جلسه درس اخلاق (1394/09/26)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما اساتيد بزرگوار, دانشمندان, دانشجويان, بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و برادران سپاهي و بسيجي را گرامي ميداريم. در آستانه اعياد پُربركت «ربيع المولود» هستيم، اين اعياد را هم به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و شما فرهيختگان تبريك عرض ميكنيم!
اگر اصل بحث درباره دين و نظريهٴ فرهنگي مطرح شود، گذشته از اينكه با اين همايش بيتناسب نيست، براي جمع ما هم كارآمد است كه دين چه فرهنگي را عرضه كرده است و ما در برابر اين عرضه چه كالايي را خريدهايم؟ دين كه آمده است، انسانها را در سه عرصه آگاهي بخشيد؛ برخي در همان عرصه اول ماندهاند, برخي از عرصه اوّل به عرصه دوم هم رسيدهاند و در عرصه و ساحت دوم ماندهاند, گروه كمي عرصه اوّل و دوم را پشت سر گذاشتند و به ساحت سوم رسيدند؛ آنها به فرهنگ ناب دين و اصالت دين بار يافتند. انسانها يك سلسله زندگي قراردادي دارند، اين در همه ادوار بوده و در هر عصر و مصري هست که با قرارداد و اعتبارات زندگي ميكنند; يعني با خريد و فروش, با اجاره, با عقود مضاربهاي, با مِلكيّت اعتباري, با رياست و مرئوسيّت, خادمي و مخدوميّت و تابع و متبوع بودن اعتباري زندگي ميكند كه جامعه بر همين اساس است; يعني شما وقتي از فضاي اعتبار بيرون رفتيد، چيزي به نام حقيقت نمييابيد، مثلاً ميگويند اين زمين مِلك فلان شخص است, اين ملكيّت, مالكيت و مملوكيّت يك سلسله عناوين اعتباري است، آنچه در خارج وجود دارد زمين است و خود شخص؛ اما اين زمين امروز براي زيد است و فردا براي عمرو است، زيد خريد و عمرو فروخت، اينها يك سلسله قرارداد اعتباري است؛ رياست و مرئوسيّت هم اينچنين است, تابع و متبوع بودن هم اينچنين است، آنچه در خارج وجود دارد خود انسان است و خود زمين است، يك سلسله حركتهاست. عبادتها هم يك سلسله عناوين اعتباري است؛ يعني چند امر خارجي را كنار هم گذاشتند و اسم آن را گذاشتند نماز، وگرنه حقيقتي در خارج مثل در و ديوار, مثل حجر و مدر, مثل گياه و نبات باشد که ما به نام نماز داشته باشيم نيست، بلکه يك قيام است, يك قعود است, يك ذكر است, يك حركت است, يك سجود است که اسم اين مجموعه را گذاشتند نماز؛ حج اينچنين است, عمره هم اينچنين است. عبادات يك سلسله عناوين اعتباري است كه تكتك اينها يك سلسله وجودات واقعي است، که مجموع اينها وجودي ندارد؛ ولي انسان با اينها زندگي ميكند! يعني انسان با معاملات, با عقود, با ايقاعات, با عبادات و مانند آن زندگي ميكند؛ برخي در همين ساحت ميمانند و ديگر كاري به آسمان و زمين ندارند كه در جهان چه خبر است، با همينها زندگي ميكنند و به تعبير جناب صدرالدين قونوي اين بخش اوايل سوره مباركهٴ «آلعمران» را فرمود که دامنگير همين گروه است، اينها در چهار مقطع زينتيابي و زيوربندي به سر ميبرند كه ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ﴾،[1] تحليل جناب صدرالدين قونوي اين است كه تمام زر و زيور جهان به همين چهار بخش وابسته است: يا جماد است يا نبات است يا حيوان است يا انسان, يا انسان به جماد دل بسته است که ميشود: ﴿الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ﴾ يا به گياه و كشاورزي وابسته است که ميشود: ﴿الْحَرْثِ﴾ يا به دامداري وابسته است که ميشود: ﴿الْأَنْعامِ﴾ يا به زن و فرزند وابسته است که ميشود: ﴿النِّساءِ وَ الْبَنينَ﴾, انسان عادي بيش از اين چهار قسم در ساحت اوّلي ندارد; يعني در محدودهٴ چهار زينت در فضاي اعتبار دارد زندگي ميكند و اكثري مردم هم در همين فضا به سر ميبرند، ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ﴾؛ اين شهوتها كه مَقسم اقسام چهارگانه است، اول ياد شده است: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ﴾ که اقسام چهارگانه آن عبارتند از: ﴿مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ﴾، اينها در اين چهار فضا زندگي ميكنند و اگر سياست و رياست و خادمي و مخدومي ميطلبند، در همين ساحت اُولاست، اينها اكثري مردم هستند. عدّهاي از اين پا فراتر رفتند، خواستند جهان را بشناسند، از هيئت باخبر شوند, از نجوم باخبر شوند, از رياضيات باخبر شوند تا بفهمند راه شيري چيست؟ شمس و قمر چيست؟ زمين چيست؟ چه كسي حركت ميكند؟ چه چيزي حركت ميكند؟ چطور حركت ميكنند؟ چند طور حركت ميكنند؟ در اين فضاها ماندند كه طبيعيات و رياضيات متولّي اين بخش از علوم است و خيال كردند اين زمين براي هميشه هست يا اين سپهر براي هميشه هست، اينها گروه دوم هستند؛ اما اينها پايانشان چيست، چگونه اينها ميمانند يا عوض ميشوند، در اين مطالب هيچ سهمي از اينها ندارند، فقط خيال ميكنند: «اين همان چشمهٴ خورشيد جهان افروزست ٭٭٭ که همي تافت بر آرامگه عاد و ثمود»[2] و خواهد ماند.
اما گروه اندكي كه پيام رهبران الهي را گوش دادند، گفتند آن ساحت اول لازم است، ولي مقدمه است؛ اين ساحت دوم هم لازم است، ولي خيمه موقّت است، نه دائم! هم آن بساط اعتبارات رخت ميبندد, هم اين سقف مُقَرنَس و نيلگون خيمهٴ موقت است و نميماند و تو كه انساني در سه ساحت به سر ميبري كه ساحت اصيل و اصلي آن ساحت سوم است، هستي كه هستي! اين زمين و اين نظام سپهري روزي بساط آنها برچيده ميشود! در سوره مباركه «ابراهيم» دارد: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾،[3] كه اين ﴿السَّماواتُ﴾ نايبفاعل همان ﴿تُبَدَّلُ﴾ است؛ يعني سماوات عوض ميشود و زمين عوض ميشود، كلّ مجموعه سپهري و نظام شيري عوض ميشود. در بخشي از آيات قرآن كريم فرمود امروز شمس و قمر براي شما جلوهگر است، ولي حواستان جمع باشد، من اين را از يك مُشت دود درست كردم، اينطور نيست كه ما از برليان شمس و قمر ساخته باشيم ﴿ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾؛[4] فرمود يك مُشت گاز و دود بود، ما اين گاز را به صورت شمس و قمر درآورديم! بعد هم ﴿وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ﴾[5] هست, ﴿إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا﴾[6] هست, ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ﴾[7] هست, يك ويراني اين خيمه را تعقيب ميكند و بساط آن برچيده ميشود، اينها موقت هستند! شما را ما مدتي در اين خيمهگاه به عنوان اردو آورديم و آزموديم تا به صحنه ابد برسيد. انسان اين دو ساحت را دارد; يعني در آن بخشي كه متمدّن است و به اصطلاح مدني است و زندگي اجتماعي دارد، الاّ و لابد بايد با قرارداد زندگي كند. همه اين قراردادها در محدوده اعتبار هستند «و لا غير»؛ يعني ما چيزي در خارج به عنوان «بيع» و «شراء» و «اجاره» و «مضارعه» و «مساوات» و «مساقات» و اينها نداريم، اين قراردادها و پيمانها امر اعتباري است که به «يد» معتبر است. معتبران گاهي اينچنين اعتبار ميكنند و گاهي آنچنان, گاهي در اين زمان و زمين اينچنين اعتبار ميكنند و گاهي در آن زمان و زمين طور ديگر اعتبار ميكنند؛ اما تا مادامي كه زندهايم اين «بيع» و «شراء» هست، يا با روابط زندگي ميكنيم يا با ضوابط; يعني نيازهاي ما يا با ضابطههاي خريد و فروش و عقود مضاربهاي حلّ ميشود يا با روابط خانوادگي؛ يكي پدر است, يكي پسر است, يكي مادر است, يكي دختر است که نيازهاي يكديگر را حلّ ميكنند، كلّ اين مجموعه تبديل ميشود به جهاني كه نه ضابطه در آن هست و نه رابطه, نه خريد و فروش و عقود و ايقاعات در آنجا جاي دارد و نه روابط فرزندي و خانوادگي ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾،[8] اين «لا», لاي نفي جنس است؛ يعني هيچ خبري از قرادادها نيست؛ از ضوابط اجتماعي به عنوان «بيع» و «شراء» و عقود «مضاربه»اي نيست؛ روابط خانوادگي پدري و فرزندي و مادري و دختري و امثال آن نيست ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾، هر كسي مهمان عقايد خودش است. گفتند آن شخصي هنرپيشه است كه هنرتوشه باشد! با دست خالي سفر كردن, به جهان ابد رفتن, رنج ابدي را به همراه دارد! انسان به چه كسي تكيه كند؟ همه خاك ميشوند و همه از خاك سر برميدارند، بنابراين «خُلّه» و «خليل» بودن و «ولد» و «والد» بودن رخت برميبندد و هر كه از ديگري فرار ميكند: ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ﴾،[9] ما چنين عالَمي در پيش داريم!
