جلسه درس اخلاق (1391/09/23)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
«أعظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسين(عليه السلام) و جعلنا و إيّاكم من الطالبين بثاره(عليه الصلاة و عليه السلام)»
مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و برادران و خواهران و عزيزان سپاهي و بسيجي را گرامي ميداريم و اين ايام سوگ و ماتم را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) تعزيت عرض ميكنيم و اميدواريم خداي سبحان اجر عزاداران را در نامه اعمال همه ما ثبت كند!
بحثهاي روز پنجشنبه در دو بخش خلاصه ميشد بخش اول مسائل اخلاقي بود و بخش دوم شرح كوتاهي از نهجالبلاغه اميرمؤمنان(سلام الله عليه) كه آن هم مناسب با بحثهاي اخلاقي است در بحثهاي اخلاقي به اين نتيجه رسيديم كه انسان يك سلسله نيروهايي دارد كه مسئولان و متوليّان انديشه او هستند و يك سلسله نيروهايي دارد كه مسئولان و متوليّان انگيزه او هستند اينكه ما عالِم بيعمل داريم براي آن است كه مسئول ادراك و انديشه غير از مسئول عمل است و اينكه عامل بيدرك هم داريم براي آن است كه مسئول عمل غير از مسئول علم است همان طوري كه در دستگاه بيروني در مجراي حواس مسئول ادراك غير از مسئول تحريك و عمل است يعني چشم و گوش ميفهمند ولي كار نميكنند دست و پا كار ميكنند ولي نميفهمند مار و عقرب را چشم و گوش ميبينند و صداي آنها را ميشنوند ولي چشم و گوش فرار نميكنند آنكه فرار ميكند دست و پاست اگر دست و پاي كسي فلج بود يا بسته بود او هر چه مار و عقرب را ببيند اين ديدن او را نجات نميدهد زيرا چشم فرار نميكند اين پاست كه فرار ميكند چشم, دست به سنگ نميشود تا اين مار و عقرب را از خود طرد كند اين دست است كه سنگ را ميگيرد و مار و عقرب را دفع ميكند. بخش ادراك كاملاً از بخش حركت جداست مسئول حركت كاملاً از مسئول ادراك جداست با اين جدايي و دوگانگي ما در صحنه نفس نداريم ولي دقيقتر از اين و رقيقتر از اين را ما در صحنه نفس داريم در درون ما شأني است به نام عقل نظر كه مسئول انديشه است همه علوم حصولي به عهده آن است يعني تصور, تصديق, قضيه, تشكيل قياس اقتراني, قياس استثنايي, استدلال, برهان همه مربوط به اين عقل نظر است اين ميفهمد چه چيزي حق است چه چيزي باطل, چه چيزي صدق است چه چيزي كذب, چه چيزي خير است چه چيزي شرّ, چه چيزي حَسن است و چه چيزي قبيح اما از عقل نظر و مسئول انديشه كاري ساخته نيست قوّهاي است به تعبير روايات ما كه ائمه فرمودند از آن به عقل عملي ياد ميشود كه عقل يعني «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[1] عقل آن است كه با آن خداي سبحان پرستش ميشود و با آن سعادت آينده كسب ميشود آن عقل نظري عهدهدار جزم است و قطع است و يقين نظري است و امثال اينها اين عقل عملي مسئول عزم است, عزم غير از جزم است اين مسئول عزم است و اراده است و نيّت است و اخلاص، اينها يك سلسله كارهايي است كه به عقل عملي وابسته است آنها يك سلسله كارهايي است كه به عقل نظري وابسته است عالِم بيعمل مثل كسي است كه چشمش بيناست گوشش شنواست ولي دست و پاي او زنجيري است اگر كسي مار و عقرب را ديد و فرار نكرد نبايد اعتراض كرد مگر نديدي چون چشم فرار نميكند بايد گفت مگر پايت بسته بود, اگر ما عالِم بيعمل داشتيم نبايد به او گفت مگر نميدانستي تو كه اينها را درس گفتي, بايد گفت چرا آن نيروي عزمت را به كار نگرفتي. اخلاق براي آن است كه ضمن اينكه عقل نظري در انديشه كوتاه نيايد, مسئول عمل, اراده و انگيزه و عزم و نيّت و تصميم و اخلاص در اسارت آن دشمن نيفتد (يك) يا اگر اسير شد او دست و بال او را باز كند (دو) اين بيان نوراني امير مؤمنان(سلام الله عليه) كه فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[2] در صحنه جهاد نفس، هوس اوّلين كاري كه ميكند دست و پاي اين عقل عملي را ميبندد چون علم فراوان است آنكه مشكل را حل ميكند جزم نيست آنكه مشكل را حل ميكند عزم است اراده است نيّت است اخلاص است, تمام تلاش دشمن بيرون يعني شيطان و دشمن درون يعني هوس اين است كه دست و پاي اين عقل عملي را زنجير كند «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ» اين نفس كه امّاره بالسّوء است مسئول عزم را, مسئول اراده را, مسئول تصميم و نيّت و اخلاص را به بند ميكشد. اخلاق, فنّ كليدي اين كار است كه ما محاسبه كنيم مراقبه داشته باشيم مواظب باشيم كه دشمن درون و بيرون, مسئول اراده ما را به بند نكشند (اولاً) و اگر كشيدند ما آن را آزاد كنيم (ثانياً). مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله عليه) اين حديث نورانی را از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل كرد كه كسي به عرض حضرت رساند من علاقهمند به نماز شب هستم ولي هر چه ميكنم موفق نميشوم, فرمود: «قد قيّدتك ذنوبك»[3] فرمود گناه دست و پاي ارادهات را بسته است نميتواني شب برخيزي. گناه, زنجيري است غُلي است كه به گردن عقل عملي آويخته ميشود و آن را به بند ميكشد فنّ اخلاق اين نيست كه ما را عالِم بكند آن كار حوزه و دانشگاه است اما كار مسجد و حسينيه اين است كه ما را عاقل كند يعني «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان» را زنده كند.
مطلب ديگر اينكه ما در ادبيات فارسي اين حرف را داريم كه «شنيدن كي بود مانند ديدن» اين تقريباً ترجمه يكي از بيانات نوراني رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: «ليس الخبر كالمعاينة»[4] ما يك شنيدن داريم يك ديدن, آنچه به وسيله نيروي عقل نظر كه مسئول انديشه است تصور ميكنيم تصديق ميكنيم درس و بحث داريم تأليف و تصنيف داريم قياس تشكيل ميدهيم برهان اقامه ميكنيم اينها براي خود عقل نظري دانش است اما عقل عملي اينها را از عقل نظري ميشنود گرچه عقل عملي علم حصولي ندارد بايد علم حضوري داشته باشد اين دستگاه تصميمگيري ميبيند كه روح انسان به استناد دانش حصولي به اين دستگاه عملي فرمان ميدهد كه اين كار را بكن اما او نميفهمد براي چه; ولي وقتي خودش راه افتاد اين نيروي عملي در عين حال كه نيروي عملي است نيروي علمي هم است اما نه نيروي تصوّر و تصديق و قضيه و قياس و استدلال و برهان كه اينها علم حصولي است و با مفهوم كار دارد, همين نيروي عملي اگر در صراط مستقيم حركت كرد چون مجرّد است حقايق را مييابد به علم شهودي و علم حضوري آنگاه قبل از اينكه عقل نظري و صاحب انديشه براي او دليل اقامه كند او متن واقع را ديده حالا يا در رؤيت يا در رؤيا بالأخره براي او حق روشن شد عقل عملي كه نيروي فعّال است و با اراده كار ميكند علم حصولي ندارد علم شهودي دارد او اگر چيزي را ميفهمد يعني ميبيند نه ميفهمد, فهم يعني مفهوم يعني صورت يعني معنا نيست بلكه خودِ حقيقت را مييابد مستحضريد كه ما علممان دو قسم است يكي حضوري است و يكي حصولي آن بيماري كه درد دندان دارد اين درد را با علم حضوري مييابد ولي وقتي به مطب دندانپزشك رفت وضع خود را گزارش داد آن دندانپزشك دردِ او را با علم حصولي ميفهمد. مفهوم, علم حصولي را به همراه دارد مصداق, علم شهودي را به همراه دارد آن كه دنداندرد دارد درد را با علم شهودي درك ميكند ولي طبيب معالج با علم حصولي درك ميكند ما اگر با علم شهودي درك كرديم به آساني كارهاي خير انجام ميدهيم اينكه تعبير قرآن است كه ﴿يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾[5] همين است ﴿سَارِعُوا﴾[6] همين است ﴿سَابِقُوا﴾[7] همين است ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾[8] همين است اينكه ميگويد سبقت بگيريد, سرعت بگيريد, اگر در جاي ديگر سرعت خطر داشت اينجا خطر ندارد براي اينكه انسان هر اندازه بخواهد سرعت بگيرد ميدان مسابقه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾[9] است تصادفي در كار نيست و هر اندازه سبقت بگيرد محبوبتر است نه بد, گاهي انسان ميخواهد در مسائل دنيايي سبقت بگيرد خب چيز بدي است اما اگر بخواهد در مسائل معنوي سبقت بگيرد ممدوح است اينكه در دعاي نوراني كميل هست كه در شبهاي جمعه ميخوانيد «اَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ»[10] خدايا مرا احسن از ديگري, اعلم از ديگري, اقرب از ديگري قرار بده همين است اگر كسي بخواهد به خدا عرض كند خدايا من از همه متواضعتر باشم باتقواتر باشم اصدق باشم احسن باشم مشكلي پيش نميآيد انسان اگر ـ خداي ناكرده ـ بخواهد در تكبّر جلو بزند با درگيري روبهروست ولي وقتي خواست در تواضع جلو بزند اول فضيلت است اگر ما عقل عملي را با اخلاق راهاندازي كنيم مقداري جلوتر برود ميبيند آنچه ديگران ميفهمند. اينكه فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[11] جهنم را ميبينيد, بهشت را ميبينيد يعني اكنون كه اينجا نشستهايد ميبينيد نه بعد از مرگ, بعد از مرگ كه كفار هم ميبينند ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[12] اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در وصف متّقيان فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»[13] آن «كأنّ» مقام احسان است مربوط به مراحل مياني است آن مقام «أنّ» و «إنّ» بخش پاياني اينهاست اگر كسي اين راه را طي كرد گويا عُوا و زوزه سگان جهنم را هماكنون ميشنود گويا بهشت و اهل بهشت را ميبيند اين كار عقل عملي است اين با مفهوم كار ندارد مفهوم براي مسئول انديشه است. اخلاق با اين رديف كار دارد آن بحثهاي خواندن و نوشتن و موعظه كردن و اينها كمك ميكند تا اينكه دستگاه عقل عملي راه بيفتد. در آن بيان نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود: «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي»[14] ميبينيد عدهاي هر روز ورزش ميكنند كه در اثر تمرين در مسابقات برنده بشوند فرمود من هر روز تمرين ميكنم رياضت همان تمرين است به آن مسئول ورزش و مسئول تمرين ميگويند رائض, فرمود من رائض خودم هستم هر روز دارم ورزش ميكنم در فضيلت و تقوا «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا» اين فعل مضارع نشانه استمرار است من كار روزانهام همين است «أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي» اگر انسان اين كار را كرد بقيه ديگر براي او آسان ميشود خيلي آسان ميشود براي اينكه وقتي انسان چيزي را ديد اگر خطر است به آساني از آن ميپرهيزد و اگر خير است به آساني به سَمت آن جذب ميشود اينكه فرمود: «ليس الخبر كالمعاينة» يعني انديشههاي حصولي عالمان به عقل عمليشان در حدّ گزارش حصولي است و آن را بخواهد تحريك كند آنچنان قوي نيست لذا عالِم بيعمل هم كم نيست ولي اگر خود اين عقل عملي ببيند, علمش با عمل آميخته است اگر ما تمرين داشته باشيم اين فضايل در كام ما شيرين است آن وقت به آساني انجام ميدهيم ﴿وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي﴾[15] از همين قبيل است كه اميدواريم خداي سبحان به همه ما توفيق نِيل به اين مراحل را عطا كند.
در بخش دوم از بحث كه شرح كوتاهي از بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است سلسله بحثهاي ما از اول نهجالبلاغه رسيد به بحث نامههاي حضرت و به چهل و هشتمين نامه رسيديم اين نامه كمتر از يك صفحه است مختصر هم است و نامهاي است كه وجود مبارك حضرت براي معاويه(عليه من الرحمن ما يستحق) نوشتند, نوشتند: «مِنْ عَبْدِاللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ إِلَي مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِيسُفْيَانَ»[16] معاويه چندين نامه براي حضرت نوشت و حضرت را به تقوا سفارش ميكرد! آن كه بخواهد دين را و چراغ دين را خاموش كند به نام دين, چراغ دين را خاموش ميكند. در جواب وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد قبل از فتح مكه كه اينها كافر بودند بعد از فتح مكه هم كه منافق شدند «ما أسلموا و لكن استسلَموا»[17] در نامه چهل و هشتم مطلبي است كه وجود مبارك حضرت براي معاويه نوشت, فرمود: «فإِنَّ الْبَغْيَ وَالزُّورَ يؤتِغانِ الْمَرْءَ[18] فِي دِينِهِ وَ دُنياه» در برخي نسخهها «يُذيعان» است اين «ذاع» يعني «اشتهر» يعني شيوع دادن و شهرت دادن ولي آن نسخههاي اصلي گويا «يوتغان» است «وتغ» يعني هلك. «يوتغ» يعني يهلك. فرمود زور و ظلم دنيا و دين مرد را هلاك ميكند و بدنامي او را به گوش ديگران ميرساند «فإِنَّ الْبَغْيَ وَالزُّورَ يوتِغانِ الْمَرْءِ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ» يعني «يهلك دين المرء و دنياه» اينچنين نيست كه انسان ظالم و تبهكار در دنيا كامياب باشد و به آخرت منتقل بشود بلكه ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ﴾[19] دامنگير اينها خواهد بود «وَ يُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ» آن زشتيهاي او و بدناميهاي او هم نزد ديگران روشن ميشود «وَ قَدْ عَلِمْتَ» بعد فرمود معاويه! اين بهانههايي كه تو راجع به خون عثمان ميگيري ميداني كه عثمان مدتهاست كه جريانش گذشت و تو هم ميتوانستي او را ياري بكني با اينكه از طرف او حكومت ميكردي و منسوب بودي و عمداً نكردي و الآن خواهان خون او هستي; تو ميداني «أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِكٍ مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ» و عدهاي به نام طلحه و زبير و مانند آن خون عثمان را بهانه كردند جنگ جمل را راهاندازي كردند ديدي به مقصد نرسيدند «وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ الْحَقِّ فَتَألّوا[20] عَلَي اللَّهِ» برخي نسخهها «تأولوا» است برخيها «تألّوا» دارند «اَلِيَّة» يعني سوگند و قسم «تألوا» يعني دين خدا را به ميل خودشان تأويل بردند «فَتَألُّوْا عَلَي اللَّهِ فَأَكْذَبَهُمْ» اينها به بهانه خون عثمان قيام كردند و خداي سبحان دروغ اينها را روشن كرد بعد فرمود: «فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ» معاويه از روزي بپرهيز و بترس كسي كه براي حُسن عاقبت خود كار كرد در حالي است كه ديگران به حال او غبطه ميبرند راحت راحت است در رفاه است آن روزي كه كسي كه براي حُسن عاقبت تلاش كرده است مورد غبطه است از آن روز بپرهيز «فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ» بالأخره اين وسوسههايي كه انسان در خود ميبيند اينها گزاف نيست بالأخره شورشي در درون هست انسان اينها را ميبيند تصادف و اتفاق و شانس و بيجهت پديد آمدن شيء هم فسون است و فسانه مگر ميشود چيزي در يك جاي عالم پيدا بشود و عامل نداشته باشد اين دو اصل. پس اين وسوسه كه كم كم انسان را به سَمتي ميكشاند از جايي آمده و اين كار جز كار شيطان كار ديگري نيست اگر نفس در مسير شيطنت حركت كرد اين دشمن داخلي با آن دشمن خارجي همآوا ميشود و انسان را از پا در ميآورد. فرمود اين شخص, شيطان را به عنوان قائد و پيشواي خود پذيرفت و اختيارش را به دست همين وسوسهكننده داد «وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ» زمام خودش را به دست شيطان داد و از دست شيطان نگرفت مستحضريد كه در سورهٴ مباركهٴ اسراء آمده است كه شيطان صريحاً به خدا عرض كرد ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[21] اين احتنَك كه از باب افتعال است يعني حَنك و تحت حنك اين مركوب را گرفته اين سواركارهايي كه مسلّطاند اينها احتناك دارند يعني حنك و تحت حنك اين اسب را در اختيار دارند هر جا بخواهند ميبرند و از آن سواري ميگيرند شيطان گفت من احتناك ميكنم سواري ميخواهم مركب ميخواهم مركوب ميخواهم ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾ ذات اقدس الهي فرمود ممكن است كسي به تو سواري بدهد ولي بندگاني كه موحّدند تابع تو نيستند[22] مگر كسي كه عمداً به تو رأي بدهد[23] اينجا هم وجود مبارك حضرت امير فرمود: «وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ» بعد فرمود معاويه شما ميداني در جريان جنگ صفين پيشنهاد قرآن دادي و قرآنها را بالاي نيزه كردي تو به قرآن معتقد نبودي ما هم اگر قبول كرديم حرف قرآن را قبول كرديم نه پيشنهاد تو را «وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَي حُكْمِ الْقُرْآنِ وَلَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ» تو كه اهل قرآن نيستي «وَلَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا» ما جواب پيشنهاد تو را نداديم قرآن, كتاب حقي است ما به حق مراجعه كرديم «وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُكْمِهِ» بعد در پايان نامه هم فرمودند: «وَالسَّلاَمُ». نامه 49 را وجود مبارك حضرت براي عمروعاص نوشته ولي در بعضي از اين نسخهها اين نامه را هم گفتند كه براي معاويه است ولي ظاهراً براي عمروعاص است چون در صدر آن نامه است كه «مِن عبد الله علي اميرالمؤمنين إلي عمرو بن العاص»[24] بعد در همان نامه هم مرقوم فرمود كه معاويه از تو بهره سوء ميبرد مواظب باش كه به او سواري ندهي[25] حالا ـ انشاءالله ـ در نوبت بعد اين نامه 49 خوانده ميشود. من مجدّدا مقدم شما بزرگواران و برادران و خواهران را گرامي ميدارم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم كه همه ما را به معارف قرآن و عترت آشنا بفرمايد و توفيق علم صائب و عمل صالح و اخلاق صحيح را به همه ما مرحمت بفرمايد!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما, حوزه و دانشگاهمان را در سايه وليّات حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را با انبياي الهي محشور بفرما!
مشكلات مملكت چه در بخش مسكن چه در اقتصاد چه در ازدواج جوانها همه را در سايه لطف وليّات برطرف بفرما!
بيداري اسلامي خاورميانه را به مقصد نهايي برسان!
پروردگارا بين ما و قرآن و عترت در دنيا و برزخ و قيامت جدايي نينداز!
مشكلات جوانها را به حقّ وليّات به بهترين وجه برطرف بفرما!
فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . الكافي, ج1, ص11.
[2] . نهجالبلاغه, حكمت 211.
[3] . الكافي, ج3, ص450; التوحيد (شيخ صدوق), ص97.
[4] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص378.
[5] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 114; سورهٴ انبياء, آيهٴ 90; سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 61.
[6] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 133.
[7] . سورهٴ حديد, آيهٴ 21.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 148; سورهٴ مائده, آيهٴ 48.
[9] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 133.
[10] . مصباح المتهجّد, ص850.
[11] . سورهٴ تكاثر, آيات 5 و 6.
[12] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[13] . نهجالبلاغه, خطبه 193.
[14] . نهجالبلاغه, نامه 45.
[15] . سورهٴ اعلي, آيهٴ 8.
[16] . تمام نهجالبلاغه, ج7, ص219.
[17] . نهجالبلاغه, بخشنامهها, شماره 16.
[18] . استاد «بالمرء» قرائت مينمايند; در منهاج البراعة (راوندي) ج3, ص157 به اين صورت آمده است.
[19] . سورهٴ حج, آيهٴ 11.
[20] . استاد «فتأوّلوا» قرائت مينمايند; در منهاج البراعة (راوندي) ج3, ص157 و نيز اختيار مصباحالسالكين, ص536 به اين صورت آمده است.
[21] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 62.
[22] . ر.ك: سورهٴ حجر, آيات 39 و 40; ر.ك: سورهٴ ص, آيات 82 و 83.
[23] . سورهٴ حجر, آيهٴ 42.
[24] . نهجالبلاغه, ج7, ص143.
[25] . ر.ك: تمام نهجالبلاغه, ج7, ص144.