اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما مهمانان بزرگوار حوزوي و دانشگاهي عزيزان بسيجي و قرآني, برادران و خواهران را گرامي ميداريم! ايامي كه متعلّق به سيّده نساء عالميان صديقه كبرا فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه عليها) است را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) تعزيت عرض ميكنيم. بحثهاي روز پنجشنبه در دو بخش خلاصه ميشد بخشي مربوط به مسائل اخلاقي بود بخشي هم شرح كوتاهي از نهجالبلاغه عليبنابيطالب(عليه السلام) كه آن هم مناسب با مسائل اخلاقي است. در مسائل اخلاقي گاهي مسئله ذكر, فكر, شكر و مانند آن مطرح ميشد كسي كه متخلِّق به اخلاق الهي است او همواره شاكر است شكر به اين است كه انسان نعمت را بشناسد (اولاً) راه مصرف كردن آن را بداند (ثانياً) در به كار گيري آن نعمت در راه صحيح غفلت نكند (ثالثاً) اين راه را هم ادامه بدهد (رابعاً) گاهي ممكن است انسان كه در مسائل اخلاقي تلاش و كوشش ميكند نعمتهاي ظاهر را شناسايي بكند و اينها را سعي كند بهجا مصرف كند اما نعمتهاي باطني را نشناسد و در مصرف كردن آنها هم احياناً اشتباه ميكند ما نعمتهاي ظاهري داريم يعني چشم و گوش داريم دست و پا داريم مال داريم مِلك داريم كه مال و مِلك جداي از ما هستند و اينها را بايد در راه صحيح صرف بكنيم (يك) اعضا و جوارح را بايد در راه صحيح صرف بكنيم (دو) اين زبان را فقط در راه تعليم به كار ببريم در راه هدايت مردم به كار ببريم در راه ارشاد ديگران به كار ببريم و مانند آن; چشم را در راه صحيح به كار ببريم با مطالعه كتاب يا كارهاي نافع به كار ببريم اگر كسي يكي از اين نعمتها را بيجا مصرف كرد كفران نعمت كرد يعني اگر با زبان گناه كرد يا با چشم گناه كرد نعمت را بيجا مصرف كرد اينها چيزهاي روشن است كه همه ما ميدانيم اما نعمتهاي دروني را كه خيلي بايد مراقب باشيم گاهي غفلت ميكنيم ما در دستگاه درون ما يك سلسله نيروهايي است كه متولّي انديشهاند وهم است خيال است عقل نظر است و مانند آن, يك سلسله نيروهايي هم هست كه عهدهدار عزم و اراده و فعل است شهوت است غضب است عقل عملي است و مانند آن. ما در دستگاه بيرون, دستگاه قضايي نداريم يعني چشم و گوش ما كه قلمرو حس است اين اگر بد كرد يا خوب كرد در دستگاه بيروني ما نيرويي باشد كه اگر چشم كار خوبي كرد از آن تشكر كند آن را تشويق كند و اگر نگاه بد كرد آن را سرزنش كند نداريم دستگاه حس اصولاً اين طور است گذشته از اينكه ما در قلمرو حس اصلاً علم نداريم فقط تصور داريم حالا اين بحث چون مربوط به اين گونه از مسائل نيست فقط اشاره ميكنيم يعني ما حسّي نداريم كه تصديق بكند ما در تمام اين حواسّ پنجگانه فقط در محدوده تصور كار ميكنيم يعني اين چشم فقط ميبيند همين, گوش فقط ميشنود اما تصديق بكند كه اين صدا براي آن است يا اين شيء همان است كه من ميبينم اين كار چشم نيست اين تصديق براي درون است اين درون گاهي اشتباه ميكند گاهي درست ميفهمد ما اگر چوبي را در آب منكسِر ديديم يا اگر ستاره را در آسمان كوچك ديديم اين چشم اشتباه نميكند زيرا صواب و خطا, اصابت و عدم اصابت براي تصديق است (يك) و تصديق در فضاي حس اصلاً نيست (دو) ما حسّي كه قضيه داشته باشد نداريم در حس فقط تصور است تصور هم نه خطابردار است نه صواببردار اين ذهن است كه ميگويد اين ستاره اين طور است اين ذهن اشتباه ميكند بايد ذهن بگويد كه اين ستاره را در فاصله ميليارد فرسخ من اين مقدار كوچك ميبينم يا اين چوب را در آب متحرّك من منكسِر ميبينم اين ذهن كه بدون حساب گاهي خيال ميكند كه ستاره همين قدر است يا چوب منكسر است اين ذهني كه تصديق دارد قضيه دارد اين ذهن يا اشتباه ميكند يا صواب دارد غرض اين است كه ما در قملرو حس اصلاً قضيه و تصديق نداريم (يك) وقتي قضيه نداشتيم تصديق نداشتيم صدق و كذب هم نداريم (دو) صواب و خطا هم نداريم (سه) چون تصورِ محض نه صواب است نه خطا اين ذهن است كه اشتباه ميكند منتها ذهن بايد امينانه داوري كند بگويد كه ستاره را ما در فاصله دور اين مقدار كوچك ميبينيم و همين طور هم بايد ببينيم اگر در فاصله دور بزرگ ميديديم چشم وظيفهاش را انجام نداده. به هر تقدير دستگاه حس نه دستگاه تصديق است نه قضيه و نه قضا و داوري اصولاً مستحضريد اينكه قضيه را قضيه ميگويند براي اينكه ذهن داوري ميكند به ثبوت محمول براي موضوع, اتّصاف موضوع به محمول چون حكم ميكند [و] قاضي است به اين موضوع و محمولِ به هم مرتبط ميگويند قضيه. دستگاه قضا فقط براي ذهن است ما در فضاي بيرون يك قاضي داشته باشيم كه تخطئه كند يا تصويب يعني حكم بكند كه اين خطاست يا صواب نداريم ولي در دستگاه درون ما هست. در بيرون گاهي چشم كار بد ميكند گاهي چشم كار خوب ميكند گاهي مطالعه ميكند گاهي آثار الهي را ميبيند گاهي قرآن ميخواند گاهي هم به نامحرم نگاه ميكند كسي نيست كه به چشم تَشر بزند در دستگاه حس و آن را تشويق كند يا تخطئه كند ولي در دستگاه درون ما يك قاضي وجود دارد اين قاضي هم در حوزه حس فرمانروايي ميكند كه حكم صادر ميكند ميگويد فلان جا چشم اشتباه كرده فلان جا درست ديده فلان جا كه گوش حرف ناصواب گوش داده بد كرده فلان جا كه نصيحت گوش داده كار خوب كرده اين قاضي در دستگاه درون ماست (يك) حوزه قضايي آن هم بيروني است (دو) هم دروني است (سه) هم درباره حواسّ ما اظهارنظر ميكند كه همه ما ميدانيم هم درباره درون ما اظهارنظر ميكند كه ميگويد فلان خاطره خوب بود يا فلان خاطره بد بود يا فلان علم خوب بود يا فلان علم بد. خداي سبحان اين درون ما را با قاضي خلق كرد همان طوري كه به ما چشم داد براي ديدن گوش دادن براي شنيدن دست و پا داد براي كار كردن اينها همه نعمتهاي الهي است در دستگاه درون ما يك قاضي خلق كرد كه اين از بهترين نعمتهاي الهي است اين قاضي هم كارهاي فقهي دارد هم كارهاي حقوقي يك قاضي هم بايد احكام شرع را بداند به عنوان مسائل كلي, هم تطبيق كليّات بر مسائل را آگاه باشد تا بتواند داور خوبي باشد ميشود مسائل حقوقي, در درون ما ذات اقدس الهي چراغي روشن كرده كه اين چراغ هم بد و خوب را ميبيند هم داور خوبي است ميفهمد كه چه چيزي بد است چه چيزي خوب است فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[1] همان طوري كه به دستگاه گوارش ما روده و معدهاي داد كه غذاي سمّي را از غذاي سالم تشخيص ميدهد اگر غذاي سالم به او داديم قبول ميكند هضم ميكند ما را فربه ميكند و اگر غذاي ناسالم داديم بالا ميآورد ميگويد من اين را قبول نميكنم در درون ما هم همين طور است در دستگاه جان ما هم همين طور است يك قاضي طيّب و طاهري خدا براي ما خلق كرد آن قاضي هم مسائل فقهي را ميداند كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام و هم تطبيق ميكند كه اين شخص اين كار را براي چه كرده اگر كار, كار خوب بود او خوشحال ميشود تشويق ميكند فربه ميشود و اگر بد بود غمگين ميشود اظهار تأسف ميكند گاهي اشك ميريزد گاهي توبه ميكند اين قاضي از بهترين نعمتهاي الهي است كه از آن به عنوان نفس لوّامه ذكر ميكنند. اگر كسي تربيت صحيح داشت طبّ صحيح داشت اين دستگاه گوارش را سالم نگه ميدارد اين امانت الهي را سالم نگه ميدارد اين شخص يك عمر بابركتي دارد كمتر بيمار ميشود براي اينكه اين دستگاه گوارش او سالم است ميداند چه غذايي بد است چه غذايي خوب است پرخوري نميكند بدخوري نميكند عمر بابركتي دارد ولي اگر خود را به بدخوري و پرخوري بيمار كرده يا ـ معاذ الله ـ خود را معتاد كرده دستگاه گوارش او ديگر جواب نميدهد او سمّ هم به او بدهي حرفي نميزند اين مواد غير از سمّ چيز ديگري نيست كه, اگر دستگاه گوارش را كسي بد تربيت كند اين با سمّ زندگي ميكند ديگر بالا نميآورد خب اينها كه سمّ است دفع ميكنند اگر دستگاه سالم باشد خب بالا ميآورد; انسان معتاد با سمّ دارد زندگي ميكند. اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ در مسائل اخلاقي هم اين دستگاه قضايي خود را معتاد كند يعني اين دستگاه طيّب و طاهري كه خدا آن را عالم و عادل خلق كرد اين دستگاه كه ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[2] اين ميفهمد چه چيزي بد است چه چيزي خوب (اين يك) اگر خوب بود تشويق ميكند (دو) اگر بد بود ملامت و سرزنش ميكند كه ميشود نفس لوّامه (اين سه) اينها را خدا در دستگاه ما خلق كرد اين يك قاضي بابركتي است اگر كسي يك بار دو بار ده بار كمتر و بيشتر با دادن رشوههايي اين قاضي را بخرد اين قاضي در درجه اول حكم فاسد دارد كم كم به جايي ميرسد كه آن حكم فقهي را هم نميفهمد, نميفهمد چه چيزي بد است چه چيزي خوب است اول عالماً عامداً خلاف ميكند بعد هم خلاف را وفاق و وفاق را خلاف ميپندارد ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[3] اين نفس لوّامه را كه ذات اقدس الهي آفريد و به آن سوگند ياد كرد[4] از بهترين نعمتهاي خداست كه به ما داد اين نفس لوّامه از دو جهت يك نورافكن قوي دارد هم از جهت فقهي هم از جهت قضايي, هم ميفهمد چه چيزي بد است چه چيزي خوب است هم در درون ما يك داور خوبي است ما اگر خلاف كرديم چرا نگرانيم چرا خوابمان نميبرد و اگر كار خوب كرديم چرا خوشحاليم چرا خندانيم چه كسي ما را ميخنداند چه كسي ما را خوشحال ميكند همين داور دروني است ديگر اين داور دروني كه نفس لوّامه است هم مشوّقه است هم لوّامه اگر كار خوب كرديم كاملاً ما را راضي نگه ميدارد ميخنداند اگر كار خلاف كرديم كاملاً ما را پژمرده ميكند غمگين ميكند تنها شديم گاهي اشك ميريزيم درصدد توبه هستيم اين به بركت همين نفس لوّامه است ديگر, اگر حقشناس بوديم شاكر بوديم اين قاضي را خوب ميشناسيم اين فقيه را خوب ميشناسيم به فقهش احترام ميگذاريم به قضا و داورياش احترام ميگذاريم اين را در جاي خود مصرف ميكنيم و تا آخر سالميم اما اگر شكر نعمت نكرديم اين نفس لوّامه را نشناختيم به آن رشوه داديم سعي كرديم به سود شهوت و غضب حكم بكند اول گاهي خلاف ميكنيم اين خلافمان را وفاق نشان ميدهيم بعد كم كم مجاري ادراكي ما بسته ميشود طوري كه حق را باطل ميفهميم و باطل را حق ميفهميم ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[5] آن وقت همين نفس لوّامه كه قرآن كريم از آن به عظمت ياد كرد و خدا آن را مورد قسم قرار داد همان طوري كه به شمس و قمر سخن خورد, به نفس لوّامه قسم خورد ﴿وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾[6] همين نفس لوّامه كه بايد ما را در برابر زشتي ملامت كند اگر يك وقت كار خير كرديم ما را ملامت ميكند ميگويد چرا اين كار را كردي اگر كسي كار خيري انجام داد خدماتي كرد ميگويد چرا اين كار را كردي براي بچهها چه ميخواهي بگذاري؟! ميگويد اگر شما اين كار خير را كردي اين كمك را كردي براي بچهها چه ميگذاري براي آينده چه ميگذاري در حالي كه خدا فرمود اگر يكي دادي من ده برابر به تو ميدهم[7] ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[8] آن وقت همين قاضي و داور كه از بهترين نعمتهاي الهي است و خدا به ما داد كه جلوي بدي ما را بگيرد ما اگر آن را حقشناسي نكنيم همين قوّه جلوي خوبي ما را ميگيرد مثل اينكه چشم را به ما داد كه خوب ببينيم اگر كفران نعمت كرديم با همين چشم گناه ميكنيم گوش را به ما داد كه با آن معارف را بشنويم اگر كفران نعمت كرديم با اين گوش خلاف ميشنويم همان طوري كه نعمت ظاهر را گاهي انسان بيجا مصرف ميكند نعمت باطن را هم گاهي بيجا مصرف ميكند اين ميشود كفران نعمت آن وقت آن هوش را آن فهم را آن درك را طرزي بيجا مصرف ميكند كه هم جلوي فقاهت اين نفس را ميگيرد هم جلوي داوري را كه اميدواريم ذات اقدس الهي آن توفيق را به همه ما عطا كند كه همه اين نيروها را شناسايي كنيم (اولاً) بدانيم براي چه خلق شدند (ثانياً) شكر نعمت كنيم و اينها را در جاي خود صرف كنيم (ثالثاً) از كفران نعمت كه صرف اين نِعَم در غير مورد است پرهيز كنيم (رابعاً). كساني كه به مراحل بالا رسيدند [و] همينها را رعايت كردند اينها را ذات اقدس الهي در حدّ فرشته قرار ميدهد. همه ما مستحضريم كه هنگام مرگ بالأخره ملائكه جان ما را ميگيرند حالا يا عزرائيل(سلام الله عليه) يا مأموران زير نظر عزرائيل(سلام الله عليهم) در جريان عزرائيل فرمود: ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[9] درباره ملائكهاي كه زيرمجموعه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) هستند فرمود: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[10] بالاتر از همه هم كه ذات اقدس الهي است كه ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ﴾[11] تا اينجا مطلبي است كه همه ما شنيديم و ميدانيم كه روح را بالأخره به فرمان خدا ملائكه قبض ميكنند آيا انسانهاي كامل هم كار ملائكه را ميكنند آنها هم به دستور خدا روح ما را قبض ميكنند به فرمان الهي روح را به آنها تقديم ميكنيم يا نه اين جاي بحث است ممكن است چنين چيزي باشد. اين روايت نوراني را كه مرحوم ابنبابويه قمي(رضوان الله تعالي عليه) نقل كردند ايشان دارند كه گاهي خداي سبحان روح را به وسيله ملائكه قبض ميكند گاهي هم به وسيله غير ملائكه قبض ميكند اگر روح را به وسيله غير ملائكه قبض كند ناظر به همين است كه انسانهاي كامل به جايي ميرسند كه مظهر «هو المميت» ميشوند در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق آنجا كه كسي از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال ميكند كه جريان مرگ چگونه است خدا در قرآن گاهي توفّي را و قبض روح را به خودش اسناد ميدهد گاهي به عزرائيل(سلام الله عليه) به عنوان ملكالموت گاهي هم به ملائكه اسناد ميدهد حضرت آيات را به سه طايفه تقسيم كرد هر طايفهاي را مربوط به گروه خاص دانست فرمود: «إنّ الله هو المحيي المميت» در حقيقت آن كه حيات ميدهد خداست آن كه اماته ميكند خداست اينها مأموراناند مدبّرات امرند به فرمان الهي كار ميكنند «و أنّه يتوفّي الأنفس علي يدي مَن يشاء مِن خلقه مِن ملائكته و غيرهم»[12] يعني اصلِ احيا و اماته به دست ذات اقدس الهي است مدبّرات و مأموران الهي كه قبض روح ميكنند به دستور خداي سبحان است آنهايي كه قبض روح ميكنند عبارت از ملائكه و غير ملائكهاند غير ملائكه غير از انسانهاي كامل چه كسي ميتواند باشد؟! پس انسان كامل ميتواند به جايي برسد كه برخيها در هنگام توفّي و هنگام قبض روح, روحشان را به آن انسان كامل تقديم ميكنند كه اميدواريم همه ما در هنگام توفّي با روح و ريحان همراه باشيم.
اما آن بحث كوتاهي كه مربوط به نهجالبلاغه است آن يك نامه مختصري است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) براي والي مصر قبل از مالك اشتر مرقوم فرمودند اين نامه, نامه 34 نهجالبلاغه است كه سير بحث ما به اين نامه 34 رسيد اين نامه همين چند سطري است كه مرحوم سيّد رضي(رضوان الله عليه) نقل كرده بعضي از خطبهها يا نامهها مفصّل است كه مرحوم سيّد رضي انتخاب كرده بعضي از نامهها همان مقداري است كه سيّد رضي نقل كرده است. استاندار رسمي مصر قبل از مالك اشتر, محمدبنابيبكر بود يعني پسر ابيبكر بود كه چون ارتباط خاصّي با وجود مبارك حضرت امير بود شايسته اين بود كه حضرت امير او را والي مصر قرار بدهد. معاويه در اثر اينكه شام با مصر بيارتباط نبود درصدد توطئه و غارتگري مصر بود محمدبنابيبكر آن قدرت را نداشت كه بتواند مصر را اداره كند لذا وجود مبارك حضرت امير نامه نوشتند مالك اشتر را براي مصر به عنوان استاندار معيّن كردند يك دلجويي هم از محمدبنابيبكر كردند گفتند ما به شما علاقهمنديم (يك) براي شما يك جاي مناسبي در نظر گرفتيم (دو) از شما گِله و شكايتي نداريم (سه) معاويه درصدد توطئه و غارتگري مصر بود ما كسي را اعزام كرديم كه بتواند در برابر توطئه معاويه بايستد (چهار) و آن مالك اشتر بود معاويه هم كه فهميد مالك اشتر وقتي وارد مصر بشود جلوي توطئه او گرفته ميشود در همان بين راه مالك اشتر را مسموم كرد كه جريانش را ميدانيد فرمودند: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي مَوْجِدَتُكَ مِنْ تَسْرِيحِ الْأَشْتَرِ إِلَي عَمَلِكَ» من شنيدم شما متأثّر شدي ولي دارم از شما دلجويي ميكنم اگر شما ديديد ما گفتيم شما نباشيد مالك اشتر باشد نه براي اين است كه شكايتي از شما به ما رسيده يا شما مشكل علمي داريد يا مشكل عدلي داريد مصر جاي حسّاسي است مورد توطئه شاميهاست من ميخواستم يك استاندار قويتر بيايد «وَ إِنّي لَمْ أَفْعَلْ ذلِكَ اسْتِبْطَاءً لَكَ فِي الْجَهْدِ وَ لاَ ازْدِيَاداً لَكَ فِي الْجِدِّ» ما نگفتيم شما كم كار كرديد يا بيش از اين بايد كار كنيد ما براي اين, اين كار را كرديم كه معاويه درصدد توطئه است و كسي كه جلوي توطئه و غارتگري معاويه را ميگيرد مالك اشتر است مستحضريد كه بيش از يك قرن قبل از نهجالبلاغه كتابي نوشته شده به عنوان الغارات كه بخشي از منابع نهجالبلاغه همان كتاب الغارات است اين الغارات سرّ نامگذارياش اين است كه غارتهايي كه معاويه در زمان حكومت حضرت امير(سلام الله عليه) روا داشت كجا تاخت و تاز كرد كجا راهزني كرد كجاها بيتالمال را غارت كرد صاحب اين كتاب اين غارتهاي اموي در زمان حكومت حضرت امير(سلام الله عليه) را جمع كرده و اسم كتاب به نام الغارات قرار داد و سيّد رضي(رضوان الله عليه) هم بخشي از مطالب نهجالبلاغه را از كتاب الغارات نقل ميكند وجود مبارك حضرت امير از محمدبنابيبكر دلجويي كرده كه «وَ إِنّي لَمْ أَفْعَلْ ذلِكَ اسْتِبْطَاءً لَكَ فِي الْجَهْدِ وَ لاَ ازْدِيَاداً لَكَ فِي الْجِدِّ وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يَدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ لَوَلَّيْتُكَ مَا هُوَ أَيْسَرُ عَلَيْكَ مَؤُونَةً وَ أَعْجَبُ إِلَيْك وِلاَيَةً» ما اگر گفتيم مصر نباشيد جاي مناسبتري هم براي شما در نظر گرفتيم كه هم ادارهاش براي شما آسانتر است و هم حضور شما آنجا پررنگتر و بيشتر مورد علاقه شما خواهد بود بعد فرمود: «إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِي كُنْتُ وَلَّيْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ كانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً» اين نامه دو بخش است يك بخش دلجويي از محمدبنابيبكر است يك بخشي هم تعريف و اجلال و تمجيد جناب مالك اشتر فرمود اين كسي كه ما استانداري مصر را به او داديم اين مرد ناصح و خالصي است كه نسبت به دشمنان ما شديداً حساس است و اهل انتقام در برابر باطل است «وَ عَلَي عَدُوِّنَا شَدِيداً نَاقِماً» ناقِم به كسي ميگويد كه قدرت انتقامش خوب باشد «فَرَحِمَهُ اللَّهُ» چون در بين راه مالك اشتر شربت شهادت نوشيد «فَلَقَدِ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ وَ لاَقَي حِمَامَهُ» اين دوران عمرش سپري شد مرگ خود را ملاقات كرد «وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ أَوْلاَهُ اللَّهُ رِضْوَانَهُ» ما از او راضي هستيم ذات اقدس الهي رضوان خود را نعمت او قرار بدهد «وَ ضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّكَ» اَصحر يعني به صحرا رفت يعني اگر تو در مصر هستي بايد اين ميدانِ توطئه و غارت را خوب اداره كني اَصْحِر يعني بيا به صحرا يعني بيا به ميدان مبارزه «فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّكَ وَامْضِ عَلَي بَصِيرَتِكَ» با بصيرت و بينايي جلوي تهاجم بيگانه را بگير بدان و بعد بگير «وَ شَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَكَ» دامن به كمر بزن براي اينكه او آماده فتنه است يعني معاويه قصد دارد در اثر قُرب شام به مصر, شام را مورد حمله قرار بدهد «﴿وَادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ﴾[13] وَ أَكْثِرِ الْاِسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ يَكْفِكَ مَا أَهَمَّكَ وَ يُعِنْكَ عَلَي مَا يُنْزَلُ بِكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» فرمود از شما كمك خواستن از ذات اقدس الهي پاسخ دادن, در راه حفظ نظام هستيد در راه خدمت به جامعه اسلامي هستيد در راه حفظ قرآن و عترت هستيد يقيناً خدا حافظ شماست شما فقط با اخلاص به ميدان بيا و از ذات اقدس الهي كمك طلب بكن يقيناً ذات اقدس الهي تو را حفظ ميكند نظام تو را هم حفظ ميكند كه ما اميدواريم خداي سبحان نظام ما را هم تا ظهور صاحب اصلياش از خطر معاويههاي عصر حفظ بفرمايد!
پروردگارا! پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, حوزههاي فقهي فرهنگي دانشگاهي ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
ملت ما, مملكت ما, اين عزيزان را مشمول ادعيّه خاصّ وليّ عصر قرار بده!
ارواح مؤمنان عالم عموماً, امام راحل, مراجع ماضين, شهداي انقلاب و جنگ خصوصاً (همه) را در سايه رحمت بيكرانت با انبيا محشور بفرما!
امنيت مناطق مسلماننشين بالأخص كشورهايي كه به بيداري اسلامي دست يافتند را در سايه وليّات تأمين بفرما!
جوانهاي ما را مشمول ادعيّه وليّات قرار بده!
مشكلات تحصيل و مسكن و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّات برطرف بفرما!
فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
خطر دشمنان نظام مخصوصاً استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان!
اين ادعيه را در حقّ همه مؤمنين مستجاب بفرما!
پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . سورهٴ شمس, آيات 7 و 8.
[2] . سورهٴ شمس, آيات 7 و 8.
[3] . سورهٴ كهف, آيهٴ 104.
[4] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 2..
[5] . سورهٴ كهف, آيهٴ 104.
[6] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 2.
[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 160.
[8] . سورهٴ نساء, آيهٴ 122.
[9] . سورهٴ سجده, آيهٴ 11.
[10] . سورهٴ انعام, آيهٴ 61.
[11] . سورهٴ زمر, آيهٴ 42.
[12] . التوحيد (شيخ صدوق), ص268 و 269.
[13] . سورهٴ نحل, آيهٴ 125.