10 08 2023 1767778 شناسه:

جلسة درس الأخلاق (1445/01/23)

دانلود فایل صوتی

جلسه درس اخلاق: آیت الله العظمی جوادی آملی (شرح نهج البلاغه، حکمت 112)
​​​​​​​

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

در تبيين فرمايشات اميرالمؤمنين(سلم الله عليه) به کلمه 112 از کلمات حکيمانه حضرت رسيديم. فرمودند: «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً» اگر کسي دوست ما خاندان عصمت و طهارت است، يک جامهاي يک بالاپوشي از فقر براي خود انتخاب بکند. آماده باشد که چنين جامهاي بر تنِ او پوشانده ميشود. اين ترجمه آن است.

اما منظور از اين فقر چيست؟ منظور از اين استعداد چيست؟ منظور از اين جلباب چيست؟ اين بايد روشن بشود. فقر مالي محبوب اين خاندان نيست، محبوب هيچ کس نيست.  فقر مالی رذيلت است. يک بيان نوراني از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است که «مَا ضَرَبَ اللهُ الْعُبَاد بِسُوطٍ أَوْجَعُ مِنَ الْفَقْرِ»[1] يعني خدا هيچ تازيانهاي دردناکتر از تازيانه فقر به کسي نزد. هيچ ملتي، هيچ گروهي، هيچ جمعيتي تازيانهاي دردناکتر از فقر نچشيدند، زيرا دردهاي ديگر فقط مشکل جسماني دارد، جسدي دارد، اما فقر گذشته از اينکه مشکلات ظاهري دارد آن رنج روحي و آن تألّم روحي را هم به همراه دارد. سوط با سين و طاء مؤلف يعني تازيانه[2]. حضرت فرمود خدا هيچ تازيانهاي دردناکتر از فقر به يک ملت يا به يک فرد نزد «مَا ضَرَبَ اللهُ الْعُبَاد بِسُوطٍ أَوْجَعُ مِنَ الْفَقْرِ». بنابراين فقر يک فضيلتي نيست که شيعيان براي آن آماده باشند.

يک وقت است که مانند مسئله شعب ابيطالب امتحان الهي است، اگر کسي پيرو اهل بيت است، آن امتحان الهي را براي حفظ دين تحمل ميکند. يک وقت است در اثر تنبلي و بيکاري، از يک سو؛ يا ضعف مديريت از سويي ديگر، فقر بر يک فرد يا جمعيتي تحميل شده است، آن عذاب الهي است.

اينکه افرادي وارد محضر پيغمبر ميشدند افراد معرفي ميشدند، آن کسي که کاري نداشت و شغلي نداشت که به حضرت معرفي کنند، «سقط من عينی»[3] از چشم حضرت ميافتاد. يک انسان بيکار در چشم اهل بيت خوار است.

بنابراين خود فقر يک فضيلتي نيست که اگر کسي اهل ولايت شد، آماده فقر باشد، مگر اينکه منظور فقر الي الله باشد که بهترين فضيلت است و عاليترين نعمت است که انسان احساس کند نيازمند به خداي سبحان است و هستي خود را هويت خود را صحت خود را سلامت خود را از آفريدگار خود ميداند، اگر کسي در همه حالات اين چنين باشد اين يک نعمت خوبي است وگرنه فقر مادي و فقر مالي يک فضيلتي نيست.

قرآن کريم از مال به عنوان آيت الهي، يک؛ از إنعام به عنوان تفضل الهي، دو؛ ياد ميکند. به خود پيغمبرمی­فرمايد به اينکه ﴿وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى‏﴾[4] نعمتي به تو داد، تو را بينياز کرد. به ما گفتند به اينکه وقتي ميخواهيد دعا کنيد دست به آسمان بلند کنيد! از حضرت سؤال کردند که خدا که وجه اللهاش همه جا هست ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِله‏﴾[5] پس به چه وجه، انسان در حال دعا دست به طرف آسمان دراز کند و به طرف آسمان نگاه کند؟ در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست که راز اين کار اين است که رزق انسان در سماء است، يک؛ و از سماء نازل ميشود، دو[6]؛ لذا انسان در حال دعا بهترين راهش اين است که به آنجايي که روزي اوست هم روزي ظاهري او هم روزي معنوي به آنجا توجه کند ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون‏﴾[7].

