17 08 2023 1783614 شناسه:

جلسة درس الأخلاق (1445/01/30)

دانلود فایل صوتی

جلسه درس اخلاق: آیت الله العظمی جوادی آملی (شرح نهج البلاغه، حکمت 113)
​​​​​​​

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي جمع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين و فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

بحثهاي روز پنجشنبه درباره تفسير نهج البلاغه است. امروز که به لطف الهي در محضر شما بزرگواران، طلاب، فضلا، مدرّسين، مدير محترم مدرسه شهرتان هستيم همان بحثها را که مربوط به تفسير نهج البلاغه است - منتها از منظر علم و علما و تأثير علم و نياز جامعه مخصوصاً جامعه کنوني به علم - مطرح می­کنيم.

سير بحث ما در نهج البلاغه از خطبهها و نامهها گذشت به کلمات حکيمانه حضرت رسيد. در جلسه قبل کلمه 112 مطرح بود، الآن اين کلمه 113 است که در محضر شما خوانده ميشود. در اين کلمه نوراني وجود مبارک حضرت امير فرمود: «وَ قَالَ ع لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَا عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ وَ لَا كَرَمَ كَالتَّقْوَى» و همچنين چند جمله بعدي.

آنچه که مناسب با محفل شما فضلا و طلاب ارجمند است همان بحثهاي علمي است که تأثير علم در جامعه چيست؟ ارزش علم چيست؟ وظيفه علما چيست؟ وظيفه مردم نسبت به علم چيست؟ و مانند آن. اين جملهها را وجود مبارک اميرالمؤمنين در آن وصاياي چهارصدگانه که به نام اصول اربعمأة مطرح است بيان فرمودند. بسياري از مسائلي که مربوط به جامعه انساني است در آن اصول چهارصدگانه به عنوان اصول اربعمأه مطرح است.

مال را از آن جهت مال ميگويند که «يميل اليه الطبع». مستحضريد که عربي غير از فارسي و امثال ذلک است. فارسي زبان ماست خيلي هم محترم است اما فارسي بار علمي ندارد. يک فرهنگ غني و قوي علمي ندارد. در بعضي از بخشها بله، اما غالباً اين چنين نيست که تناسبي بين لفظ و معنا باشد. مثلاً به کسي که وضع مالياش خوب نيست ميگوييم گدا، گدا بار علمي ندارد، اما عرب که نميگويد گدا، ميگويد فقير. فقير يعني ستون فقراتش شکسته است. ملتي که جيبش خالي است کيفش خالي است قدرت قيام ندارد. اين کجا کلمه گدا کجا؟

سرّش آن است که در سوره مبارکه «نساء» فرمود مال عامل قيام يک ملت است يک ملت وقتي ميتواند سر پا باشد که کيفش و جيبش پر باشد. نميگويد پول، نميگويد طلا و نقره، ميگويد: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً[1] فرمود ميدانيد مال چيست؟ مال عامل ايستادگي شماست، اين را به دست هر کسي ندهيد. يک کسي که گرفتار اختلاس يا نجومي است به دست او مال ندهيد. يک کسي که قدرت تدبير ندارد، به دست او مال ندهيد. مال عامل قيام است ملتي ميتواند بايستد که جيبش پر و کيفش پر باشد. ملتي که جيب و کيفش خالي است اين گدا نيست اين فقير است چون ستون فقراتش شکسته است اين کجا و آن کجا؟ تعبيرات فراواني هم که در دين هست همهشان روي همين مسائل مالي است. فرمود مال مثل عقل نيست عقل خيلي بالاتر از علم است. شما بزرگواران که در مسير علم هستيد هرگز به علم بسنده نکنيد. إنشاءالله بکوشيد « از علم به عقل(عين) آمد/ وز گوش به آغوش»[2] بکوشيد آنچه را که ياد گرفتيد اين را هم خودتان عمل کنيد هم به جامعه منتقل کنيد. آنچه که اصرار قرآن کريم است اين است که کسي وارد صحنه شد بين راه قطع نکند به پايان برساند. عالم شدن براي يک سالک و مسافر، بين راه است.

هدف حوزهها عالم شدن نيست هدف حوزهها عاقل شدن اس، لذا در قرآن کريم فرمود ما اين علمها را که ميگوييم اين علمها پايه است نردبان است. آنکه از اين علم بهره ميگيرد او را نردبان قرار ميدهد تا عاقل بشود او محب است ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ[3] آنکه ميتواند ترقي کند عاقل بشود عالم است. آن کسي که داراي مال است تا عالم نشد عاقل نميشود.

لذا در بخشهايي از سخنان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اول فرمود علم بالاتر از مال است، بعد فرمود علم زمينه براي عاقل شدن است، زيرا علم دشمن دارد ولي عقل دشمن ندارد. فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ‏] لَا يَنْفَعُه‏»[4] بسياري از درس خواندهها - حالا يا حوزوي يا دانشگاهي - کشته جهلشان هستند، «عالم جاهل» زيرا جهل برای بخش عملي است که مسئول اجرا است. علم برای بخش فرهنگي است. يک کسي ممکن است چند سال درس بخواند عالم بشود اما تا اجرا نشد که اثر ندارد. فرمود اگر عالمي عامل نبود گرفتار دشمن داخلي است اين بيان نوراني علي بن ابيطالب است که فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ‏] لَا يَنْفَعُه‏»، که اين قبلاً بحث شد.

کسي که درس خواند قدرت تدريس دارد سخنراني خوب ميکند تدريس خوب ميکند اما اين بخش نظر به بخش عمل نرسيد اين با دشمن دروني درگير است، اين با دشمن دروني که درگير بود حتماً شکست ميخورد «گر شود دشمن دروني نيست/ باکی از دشمن بروني نيست»[5]  لذا حضرت اول فرمود علم بالاتر از مال است، براي اينکه مال اصلاً رهزن است ﴿لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون‏﴾[6]، اما علم رهزن نيست بخشي از راه را طي کردن است، آنگاه اگر با عمل همراه شد ميشود عقل. عقل را عقل ميگويند براي اينکه اين چموشي را اين جهل را اين غرور و خودخواهي را عقال ميکند. عقال آن زانوبند است. اگر اين شتر که چموش است يا آن اسب که چموش است اگر زانوهايش را محکم به هم ببندند ديگر ميايستد، اين را ميگويند عقال. عقال همان زانوبند شتر است. عقل را که عقل گفتند براي اينکه جلوي شهوت و غضب را ميگيرد. زانوي شهوت را کنترل ميکند زانوي غضب را کنترل ميکند زانوي خودخواهي و گرفتاريهاي ديگر را کنترل ميکند.

علم يک چيز روشني است دانستن است معرفت است چراغ است. با چراغ کسي به مقصد نميرسد. با صراط به مقصد ميرسد نه با سراج. سراج و چراغ راه را روشن ميکند اما عمده طي آن صراط است نه ديدن اين سراج، لذا علم بين راه است تا نيمي از راه را کمک ميکند بقيه با عقل است اگر غرور را و اگر شهوت را و اگر خودخواهي را و اگر من برتر هستم و مانند آن را، اين نيروي دروني عقال کرد زانوهاي اين را بست، انسان ميشود عاقل و اگر زانوهاي اينها بسته نيست هر حرفي را ميزند هر کاري را هم ميکند هر پيوندي هم دارد اين زانوبند دارد ولي نَبست، چون نبست پايش رها است و آزاد است. تا نفس اماره را عقال نکند خيال را عقال نکند وهم را عقال نکند و به عقل نرسيد، نفعي نميبرد لذا حضرت اول فرمود علم بالاتر از مال است بعد فرمود عقل بالاتر از علم است و عقل آن است که مدبّر باشد.

يک نيرويي خدا به ما داد که مسئول انديشه ماست بنام عقل نظر. يک نيروي ديگري به ما داد که مسئول انگيزه ماست بنام عقل عمل. اين عقل عمل را تفسير فرمود، ائمه(عليهم السلام) فرمودند که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[7] اگر کسي - إنشاءالله - عاقل شد ميشود مثل مرحوم ملاعلي نوري، او يک حکيم عادي نبود. بسياري از بزرگان و حکماي تهران شاگرد همين ملاعلي نوري بودند. او از همين بَلد برخواست، از همين سرزميني که شما بزرگوارن مشغول تحصيل هستيد برخواسته است. اگر مبارزه است که مرحوم آيت الله شيخ فضل الله نوري است و اگر حکمت و فلسفه است مرحوم ملاعلي نوري است و ساير بزرگاني که از همين منطقه برخواستند از همين آب و خاک برخواستند. شما در همان مدرسه مشغول درس هستيد هرگز به کمتر از اين مقامها قناعت نکنيد. عمده آن است که در اوايل، انسان مقداري مواظب باشد که انديشه را با انگيزه و انگيزه را با انديشه هماهنگ کند تا بشود عالم رباني آن وقت جامعهاي را اصلاح ميکند. اگر يک وقتي ميبينيد برخيها نافرماني ميکنند، براي اين است که ديدند بعضي از ما گفتيم و عمل نکرديم وگرنه جامعه ما جامعه عاقل است.

اين قصه را من براي بعضي از دوستان گفتم. اوايل انقلاب سال شصت شصت و يک بود. يک سميناري در لندن برگزار شد هيئتي مسئول سخنراني آن سيمنار بودند. مرحوم دکتر حبيبي و برخی از آقايان هم حضور داشتند. دکتر کليم صديقي پاکستاني يک معهدي داشت يک مؤسسهاي داشت که اين کنگره و سمينار يا نشست در آنجا برگزار شد. بعد از اينکه سخنراني تمام شد، من ديدم يک کسي به دنبال ما حرکت کرده گفت حاج آقا من عرضي دارم. گفتم بفرماييد. گفت ما در جايي زندگي نميکنيم که اسم ما را شما شنيده باشيد يا اسم ما را ديگران شنيده باشند. ما هر جا ميرويم بايد نقشه شهر و استان ما همراه ما باشد. گفتم: بفرماييد. در همان سالن يک ميزي بود ايشان آن طرف نشست و من اين طرف نشستم و دست به جيب کرد و نقشه را درآوردند و روي ميز گذاشتند. من ديدم دستش رفته در اقيانوس آرام کمکم نزديکهاي قطب رفته يک نقطهاي در آنجا پيدا کرده گفت حاج آقا اينجا يک جزيرهاي است ما اينجا مينشينيم. سلام مردم ما را به ايران برسانيد حرفهايتان را شفاف کنيد تا ما بفهميم شما چه گفتيد و چه کرديد که آزاد شديد که ما هم بشويم. اين اثر حرف امام، کار امام، اثر خونهاي شهداي شما و مردم بزرگوار مثل شما و پدران شماست. آن گوشه قطب اقيانوس کبير منتظر حرف ايران اسلامي بودند.

در برگشت - حالا همان سفر بود يا سفري ديگر - هنوز هواپيما به زمين ننشست و وارد فرودگاه نشده بوديم که مهماندار هواپيما رفت جلوي کابين و سلام مجدد کرد و احترام کرد و خداحافظي کرد و گفت: آقايان خانمها، تا چند دقيقه ديگر ما وارد فرودگاه مهرآباد ميشويم. خانمها حجابشان را حفظ بکنند. من ديدم آنکه مسيحي بود روسري گذاشت. آنکه کليمي بود روسري گذاشت. آنکه کمونيست بود روسري گذاشت. ما هنوز در آسمان ايران بوديم که همه حجاب را حفظ کردند با فرهنگ با عمل با قدرت امامي که امام(رضوان الله تعالي عليه) داشت با طهارت ملاعلي نوريها با طهارت شيخ فضل الله نوريها، حرف اينها را مردم گوش ميدهند. با قلدري گوش نميدهند.

ما اگر يک روحاني باشيم که به حرفمان عمل بکنيم، در محدوده ما اختلاس و نجومي نباشد بدرفتاري نباشد بيسوادي نباشد جهل علمي نباشد جهالت عملي نباشد خصوصاً در ايران، مردم کاملاً گوش ميدهند. مستحضريد ما در ايران هم جغرافيا داريم هم تاريخ. شما سراسر اين منطقههاي شمال و جنوب و شرق و غرب را کَند و کاو کنيد آثار باستاني داريد. اما آمريکا تاريخ دارد ولي جغرافيا ندارد. اينها چند تا روستا آن طرف آب بودند، بعد از کشف کريستف کلمب آمدند در يک سرزمين خشک و برهوت خانه ساختند. شما تمام بخشهاي آمريکا را بگرديد يک اثر باستاني پيدا نميکنيد. اينها ريشه ندارند. ما مردان بزرگ در اين سرزمين داريم ما حقمان است که بزرگ باشيم. منتها ملاعلي نوري ميخواهد شيخ فضل الله نوري ميخواهد. شما مردان بزرگي هستيد ريشه اصلي داريد تاريخ داريد جغرافيا داريد بزرگزادهايد. اگر کمتر از اين آقايان بخواهيد بجايي برسيد به خودتان آسيب رساندهايد.

اين بيان نوراني حضرت امير است که فرمود بايد عقال داشته باشيد يعني مواظب زبانمان، مواظب گفتارمان مواظب رفتارمان باشيم، بنان و بيان ما بايد عقال بشود. حرفي را بيجا نزنيم، سخن بيجا نگوييم، حرف بيجا را نپذيريم، حرف بيجا را گوش ندهيم. حرفهاي غير علمي نزنيم حرفهاي غير علمي گوش ندهيم. ما اگر اين کار را کرديم به قول جناب سنايي: «تو فرشته شوی ار جهد کني از پي آنک/ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس»[8] ما بارها اين شعر سنايي را براي دوستان خوانديم. الآن مهمترين و گرانبهاترين فرش روي کره زمين اطلس است اطلس يعني ابريشم. ما فرشي از ابريشم گرانتر که نداريم. اين محصول يک کِرم است. اين برگ توت را که همه شما و ما مازندرانيها ميدانيم اين را در سطل ميريزيم. وقتي به مدرسه رفت و در مکتب کرم ابريشم درس خواند همين برگ توت ميشود ابريشم و بعد فرش آن ميشود اطلس که دومي ندارد.

حرف جناب حکيم سنايي اين است که اگر يک برگ توتي ميرود مدرسه می­شود ابريشم چرا ما نرويم؟ ما که حالا ابريشم نميخواهيم بشويم ما ميخواهيم فرشته بشويم «تو فرشته شوی ار جهد کني از پي آنک/ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس» حالا راه فرشتگي را همين حضرت امير(سلام الله عليه) نشان ميدهد، يعني حضرت امير فرمود علم بهتر از مال است، قدم اول. بعد فرمود علم بين راه است. سراج دستش است چراغ دستش است اما با چراغ کسي به مقصد نميرسد. بايد از اين چراغ در صراط استفاده بکند، صراط يعني صراط با صراط ميشود، با راه ميشود به مقصد رسيد. وگرنه چراغ دست آدم باشد که آدم به مقصد نميرسد. اين چراغ اين سراج وسيله است براي طي صراط. حالا اگر کسي به آن صراط رسيد، ميبينيد که وجود مبارک حضرت امير چه ميفرمايد؟

هيچ بعيد نيست که انسان فرشته و از فرشته بالاتر بشود. حالا ائمه(عليهم السلام) حسابشان جداست که آنها از همه فرشتهها بالاتر هستند، اما مردان بزرگي هستند که در حد ملائکه زندگي ميکنند. اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه که آقاي آقا سيد صادق(حفظه الله) اين کتاب شريف را واقعاً احيا کردند - اين نهج البلاغه که سيد رضي زحمت کشيد گوشهاي از فرمايشات نوراني حضرت امير است - تقريباً چند برابر نهج البلاغه است. بر اثر فحص بليغي که شده و تمام کتابخانههاي غني و قوي جهان فحص شده بررسي شده نسخ خطي پيدا شده بخش مهمي از فرمايشات حضرت امير جمعآوري شده است. در اين اصول چهارصدگانه بنام اصول اربعمأه فرمايشاتي است که گوشهاي از آن فرمايشات در نهج البلاغه هست ولي حضرت امير در همان اصول اربعمأة ميفرمايد به اينکه تنها بهشت رفتن نيست که انسان عمل خوب بکند بهشت برود، البته دنيا براي او بهشت است آخرت براي او بهشت است مردم اگر بفهمند که همه ما به مباني و مبادي دين معتقديم و عمل ميکنيم آنها هم راهشان را طي ميکنند. اين هم نظم دنيا را به همراه دارد هم نظم آخرت. اما اين بين راه است.

اما آن بخش مهمترش در فرمايشات حضرت امير در همين اصول اربعمأة آمده است که اگر کسي اين راهها را عمل بکند و عالم و محقق بشود، اولاً؛ تا چيزي براي او حل نشد قبول نکند تا چيزي براي او حل نشد ننويسد تا چيزي براي او حل نشد نگويد ميشود محقق. وقتي محقق شد تازه توي راه است. بايد بشود متحقق يعني متحقق؛ يعني آنچه را که فهميد و آگاه شد در خودش پياده کند. ما به «المحقق» تا نيمه راه، و به «المتحقق» برای بقيه راه نيازمنديم.

حالا اگر کسي عالم با عمل شد، ببينيد که وجود مبارک حضرت امير درباره او چه مي­فرمايد؟ در جلد ششم کتاب تمام نهج البلاغه صفحه 271 يک فرمايشي را حضرت امير از وجود مبارک پيغمبر نقل ميکند و آن اين است که «قال رسول اللّه: يقول اللّه ـ عزّ و جلّ ـ» در احاديث يک وقت بخشی از احاديث را ائمه به عنوان علومي که از خدا ياد گرفتند منتقل ميکنند، يک وقت يک کلمات مستقيمي از خود خدا نقل ميکنند که ميشود حديث قدسي که معمولاً بين حديث قدسي با روايت اين فرق هست گرچه همه علوم اهل بيت(عليهم السلام) از خداست اما آنجا که خود آنها دستور دارند که مثلاً اين مطلب را به هر زباني خواستند بگويند ميشود روايت و چون از معصوم است حجت است. يک وقت است که نه، يک کلمات خاصي است که از خود خدا شنيدند، آن ميشود حديث قدسي. طبق فرقي که بين حديث قدسي و روايت گذاشتند.

در آن حديث قدسي يک بيان نوراني که حضرت امير(عليه السلام) از پيغمبر نقل ميکند. «قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم» پيغمبر فرمود که خدا ميگويد «يقول الله ـ عز و جل ـ» اين ميشود حديث قدسي. «ما تقرّب إليّ عبد بشيء هو أحبّ إليّ ممّا افترضت عليه»؛ بنده اگر بخواهد نزديک بشود با انجام فرائض و دستورهاي الهي به خدا نزديک ميشود. ما در هر عمل تقربي ميگوييم اين کار را انجام ميدهيم «قربة الي الله» اگر واجبات خودمان را واجد جميع شرايط اجزاء، خوب انجام بدهيم «قربة الي الله» انجام بدهيم اين قربت حاصل ميشود ما به خدا نزديک ميشويم. «ما تقرّب إلي عبد بشيء هو أحبّ إلي ممّا افترضت عليه» اين يک. حالا پاداش عبدی که مقرّب الهي شد چيست؟ ما آنها را شنيديم که در برزخ راحت است در قيامت راحت است بهشت دارد درجات بهشت دارد اينها را شنيديم. اما اين بيان نوراني چيزي ديگر است.

ميفرمايد که «ما تقرّب إلي عبد بشيء هو أحب إلي ممّا افترضت عليه و إنّه ليتقرّب إليّ بالنّافلة» اگر نمازهاي واجب را خواند کارهاي واجب را انجام داد به وسيله نافله هم ميتواند متقرب بشود به خدا نزديک بشود. در آن جاها که با فريضه مقرب ميشود يک حکمي دارد ولي وقتي با نافله مقرب شد ميشود محبوب الهي. ما اگر دوست خداييم هنر نيست براي اينکه تمام نيازهاي ما را خدا برطرف ميکند. اگر به جايي رسيديم که محبوب خدا شديم کمال است ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ[9] يک حد وسطي هست بنام پيغمبر که در مدار اين حد وسط اگر کسي دور بزند از محيط اين حضرت خارج نشود، چون حضرت حبيب الله است و اين شخص سالک تابع حبيب الله است تابع حبيب الله ميشود حبيب الله. اين حبيب، اول به معناي اسم فاعلي است يعني محب. بعد به معناي اسم مفعولي است يعني محبوب ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ، که شما بشويد محبوب. اول حبيب الله هستيد به معناي اسم فاعلي. بعد حبيب الله هستيد به معناي اسم مفعولي. اول محب خداييد بعد محبوب خدا.

«هو أحب علي ممّا افترضت علي و إنّه ليتقرّب إلي من نافلة حتّى أحبّه»، خدا ميفرمايد من او را دوست داشته باشم. «فإذا أحببته» اگر خدا دوست کسي بود، چون اينها مستحضريد در مقام فعل خداست، به مقام ذات خدا که احدي دسترسي ندارد. اگر کسي فعل خدا فيض خدا حب خدا شامل حال او شد «فاذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به»، او مظهر «هو السميع» ميشود جز حق چيزي نميشنود «و بصره الّذي يبصر به»، او مظهر «هو البصير» ميشود بينا ميشود جز حق نميبيند. «و لسانه الّذي ينطق به»، مظهر «هو المتکلم و هو الکليم» ميشود جز حق چيزي نميگويد. اينها مقامات چيست؟ که انسان بشود مظهر «هو السميع»؟ مظهر «هو البصير»؟ مظهر «هو الناطق، هو القائل، هو الکليم»؟

«و يده الّذي يبطش بها»، با دستي که کار ميکند اين مظهر دست خداست مظهر «يد الله» است. اينکه وجود مبارک حضرت امير فرمود من درِ قلعه خيبر را با قدرت بدني نکَندم با قدرت الهي کَندم[10]، ميشود همين. «و رجله الّذي يمشي بها»؛ پايي که او دارد مظهر قدرت خداست هرجايي نميرود به حوزههاي علميه ميرود يا براي تعليم يا براي تعلّم يا براي تحقيق يا براي تَحقُق به احد امور اربعه و مانند آن حرکت ميکند. «إن دعاني أجبته»، او ميشود يک عالم مستجاب الدعوه «و إن سألني أعطيته» اين ﴿إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر﴾ درباره امثال اينهاست. اينها بيانات نوراني پيغمبر است که وجود مبارک حضرت امير در نهج البلاغه دارد. اين برای شما آقايان است.

در دوره جواني که به لطف الهي تمام وسيله­ها براي شما فراهم شد، موانعتان بسيار کم است، ميتوانيد دقيقاً عالم باشيد بشويد محقق و بدانيد محقق شدن بين راه است و دقيقاً به علمتان عمل کنيد ميشويد متحقق. وقتي عالم محقق متحقق شديد، آنگاه جامعه را روشن ميکنيد ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‏ بِهِ فِي النَّاسِ[11] ديگر لازم نيست به اين خانم بگوييد روپوش داشته باش، او وقتي ببيند عالم محل عمري به طهارت زندگي کرد هر چه گفت عمل کرد حرفش را گوش ميدهد. چون ميداند اين از راه حق ميگويد. او خيرخواه است.

من مجدداً از زحمت عالمانه مدير و مسئول بزرگوار بلد تشکر ميکنم. از اساتيد و معلمين بزرگوار شما حقشناسی ميکنم. از فرد فرد شما عزيزان و نور چشمان ما، حقشناسي ميکنيم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به مدير شما به مسئولين شما به معلمين شما به جامعه شما به مدرسه شما به فرد فرد شما آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت است مرحمت بکند تا اين نظام اسلامي را که امام(رضوان الله عليه) به پا کرده و شهدايي چه در شهرستان شما چه در جاهاي ديگر شربت شهادت نوشيدند - با خونشان دين را ياري کردند حقشناس شما باشند شما هم حقشناس خوب آنها باشيد - به دست صاحب اصلياش وجود مبارک ولي عصر(ارواحنا فداه) بدهيد.

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1]. سوره نساء، آيه5.

[2]. ديوان سنايي، غزل209.

[3] . سوره عنکبوت، آيه43.

[4] . نهج البلاغة، حکمت107.

[5] . جامی، هفت اورنگ، سلسلة الذهب، دفتر اول، بخش35.

[6] . سوره شعراء، آيه88.

[7]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.

[8] . ديوان سنايي، قصيده90.

[9]. سوره آلعمران، آيه31.

[10]. بحارالانوار، ج21، ص26.

[11]. سوره انعام، آيه122.

​​​​​​​


​​​​​​​

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق