جلسه درس اخلاق (1392/07/11)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما بزرگواران, برادران و خواهران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي را گرامي ميداريم اميدواريم خداي سبحان آنچه خير و صلاح و فلاح همه شماست به بهترين وجه به شما عطا كند بحثهاي روز پنجشنبه در دو بخش خلاصه ميشد: بخش اول مسائل اخلاقي بود, بخش دوم شرح و بيان كوتاهي از نهجالبلاغه اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه آن هم مناسب با مسائل اخلاقي ميباشد. تاكنون به اين نتيجه رسيديم كه در چهار مطلبي كه قرآن كريم درباره جهان و انسان ذكر ميكند دو امرش مربوط به ويژگي و خصوصيت انسان است, دو امرش مشترك است. در جريان آفرينش كه همه از خدا هستند قرآن يك بيان جامع دارد و يك بيان اختصاصي درباره انسان. درباره رجوع اشيا و اشخاص به خداي سبحان در صحنه معاد و مانند آن يك بيان عمومي قرآن دارد درباره همه اشيا, يك بيان خصوصي دارد درباره انسان. اما آنچه مربوط به مبدأ است تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[1] يعني هر چه شيء است مخلوق خداست چيزي در عالَم نيست كه به غير خدا استناد داشته باشد ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ اين از آن موجبههاي كلي تخصيصناپذير است كه هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست بعد هم فرمود خدا هر چه آفريد زيبا آفريد ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[2] به اصطلاح آن اوّلي كان تامه است دومي كان ناقصه, يعني هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست (يك) و هر چه را هم خدا آفريد نيكو و زيبا آفريد (دو). درباره آفرينش براي خصوص انسان حكمي صادر كرد كه براي غير انسان نيست فرمود درست است انسان مخلوق است مثل ساير مخلوقات اما نمودار خاصي از من در او هست كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ آنچه به من ارتباط دارد جزء خصيصه من است مظهر آن را, ظهور آن را من در انسان پياده كردم اين تعبير ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ در بخش خلقت, مخصوص انسان است پس هر چه شيء است مخلوق خداست و هر چه مخلوق خداست زيبا آفريده شده پس هر چه در عالَم هست به بهترين وجه خلق شده; لكن درباره انسان فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ بخشي از خصوصيتهاي الهي را كه ظهور كرده من مظهر را انسان قرار دادم, پس اصل كلي خلقت, فراگير است انسان خصيصهاي دارد كه غير انسان ندارد. در جريان رجوع و بازگشت به خدا آنجا هم يك اصل كلي دارد كه ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[3] هر چيزي به طرف خدا سير و صيرورت دارد همه اشيا به طرف خدا برميگردند اينچنين نيست كه چيزي رها باشد در بين راه از بين برود و مانند آن, همه اينها در حشر اكبر حضور دارند زمين حضور دارد آسمان حضور دارد منتها با وضع خاصّي مناسب با آن عالَم ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[4] يعني سماوات تبديل ميشود به سماوات ديگر, زمين تبديل ميشود به زمين ديگر, ولي بالأخره همه اين اشيا در محضر خداي سبحان در حشر اكبر هستند. اما نه درباره فرشتهها نه درباره موجودات آسماني نه درباره موجودات زميني, اين ويژگي را قرآن اِعمال نكرده است كه بفرمايد ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[5] يعني اي انسان! تو با تلاش و كوشش به لقاءالله ميرسي ديگران به طرف خدا حركت ميكنند اما آنكه به لقاي الهي بار يابد تويي، درباره فرشتهها چنين تعبيري نيست درباره موجودات ديگر آسماني چنين تعبيري نيست درباره موجودات زميني چنين تعبيري نيست براي اينكه همه اينها نيمهراه هستند يا نيمه اول يا نيمه دوم, موجودات طبيعي عالم طبيعت يعني جماد و نبات و حيوان, اينها در نيمه اول حركت ميكنند اينطور نيست كه حالا يك جماد يا يك نبات يا حيوان بتواند به لقاي الهي بار يابد اينها در نيمه اول حركت ميكنند در بخش طبيعيات يا ماديات به سر ميبرند فرشتهها در نيمه دوم حضور دارند يعني در بخش مجردات, عالم مثال, عالم عقل و مانند آن حضور دارند ديگر مسئله حركت و زمان و زمين و امثال ذلك براي فرشتهها مطرح نيست, پس موجودات يا در نيمه اولاند يا در نيمه دوم, موجودي كه از نيمه اول شروع بكند تا نيمه دوم راه را ادامه بدهد فقط انسان است انسان است كه از تراب و طين و حمأ مسنون شروع كرده مراحل نبات و حيوان را پشت سر گذاشته, مراحل عالم مثال و تجرّد عقلي و همراه فرشتهها بودن را پشت سر گذاشته «بار ديگر از مَلك قُربان شوم»[6] يعني مقرّبتر از مَلك ميشوم را پشت سر گذاشته به لقاي الهي بار يافته. اين خصيصه كه در قرآن كريم براي انسان هست براي هيچ موجود ديگر نيست فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ فقط تو ميرسي, مستحضريد كه همه اين آبها بالأخره تبخيرشدهٴ از درياها يا جاهاي ديگر هستند همه اين آبها به طرف دريا ميروند اما بسياري از اين آبها به همان لبه دريا كه رسيدند متصل ميشوند اينچنين نيست كه اين نهرهاي عادي به وسط دريا برسند غالب اين نهرها كه متّصل به درياست به همان لبه دريا ميرسند اما اگر سيل خروشاني رخ بدهد ممكن است آب دريا را بشكافد تا اواسط دريا هم برسد اين تنها انسان است كه ميتواند به آن اقيانوس برسد وگرنه غالب موجودات ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾ به بعضي از اسماي نازلتر الهي برميگردد. شما ميبينيد هزار اسم يا هزار و يك اسم كه در «جوشن كبير» هست همهشان يكسان نيستند بعضيها تحت اسم ديگر هستند مثلاً شفا دادن يك بيمار به وسيله اسمي از اسماي الهي است به نام «هو الشافي» اين «هو الشافي» زيرمجموعه «هو الرازق» است كه رزق, گاهي شفاست گاهي غير شفا اين رزق هم تحت مجموعه «هو الخالق» است كه خلقت گاهي به صورت رزق است گاهي به صورت چيز ديگر, «هو الخالق» زيرمجموعه «هو القادر» است اينطور نيست كه همه اسما در يك حد باشند اينكه ميبينيد در هيچ جاي قرآن به فرشته و غير فرشته چنين خطابي نشده كه تو به لقاءالله ميرسي, معلوم ميشود اين خصيصه در انسان است بازگشت ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ اين است كه انسان ميتواند به لقاي الهي بار يابد اين براي همه انسانها هست حالا لقاي الهي درجات و مراتبي دارد مسئله ديگر است ولي انسان اين توان را دارد كه به لقاي الهي بار يابد و اگر خود را به كمتر از اين فروخت مغبون شده است اينكه در دو روايت دارد كه بدن شما به اندازه بهشت ميارزد كمتر از بهشت فروختيد ضرر كرديد, روح شما به اندازه بهشت ميارزد كمتر از بهشت گرفتيد ضرر كرديد «إنّ أبدانكم ليس لها ثمنٌ إلاّ الجنّة فلا تبيعوها بغيرها»,[7] «ليس لأنفسكم ثمن الاّ الجنّة فلا تبيعوها الاّ بها»[8] اگر در بخشهايي از قرآن كريم آمد كه مؤمن داراي دو بهشت است ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[9] بعد هم فرمود: ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[10] بخشي از اين جنتها هم مربوط به همين جسم است كه بركات ظاهري, لذايذ ظاهري, آثار ظاهري و بدني را دارد برخي از اينها هم جنّةاللقاء است ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[11] است كه مربوط به روح آدمي است در آن بخش پاياني سوره مباركه قمر هر دو يكجا ذكر شده است كه ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[12] آنجا كه ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[13] است براي ابدان است آنجا كه فرمود: ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است براي ارواح است روح اگر به لقاءالله بار نيافت مغبون است بدن اگر به ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ راه نيافت مغبون است اين خصيصه براي انسان هست كه اگر انسان خود را به كمتر از اينها فروخت مغبون شده است اخلاق براي آن است كه ما مهندسي كنيم هندسه داشته باشيم ميدانيد راه وجود ندارد خود ما بايد راه را ترسيم كنيم يك وقت است كسي ميخواهد به حرم مشرّف بشود يا به سرزمين وحي برود خب بالأخره راهي است مهندسي شده اين راه را تطرّق ميكند به حرم به سرزمين وحي ميرسد اما اگر كسي خواست به لقاء الله بار يابد كه راه زماني و زميني نداريم اين راه از درون ما شروع ميشود با عقايد ما, با اخلاق ما, با رفتار و گفتار ما شروع ميشود ما بايد معمار باشيم, كارگر باشيم, كارمند باشيم, مهندس باشيم راه درست كنيم راههاي معنوي در درون است راه با رونده يكي است بيرون كه راه نيست تا ما بخواهيم به لقاءالله بار يابيم اگر كسي بخواهد طبق اين آيه ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ به لقاءالله بار يابد اين مشرق برود يا مغرب برود, آسمان برود يا زمين برود اينطور كه نيست بايد عقيده خوب, اخلاق خوب, اوصاف خوب, رفتار و گفتار و منش و كردار خوب داشته باشد تا به لقاءالله بار يابد راه در حوزه درون ماست رونده و راه يكي هستند دوتا نيستند اينچنين نيست كه بيرون از جان ما راهي باشد كه ما آن راه را طي كنيم بيرون از جان ما كتاب است و سنّت است و دستور است و راهنمايي است و قوانين, ما بايد آنها را بفهميم و باور كنيم و اجرا كنيم اجرايش و مهندسياش در درون ماست راه, بيرون از رونده نيست اگر راه بيرون از رونده نيست, كند و كاو ميخواهد تمام اين كند و كاوها به عهده خود ما بايد باشد ما بايد مهندسي كنيم, نقشهبرداري كنيم, راهسازي كنيم كه از كجا حركت كنيم, چقدر حركت كنيم, چه زماني برسيم آنكه بيرون از ماست فقط راهنمايي است يك دفترچه است كه از اين راه شروع بكن تا به آن مقصد برسي اما راه نيست راه در درون ماست اين است كه فرمود: ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ كدح آن تلاش و كوشش دشوار است اين راه را انسان بايد طي كند و اگر ـ خداي ناكرده ـ اين راه را طي نكرد در درون خودش چاه ميكند آن وقت در درون آن چاه غرق ميشود چاه و چاهكن هر دو يكي هستند آنجا راه و راهرو هر دو يكي هستند اين كاري است كه در درون خود ماست اينكه گفتند مراقب باشيد, مواظب باشيد هر كاري كه ميكنيد اول «بسم الله» بگوييد اين يك قرنطينه است يكي از بهترين تعليمات ديني ما اين است كه ميگويند هر كاري كه ميخواهيد بكنيد «بسم الله» بگوييد اين يك كار خوبي است ثواب دارد اما اين «بسم الله» يک قرنطينه است آدم حرفي كه ميخواهد بزند كاري ميخواهد بكند, چيزي بخواهد بنويسد, رأيي ميخواهد بدهد اول بگويد خدايا به نام تو خب اگر بخواهد بگويد خدايا به نام تو بايد اين كار يا واجب باشد يا مستحب چون حرام و مكروه را كه نميشود گفت خدايا به نام تو, اين يك دستور و راهنمايي قرنطينهگونه است تنها ثواب نيست خب اگر گفتند غذا ميخوريد بگوييد «بسم الله الرحمن الرحيم» اگر اين غذا مشكوك باشد يا محرم باشد كه نميشود گفت خدايا به نام تو, اين ثواب محض نيست اين يك دستور عملي است كاري كه انسان انجام داد بايد بگويد «الحمد لله ربّ العالمين» خب اگر اين كار ـ خداي ناكرده ـ خلاف بود مگر ميشود گفت خدايا تو را شكر كه من اين گناه را كردم يا اين كار مكروه را انجام دادم حمد كار بهشتيان است كه ﴿آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[14] اينكه نعمتي كه به شما رسيده است شكر كنيد و حمد بگوييد اين حمد يك برنامه قرنطينهاي است آنگاه آغاز و انجام كار مشخص ميشود كه انسان وارد كار حلال ميشود كار حلال بازده خوبي دارد هنگام ورود ميگويد خدايا به نام تو, هنگام خروج و نتيجهگيري و خروجي يافتن هم ميگويد خدا را شكر. اين دستورها همهشان براي آن است كه ما در مهندسي گير نكنيم سنايي حكيم بزرگواري است كه قبل از مولوي و سعدي و حافظ بوده است ميگويد كعبه نيازي به پارچههاي پرنياني ندارد «كعبه را جامه كردن از هوس است» ميخواهيد پارچه ابريشم به كعبه بزنيد كه چه؟!
كعبه را جامه كردن از هوس است٭٭٭ ياي بيتي جمال كعبه بس است[15]
همان يك ياء كه خدا به ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ﴾ جمال كعبه با همان ياء است «يای بيتي جمال كعبه بس است» خب همين ياء را خداي سبحان به ما هم داد فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ اين ياء براي ما هم هست اينكه در بعضي از تعبيرات دارد مؤمن حرمتش از كعبه بيشتر است[16] براي همين است اگر ذات اقدس الهي كعبه را به خود اِسناد داد كعبه ميشود محترم, بالأخره اگر آن ياء نباشد طبق بيان نوراني حضرت امير كه در نهجالبلاغه آمده است اين احجاري است «لا تضرّ و لا تنفع»[17] اين سنگها كه به درد كسي نميخورد مشكلي را حل نميكند چرا به اين سنگها توجه كنيم چرا دور اين سنگها بگرديم به عنوان طواف, به احترام همان ياء است كه ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾[18] اين ياء كه اِسناد به ذات اقدس الهي است به آن سنگها شرف بخشيد وگرنه همين بيان نوراني حضرت در نهجالبلاغه است فرمود ذات اقدس الهي مردم را به احجاري آزمود كه اين احجار «لا تضرّ و لا تنفع» تمام بركات در همان يك ياء است ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ﴾ لذا ديگران ميشوند ضيوفالرحمان خب همين ياء را هم خدا به ما داد ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[19] اين تنها درباره حضرت آدم نيست آيات ديگري كه خلقت انسان را ذكر ميكند كه انسان اصلش از طين بود و نسلش از ماء مهين است[20] بعد درباره نسل انسان كه از ماء مهين است كه درباره غير آدم است آنجا هم فرمود: ﴿وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ﴾[21] خب اگر تمام شرف در اين اضافه اشراقيه است ما اين اضافه را چرا حفظ نكنيم چرا از اينجا قطع بشويم به چه كسي بپيونديم؟! وجود مبارك امام سجاد ميگويد خدايا من ميخواهم پناه ببرم بهترين عبادت همان نماز شب است اما من به نماز شبم نميتوانم پناه ببرم فقط به تو پناه ميبرم «لا أستجير بتهجّدي ليلاً»[22] مستجير يعني پناهخواه, ميبينيد بعضي از اين پرندهها كه بچهشان گم شد يا خيلي گرسنهاند ناله ميكنند اين ناله پرنده را ميگويند جئار و خداي سبحان مُجير است امام سجاد عرض ميكند در آن دعاي صحيفه سجاديه كه «لا أستجير بتهجّدي ليلاً» من بخواهم به نماز شب پناهنده بشوم اين نيست از نماز شب برنميآيد كه مشكل مرا حل كند منم و اين سفر طولاني, سفري كه راه و رونده يكي است خودم بايد راه درست كنم خودم هم بايد بروم آنكه در كتابها نوشته كه راه نيست دفترچه است اينكه راه است من خودم بايد مهندسي كنم مهندسي براي من, معماري براي من, كارمندي و كارگري براي من, رفتن هم براي من. اگر چنين راهي است اين بدون آگاهي به فنّ شريف اخلاق و پيگيري فنّ شريف اخلاق حاصل نخواهد شد براي اينكه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم داريم ميرويم چه بهتر كه در چاه نيفتيم مگر انسان بيحركت است؟! حالا اگر با اخلاق كار نداشت مگر اخلاق هم او را رها ميكند اين راه بالأخره هست ما اگر راه درست نكرديم چاه دامنگير ما ميشود اين ميشود وِيل, ويل همان چاهي است كه انسان با دست خودش حفر كرده است. به تعبير فردوسي:
اگر بار خار است خود كِشتهاي٭٭٭وگر پرنيان است خود رشتهاي[23]
اين از آن ابيات بلند حكيم فردوسي است ميگويد اين راهي كه شما داريد ميرويد يا داريد درخت پرتيغ را آبياري ميكنيد يا داريد پرنيان ميبافيد كه خيلي نرم است درختي است در جنگل كه اين ميوهاش فقط تيغ است كه عربها از اين درخت به عنوان درخت قتاد نام ميبرند كه هيچ ميوهاي ندارد مگر تيغ تيز آن هم نظير كار سيم خاردار را ميكند اگر كسي دست بياورد روي شاخه درخت توت از همان بالا دست با فشار ميآيد پايين تمام اين برگها را ميكَند برگ يك شاخه از اين را بخواهد با اين وضع بكند خيلي سخت نيست آسان است براي اينكه برگها نرم است اما اگر دست بياورد روي شاخه درخت قتاد بخواهد اين تيغها را بِكَند كار خيلي سختي است اين كار را در عربي ميگويند خَرْط اين يكي از مَثلهاي معروف است كه ميگويند اين «سختتر است از خرط القتاد» يعني آدم دست بياورد روي شاخه تمام اين تيغها را بِكشد و با دست خود جمع بكند اين خيلي سخت است اما فلان كار سختتر از اين است. حرف جناب حكيم فردوسي اين است كه انسان، بيكار نيست يا درختي پرتيغ غرس كرده مرتب دارد اين درخت را آبياري ميكند يا دارد پرنيان و و پارچههاي استبرقي و نخهاي ابريشمي ميبافد اگر زبان او, گفتار او, قلم او, تند و تيز بود كه آبروي اين را ببرد به او اهانت بكند به اين تهمت بزند آن دروغ را بگويد اين مثل آن است كه يك درخت قتادي كاشته هر روز دارد آن را آبياري ميكند بار و خروجي و نتيجه اين درخت جز تيغ چيز ديگر نيست و اگر انسان متخلِّق بود نه بيراهه رفت نه راه كسي را بست ادب را حفظ كرد در رفتار, گفتار, حرمت اشخاص را حفظ كرد اين مثل كسي است كه دارد پارچههاي پرنياني ميبافد:
اگر بار، خار است خود كشتهاي٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي
جناب حكيم ابوالقاسم فردوسي از بزرگان حكماي شيعه بود و آن روز كه بردن نام حضرت امير(سلام الله عليه) گناه نابخشودني بود اين در كمال شهامت گفت:
كه من شهر علمم عليام در است٭٭٭ درست اين سخن قول پيغمبر است[24]
اين از بزرگان شيعه است آن روزي كه بردن نام حضرت امير مرگِ قطعي را به همراه داشت اين به عظمت نام حضرت امير را ذكر كرد. غرض اين است كه ما يا مشغول خارپروري هستيم يا مشغول پرنيانپروري, اينكه ميگويند هر حرفي ميزنيد, هر چيزي مينويسيد اول «بسم الله» بگوييد, ببينيد اين كار, آب ريختن پاي درخت قتاد است يا تهيه ابريشم و پرنيان
اگر بار، خار است خود كشتهاي٭٭٭وگر پرنيان است خود رشتهاي
حالا چون بحث طول كشيد انشاءالله بحث نهجالبلاغه را بگذاريم هفته بعد.
من مجدداً مقدم شما بزرگواران را گرامي ميدارم از خداي سبحان مسئلت ميكنيم به همه شما برادران و خواهران, خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما! مشكلات مملكت مخصوصاً در بخش مسكن و اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّات برطرف بفرما! روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را در سايه رحمت بيكرانت با انبيا و اوليا محشور بفرما! بيداري اسلامي خاورميانه را به مقصد نهايي برسان! پروردگارا آن خواستههايي كه بر زبان ما جاري شد يا جاري نشد براي ما و براي برادران و خواهران ايماني در همه عالم برآورده به خير بفرما! اين نظام را از هر خطري تا ظهور صاحب اصلياش محافظت بفرما! فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . سوره رعد, آيه 16; سوره زمر, آيه 62.
[2] . سوره سجده, آيه 7.
[3] . سوره شوري, آيه 53.
[4] . سوره ابراهيم, آيه 48.
[5] . سوره انشقاق, آيه 6.
[6] . مثنوي معنوي, دفتر سوم.
[7] . الكافي, ج1, ص19.
[8] . نهجالبلاغه, حكمت 456.
[9] . سوره الرحمن, آيه 46.
[10] . سوره الرحمن, آيه 62.
[11] . سوره فجر, آيات 29 و 30.
[12] . سوره قمر, آيات 54 و 55.
[13] . سوره آلعمران, آيه 15.
[14] . سوره يونس, آيه 10.
[15] . سير العباد الي المعاد (سنايي ـ چاپ تهران), ص101.
[16] . الخصال, ج1, ص27.
[17] . نهجالبلاغه, خطبه 192.
[18] . سوره بقره, آيه 125.
[19] . سوره حجر, آيه 29; سوره ص, آيه 72.
[20] . سوره سجده, آيات 7 و 8.
[21] . سوره سجده, آيه 9.
[22] . الصحيفة السجادية, دعاي 32.
[23] . شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش 20.
[24] . شاهنامه فردوسی. بيت 92.