بنابراين اينطور نيست که فقر يک فضيلتي باشد و انسان براي اين فضيلت آماده باشد، نخير! يک بيماري است که اگر خداي ناکرده دامنگير کسي شد انسان بايد تحمل کند و اين را حل کند مثل بيماري لذا هم کار کردن واجب است.

بنابراين اين بيان نوراني حضرت امير احتياج دارد به شواهدي ديگر. اصل اين بيان جزء چهارصد بياني است که به عنوان اصول اربعمأة در بيانات نوراني حضرت امير است. اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه که يک خدمت خوبي است که انجام گرفته، هم طبع رحلي دارد هم طبع وزيري. در جلد ششم از اين مجلدات هفتگانه در صفحه 46 وصيت دوم از وصاياي اميرالمؤمنين ذکر شده است. طبق کتاب شريف تمام البلاغه، خطبهها هستند و نامهها هستند و وصايا هستند و کلمات هستند و ادعيه. اينها اينطور تقسيم شده در پنج فصل ولو تقسيمات ديگري هم راه پيدا کرده است. در جلد ششم وصاياي حضرت که نقل ميشود اين دومين وصيت است منتها وصاياي اصول اربعمأة، چهارصد وصيت و سفارش است که در موارد گوناگون، بخشي يک جا بود بخشي هم متفرق، اين را در اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه جمع کردند. «علّمهم فيها آداب الدين و الدنيا و هي المعروفة بالوصايا الأربعمائة».

در اين چهارصد اصل در صفحه 258 همين کلمه نوراني نهج البلاغه آنجا هست: «من أحبّنا أهل البيت فليستعدّ  للفقر جلبابا . و من تولاّنا أهل البيت فليلبس للمحن إهابا. من أحبّنا بقلبه، و أعاننا بلسانه، و قاتل معنا أعداءنا بيده فهو معنا في الجنّة في درجتنا. و من أحبّنا بقلبه، و أعاننا بلسانه، و لم يقاتل معنا أعداءنا بيده، فهو أسفل من ذلك بدرجة. و من أحبّنا بقلبه، و لم يعنّا بلسانه و لا بيده، و لم يكن علينا، فهو في الجنّة» مراتب تشيع شيعيان را ذکر ميکند. بعضي از هر جهت با ما هستند قولاً و فعلاً و عملاً و حرباً و اصلاحاً با ما هستند که اينها در درجه عاليترند. بعضي ميانياند مرتبه وسطي دارند. بعضي حداقلياند فقط ميتوانند خودشان را به بهشت برسانند در درجات عالي با ما نيستند.

اينها را فرمودند. بعد در قسمتهاي ديگري جريان مال را مشخص کردند که وقتي شما به نهج البلاغه مراجعه بکنيد اين بيانات نوراني را در بيانات حضرت ميبينيد. اولاً خود قرآن مسئله مال را فضيلت دانست و مالمند بودن  را عنايت الهي تلقي کرد فرمود: ﴿وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى‏﴾، اين يک. بعد خود حضرت امير هم فرمود: «مَا ضَرَبَ اللهُ الْعُبَاد بِسُوطٍ أَوْجَعُ مِنَ الْفَقْرِ»، هيچ تازيانهاي دردناکتر از فقر نيست که اگر خدا اين تازيانه را به کسي بزند، آن شخص قدرت مقاومت ندارد.

در بخشهاي ديگر قرآن کريم ميبينيد مال را فضل دانست فرمود: ﴿آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه‏﴾[8]، اين تفضل الهي است. اگر تفضل الهي است چرا شيعيان از اين تفضل بهره نبرند؟ وعدهي الهي است که فرمود: ﴿إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه‏﴾[9].

در جريان حج عمره تشويق کردند که شما حج برويد، عمره برويد، حج و عمره مال را زياد ميکند ثروت شما را زياد ميکند آبرويتان را حفظ ميکند.[10] از طرفي هم فرمودند فقر غربت در وطن است و غني وطن در غربت[11]. اگر کسي جيبش خالي است کيفش خالي است در شهر خودش غريب است و اگر کسي کيفش خالي نباشد جيبش خالي نباشد - نه اينکه سرمايهدار باشد همين که آبرويش محفوظ باشد - اين در شهرش عزيز است،  گذشته از اينکه در شهر خود در وطن هست، در خارج شهر هم در وطن هست؛ يعني عزتش همچنان محفوظ است.

بنابراين فقر مالي نميتواند يک فضيلتي باشد تا اگر کسي اهل بيتي شد شيعه شد براي اين کار آماده باشد. بله، يک وقت است که ذات اقدس الهي همانطور که به بيماري امتحان ميکند به فقر امتحان ميکند ﴿هُوَ أَغْنى‏ وَ أَقْنى‏﴾[12]، هم غنا ميدهد هم قُنيه. غناي با غين معلوم است در برابر فقر. قنيه يعني سرمايه[13]. هم خدا بينياز ميکند هم قنيه و سرمايه ميدهد.

مستحضريد که فقر گذشته از اينکه فضيلت نيست آبروبر است يک بيماري آبروبري است يک حادثه تلخي است. اين قرآن چقدر لطيف است؟ ما فارسي حرف ميزنيم به فارسي علاقمنديم، اين زبان مادري ماست اما فارسي کجا و عربي کجا؟ آن لطايفي که در عربي هست هرگز در فارسي پيدا نميشود. ما به کسي که وضع مالياش خوب نيست ميگوييم گدا. گدا بار علمي ندارد. اما قرآن که نميگويد او گدا است. فاقد يعني ندار و گدا. کسي که جيبش خالي است، کيفش خالي است، قرآن به او نميگويد فاقد يعني ندار. ميگويد فقير. فقير به معني گدا نيست بارها به عرضتان رسيد فقير يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قيام ندارد[14]. اين کجا، فارسي کجا؟

چه اينکه در سوره مبارکه «نساء» فرمود به اينکه مال عامل قيام يک ملت است ملتي که جيبش خالي است کيفش خالي است اين نشسته است. فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً[15] اگر بخواهيد ايستاده باشيد بايد جيب شما پر باشد بايد کيف شما پر باشد، نه سرمايهداري، آبرويت محفوظ باشد. اگر جيب کسي خالي بود، کيف کسي خالي بود قيام ندارد، چون قيام ندارد ميشود فقير. اگر کسي وضع مالياش خوب نبود اين گدا نيست گدا حرف علمي نيست اما فقير حرف علمي است يعني ستون فقراتش شکسته است. اگر کسي فقير شد زير بار اين و آن نميرود خودش تلاش و کوشش ميکند خودش را نجات ميدهد.

برابر سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ، چه در دولتمردان چه در مردم، مال مملکت را به دست مدير مملکت و امين مملکت و طيب و طاهر مملکت بدهيد. مال را به دست سفيه ندهيد آن کسي که مديريت ندارد نميتواند نياز جامعه را برطرف کند مال را به دست او ندهيد. ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً، شما اگر بخواهيد ايستاده باشيد بايد مديران خوبي داشته باشيد، چه در امور داخلي چه در امور خارجي، چه در امور شخصي چه در امور جمعيتي. لذا اگر کسي وضع مالياش خوب نبود جيبش خالي بود کيفش خالي بود او گدا نيست او فقير است، يعني ستون فقراتش شکسته است قدرت قيام ندارد.

قرآن کريم که کتابي است سراسر نور مي­فرمايد به اينکه چرا در جاهليت افرادي در اثر فقر بچهها را ميکشتند؟ در اثر اينکه مثلاً دختر بودند، همگاني نبود يک گروه خاصي بودند ميکشتند، گاهي در اثر فقر ميکشتند، گاهي هم در اثر هديه دادن به بتها قرباني ميکردند، اين قرباني را داشتند منتها براي بتها! اين آثار شوم جاهليت بود. قرآن کريم هر سه بخش را نقل کرد و ابطال کرد.

در جريان مسائل اقتصادي و مالي، فرمود حواستان جمع باشد: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ[16]اين عرف که زمان قحطي و گراني بچه، چه دختر چه پسر را گاهي ميکشتند براي چه ميکشتند؟ چقدر اين کتاب شريف است! او براي گرسنگي نميکشت اين بالاخره ميتوانست از اين و آن وام بگيرد يا وام بخواهد اما عرب خُويَش اين نبود که املاق يعني تملق يعني زير بار منت اين و آن برود، از اين وام بگيرد، از آن وام بگيرد، فرمود اين تملق را شما در يک مدت کوتاهي تحمل کنيد ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ، نه «خشية فقر»! نه اينکه چون سفرهتان سبک است، نفرمود «خشية فقدان» فرمود ﴿خَشْيَةَ إِمْلاقٍ چون آنها ميگفتند که ما اهل تملق نيستيم ما بچههايمان را ميکشيم اما زير بار اين و آن نميرويم. اين خوي جاهليت بود.

 قرآن آمده هم اين را اصلاح کرده هم به آنها گفته که قرض دادن واجب است و ربا گرفتن حرام است از هر دو طرف درمان کرده است ولي «علي أي حال» اينها ﴿خَشْيَةَ إِمْلاقٍ بودند. تعبير قرآن در اينجا ﴿خَشْيَةَ إِمْلاقٍ است در آنجا فقر است نه سخن از گدايي، چون گدايي هيچ بار علمي ندارد، اما فقر بار علمي دارد ﴿خَشْيَةَ إِمْلاقٍ بار علمي دارد.

بعد فرمود که چه در نمازها چه در غير نماز توجهتان به طرف آسمان باشد براي اينکه خدا در قرآن فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون‏﴾، از آن جهت است وگرنه انسان که به سجده ميرود پيشانيش به طرف خاک است، در همان حالت ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِله‏﴾، اما اين روزي را از بالا نازل کرده است اگر باران است از آنجا ميآيد. اگر آفتاب است از آنجا ميآيد. اگر هواي مناسب است از آنجا ميآيد. اگر باران نيايد، آفتاب نيايد هواي مناسب نيايد کشاورزي نيست. فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون‏﴾، لذا به طرف آسمان دست دراز کنيد.

از وجود مبارک حضرت امير سؤال کردند که اين آيه نوراني چيست که فرمود اگر کسي اين کار را بکند ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً[17] اين حيات طيبه چيست؟ فرمود «هِيَ الْقَنَاعَة»،[18] انسان اگر بر مال، يک؛ بر آداب و سنن جامعه متوسط مسلط باشد، استاد جامعه باشد، دو؛ هرگز زير بار اين و آن نميرود. قناعت براي او چيز خوبي است. اين طور نيست که قناعت کردن رذيلت باشد يا ضعف بياورد. آن قدرت روحي باعث ميشود که او در جامعه مقتدر تلقي بشود. فرمود: «هِيَ الْقَنَاعَة». پس تهيأ براي فقر فضيلت نيست اما قناعت فضيلت است.

اصرار دين اين است که انسان مکه برود حج انجام بدهد عمره انجام بدهد فضيلتي که ذکر ميکند تنها بهشت نيست فرمود اينها روزيهاي شما را زياد ميکند يعني تجارت می­کنيد رفت و آمد داريد ميفهميد که با چه کسي تجارت ميکنيد، ميفهميد چگونه مال در بياوريد. هرگز فقر و نداري به اين معناي منفي، نشانه ولايتمداري نيست.

در بيانات نوراني حضرت امير است که «الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ»[19] يک انسان ندار در موقع محاکمه و غير محاکمه، در استدلال و بحث و اينها زبانش بند ميآيد، خجالت ميکشد خودش را از جامعه جدا ميبيند. لذا در تعبيرات ديگر دارد که فقر موت اکبر است[20] و «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»[21] نفرمود وقتي گدا هستيد - حرفهاي عالي اينها هم محققانه است - چون فقر انسان را به املاق وادار ميکند به تملق وادار ميکند. اين فقر از بيماريهاي ديگر بدتر است براي اينکه بيماريهاي ديگر آبروبر نيست. کسي که مريض شد آبرويش محفوظ است اما فقر يک تازيانهاي است که آبروبر است. فرمود براي اينکه آبروي شما محفوظ باشد با صدقه تجارت کنيد «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة».

وجود مبارک حضرت امير به پسرش ابن حنفيه فرمود: «إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ الْفَقْرَ» آماده باش «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْهُ فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ»[22] دينداري با فقر خيلي کار آساني نيست. آبروداري با فقر کار آساني نيست. تو براي اينکه به اين مشکلات آلوده نشوي و آماده نشوي، پيوند خودت را با خدا مستحکم کن. در بخشهاي ديگر فرمود به اينکه فقر رذيلتي است براي مؤمن که او را در جامعه خوار و ذليل نشان ميدهد. يک چنين چيزي نميتواند جلباب مناسبي باشد براي شيعه.

مستحضريد همانطوري که براي فقه يک قواعد فقهيه است براي اصول يک قواعد اصوليه است براي فنّ شريف عرفان هم يک قواعد عرفانيهاي هست منتها در عرفان مسئله ذات از مسئله فعل کاملاً بايد جدا بشود که اين کار آساني نيست. وقتي گفته شد: «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجة»[23] - معاذالله - خيال ميکنند خدا داخل است! اين «داخلٌ» يعني فيض او و فعل او، نه ذات اقدس الهي. اين صفاتي که براي خدا هست اگر سلبپذير نباشد مثل علم، قدرت، حيات، اينها معلوم ميشود که صفت ذات است، اما اگر سلبپذير باشد که گاهي هست گاهي نيست معلوم ميشود صفت فعل است. صفت ذات که سلبپذير نيست. آن وقتي که اشياء نبودند که «داخل في الاشياء» نبود «كَانَ‏ اللَّهُ‏ وَ لَمْ‏ يَكُنْ‏ مَعَهُ‏ شَي‏ء‏»[24] خدا بود، يک؛ هيچ چيزي نبود، دو؛ و اين نبودنش هم بالعرض يافت ميشود، سه؛ آنجا که خدا هست و هيچ چيزي نيست «داخل في الاشياء» در کار نيست. پس معلوم ميشود که اين «داخل في الاشياء» يعني فيض او نور او، خدايي که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[25] است اين نور او اين فيض او اين فوز او «داخل في الاشياء» نه خود خدا.

اگر «داخل في الأشياء لا بالممازجه» فيض خدا در اشياء است نه ذات اقدس الهي، اگر اشياء نباشند فيض نيست. حالا براي اينکه انسان در اينگونه از امور از فيض و فوز الهي استفاده کند راهش چيست؟ بسياري از اين قواعد فقهي و قواعد عرفاني راهگشاي اين مسئله است. ما ميگوييم وجود مبارک حضرت امير يد الله است عين الله است و امثال ذلک، اينها به کدام برميگردند؟ يعني برای ذات اقدس الهي است – معاذالله -؟ يا در مقام فعل و در مقام فيض، وجود مبارک حضرت امير يد الله است؟ در اين بحثها در کتاب اصول اربعأمة در جلد ششم صفحه 271 اين فرمايش است. اين مسئله قرب فرائض و قرب نوافل در کتابهاي عرفاني دو تا قاعده است. همانطوري که قواعد فقهي داريم، قواعد اصولي داريم در عرفان هم يک سلسله قواعد عرفاني داريم که اينها از بيانات نوراني اهل بيت(عليهم السلام) استفاده ميشود.

در جلد ششم صفحه 271 آنجا مسئله قرب نوافل مطرح است. در قرب نوافل وجود مبارک حضرت امير يک بياني از وجود مبارک پيغمبر نقل ميکند که متأسفانه در نهج البلاغه نيست! « قال رسول الله يقول اللّه ـ عزّ و جلّ ـ: ما تقرّب إليّ عبد بشيء هو أحبّ إليّ ممّا افترضت عليه»؛ حضرت امير ميفرمايد که وجود مبارک پيغمبر فرمود که ذات اقدس الهي فرمود - که ميشود حديث قدسي - چه فرمود؟ فرمود به اينکه بنده من که به من به وسيله عبادت و کارهاي خير نزديک ميشود، هيچ عبادتي هيچ چيزي بنده مرا به من نزديک نميکند به اندازه نوافل. «ما تقرّب إليّ عبد بشيء هو أحبّ إليّ ممّا افترضت عليه و إنّه ليتقرّب إليّ بالنّافلة» آن فرائض را که انجام ميدهد از نوافل نميگذرد. وقتي نافلهها را انجام داد «حتّى أحبّه»، من ميشوم محب، او ميشود محبوب من.

«فإذا أحببته» من محب او شدم او محبوب من شد، «كنت سمعه الّذي يسمع به، و بصره الّذي يبصر به، و لسانه الّذي ينطق به، و يده الّذي يبطش بها». در اين حديث نوراني مقام فعل يعني مقام فعل، هرگز اشتباه نشود! اين حرفها کلاً خارج از ذات است، مربوط به مقام فعل است، مربوط به مقام فيض است، ذات اقدس الهي ميفرمايد که فيض من، جلوه من، تجلي من - که آن در نهج البلاغه آمده که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‏»[26] اين تجلي الهي است - فيض من نور من که فعل من است اين ميشود دست علي. اين ميشود چشم علي. اين ميشود گوش علي. من در مقام فعل اين کار را ميکنم.

«حتّى أحبّه فإذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به»، در مقام فعل يعني مقام فعل.  من در مقام فعل سمع او هستم، او با گوش من ميشنود لذا اصلاً غيبت نميشنود دروغ نميشنود. او با زبان من حرف ميزند من زبان او هستم، اين مثل قاعده ضرر و امثال ذلک نيست که با چند سال درس خواندن حل بشود، حواستان جمع باشد. يا قاعده «لا تعاد»[27] نيست که با چند سال درس خواندن حل بشود. اين تفکيک مقام ذات از مقام فعل است، اولاً؛ قرب نوافل معنا کردن، ثانياً؛ قرب فرائض معنا کردن، ثالثاً؛ خدا در مقام فعل دست علي است، لذا وجود مبارک حضرت امير فرمود که قلعه خيبر را من نَکندم من به قوّه الهيه کَندم[28]. اين دري که چندين نفر بايد باز و بسته کنند با قوّت الهي کَندم.

اين حديث نوراني را حضرت امير از پيغمبر نقل ميکند «فإذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به، و بصره الّذي يبصر به»، در مقام فعل من چشم اويم او با من ميبيند «و لسانه الّذي ينطق به» من زبان علي هستم که حرف ميزند. من يعني مقام فعل و فيض من. با فعل من با فيض من با فوز من علي حرف ميزند. «و يده الّذي يبطش بها، و رجله الّذي يمشي بها؛ إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته»؛ غرض اين است که اينها در همان فرمايشات اصول اربعمأة است.

غرض اين است که اين جمله نوراني که سيد رضي(رضوان الله تعای عليه) در نهج البلاغه نقل ميکند که اگر کسي ولايتمدار شد و علوي شد و محب ما خاندان عصمت و طهارت شد براي فقر آماده باشد، در درجه اول فقر الهي منظور است، يک؛ و اگر فقري تحميل شد او خودش را نبازد با فقر مبارزه کند و او را تبديل به غنا کند.

«و السلام علينا و علي من اتبع عباده الصالحين و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏20، ص301.

[2]. الصحاح، ج3، ص1135.

[3] . مستدرک الوسائل، ج13، ص11.

[4] . سوره ضحی، آيه8.

[5] . سوره زخرف، آيه84.

[6] . تحف العقول، ص118 ؛ من لايحضره الفقيه، ج1، ص325.

[7] . سوره ذاريات، آيه22.

[8] . سوره آل عمران، آيه170.

[9] . سوره نور، آيه32.

[10] . وسائل الشيعه، ج1، ص27 و ج11، ص12.

[11] . نهج البلاغه، حکمت56.

[12] . سوره نجم، آيه48.

[13] . المحيط فی اللغة، ج6، 29 ؛ مفردات الفاظ القرآن، ص686.

[14] . المحيط فی اللغة، ج5، ص400.

[15]. سوره نساءآيه5.

[16]. سوره اسرا، آيه31.

[17]. سوره کهف, آيه97.

[18]. نهج البلاغة، حکمت229.

[19]. نهج البلاغه، حکمت3.

[20]. نهج البلاغه، حکمت163.

[21]. نهج البلاغه، حکمت258.

[22]. نهج البلاغه، حکمت319.

[23]. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه1.

[24]. الفصول المهمة في أصول الأئمة (تكملة الوسائل)،  ج‏1، ص154.

[25]. سوره نور، آيه35.

[26]. نهج البلاغة, خطبه108.

[27]. من لا يحضره الفقيه, ج1, ص279.

[28] . بحارالانوار، ج21، ص26.

​​​​​​​

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق