اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي, برادران و خواهران قرآني و بزرگواران شوراي عالي استانها و رياست محترم اين شورا و همه عزيزان را گرامي ميداريم.
در آستانه ميلاد سيّده كبرا(سلام الله عليها) هستيم, ميلاد پر بركت آن حضرت را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) تبريك عرض ميكنيم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم كه نظام ما, مسئولين ما, ملت و مملكت ما را مشمول ادعيه زاكيه آن حضرت قرار بدهد!
در نوبتهاي قبل به اين نتيجه رسيديم كه آنچه در نهادِ خارجِ بدن تنظيم ميشود, مسئول نظم علمي در درون خود انسان است .آنها كه اين خليفه الهي را به خوبي شناختند سعي كردند, هم امين باشند و هم عليم; خدا اين گوهر ذات را پاك و كريمانه آفريد و تحويل ما داد, ما هم بايد هنگام مرگ اين جان را پاك و كريمانه تحويل الهي بدهيم, هيچ آلودگي جهل و جهالت در آن نبود, فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[1] و هيچ تيرگي و تاريكيهاي عصيان و تبهكاري در آن نبود, فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾,[2] ما هم هنگام مرگ بايد اين جانِ طيّب و طاهرِ كريم را به ذات اقدس الهي تحويل بدهيم, او هم فرمود: ﴿أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ﴾.[3] از آن جهت كه فرمود, انسان با فطرت توحيدي خلق شد, ما نه بايد خود را شريك خدا بدانيم, نه براي ديگران شركت بورزيم؛ موحّدانه زندگي كردن, روح را طيّب و طاهر نگه ميدارد. فرمود من شما را بزرگوار خلق كردم, شما كاري نكنيد كه از عظمت شما بكاهد. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه فرمود: «مَن هانت عليه نفسه أمّر عليه لسانه»،[4] ناظر به همين است. فرمود: اگر كسي كريم نبود, انساني بود كه كرامت خود را از دست داد, تحت امارت زبان خود قرار ميگيرد, هر چه زبان او خواست ميگويد, هر چه قلم او خواست مينويسد, هر جايي كه پاي او خواست ميرود. مبادا كسي زبان او, قلم او, قدم او بر او امارت كند. شما كريم هستيد همه اعضا و جوارح را در اختيار خود داشته باشيد. پس ما موظّفيم روح طيّب و طاهر و موحّدي كه از خدا تحويل گرفتيم, يك; كريم و بزرگواري كه از خدا تحويل گرفتيم, دو; تحويل هم بدهيم. خداي سبحان, نه تنها ما را در آفرينش, كريم و بزرگوار قرار داد, ما را در مدرسه كرامت هم تربيت كرد.
مستحضريد اوّلين بخش از آيات قرآن كريم, همان شش آيهِ اولِ سوره «علق» است که در اين بخشهاي اوّلي به ما فرمود, بياييد در مدرسه كرامت ثبتنام كنيد, اينجا يك معلّم كريم درس ميدهد. اگر گفتند در فلان كلاس, مهندس تدريس ميكند; يعني درس هندسه ميدهد, اگر گفتند فقيه تدريس ميكند; يعني درس فقه ميدهد, اگر گفتند كريم تدريس ميكند; يعني درس كرامت ميدهد و اگر فرمودند «اكرم» تدريس ميكند; يعني كسي تدريس ميكند كه بالاترين مرحله كرامت را ياد ميدهد: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾،[5] اين گواه آن است كه ما را به كلاس كرامت دعوت كردند, اگر گفتند خداي اكرم تدريس ميكند; يعني درس كرامت ميدهد. بنابراين گذشته از اينكه خلقت ما كريمانه است, خيلي بزرگوارانه ما را آفريدند, در مدرسه كرامت هم ما را تربيت كردند. اين قرآن درس كرامت ميدهد و اگر كسي كريم بود, همه اعضا و جوارح او تحت امر او هستند, هرگز تحت امر هيچ عضوي قرار نميگيرند; قهراً در درون او, نه آمر به منكر و ناهي از معروف وجود دارد و نه دلاّلبازي در درون او هست. اين معنا را هم بارها عنايت فرموديد, اگر در كشوري ميگويند ما سه قوّه داريم, اين قوا از هم جدا هستند, وظيفه هر قوّه مشخص است, اين را از جاي ديگر نگرفتند, اين را از درون فطرت انسان گرفتند. خداي سبحان در درون ما سه نيروي جدا آفريد, يك واحد هماهنگكننده گذاشت؛ يك بخش مربوط به انديشه و تقنين و قانونشناسي و قانونگذاري است, بخشي مربوط به اجرا و عمليات است, بخشي هم مربوط به داوري است كه از اين سه نيرو به عنوان قوّه تَقنين, قوّه اجرا, قوّه قضا ياد ميشود; يعني ما يك قوه مقنّنه داريم, يك قوه مجريه داريم و يك قوّه قضائيه داريم و يك واحد هماهنگكننده داريم كه آن جان آدمي است, ما را با اين ساختار آفريدند. اگر در طيّ اين چهار هزار سال يا بيشتر, مسئله تفكيك قوا مطرح است, تثليث قوا مطرح است، آن را از همين دستگاه درون ما گرفتند. خداي سبحان به ما عقل نظر داد كه با آن, انديشهها را سامان ببخشيم; خواه متعلَّق انديشه, حكمت نظري باشد, خواه حكمت عملي, خواه مسائل «بود و نبود» باشد, خواه مسائل «بايد و نبايد»، همه را عقل نظر درك ميكند، انديشه را عقل نظر دارد؛ اينچنين نيست كه حكمت عملي را عقل نظر درك ميكند و حكمت عملي را عقل عملي، عقل عملي, نيروي اجرايي است نه نيروي درك؛ گرچه شعب عاليه نفس از آن جهت كه مجرّدند با ادراك همراه هستند; ولي انديشهها به عقل نظر برميگردد, همه آنچه به علم و دانش است, مربوط به قوّه نظري است, چون درك ميكند، پس قانونگذاري براي اوست. متولّي ادراك كه مشخص شد, متولّي اجرا هم مشخص است كه فرمود, عقل عملي عهدهدار اجراست كه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان».[6] آن نيروي اجرايي بايد كاري كند كه خدا را عبادت كند و با اين بهشت را كسب كند، هر كاري كه ميكند, مطابق با دستور خدا و رضاي الهي باشد, اين بخش اجرا. يك نيروي سومي هم در دستگاه درون ماست كه اين نيروي قضايي آنچه را عقل نظر تصويب كرده است به عنوان قانون و آنچه را عقل عمل اجرا كرده است به عنوان قوّه مجريّه, اين بين تصويب شده و اجرا شده، داوري ميكند, تصديق ميكند؛ اگر مصوّبات خوب اجرا شد، انسان ميشود مطمئن, خوشحال و راضي و اگر مصوّبات خوب اجرا نشده, نفس لوّامه انسان را سرزنش ميكند، يك خودخوري در درون شروع ميشود, افسردگي پيدا ميشود كه چرا من بد كردم; اين كار به عنوان دستگاه قضا در درون ما هست, تثليث قوا, يك; تفكيك قوا, دو; آنها را كه معرفت نفسي داشتند, همين را از درون به بيرون آوردند, سه.
گاهي در درون انسان دلاّلبازي پيش ميآيد و اين قوا مشكلات فراواني براي يكديگر ايجاد ميكنند. يك نيروي دلاّلي به نام نفس مسوّله است, اين نفس مسوّله كه خطر آن در چند بخش قرآن كريم روشن شد, كار آن دلاّلبازي است, اين يك روانكاو خوبي است، چون اين نفس در درون ما از ما باخبر است كه ما به چه چيزي علاقهمنديم, به چه چيزي علاقه نداريم. هر چيزي مورد علاقه ماست را ليست ميكند, يك; اينها را به عنوان زَر ورق در جلوي چشم ما نگه ميدارد, دو; همه آن زبالهها را پشت اين زَر ورق پنهان ميكند, سه; اين را به صورت يك تابلوي زرّين به ما نشان ميدهد, چهار; ما مبتلا به كار او ميشويم, پنج; نتيجه آن، يا برادر را به چاه انداختن است, يا گوسالهپرستي را راهاندازي كردن. هم يعقوب(سلام الله عليه) به فرزندانش فرمود: اين كاري كه شما كرديد اين دلاّلبازي نفس مسوّله بود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ اَمراً﴾؛[7] هم سامري در آن گوسالهپرستي گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾.[8] تسويل غير از امر به سوء است; وقتي اين دلاّل, دلاّلي كرد، انسان را فريب داد و انسان در جبهه جنگ درون شكست خورد, آن دشمن نميخواهد انسان را از پا در بياورد, آن دشمن بيروني است كه ممكن است به اين فكر باشد كسي را بكُشد, ولي دشمن دروني و همچنين ابليس, كارِ او اين نيست كه كسي را بكُشد، بلکه كار او اسيرگيري است نه قتل. شيطان قاتل نيست اسيرگير است; چون گفت: ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾;[9] من, حَنك و تحت حنك همه را طلب ميكنم. اين اسبسوارها كه سواركار مسلّطی هستند، آنها احتناك ميكنند كه در سوره «اسراء» فرمود: ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾؛ يعني حنك, تحت حنك, دهنه, افسار اسب را ميگيرم و بر آنها مسلّط ميشوم، سواري ميخواهم, اين كار شيطان است، تهديد به قتل نكرد و همين شيطان از بيرون و نفس امّاره از درون, اگر پيروز شدند، هرگز به اين فكر نيستند كه ما را از پا در بياورند, تمام تلاش و كوشش آنها غارتگري است و آنها از ما دو چيز ميخواهند: يكي شرع, يكي شرف; اول شرع را از آدم ميگيرند, انسان را بيدين ميكنند. خيليها هستند كه دين ندارند, ولي با آبرو زندگي ميكنند, شيطان و نفس به اين مرحله بسنده نميكند, شرف و آبرو را از آدم ميگيرد, آن وقت انسان فقط به درد سطل زباله ميخورد. كسي كه اين دو اصل را از دست داد; يعني شرع و شرف را از دست داد, به درد چه چيزي ميخورد؟! آنكه گفت: ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾, ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾,[10] ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾،[11] همه همين است. بنابراين يك دلاّل به نام نفس مسوّله در درون ما هست كه اين خطرها را قرآن كريم گوشزد كرد, فرمود يك سَمت آن يوسف را به چاه انداختن است, يك سَمت آن هم گوسالهپرستي را راهانداختن است: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ﴾؛[12] وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) به سامري فرمود: چه كار كردي؟ گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾.
همه ما با اين خطرها روبهرو هستيم؛ اينكه به ما گفتند شبانهروز حتماً يك مقدار زمان را براي محاسبه بگذاريد و هر كاري كه ميكنيد, يك قرنطينه داشته باشيد, اول بگوييد «بسم الله الرحمن الرحيم», بعد وارد كار بشويد, همين است. اين «به نام خدا» قرنطينه است, چيزي انسان ميخواهد بگويد, بخواهد بنويسد, بگويد خدايا! به نام تو. اين قرنطينه باعث ميشود كه انسان كار حرام و مكروه نكند; چون كار حرام و مكروه را كه نميشود گفت خدايا! به نام تو; قهراً كارهاي ما يا واجب است يا مستحب. درست است «بسم الله» گفتن, ثواب دارند; اما گفتند هر كاري كه ميكنيد بگو «بسم الله»; يعني بايد كار طوري باشد كه انسان بتواند بگويد خدايا! به نام تو, ما هستيم و اين خطر, اگر توانستيم دلاّل را رام كنيم, ديگر كسي به امارت نميرسد تا «امّار بالسوء» باشد. ما «امّار بالحُسن» تأمين ميكنيم، چرا امّار بالسوء داشته باشيم. اگر دلاّلبازي را كنار بگذاريم, ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾ را كنار بگذاريم, ديگر ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾[13] نخواهيم داشت. ميگوييم «انّ العقل لامّار بالحسن».
اگر عقل حاكم شد, به جاي «امّار بالسوء», «امّار بالحسن» داشتيم؛ طبق بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به جايي ميرسيم نماز كه از بهترين عبادتهاي خداست از نماز بالاتر ميشويم, روزه كه از بهترين عبادتهاي پروردگار است از روزه بالاتر ميشويم. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه كه بيان برهاني است, بيان حضرت اين است كه «خيرٌ من الخير فاعله شرٌّ من الشرّ جالبه»[14] اين دو اصل كلي است. نماز چيز خوبي است نماز بهتر است يا نمازگزار؟ يقيناً نمازگزار بهتر است; چون نماز, اثر اوست, هر مؤثّر از اثرش بهتر است. اگر توانستيم دلاّلبازي را كنار بگذاريم امّار بالسوء را معزول كنيم, امّاره بالحسن داشته باشيم آنگاه نمازي كه ميخوانيم كه اين نماز هم ستون دين است, دين را حفظ ميكند, هم ما نگهبان اين ستون هستيم اين ستون را حفظ ميكنيم از كلمات قصار حضرت است که فرمود: «خيرٌ من الخير فاعله». چه بهتر از اين كه ما كاري كنيم از نماز بالاتر شويم, نه اينكه بالاتر شويم, فلان جا بنشينيم. اگر بازي نكرديم, اگر راه كسي را نبستيم و بيراهه نرفتيم با نماز و روزه عبادت ميكنيم, نه با زيد و عمرو. ما ميتوانيم آنچنان دقيق باشيم كه از نماز بالاتر باشيم, از روزه بالاتر باشيم. درست است كه نماز ستون دين است; ولي كسي بايد اين ستون را نگه بدارد يا نه؟ به ما هم گفتند: ﴿أَقيمُوا﴾,[15] نه «اقروأ»; پس ميتوانيم. اگر اين برهان عقلي ميگويد, هر فاعلي از فعل خود بالاتر است; برابر اين برهان عقلي, سخن نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) سامان ميپذيرد كه فرمود: «خيرٌ من الخير فاعله و شرٌّ من الشرّ جالبه»؛ بدتر از دروغ, دروغگوست, بدتر از غيبت, غيبتكننده است, بدتر از رشوهگير و اختلاس, راشي و مختلس است كه آنها اثر اين فرد است. اگر بدتر از كار شرّ, خود صاحبكار است; پس هر رذيلتي كه براي اين گناهان شمرده شده, مبتلايان به اين گناه, در اين رذيلت از آنها رذلترند. پس ما ميتوانيم به جايي برسيم كه نه تنها عمود دين باشيم; بلكه نگهبان عمود دين باشيم.
افراد ملت هم عمود دين هستند؛ آن بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه در عهدنامه مالك مرقوم فرمود, عصاره آن بيان اين است كه دين دو ستون دارد: يك ستون عبادي است كه «الصلاة عمود الدين»,[16] يك ستون سياسي, فرهنگي, اجتماعي است که فرمود آن عمود مردم هستند, با جمله اسميه و با تأكيد «إنّ»، در همان نامه حضرت امير هست: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَ الْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»,[17] فرمود: تحقيقاً ستون دين اسلامي و نظام اسلامي, مردم هستند, با مردم درست گفتن, خواسته مردم را تأمين كردن, كريمانه با مردم رفتار كردن, خلاف نگفتن, رشوه نگرفتن, اختلاس نكردن, خدمت را عبادت تلقّي كردن, اينها ستون دين را خوب نگه داشتن است. «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ», اين تعبير درباره نماز نيامده، با جمله اسميه با تأكيد «إنّ»; «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَ الْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ». اعضاي محترم شوراهاي استان كه حضور دارند, بايد اين را توجه داشته باشند, سه اصل است كه هم براي مجلس شوراي اسلامي نافع است, هم براي اين بزرگواران, هم براي مؤسسات و نهادهاي ديگر؛ ما تا نقشه جامع كشورمان را نداشته باشيم هرگز نميتوانيم درباره كشورمان تصميم هوشمندانه بگيريم, اين اصل كلي است. اگر شهرداري نقشه جامع شهر را نداشته باشد, هر ساخت و سازي كه دارد, ممكن است در آينده نزديك به صورت بافت فرسوده در بيايد, آن اصولي كه به ما گفتند به عنوان نقشه جامع كشورمان يا قلمرو فعاليتمان باشد; يكي جهانداني است, يكي جهانداري و يكي جهانآرايي است. ما تا ندانيم در كجا زندگي ميكنيم و آن را چطور بايد حفظ كنيم و چطور بايد بياراييم, هرگز شهردار خوب, عضو شوراي شهر خوب نخواهيم بود. ما وقتي نتوانيم خودمان را اداره كنيم, معرفتشناسي خودمان را اداره كنيم, هرگز از ما برنميآيد كه شهر, استان و كشورمان را بدانيم, يك; حفظ كنيم, دو و بياراييم, سه; اينها را ما بايد كاملاً به صورت دقيق عمل كنيم تا مسئوليتمان را به خوبي انجام بدهيم.
اين سال را كه گفته شد سال اقتصاد و فرهنگ و عزم ملّي است و مديريت جهادي ميخواهد. مستحضريد بارها به عرضتان رسيد, اقتصاد مقاومتي به اين است كه جيب ملّت, كيف ملّت خالي نباشد. ملتي كه جيب او خالي است و كيف او خالي است و خزانه او خالي است او مقاوم نيست. دين كه ما را به زهد دعوت كرده; يعني از دنيا اعراض بكن, نه طرزي زندگي بكن كه زير بار ديگري بروي. مال را دين معرفي كرد كه «المال ما هو؟»، فقر را معرفي كرد كه «الفقر ما هو؟». در معرفي مال, در سوره مباركه «نساء» فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً﴾,[18] مال و ثروت ملّي, باعث مقاومت و قيام و ايستادگي ملت است; منظور ايستادنِ فيزيكي كه نيست, فرمود: اين مال, عامل قيام است, اگر ملتي بخواهد قائم باشد, ايستادگي داشته باشد بايد جيب او خالي نباشد, كيفش خالي نباشد; لذا فرمود اين مال را به دست سفها نسپريد, كسي كه نتواند خوب اداره كند به او مال ندهيد: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً﴾؛ اين بيان براي «المال ما هو؟».
اما «الفقر ما هو؟» مستحضريد در فقهاللغهها و كتابهاي فقهي, فقر را به معناي نداري, معنا نكردند; فقير, نه يعني ندار، بلکه فقير يعني كسي كه ستون فقرات او شكسته است و قدرت قيام ندارد; چون كسي كه جيب او خالي است و دست او خالي است، قدرت مقاومت ندارد؛ از اين جهت به او فقير گفتند, مسكين هم به معناي ندار نيست. ما يك فقدان داريم; يعني نداري, فاقد; يعني ندار, كسي كه مال ندارد به او ميگويند فاقد, نداشتن; يعني فقدان; اما اگر كسي در اثر نداشتن, ستون فقرات او شکسته باشد اين ملت نتواند قيام كند و مقاوم باشد, اين را ميگويند فقير و چون كسي كه جيب او خالي است, دست او خالي است, كيسه او خالي است, كيف او خالي است, زمينگير است، به او گفتند مسكين؛ كسي كه سكونت دارد, ساكن است, قدرت حركت ندارد. ملتي كه دستش خالي است, نه قدرت حركت دارد; لذا ساكن است, نه قدرت مقاومت دارد; چون فقرات او شكسته است؛ لذا فقير است.
يك بيان نوراني باز در قرآن كريم هست؛ اگر شما به روايات اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه كنيد ميبينيد اين ظرائف را به صورت روايات مشخص كردند. دو جاي قرآن دارد، كاري كه در جاهليّت بود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾، يكي ﴿نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ﴾[19] يا ﴿نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ﴾؛[20] يكجا خطاب مقدم است، يكجا غايب است, «املاق» را چرا قرآن فقر گفت؟ براي اينكه ملتي كه فقير است, دست او, كيف او, جيب او خالي است, اهل تملّق و چاپلوسي است, اين تملّق و چاپلوسي در خيلي از افرادي كه دستشان خالي است ديده ميشود. همين مطلب را وجود مبارك اميرالمؤمنين در يكي از بيانات خود دارد كه فقر باعث ميشود كه انسان, چاپلوس به عمل بيايد: «الثناء بأكثر من الاستحقاق ملق»،[21] تملّق, چاپلوسي را حضرت معنا كرد و فقير هم از اين جهت چاپلوس در ميآيد که قرآن فرمود: ﴿خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾. اگر كسي بخواهد به غرب بگويد نه, به شرق بگويد نه, به هر ابرقدرتي بگويد نه, با هيچ كسي چاپلوسي برخورد نكند، بايد دست او پر باشد, جيب او پر باشد.
بنابراين تا يك فرهنگ دقيق عقلي علمي نداشته باشيم, نميدانيم اقتصاد مقاومتي يعني چه؟ وقتي بدانيم اقتصاد مقاومتي يعني چه, اين كشور به لطف الهي همه چيز دارد, اصلاً تحريمها هيچ اثري نميتواند داشته باشد. الآن ما هفتاد ميليون، تقريباً يك صدم جمعيت دنيا هستيم; چون جمعيت دنيا, هفت ميليارد است, ما بيش از مقدار جمعيّت, امكانات داريم, ما يك صدم مردم دنيا هستيم, ولي ده درصد امكانات به دست ماست. اگر ما مديريت صحيح داشته باشيم و عزم ملّي داشته باشيم, مديريت درست داشته باشيم, وجود مبارك حضرت امير هم ما را تأييد خواهد كرد, ائمه تأييد ميكنند, اين كشور ميشود كشوري كه با اقتصاد مقاومتي روبهروست.
يكي از منطقههايي كه وجود مبارك حضرت امير، افرادي را آنجا گماشته, منطقه «حيط» است, «حيط» جايي است كه كميلبنزياد نخعي از طرف وجود مبارك حضرت, آنجا مسئوليتي داشت. اموي غارتگري كردند همين غارتگريهايي كه الآن شما ميبينيد گوشه و كنار دنيا هست, اموي يك عده افراد را مسلّح كردند آمدند و اين منطقهها را غارت ميكردند و اموال را ميبردند و افراد را ميكشتند (قبل از سيّد رضي, كسي كتابي نوشته به نام «الغارات»; تقريباً صد سال قبل از سيّد رضي(رضوان الله عليه) كه نهجالبلاغه را جمع كرد, كتاب خود را نوشت, يكي از مدارك نهجالبلاغه, همان كتاب الغارات است. الغارات را هم الغارات گفتند، براي اينكه غارتهايي كه اموي در قلمرو حكومت حضرت امير(سلام الله عليه) داشتند, آنها را جمعآوري كرده و اين كتاب به نام الغارات شد.) در كتاب الغارات آمده, همين جايي كه به نام «حيط» بود و كميل(رضوان الله عليه) فرماندار يا بخشدار بود, آمدند زدند و بردند. وجود مبارك حضرت امير يك نامه گلايهآميز نوشت, اين نامه در نهجالبلاغه هست. به كميل نوشت, ما همه امكانات را به تو داديم, تو عُرضه اين را نداشتي كه حفظ كني. عصاره اين نامه اين است كه بعضيها فقط به درد دعاي «كميل» ميخورند, نه به درد مسئوليت; وگرنه حضرت امير براي كميل خيلي موقعيت قائل شد, خيليها ميخواستند, وقت ملاقات خصوصي بگيرند, حضرت فرصت نداشت; ولي دست همين كميل را از مسجد كوفه گرفت, بيرون برد گفت: «يَا كُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»,[22] وقت خصوصي به او داد, اسرار را به او گفت, بسياري از احاديث بلند را كه در نهجالبلاغه آمده به همين كميل ياد داد; ولي كسي كه نتواند حوزه خود را خوب اداره كند, مردم را بشناسد, منطقه را بشناسد, مرز را بشناسد; اين مورد نقد حضرت امير(سلام الله عليه) است. اين سه عنصر براي همه هست: جهانداني, جهانداري و هم جهانآرايي و اگر ما همين امور را در درونمان - انشاءالله - حفظ كنيم، هم كرامتمان و هم فطرتمان را حفظ كرديم؛ «اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست», او خيلي ادّعاي بزرگ كرده است; حالا اميدواريم محروم نشويم، «روزي رُخَش ببينم و تسليم وي كنم».[23] مگر هر كسي هنگام جان دادن, خدا را ميبيند, ما خيلي آرزو كنيم كه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) را ببينيم, جان را به او تقديم كنيم و بسياري از ما وجود مبارك عزرائيل(سلام الله عليه) را نميبينيم, بلکه زيرمجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) را ميبينيم كه ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[24] اينها هستند و گاهي با ما مشكل جدّي دارند: ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾[25] كه در دو جاي قرآن دارد؛ هنگام مرگ شما نميبينيد که اين بيچاره چه ميكِشد, چه سيليها ميخورد, چه مشتهايي پشت او ميزنند: ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾، اگر خداي ناكرده با اين مأموران زيردست عزرائيل(سلام الله عليه) تماس بگيريم, براي ما جان دادن بسيار سخت است و اگر - انشاءالله - آن مقام را پيدا كنيم كه با يكي از حاملان عرش; يعني حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) روبهرو شويم, خيلي براي ما بهتر است. بعضي از بزرگان ما; مثل علامه قزويني اينها براي اينكه رابطه خود را با حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) داشته باشند هر روز مقداري ذكر, دعا, صلوات, عبادتي که ميكردند تقديم به پيشگاه عزرائيل(سلام الله عليه) ميكردند كه با آن حضرت رابطه داشته باشند, آن حضرت بيايد كه جان را تقديم آن حضرت كنند. غرض اين است كه هم مقدور كسي نيست كه بگويد: «روزي رُخَش ببينم و تسليم وي كنم»; اوحدي از اولياي الهي, ممكن است اينطور باشند كه ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾[26] وگرنه اكثري مردم زيرمجموعه ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ و مياني آنها هستند, زيرمجموعه اين پاسخ هستند كه گفتند: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾.[27]
غرض اين است كه اگر ما اين فطرت را به همان اصالت حفظ كنيم, يك; آن كرامتي را كه خدا به ما داد حفظ كنيم, دو; در هنگام مرگ راحت هستيم, وقتي مشكل دروني نداشتيم مشكل بيروني هيچ نخواهيم داشت, در هر بخشي كه به ما مسئوليت واگذار شده است، ما برابر توحيد و عقل و عدل، هم اداره ميكنيم, هم تحويلشان ميدهيم و هم در روز مرگ, كاري كه امام(رضوان الله عليه) كرد, گفت: با روح مطمئن, قلب مطمئن و اميدوار, از ملت خداحافظي ميكنيم. ما هم همان كار را بكنيم و اين كار, شدني است, اينچنين نيست كه انسان نتواند. البته مقداري مراقبت ميخواهد, اگر اهل شهر يا روستاست, اهل مملكت و اهل شور و اهل مسئوليتهاي ديگر است، اهل حوزه يا دانشگاه است, هر جايي كه هست با آبرومندي از قلمرو مسئوليت خود خداحافظي كند, يك نعمت خوبي است كه اصلاً بدهكار كسي نباشد: ﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾.[28]
ما اميدواريم ذات اقدس الهي تلاش و كوششي كه اين ملت كرده است, خونهاي پاكي كه شهدا ريختند, شهيد چمرانها و بزرگواران ديگر كه شربت شهادت نوشيدند، تا رسيد به اين عزيز ما, طلبه شهيد خليلي(رضوان الله عليهم), اينها خونهاي پاكي كه در راه اسلام دادند، حشر همه اينها با شهداي كربلا باشد! ولي ما ميتوانيم در كنار سفره اينها بنشينيم و آن دو اصل: اصل فطرت و اصل كرامتمان را حفظ كنيم; آن وقت با آبرومندي اين جان عاريت را به صاحب اصليمان تقديم ميكنيم.
من مجدداً مقدم شما را گرامي ميدارم، از مهمانان عزيزمان شوراي محترم شهر, رياست شورا همه قدرداني ميكنيم، از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم, همه ما را با قرآن و عترت محشور بفرمايد!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
مشكلات دولت و ملت و مملكت مخصوصاً در بخش اقتصاد و مسكن و ازدواج جوانها را به بهترين وجه حل بفرما!
روح مطهر امام راحل, شهدا, شهيد چمران, شهيد فعال امر به معروف و نهي از منكر علي خليلي و همه بزرگاني كه در اين راه شربت شهادت نوشيدند, اينها را با شهداي صدر اسلام محشور بفرما!
بيداري اسلامي خاورميانه را به مقصد نهايي برسان!
دشمنان و مخالفان نظام مخصوصاً استكبار و صهيونيسم را مخذول و منكوب بفرما!
جوانان ما و فرزندان ما را از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
پايان امور همه ما را ختم به خير بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . سوره شمس، آيه 7 و 8.
[2] . سوره اسراء، آيه 70.
[3] . سوره بقره، آيه 40.
[4] . تحف العقول، متن، ص202.
[5] . سوره علق، آيه 3 و 4.
[6] . الکافی (ط ـ جديد)، ج1، ص11.
[7] . سوره يوسف، آيه 18 و آيه 83.
[8] . سوره طه، آيه 96.
[9] . سوره اسراء، آيه 62.
[10] . سوره حجر، آيه 39.
[11] . سوره نساء، آيه 119.
[12] . سوره طه، آيه 88.
[13] . سوره يوسف، آيه 53.
[14] . بحار الانوار، ج 75، ص 37.
[15] . سوره بقره، آيه 43 و آيه 83.
[16] . دعائم الاسلام، ج 1، ص133.
[17] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه 53.
[18] . سوره نساء، آيه 5.
[19] . سوره اسراء، آيه 31.
[20] . سوره انعام، آيه 151.
[21] . نهج البلاغه (للصبحی صالح)، حکمت 347.
[22] . نهج البلاغه (للصبحی صالح)، حکمت 147.
[23] . ديوان حافظ، غزل 351
[24] . سوره انعام، آيه 61.
[25] . سوره انفال، آيه50; سوره محمد، آيه 27.
[26] . سوره زمر، آيه 42.
[27] . سوره سجده، آيه 11.
[28] . سوره اعراف، آيه 85؛ سوره هود، آيه 85.