقابله؛ اگر آن ديوار با اين ديوار مقابلاند اين هم مقابل اوست, اگر آن ديوار از اين ديوار دور است اين هم دور است, اگر اين ديوار به آن ديوار نزديك است آن ديوار هم به اين ديوار نزديك است؛ قُرب و بُعد اينطور است, مساوات اينطور است, مواسات اينطور است, به اينها اضافه متوافقةالأطراف ميگويند.
اضافه متخالفةالأطراف مثل ابوّت و بُنوّت كه يكي پدر است يكي پسر, اضافه او پدري است اضافه اين پسري است. در امور مادي اگر چيزي به چيزي نزديك بود آن هم به اين نزديك است؛ اما ممكن نيست چيزي به چيزي نزديك باشد و آن از اين دور باشد؛ ولي در معارف, در امور معنوي اينطور است كه «الف» به «باء» نزديك است «باء» از «الف» دور, ذات اقدس الهي به همه نزديك است ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ﴾[5] نه تنها ﴿قَريبٌ﴾ كه در سوره مباركه «بقره» است بلكه در سوره مباركه «واقعه» فرمود: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾[6] يا در بخشهاي ديگر فرمود من به انسان از رگ گردن او نزديكتر هستم: ﴿مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾.[7] در بخش چهارم فرمود: من به انسان از خود انسان نزديكتر میباشم: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[8] حقيقت ما همان قلب ماست. اگر قدرت الهي بين خود ما و خود ما فاصله است قبل از اينكه ما خودمان بفهميم در قلبمان چه گذشت او ميفهمد؛ براي اينكه اگر او حائل بين ما و قلب ماست، قلب كه منظور اين دستگاه پالايش خون نيست؛ اينكه درباره منافق و امثال منافق گفته شد: ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[9] كه اين قلب نيست. اگر بين ما و قلب ما خدا فاصله است؛ يعني طبق روايتي كه مرحوم كليني نقل كرد ما اجوف هستيم. انسان, صمد نيست, مُصْمَت نيست نه صمد است نه مُصْمَت, پُر نيست درونتهي است، اگر درونتهي است درونش را قدرت غيب پر كرده. ذات اقدس الهي صمد است جاي خالي ندارد چيزي خالي نيست؛ ولي ما درونمان تهي است. اين روايت كه مرحوم كليني نقل كرد اين است كه «لِأَنَّ الْمَخْلُوقَ أَجْوَفُ مُعْتَمِل»[10] درون ما پُر نيست، درون ما براي خود ما نيست پر نيست ما صمد نيستيم، بلکه ما اجوف هستيم؛ لذا در سوره مباركه «انفال» فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ تمام مخزن فكري و علميمان قلب ماست. اگر ما بخواهيم بفهميم چه انديشيديم قبل از اينكه ما بفهميم او ميفهمد. آيا ما اوّل ميفهميم بعد خدا ـ معاذ الله ـ يا ما و خدا با هم در يك رتبه ميفهميم هر دو باطل است يا او اوّل ميفهمد بعد ما «و هو الحق». پس مسئله قُرب در سوره «بقره» است كه ﴿فَإِنِّي قَريبٌ﴾، اقرب بودن از حاضران ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾ است در سوره «واقعه», ﴿أَقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ است در بعضي از آيات ديگر, ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ كه بخش چهارم است در سوره «انفال», پس بين ما و خود ما قدرت او فاصله است، ما اگر بخواهيم رابطه خود را با خدا بررسي كنيم آنها كه الهي نميانديشند، طبق بيان قرآن كريم ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾؛[11] خيلي از خدا دورند، اما خدا به آنها نزديك است، پس ميشود در امور معنوي از يك طرف دوري باشد از طرف ديگر نزديكي، آنها ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾؛ ولي ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾؛[12] هر جا باشند ذات اقدس الهي با آنها هست. اين اضافهها در امور معنوي متوافقةالأطراف نيست متخالفةالأطراف است، از باب تشبيه معقول به محسوس ميبينيد اگر كسي بصير و بينا باشد در كنار يك بصير و بيناي ديگر قرار بگيرد هر دو به هم نزديكاند؛ ولي اگر يك كسي برادري, مسافري داشته باشد عزيز اوست و ساليان متمادي از او دور است و محروم، هميشه به انتظار اوست، او حالا آمده كنارش نشسته؛ ولي اين نابيناست او را نميبيند، آن برادر نسبت به اين نزديك است و اين همچنان آه ميكشد و خود را از او دور احساس ميكند چون نابيناست. ميشود در بعضي از امور «الف» به «باء» نزديك باشد ولي «باء» از «الف» دور, در امور معنوي اينطور ممكن است.
به ما فرمودند ذات اقدس الهي به شما نزديك است، قُرب الهي نسبت به مؤمن و كافر كه فرق ندارد. در جريان موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿اذْهَبا إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾،[13] ﴿إِنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَري﴾؛[14] من با تويِ موسي, با توي هارون, با فرعون هر سه هستم، در محفل مذاكره شما من آنجا حضور دارم؛ با اينكه فرعون ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾ از دور, «بعيد من الله» است ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ﴾[15] است. بنابراين در امور معنوي ممكن است كه از يك طرف قُرب باشد از طرف ديگر بُعد.
در جريان صراط هم همينطور است. اين صراط مستقيم, درك دين كار آساني نيست آن ظرايف دين كار آساني نيست از مو باريكتر است و عمل به آن هم انسان عادلانه رفتار بكند خيلي سخت است. اما در اين «صلوات شعبانيه» از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم كه اهل بيت اين راه را به سرعت ميروند اينها خودشان راه هستند: «أَنْتُم الصِّرَاطُ الأَقْوَم»؛[16] يعني ما يك راه ديگري داريم كه اينها آن راه را ميروند يا شريعت را از اينها ميفهميم اگر قول معصوم حجّت است, فعل معصوم حجّت است, تقرير معصوم حجّت است، ما يك قانون نوشتهاي داريم كه برنامههاي علي و اولاد علي را با آن تطبيق ميكنيم، برنامههاي پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را با آن تطبيق ميكنيم ما كه قبلاً برنامهاي نداشتيم، برنامه را از همينها ميگيريم، قول اينها, فعل اينها, سنّت اينها براي ما حجّت است؛ لذا ميگوييم: «أَنْتُم الصِّرَاطُ الأَقْوَم» اينها كه صراطاند راه را به آساني طي ميكنند, اگر كسي با اينها باشد «وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعاً» يك; «مُشَفَّعاً» دو; «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعا»؛[17] سه. درخواست شفاعت ميكنيم.
مستحضريد كه شفاعت با دو عنصر محورياش اثر دارد: يكي اينكه شفيع بايد مأذون باشد, يكي اينكه مشفوعله بايد مرتضيالمذهب باشد ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾[18] و مرتضيالمذهب هم در سوره مباركه «مائده» مشخص شد كه ﴿رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾،[19] بعد از ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾، بعد از ﴿أَتْمَمْتُ﴾ اگر با ولايت بود اين شخص مرتضيالمذهب است وقتي مرتضيالمذهب بود مشفوعٌله است، آنها هم كه اذن شفاعت دارند؛ پس شفيعاند.
در تعبيرات ديني دارد كه به برخي از اولياي الهي ميگويند: «قِف تَشفَع لِلنَّاس»[20] كه اين هر دو مجزوم به امر است بايست كه شفاعت كني كه شفاعت تو مقبول است، «قِف تشفع تشفّع». شفيعِ مشفّع, شفيعي است كه شفاعتش مقبول باشد. ما در اين «صلوات شعبانيه» طبق دستور وجود مبارك امام سجاد از خدا مسئلت ميكنيم: «وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعاً مُشَفَّعاً» يك; «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعا»، طريق مهيع؛ يعني بيابان باز, قبلاً كه راه خاصي نبود اين بيابانِ وسيع بين نجف و كربلا كه از هر جا حركت ميكردند به كربلا ميرسيدند، اين بيابان باز كه هيچ مانعي ندارد تپّهاي, چالهاي, حفرهاي, گودالي, كوهي, درّهاي, طريقي كه انسان را مستقيم به مقصد ميرساند ميگويند طريق مهيع. يكي از ميقاتهاي معروف به نام جُحفه است. در تاريخ اين جُحفه اصلش مهيعه بود؛ يعني بيابان باز, بعد از اينكه سيل آمد گوشهاي از اين را بُرد و به تعبير عربها اجحافي در اين سرزمين رخ داد از آن به بعد گفتند جُحفه وگرنه جُحفه اسمش مهيعه بود؛[21] يعني بيابان باز! در بيابان باز كه هيچ مانعي نباشد رفتن آسان است. همين ديني كه براي يك عده مثل رفتن روي شمشير است براي يك عده خيلي آسان است.
الآن ما ماه مبارك رمضان را در پيش داريم. بعضيها ميگويند چگونه ما هفده ساعت غذا نخوريم؟ آنها كه «بدني» فكر ميكنند آنها را غصه ميگيرد كه من به هر حال آب ميخواهم, نان ميخواهم هميشه ساعت را نگاه ميكنند كه چه وقت اذان ميشود، آنها كه الهي فكر ميكنند اصلاً منتظرند, روزشمارند كه ماه مبارك رمضان بيابد. در بين حكماي بزرگ مثل مرحوم بوعلي و امثال آن که از بزرگان و مفاخر اسلامي هستند اينها آمدند به شما گفتند اگر كسي با يك غذاي كمي دارد زندگي ميكند شما اين را باور كنيد، براي اينكه طب، يك و معارف برتر از طب، دو; اين را تجويز ميكند، سه. مرحوم بوعلي مثالي ذكر ميكند و ميگويد انسان روحي دارد و بدني, نه بدن اصل است نه همتاي هماند، براي اينكه بدن را روح دارد اداره ميكند. اين بدن غذا ميخواهد؛ ولي در حال نشاط و اندوه, ما ميآزماييم كه اين بدن چيزي نميخواهد. اگر كسي ـ انشاءالله ـ براي فرزندش جشني در پيش داشته باشد اين از صبح تا نيمه شب مرتب در حركت است به استقبال و بدرقه مهمانها ميپردازد، از صبح كه شروع كرده چيزي نخورده تا نيمه شب و نيمه شب هم كه شد به او شام تعارف ميكنند ميگويد من ميل ندارم از بس خوشحال است، در نشاط و خوشحالي, روح به بدن توجه ندارد، به آن هدف والاي خودش متوجه است، چون به بدن توجه ندارد، بنابراين غذا نميخواهد سالم هم هست؛ ولي ميگويد ميل به غذا ندارم ـ خداي ناكرده ـ در اندوه و غم اگر كسي عزيزي را از دست داد از صبح تا غروب مرتب حمل جنازه و تشييع كردن و دفن كردن و تلقين كردن و بدرقه كردن, نيمه شب كارش تمام ميشود؛ اما هيچ اشتها به غذا ندارد, چرا؟ چون روحش جاي ديگر است؛ بدن, اصل نيست.
شما ميبينيد دو برادر از يك خانواده يكي گرفتار شكم است مرتب ساعت نگاه ميكند مرتب ميگويد روز طولاني است؛ اما يكي ديگر كه اهل معناست، اصلاً نمازش را هم اوّل وقت ميخواند، چون خيلي فضيلت دارد نماز مغرب و عشا را انسان به حالت روزه بخواند، قبل از افطار گرچه وقتي اوّلِ اذان شد شخص صائم نيست، ديگر روزه ندارد، ولي قبل از اينكه چيزي ميل كند اين نماز مغرب و عشا را بخواند نه تنها فضيلت اوّل وقت است, فضيلت صلات صائم را دارد، حواسمان جمع باشد!
بنابراين اساس، روح است و روح اگر گرفتار تن شد مرتب ساعت را نگاه ميكند؛ اما اگر روح ملكوتي انديشيد درد احساس نميكند، بدن آب نميخواهد نه اينكه آب ميخواهد و انسان اين را تحمل كند و بعد بيمار بشود، اينطور نيست، حرف مرحوم بوعلي اين است كه چرا انسان در حال نشاط، آن روزي كه صبح تا نيمه شب براي جشن فرزندش مرتب در حركت است مريض نميشود، فردا سالم است با اينكه ديروز اصلاً غذا نخورده. روح اگر به لقاي الهي شوق داشته باشد ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[22] عدهاي از بزرگان ميگويند ما هر وقت مشكل داشته باشيم يا خودمان يا ديگري قرآن بخواند همين كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾[23] را ما شنيديم تمام خستگيهايمان رفع ميشود، چون صداي محبوب است اين كلام الهي است چرا ميگويند بگوييد «لبيك»، چون اين كلام, زنده است.
بارها به عرض شما رسيد خدا قرآن را نازل كرد؛ اما نه آنطوري كه باران را نازل كرد كه به زمين انداخته باشد، قرآن را نازل كرد آنطوري كه طناب را آويخت, يك طرف به دست اوست مگر ـ معاذ الله ـ مثل باران قرآن را نازل كرد؟! فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾[24] اين طناب اگر طنابي باشد انداخته شده كنار مغازه، اين مشكل خودش را حلّ نميكند، اعتصام به او چه اثري دارد، اين طناب كه قرآن و عترت است اين به جاي بلند بسته است، گرفتن به اين چند فايده دارد، آدم نميافتد بعد هم ميتواند بالا برود, اگر ـ معاذالله ـ خدا آنطوري كه باران را انداخت آنطور قرآن را نازل كرده بود، قرآن ميشد زميني؛ اما قرآن را آويخت نه انداخت، «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي»[25] اين نشاط ميآورد. اينكه اينها گفتند وقتي ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ را خود ما يا ديگران ميخوانند و ما ميشنويم خستگيِ ما رفع ميشود، صداي حبيب را آدم ميشنود، اين راه باز است. بنابراين آنكه وجود مبارك حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»؛ قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست، اين پنجاه هزار سال براي بعضيها مثل ده دقيقه است، مثل كسي كه در حال نشاط است چطور اين دوازده ساعت يا سيزده ساعت يا چهارده ساعت از اوّل صبح تا نيمه شب مثل يك ساعت يا نيم ساعت است، اينها را آدم احساس ميكند. اگر ما روحاني زندگي كنيم اين شكم، مشكل ما نخواهد بود، اين نيست، درد ما اين است كه ما تمام توجهمان به اين بدن است اين را رها كنيم اين بردهٴ ماست، اگر برده ما بود، حواس ما جاي ديگر بود «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة» بود يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[26] بود خيلي توجه نداريم مرتب ساعت نگاه كنيم, مرتب دوازده ساعت, سيزده ساعت چيز نخوردن, اصلاً ماه مبارك رمضان را خدا قرار داد، چون اكثر بيماري ما براي همين محدوده شكم است، هشتاد درصد بيماري براي بدخوري و پرخوري است. در محفل پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) كسي «يَتَجَشَّی»؛ يعني آروغ زد، حضرت فرمود: «اكْفُفْ جُشَاءَك»؛[27] آدم اينقدر ميخورد كه در مجلس آروغ بزند؟! با آن ادب پيغمبر, فرمود آنقدر بخور كه تو را اداره كند نه تو او را اداره كني! غذاي زائد را انسان بايد اداره كند چگونه هضم كند, چگونه دفع كند اين بلايي است براي آدم. فرمود مجلس محترم است، آدم اينقدر غذا ميخورد كه در مجلس آروغ بزند؟! آن پيغمبري كه در زمان جاهليت، فرهنگ جاهلي را زير پا گذاشت، آن روز رسم عبد و اَمه گفتن يك واژه رسمي بود بازار بردهفروشي بود ميگفتند اين عبد است آن اَمه است. حضرت قبل از نبوّت اصلاً اين واژهها را به كار نميبرد، به عبد ميگفت «فتی»، به امه ميگفت «فتات».[28] مستحضريد كه فارسيِ ما در عين حال كه يك فرهنگ غني است؛ اما هرگز به پاي عربي نميرسد. بسياري از كلمات است كه در عربي هست و معادل فارسي نداريم. ما در فارسي ميگوييم جوان؛ اما جوان غير از «فتی» هست فتوّت و جوانمردي چيز ديگر است او هم شاب دارد هم «فتی» دارد هم غلام دارد ما هر سه را ميگوييم جوان, ما ميبينيد اصلاً تثنيه نداريم ما به يك نفر ميگوييم «تو» به دو به بالا ميگوييم «شما»؛ اما در عربي براي تثنيه حرف دارند، براي مياني حرف دارند؛ لذا ترجمه قرآن بسيار سخت است، چون معادل نداريم ناچاريم چندتا كلمه را كنار هم قرار بدهيم.
به هر تقدير در قرآن كريم فرمود حواس شما جمع باشد! روح اصل است و بدن تابع و اين ماه مبارك رمضان شهر الله است مهمان الهي هستيد «صُومُوا تُصِحّوا»[29] هم همين است؛ البته كسي مريض است حرف ديگري دارد؛ اما يك انسان سالم بگويد روزه مرا مريض ميكند اين راه علمي ندارد؛ يعني انسانِ بانشاط ميتواند به خوبي شانزده ساعت چيز نخورد، به دليل اينكه بيست ساعت چيز نميخورد؛ در اين عروسيها نه مادر نه پدر نه خواهر آنها كه غرق در نشاطاند شانزده ساعت, هفده ساعت, هجده ساعت غذا نميخورند، اصلاً ميل به غذا ندارند نه اينكه گرسنه هستند و ميگويند وقت نداريم، شما بررسي كنيد ميبينيد اصلاً اشتها ندارند روح، اين بدن را تأمين ميكند، نه به عكس. بنابراين اين ماه مبارك رمضان در پيش است و جامعه را همين اداره ميكند. آنها كه ـ معاذالله ـ از راه حرام انباشته كردند، فرشتهها با آنها حرفهاي ديگري دارند؛ حالا در آستانه ماه رحمت هستيم، اين حرفها را من نقل نكنم. اساس كار ما اين است كه مُردن را پوسيدن ندانيم، مُردن را از پوست به در آمدن بدانيم. مرگ آخر خط نيست، يك بيان نوراني سيدالشهداء(سلام الله عليه) در همان بحبوحه روز عاشورا دارد كه «وَ أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»[30] فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ»[31] فرمود ياران من صبر كنيد! مرگ پلي بيش نيست، زير پاي شماست، شما از اين پل ميگذريد آن طرف خبري است، «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». اينها كه خيال ميكنند مرگ آخر خط است ميگويند ما بايد راحت باشيم مرگ پوسيدن نيست، مرگ آخر خط نيست، مرگ از پوست به در آمدن است، مرگ پلي است زير پاي آدم.
مجدداً مقدم شما را گرامي ميداريم! اميدواريم سالی که در پيش داريم؛ يعنی ماه مبارک رمضان، برای همه خير و رحمت و برکت باشد! با قلب طيّب و طاهر، با قلب بیکينه، با قلب همراه وفاق و اتحاد به لقای اين ماه پر برکت که ضيافت الهی است برويم و دعاهای ما هم در اين ماه ـ انشاءالله ـ مستجاب باشد!
پروردگارا! امر فرج ولیّات را تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دنيا و آخرت ما، دولت و ملت و مملكت ما را در سايه ولیّات حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطر بيگانگان را به خود آنها برگردان!
مشكلات مملكت، ازدواج جوانها همه را در سايه وليّات حل بفرما!
جوانان مملكت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»
[1] . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص312.
[2] . سوره قمر، آيات17 و 22 و ... .
[3] . سوره معارج، آيه4.
[4] . بحار الأنوار،ج7، ص123؛ «وَ رَوَي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَي الْمُؤْمِنِ حَتَّي يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا».
[5] . سوره بقره، آيه186.
[6] . سوره واقعة، آيه85.
[7] . سوره ق، آيه16.
[8] . سوره انفال، آيه24.
[9] . سوره بقره، آيه10.
[10] . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص110.
[11] . سوره فصلت، آيه44.
[12] . سوره حديد، آيه4.
[13] . سوره طه، آيه43.
[14] . سوره طه، آيه46.
[15] . سوره آلعمران، آيه30.
[16] . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص612.
[17] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص829.
[18] . سوره انبياء، آيه28.
[19] . سوره مائده، آيه3.
[20] . علل الشرائع، ج2، ص394.
[21] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص318.
[22] . سوره قمر، آيات54 و 55.
[23] . سوره بقره، آيات104 و ... .
[24] . سوره آلعمران، آيه103.
[25] . غرر الاخبار، ص62.
[26] . علل الشرائع، ج1، ص57.
[27] . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج63، ص 332.
[28] . مجمع البحرين، ج1، ص326؛ «لَا يَقُولُ أَحَدُكُمْ عَبْدِي وَ أَمَتِي وَ لَكِنْ فَتَايَ وَ فَتَاتِي».
[29] . دعائم الإسلام، ج1، ص342.
[30] . اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص100.
[31] . دعائم الإسلام، النص، ص289.