03 08 2023 1751531 شناسه:

جلسة درس الأخلاق (1445/01/16)

دانلود فایل صوتی

جلسه درس اخلاق: آیت الله العظمی جوادی آملی (شرح نهج البلاغه، حکمت 111)

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

صد و يازدهمين کلمه حکيمانه نهج البلاغه اين جمله نوراني است که وجود مبارک اميرالمؤمنين فرمود: «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ‏»؛ يعني اگر کوه بخواهد محبت مرا تحمل کند، متلاشي ميشود! براي کوه تحمل محبت علي(صلوات الله و سلامه عليه) دشوار است.

اينگونه از تعبيرها که نشانه تشبيه و تمثيل را هم به همراه دارد ريشه قرآني دارد. قرآن را خداي سبحان با يک اوصاف علمي و يک سلسله اوصاف تشبيهي و تنزيلي معرفي کرد. اوصاف علمياش هم اين است که اين وحي الهي است و شبيهپذير نيست، آوردن مثل آن ممکن نيست، هيچ ممکن نيست ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ[1] که مثل قرآن بياورند. اينها بحثهاي عميق علمي درباره قرآن کريم است، چه اينکه تبيين عالم غيب در قرآن کريم بيانگر مآثر علمي اين کتاب الهي است.

يک سلسله بيانهايي درباره بزرگداشت قرآن به صورت تشبيه و تمثيل ذکر شده که ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ[2] که آن را خواهيم خواند؛ يعني اگر کوه عاقل بود و ميتوانست تحمل کند، با همه صلابت و قدرتي که داشت مقدورش نبود ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ، چه اينکه عملاً هم نشان داد ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً[3]. همين حقيقت درباره انسان کامل و معصوم يعني اهل بيت(عليهم السلام) که عِدل قرآناند مثل قرآناند، حقيقت قرآن در حقيقت اينها ظهور و نفوذ تام دارد وارد شده است. اگر در قرآن آمده است که کوه نميتواند قرآن را تحمل کند وجود مبارک اميرالمؤمنين هم فرمود اگر حقيقت آن علمي که من دارم را به صورت يک محبت که حکمت عملي است در بياورم و کسي دوست واقعي من باشد که حقيقت مرا درک بکند و برابر آن درک محبّ من باشد، اين اگر کوه باشد متلاشي ميشود «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ‏».

پس بنابراين «فهاهنا امور اربعة»؛ اول حقيقت قرآن است، دوم تمثيل قرآن، سوم حقيقت علي بن ابيطالب است، چهار تمثيل ولايت. در قرآن دو مطلب است که مطلب علمياش با ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ بيان شده و مطلب تشبيهي و تنزيلياش اينطور بيان شده که اگر ما قرآن را بر کوه تجلي بکنيم کوه متلاشي ميشود. درباره علم حضرت امير که فرمود: «مَا لِلَّهِ عزوجل آيَةٌ أَكْبَرُ هی مِنِّي»[4]. مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) اين حديث را از اهل بيت درباره حضرت امير نقل کرد که حضرت امير فرمود براي خداي سبحان آيت و علامتي از من بزرگتر نيست، نه، من بزرگترين علامت هستم! لذا اگر وجود مبارک پيغمبر هم هست ديگر از نظر آيت بودن به استثناي مسئله نبوت و وحييابي، هيچ تفاوتي بين وجود مبارک حضرت امير و حضرت نيست، چون برابر آيه مباهله به منزله جان پيغمبر است. حالا خصيصه نبوت و وحييابي جداست. فرمود به اينکه از من بزرگتر نيست، نه، من بزرگترين آيت الهيام که وجود مبارک پيامبر را زير پوشش خود بگيرد، اينطور نيست. فرمود از من بزرگتر نيست، ممکن است مساوي من باشد، چه اينکه مساوي او هست «مَا لِلَّهِ عزوجل آيَةٌ أَكْبَرُ هی مِنِّي مِنِّي».

پس اگر در سوره مبارکه «اعراف» يا آيات ديگر دارد که قرآن اگر بر کوه نازل ميشود کوه را متلاشي ميکند همان بيان را وجود مبارک حضرت امير دارد که اگر کوه بخواهد محبت مرا تحمل بکند متلاشي ميشود، چون محبت مرحلهاي از عشق است، يک؛ و بدون معرفت حقيقت عشق و يافت حقيقت عشق، در سايه معرفت محبوب و توجه به محبوب و فناي در محبوب، حاصل نميشود، دو؛ اگر محبت علي(صلوات الله و سلامه عليه) در کسي حاصل بشود او هم متلاشي خواهد شد. پس «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ‏».

اين کلام صد و يازدهم از کلمات حکيمانه آن حضرت است. مشابه اين تعبير در جملههاي ديگر است که يکي از اصحاب حضرت در غياب آن حضرت رحلت کرده است و وجود مبارک حضرت امير فرمود محبت من و علاقه او به من باعث رحلت او شده است. وقتي خبر درگذشت مالک رسيد اين کلمه 443 را حضرت فرمود «مَا مَالِكٌ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً [أَوْ] وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِر»؛ درباره مالک هم اين حرف را زد. آنجا هم وقتي که خبر درگذشت سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ الْأَنْصَارِيُّ رسيد فرمود: «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ‏»، اينجا هم وقتی که خبر درگذشت مالک به او رسيد درباره مالک فرمود اگر مالک کوه بود تککوه بود، کوهي که تنها در بين اين صحنه وسيع بياباني قد بکشد و معادل نداشته باشد و در دامنه آن هم چيزي نباشد تککوه باشد، اين قدرتمندتر از ديگر کوههاست. «لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً [أَوْ] وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً» اگر او سنگ سخت بود، نفوذناپذير بود، بعد وصفي که براي خودش ذکر کرد براي مالک هم ذکر کرد.

در آن جمله کوتاه فرمود به اينکه من دو تا وصف دارم، که «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر»[5] سيل و علم از دامنه من ميريزد، يک؛ و هيچ پرندهاي نميتواند پرواز کند به اوج من برسد، دو؛ يعني شما اگر بخواهيد از علم علي استفاده کنيد بايد در آن دامنهها باشيد وقتي ريزش کرد به شما برسد، بخواهيد بياييد بالا علم را از معدن علي بن ابيطالب يعني لدن علي بن ابيطالب بگيريد مقدور نيست.

درباره ذات اقدس الهي بالاصاله اين است درباره اولياي الهي و خلفاي الهي بالتبع اين است. درباره علم الهي نه علم ذات، علمي که از فيضی بهنام فيض الهي است، کسي بخواهد اوج بگيرد به لدن يعني لدن! لدن يعني نزد! آن قدر اوج بگيرد که از عرش و فرش بگذرد نزد خدا برود و از آنجا علم ياد بگيرد، اين علم را ميگويند علم لدنّي، وگرنه علم لدنّي يک علمي نظير فلسفه و عرفان و تفسير و فقه و اصول اينها نيست. علم لدنّي يعني علمي که انسان آن را از لدن يعني نزد پروردگار بيابد، يک فاصلهاي بين معلم و متعلم نباشد. اين را درباره خود پيغمبر فرمود که ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ[6]. پس اين مقدور هر کسي نيست. لدن يعني نزد. علم لدنّي علم خاص نيست. فرمود کسي بخواهد لدن و نزد خدا برود و چيزي ياد بگيرد اين احتياجي به فيض خاص الهي دارد.

وجود مبارک حضرت امير هم مشابه اين تعبير را دارد که کسي بخواهد اوج بگيرد پرواز کند بخواهد به عمق فکر من برسد تا چيزي از من ياد بگيرد مقدورش نيست. بخواهد مرا بشناسد مقدورش نيست. مرا بفهمد که من کيستم مقدورش نيست. «وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر». ولي اگر کسي بخواهد از من استفاده کند «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل» سيل علم از من ميريزد و در دامنهها افرادي هستند علما حکما فقها بزرگاني هستند که ياد ميگيرند؛ در دامنه دامن، افراد ديگري هستند که اينها علومي که نازل ميشود و صادر ميشود در هر مرتبهاي ياد ميگيرند؛ لذا اين دو مطلب را درباره خودش فرمود که «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل» يک؛ «وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر»، دو.

اگر کسي محو در علي بن ابيطالب باشد علماً و عملاً، تابع آن حضرت باشد شاگرد خاص آن حضرت باشد مشابه اين تعبير در حد رقيقتري و نازکتري و نازلتري درباره او گفته ميشود. وجود مبارک حضرت امير درباره مالک اشتر فرمود «لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ»؛ کسي بخواهد با پا برود تا آن اوج و قله، مقدورش نيست. بخواهد پرواز کند آن هم توفيق پيدا نميکند «وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِر»؛ نه طير نه حفر. نه با پا، نه با پَر. نه با بال نه با پا.