بنابراين انسان در ساحتي با فرهنگ اعتباري به سر ميبرد، در بخش ديگر در علوم هست كه خيال ميكند اين خيمه براي هميشه به پاست، بعد معلوم ميشود که انسان را در اين اردوگاه و خيمهگاه آوردند و چند صباحي براي او شمس و قمر آفريدند، سپهر و زمين ساختند، بعد كلّ اين متزمّن و زمين, متمكّن و مكان همه را عوض ميكنند: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[10] که وارد نشئه سوم ميشويم. غير از انسان و فرشته كسي از آن ساحت سوم خبري ندارد كه با ابديّت همراه است؛ آسمان و زمين آن روح را ندارد كه بفهمد ابدي است، كلّ اين مجموعهاي كه از گاز و دود ساخته شده روزي ﴿تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾ بر آن حكومت ميكند, ﴿إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ﴾[11] بر او حكومت ميكند و ﴿فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً﴾[12] بر آنها حكومت ميكند. فرمود امروز شما راه شيري ميبينيد و زميني ميبينيد پهن، اما ما اين را پهن كرديم و گسترانديم! روزي فرا ميرسد كه ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾،[13] «سِجِلّ» يعني طومار, پارچهنوشتهها، كاغذنوشتهها و متني كه چند نفر امضا ميكنند، اين مادامي كه كاغذ و پارچه است, پارچه و كاغذي است، طومار نيست، اما آن وقتي كه اين را لوله كردند و به صورت لولهاي درآمده، ميشود طومار, طومار يعني آن لوله؛ اين «سِجِلّ» كه تعبير قرآن است همين است. شما وقتي اين كاغذ را لوله كردي، اين ميشود طومار. فرمود امروز راه شيري باز است, آسمان باز است, «سماوات سبع» باز است, زمين باز است؛ ما اين را لوله ميكنيم، آنطوري كه «سِجِلّ»، يعني اين پارچهها را که شما وقتي لوله كرديد ميشود «سِجِلّ» يا اين كاغذ را وقتي لوله كرديد ميشود «سِجِلّ», تمام اين امضاها و مكتوبها را اين «سِجِلّ» و لوله در درون خود دارد: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾. اگر يك پارچهنوشتهاي ده متر پارچه باشد و داراي امضاهاي فراوان باشد، وقتي لوله كرديد همه اينها «مَطويّ» در محتواي اين پارچه است. فرمود ما كلّ بساط زمين را جمع ميكنيم، بعد وقتي تبديل كرديم «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»،[14] آن وقت دوباره پهن ميكنيم؛ آن زمين, ديگرزميني نيست كه مثل زمين دنيا در اختيار افراد باشد، آن زميني است كه كاملاً سخن ميگويد، آن زميني است كه شهادت ميدهد و آن زميني است كه شكايت ميكند ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾، آنگاه افراد مؤمني كه با فرهنگ دين آشنا هستند، در اين ساحت سوم زندگي ميكنند. گروه فراواني در ساحت اول هستند كه «تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ بَيْعٌ»، گروه دومي ميباشند كه «تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ بَيْعٌ وَ مَعرِفَةُ الأرضِ وَ السَّماء»، گروه سوم كساني هستند كه «﴿لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ﴾[15] وَ لا مَعرِفَةُ الأرضِ وَ السَّماء». اگر شما ميبينيد جناب سعدي ميگويد:
ره عقل جز پيچ بر پيچ نيست ٭٭٭ بر عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفتن اين با حقايق شناس ٭٭٭ ولي خرده گيرند اهل قياس
که پس آسمان و زمين چيستند؟ ٭٭٭ بني آدم و دام و دد کيستند؟
پاسخي كه جناب سعدي از بعضي از روايات ما استفاده كرده است، اين است که ميگويد:
همه هرچه هستند از آن کمترند ٭٭٭ که با هستيش نام هستي برند
عظيم است پيش تو دريا به موج ٭٭٭ بلندست خورشيد تابان به اوج[16]
در تعبيرات قرآني اين است كه شما امروز آسمان و زمين ميبينيد، ولي ما بساط اين خيمه را يك وقت جمع ميكنيم؛ نميخواهيم نابود كنيم، بلکه ميخواهيم عوض كنيم. ﴿وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً﴾،[17] به چه چيزي ميگوييم سراب؟ به آنكه نمايش ميدهد و نيست, فرمود شما ميرسيد و ميرسيد، اما بعد جايي را ميبينيد كه نه آسماني هست و نه زميني. اين ﴿فَكانَتْ﴾ يعني «كانت»، نه «صارت»! امروز «برِ عارفان كانت است»، چون آنها دسترسي به اين نكته نداشتند ميگويند: «فصارت»؛ يعني در قيامت سراب ميشود، خير! هماكنون سراب است!
همه هرچه هستند از آن کمترند ٭٭٭ که با هستيش نام هستي برند
اين انسان چه حقيقتي است؟ از همه سماوات بالاتر! از همه «ارضين» بالاتر! در فرهنگ دين، اين طومار آسمان و زمين را ميفرمايد ما برميچينيم؛ اما انسان, انسان است! اين «خليفة الله» برچيده نميشود! بدن را با حفظ هويّتِ عينيّت همين بدن عوض ميكنند به بدن ديگر، تبديل ميشود به بدني كه ميليونها سال و ميلياردها سال به ابد ميماند و از بين نميرود. بنابراين اگر كسي خواست با فرهنگ دين آشنا شود، در اعتبارات و بخش ساحت اول زندگي كند لنگ است! در نظام سپهري و نجوم و هيئت و امثال آنها به سر ببرد که آسمان را بشناسد, زمين را بشناسد, اتم را بشناسد و بشكافد, عمق زمين و اقيانوسها را بشناسد، اينها خيمهشناسي است! بين خيمهشناسي و خداشناسي خيلي فرق است. دين آمده ما را به خداشناسي دعوت كند! بنگريد ببينيد که حالا دين درباره خداشناسي چه سخناني دارد.
حرفي كه مرحوم بوعلي و امثال بوعلي دارند، اين است که ميگويند ما عهد كرديم قصه نخوانيم![18] شما ميبينيد يك سخنران اول از يك آيه شروع ميكند، بعد با چند قصه! اگر چيزي موضوع نداشته باشد, محمول نداشته باشد و حدّ وسط نداشته نباشد، وقت صرف كردن درباره آن اتلاف عمر است. عزيزان! اتلاف عمر حقيقت شرعيه نميخواهد; يعني لازم نيست يك آيه نازل بشود که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» كسي يك ساعت حرف بزند موضوع آن مشخص نباشد, محمول آن مشخص نباشد, حدّ وسط و برهان قطعي آن مشخص نباشد اين اتلاف عمر است! كسي يك ساعت يكجا بنشيند و حرف عالمانه نگويد و فرا نگيرد اتلاف عمر است! وجود مبارك حضرت فرمود آن روزي كه من مطلب ياد نگيرم: «فَلا بُورِكَ لِي فِي طُلُوعِ شَمْسِ»، اينها در قوس نزول هر چه ميخواستند خدا به اينها داد، اما در قوس صعود به تدريج «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»[19] است «ارْقَأْ وَ اقْرَأ»[20] است، فرمود: «إذا أتیٰ عَلیَّ يَوْمٍ لا أَزْدَادُ فيه عِلْمًا يُقَرِّبُنِي إلى اللَّهِ تَعالى فَلا بُورِكَ لِي فِي طُلُوعِ شَمْسِ ذَلِكَ الْيَوْمَ».[21] آدم دهن باز ميكند با خواب و قصه وقت ديگران را تلف میكند! فرمود اگر حرف زدي بايد موضوع مشخص باشد, محمول مشخص باشد, حدّ وسط و برهان مشخص باشد! شما يك موجود ابدي هستي! خود را با آسمان نسنج, خود را با زمين نسنج, خود را با شمس و قمر نسنج، اينها خيمهاي هستند كه بساط آنها برچيده ميشود، اما «يَوْمَ نَطْوِي الإنسان» ما نداريم! انسان خليفه الهي است که از صحنهاي به صحنهاي تا ابد ميرسد! همه موجودات غير از انسان، اينها در راه هستند؛ تنها انسان است كه از صفر تا صد اين راه را طي ميكند. اين بخشهاي چهارگانهاي كه جناب صدرالدين قونوي در آن رساله از آيه سوره مباركه «آلعمران» استفاده كرده است، غالب اينها در راه هستند به استثناي انسان كامل؛ يعني جماد و نبات و حيوان اينها همه در راه میباشند، اينها از صفر شروع كردند و در اين بين راه ميمانند، اينها كه به «لقاءالله» نميرسند! فرشتگان برجسته هم آنها در راه هستند، آنها از نيمه بعد شروع ميكنند، كسي از صفر شروع نكرده که به صد برسد، اين تنها انسان است كه ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾،[22] بقيه «ابنالسبيل» هستند. آنكه آزمايش نشده، آنكه جهاد اصغر و اوسط را پشت سر نگذاشته به نام فرشته, «فرشته عشق نداند که چيست قصه مخوان».[23] اگر گفتند:
نه فلک راست مسلّم نه ملک را حاصل ٭٭٭ آنچه در سرّ سويدای بنیآدم ازوست[24]
براي همين است! آنها «ابنالسبيل» میباشند، در راه هستند، از اول شروع نكردند نه از ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[25] باخبر هستند و نه از بين راه. كسي كه رنج سفر طولاني از خاك تا «لقاءالله» را طيّ نكرده است، همتاي انسان نيست؛ اين انسان است كه ميتواند به لقاي الهي بار يابد. گفتند بين راه نمان و خودت را معطّل نكن! اگر حرفي محقّقانه براي تو حلّ نشد، نه بپذير و نه بگو!
خدا مرحوم كليني را غريق رحمت كند! شما اين مقدمه دو ـ سه صفحهاي كافي را بخوانيد، اين مقدمهای علمي است؛ لذا مرحوم ميرداماد سعي كرده است بر اين مقدمه شرح بنويسد، در الرواشح السماوية يكي از آن «رواشح», شرح همين مقدمهٴ مرحوم كليني است. اين بزرگوار مقدمه دو ـ سه صفحهاي دارد كه آن حكيم بنام، يعني ميرداماد اين را در آن الرواشح السماوية شرح كرده است، آن خطّ آخري كه مرحوم كليني در اين مقدمه دو ـ سه صفحهاي دارد، اين عبارت است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛[26] محور حركت بشر عقل است، آدم چيزي را كه بر خلاف عقل است نه ميگويد و نه باور ميكند! «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛ ميگويد چون قطب فرهنگي ما عقل است و اگر جامعه عاقل نبود به شرق و غرب خواه و ناخواه آن را ميبرند و اگر عاقل بود عِقال دارد! اين بيان نوراني پيغمبر است كه فرمود ميدانيد عقل را چرا عقل گفتند؟ براي اينكه ريشه عقل همان عِقالي است كه زانوبند شتر جموح و چموش است؛ اين شتر جموح و چموش را عِقال ميكنند كه مبادا اين دو زانويش بيخود حركت كند. فرمود تا در بخش عمل آدم زانوي شهوت و غضب را عقال نكند و در بخش نظر و انديشه زانوي چموش و جموح وهم و خيال را عِقال نكند عاقل نميشود[27] و روايتها براي همين است كه شما اين عِقال را فراهم كنيد، هم به زانوي وهم و خيال بنهيد كه هر موهومي را معقول ندانيد, هر متخيّلي را معقول ندانيد و هر شهوتي را محبت الهي ندانيد و هر غضبي را جهاد الهي ندانيد. زانوي چموش شهوت و غضب را با عقل عملي عِقال كنيد, زانوي چموش وهم و خيال را با عقل نظري عِقال كنيد تا بشود عقل! آنگاه اين روايت نوراني را از وجود مبارك امام صادق نقل ميكند، ميفرمايد بالأخره بشر كه هوس دارد زندگي ميكند يك نفي و اثبات دارد, اگر نماينده است يا موافق است يا مخالف, اگر فرد عادي است يا نظر مثبت ميدهد يا نظر منفي. ميفرمايد سر بالا ميكني با برهان باشد, سر پايين ميكني با برهان باشد, نفي فتوا دادي با برهان باشد, اثبات نظر دادي با برهان باشد؛ اين را مرحوم كليني در همان كتاب عقل از وجود مبارك امام صادق نقل ميكند, وجود مبارك امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ميفرمايد طبق دو آيه قرآن اين سيم خاردار را خدا نصب كرد كه انسان جلوي او باز نباشد و هر حرفي را نزند, هر چيزي را نخواند و هر چيزي را باور نكند. فرمود از يك طرف اثبات ميخواهد تا برود تصديق كند که جلوي او بسته است ـ اين برهان امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است در كتاب العقل و الجهل كافي[28] كه از اين دو آيه استفاده ميكند ـ فرمود بخواهد اثبات كند، فتوا و نظر بدهد جلوي او بسته است: ﴿أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثٰاقُ الْكِتٰابِ أَنْ لٰا يَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾،[29] بخواهد چيزي را نفي كند، تكذيب و انتقاد كند با اين سيم خاردار جلوي او بسته است: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ﴾،[30] شما كه برهان نداريد چرا نقل ميكنيد؟ شما كه برهان نداريد چرا سر بالا كردي و نفي كردي و فتوا به نفي دادي؟ فرمود انسان دو طرف او با دو سيم خاردار بسته است! تصديق, تكذيب, نفي, اثبات, سلب و ايجاب او مرزبندي شده است، اين ميشود فرهنگ ديني! قهراً فضا، فضاي عقلاني خواهد بود. فرمود چيزي را ميخواهي نفي كني برهان داشته باش, يعني در محكمه عدل الهي وقتي گفتند چرا نفي كردي؟ چرا نقد كردي؟ بگويي طبق اين برهان، وگرنه اين آيه تهديد ميكند: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ﴾، شما كه برهان نداري چرا تكذيب ميكني؟ جامعه فرهنگي در فضاي عقل به سر ميبرد، اين كجا ميخواهد فرار كند؟ نفي و اثباتش كه بسته است, سلب و ايجابش كه بسته است, تصديق و تكذيبش كه بسته است؛ دو طرف در فضاي عقل است! اين جامعه با چنين اميدي در زمان وجود مبارك وليّ عصر پيدا ميشود كه اين چه معجزهاي است كه ذات اقدس الهي در آن زمان ميكند، عقل حيران است. شما روايات ظهور را ببينيد، حضرت(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) كه ظهور ميكند ذات اقدس الهي دست لطف خود را به بركت وليّ عصر «عَلَی رُءُوسِ الْعِبَاد» ميگذارد «وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُم»[31] مردم عاقل ميشوند. الآن اگر حضرت(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ظهور كرد، هفت ميليارد آدم عاقل را به خوبي ميشود اداره كرد، وگرنه همين وضع باشد شما چهار ميليارد را هم بكشي باز اول ترور است. مگر با خونريزي جامعه اصلاح ميشود؟! اين چه معجزهاي است كه به بركت حضرت ظهور ميكند خدا ميداند! «وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُم»، كمال عقل در همين مرزبندي وجود مبارك امام صادق است، فرمود دو طرف را دين بسته است! كدام طرف شما ميخواهيد برويد؟ نسبت به ديگران هم فرمودند: «كُلُّكُمْ رَاعٍ» اين در مسائل علمي است، در مسائل اجتماعي ـ سياسي هم اينچنين است، مگر نفرمود: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ»؟![32] ما نسبت به چه چيزي مسئوليم؟ نسبت به چشم مسئوليم, نسبت به گوشمان مسئوليم, نسبت به نهان و نهاد ما كه قلب ماست مسئوليم! فرمود همانطوري كه نسبت به گوش خود حفاظت ميكني, نسبت به چشم خود حفاظت ميكني و نسبت به قلب خود حفاظت ميكني, نسبت به تودٴ مردم هم حفاظت كن! اگر در سوره «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾،[33] بعد هم آمده: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ»؛ همانطوری كه از چشم و گوش شما و از نهان و نهادتان سؤال ميشود، از جامعه هم سؤال ميشود و شما مسئول هستيد! اين جامعه عقلاني است كه به اين سؤال پاسخ ميدهد، اين ميشود فرهنگ ديني!
اين ادبيات را اختراع كردند، براي اينكه مواظب دهان باشيم و هر حرفي را نزنيم و هر طوري حرف نزنيم. براي چه نحو و صرف را اختراع كردند؟ براي اينكه انسان مواظب زبان خود باشد. براي چه منطق را اختراع كردند؟ براي اينكه مواظب انديشه خود باشد و به هر چيزي فكر نكند, هر چيزي به مغزش راه ندهد و هر چيزي را هم نگويد! اين ميشود جامعه عقلاني! اين ميشود فرهنگ ديني! اگر كسي ادبيات نداشته باشد، هر چه زبانش برآمد ميگويد و هر كلمهاي را هرطور خواست ميگويد، اصلاً نحو و صرف را براي همين اختراع كردند كه آدم مواظب زبانش باشد، منطق هم اينچنين است. اينكه ميبينيد در جريان ارسطو و امثال ارسطو نوشتند كه كسي وارد اين سه آكادمي بشود كه منطق و رياضي را خوب خوانده باشد؛ يعني فكر او فكر برهانی باشد، خواب نگويد و خواب را هم باور نكند؛ قصه نگويد و قصه را هم باور نكند، مگر ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[34] باشد.
بنابراين مهمترين فرهنگ ديني، فرهنگ عقل است و قرآن كريم در همه بخشها فرمود اگر تابعي، عاقل باش! متبوعي، عاقل باش! آن دو آيه ديگر است، در آيه سه و آيه هفت و هشت سوره مباركهٴ «حج» است که فرمود مقلّدي؛ در تقليد محقّق باش! مرجعي، در مرجعيّت عاقل باش! هم در آيه سه سوره مباركهٴ «حج» و هم در آيه هفت و هشت سوره مباركهٴ «حج» آمده، آن براي تابع و متبوع است؛ انسان در جامعه يا تابع است يا متبوع, فرمود اگر متبوعي، عاقلانه متبوع باش! تابعي، عاقلانه تابع باش! اين ميشود فرهنگ ديني! در همه محورها آنچه ميتابد عقل است و هيچ نعمتي بالاتر از عقل نيست، چه اينكه در هيچ نشئهاي بالاتر از انسان نيست! اين انسان است كه ميتواند «خليفة الله» باشد. مستحضريد كه اين «تاء» در«خليفة الله», «تاء» مبالغه است، آدم كه مؤنث نبود و نبيّ و وليّ و وصيّ كه مؤنث نيستند، اينها «خليفُ الله» هستند لغتاً و «خليفةُ الله» هستند که اين «تاء», «تاء» مبالغه است. همانطوري كه زينب كبرا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْها) «عَقيلَةُ الطّالِبين» است، سيدالشهداء هم «عَقيلَةُ الطّالِبين» است، چون آن «تاء», «تاء» تأنيث نيست؛ مثل تاء «علامة»، «تاء» مبالغه است. «خليفة الله» بودن انسان براي آن است كه اين قدرت را دارد كه همه اسماي الهي را ارزيابي كند و مَظهر آنها شود. درست است كه طبق بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه خدا تجلّي كرده است كه فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»،[35] درست است در آيات قرآن تجلّي كرده است طبق بخش ديگري از سخنان نوراني اميرالمؤمنين(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) كه فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْه».[36] خلقت تجلّي خداست, قرآن تجلّي خداست، اما اينچنين نيست كه اينها مظاهر خدا باشند و خدا به عنوان «هُوَ الظّاهر» در اينها ظهور كرده باشد؛ تعبيرات همه ما هم همين است كه جهان مَظهر خداست و خدا با «هُوَ الظّاهر» ظهور كرده است، اما يك قدم كه آن طرفتر برويم، ميبينيم كه اين «هُوَ الظّاهر» او عين «هُوَ الباطِن» است، «وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرَهُ غَيْرُ بَاطِن»،[37] مگر خدا ظهور او غير از بطون است؟ بطون او غير از ظهور است كه ـ معاذ الله ـ مركّب بشود؟ او «بِما هُوَ الظّاهر» ظهور كرده، نه «بِما هُوَ البٰاطن»؟ يا او «بِما هُوَ الظّاهر» ظهور كرده است که در درونِ درون اين يك «هُو البٰاطن»ي هست؛ لذا ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[38] در درون همه موجودات «لا اله الاّ الله» هست, در درون هر شيئي «لا اله الاّ هو» هست, در درون هر موجودي توحيد الهي هست، او «هُو الظّاهر»ي است كه آن ظاهرش عين باطن است که با همان وضع ظهور كرده است؛ منتها انسان است كه اينها را خوب درك ميكند, انسان است كه با اين وضع ميتواند «خليفة الله» باشد؛ لذا كلّ جهان طومار آن برچيده ميشود، مگر انسان! اگر انسان اين است، بايد بدانيم که از زمين بالاتر است! از آسمان بالاتر است! از هر چه ماسواي خداست بالاتر است! اميدواريم همه ما قدر و اجر و ارزش اين خلافت الهي را بشناسيم و بدانيم.
من مجدداً مقدم همه شما فرهيختگان برادران و خواهران حوزوي و دانشگاهي و بزرگان همايش دين و نظريه فرهنگي را گرامي ميدارم. كساني كه با ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن علمي آن همايش افزودند خدا از همه آنها بپذيرد و به فرد فرد شما سعادت و سيادت دنيا و آخرت مرحمت كند!
پروردگارا نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه وليّ خود حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطر تكفيري و سلفي و داعشي را به استكبار و صهيونيسم برگردان!
كشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر گزندي محافظت بفرما!
مشكلات دولت و ملت و مملكت را در سايه وليّ خود حلّ بفرما!
ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّ خود حلّ بفرما!
جوانان مملكت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان علي و اولاد علي قرار بده!
بين ما و قرآن و عترت لحظهاي جدايي نينداز!
«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَكُمْ وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُه»
[1]. سوره آل عمران, آيه14.
[2]. ديوان سعدی، غزل26.
[3]. سوره ابراهيم, آيه48.
[4]. سوره فصلت, آيه11.
[5]. سوره حاقة, آيه16.
[6]. سوره فجر, آيه21.
[7]. سوره انفطار, آيه1.
[8]. سوره بقره, آيه254.
[9]. سوره عبس, آيه34.
[10]. سوره ابراهيم, آيه48.
[11]. سوره تکوير, آيه2.
[12]. سوره حاقة, آيه14.
[13]. سوره انبياء, آيه104.
[14] . الجامع لاحكام القرآن، ج 16، ص300؛ «يحشر الناس علي ارض بيضاء مثل الفضة لم يعص الله عليها».
[15]. سوره نور, آيه37.
[16]. بوستان سعدی، باب سوم، در عشق و مستی و شور.
[17]. سوره نبأ, آيه20.
[18]. رساله عهد، بوعلی.
[19]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص606.
[20]. بحارالانوار، ج89 ، ص22.
[21]. نهج الفصاحة، ص177.
[22]. سوره انشقاق, آيه6.
[23]. ديوان حافظ، غزل266؛ «فرشته عشق نداند که چيست قصه مخوان ٭٭٭ بخواه جام و شرابی به خاک آدم ريز».
[24]. ديوان سعدی، غزل13.
[25]. سوره حديد, آيه3.
[26]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص9.
[27]. تحف العقول، ص15؛ «إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ وَ النَّفْسَ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْل وَ ...».
[28]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص43.
[29]. سوره اعراف, آيه169.
[30]. سوره يونس, آيه32.
[31]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص25؛ «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ يَدَهُ عَلَی رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ».
[32]. مجموعة ورام، ج1، ص6.
[33]. سوره اسراء, آيه36.
[34]. سوره يوسف, آيه3.
[35]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه108.
[36]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه147.
[37]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه65.
[38]. سوره اسراء, آيه44.