جلسه درس اخلاق (1391/09/30)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين سيّما خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
«أعظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسين(عليه السلام) و جعلنا و إيّاكم من الطالبين بثاره(عليه الصلاة و عليه السلام)»
مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي و دفاعي, برادران و خواهران را گرامي ميداريم از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم سعي بليغ شما در همه رشتههايي كه انجام داده و ميدهيد مشكور خداي سبحان باشد و عزاداريهايي كه كرده و ميكنيد مقبول خداي سبحان باشد و توفيق فراگيري علم صائب و عمل صالح را براي همه شما مسئلت ميكنيم!
بحثهاي روز پنجشنبه در دو بخش خلاصه ميشود بخش اول مسائل اخلاقي است بخش دوم شرح كوتاهي از نهجالبلاغه اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه آن هم مناسب با مسائل اخلاقي است. طبق برخي از نقلها هفتم صفر سالروز شهادت امام دوم حسن بن علي المجتبي(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) است وجود مبارك آن حضرت طبق بيان مرحوم كليني به همه ما اين سفارش را كرده است كه «كونوا اوعية العلم و مصابيح الهديٰ»[1] يعني همه شما ظرف دانش باشيد تا راه خود را ببينيد و چراغ هدايت باشيد تا به ديگران راه بدهيد در نتيجه نه بيراهه برويد نه راه كسي را ببنديد آن كه عالِم نيست بيراهه ميرود آن كه چراغ هدايت نيست براي جامعه نافع نيست فرمود: «كونوا اوعية العلم و مصابيح الهديٰ» انسان اگر بخواهد ظرف دانش باشد بايد علم را در جان خود جا بدهد و علم, مفهوم نيست درس خواندن كسي را عالِم نميكند اگر انسان نوري در خود احساس كرد كه او را از هوا و هوس باز داشت اين ميشود علم و اينكه در دعاها آمده به ما گفتند به خدا عرض كنيد من از شما علم نافع ميخواهم از علمي كه نافع نيست به تو پناه ميبرم سرّش همين است «أعوذ بك من علمٍ لا ينفع»[2] بيان نوراني امام مجتبي(سلام الله عليه) اين است كه شما ظرف دانش باشيد علم آن است كه انسان را از جهل نجات بدهد (اولاً) و از جهالت رهايي ببخشيد (ثانياً) گاهي انسان عالِم است يعني تصوّر و تصديق و قياس و استدلال را ميداند ولي مبتلا به جهالت است. بيان نوراني امير مؤمنان(عليه السلام) اين است كه «رُبّ عالِمٍ قد قَتَله جَهْلُه»[3] چه بسا درسخواندهاي كه جهالتِ او, او را به هلاكت رسانده مستحضريد كه ما به وسيله عقل نظر يعني مسئول انديشه چيزهايي را ميفهميم اين فهميدن, بخشي از وظايف جان ماست آنچه مشكل را حل ميكند آن است كه اين علم را به عمل برساند ما همانطوري كه چشم و گوش داريم با چشم و گوش خطر را ميبينيم يا ميشنويم با شنيدنِ خطر يا ديدن خطر نجات پيدا نميكنيم بلكه با دست و پا بايد خود را از خطر برهانيم در درون ما هم دو دستگاه كاملاً جداست يكي عقل نظر است كه حوزه و دانشگاه با آن كار ميكند كه با آن ميفهمند چه چيزي حق است چه چيزي باطل, چه چيزي صدق است چه چيزي كذب, چه چيزي خير است چه چيزي شرّ و چه چيزي حسن است و چه چيزي قبيح. يك نيروي ديگري است كه با آن نيرو آن فهميدهها پياده ميشود كه اين كار مسجد و حسينيه است نه كار حوزه و دانشگاه آنجا كه انسان در پيشگاه خداي سبحان سر به خاك ميمالد و اشك ميريزد و از او فيض دريافت ميكند آن محدودهٴ عقل عملي است كه «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجِنان»[4] بارها به عرضتان رسيد كه ما با چشم و گوش خطر را درك ميكنيم با دست و پا نجات پيدا ميكنيم اگر كسي عقرب را ديد مار را ديد ولي دست و پاي او فلج بود يا بسته بود اين حتماً مسموم ميشود ولي نبايد به او اعتراض كرد مگر نديدي چون چشم فرار نميكند پا فرار ميكند كه بسته است در درون ما دو دستگاه دو متولّي دو نهاد هر كدام كار خودشان را بايد انجام بدهند ما يك عقل نظري داريم كه در حوزه و دانشگاه فعال است كه ميفهمند چه چيزي حلال است چه چيزي حرام, چه چيزي واجب است چه چيزي مستحب, چه چيزي حرام است چه چيزي مكروه, يك عقل عملي داريم كه «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجِنان» شيطان در درون ما كه جنگ متوسط است تمام كوشش او اين است كه اين عقل عملي را فلج كند دست و پاي آن را ببندد و اسير بگيرد اين بيان نوراني امير مؤمنان(سلام الله عليه) كه فرمود: «كَم مِن عقلٍ أسير تحت هوي أمير»[5] اين همان عقل عملي است كه «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجِنان» شيطان اين را فلج ميكند ميبندد يك عالِم ممكن است سخنراني خوبي بكند مقاله خوبي بنويسد كتاب خوبي بنويسد درس خوبي بگويد ولي در موقع عمل پايش بسته است سرّش اين است كه حوزه و دانشگاه كار علمي انجام ميدهند نه كار اخلاقي, اخلاق اين است كه انسان مواظب باشد اسير نشود يا اگر اسير شد خود را آزاد بكند اگر ما ميبينيم در برابر فرمان الهي كم ميآوريم معلوم ميشود پاي ما بسته است دست ما بسته است «كَم مِن عقلٍ أسير تحت هوي أمير». فنّ شريف اخلاق براي اين است كه انسان اهل مبارزه با هوس باشد (اولاً) و اين مبارزه را همچنان ادامه بدهد (ثانياً) هرگز اسير نشود (ثالثاً) اگر به اسارت در آمد بكوشد خود را آزاد كند (رابعاً) بنابراين اگر دست و پا بسته بود چشم و گوش خطر را ميبيند ولي مشكل حل نميشود به اين چشم شما تلسكوپ بدهيد ميكروسكوپ بدهيد دوربين بدهيد عينك بدهيد اين مار و عقرب را بهتر از ديگران ميبيند ولي بالأخره مسموم ميشود فرق يك عالِم و غير عالم اين است كه او مسلّح است به دستگاه ديد بهتر اما آن كه از خطر ميرهد آن عقل عملي است اخلاق براي آن است وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) فرمود بكوشيد هم ظرف دانش باشيد و هم چراغ هدايت اينكه درباره سالار شهيدان حسين بن علي بن ابي طالب(عليهما الصلاة و عليهما السلام) آمده است كه حسين, مصباح الهداست[6] اينها اسم توقيفي نيست مخصوص آنها نيست آن قلّه و روشن كردن جهان براي آنهاست وگرنه هر كدام از مؤمنان در حيطه زندگي خود بايد مصباح هدايت باشند بارها شنيدهايد كه كلمه بقيةالله هم همين طور است اين بقيةالله يك لقب خاص و توقيفي براي وجود مبارك وليّ عصر نيست در زيارت جامعه ما به همه ائمه(عليهم السلام) عرض ميكنيم «بقيّةِ الله»[7] در قرآن كريم عالمان راستين و مبلّغان الهي را ذات اقدس الهي به عنوان ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[8] ياد كرده است يعني اينها والي بقايند نسبت به بقا ولايت دارند چهرههاي ماندگارند در صحنه روزگار ميمانند اگر قرآن كريم از علما به عنوان ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ياد كرده است يعني اينها بقيّةاللهاند آن قلّهاش آن نهايت و كمالش براي انسان كامل معصوم مثل وجود مبارك وليّ عصر است در بخشي از آيات قرآن فرمود چرا ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ جلوي فساد مردم را نگرفتند عدّهاي ﴿أُولِي الْأَلْبَابِ﴾[9] هستند, عدّهاي ﴿أُوْلِي الْأَبْصَارِ﴾[10] هستند, عدّهاي «اولي النهي»[11] هستند, عدّهاي ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ هستند و اگر در بيانات نوراني امير مؤمنان(عليه السلام) آمده است كه «العلماء باقون ما بَقي الدّهر»[12] آن بيان را حضرت از اين آيه گرفته است كه علماي دين, ماندگارند الآن شما ببينيد در حوزههاي علميه روزانه چند هزار نفر ميگويند قال المحقّق(رحمه الله) قال العلامه(رحمه الله) قال الشهيد(رحمه الله) هزارها نفر براي اين گونه از بزرگواران طلب مغفرت ميكنند اينها چهرههاي ماندگار جهانياند «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» چرا باقياند؟ چون خدا عالمان دين را ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ياد كرده است اگر ذات اقدس الهي از علما به عنوان ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ياد كرده است معلوم ميشود اينها ميمانند و مستحضريد چيزي در عالم ماندني نيست مگر وجه خدا ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[13] اين ﴿هَالِكٌ﴾ مشتق است (اولاً) استعمال مشتق در آينده مجاز است (ثانياً) قرينه ميخواهد (ثالثاً) قرينهاي در كار نيست (رابعاً) ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ يعني هماكنون هالك است نه بعدها به هلاكت ميرسد هماكنون غير از وجه خدا چيزي باقي نيست و اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ اين وجه را نبيند و خود را ببيند اين ميشود هوا و هوس لذا در قرآن فرمود: ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[14] هر فيض و فوزي كه داريد براي خداست انسان همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾[15] بعد در كنارش ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[16] اين ﴿يُمْنَي﴾ كه در كنار آن اسم آمده براي تحقير و تصغير و امثال ذلك است انسان آن است پس هر سِمتي هر فيضي هر فوزي بهره انسان شد ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ هيچ وقت عالِم حوزوي و يا دانشگاهي مجاز نيست كه بگويد من خودم زحمت كشيدم عالِم شدم اگر ـ خداي ناكرده ـ چنين حرفي زد بايد استغفار كند زيرا اين همان حرف قارون است بسياري از ماها ممكن است ـ خداي ناكرده ـ اسلامي حرف بزنيم ولي قاروني فكر بكنيم و قارون از قوم فرعون نبود مثل هامان, از قوم موسي بود ﴿إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَي﴾[17] وقتي به او گفتند از مالت در راه صحيح بهرهبرداري كن گفت من خودم زحمت كشيدم به فنّ اقتصاد آگاه بودم و مالك شدم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[18] همين حرفِ ناصوابي كه احياناً از خيلي از ماها شنيده ميشود ميگوييم چهل سال زحمت كشيديم به اينجا رسيديم در حالي كه چهل سال فيض خدا ما را به اينجا رساند نه ما زحمت كشيديم خيليها وارد حوزه و دانشگاه ميشوند نيمهراه برميگردند اينچنين نيست كه هر كس وارد مركزي شد به مقصد برسد اين در تعقيبات نماز است «اللهمّ ما بِنا مِن نعمةٍ فَمِنك»[19] اگر ـ خداي ناكرده ـ گفتيم من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم فوراً بايد استغفار بكنيم تا به عذاب قاروني گرفتار نشويم او هم همين حرف را زد گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ اگر يك وقت ما ديديم علم داريم و عمل نداريم معلوم ميشود كه آن نيروي انگيزه به اسارت رفته است مثل اينكه كسي مار و عقرب را ديد ولي مسموم شد معلوم ميشود دست و پاي او فلج است فوراً بايد معالجه كند و اگر معالجه كرد درمان ميشود.
مهمترين وسيله درمان, همين قرآن كريم است قرآن, درمان است نه دارو; شفاست نه دوا, نفرمود «و ننزّل من القران ما هو دواءٌ» فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾[20] گاهي ممكن است انسان دارو مصرف بكند و درمان نشود ولي ممكن نيست كسي به قرآن عمل بكند و شفا پيدا نكند اين عصارهٴ بخش اول از بحث كه مربوط به مسائل اخلاقي است.
اما آنچه مربوط به شرح نهجالبلاغه حضرت علي(صلوات الله و سلامه عليه) است از نظر سير بحث به نامههاي حضرت رسيديم. آن نامهاي كه در بحث هفته قبل مطرح شده بود نامه 48 بود آن نامهاي كه اكنون مطرح ميشود نامه 49 است اين چهل و نهمين نامه, نامهاي است كه وجود مبارك حضرت براي عمروعاص نوشت ولي در اين نهجالبلاغههايي كه چاپ شده به معاويه اسناد ميدهند در متن نامه مرقوم ميفرمايد اين نامه « مِنْ عَبْدِاللَّهِ عَلِيٍّ أمِيرِالْمُؤْمِنينَ»[21] اول بنده خدا بودنِ خود را اقرار ميكرد بعد نام شريفش را ذكر ميكرد بعد لقب را, فرمود: « أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَيْرِهَا» دنيا آدم را از غيرش باز ميدارد سرگرمي است « وَ لَمْ يُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَيْئاً إِلاَّ فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَيْهَا وَلَهَجاً بِهَا» هم مشغول ميكند و هم قانع نيست هر كس به بخشي از دنيا رسيد اين چسبندگي در دنيا هست كه اين شخص را با تمام هستيِ او بگيرد و به طرف خود مشغول كند كه بر آنچه دارد بيفزايد يك انسانِ دنيازده بين دو جدار فشار ميبيند يكي حفظ موجود و يكي طلب مفقود, آنچه را دارد تلاش و كوشش ميكند كه از دست ندهد در راه خير صرف نكند به مستمندان ندهد به فقرا ندهد يا ديگران از او نگيرند حفظ الموجود يك جدار است كه او را تحت فشار قرار ميدهد و جدار ديگر طلب مفقود است يعني كوشش شبانهروزي اوست كه بر ثروتش بيفزايد آن همه حرفها از اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) گرفته شده كه فرمود دنيا انسان را از غير خود سرگرم ميكند (يك) حرص توليد ميكند (دو) اين حرص هم نصاب خاص ندارد (سه). قبل از بيان آن دو, سه جمله اخير اين نكته بايد روشن بشود اين در بحثهاي تفسيري آمده كه دنيا بازيچه است و حبّ دنيا رأس كلّ خطيئه است, اين يك مطلب. مطلب ديگر اين است كه در قرآن كريم خدا فرمود ما آسمان را, زمين را به حق آفريديم ما بازيگر نيستيم ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾[22] اين ساختار نظام آفرينش حق است ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾,[23] ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾[24] فرمود آسمان حق است زمين حق است اين نظام حق است ما بازيگر نيستيم و مانند آن. از طرفي هم در سورهٴ مباركهٴ حديد دارد كه ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[25] كه دنيا را در پنج بخش خلاصه كردند آن وقت اين سؤال پيش ميآيد كه خدا كلّ اين مجموعه را آفريد (اولاً) فرمود اين مجموعهاي كه من خلق كردم اين حق است (ثانياً) بطلان در آن راه ندارد (ثالثاً) ما هم بازيگر نيستيم (رابعاً) پس اين اسباب بازي را چه كسي آفريد؟! دو جواب براي اين سؤال هست يكي اينكه ما بازيگر نيستيم ولي اسباب بازي را آفريديم كودكان را به بازي گرفتن در دوران كودكي بازيگري نيست حكمت است شما ميبينيد هيئت مديره مدرسه برنامهاي كه براي كودكان و نوجوانان قرار ميدهند چند ساعت درس و بحث است يك ساعت هم بازي اين هيئت مديره بازيگر نيست نوجوان را, كودك را به بازي گرفتن حكمت است نه لهو و لعب يك پدر كه حكيم فرزانه است براي كودك خردسالش اسباب بازي ميخرد اين پدر حكيم بازيگر نيست اما كودك را به بازي گرفتن حكمت است پس فرق است بين اينكه كسي اسباب بازي بسازد و اينكه خودش بازيچه باشد و بازيگر, اگر اين اسباب بازي را خدا آفريد و خودش در سورهٴ دخان فرمود ما بازيگر نيستيم يعني اهل دنيا را به بازي گرفتن تا مقداري خستگيشان رفع بشود تا به درس و تحقيق بپردازند, اين كار, حكمت است لذا از آيه 22 به بعد سورهٴ مباركهٴ اسراء احكام و حِكم فراواني را فرمود بعد فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾[26] اين مسائل نظري و عملي, انديشهاي و انگيزهاي, علمي و اخلاقي كه ما در اين آيات گفتيم همه اينها حكمت است, پس خداي سبحان اين موجودات را آفريد برخي از اينها اسباببازي هستند و اسباببازي براي خردسالان است و خردسالان را به بازي گرفتن حكمت است پس ميشود كسي اسباب بازي خلق بكند و خودش بازيگر نباشد اين جواب اول.
جواب دوم آن است كه ما يك آسمان داريم و اهل آسمان, يك زمين داريم و اهل زمين و موجودات بين آسمان و زمين اينها دنيا نيستند اينها آيات الهياند آنچه خدا فرمود دنيا لهو و لعب است آنچه در روايات دارد حبّ دنيا رأس كلّ خطيئه است همين مقامات و عناوين اعتباري است كه من بايد رئيس بشوم نه او, من بايد اين كار را بكنم نه او, من بايد بالا بنشينم نه او, من بايد اول بروم نه او, اين القاب بيهوده را بايد به من بدهند نه به او اين اوهام است اينها كه تكويني نيست اينها منشأ دعواست اينهاست كه منشأ رقابت است خب اگر كسي كار خيري كرد و من به آن راضي هستم من در تمام ثواب او سهيم هستم اينكه داد و قال ندارد. اگر كسي دنبال اين اوهام باشد ميشود دنيا و «حُبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة»[27] اين را اگر ما برداريم مردم حرفهاي ائمه(عليهم السلام) را اگر از ما بشنوند خوب عمل ميكنند دنيا اين است اينها كه مخلوق خدا نيست اينها عناوين اعتباري و پوچ است پوچ كه خلقت نشده نگفتند حبّ زمين خطاست حبّ آسمان خطاست آسمان و زمين آيه الهياند آدم آيات الهي را دوست داشته باشد كه خطا نيست كسي ماه را دوست داشته باشد شمس را دوست داشته باشد راه شيري را دوست داشته باشد اينكه خطا نيست اينكه خطيئه نيست نه خطاي علمي است نه خطيئه عملي; دنيا همين عناوين است كه شما هر جا اختلاف ديديد براي همين است هر جا جنگ و نزاع ديديد براي همين است, بنابراين جواب دوم آن است كه دنيا يك سلسله عناوين پوچ غير واقعي است اينها نه زميناند نه در آسمان موجود حقيقي نيستند موجود اعتبارياند و ساخته و پرداخته دست انسان غافلاند. اين دو جواب براي جمع بين آياتي كه ميگويد كلّ نظام حق است بطلان در آن نيست بازيچه نيست و اينكه ميگويد دنيا لعب است و لهو و زينت و تفاخر و تكاثر.
بعد فرمود: «وَ لَنْ يَسْتَغْنِي صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِيهَا عَمَّا لَمْ يَبْلُغْهُ مِنْهَا» اين طور نيست كه انسان آنچه را دارد سير بشود يك وقت است كه يك عطش و حرص صادق است آن را فرمود: «مَنْهُومَانِ لاَ يَشْبَعَانِ» دو گروه هستند كه سير نميشوند يكي منهوم علم است يكي منهوم مال, اگر كسي عالِم شد و به علم عمل كرد و تابع پيامبرش(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) بود همواره گفت ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[28] اين منهوم و حريص علم است و سير هم نميشود و جا هم دارد يك وقت است منهوم مال است فرمود: «مَنْهُومَانِ لاَ يَشْبَعَانِ مَنهوم عِلْمٍ وَ منهوم مالٍ»[29] فرمود دنياطلب به هر اندازه كه برسد سير نميشود با اينكه او اگر ساليان متمادي خودش بماند ورثهاش هم بمانند براي آنها بس است فرمود اين يك حرص كاذب است « وَ لَنْ يَسْتَغْنِي صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِيهَا عَمَّا لَمْ يَبْلُغْهُ مِنْهَا» تفاوت عالِم و مالك اين است كه آن مالك هر چه را فراهم كرد ميگذارد و با دست خالي و روي سياه ميرود و اين عالِم هر چه را اندوخت و عمل كرد با دست پر و روي سفيد ميرود با علم ميرود كتابها را ممكن است بگذارد ولي علمش با اوست اما صاحبمال ثروتاندوز همه چيز را ميگذارد پس يك حرص كاذب است (اولاً) و فشار فراق است (ثانياً) مرگ براي اين گروه تلختر از ديگران است (ثالثاً) چون مشكل مرگ اين نيست كه انسان مال را رها ميكند مشكل مرگ اين است كه انسان در هنگام مرگ مال را رها ميكند (يك) تعلّق به مال, او را رها نميكند (دو) تعلّق بدون متعلّق دردآور است (سه) فرياد او در قبر شروع ميشود (چهار) چرا آدم معتاد را كه گرفتند دادش بلند است براي اينكه آن مواد را از او گرفتند (يك) اعتياد كه باقي است (دو) اعتياد بدون متعلّق دردآور است (سه) اين فشارش شروع ميشود (چهار) فشار مرگ اين است ما بايد به چيزي دل ببنديم كه به همراهمان بيايد; اين حرفها جدّي است! اگر به چيزي دل بستيم كه آن را گذاشتيم مگر تعلّق ما را رها ميكند اگر كسي ميميرد مال كه متعلَّق اوست را رها كرده تعلّق به مال هم او را رها بكند كه راحت ميميرد مسئله اين است كه برخيها چيزهايي تهيه ميكنند كه به همراهشان هست و آن علم صائب و عمل صالح است اين كمبودي ندارد ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[30] اما يك عدّه چيزهايي را فراهم ميكنند با تلاش و كوشش و مجبورند كه آنها را ترك كنند و مجبورند كه تعلّق آنها را به همراه داشته باشند آنگاه تعلّق بدون متعلَّق فرياد آنها را بلند ميسازد. اين است كه فرمود: « وَ مِنْ وَرَاءِ ذلِكَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ» هر چه را او بافت رشته ميشود هر چه را او محكم كرد شكسته ميشود « وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ» اين را به عمروعاص فرمود «بِمَا مَضَي حَفِظْتَ مَا بَقِيَ» اگر از گذشته شما عبرت بگيريد تماشاچي نباشيد آينده را حفظ ميكنيد اينكه در قرآن فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ﴾[31] و به ما گفتند عبرت بگيريد يعني تماشاچي نباشيد اگر صحنه آموزندهاي ديديم بايد از جهل به علم, از سفاهت به عقل, از نقص به كمال, از ناتمامي به تمامي عبور بكنيم تا بشود عبرت اگر كسي عبور نكرد تماشاچي بود اگر كسي از مرحلهاي به مرحلهاي بالاتر عبور نكرده عبرت نگرفته اعتبار حاصل نشده; در قرآن كريم به ما فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ﴾. اميدواريم ذات اقدس الهي توفيق اعتبار را به همه ما مرحمت كند تا علم صائب و عمل صالح فراهم بكنيم!
من مجدّدا مقدم شما برادران و خواهران حوزوي, دانشگاهي, سپاهي, بسيجي و عزيزان مسافر و مقيم را گرامي ميدارم از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم به همه شما خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, حوزه و دانشگاه ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
مشكلات مملكت مخصوصاً در بخش مسكن و اقتصاد و ازدواج جوانها را به بهترين وجه برطرف بفرما!
بيداري اسلامي خاورميانه از مصر تا بحرين را به هدف نهايي برسان!
روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را با انبيا و اوليا محشور بفرما!
خطر بيگانگان مخصوصاً استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان!
مشكلات جوانها را به لطف وليّات به بهترين وجه حل بفرما!
فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . الكافي, ج1, ص301.
[2] . كنزالفوائد, ج1, ص385.
[3] . نهجالبلاغه, حكمت 107.
[4] . الكافي, ج1, ص11.
[5] . نهجالبلاغه, حكمت 211.
[6] . مدينة المعاجز, ج4, ص52.
[7] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص611.
[8] . سورهٴ هود, آيهٴ 116.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 179.
[10] . سورهٴ حشر, آيهٴ 2.
[11] . ر.ک: سورهٴ طه, آيات 54 و 128.
[12] . نهجالبلاغه, حكمت 147.
[13] . سورهٴ قصص, آيهٴ 88.
[14] . سورهٴ نحل, آيهٴ 53.
[15] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.
[16] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.
[17] . سورهٴ قصص, آيهٴ 76.
[18] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[19] . مصباح المتهجّد, ص63, 75, 102, 111 و 217.
[20] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 82.
[21] . تمام نهجالبلاغه, ج7, ص143.
[22] . سورهٴ دخان, آيهٴ 38.
[23] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 191.
[24] . سورهٴ ص, آيهٴ 27.
[25] . سورهٴ حديد, آيهٴ 20.
[26] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 39.
[27] . الكافي, ج2, ص131 و 317.
[28] . سورهٴ طه, آيهٴ 114.
[29] . الخصال, ج1, ص53.
[30] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 89.
[31] . سورهٴ حشر, آيهٴ 2.