بنابراين حقيقت قرآن يک سلسله مطالبي دارد: تبين علمي دارد، يک؛ تشبيه و تنظير مقامي دارد، دو؛ همين درباره کسي که قرآن ناطق هست، هم هست، يک بخشهايي مربوط به حقيقت ولايت و علم انسان کامل است مثل حضرت امير. يک سلسله تشبيهات هم است. درباره قرآن آن حقيقت علمي را ذکر فرمود بعد حقيقت تشبيهي که ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً، اينجا هم حضرت امير مقامات علمي خودشان را ذکر کردند بعد فرمودند که اگر کوه بخواهد محبت منِ علي ولايت منِ علي را تحمل بکند متلاشي ميشود.

اما بپردازيم به دو مطلب؛ يکي اينکه آيات قرآني که ريشه اين حرفهاست در کدام سوره است؟ دوم اينکه وجود مبارک حضرت امير اين جمله «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ‏» را کجا فرمود؟ درست است بعد از رحلت سهل بن حنيف گفته است، اما اين جزء آن چهارصد کلمه حکيمانهاي است که در کتاب شريف تمام نهج البلاغه جمعآوري شده است.

در جريان تشبيه در سوره مبارکه «حشر» آيه 21 به اين صورت آمده: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون‏، اگر کوه بخواهد حقيقت قرآن را تحمل بکند تصدّع پيدا ميکند متلاشي ميشود. اين همان بيان نوراني حضرت امير است که فرمود «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ‏».

آن وقت در تبيين اين قصه، سوره مبارکه «اعراف» دارد که ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسىَ‏ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً آنگاه در آيه 143 دارد: ﴿وَ لَمَّا جَاءَ مُوسىَ‏ لِمِيقَاتِنَا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ بعد گفت: ﴿قَالَ رَبِّ أَرِنىِ أَنظُرْ إِلَيْكَ خدا فرمود: ﴿لَن تَرَئنىِ وَ لَاكِنِ انظُرْ إِلىَ الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَئنىِ﴾. اين وحي الهي و کلام الهي گاهي در تورات است گاهي در انجيل گاهي در قرآن کريم، معيار آن است که کلام الله تحملش براي کوه ممکن نيست. تجلي خدا براي کوه ممکن نيست. در اينجا فرمود ﴿فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَئنىِ فَلَمَّا تَجَلىَ‏ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسىَ‏ صَعِقًا هم موسي(سلام الله عليه) مدهوش نه بيهوش! مدهوش شد، و هم کوه متلاشي شد.

پس حقيقت معنوي را کوه تحمل نميکند. قرآن اول به صورت مثال ذکر کرد که ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً، بعد تجلي الهي را ذکر کرد که تجلي خدا باعث متلاشي شدن کوه شد و کلام الهي جلوه اوست وحي الهي تجلي اوست. وجود مبارک حضرت امير هم همين مطالب را درباره پيروان و شاگردان مخصوص خود فرمود. هم درباره محبت فرمود که «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ‏»، هم درباره مالک اشتر فرمود که مالک اشتر کسي است که آنچه را که من دارم رقيقه اين را هم او دارد. من «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر»، اين «لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر» را درباره مالک هم فرمود که اين «لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِر»؛ نه با پا ميشود اين راه را  طي کرد و به مالک اشتر رسيد و نه با پَر. پس «لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر»ي که درباره خودش فرمود تنزليافتهاش را هم درباره شاگردش که مالک اشتر است بيان کرده است.

اما اين کلمات نوراني جزء چهارصد کلمهاي است که در کتاب تمام نهج البلاغه آمده است. حالا اينها را چه زمانی فرمود؟ در چند جلسه فرمود؟ البته هيچ استبعادي ندارد که اينها را يک جا فرموده باشد ولي ظاهرش اين است که اينها جمعآوري شده است. در جلد ششم کتاب شريف نهج البلاغه، به اندازه بيش از يک جزء قرآن به عنوان وصيتهاي حضرت امير است، يعني توصيهها. اين وصيت دوم حضرت امير است که در جلد ششم، صفحه 46 است تا بيش از صد صفحه. «و هي المعروفة بالوصايا الأربعمائة» اينها به وصاياي چهارصدگانه معروفاند که چهارصد جمله نوراني در اين مجموعه هست.

اول فرمود: «أيّها النّاس؛ اتّقوا باطل الأمل، ف‍ربّ مستقبل يوما» که يک روز براي او دوام پيدا نميکند «إتّقوا معاصي اللّه في الخلوات، فإنّ الشّاهد هو الحاكم» تا ميرسد به اينجا که ميفرمايد «من أحبنا» براي فقر آماده باشد. اينجا که دارد «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ‏»، وجود مبارک حضرت فرمود، در بخشهاي ديگر فرمود: «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَابا»[7]، فرمود اهل بيتي شدن و دوست اهل بيت بودن يک درجهاي از درجات وجودي و کمال است. بايد مشکلات را تحمل بکنند. البته مشکلات در درجه اول با صبر و امثال صبر تحمل ميشود ولي بعدها شيرين خواهد بود؛ يعني انسان نيازش از بسياري از چيزها برطرف ميشود آمدن و نيامدن آن شيء يکسان است. حالا اگر کسي به يک شيئي بهنام الف مثلاً نيازمند نبود، وجود و عدمش براي او يکسان است. اگر انسان از خيلي از چيزها بينياز شد و احساس نياز نکرد، وجودش و عدمش يکسان است، تحمل نداري آن براي او سخت نيست.

جريان فقر هرگز به اين معنا نيست که فقر مادي که با بيآبرويي همراه است جزء خواص شيعيان اهل بيت باشد که فرمود: «مَنْ أَحَبَّنَا» براي فقر آماده باشد. اين فقر را خود حضرت امير فرمود: «مَا ضَرَبَ اللهُ الْعُبَاد بِسُوطٍ أَوْجَعُ مِنَ الْفَقْرِ»[8] صوط با سين و طاء مؤلف يعني تازيانه. خدا هيچ ملتي را با تازيانهاي دردناکتر از فقر نزد. چه فرد چه ملت، خدا نکند که محتاج باشند. بايد همه مخصوصاً مسئولين تلاش و کوشش بکنند اولين وظيفهشان اين است که - يک چيز آساني است و خيليها به آن دسترسي پيدا کردند اينها هم ميتوانند عاقلانه و عادلانه کوشش بکنند-  نياز جامعه را برطرف کنند.

پس طبق بيان نوراني خود حضرت امير فقر به معناي نداري يک تازيانه دردناکي است که فرمود: «مَا ضَرَبَ اللهُ الْعُبَاد بِسُوطٍ» يعني تازيانه «أَوْجَعُ مِنَ الْفَقْرِ». بعد خودش در يک بياني ديگر فرمود: «لو تَمثّل لِي الفقر رجلاً لَقَتلتُهُ»[9] من تلاش و کوششم اين نيست که فقرا را اداره کنم. کوشش حکومتي من اين است که جلوي فقر را با توليد و امثال توليد بگيرم. من اگر فقر را ببينم گردن فقر را ميزنم، نه به فقير کمک ميکنم. کمک کردن به فقير امر عاطفي است. فقرزدايي و ملت را آبرومند کردن، قائم به پا کردن اين يک فخر است.

بارها يعني بارها به عرضتان رسيد که فقير به معني گدا نيست. فارسي که زبان ماست مورد علاقه ماست اما آن قدرت علمي را ندارد که پا به پاي عربي جلو برود. در عربي اگر کسي وضع مالياش خوب نيست نميگويند فاقد است، ندارد. ميگويند اين فقير است. فقير يعني کسي ستون فقراتش شکسته است و قدرت قيام ندارد[10]. ملتي که کيفش خالي است جيبش خالي است اين فاقد نيست، اين فقير است، اين گدا نيست، چون گدا بار علمي ندارد، اما فقير بار علمي دارد، فقير يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قيام ندارد. چون در سوره مبارکه «نساء» فرمود شما بدانيد که اين مال عامل قيام شماست اين مال را به دست يک انسان و مسئول بيدرک ندهيد ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً[11] ملت اگر بخواهد بايستد بايد جيبش پر باشد کيفش پر باشد. ملتي که جيبش خالي است کيفش خالي است ايستاده نيست، اين افتاده است. اين گدا نيست اين فقير است فقير يعني ستون فقراتش شکسته است. اين ويلچري است.

حضرت هرگز نميفرمايد اگر کسي دوست من شد ويلچري بشود. آن فقر الي الله است، آن نياز به خداست. اگر کسي دوست علي شد بايد احساس بکند که هر چه دارد در کنار سفره الهي است و ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه‏[12].

اين چهارصد کلمه نوراني که به عنوان وصيت دوم از وصاياي کتاب شريف تمام نهج البلاغه است حالا يکجا حضرت فرمود؟ اين محتمل است، يا نه، مورخان و ناقلان و محدثان بعدي جمعآوري کردند؟ آن هم ممکن است.

به هر تقدير حضرت نشانه اهل بيتي بودن و علوي بودن را در آن وصيت دوم يعني در اين چهارصد کلمه ذکر کرده که اگر کسي با ما رابطه داشته باشد بايد فلان کار، فلان کار، فلان کار را بکند. فلان وصف، فلان وصف، فلان وصف را داشته باشد. يکي از چيزهايي که در آن فرمود اين بود که فرمود: «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَابا»، و «مَنْ تَوَلَّانَا فَلْيَلْبَسْ لِلْمِحَنِ إِهَابا»، «مَنْ أَحَبَّنَا بِقَلْبِهِ وَ أَعَانَنَا بِلِسَانِهِ وَ قَاتَلَ مَعَنَا اعداءنا بِيَدِهِ فَهُوَ مَعَنَا فِي الْجَنَّةِ فِي دَرَجَتِنَا وَ مَنْ أَحَبَّنَا بِقَلْبِهِ وَ لَمْ يُعِنَّا بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يُقَاتِلْ مَعَنَا فَهُوَ أَسْفَلُ مِنْ ذَلِكَ بِدَرَجَةٍ وَ مَنْ أَحَبَّنَا بِقَلْبِهِ وَ لَمْ يُعِنَّا بِلِسَانِهِ وَ لَا بِيَدِهِ فَهُوَ مَعَنَا فِي الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا بِقَلْبِهِ وَ أَعَانَ عَلَيْنَا بِلِسَانِهِ وَ يَدِهِ فَهُوَ فِي أَسْفَلِ دَرَكٍ مِنَ النَّارِ»؛ اگر کسي دوست ما بود درجاتي دارد، چندين دجه براي دوستي ذکر کرد حکم هر درجه را ذکر کرد. اگر کسي – معاذالله - دشمن ما بود که جاي او در جهنم است.

نتيجه اينکه حقيقت ولايت اهل بيت(عليهم السلام) حقيقت قرآن است، يک؛ در قرآن يک سلسله تحقيق است يک سلسله تمثيل، دو؛ تحقيقش همان است که کتابي را آورديم که ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾، کتابي آورديم که اگر جن و انس جمع بشوند نميتوانند مثل آن بياورند و درباره تشبيه هم فرمود: ،﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ﴾ و تجلي الهي که باعث متلاشي شدن انسان ميشود اين را در سوره مبارکه «اعراف» ذکر کرد. همين بيانها را وجود مبارک حضرت امير درباره خود و شاگردان مخصوص خود فرمود که اگر کوهي بخواهد علوي باشد متلاشي ميشود و اگر مالک اشتر را که در فراق من رحلت کرده است شما بررسي ميکرديد «لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً [أَوْ] وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً». «سلام الله عليه و علي أهل بيته الأطيبين الأنجبين».

اميدواريم ذات اقدس الهي توفيق فهم قرآن کريم و عمل به آن، توفيق فهم معارف اهل بيت(عليهم السلام) و عمل به آن را به جامعه اسلامي ما بلکه به جامعه بشري مرحمت بفرمايد.

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1]. سوره اسراء، آيه88.

[2]. سوره حشر، آيه21.

[3]. سوره اعراف، آيه143.

[4].الکافی، ج1، ص207.

2. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.

[6]. سوره نمل، آيه6.

[7] . نهج البلاغه، حکمت112.

[8]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏20، ص301.

[9]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج32، ص217 ؛ محاضرات عقائدية، ج1، ص77؛ روائع نهج البلاغه(جرج جرداق), ص233؛ الإمام علي صوت العدالة الإنسانيّة، ص341.

[10]. المحيط فی اللغة، ج5، ص400.

[11]. سوره نساءآيه5.

[12]. سوره نحل، آيه53.

 

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق