جلسه درس اخلاق (1393/10/25)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما علما، فضلا، بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و برادران و خواهران قرآنی و عزيزان سپاهی و بسيجی را گرامی میداريم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنيم که به همه شما خير صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت کند! سالروز ورود کريمه اهلبيت را به حرم اهلبيت(عليهم السلام) گرامی میداريم و اميدواريم خدای سبحان آن توفيق را به همه ما عطا کند که از مضجع ملکوتی اين کريمه اهلبيت حداكثر بهره را ببريم. ماه پُر بركت ربيعالأول كه متعلّق به وجود مبارك رسول گرامي و امام صادق(سلام الله عليهما) بود و همه اينها به بركت قرآن از حُسن خلق برخوردارند و ذات اقدس الهي رسول خود را به «خُلق عظيم و خُلُق عظيم» معرفي کرد، رسالت آن حضرت را خود تبيين كرد. فرمود: من براي کاري مهم آمدم که اخلاق مردم را تتميم كنم. در قرآن كريم فرمود: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾؛[1] وصف پيامبر نشانهٴ آن است كه او از آن جهت كه اُسوه و الگوي ماست ما هم در مسير خُلق عظيم حركت كنيم. رسيدن يك سالك و متحرّك هم نيروي داخلي خود متحرّك لازم است و هم رهبري كامل آن محرّك. فرمود: در درون شما اين کشش و كوشش هست كه به طرف کمال حركت كنيد، چون خدا شما را بيسرمايه خلق نكرد، جاني كه خدا به انسان داد، يك لوح نانوشته نيست كه به انسان بدهند بگويند در آن بنويس, بلکه اين مخزن اسرار است؛ اين لوح, مكتوبات فراواني دارد. به ما گفتند اين را بخوان و عمل كن، نه در آن بنويس. يك وقت است كه به انسان اُمّی ميگويند اين کاغذ سفيد را بنويس هر چه ديکته کردهايم بنويس يا هر چه از جاي ديگر فرا گرفتي بنويس. يک وقت است به انسان عالمِ نحرير و محقق، يك كتاب و كتيبه ميدهند ميگويند اين را بخوان و برابر آن عمل كن، آيا نفس انساني، آن لوح نانوشته است، آن كاغذ سفيد است كه با ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[2] به ما عطا كردند بعد به ما گفتند برو در حوزه و دانشگاه درس بخوان، هر چه ياد گرفتي در چهره اين لوح بنگار، يا به ما گفتند در حوزه و دانشگاه درس بخوان، هر چه مطابق اين کتاب و کتيبه بود بپذير و عمل كن؛ آن چه در درون شماست آن را بررسي کنيد با آن لوح مطابقت کنيد. يك خانه خالي ما به شما نداديم كه هر كه بخواهد بيايد ورودش آزاد باشد، بلکه خانهاي است كه ميزبان و صاحبخانه دارد, مهماني كه وارد ميكنيد با اين ميزبان بايد هماهنگ باشد، اينطور نيست كه ذات اقدس الهي، جان ما را خالي از حَسن و قبيح, حق و باطل, صدق و كذب, خير و شرّ و بد و خوب آفريده باشد. فرمود من شما را با سرمايه خلق كردم: ﴿وَنَفْسٍ وَما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.[3] بنابراين علمي كه انسان در حوزه و يا دانشگاه فرا ميگيرد بايد با صاحبخانه هماهنگ باشد وگرنه علم غصبي است، چون علم غصبي است يا صاحبخانه را بيرون ميكند يا صاحبخانه, او را بيرون ميكند، بالأخره صاحبخانه كاري ميكند كه «ديو چو بيرون رود فرشته در آيد»[4] اين هست، بالأخره پايان کار اين خواهد بود؛ اما چرا به جنگ داخلي تن در بدهيم.
بنابراين ما بايد بدانيم لوح نانوشته به ما ندادند, كاغذ سفيد به ما ندادند, دفترچه نانوشته به ما ندادند، بلکه با قلم قدرت، فجور و تقواي ما همه را در آن نوشت و به ما داد و گفت بخوان و عمل كن! برو بيرون چيزهايي ياد بگير كه با اين هماهنگ باشد! برو بيرون، چيزهايي را بياموز كه با اين مطابق باشد! برو بيرون اگر چيزي ديدي صلاح نبود با نيروي دروني آن را اصلاح كن! اين سرمايهها را ما به شما داديم، اينكه فرمود عدهاي خسارت ميبينند براي اينكه «رأس المال» را از دست دادند و اينكه ذات اقدس الهي به رسولش فرمود: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾. «خُلق عظيم» را بسياري از محدّثين ما, اخباريهاي ما, فقهاي ما, متكلّمين ما, عارفان ما, اهل سير و سلوك ما معنا كردند؛ ولي بسياري از اينها درباره آثار حُسن خُلق است، نه خود حُسن خُلق؛ گفتند كسي كه داراي خُلق حَسن است عادل است با مردم از راه جميل و جمال به سر ميبرد، نه بيراهه ميرود، نه راه كسي را ميبندند، جور ديگران را تحمل ميكند، به فكر فقر ديگران است، مواسات و مساوات را از نظر دور ندارد، هر جا فقيري ميبيند، براي كمك او ميشتابد, ظلم نميكند, جلوي ظالم را ميگيرد و دهها اثر از اين قبيل. هيچ كدام از اينها حُسن خُلق نيست، اينها آثار و افعال حُسن خُلق است. خُلق مثل خَلق يك گوهر دروني است؛ اگر آن گوهر را ما شناسايي كرديم آثار آن براي ما مشخص ميشود. اينكه ذات اقدس الهي به رسولش فرمود: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾، نه؛ يعني عادل, رهبر و معاون و معين و معلم خوبي هستي به فقرا ميرسي، اينها افعال و آثار حُسن خُلق است. اينكه وجود حضرت فرمود مهمترين رسالت من, تتميم مكارم اخلاق است همين است.
در سوره مباركه «مائده» خدا فرمود: من دوتا كار كردم، وجود مبارك رسول خدا هم ميفرمايد: من چون خليفهٴ او هستم، سوّمي به عهده من است كه آن سوّمي هم به رهبري آن دوتا كار است. اگر در سوره «مائده» فرمود: ﴿أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُم﴾، اگر فرمود: ﴿أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾،[5] حضرت هم فرمود: «بُعِثتُ لأُتَمِّمَ»؛[6] منتها آن فعل ماضي است چون وحي منقطع ميشود؛ اما من زندهام، «الي يوم القيامه» اهل بيت من هستند، با فعل مضارع ياد كرده است، فرمود: «بُعِثتُ لأُتَمِّمَ». اين «لأُتَمِّمَ» با آن ﴿أَتْمَمْتُ﴾ خيلي فرق دارد، دائماً تلاش و كوشش من با سيره و سنّت اهل بيت من اين است كه اخلاق جامعه را بالا ببرم، نه عدل جامعه را, نه فهم جامعه را, نه عفو و تخفيف و احسان و گذشت جامعه را, اينها افعال حُسن خُلق است. خُلق مثل خَلق يك گوهر هستي است، اگر گفتند خَلق اين زيباست، معناي آن اين نيست كه صورت يا ابرو يا موي سر يا بدن او را زيبا كرده است، خَلق زيباست، مثل يوسف است؛ خَلق يك گوهر هستي بيروني است، خُلق يك گوهر هستي بيروني است. بايد اين چهار مرحله را از هم جدا كرد تا معلوم بشود آن مرحله آغازين كه مرحله چهارم است آن حُسن خلق است.
اصل اين مراحل چهارگانه مرحله اصلي است، غالباً در كتابهاي اخلاقي، «مغفول عنه« است، اين سه مرحله فراوان هست، آن کسی كه كتاب اخلاقي مينويسد, تربيت اخلاق دارد, مسائل اخلاقي مطرح ميكند، بر اساس همين مراحل سهگانه است: يكي كارِ خوب است كه فعل جميل دارد، يكي قدرت بر كار خوب است كه در اعمال آن کار نيک، هنرنمايي ميكند, يكي هنرِ معرفتي دارد كه خوب قلم ميزند، خوب سخنراني ميكند، خوب مينويسد، خوب ميگويد، درباره اخلاق؛ آن فعل، مرحله چهارم است، مسبوق به قدرت است كه مرحله سوم است، مسبوق به معرفت است كه مرحله دوم است و اما آن گوهري كه منشأ معرفت است، اولاً؛ منشأ قدرت است، ثانياً؛ منشأ فعل است، ثالثاً؛ آن گوهر هستي روح است آن يا خوب است يا بد. همانطوري كه چهره يا جمال يوسفي است يا غير؛ درون انسان هم يا جمال ﴿إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ است يا خير. آن گوهر هستي، خُلق به آن ميگويند؛ آن از سنخ صفت نيست, از سنخ كار نيست، نظير عدل و علم نيست، بلکه اينها صفت هستند و به ذات متّكي هستند، خُلق مثل خَلق يك گوهر دروني است؛ لذا همانطوري كه يوسف به جايي نرفته كه زيبايي ياد بگيرد يا او را زيبا كنند، يوسف بدون مكتب مشّاطان, خَلق جميل داشت؛ وجود مبارك حضرت هم بدون مدرّس, بدون معلّم، خُلق جميل داشت چون خُلق، ساختگي نيست كه انسان درس بخواند از جايي ساختار دروني او ساخته شود. اينكه فرمود: «نگار من به مكتب نرفت»،[7] براي اينكه خُلق, مكتب رفتني نيست، آن فعل است كه مكتب رفتني است، آن قدرت و معرفت است كه مكتب رفتني است، اينها يا كار يا وصف هستند، هر دو از حيطه هويّت انسان بيرون است، با مكتب حاصل ميشود؛ اما گوهر ذات كه مكتب رفتني نيست، اين نگار مكتبنرفته كه خُلق عظيم دارد، ميگويد: من آمدم به بركت اهل بيت و وساطت اينها «الي يوم القيامه» آن ﴿أَكْمَلْتُ﴾ و ﴿أَتمَمتُ﴾ سوره «مائده» را به صورت مستمر «لاُتَمِّمَ مَكَارِمَ الأَخلاق»، تا من خُلق شما را عوض كنم. وقتي خلق كسي عوض شد به آساني فضايل از او نشأت ميگيرد، اينطور نيست كه حالا يك روز شما عادل باشيد، يك وقت عصباني بشويد از عدل برگرديد. من آمدم مظهر «هو الخالق» بشوم؛ خود خدا خالق و خَليق است, خالق است بدن احيا ميكند، ما هم نظير مسيح(سلام الله عليه) ﴿أُحْيِ الْمَوْتي﴾ هستيم، او ﴿أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾ است ﴿بِإِذْنِ اللَّه﴾،[8] ما هم همان كار را ميكنيم؛ ميشويم مظهر «هو الخالق». او خُلقآفرين است: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ است، من آمدم شما را به اين بارگاه منيع برسانم، نه شما را آدمِ خوب بكنم، ميخواهم شما را فرشته كنم.
اين روايت را نقل كردند كه كسي در محضر حضرت عرض كرد: ما وقتي اينجا نشستيم بهرههاي فراوان ميبريم، از اينجا كه بيرون رفتيم، آن فيض و فوز از ما گرفته ميشود. فرمود: دو كار بكنيم: اولاً «إِستَعِن بِيَمِينِك»؛[9] هر چه شنيديد بنگاريد تا دفتر علمي داشته باشيد و در بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) به مفضّل هم اين است كه «فَإن مِتَّ فَوَرِّث كُتُبَكَ بَنِيكَ»؛[10] طوري زندگي كن كه فرزندان تو، بعد از تو چند جلد كتاب نوشته تو را ارث ببرند، نه كتاب بنويسي در كتابخانه بگذاري؛ آدم عمري زندگي كند و يك كتاب ننويسد؟! «فَإن مِتَّ فَوَرِّث كُتُبَكَ بَنِيكَ»؛ از نوشتهها و علوم خود بهرهبرداري کند، نه نوشتههاي ديگران را ذخيره كني؛ چه كتاب بخري در كتابخانهات بگذاري، عاريه است؛ چه حرفها را از اين و او جمع كني، در يك جا انبار كني، عاريه است؛ از خودت بجوشد، چهارتا كلمه بفهمي، در آنجا بنويسي و برای فرزندانت بگذاري، «فَإن مِتَّ فَوَرِّث كُتُبَكَ بَنِيكَ»، نه كُتب ديگران.
