جلسه درس اخلاق (1391/07/27)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما برادران و خواهران بزرگوار حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي و بسيجي و قرآني را گرامي ميداريم اميدواريم خداي سبحان توفيق فراگيري علوم الهي و عمل صالح را به همه شما بزرگواران مرحمت كند و ما را هم از اين فيض بيبهره نگذارد!
بحثهاي روز پنجشنبه در دو بخش خلاصه ميشد بخش اول مسائل اخلاقي بود و بخش دوم شرح كوتاهي از نهجالبلاغه اميرمؤمنان(عليه السلام) كه آن هم مرتبط به مسائل اخلاقي است. در جريان مسائل اخلاقي رسيديم به خواب و بيداري كه ميگويند اوّلين مرحله سير و سلوك, يَقظه و بيداري است در برخي از روايات هم آمده است كه بسياري از مردم خواباند «الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا»[1] در بعضي از دعاهاي ماه مبارك رمضان هم درخواست بيداري مطرح است كه روزهدار به خدا عرض ميكند «اللهمّ... نبّهني فيه عن نومة الغافلين»[2] خدايا ما را از خواب غفلت بيدار كن! براي اينكه روشن بشود ما خوابيم يا بيدار بالأخره علامتي دارد مستحضريد خواب و بيداري ديگر حقيقت شرعيه ندارد كه مثلاً شارع بگويد خواب چيست بيداري چيست در مناجاتها در دعاها ما را به بيداري تشويق ميكنند و از خواب بر حذر ميدارند آن «نبّهني فيه عن نومة الغافلين» بر حذر داشتن از خواب است در آن جملههاي نوراني مناجات شعبانيه كه به خدا عرض ميكنيم خدا من توفيق ترك معصيت ندارم «إلاّ في وقتٍ أيْقَظْتَني»[3] مگر آن مرحله و وقتي كه شما ما را از فيض يقظه و بيداري برخوردار كرده باشيد و ما را بيدار كرده باشيد و همه ائمه مخصوصاً وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) به ما فرمود خودتان را بر قرآن كريم عرضه كنيد[4] چون اين ترازوست ما براي اينكه معلوم بشود خوابيم يا بيدار بايد خود را بر قرآن كريم عرضه كنيم كه واقعاً خوابيدهايم يا بيدار چون خواب و بيداري يك امر عرفي است و همه ما هر روز اين را تجربه ميكنيم اين به عنوان حقيقت شرعيه نظير صوم و صلات مطرح نيست كه ما آيهاي داشته باشيم روايتي داشته باشيم كه خواب را معنا كند بيداري را معنا كند يك انسان خوابيده حركاتش منظّم نيست اگر هم حرف بزند حرفهايش موزون نيست نه حرفهاي انسان خوابيده منظّم و موزون و منطقي است نه حركاتش موزون و منظّم و منطقي است نه بين حركات و گفتارهاي او يك ربط منطقي است اين سه نشانه خواب است اگر كسي خوابيده است حرفهايي كه ميزند منطقي و موزون نيست حركاتي هم كه ميكند منطقي و موزون نيست بين حركات و گفتههاي او هم ربط منطقي نيست اين نمونه اول.
نمونه دوم كه قويتر از نمونه اول است اين است كه اگر كسي مثلاً شصت سال عمر دارد بيست سالش را به خواب گذرانده بين آن بيداري كاملاً رابطه منطقي برقرار است يعني كسي ميتواند بگويد من در دوران نوجواني دبستان رفتم, راهنمايي رفتم, دبيرستان رفتم يا حوزه رفتم فلان مراحل علمي را پشت سر گذاشتم و الآن اين هم پاياننامه من است مدرك من است اما آن بيست سالي كه خواب بود بينش رابطه نيست در فلان سال فلان شب خوابيد, در فلان ماه در فلان شب خوابيد بين خوابهاي ما رابطه نيست كه ما مجموع اين خوابها را جمع بكنيم بگوييم نتيجه اين بيست سال خواب ما اين است پس بين خوابها هيچ رابطه منطقي نيست بين بيداريها كاملاً رابطه منطقي هست پس معلوم ميشود بيداري چيست خوابيدن چيست برخيها الآن ممكن است شصت سال عمر داشته باشند از آنها سؤال بكنند كه پاياننامه اين پنجاه سالت چيست چيزي در دستش نيست قدري بازي كرده قدري خلاف كرده قدري درگير شده قدري به دعوا گذرانده قدري به شوخي گذرانده پاياننامه داري؟ نه, تجارت كردي؟ نه, زراعت كردي؟ نه, كار مثبتي براي نظام انجام دادي؟ نه, براي مردم انجام دادي؟ نه, چه چيزي در دستت است؟ هيچ! اين معلوم ميشود شصت سال واقعاً خواب بود براي اينكه هيچ رابطهاي بين اين دوران عمرش نيست پاياننامهاي ندارد نه كتابي نوشته نه راهي را رفته نه خدمتي به جامعه كرده خب اين معلوم ميشود شصت سال خواب بود اين ديگر برهان فلسفي نميخواهد اين ديگر حكمت و فلسفه نميخواهد اين فقه و اصول نميخواهد اين وقتي محاسبه كند معلوم ميشود شصت سال خواب بود اكثري هم اين طورند «الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا» وقتي هم كه مُردند مدّتهاي مديد نميفهمند مردند ميبينند وضع عوض شد صحنه عوض شد افرادي را ميبينند كه قبلاً نميديدند صحنههايي را ميبينند كه برايشان ناشناس است بعد از مدّتها رنج، تازه ميفهمند كه مُردند و نام مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) اصلاً به يادشان نميآيد اينكه در قبر تلقين ميكنند ميگويند بدان كه پيامبر شما كيست كتاب شما چيست ائمه شما چه كسانياند براي اينكه مَلكه بشود مگر جريان مرگ چيز آساني است شما ببينيد انسان در دوران فرتوتي و كهنسالي يك مختصر بيماري ميگيرد گرفتار فراموشي ميشود چه حوزوي چه دانشگاهي كم نيستند خب وقتي كه يك كسالت باعث ميشود كه برخي از سلولهاي مغز آسيب ببيند و صلاحيّتش را براي ابزار بودن از دست بدهد و انسان همه چيز را فراموش بكند وقتي كه حادثه مرگ پيش ميآيد چه خواهد شد! اينكه ميبينيد بسياري از فقها ميگويند بقاي بر تقليد از ميّت جايز نيست براي آن است كه ما براي بقاي بر تقليد ميّت سه اصل لازم داريم روح بايد باقي باشد هست, علم بايد باقي باشد هست, اين علم براي اين روح بايد باشد اين مشكل جدّي است علم يك موجود مجرّد است زوالپذير نيست روح هم يك موجود مجرّد است زوالپذير نيست اما ما از روح كه تقليد نميكنيم از علم كه تقليد نميكنيم از عالِم تقليد ميكنيم از فقيه تقليد ميكنيم ما بايد علم داشته باشيم كه اين فقيه اين علم را الآن دارد اين علم به اين فقيه انتساب دارد اين با استصحاب و امثال استصحاب حل نميشود مگر طامّه مرگ كار آساني است؟! طامّه مرگ آن قدر توانفرساست كه همه اين اعصاب و سلولها را در فشار قرار ميدهد آن قدر بايد اين علم صائب و عمل صالح مَلكه بشود كه انسان بتواند در صحنه مرگ پيروز از كار در بيايد اين است كه در قبر به مرده ميگويند كه بدان مرگ, حق است[5] يعني بدان تو مُردي اين حالتي كه الآن داري حالت مرگ است مُردهاي ما هم ميميريم دو نفر ميآيند از تو سؤال ميكنند اينها را در جواب بگو, او هم كاملاً ميفهمد اين يك تذكره است اين يك يادآوري است اينكه گفتند بعد از نماز نام چهارده معصوم را ببريد صلواتي هم كه ميفرستيد براي اين چهارده معصوم باشد, اينكه سه طرف سلام ميكنيم آخر نه سند علمي دارد نه سند قرآني دارد نه اعتباري دارد آخر چه كسي گفته كه شما يك بار طرف قبله, يك بار طرف مشهد! اگر علمي باشد سندي داشته باشد دليلي داشته باشد بله اين كار را ميكنيم وقتي ندارد خب رو به قبله ميايستيم به چهارده معصوم عرض ادب ميكنيم تا اين بماند, آخر واجب نيست كه آدم عوامانه زندگي كند!
بنابراين مرگ آنچنان طامّهاي است كه روي تمام اين اعصاب فشار ميآورد چقدر بايد مَلكات قوي باشد كه انسان بتواند در مصاف با مرگ پيروز از ميدان به در بيايد يعني در اين دالان ورودي بتواند وقتي با مرگ دست به يقه ميشود چيزي را از دست ندهد اينكه درباره خيليها در قبر «يلهي عنه»[6] گفته شد براي اينكه خيليها يادشان نيست چه خبر است و اگر ابن طاووس(رضوان الله عليه) پشت سر هم ائمه معصومين, چهارده معصوم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را مطرح ميكردند و سفارش كردند كه انگشتري تهيه بشود در نگين انگشتر اسامي اين چهارده معصوم(عليهم السلام) نوشته بشود و در قبر در كنار لبانش قرار گيرد كه اگر سؤال كردند جوابش نقد باشد[7] بر اساس همين جهات است. اگر كسي چهل سال زندگي كرد چيزي در دست نبود معلوم ميشود همهاش در خواب بوده «الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا» اگر بيدار نشود بيدارش ميكنند اما با دشواري، اينچنين نيست كه سَكرات مرگ تحملپذير باشد اين مثل سرطان نيست خب اگر مثل سرطان بود آدم تحمل ميكرد مثل مسموم شدن نيست يك انسان مسموم با درد بالأخره زنده است يك انسان سرطاني با درد زنده است طامّه موت اين طور نيست كه تحملپذير باشد. الآن بالأخره كسي را بخواهند عمل بكنند يا كلّ بدن را تخدير ميكنند كه اين بيهوشي كلّ بدن است يا بيهوشي موضعي است نظير مثلاً كشيدن دندان كه آن عضو را تخدير ميكنند اگر تخدير نشود بخواهند مقداري از گوشت دست يا انگشت را عمل بكنند يا دندان را بگيرند خب درد دارد ديگر چرا؟ چون شما ميخواهيد يك زنده را بيجان كنيد مرگ اين طور است تمام بدن را در حالي كه زنده هستند ميميرانند از تك تك اينها ميكِشند بيرون, مرگ اين است! اينكه شما ميبينيد اين همه ناله در روايات هست همه ما اين را در پيش داريم. همين را انسان ميتواند به قدري شيرين كند هيچ لذّتي براي مؤمن به اندازه لذّت مردن نيست همه آنچه مورد علاقه اوست از يادش ميرود اگر كسي يادش نباشد زن دارد بچه دارد مال دارد و دارد مسافرت ميكند نگران نيست چون يادش نيست اين فراموشي از بهترين نعمتهاست بعد هم چهارده معصوم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در هنگام احتضار به ديدار او ميآيند[8] حتماً اين روايات كتاب الجنائز كافي را ببينيد هيچ لذّتي براي مؤمن بالاتر از لذّت مرگ نيست براي اينكه چهارده معصوم كنار بالين او حاضرند پس ميتوانيم اين راه را داشته باشيم كه خيلي خوب بميريم و قبل از آن خيلي خوب زندگي كنيم نه بيراهه برويم نه راه كسي را ببنديم اگر هم در كاري مسئوليم, مسئول يك نظاميم مسئول يك ادارهايم مسئول يك نهاديم آن هم گذشته از تلاش و كوشش، همان دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه اين است كه خدايا توفيق بده من مديريت خوبي داشته باشد تدبير خوبي داشته باشم درايت خوبي داشته باشم يك كارآيي خوبي داشته باشم كه زيرمجموعه خودم را خوب اداره كنم[9] حالا در هر بخشي اين طور است حالا كسي مسئول است كسي مسئول نيست كسي مسئول فرهنگي است كسي مسئول اداري است, سياسي است, اجتماعي است فرق نميكند آن وقت انسان راحت زندگي ميكند. بنابراين اولين قدم اين است كه ما بيدار بشويم ما بدانيم خواب چيست بيداري چيست آيا ما خوابيم يا بيدار اگر بيدار بوديم كه خدا را شاكر باشيم بيدارتر بشويم و اگر ـ خداي ناكرده ـ خواب بوديم بيدار بشويم و حركت كنيم.
حالا برسيم به بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در اين نامهاي كه سير بحث ما به اين نامه منتهي شد اين نامه را حضرت براي عثمان بن حنيف انصاري مرقوم فرمودند كه قبلاً قصّه اين عثمان بن حنيف گذشت اين نامه, چهل و پنجمين نامه نهجالبلاغه است از نظر سير بحثي به اينجا رسيديم عثمان بن حنيف هم از اصحاب حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) بود و قبل از وجود مبارك حضرت امير در دوران حكومتهاي قبلي هم مسئوليتي داشت. وليمهاي دادند و او در اين وليمه شركت كرده است حضرت باخبر شد نامه خيلي مبسوط است فرمود بالأخره ما دو كار بايد بكنيم الگوي فقرا باشيم (يك) اگر نشد, شريك درد فقرا باشيم (دو) يك وقت است انسان تلاش و كوشش ميكند ميخواهد جلوي گراني و سختي را بگيرد, با همه تلاش و كوشش, كمبودي هم پيدا ميشود فرمود اگر كسي مسئول يك نظام بود بايد الگوي فقرا باشد (يك) نشد, شريك درد فقرا باشد (دو) خيليها هستند كه زندگيشان بين آشپزخانه و دستشويي است كه منتظرند از آشپزخانه چه چيزي در بيايد تحويل دستشويي بدهند اينها همانهايي هستند كه واقعاً خواباند اينها را وجود مبارك حضرت امير در آن خطبهاي كه اوايل نهجالبلاغه است فرمود[10] اينها زندگيشان دو حد دارد: يكي نثيل, يكي معتلف. در اين خطبه فرمود من خودم را با تقوا تمرين ميدهم بعضيها مرتب ورزش ميكنند ببيند كه چندتا مشت ميزنند چندتا مشت ميخورند! معلوم نيست كه ما را كجا دارند ميبرند ما براي اين خلق نشديم كه چندتا مشت بزنيم چندتا مشت بخوريم اينها كار ما نيست فرمود: «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي»[11] رائِض يعني تمريندهنده, رياضت يعني تمرين كشيدن، من دارم خودم را با تقوا تمرين ميدهم فضايل اخلاقي را ميشمارم عمل ميكنم, رذايل اخلاقي را ميشمارم ترك ميكنم به عثمان بن حنيف فرمود به من همين كه اين لقب را بدهند بگويند اميرالمؤمنين هستي اكتفا بكنم؟! در حالي كه در گوشههاي مملكت افراد فقير به سر ميبرند اين كار من نيست «أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هذَا أَمِيْرُ الْمُؤْمِنِيْنَ» و من يكي از اين دو كار را نكنم: «وَ لاَ أُشَارِكُهُمْ فِي مَكارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُوْنَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ» من يكي از اين دو كار را بايد بكنم يا پيشرو آنها باشم در فقر, اُسوه آنها باشم يا لااقل همراه اينها باشم يا رهبر اينها باشم در تحمل فقر يا همراه آنها باشم «فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغْلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرادُ بِهَا» من مثل يك حيوان نيستم كه يا معلوفه باشم يا سائمه ميدانيد بعضي از جاها يا در بعضي از فصول، اين حيوانات را در همان آغلشان آخورشان نگه ميدارند تعليف ميكنند علوفه ميدهند اينها ميشود معلوفه, در بعضي از جاها يا در بعضي از فصول اينها را در صحراها ميبرند از علفهاي بيابان استفاده كنند ميشود سائمه فرمود نه من مثل سائمهام كه بروم بيرون بچرم نه مثل معلوفهام كه در آخور بچرم آنها ميروند تَقَمّم ميكنند تقمّم يعني كناسها قمامها اين خاكها را كنار بردن تا يك علف پيدا بشود بخورند من نه اهل تقمّم هستم نه اهل تعليف, نه منتظرم كه اين علف را نزد من بياورند نه خودم به دنبال علف ميروم من آن نيستم! «كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ» مربوطه آن است كه در آخور نگه ميدارند كه «هَمُّهَا عَلَفُهَا», «أَوِ الْمُرْسَلَةِ» اين حيوانات سائمه صحراچر, بيابانچر كه «شُغْلُهَا تَقَمُّمُهَا» «تَقمَّمَ» يعني اين كناسها را كنار زد تا علف پيدا بشود آن علف را بخورد «تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا» و نميداند اين را كه فربه كردند براي چه فربه كردند «تَلْهُو عَمَّا يُرادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًي أوْ أُهْمَلَ عَابِثَاً» كه در قرآن فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾[12] انسان خيال كرده كه او را رها ميكنند مستحضريد كه آنهايي كه كارهاي يدي دارند يا با پا كار ميكنند اين پا را فشار ميآورند روي بيل كه بيل بتواند اين زمين را شيار بكند خاكها را زير و رو بكند زمزمهاي زير لب دارند آنهايي كه موحّدند متديّناند, آيهاي, روايتي يا شعر خوبي را ميخوانند آنها كه نه اهل اين حرفها نيستند سوت ميكشند ترانه ميخوانند و مانند اينها, كساني كه كارهاي يدي دارند زير لب براي رفع خستگي زمزمهاي دارند در روايت هست كه وجود مبارك حضرت امير لباس كار بر تن داشتند و در ميان باغ در حالي كه بر بيل خود تكيه كرده بودند اين آيه ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ را ميخواندند و اشك ميريختند[13] الآن هم در نامهاي كه براي عثمان بن حنيف مرقوم فرمود, فرمود من خيال بكنم ما را همين طور رها كردند «أَوْ أُتْرَكَ سُدًي وَ أُهْمَلَ عَابِثَاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلاَلَةِ» يا من ـ خداي ناكرده ـ طناب گمراهي را به دست اين و آن بدهم كشان كشان يك عدّه را به طرف گمراهي بكشانم اينها براي ما نيست «أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيْقَ الْمَتَاهَةِ» اِعتساف يعني بيراهه رفتن، در قبال اهتدا, من طريق تيه و سرگرداني را بروم يا عدّهاي را به آن راه بكشانم اين كارها براي ما نيست «وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ» خب غذاي من هم كه همين است ولي گويا كسي مثلاً ميخواهد به من اعتراض بكند كه اگر غذاي عليبنابيطالب اين است اين چگونه رهبر نظامي است چگونه جنگاور است و پرچمدار است «وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يقولُ إِذَا كَانَ هذَا قَوْتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتالِ الْأَقْرانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ» اگر غذا اين است كه خب در برابر عمروبن عبدود چگونه ايستاد خب اگر يك عمروبن عبدود فعلي حمله كند چگونه ميايستد شما اصلاً نميدانيد كه نيرو در غذا نيست شما اين نهالهايي كه در باغچه هست كه هر روز به آن ميرسند آب ميدهند با آن درختان بياباني كه به زحمت به آنها آب ميرسد وقتي مقايسه كنيد ميبينيد آن درخت بياباني وقتي آتش بگيرد به اين زوديها نميشود آن را خاموش كرد اين يك چوب نرمي است اين زود ميشكند فرمود: «أَلاَ وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً» درختان جنگلي اين طور است درختان بياباني اين طور است اما اين نهال كنار باغچه كه هر روز به آن ميرسند اين زود ميشكند «أَلاَ وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً» اما «وَ الرَّوَاتعَ[14] الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوْداً» اين نهالهاي ظريف زيباي سبز اين زود ميشكند آن كسي كه با غذا بخواهد فربه بشود اين اهل مقاومت نيست اقتصاد مقاومتي يا نيروي مقاومتي در همان ساده زندگي كردن پيدا ميشود «وَ النَّابتَاتِ الْبعذَيَّةَ أَقْوَي وَقُودَاً»[15] درختهاي بياباني وقتي آتش گرفت به اين زودي نميشود خاموشش كرد اينكه ميبينيد اين جنگلها وقتي آتش گرفته به اين آساني خاموش نميشود سرّش همين است «وَ النَّابتَاتِ الْعذية أَقْوَي وَقُودَاً» وقود يعني هم آتش ميگيرد هم ديگران را آتش ميدهد ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ اين است «وَ أَبْطَأُ خُمُوداً» ديرتر خاموش ميشود «وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوءِ مِنَ الضَّوءِ[16] وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ» رابطه من با وجود مبارك پيامبر(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) ديديد مثلاً اين سيبها بعضيها يك دانه سيب در كنار يك برگ است بعضيها دو سيباند, اين گونه است كه اينها را ميگويند ﴿صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ رعد است فرمود ما صنوانيم دو ميوهايم به يك خوشه ولايت چسبيدهايم يكي نبوّت است يكي امامت من ساعد آن بازويم از مچ تا آرنج را ميگويند ساعد, از آرنج تا دوش را ميگويند عضد، كارهايي كه با اين بخش از دست يعني بين آرنج و مچ انجام ميگيرد اينها را ميگويند مساعدت يعني با ساعدها مشكلشان را حل ميكنند كارهايي كه با بين آرنج و دوش انجام ميگيرد كه عضد است ميگويند معاضدت اين معاضدت آن مساعدت آن مرافقت كه از مِرفقها گرفته از همين كارهاي طبيعي مشتق شده فرمود من ساعدم وجود مبارك حضرت, عضد است كه من در ذيل او و در دامنه او خدماتي انجام ميدهم بعد مبادا كسي بگويد حالا كه غذاي عليبنابيطالب اين است اين در جنگ ميماند كم ميآورد «وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَي قِتَالِي» اگر همه اعراب پشت به پشت هم بدهند تظاهر از ظهور نيست از ظَهْر است يعني پشتوانه, پشتيبان چون ظَهير يكديگرند اينها چون ظهير يكديگرند مُظاهر يكديگرند ميگويند فلان گروه تظاهرات كردند فرمود اگر همه عرب پشت به پشت بدهند بخواهند با من بجنگند قسم به خدا من رو بر نميگردانم «لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ» من اين قدرتها را كه ميگويم اين قدرت را براي چه ميخواهم براي اينكه يك جا آلوده شد من ميخواهم آن را پاك كنم كشور اسلامي آلوده است آلودگياش هم به معاويه و امثال معاويه است من بايد تلاش و كوشش كنم با نبردم اين سرزمين را از او پاك كنم كه ديگر اموي در اين سرزمين نينديشد فرمود: «وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَي قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا» ولي من فعلاً دسترسي به شام ندارم اگر فرصت مناسبي پيش ميآمد اين كار را ميكردم «وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ» من ميخواهم زمين را از اين آدم ناپاك پاك كنم «وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّي تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصْيِدِ» ميبينيد يك گندم وقتي كه باران آمد با خاك و با اين ريگها مخلوط ميشود اين را خب نميشود برد آسياب از آن استفاده كرد بايد اين خاك و اين ريگها كه چسبيده به اين گندم است اين را من بردارم فرمود اين سنگي است كلوخي است چسبيده به نان مملكت من ميخواهم اين را بردارم اين خوشه وقتي كه سبز است درو نميكنند وقتي بارِ آن كامل شد اين را درو ميكنند ميشود يوم الحصاد, يوم الحصاد يعني روزي كه دارند درو ميكنند حالا اين گندمهاي دروشده با خاك با ريگها مخلوط است اين ديگر قابل غذا شدن براي مردم نيست من بايد اين كلوخها را بردارم اين خاكها را بردارم غذاي سالم تحويل مردم بدهم اينها كلوخ اقتصاد مملكتاند من بايد اين كار را انجام بدهم. اميدواريم به حقّ قرآن و عترت خدا آن توفيق را به ما مرحمت كند كه به معارف الهي آشنا بشويم و عمل كنيم و به ديگران منتقل كنيم!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
ارواح مطهر امام و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
مشكلات مملكت در بخش مسكن, اقتصاد, ازدواج جوانها همه را در سايه و لطف وليّات برطرف بفرما!
خطر استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان!
جلال و شكوه اسلام و عظمت رسول گرامي را روزافزون بفرما!
هتّاكان به مقام شامخ امامت و ولايت و نبوّت را مخذول و منكوب بفرما!
استكبار و صهيونيسم را به عذاب اليم گرفتار بفرما!
حاجيان و معتمران را با حجّ مقبول, عمره مقبول, زيارت مقبول, ادعيه مستجاب به اوطانشان برگردان!
توفيق برائت از مشركين را به عزيزان حاجي و معتمر همانند گذشته مرحمت بفرما!
فرزندان ما تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
آبروي ما را در دنيا و آخرت حفظ بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . مجموعه ورّام, ج1, ص150.
[2] . اقبال الأعمال, ص109.
[3] . اقبال الأعمال, ص686.
[4] . تحف العقول, ص284.
[5] . الكافي, ج3, ص201.
[6] . تصحيح الاعتقاد (شيخ مفيد), ص90.
[7] . فلاح السائل, ص75.
[8] . الكافي, ج3, ص127 ـ 135.
[9] . الصحيفة السجادية, دعاي 20; «و سُمني حُسنَ الولاية».
[10] . نهجالبلاغه، خطبه 3.
[11] . نهجالبلاغه, نامه 45.
[12] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 36.
[13] . الطرائف (سيدبن طاووس), ج2, ص424; عدّةالداعي (ابن فهد حلي), ص112.
[14]. استاد «الروائع» قرائت میفرمايند؛ در اختيار مصباح السالکين، صفحه531 به اين صورت آمده است.
[15] . استاد «النباتات البدوية» قرائت میفرمايند؛ در اختيار مصباح السالکين، صفحه531 به اين صورت آمده است.
[16] . استاد «کالصنو من الصنو» قرائت میفرمايند؛ در اختيار مصباح السالکين، صفحه531 به اين صورت آمده است.