اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله.
مقدم شما برادران و خواهران و بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي همه را گرامي ميداريم، از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم به همه شما و علاقهمندان قرآن و عترت آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت است، مرحمت كند!
در بحثهاي اخلاقي از آن جهت كه انسان, شئون متعدّدي دارد و اين شئون درگير با هم هستند و هر كدام از اينها تماميّتخواه هستند, رعايت همه شئون از يك سو, تنظيم و تعديل اين امور از سوي ديگر, وظيفه انسان متخلِّق است. ما اگر بخواهيم به خُلق الهي و به خُلق عظيم آن حضرت تأسّي كنيم، هيچ چارهاي نداريم مگر اينكه اعضا و جوارح درون را بشناسيم، يك؛ سِمت هر كدام از اينها را ارزيابي كنيم، دو؛ هر كدام را در جاي خود مأموريت دهيم، سه؛ اينها را تعديل كنيم و نه تعطيل، چهار؛ رهبري اينها را به دست قلب و عقل دهيم، پنج؛ تا انسان بشود متخلّق و سالك راهي بشود كه راهنماي او صاحب: ﴿إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾[1] است. اينچنين نيست كه فقط انسان يك بُعد را رعايت كند، كامياب شود.
در بخش انديشه, وهم از يك سو که داعيه استقلال دارد، خيال از يك سو که داعيه مستقل بودن دارد, هر كدام از اينها سعي ميكنند از رهبري عقل نظر فاصله بگيرند و يك جهاد علمي بين وهم و خيال از يك سو و عقلِ انديشور از سوي ديگر است اين يك جهاد دروني است. قسمت مهمّ كارزار و مبارزات و درگيري و جهاد در بخشهاي عقل عملي است، شهوت از يك سو, غضب از سوي ديگر, عقل عملي كه «عُبِدَ بِهِ الرّحمَن وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنَان»[2] از سوي ديگر, هر كدام از اينها راهي دارند و داعيه استقلال دارند و آنكه بتواند نيروي جذب و دفع را؛ يعني شهوت و غضب را به رهبري عقل تعديل كند و نه تعطيل, در مبارزه موفق است.
بعد از اينكه اين دو مبارزههاي مقطعي و موسمي را سامان بخشيد؛ آنگاه بين قلمرو انديشه كه رهبري آن را عقل نظر به عهده دارد و حوزه انگيزه كه رهبري آن را عقل عمل به عهده دارد، اين را بايد تعديل كند, تنظيم كند تا شخص بشود، عاقلِ عادل نه از هر عاقلِ تنها كار ساخته است, نه از هر عادل تنها كار ساخته است، آن عقل و انديشه را يك بخش به عهده دارد، انسان تنها آن بخش نيست، جامعه تنها آن بخش نيستند با علمِ تنها نميشود جامعه را اداره كرد. عدلِ محض هم بدون علم و انديشوري, مشكل را حل نميكند. اگر عقل كه عهدهدار و متولّي فكر است و عدل كه عهدهدار و متولّي عمل است اينها هماهنگ شدند انسان ميشود «خليفةالله», خليفه آن است كه اولاً، مستخلفعنه را بشناسد؛ ثانياً آيين و دين او را ارزيابي كند؛ ثالثاً، متديّن به دين آن مستخلفعنه بشود؛ رابعاً بعد از باور و تخلّق و عمل, سعي كند به جامعه منتقل كند, تا «خليفة الله» شود. اين سِمت براي انسان هست كه انسان جانشين خدا شود. آن استقلالطلبي و كبرياخواهی و بزرگواري كه انسان به دنبال اوست در خلافت او نهادينه شده است، اينها كه رهبري رهبران الهي را رها كردند، به دنبال گمشده خود بدون راهنما ميگردند، همه ما ميخواهيم كريم، آقا، مستقل و عزيز شويم اين خواستهها، چيز بسيار خوبي است، چون در درون همه ما هست؛ اما راه آن اين است كه ما خليفهِ كريم, خليفهِ عليم, خليفهِ عزيز و خليفهِ قدير شويم تا از اينها طرْفي ببنديم و اگر اين راه را نرفتيم به جاي اينكه به اوج خلافت برسيم، به حضيض اومانيسمي ميرسيم. اين متفكّر اومانيسم ميخواهد عزيز باشد, مستقل باشد, خودكفا باشد، همه اين خواستهها درست است؛ اما نميداند يك موجود وابسته نميتواند مستقل باشد. موجودي كه وابسته به غنيّ محض است، قبل از آن او نطفه بود، بعد از آن هم مردار است، «بينهما حامل» است[3] اين نميتواند مستقل باشد، مگر از رهگذر نيابت يك عزيز. اين مرز باريك كه «أَدَقُّ مِنَ الشَّعرِ» است و «أََحَدُّ مِنَ السَّيفِ» كه فرمودند: صراط مستقيم از مو باريكتر است از لبه شمشير تيز, تيزتر،[4] براي همين جهت است؛ يعني انسان اگر بخواهد بفهمد خلافت كه بسيار مقدس است و اومانيسمي كه بسيار پليد است، فرق آنها چيست؟! اين «أَدَقُّ مِنَ الشَّعرِ» است. شما در تعبيرات عربزبانها شنيدهايد در تعبيرات ما فارسيزبانها هم كم نيست آنها ميگفتند: «قَد شَقَّقَ الشَّعرَ». در تعبيرات ما اين است كه اينها موشكاف هستند، آن تشقيق شَعْري كه در كتابهاي عربزبان است موشكافي كه در گفتار ماست اين است كه آن موهاي بسيار ظريف و باريك را كه كمتر با چشم غير مسلّح ديده ميشود، انسان بتواند اين را ببيند، يك؛ از بالا بشكافد، نه كمرشكن كند، دو؛ مگر ميشود آن مويِ باريكي كه به زحمت ديده ميشود آن را شما از بالا دو نيم كنيد، ميگويند اين تشقيق شَعْر كرده, موشكاف است يك پژوهشگر دقيق است, اگر كسي اهل اين كار بود، بين خلافت كه بسيار مقدس است كه اوج است, بين اومانيسمي كه بسيار پليد است در حضيض است، فرق ميگذارد. ميخواهد به كرامت برسد؛ اما اين كرامت, وصف اوست.
اگر گوهر هستي او يك هويّت وابسته است، مگر ميشود گوهر ذات, وابسته باشد وصف او مستقل؟! مگر ميشود موجودي كه ﴿أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ﴾[5] داغ پيشاني اوست اين بتواند وصف مستقل داشته باشد، اين شدني نيست, اگر عزّت هست, اگر استقلال هست, اگر حريّت هست، همه اينها از شئون جان ماست كه جان ما وابسته است، اين جان يك روز خاك بود, فعلاً به اين صورت انسان گويا در آمده, بعد هم خاك ميشود, بعد هم برزخي دارد, بعد هم معادي دارد, بعد حساب و كتابي دارد اين را آوردند نگه ميدارند ميبرند اين «كادح الي ربّ» است ﴿كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾ تنها موجودي كه در جهان مسافر است نه «ابنالسبيل», انسان است. همه موجودات غير الهي اينها «ابنالسبيل» هستند، اينها در راهي هستند، هيچ كدام از صفر به صد حركت نكرده و نميكند نه فلك و نه مَلك, موجودات جماد اينها در راه ميمانند, موجودات نبات در راه ميمانند, بخش وسيعي از همين حيوانات ناطق در راه ميمانند؛ اينطور نيست كه ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾[6] هر انساني به لقاي الهي برسد, غالب اين موجودات آن بخش جمادش, نباتش, حيوانش و اكثري انسانها اينها «ابنالسبيل» میباشند در راه ميمانند. فرشتهها هم اينچنين هستند، گرچه اينها نيمه دوم راه را طيّ ميكنند؛ اما از صفر شروع نكردند، اينها در راه هستند فرشته گرچه به مقام ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾[7] هم ممكن است بار يابد و از قُرب الهي طرْفي ببندد؛ اما اينطور نيست كه از تراب شروع كرده باشد، اين تنها انسانِ عاقلِ عادل است كه ﴿كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾، اين سفر بيكران تا بيكران را اين انسان طيّ ميكند اگر او بخواهد اين سفر درازدامن را طيّ كند و در بين راه نماند، اگر در بين راه ماند او را از جهنم نجات ميدهند اگر بين راهي شد و «ابنالسبيل» شد، او را به بهشت ميبرند؛ اما مشمول آيه پاياني سوره «قمر» نخواهد شد كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[8] بدون «واو» بدون «فاء»، اين جمله دوم را بر جمله اول كنار هم گذاشت، نفرمود: «انّ المتقين في جنات و نهر و في مقعد صدق» يا «ففي مقعد صدق»؛ فرمود: اينها هم در بهشت هستند، هم در پيشگاه الهي؛ آن كسي كه به اين مقام بار نيافت «عنداللّهي» نخواهد شد, ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نخواهد شد. آن كسي كه با ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[9] كاري نداشت، «عند المليك» نميرود، آن كسي كه ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ با او كاري نداشت، «عنداللّهي» نميشود؛ ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[10] با او كاري نداشت نزد او نميرود. تنها انسان است كه ميتواند «عنداللّهي» شود از تراب شروع كند به ﴿دَنا﴾ برسد اين مقام, مقام كسي است كه بين خلافت الهي ـ که كاري است بسيار مقدس و اومانيسمي كه بسيار پليد است ـ فرق بگذارد و همواره آنچه در قرآن كريم هست، در نماز و غير نماز بخواند: «أَللَّهُمَّ مَا بِنَا مِن نِعمَةٍ فَمِنكَ»[11] ديگر اسلامي حرف بزند و قاروني فكر كند، به اين مقام بار نمييابد. در بسياري از روايات به ما گفتند چه در نماز, چه در غير نماز، مضمون اين آيه شريفه يادتان نرود كه خدا فرمود: ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛[12] آنگاه ديگر نميگوييم من سي سال يا چهل سال خودم درس خواندم و عالِم شدم. بارها به عرضتان رسيد اين فكر همان فكر قاروني است، كسي اسلامي حرف بزند و قاروني فكر كند، همينطور خواهد بود، ميگويد من خودم زحمت كشيدم در حوزه يا دانشگاه، عالِم يا استاد شدم؛ اين فكر همان فكر است. اسلامي سخن گفتن و قاروني فكر كردن انسان را «عند المليك» نميبرد، خيلي از ماها گرفتار همين عدم تشخيص بين خلافت و اومانيسمي هستيم كه ما جانشين او هستيم يا جايگزين او. اگر جانشين او هستيم، چه اينكه هستيم و بايد باشيم تمام خواستههايمان را بايد او تنظيم كند, تمام يافتههاي ما را او بايد رهنمايي كند, تمام راه و رسم ما را او بايد ارائه كند؛ چون خليفه بودن, فصل مقوّم يك انسان سالك است، نه حال است كه زوالپذير باشد, نه مَلكه است كه زوالپذير باشد؛ ولي دير زائل شود, اگر چيزي فصل مقوّم شد، زوالپذير نيست. آن كسي كه خليفهٴ الهي است همه هويّت خود را رَهن خلافت ميداند, اگر رهن خلافت ميداند ديگر نميگويد من نظرم اين است ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[13] اگر كسي ـ إنشاءالله ـ بين خلافت الهي كه هم مقدور ماست, هم مأموربه ماست, هم ما را تشويق كردند كه اين را ـ إنشاءالله ـ به دست بياوريم و بين آنچه در غرب و امثال غرب است كه انسانمدارانه ميخواهند جهان را اداره كنند؛ يعني تفكّر اومانيسمي، اگر اينها را فرق گذاشتيم؛ آنگاه اگر خواستيم ديگران را هدايت كنيم، حرف ما از همه مجاري ميگذرد، به درون جان مخاطب ميرسد. به ما گفتند سخنراني كنيد, سخنخواني كنيد, بنويسيد و بخوانيد يا ننوشته بخوانيد, به گوش مردم برسانيد، اين طليعه كار و اول كار است؛ اما گوش به گوش رساندن, امر به معروف نيست, به گوش رساندن, نهي از منكر نيست، ما ميخواهيم ﴿مَعْذِرَةً إِلي رَبِّكُمْ﴾[14] سخنراني كنيم يا ﴿قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً﴾[15] را عمل كنيم. به ما نگفتند سخنراني كنيد, نگفتند كتاب بنويسيد, همه اينها زمينه كار است، فرمود، اگر هنر داري، مطلب را به جان مردم برسان. جان مردم حرف چه كسي را گوش ميدهند؟ گوش مردم ممكن است خيلي چيزها را بشنود و چه كسي آن عُرضه را دارد كه حرف را به جان مردم برساند, به گوش مردم رساندن, هنر نيست به چشم مردم با نوشتن كتاب, رساندن هنر نيست، نه اين هنر است نه اين مأموربه, نه به ما گفتند به گوش مردم برسان، نه به ما گفتند كتاب بنويس تا مردم بخوانند؛ اينها مقدمه است. به ما گفتند: ﴿قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً﴾، با جان مردم كار داشته باش آن كارِ هر كسي نيست، هر حرفي آن عُرضه را ندارد كه به جان مردم راه پيدا كند، حرفي كه از فضاي فيزيك ميگذرد، به متافيزيک و به جان مردم نميرسد.
اين عِقدالفريد حرفي دارد كه شايد بارها شنيده باشيد، او ميگويد: از واعظي سؤال كردند، چرا حرف ديگران اثر نميكند، حرف تو اثر دارد گفت: «لَيسَتِ النَّائِحَة المُستَأجرَة كَالثَّكلَي»[16] گفت پسرم! شما مجلس سوگ و ماتم را ديدهايد، اگر ـ خداي ناكرده ـ جواني رخت بربندد، در مجلس زنانه, مادر او كه حضور دارد، زنان ديگر شركت ميكنند؛ همانطوري كه در مجلس مردانه يك مرد نوحهگر را دعوت ميكنند، در مجلس زنانه هم يك زن نائحه را فرا ميخوانند، وقتي آن زن نائحه كه اجير است، نوحهسرايي ميكند، ممكن است برخي از حاضران بگريند، اما وقتي مادر داغديده دهن باز ميكند، همه اشك ميريزند، فرمودند، فرق است بين آدم داغديده و آدم اجير, اگر ميبينيد حرف فلان كس اثر دارد، چون او داغ تقوا دارد، «لَيسَتِ النَّائِحَة المُستَأجرَة كَالثَّكلَي»،« ثَكلَی»؛ يعني زنِ فرزندمُرده.
همه ما موظف هستيم كه «ثَكليٰ» باشيم، داغ داشته باشيم. امر به معروف يعني اين, نهي از منكر يعني اين, اگر كسي «ثَكلي» نبود، به ما گفتند: ﴿أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾[17] غير عاقل كه نميتواند عقل توليد كند، فرمود: ﴿أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ﴾ پس مأموريت عالمان حوزوي و دانشگاهي و همه شما برادران و خواهران كه با قرآن و عترت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مأنوس هستيد، وظيفه همه ما اين است كه حرف را به جان مردم برسانيم، مردم جانمايه فراوان و دلمايه الهي دارند. فرمود وقتي به درون رساندي، صاحبخانه ميگيرد، درون مردم خالي نيست، درون مردم يك نهاد صاف نيست، نهادي است پر از علم و الهامِ فجور و تقوا يك لوح نانوشتهاي كه خدا به ما نداد كه شما در اين لوح بنگاريد. فرمود من كتاب و كتيبه به شما دادم, من خودم آن را پر كردم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[18] فرمود: من مدير اجرايي گذاشتم, من قاضي گذاشتم, من محكمه گذاشتم, من شما را معجوني از اين علوم آفريدم. اگر ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ بود، به شما نيرويي دادم كه بعد از فهميدن فجور و تقوا عمل كنيد، به شما يك قاضي در محكمه دادم به نام «نفس لوّامه» كه اگر بيراهه رفتيد، مرتّب از درون نيش بزند كه چرا اين كار را كردي؛ ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾؛[19] اين نفس لوّامه از بهترين بركات الهي است، كُرسي قضا و داوري به عهده اوست او بالا نشسته، مرتّب نيش ميزند كه چرا اين كار را كردي؟ چرا كردي؟ انساني كه در اوايل امر دست به اختلاس يا غير اختلاس بزند، شب در بستر خوابش نميبرد. چه كسي است كه نميگذارد او بخوابد، مگر اينكه ـ خداي ناكرده ـ معتاد شود، به اختلاس و گراني و خيانت و مانند آن كه كم كم خوابِ غفلت او را فرا بگيرد، اين در درون چه كسي است كه داد ميزند، چرا كردي؟ اين نعمت الهي است، اين فرشته الهي است، اين بخشي از جان الهي است. فرمود: من گوشهاي از روحي كه به من وابسته است، به شما دادم: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾.[20]
شايد بارها اين شعر را از جناب حكيم سنايي شنيده باشيد، اين از حكماي بزرگ ماست كه به صورت ادبيات الهي، شعرهاي فراواني گفته است. در عصر او به اين فكر بودند كه كعبه را با پوششهاي پرنياني تزيين كنند؛ عدهاي گفتند اين كار را نكنيد، كعبه نيازي به جامه و پرده زرّين ندارد، همان پارچه مشكي و مانند آن براي او بس است، جناب حكيم سنايي گفت ارزش کعبه به اين است که معبد مسلمين است و مطاف مسلمين است و بيت الله است اين مزار، حرمت خود را با همان سنگ سياه دارد نيازی به اين پارچه پرنيانی نيست:
كعبه را جامه كردن از هوس است٭٭٭ يای بيتي جمال كعبه بس است[21]
مگر نميخواهيد كعبه را مزيّن كنيد كعبه يك «ياء» دارد اين «ياء» حرمت او, جمال و جلال اوست كه خدا فرمود: ﴿أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ﴾[22] اين «ياء» كه در كنار بيت است، اين شده «بيت الله». به ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) كه «خليل من همه بتهاي آزري بشكست»؛[23] به ابراهيم فرمود: خانه مرا مطهّر كن! «ياء بيتي جمال كعبه بس است»، كعبه نيازي به پرنيان ندارد. ما هم همينطور هستيم، اين «ياء» را خدا درباره ما هم به كار برد، فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ ما به دنبال چه چيزي داريم ميگرديم؟ بنابراين اين «ياء» شرف ماست. اگر اين «ياء» شرف ماست، ما هم بايد «خليفه الله» بشويم، نه داعيه اومانيسمي داشته باشيم، هر وقت گفتيم ـ معاذالله ـ من نظرم اين است، اين همان به دام تفكر اومانيسمي افتادن است؛ چه انسان بداند چه انسان نداند. اگر ـ انشاءالله ـ خليفه حق شديم، هم خودمان نجات پيدا ميكنيم، هم اين حرف ما پربار ميشود، مستقيم وارد درون دلهاي مخاطب ميشود، ما خودمان به منزله «ثَكلي» ميشويم, به منزله «نائحه مستأجره» نخواهيم بود، حرف ما هم در ديگران اثر ميكند؛ چه اينكه از جان ما برخاست. اينكه شهيد و ديگران نقل كردند؛ موعظه اگر از دل برخاست به دل مينشيند[24] راز و رمز آن همين است. آنها ميتوانند، حرفها را از دل دريافت كنند، اين حرف طيّب و طاهر مطهّر است، فرمود: شما اين كار را انجام بدهيد، در درون آنها يك كُرسي هست، بالاي كرسي, «نفس لوّامه» نشسته، نميگذارد كار باطل و خيال باطل در حرم امن جان كسي راه پيدا كند، آنجا تأمين شده است، شما حرف صحيح تحويل جامعه بدهيد, حرف صحيح تحويل مردم بدهيد، مردم امانت الهي هستند, مردم ستون دين الهي هستند و ذات اقدس الهي همه مردم را در سايه وليّاش حفظ ميكند.
من مجدداً مقدم همه شما بزرگواران, فضلا، روحانيون, دانشگاهيان و عزيزان سپاهي و بسيجي را گرامي ميدارم، از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنم كه به همه ما توفيق علم صائب و عمل صالح مرحمت كند.
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه ولیّات حفظ بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را با اوليای الهی محشور بفرما! مشكلات دولت و ملت مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتي و مسكن و ازدواج جوانها را حل بفرما! خطر تكفيري و سلفي و داعشي را به خود آنها برگردان! بيداری امت اسلامی خاورميانه را روزافزون بفرما! خطر استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان! جوانان و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . سوره قلم، آيه4.
[2] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص11.
[3] . غرر الحکم، ص308، ح7087؛ « مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْعُجْبِ وَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ قَذِرَةٌ وَ هُوَ بَيْنَ ذَلِكَ يَحْمِلُ الْعَذَرَة».
[4] . . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج8، ص312.
[5] . سوره فاطر، آيه15.
[6] . سوره إنشقاق، آيه6.
[7] . سوره نجم، آيه8.
[8] . سوره قمر، آيات54 و 55.
[9] . سوره فاتحة،آيه4.
[10] . سوره يس، آيه83.
[11] . مصباح المتهجد، ج1، ص63.
[12] . سوره نحل،آيه53.
[13] . سوره جاثيه، آيه23.
[14] . سوره أعراف، آيه164.
[15] . سوره نساء، آيه63.
[16] . العقد الفريد، ج3، ص149.
[17] . سوره بقره، آيه44.
[18] . سوره شمس، آيه8.
[19] . سوره قيامت، آيات1 و 2.
[20] . سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[21] . ديوان حکيم سنايی.
[22] . سوره بقره، آيه125.
[23] . سعدی، ديوان اشعار، غزل شماره40.
[24] . مسالک الافهام، ج1، ص432.