بعد به حنظله و امثال حنظله فرمود: اگر شما آن حالي كه در محضر من داريد همان حال را در منزلتان داشته باشيد، «لَصَافَحَتكُمُ المَلائِكَه»؛[11] فرشتهها با شما مصافحه ميكنند. اين روايتهاي زرّين و نوراني، حکما و أُدبا و شعراي ما را پروراند وگرنه ما در ايران گرچه باهوش فراوان داريم؛ ولي قبل از اسلام اين معارف نغز و بلند پيدا نبود. حرف جناب حكيم سنايي بعد از اين پيدا شد؛ اينكه رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود: اگر اين روشي كه من ميگويم ادامه ميداديد، «لَصَافَحَتكُمُ المَلائِكَه»؛ فرشتهها با شما مصافحه ميكردند؛ بعد از گذشت چند قرن جناب حكيم سنايي اينچنين سرود:
تو فرشته شوي ار جهد كني از پي آنك ٭ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس[12]
فرمود اگر اين بازيهاي حوزه و دانشگاه شما را سرگرم نكند، نه به فکر مرجع و آيت و آيت عظما برويد، نه به فکر ابزار دانشگاهي؛ به سراغ علم برويد و عمل صالح, فرشته ميشويد؛
تو فرشته شوي ار جهد كني از پي آنك ٭ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس
الآن مهمترين پارچهها و پردهها همان پردههاي پرنياني؛ يعني ابريشم است. اين پرده پرنياني قبلاً يك تكّه برگ توت بود كه تفاله ميشد. وقتي مكتب رفت, استاد بزرگوارش جناب كِرم ابريشم اين را تربيت كرد، شده پرنيان؛ حرف سنايي اين است كه وقتي كِرم بتواند پرنيان بپروراند، چرا انبيا و اهلبيت نتوانند فرشته بسازند؛
تو فرشته شوي ار جهد كني از پي آنك ٭ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس
ما اُدبا قبل از اسلام كم نداشتيم؛ ولي اين نغز بلند، هرگز قبل از اسلام نبود. وقتي حضرت فرمود که اگر اين روش را ادامه بدهيد فرشته ميشويد؛ «لَصَافَحَتكُمُ المَلائِكَه»؛ آنگاه حكيم سناييها و ديگران به بار آمدند.
اين روش را وجود مبارك حضرت فرمود: من آمدم مظهر ذات اقدس الهي بشوم كه او بالاتر از كاري كه عيسي كرده بود ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾،[13] بالاتر از مظهر «هو الخالق» شدند كه خَلق كردند، بشوند مظهر «هو الخالق» كه خُلق بيافرينند، من آمدم خُلق را تتميم كنم، جامعه را خَليق كنم؛ آنگاه جامعه خليق به آساني فضايل از او نشأت ميگيرد؛ آن وقت ميشود عالِم, عادل و مانند آن.
بنابراين بحثهاي فراواني كه عالمان اخلاقي كردند و ميكنند، همه آن خير و بركت است؛ اما همه اينها آثار حُسن خُلق است، مثل اينكه انسان درباره آثار جمال يوسف سخن بگويد، همه اينها صحيح است؛ ولي اينها اثر جمال است، نه خود جمال؛ جمال منشأ اين گيرايي و كِششها و کوششها و دلرباييها و مانند آن است، آن هم بشرح ايضاً.
فرمود حالا كه اينطور است، من خودم كه ﴿عَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ هستم با اين وصف دارم زندگي ميكنم، من مواظب هستم، هر چه از بيرون ميآيد با صاحبخانه بايد هماهنگ باشد وگرنه غصب است. ما يك فجورشناسي داريم، يك؛ تقواشناسي داريم، دو؛ گرايش به تقوا داريم، سه؛ گريز از فجور داريم، چهار؛ اينها را ما داريم، نه تنها ما به الهام الهي عالِم به فجور و تقوا هستيم، بلكه مايل به تقوا و گريزان از فجور هستيم به الهام الهي. فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾؛[14] پس ما هم عالِم به فجور و تقوا هستيم که در درون ما نهادينه شده است، هم مايل به تقوا و گريزان از فجور هستيم. همانطوري كه در دستگاه طبيعت ما، اين روده و معده تنها ظرف نيست، حرفي براي گفتن دارند، ظرف هيچ حرفي براي گفتن ندارد، شما در يك تنگ بلوري، سمّ بگذاريد ميپذيرد؛ عسل بگذاريد جا ميدهد، چون حرفي براي گفتن ندارد؛ اما اگر يك مختصر غذاي مسموم، وارد دستگاه معده و روده بشود، فوراً دستگاه گوارش بالا ميآورد، ميگويد من اين را نميپذيرم، اين براي طبيعت است؛ فطرت هم اينچنين است؛ اگر كسي خلاف بكند اين خلاف را فطرت نميپذيرد، پس ما با اين سرمايه خلق شديم، براي ما بيگانه نيست آشناست؛ پس ما اگر بخواهيم بيگانه را راه ندهيم كار صحيحي كرديم و موظف هستيم كه بيگانه را راه ندهيم.
وجود مبارك حضرت فرمود: اين اهل بيت من «الي يوم القيامه» كه هستند، سيره و سنّت من هم كه هست قرآن هم از سخنان خداي سبحان که هست؛ همه اينها براي تتميم كرامتهاي اخلاقي است. اين كرامت براي اينكه شما را به آن اصل و مبدأ آشنا كند كه ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾.[15] بارها ملاحظه كرديد كه خداي سبحان اعلام كردکه من كلاس درس دارم، خودم به عنوان عليم حکيم درس نميگويم به عنوان اکرم دارم درس ميگويم. اگر گفتند در فلان كلاس، حكيم درس ميگويد يا فقيه و اصولي درس ميگويد يا مهندس و طبيب درس ميگويد، معلوم است؛ يعني درس طب دارد, درس حكمت دارد, درس هندسه دارد و مانند آن؛ اما اگر گفتند در فلان كلاس اكرم تدريس ميكند؛ يعني درس كرامت ميدهد. فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَم﴾؛[16] نه «ربّك العليم»، نه «ربّك الحکيم»، نه «ربّك کذا و کذا»؛ اين تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليّت است؛ اگر گفتند برويد در كلاس فلان مهندس؛ يعني آنجا هندسه تدريس ميكنند، برويد كلاس فلان طبيب؛ يعني آنجا طب تدريس ميكنند، اگر گفتند برويد كلاس اكرم؛ يعني آنجا كرامت تدريس ميكنند؛ فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَم﴾. وجود مبارك رسول خدا فرمود: من خليفه و رسول همان مرسِل هستم، او اكرم است و كلاس درس كرامت باز كرد، من هم آمدم آن را تتميم بكنم «بُعِثتُ لاتَمِّمَ مَكَارِمَ الأَخلاق»، من با سرمايههاي فراواني مبعوث شدم، اين همه سرمايهها براي همين كار است « بُعِثتُ بِجَوَامِع الكَلِم»؛[17] هر چه بشر نياز دارد خدا به من آموخت؛ من با اين سرمايه سنگين آمدم، كلاس كرامت باز كنم.
يك انسان كريم، يك جامعه كريم، دست به اين كارها ميزند كه انسان ميشنود يا ميخواند. الآن ما هر چه ميشنويم يا ميخوانيم از غرب يا غير غرب، همين است. اين كاريكاتور كشيدن از كسي كه مظهر كرامت است، مظهر ادب است، در اثر دور بودن است، يك جاهليّت تازه است، در برابر اين جاهليّت كهنه. وجود مبارك حضرت از بس كلاس كرامت را باز ميكرد قبل از نبوّت، بازار رسمي و جامعه رسمي آن روز، عبد و اَمه بود، غلام و عبد و اَمه، يك لغت دارج و رايج روز بود، توهين نبود؛ اگر به كسي عبد يا اَمه ميگفتند، يك امر رسمي بود، چون بازار و نظام بردهفروشي متأسفانه آن روز بود كه امروز به صورت ديگر درآمده است. حضرت هرگز قبل از بعثت هنوز به مقام شامخ نبوّت نرسيده بود، هرگز به هيچ عبدي, غلام نميگفت، به هيچ كنيزي, اَمه نميگفت، ميفرمود: «فتی, فتاة»,[18] دختر جوان, پسر جوان؛ «فتی» به معناي فتوت است؛ شباب هم نميفرمود، چون «شابّ»؛ يعني جوان, اما «فتی»، يك فتوّت و جوانمردي را هم به همراه دارد. وقتي قرآن از اصحاب كهف ياد ميكند فرمود: ﴿إِنَّهُمْ فِتْيَة﴾[19] نه «شُبّان»؛ نه تنها جوان بودند، جوانمردي را هم به همراه خود به كهف بردند. وجود مبارك حضرت كه قبل از بعثت هرگز لغت غلام و عبد و اَمه را به كار نميبرد «فتی و فتاة» به كار ميبرد، درس كرامت داشت؛ فرمود: من آمدم تا آنچه ذات اقدس الهي در درون شما گذاشته است آن را تتميم كنم، بارور كنم. همين بيان نوراني حضرت در نهجالبلاغه به صورت «وَيثِيرُوا لَهُم دَفَائِنُ العُقُول»[20] درآمد؛ يعني در درون انسان اين معدنها هست و انبيا آمدند اين معدنها را کَند و کاو کنند و اين سرمايهها را به انسان نشان بدهند. بنابراين اگر كسي بخواهد، راه فضيلت را طي كند، خيلي دور نيست، مقداري هم به درون خود سفر كند، مقداري هم با اسرار نهاني و نهايي خود، گفتگو كند، راه را بهتر مييابد كه اميدواريم ذات اقدس الهي به همه شما اين توفيق را عطا كند كه راهيان راه انبيا و اوليا باشيد!
من مجدداً مقدم همه شما بزرگواران و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم. اين روز را با کرامت، ارج مينهيم و از خداي سبحان مسئلت ميكنيم که همه ما را مشمول ادعيه ذاکيه وليّ عصر قرار بدهد! پروردگارا امر فَرَج وليّات را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما! مشكلات دولت و ملت و مملكت مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتي و مسكن و ازدواج جوانها را حل بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را با اوليای الهی محشور بفرما! خطر تكفيري و سلفي و داعشي را به خود آنها برگردان! خطر استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان! اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما! جوانان مملكت و فرزندانمان را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهلبيت(عليهم السلام) قرار بده!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . سوره قلم، آيه4.
[2] . سوره حجر، آيه2؛ سوره ص آيه72.
[3] . سوره شمس، آيه7 و 8.
[4] . ديوان حافظ، غزل شماره232.
[5] . سوره مائده، آيه3.
[6]. مكارم الأخلاق، ص8.
[7] . حافظ، غزل شماره167.
[8] . سوره آل عمران، آيه 49.
[9] . بحار الانوار، ج2، ص152.
[10] . بحار الانوار، ج2، ص150.
[11] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص424.
[12] . ديوان سنايی، قصيده شماره90.
[13] . سوره آل عمران، آيه48.
[14] . سوره روم، آيه30.
[15] . سوره إسراء، آيه70.
[16] . سوره علق، آيه3 و 4.
[17]. صحيح البخاري، ج10، ص491؛ «باب قَوْلِ النَّبِیِّ(صَلّی الله عَليهِ وَ سَلَّم) نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِيرَةَ شَهْر... قَالَ: بُعِثْتُ بِجَوَامِعِ الْكَلِمِ وَ نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ فَبَيْنَا أَنَا نَائِمٌ أُتِيتُ بِمَفَاتِيحِ خَزَائِنِ الأَرْضِ فَوُضِعَتْ فِی يَدِی».
[18] . النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج3، ص170؛ «عَنِ النَّبِيِّ (ص): لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ عَبْدِي وَ أَمَتِي وَ لَكِنْ لِيَقُلْ فَتَايَ وَ فَتَاتِي».
[19] . سوره کهف، آيه13.
[20] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه اول.