جلسه درس اخلاق (1393/09/06)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله و ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و سيّما اهل بيت العصمة و الطّهارة و بقيّة الله (عليهم آلاف التحيّة والثناء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله».
مقدم شما علما, فضلا و بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان نظامي و بسيجي و برادران و خواهران قرآني را گرامي ميداريم، از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم، به همه شما توفيقِ فراگيري خيْر و صلاح و فلاح دنيا و آخرت را مرحمت فرمايد تا بتوانيد، امّت اسلامي و الهي را به آن هدايت والا راهنمايي بفرماييد!
اين ايّام مناسبتهاي فراواني داشته و دارد؛ ميلاد وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) مطرح است كه دستور رسمي آن حضرت اين است كه خود را بر كتاب خدا عرضه كنيد. آشنايان به مسائل تعارض نصوص و مسائل اصولي ميدانند و گفتند، اگر دو روايت متعارض شد، اينها را بر قرآن عرضه كنيد تا معلوم شود كه كدام حجّت است و كدام حجّت نيست.[1] اين يك راه اصولي و يك راه همگاني است كه در حوزهها رايج است. بيان نوراني وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) اين است كه انسان خاطرات فراواني دارد، حبّ و بغضهايي دارد, نفي و اثباتهايي دارد, گريزها و گرايشهايي دارد, جذب و دفعهاي فراواني دارد كه صحنه نفْس او، ميدان اين مبارزات است، كدام يك از اينها حق است؟ كدام يك از اينها باطل است؟ ترازويي لازم است. وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: خود را بر كتاب خدا عرضه كنيد، آن خاطره, گرايش, جذب, علاقه, انديشه و آن انگيزهاي كه قرآن امضا ميكند را بپذيريد و آنچه قرآن امضا نميكند، نپذيريد. اين يك كار عميقِ فكري و علمي است. انسان بايد از درون خود غفلت نكند، هميشه اينها را ارزيابي كند؛ يك، بعد كلّ آيات قرآن را در حدود خاصّ خود بداند؛ دو، و اين خاطرات را بر كتاب الهي عرضه كند؛ سه، توان تشخيص مخالف و موافق را داشته باشد؛ چهار، بعد از اينكه فتواي قرآن روشن شد، بتواند با مقاومت عمل كند؛ پنج، اين «وظايف خمسه» را وجود مبارك امام باقر به همه ما آموخت، فرمود: خود را و همه علوم و افكار و انديشههاي خود از يك سو و گرايشهاي خود را از سوي ديگر بر قرآن كريم عرضه كنيد. اين كار, كار قرآني است؛ لذا حضور قرآن در همه صحنهها لازم خواهد بود، اين بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) است.
مناسبت و بركت ديگري كه اين ايّام در ايران اسلامي باعث فروغِ روزافزون اين مملكت شد و ميشود، همين كنگره جهاني بود كه با حضور علماي داخل و خارج, جريان تكفيريها و خطرهاي آنها روشن شده است كه چه گروهي و با چه انگيزهاي اين قيام را انجام دادند و چه گروهي با چه انگيزهاي اينها را تقويت كردند. يك وقت است جهْل, ميداندار يك فكر است و جهالت, رهبري يك قيام را به عهده دارد، شما وقتي آثار انبيا و نِحلههاي اينها را ملاحظه ميكنيد، ميبينيد، آمار انبيا بيش از آمار متنبّيان نيست، اگر آمار متنبّيان بيشتر نباشد، اين کتاب ملل و نحل دو جلد است؛ آنچه ابن هزم نوشته دو جلد است، آن كه شهرستاني نوشته دو جلد است، ملل را انبيا آوردند، از آدم تا خاتم(عليهم السلام)، نِحَل را همينها آوردند. در برابر هم ملّت الهي يك نِحلت ساختهٴ بشري هست. مَنحور؛ يعني ساخته شده. آمار متنبّيان كمتر از آمار انبيا نيست، داعش طوري نيست كه امروز بود، براي هر عصر و مصري يك داعش بود, يك فكر بود، اين سلسله متنبّيان, اين داعيهداران دينهاي جعلي همينطور بودند، براي همه ما در هر فرصتي لازم است.
باز طبق بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) كه نبيّ را بشناسيم, متنبّي را بشناسيم, يكي را بپذيريم, ديگری را دفع كنيم، معيار قبول و نكول ما هم ترازوي وحي است. قرآن نبوّت را معنا ميكند، نبيّ را به ما ميشناساند، وحي را به ما ميشناساند, القائات شيطان را ميشناساند؛ آنگاه ما ميتوانيم، نبيشناس باشيم از يك سو؛ متنبّيشناس باشيم از سوي ديگر. تا بشر زنده است، همين دو طرز هست؛ يعني تنبّي باطل در كنار نبوّت حقّ هست، بايد ـ به لطف الهي ـ اينها را شناسايي كرد، هم خود را نجات داد، هم جامعه را مصون كرد.
مناسبت سوم جريان پُر بركت بسيج است، که با اخلاص اين كشور به وسيله اين عزيزان که در حقيقت همه مردم اين مملكت هستند، زن و مرد اين مملكت هستند، محفوظ شده است. مادامي كه اين روحيهٴ اخلاص محفوظ است، كشور از هر گزندي محفوظ است، چون هيچ چيزي نميتواند، اخلاص را شكست دهد. اخلاص از عطاياي ويژه الهي است. وقتي خداي سبحان به يك كشور, به ملّتي توفيق خلوص عطا كرده است، آن را حفظ ميكند، كارهايي را خداي سبحان به خود اسناد ميدهد، اگر كار را مستقيماً به خود اسناد داد، قهراً اين كار از گزندِ بيگانه مصون است. درباره عدهاي ميفرمايد: ﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ﴾[2] درباره ابراهيم و اسحاق و يعقوب اينها فرمود: ما اينها را مخلَص قرار داديم، بخشي که مربوط به كارهاي آنها بود، با توفيق، خود آنها جزء مخلصين بودند؛ امّا آن قلّهٴ خلوص، براي مخلَص است كه احدي نسبت به اينها طمع نميكند، نه شياطين انس, نه شياطين جنّ؛ زيرا هم شياطين انس، هم شياطين جنّ، تحت اغواي ابليس هستند كه ابليس اظهار عجْز كرد، گفت، من به حرم امن مخلَصين راه ندارم، نه اينكه نسبت به آنها ارادت داشته باشم, نميتوانم آنها را فريب دهم; زيرا آنها چيزهايي را ميخواهند كه من بدلي آن را نميتوانم، جعل كنم، من يك سلسله ابزاري دارم كه اينها روي اين پا گذاشتند، من چطور اينها را جذب كنم؟ اينكه اظهار عجز كرد، گفت: ﴿إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين﴾[3] ابزار من مشخص است، ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾هست, ﴿لَأُضِلَّنَّهُمْ﴾[4] هست, ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾[5] هست, ﴿لَآمُرَنَّهُمْ﴾[6] هست، اينها كارهاي من است، آنها همه اين كارها را زير پاي خود گذاشتند، روي قلّهاي هستند كه اينها به آن دسترسي ندارند، چيزهايي را ميطلبند كه من نميتوانم، بدلي آن را جعل كنم؛ لذا توان اغواي «مخلَصين» را ندارم.
ذات اقدس الهي يك عده را به عنوان مخلَص معرفي كرده، فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ ٭ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ﴾[7] چرا شما اينها را مخلَص كردي؟ سؤال: لم أخلصتهم؟ جواب: ﴿بخالصة﴾ سؤال: «ما تلك الخالصة؟» جواب: ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾[8] اين چند جمله, چند سؤال و جواب را در درون خود نهادينه كرده است، از خدا سؤال كنيد، چرا ابراهيم و اسحاق و يعقوب را برگزيدي؟ فرمود: اينها يك صفت ويژهاي دارند كه ديگران ندارند, سؤال؛ آن صفت ويژه چيست؟ جواب: اينها به فكر خانه خود هستند و همين كسي كه مقصدي دارد، خانهاي دارد، بايد به فكر خانه باشد، ما كه مسافر هستيم، مسافر در مسافرخانه غريب است. اين دنيا مسافرخانه است، نه خانه ما, دار ما نيست؛ لذا اينجا دار مفرّ است، نه مقرّ. فرمود: هر كسي بالأخره خانهاي دارد، خانهٴ انسان جايي است كه انسان رفت، آنجا وطن ميگزيند, متوطّن ميشود، آرام ميشود که به آن «دارالقرار» ميگويند و آن قيامت است و بهشت. فرمود: اينكه من ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) را برگزيدم، براي اينكه اينها به فكر خانه خود هستند. ﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ﴾ چرا؟ ﴿بِخالِصَةٍ﴾, ما تلك الخالصة؟ ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ اينها به فكر خانه خود هستند، دار آنها كجاست؟ بهشت است، اينها به فكر آنجا هستند، چيزي مانع آنها نيست، راهزن و اينها نيست؛ اينها بركت خلوص است؛ البته اين خلوصي كه براي انبيا و اوليا و صلحا و صدّيقين و شهداست، براي آنهاست، آنچه ما موظّف هستيم، مرحلهٴ نازله است، همين كه امام(رضوان الله عليه) فرمود: بسيج, لشگر مخلص خداست، چيزي جلوي ما را نگيرد، دفاع از دين همين مقدار براي ما بس است. بنابراين فرصتهاي مناسبي است كه بايد هم سالگرد اينها را، هم حوادثي كه پيش ميآيد، مغتنم شمرد.
امّا در تتمّه بحثهايي كه داشتيم مربوط به فضايل اخلاقي بود، به اين قسمت رسيديم كه يكي از برجستهترين راه اخلاق, ارتباط نيايش و دعاست. در درون ما، همواره يك خاطرهای گريز و گرايشی هست، چه كار كنيم؟ از وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) در نوبت قبل اين حديث نوراني نقل شد كه به خدا عرض ميكند: خدايا همانطوري كه جان ما را با توحيد آفريدي, قلب ما را با توحيد سيراب كن! «عُرِضَتْ عَلَيَّ بَطْحَاءُ مَكَّةَ ذَهَباً فَقُلْتُ يَا رَبِّ لَا وَ لَكِنْ أَشْبَعُ يَوْماً وَ أَجُوعُ يَوْماً فَإِذَا شَبِعْتُ حَمِدْتُكَ وَ شَكَرْتُكَ وَ إِذَا جُعْتُ دَعَوْتُكَ وَ ذَكَرْتُكَ »[9] كه اين سرزمين دل با آبياريِ شخص شما، ثمرِ شجرِ شيرينِ ايمان را به ما و جامعه عطا كند.
امّا آنچه در اين نوبت مطرح است، اين است كه وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود: از دعا بهره وافي ببريد، هميشه دعا مستجاب است، هيچ وقت دعا برنميگردد؛ زيرا او «دائم الفيض علي البرية» است، «دائمَ الفَضلِ عَلَي البَرِيَّة»[10] است، در رحمت او باز است؛ منتها در بعضي از موارد بازتر و گشودهتر است. بخشهايي كه مربوط به زمان و زمين است، بخشهاي بيروني است، آن بخشها را همه ميتوانند، درك كنند، شبهاي جمعه هست, روزهاي عرفه هست, روزهای مناسب ديگري است كه دعا مستجاب است، هميشه دعا مستجاب است، مخصوصاً در اين ازمنه يا در آن امكنه يا در كنار مشاهد مشرّفه در مساجد و مانند آن. گفتند، اگر باران نازل ميشود، يكي از مواردي است كه دعا مستجاب است، اينها حالات بيروني است كه بايد مواظب باشيم؛ امّا آن حالت دروني كه حضرت به ما فرمود، مواظب باشيد، فرمود: «اغتنموا الدعاء عند الرقّه فانها رحمة»،[11] فرمود: گاهی انسان قساوتی نسبت به شخصي يا نسبت به حادثهاي، خشن برخورد ميكند، عصباني است و مانند آن, گاهي با يك قلبِ نرم زندگي ميكند، فرمود: اگر در درون خود احساس رقّت كرديد، معلوم ميشود، قابليّت شما براي دعا كردن آماده است، از طرف مبدأ فاعلي، وقتي باران نازل ميشود، معلوم ميشود كه آن بخشنده، ميخواهد ببخشد، از طرف مبدأ فاعلي، فرصتهاي مناسبي هست كه انسان كشف ميكند كه او ميخواهد ببخشد، از طرف مبدأ قابلي هم فرمود: اگر در خود، رقّت احساس كرديد، اگر كسي نسبت به شما بدي كرد، احساس كرديد كه بايد صرفنظر كنيد، اگر درصدد انتقام بوديد، احساس كرديد كه بايد عفو كنيد, «تخفيف عفوٌ». اگر چنين حالتي را در خود احساس كرديد، اين موقعيّت استجابت دعاست، از اين فرصت بهره بگيريد و با خدا مناجات كنيد.
دعا كردن، برای انسان چه مشكل داشته باشد، چه مشكل نداشته باشد، نافع است. اگر مشكل نداشته باشد، دعا دفع مشكل ميكند، نمیگذارد، حادثه تلخي به وجود بيايد و اگر ـ خداي ناكرده ـ مشكلي داشت، رفع مشكل ميكند، نميگذارد، اين مشكل بماند يا دفعاً يا رفعاً دعا نافع است. وقتي انسان احساس وحدت امّت اسلامي كرد و در درون خود رقّت احساس كرد، براي همسايههاي خود، كشور و ملّت خود, جامعه انساني و اسلامي دعا ميكند، اين دعاهاي ماه مبارك رمضان، روش تربيتي خوبي است: «اللَّهُمَ أَشْبِعْ كُلَ جَائِع»؛ همه اينها موجبهٴ كليه است، ديگر زيرنويس نشده مسلمان و كافر، چون اگر مشكلات همه اينها حلّ شود، ما راحتتر زندگي ميكنيم, اگر همه اينها مشمول اين دعاهاي ماه پُر بركت رمضان باشند: «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِير, الَّلهُمَّ اشفِ كُلَّ مَرِيض»[12] همه اينها نشانهٴ سعهٴ رحمت اوست، به ما هم گفتند: «مشروحالصدر» باشيد، وقتي «مشروحالصدر» باشيم، براي همه ميطلبيم و رفاه يك فرد در سايهٴ رفاه ديگران است، اگر ديگران عاقلتر بيانديشند، عقلانيتر بيانديشند و عاقلتر باشند، او راحتتر زندگي ميكند، اين يك مراقبت ويژهاي لازم است. وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود: مواظب باشيد، همانطور كه بيرون مواظب هستيد كه چه وقت باران ميآيد، درون را هم مواظب باشيد كه چه وقت حالت شما عوض شده است.
بيان نوراني از وجود مبارك حضرت امير هست که براي خصوص دعا نيست، آن در نهجالبلاغه هست كه فرمود: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَي النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَي الْفَرَائِضِ»[13] فرمود: اين دل، مثل فصول چهارگانه، يعني زمان, گاهي بهاري دارد, گاهي پاييزي, گاهي اقبالي دارد, گاهي ادباري دارد. اگر دل در حالت بهار بود، شكوفايي و اقبال بود، از نوافل نگذريد، سعي كنيد، نافلهها را ترك نكنيد و اگر دل، آن آمادگي را ندارد، شما بر دل تحميل نكنيد، فقط واجبها را انجام دهيد، نگوييد حتماً نماز شب بخوانم، آن نماز شبي كه با ادبار دل همراه است، با كراهت آميخته است، كمتر انسان، توفيق پيدا ميكند، فرمود: دل خود را نرنجانيد، با دل كنار بياييد.
خلط گر به پا خاري آسان بر آيد٭٭٭چه سازم به خاري كه در دل نشيند
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي٭٭٭ ز بامي كه برخاست مشكل نشيند[14]
با دل بايد كنار آمد، او رهبري ما را به عهده دارد؛ اين بيان نوراني وجود مبارك اميرمومنان يك بيان جامعي است، براي اينكه انسان در هيچ حال از عبادت زده نشود, خسته نشود, با شادابي نماز بخواند، با شادابي ركوع و سجود برود، با شادابي نماز شب بخواند، فرمود: دل يك وقت بهار است، يك وقت پاييز, وقتي پاييزِ دل شد، او را نرنجانيد، به همان واجبات اكتفا كنيد؛ امّا يك وقت اقبال دارد، روبهروست، شكوفاست، او را در جلسات و گعدهها نبريد. بيان نوراني پيغمبر اين است كه « فی اِنصَافِ البُطُون»؛[15]يعني نصف شكم را پُر كرديد، بس است، بقيه را براي آب و براي نفَس بگذاريد، آدم اينقدر غذا ميخورد كه آرووغ بزند. اين از بيانات نوراني پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) است، او كه مَثَل اعلاي ادب بود, او كسي بود كه نه تنها براي انسانها, براي همه افراد، قبل از نبوّت خود حرمت خاصّي قائل بود، آن روزها, روزهاي بردهداري بود، بردهها را به عنوان غلام و عبد و اَمه صدا ميكردند، ميگفتند، عبد و اَمه، ديگر رسمي بود، قبل از نبوّت وجود مبارك حضرت؛ هرگز به يك بنده نگفته بود، عبد؛ هرگز به يك كنيز نگفته بود، اَمه. تعبير نوراني حضرت، قبل از نبوّت اين بود كه فتا و فتات, فتا، يعني پسر جوان, فتات، يعني دختر جوان، اين ادب را حضرت قبل از نبوّت داشت، بعد از نبوّت هم كه سر تا پاي حيات حضرت ادب بود كه بارها شنيديد، براي تمام اشياي خانه خود، كد ملّي قائل شد، يك شانه داشت، براي آن اسم ميگذاشت, يك كاسه داشت، براي آن اسم ميگذاشت, يك عصا داشت، براي آن اسم ميگذاشت, همه اينها مسبّحات هستند. وقتي قرآن دارد که هيچ چيزي نيست، تسبيح نكند, هيچ چيزي نيست، منقاد نباشد, هيچ چيزي نيست كه اهل حمد و ستايش نباشد، هيچ چيزی نيست كه ساجد و خاضع در پيشگاه خدا نباشد, او با اين چهره توحيدي اين شانه را صدا ميكرد، براي شانه اسم گذاشته بود, يك كاسهاي كه در آن آب تناول ميفرمود، براي آن اسم گذاشته بود، اينطور بود. اين پيامبر با آن ادب، ديد كسي در حضور او آروغ زده، فرمود: «احفِض جَشَأك»[16] آدم اينقدر غذا ميخورد كه در مجلس آروغ بزند. فرمود: «فی اِنصَافِ البُطُون»؛ شما نميدانيد، چقدر غذا بخوريد، وقتي آدم هميشه از كنار سفره سيرشده بلند شود، اين ديگر طلبه فاضل نميشود، اين ديگر يك دانشجوي فاضل نميشود، اين نه در حوزه استاد ميشود، نه در دانشگاه استاد ميشود، آدم پرخور هرگز محقّق نميشود، فرمود: «فی اِنصَافِ البُطُون» آنقدر نخوريد كه بعد از خوردن ناچار باشيد، دراز بكشيد، همان مقدار كه بدن لازم دارد، بخوريد. اين «فی اِنصَافِ البُطُون»شعار رسمي آن حضرت بود، فرمود: نيمي از شكم را پُر كرديد، بس است، اين تعبيرهای آن حضرت بود، آدم فراغت پيدا كند تا از شكم بالا بيايد، سري به دل بزند، ببيند، در دل او چه خبر است، ما اگر خواستيم ببينيم، اين دل اقبال است، با ما همكاري ميكند، يا ادبار دارد، با ما همكاري نميكند، يك فراغت ميخواهد، ما بايد از سطح شكم، بالا بياييم به سطح دل برسيم، با اصحاب دل, اصحاب قلب، يعني نه اصحاب بطن. وقتي به قلب رسيديم، آن وقت ميتوانيم، رصد كنيم، چه وقت او با ما همراه است، چه وقت همراه نيست, چه وقت اقبال دارد، چه وقت ادبار دارد, اگر اقبال كرد، فرمود: «فَاحْمِلُوهَا عَلَي النَّوَافِلِ» نافلهها تنها آن چند ركعت شب و روز نيست، قرائت قرآن هست, زيارت هست.
شما آقايان طلبهها مخصوصاً بخشهاي تبليغي اين زيارتنامهها را به عنوان درس و بحث مطالعه كنيد، اگر كفايه, مكاسب و رسائل را مطالعه ميكنيد، مباحثه ميكنيد، اين زيارت چندگانه وجود مبارك سيّدالشهدا را كه مخصوصاً ماه محرّم و صفر، ماه زيارت اين ذوات قدسي است، مطالعه كنيد. يك وقت آدم زيارت ميخواند، ثواب ميبرد؛ امّا وقتي شما زيارتنامه را يك دور مطالعه كرديد، بعد مباحثه كرديد، معلوم ميشود كه امامت ما هي؟ و چگونه اسرار عالم از قلب مطهّر امام به ما ميرسد؛ آنگاه اگر رفتيد حرم، يك زيارت كوتاهي هم كرديد، عارفانه خواهد بود. در بخشهاي وسيعي از زيارت سيّدالشهدا (سلام الله عليه) دارد، براي همه ائمه هست، اگر كسي شما را عارفاً زيارت كند، ثواب آن كذا و كذاست. يكي از بهترين راه معرفت حقّ آنها، درس و بحث زيارتنامههايي است كه در اين مزارها آمده، آن كف بحثها همين است كه مرحوم آقا شيخ عباس آورده، اين كف است، اگر دسترسي به منابع اول داشته باشيم، با آن اسناد را مطالعه كنيد كه «طوبي لهم و حسن مآب»، نشد اين كف سواد است, كف درس و بحث امامشناسي است، وقتي زيارت ميخوانيد، بعضي از اين زيارتها مربوط به اربعين است، بعضي بيرون حرم است، بعضي درون حرم است. اين جرياني كه در زيارت اربعين سيّدالشهدا آمده است: «بَذَلَ مُهجَتَهُ فِيکَ لِيَستَنقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الجَهَالَة وَ حَيرَةِ الضَّلالَة»[17] همين فراز نوراني در بعضي از زيارتهايي كه در حرم مطهر آن حضرت خوانده ميشود، هست. در بخشي از زيارتها اين است كه شما كساني هستيد كه اراده ذات اقدس الهي براي تدبير نظام از قلوب شما ميگذرد. زائر وقتي اينها را ميفهمد، بعد عرض ميكند: «السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسُولِ الله» اين ميشود، «عَارِفَاً بِحَقِّه»[18] وقتي اراده به وسيله فرشتهها به زمين ميرسد كه اينها مدبّرات امر هستند، انسان كاملي كه معلّم فرشتههاست، به طريق اُوليٰ جزء مدبّرات امر است، اين زيارتها, اين بيانات نوراني كه درباره زيارت ائمه مخصوصاً سيّدالشهدا است در حرمهاي اينها خوانده ميشود، گاهي از دور خوانده ميشود، گاهي هم از نزديك, بخشي هم مربوط به حرم آنهاست كه ارادهٴ الهي به اين تعلّق گرفته است که از مجاري شما به عالَم برسد كه «بِكُم فَتَحَ الله, بِكُم يَختِم»[19] ميشوند. مجراي فيض اراده حق تعالي, مقام فعل است، نه مقام ذات, كاري كه فرشتهها ميكنند، اينها هم به طريق اُولي ميتوانند، بكنند، چون انسان كامل و معصوم كسي است كه ميتواند، برتر از فرشتهها باشد و درباره اينها خدا بفرمايد: ﴿يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[20] منظور از اين «آدم», شخصِ «قضية في واقعه» نيست، منظور مقام آدميّت است, مقام انسان كامل است كه امروز مخصوص وجود مبارك حضرت است. اينها برتر از مدبّرات امر هستند.
آن وقت اگر دل حالت نشاطي پيدا كرد، اِقبالي دارد، «فَاحْمِلُوهَا عَلَي النَّوَافِلِ» بخشي از نوافل همين مطالعه كردن زيارتنامههاي آن حضرت است, خواندن زيارت آن حضرت است، هر جايي كه انسان نشسته، بگويد: «السلام عليك يا ابا عبدالله» بعد از اينكه اين جملهها را خوانده؛ آن وقت اين ميشود زائر حقيقي, فرقي ندارد، زيارت از زيارت خدا شروع ميشود، تا زيارت ائمه(عليهم السلام). مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد صدوق نقل ميكند كه از وجود مبارك اميرمومنان(سلام الله عليه) سؤال كردند، اين جملههاي اذان چيست؟ اين جملهها را معنا كردند، تا رسيدند به «قَد قَامَتِ الصَّلاة» به حضرت عرض كردند، «قَد قَامَتِ الصَّلاة»؛ يعني چه؟ همه ميدانند، «قَد قَامَتِ الصَّلاة»؛ يعني چه؟ البته «قَد قَامَتِ الصَّلاة» كه توده مردم ميدانند؛ يعني الآن وقت نماز خواندن است؛ امّا خواصّ، وقتي «قَد قَامَتِ الصَّلاة» را معنا ميكنند؛ يعني برخيزيد، اقامه كنيد. اينكه مكرّر در قرآن ميفرمايد: ﴿أَقيمُوا﴾ براي اينكه نماز ستون دين است، اين ستون را كه نميخوانند، ستون را اقامه ميكنند، شما هيچ آيه يا روايتي شنيديد كه بگويند، نماز را بخوانيد، همواره اين است، نماز را اقامه كنيد: ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ﴾,[21] ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ﴾[22] براي اينكه اين كتاب, كتاب حكيمانه است: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ﴾[23] اگر كتاب, كتاب حكيمانه است، منظور از كتاب, دين است، اختصاصي به قرآن ندارد، سنّت معصومين هم همين است، اگر دين بگويد: «الصَّلاةُ عَمُودُ الدِّين»؛[24] آن وقت بعد بگويد، نماز بخوانيد، اين حرف حكيمانهاي نيست، اگر گفتي، نماز ستون دين است، بايد بگوييد، «أَقيمُوا الصَّلاةَ»؛ لذا همواره ﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ﴾,[25] ﴿الْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾[26] آنجا هم كه ﴿يُصَلِّي﴾[27] و ﴿مُصَلِّي﴾[28] و مانند آن است؛ يعني ﴿الْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾ آن وقت ما كه مأمور هستيم، نماز را به پا داريم. ما اگر شكسته و زمينگير باشيم، نميتوانيم، نماز را اقامه كنيم. نماز را بخواهيم اقامه كنيم، معني «قَد قَامَتِ الصَّلاة» است كه خيليها معناي آن را ميدانند؛ امّا مرحوم صدوق نقل ميكند كه از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال كردند، «قَد قَامَتِ الصَّلاة»؛ يعني چه؟ فرمود: «حَانَ وَقتُ الزِّيَارَة».[29]
«قَد قَامَتِ الصَّلاة» که در اذان و اقامه ميگوييم، اين اذن دخول است، براي اينكه انسان به حرم امن الهي بار يابد، خدا را زيارت كند، وقتي وارد نماز ميشويم، ميگوييم ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ﴾[30] اگر بنده اين حقّ را دارد كه خدا را زيارت كند؛ يعني ذات اقدس الهي، كلام او را در آن حال ميشنود، ائمه را هم به طريق اُولي حق دارد، زيارت كند؛ منتها زيارت خدا بعد از معرفت اوست, زيارت ائمه(عليهم السلام) بعد از معرفت آنهاست. اينكه زراره از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كرد كه وظيفه ما در عصر غيبت چيست؟ فرمود: اين دعا را بخوانيد: «اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني»[31] اين دعايي عالمانه است. اين بر خلاف ادعيه ديگر است كه انسان در عصر غيبت ميخواند، اين دعايي محقّقانه است كه انسان را آگاه ميكند كه فرق بين غدير و سقيفه چيست؟ اين برهان مسئله را اقامه ميكند، ميگويد، امام ولايت دارد، نه وكالت و اگر امام ولايت دارد، بر مردم و خلافت دارد و «خليفةالرسول» است و رسول, «خليفةالله» است، انسان تا «مستخلفعنه» را نشناسد، خليفه را نميشناسد. چگونه ممكن است، كسي پيغمبر را بشناسد، در حالي كه «الله» را نميشناسد، پيغمبر «خليفةالله» است، اگر «مستخلفعنه» شناخته نشود، خليفه شناخته نميشود، امام كه امام سَقَفي نيست، امام غديري است، امامي است كه خليفه رسول الله است، تا انسان رسول الله را نشناسد كه امام را نميشناسد. اين دعاي چند سطري ميبينيد، چه بارهاي سنگين علمي به همراه دارد. فرمود: اين دعا را بخوانيد تا بدانيد، امام وكيل مردم نيست، امام خليفه رسول الله است، آدم «مستخلفعنه» را نشناسد, نبيّ را نشناسد, نبوّت را نشناسد، امامشناس نيست و امام و پيغمبر كه وكيل مردم نيست، نماينده مردم نيست؛ وليّ مردم است و «خليفةالله» است. تا توحيد حلّ نشود, «الله» حلّ نشود, اسماي حسناي او حلّ نشود؛ بالأخره خدا شناخته نشود، رسول خدا شناخته نيست. اين دعا درس باسواد شدن به ما ميدهد، همه ادعيه اينطور نيست.
در بحثهاي قبلي داشتيم و به اين نتيجه رسيديم، افراد يكسان نبودند، مردم يكسان نيستند. اين بيان نوراني كه مرحوم كليني در جلد هشت كافي از رسول گرامي اسلام(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) نقل كرد: «النَّاسُ مَعادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّة»؛[32] فرمود: در درون مردم، معدنهاي فراوان هست، بعضيها، معدن طلا دارند، بعضي معدن نقره دارند، بعضيها معادن نازلتر دارند، بعضيها معادن گرانتر دارند. فرمود: مردم يكسان نيستند، دعاهايي كه ائمه(عليهم السلام) ياد آنها ميدادند، در يك مستوا نيست؛ امّا وقتي زراره عرض ميكند، وظيفه ما در عصر غيبت چيست؟ فرمود: اين دعا را بخوان! «اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ» تا بداني رسول, خليفهٴ «الله» است، تا بداني كه امام, خليفه رسول است، تا «مستخلفعنه» شناخته نشود، خليفه هم شناخته نميشود، اينها را فرمود. بعد حوزه استخلافي اينها را هم روشن كرد تا مردم را آدم نشناسد، «مستخلفعليهم» هستند، نميتواند، خلافت خوبي داشته باشد، وظيفه روحانيّت هم همينطور است, وظيفه مسئولين هم همينطور است، همه ما هم بايد بدانيم كه ائمه ما جانشين پيغمبر هستند، پيغمبر خليفهٴ «الله» است كه اينها را مشخص كرده و مردم هم رعاياي يكديگر هستند، كسي بر كسي برتري ندارد.
در آن بحثهاي قبلي داشتيم، وجود مبارك حضرت، يعني رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود: همانطوري كه از چشم و گوش خود حمايت ميكنيد و همانطوري كه درباره چشم و گوش خود مسئول هستيد يا مسئوليت داريد، همه مردم نسبت به يكديگر بايد به منزلهٴ چشم و گوش باشند. چقدر اين بيان شيرين است! در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾[33] انسان بايد مواظب چشم, گوش, دلِ خود باشد، گوش و چشم و دل خود را كاملاً حفظ كند، مسئول است. همين بيان نوراني سورهٴ «اسراء» در بيان نوراني وجود مبارك پيامبر آمد، فرمود: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِه»[34] همه ما موظّف هستيم كه يكديگر را، چشم يكديگر بدانيم, گوش يكديگر بدانيم, قلب يكديگر بدانيم، مردم به منزلهٴ چشم و گوش و قلب ما هستند، اين بيان, بوسيدن ندارد؟ اينكه آدم وارد حرم ميشود، در و ديوار را ميبوسد، اين فكر, جامعه را متمدّن ميكند، فرمود: همانطوري كه از چشم خود حمايت و حفاظت ميكنيد، از مردم حمايت كنيد، نگذاريد اين جوان معتاد شود، نگذاريد در اثر بيكاري و كمشغلي به بيراهه برود، نگوييد: «بگذار تا بيفتد و بيند جزاي خويش»,[35] اين بيان نوراني را امام باقر(عليه السلام) ردّ كرد، فرمود: «بَلِيَّةُ النَّاس عَلَينَا عَظِيمَة» فرمود: كار ما خيلي دشوار است، «إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ يُجِيبُونَا وَ إِنْ تَرَكْنَاهُمْ لَمْ يَهْتَدُوا بِغَيْرِنَا»[36] ما نميتوانيم بگويم، «بگذار تا بيفتد و بيند جزاي خويش», فرمود: ما خيلي مسئول هستيم، ما هم شيعه اينها هستيم، با جان و دل اينها را پذيرفتيم، اينها را بالاتر از جان خود ميدانيم، حرفهاي اينها را پذيرفتيم، فرمود: همانطوري كه از چشم خود حمايت ميكنيد، از جوانها حمايت كنيد, همانطوري كه از گوش خود مواظبت ميكنيد، از قلب خود مواظبت ميكنيد، از اين جوانها مواظبت كنيد، نگذاريد، اينها بيراهه بروند، كجراهه بروند، اين فكر, فكر الهي نيست، اين حرف, حرف آسماني نيست؟! يك وقت است ميگوييم، «بني آدم اعضاي يكديگرند»؛[37] البته آن را هم سعدي از روايات ديگر گرفته, ما ايرانيها هوش فراوان داريم ـ به لطف الهی ـ امّا هيچ كدام از اين حرفهاي بلند، قبل از اسلام نبود، آنچه اين هوش را شكوفا كرد، آيات و روايات بود، وگرنه اين حرفها چطور قبل از اسلام نبود، در سرايندگان ما, نويسندههاي ما, پويندههاي ما از اين معارف بلند نبود، ما نه فردوسي داشتيم، نه رودكي داشتيم، نه مولوي داشتيم، نه حافظ داشتيم. قبل از اسلام شاعري كه بتواند، شعر ملكوتي بسرايد، نداشتيم، اينها را اسلام آورده. آن حرف ميانيِ اهل بيت است كه فرمود: «بني آدم اعضاي يكديگرند»؛ امّا اين حرف برجستهٴ برين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که فرمود: همانطور كه از چشم خود حمايت ميكنيد، مواظبت ميكنيد و مسئول گوش, قلب و دست خود هستيد، اين جوانها را هم دريابيد: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِه»؛ چطور «مسئولٌ عن رعيّته؟» آنطوري كه خدا در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾ اين ميشود جامعه اسلامي, به من چه ربطي دارد و به تو چه ربطي دارد؟! نيست, هم به من ربطي دارد، هم به تو ربطي دارد. اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ در جامعه خلافي انجام ميدهد، همين كه از اول خيابان حركت كرده تا به پايان خيابان نرسيده به نيمه خيابان كه رسيده خود را جمع ميكند، ميبيند براي اينكه هر كسي اين را ميبيند، ابرو تُرش كرده, بعد از انزجار قلبي اين اوّلين مرتبه امر به معروف و نهي از منكر است. اگر كسي بدحجاب است, بيحجاب است يا مشكل ديگري دارد، يا سيگار ميكشد، وقتي از خيابان عبور ميكند، هر كه او را ميبيند با ابروي تُرش كرده، نگاه كند، اين نيمهٴ خيابان كه رسيده، خاموش ميكند؛ بالأخره او عاطفهاي دارد، نه گفتن لازم است، نه برخورد لازم است، آنچه لازم است واجب، يعني واجب فقهي است، بعد از آن انزجار قلبي, ابرو تُرش كردن است، با قيافه عبوس آدم اين شخص را ببيند؛ يعني اين چه وضعي است، اين چيست داري ميكِشي، همين؟! اگر از اول خيابان تا وسط خيابان هر كه او را ديد، با ابروي تُرش كرده ببيند، اين وسط خيابان خاموش ميكند؛ اين بر ما واجب است. فرمود: شما از جوانها طرزي محافظت كنيد كه از چشم و گوش خود مواظبت ميكنيد و مسئول هستيد، پس نميشود، گفت: به من چه ربطي دارد, نميشود، گفت: حرف مرا گوش نميدادند، جواب ميدهند كه لازم نبود، تو حرف بزني، همين كه ابرو تُرش ميكردي، كافي بود، مگر ممكن است، خانمي يا آقايي در خيابان عبور كند، هر كه او را ديد ابرو تُرش كند، او خود را عوض نكند، او اصلاً براي ارائه، اين كار را كرده، وقتي ديگران او را تحويل نگيرند، خود را جمع ميكند، فرمود: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِه». «فان قيل: ما تلك المسئلة؟ قلنا:» آنطوري كه در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾.
حالا روشن شد كه چگونه اهل بيت قرآن ناطق هستند، چطور حرف ميزنند كه گويا قرآن حرف ميزند، چطور جامعه را اصلاح ميكنند كه گويا قرآن اصلاح ميكند، چطور جامعه را با رقّت قلب, مهربانانه, لطيفانه اصلاح ميكنند, همان بيان نوراني كه بارها شنيديد، حضرت فرمود: «تَزَاوَرُوا» شما يكديگر را ترك نكنيد، «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ» شما شيعيان ما هستيد، وقتي يكديگر را ترك نكرديد, قهر نكرديد, در كنار هم بوديد، با هم رفت و آمد كرديد، در يكجا نشستيد، چون شيعيان ما هستيد، حرفهاي ما را ميزنيد، مكتب ما را احيا ميكنيد، «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَی بَعْض»؛[38] اين سخنان ما عاطفه ايجاد ميكند. همه ما اين حرف را شنيديم، اين حرف هم حرف حقّ است كه سنگ روي سنگ بند نميشود، درست هم است، اين برجهايي كه ميسازند، اگر همه آن سنگ باشد، سقوط ميكند، سنگ وقتي روي سنگ بند ميشود كه يك ملات نرم و رقيقي در وسط باشد. فرمود: گفتار ما, فرمايش اهل بيت، آن ملات رقيق است كه اين جامعه را به هم مرتبط ميكند، وگرنه سنگ كه روي سنگ بند نميشود، اين عاطفه, اين ادب, اين احسان, اين جوان اگر بداند كه جامعه او را به اندازه چشم و گوش خود دوست دارد و نميگذارد او هدر برود، وقت خود را به هر چيزي صرف نميكند، اگر همسايه اوست يا دوست اوست، گزارشي داد، مثل اينكه انسان از چشم خود حمايت ميكند، از گوش خود حمايت ميكند، او قطعاً ميپذيرد كه اميدوار هستيم، ذات اقدس الهي توفيق ادراك اين معارف صحيح و عمل صالح برابر اينها را به همه ما مرحمت بفرمايد!
مجدداً مقدم همه شما برادران و خواهران و بزرگواران مخصوصاً عزيزان نظامي و نيروي مسلّح و عزيزان بسيجي را گرامي ميداريم، هفته پُر بركت بسيج را ارج مينهيم، از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم به همه اينها صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!
پروردگارا امر فرج وليّ خود را، تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملّت و مملكت ما را، در سايه وليّ خود، حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را، با انبياي الهي، محشور بفرما!
بيداري اسلامي خاورميانه را، به مقصد نهايي، برسان!
سلفيها و داعشيها و تكفيريها را، مخذول و مكنوب بفرما!
خطر استكبار و صهيونيسم را كه ديگران دستنشاندههاي آنها هستند، به خود آنها برگردان!
اقتصاد مقاومتي مملكت را، در سايهٴ رشد ديني مردم، تأمين بفرما!
مشكلات مسكن و اقتصاد و ازدواج جوانها را، در سايه لطف وليّ خود حل بفرما!
جوانان مملكت, فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
پايان امور همه را به خيْر و سعادت، ختم بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . الکافی، ج1، ص8. ؛ وسائل الشيعه، ج27، ص112-118.
[2] . سوره ص، آيه46.
[3] . سوره حجر، آيه40؛ سوره ص، آيه83.
[4] . سوره نساء، آيه119.
[5] . سوره حجر، آيه39؛ سوره ص، آيه82.
[6] . سوره نساء، آيه119.
[7] . سوره ص، آيه45 و 46.
[8] . سوره ص، آيه46.
[9] . ر.ک، الکافی(ط- الاسلاميه) ج8، ص131.
[10] . مصباح للکفعمی، ص647.
[11] . بحار الانوار ، ج90، ص313.
[12] . مصباح للکفعمی، ص647.
[13] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت312.
[14] . غزليات طبيب اصفهانی
[15] . مکارم الاخلاق، ص115.
[16] . سفينة البحار، ج1، ص587.
[17] . مصباح المتهجد، ج2، ص789.
[18] . کامل الزيارات، متن، ص138.
[19] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج4، ص576.
[20] . سوره بقره، آيه33.
[21] . سوره بقره، آيه3؛ سوره مائده، آيه55 و . . .
[22] . سوره إسراء، آيه78.
[23] . سوره يس، آيه1 و 2.
[24] . دعائم الاسلام، ج1، ص133.
[25] . سوره بقره، آيه43 و 83 و 110 و . . .
[26] . سوره نساء، آيه162
[27] . سوره آل عمران، آيه39؛ سوره احزاب، آيه43.
[28] . سوره بقره125.، آيه
[29] . التوحيد(للصدوق)، ص241.
[30] . سوره الفاتحه، آيه5.
[31] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص337.
[32] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج8، ص177.
[33] . سوره إسرا، آيه36.
[34] . جامع الاخبار(للشعيری)، ص119.
[35] . سعدی، غزل شماره38.
[36] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص405.
[37] . سعدی، گلستان، باب اول در سيرت پادشاهان، حکايت10.
[38] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص186