20 07 2023 1713824 شناسه:

جلسة درس الأخلاق (1445/01/02)

دانلود فایل صوتی

جلسه درس اخلاق: آیت الله العظمی جوادی آملی (شرح نهج البلاغه، حکمت 109)

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

به حکمت 109 نهج البلاغه رسيديم. طبق اين بيان، وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد: «نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي وَ إِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي‏»  يعني ما به مثابه آن بالشت و تکيهگاه متوسطي هستيم که دو طرف به او تکيه ميکنند، نظم دو طرف به اوست، هم قبليها با او تنظيم ميشوند و هم بعديها.

اين يک مَثلي است براي تبيين حد وسط و حد اعتدال و مانند آن. مَثل در تبيين مطلب سهم دارد. براي شناخت يک شيء گاهي از درون آن شيء استفاده ميکنند، گاهي از بيرون. درون آن شيء هم گاهي ذاتي اوست گاهي عرضي او. اگر از ذاتيات او در تعريف او استفاده کردند، اين ميشود تعريف حدّي، حالا يا حد تام است يا حد ناقص. اگر از عرضيات و از عوارض در تعريف او استفاده کردند، ميشود تعريف رسمي، حالا يا رسم تام يا رسم ناقص. اين چهار قسم در منطق معروف است: حدّ تام و حدّ ناقص، رسم تام و رسم ناقص. گاهي هم در تبيين يک سلسله مطالب، از تشبيهات و استعارات و تمثيلات کمک ميگيرند که اين نه از قسم حد است نه از قسم رسم. از ذاتيات يا عرضيات آن شيء کمک نميگيرند، يک سلسله اوصاف بيروني را در شناخت آن شيء ذکر ميکنند، تشبيه و استعارات از اين قبيل است ميگويند فلان شخص مثل کوه است يا مثل سدّ است يا در شجاعت مثل شير است و مانند آن.

تمثيل براي تعريف کردن و شناساندن يک شيء دو اثر دارد - گاهي اين دو اثر باهم يک جا جمعاند گاهي يکي از اين دو اثر است - يکي اينکه دامنه مطلب که اوج گرفته است و در دسترس ديگران نيست اين دامنه مطلب را پايين ميآورد که در دسترس شنونده و خواننده قرار بگيرد، و دوم اينکه کاري ميکنند که سطح درک شنونده و بيننده و خواننده را بالا ببرند که دست فهم او به دامنه مطلب اوج گرفته برسد. گاهي هم تشبيه و تمثيل و استعاره آن قدر قوي است که هر دو کار را به عهده دارد هم دامنه مطلب را پايين ميآورد هم سطح درک خواننده و بيننده را بالا ميبرد. اين تمثيلها براي فهماندن است. در بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) از اين تمثيلها کم نيست چه اينکه قرآن کريم هم داراي تمثيل است ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا[1] کذا، مثلاً کذا، اين تمثيلها براي آن است که يا دامنه اوج گرفته مطلب را تنزّل بدهند، يا دست فهم مخاطب را بالا ببرند که همسطح با آن مطلب بشود آن مطلب را درک کند.

گاهي اهل بيت(عليهم السلام) خودشان را به منزله جبل، گاهي به منزله شمس و قمر، گاهي به منزله چشمهاي جوشان، گاهي هم به منزله نمرقه و بالشتهاي متوسط معرفی می­کردند. در تنظيم کردن بالشتها ميگفتند يک وسادهاي را در حد وسط قرار ميدادند که دو طرف بالشتهايي که چيدند برابر او و با او هماهنگ کنند. حضرت فرمود ما آن نمرقه و آن وساده و آن تکيهگاه مرکزي هستيم که اين تکيهگاه مرکزي براي تنظيم و تعديل دو طرف لازم است که هم آنها که تند هستند تعديل بشوند و آنها که کُند هستند تنظيم بشوند.

کلمه نُمرُقه در بعضي از خطبههاي ديگر نهج البلاغه هم آمده؛ مثلاً در خطبه 226 آنجا وجود مبارک حضرت امير ميفرمايد کساني که مرفّه زندگي کردهاند نمارق و تکيهگاه و بالشتها زربفت و زرّين خود را از دست ميدهند به سنگ و خاک گور تبديل ميکنند. تعبيرشان در آن خطبه 226 اين است که فرمود: «فَاسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِ الْمَشَيَّدَةِ وَ النَّمَارِقِ الْمُمَهَّدَةِ الصُّخُورَ وَ الْأَحْجَارَ» آن قصرها و آن نمرقهها و وسادهها و بالشتهاي لطيف و ظريف را به سنگ و خاک تبديل ميکنند.

اما در اين تنظيم که ما آن هندسه مرکزي صفوف هستيم، مشابه آن را در نامهاي که براي مالک اشتر مرقوم فرمودند، در آنجا فرمود: اي مالک، «وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ يُجْحِفُ  بِرِضَى الْخَاصَّةِ»[2]؛ فرمود: مالک، در هسته مرکزي عدل و وسط باش که همگان به تو مراجعه کنند، هم تندروها هم کندروها، هم مرفّهين و هم افراد ضعيف و اگر تندروي کني و به يک سمت گرايش پيدا کني ممکن است گروه مرفه راضي باشند اما اکثر مردم ناراضي هستند ولي بدان اگر اکثر مردم ناراضي بودند اين نارضايتي اکثر مردم آن خوشايند اقلي را از بين ميبرد آن را بياثر ميکند و کار را همين اکثري بدست ميگيرند لذا تعبير وجود مبارک حضرت امير اين است که «وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ» تا اينکه فرمود: «فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ»؛ اگر نارضايتي اکثر مردم را در بر گرفت، اکثر مردم ناراضي بودند، رضايتمندي آن گروه کم و مرفّه و سرمايهدار اختلاسي يا نجومي، بياثر ميشود و آن را از بين ميبرد.

اين رعايت عدل و رعايت هسته مرکزي در بيانات نوراني حضرت امير چه در خطبهها و چه در نامهها و چه در کلمات کم نيست. اين اصل را خود اهل بيت(عليهم السلام) به صورت رسمي در موارد فراواني ذکر ميکنند. وجود مبارک امام سجاد(صلوات الله و سلامه عليه) در آن صلوات نيمروز هر روز ماه شعبان دارد که «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِق‏»[3]، فرمود کسي از اهل بيت جلو برود به مقصد نميرسد مارق است و منحرف، و کسي از اينها عقب بيفتد او هم زاهق است و به هلاکت رسيده است که ﴿جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِل‏﴾[4]، يعني باطل رفتني است.

فرمود: تنها نجات آن است که انسان همراه اهل بيت، پيرو اهل بيت، با اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) باشد اين مطلب هم در بيانات نوراني اميرالمؤمنين هست هم در بيانات نوراني امام سجاد و هم در بيانات نوراني ائمه ديگر(عليهم السلام)، چون ريشه اين در قرآن کريم است که عدل را احترام کنيد براي اينکه عدل باعث قيام و قوام يک ملت است و ملت با عدل به مقصد ميرسد.

اين کلام نوراني که در نهج البلاغه به عنوان صد و نهمين کلام آمده است، اين «بضعة من کلمات» آن حضرت است. بعد از جريان اينکه حَکميت مطرح شد عدهاي از تندروها و خوارج، آنها آمدند عليه اين حَکميت بلوا کردند و شمشيرها کشيدند و خواستند خونريزي به راه بيندازند چه اينکه بعضي از خونها هم ريخته شد وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) بياناتی دارند. قبل از اينکه اين بيان گفته بشود اين نکته لازم است که شرح نهج البلاغه مثل تفسير قرآن کريم يک شرايطي دارد. قرآن کريم از آن جهت که منسجم است هيچ سورهاي کم و زياد نشد هيچ آيهاي کم و زياد نشد آنچه که جوامع بشري در خدمت او هستند يعني قرآن کريم عين همان است که از ذات اقدس الهي نازل شده است و عين همان است که وجود مبارک پيغمبر ضبط کرده است و حفظ کرده است ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي[5] قرائت کرده است و اهل بيت حفظ کردند و به دست ما رسيده است.

در قرآن چند چيز است که باعث سهولت فهم اين قرآن است و قرآنيون و مفسران و شاگردان اهل بيت(عليهم السلام) بودند اينها را حفظ کردند؛ يکي آن شأن نزول است يکي آن تقدم و تأخر و حفظ کلمات است که به دست ما رسيده است. سه عنصر محوري است که در فهميدن کلام متکلم سهم تعيينکننده دارد: يکي اينکه شأن نزول را بفهمد، اين حرف را گوينده کي گفت؟ در چه زمان و در چه زميني گفت؟ زمينه بحث و زمانه بحث کمک ميکند که انسان خوب بفهمد، که اسمش شأن نزول است اين يک. دوم: اين کلمه، اين جمله قبلش چيست؟ و بعدش چيست؟ اين سياقش سهم تعيينکنندهاي در فهم دارد. اين جملهاي که مسبوق به يک امر است ملحوق به يک امر است قرينه قبلي هست قرينه بعدي هست اگر او را لخت و برهنه کنند و يک جا بگويند درست است که برخي از مطالب استفاده ميشود اما شايد قسمت مهم آن مطالب به دست شنونده يا خواننده نرسد. اين بايد نظمش معلوم باشد اين را سياق ميگويند.

پس هر آيهاي که در قرآن کريم است هم شأن نزولش مشخص است هم سياقش مشخص است براي اينکه با قبل ارتباط وثيق دارد با بعد ارتباط وثيق دارد. چون شأن نزولش مشخص است، يک؛ چون سياقش مشخص است، دو؛ سباق يعني سباق، سباق همان است که در اصول از آن تعبير ميکنند به تبادر. آنچه که از اين کلمه متبادر ميشود حق است و خوب به ذهن ميآيد همان است که بايد بيايد، زيرا هم شأن نزولش محفوظ است هم قبل و بعدش محفوظ است اگر شأن نزول مشخص بود و اگر قبل و بعد يعني سياق مشخص بود، سباق يعني تبادر آنچه که از اين کلمه به ذهن منسبق ميشود و به ذهن ميآيد آن حق است يا قريب به حق است.

پس بنابراين السباق السياق و شأن نزول، اينها عناصر سهگانه درست فهميدن است. در مورد قرآن اين به برکت اهل بيت(عليهم السلام) و جدّيت و حمايت همه جانبه خود همين ذوات قدسي که قرآن ناطقاند باعث شد که فهميدن قرآن دشوار نباشد، البته آن  معاني دقيق حساب خاص خودشان را دارد.

درباره نهج البلاغه اين کار نشده است. الآن همين کلمه که صد و نهمين کلمه از کلمات حکيمانه و کلمات قصار نهج البلاغه است؛ نهج البلاغه طبق تنظيم اخير يعني کتاب شريف تمام نهج البلاغه اين خطبهها دارد، يک؛ نامهها و نوشتهها دارد، دو؛ کلمات دارد، سه؛ وصايا دارد، چهار؛ ادعيه دارد، پنج؛ بعضي از محلقات هم دارد؛ اين الآن جزء صد و چهل و چهارمين کلمه است که در حقيقت بيش از سه صفحه است، در بين اين سه صفحه سه سطر انتخاب شده است آن وقت فهميدن اين سه سطر در بين آن سه صفحه که ارباً اربا شده است کار آساني نيست براي اينکه روشن بشود اين «نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي وَ إِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي‏» بايد قبل از اين و بعد از اين که مجموعاً سه صفحه و اندي است خوب روشن بشود تا اين کلمه معناي خاص خودش را پيدا کند.

اين کلمه بعد از اينکه جريان محاکمه و تحکيم پيش آمد خوارج داعيه اختلاف کردند صفشان را جدا کردند شمشير کشيدند و حضرت امير(سلام الله عليه) را متّهم کردند پيروان خاص حضرت امير را هم متّهم کردند و قائلهاي را به راه انداختند هم برادرکشي را خواستند توسعه بدهند و هم اختلاف بين امام و امت را، وقتي که گفتند: «إنّا حكّمنا، فلمّا حكّمنا أثمنا، و كنّا بذلك كافرين. و قد تبنا» و تو هم – معاذالله - بايد توبه بکني «فإن تبت كما تبنا فنحن منك و معك» و اگر توبه نکردي مائيم و شمشير. آنگاه وجود مبارک حضرت امير خودش را معرفی کرد که من مهد دين هستم، دين ممثّل هستم قرآن مجسّم هستم حرف را از ما بايد ميگرفت، ديگران بايد به ما مراجعه کنند «أ بعد إيماني باللّه، و جهادي في سبيل اللّه، و هجرتي مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و التّفقّه في دين اللّه، أبوء» آيا بعد از همه اين سوابق – معاذالله - من منحرف ميشوم؟ «و أشهد على نفسي» بيايم توبه کنم و بگويم که مثلاً اين کفر است و امثال ذلک؟ «قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ» آن وقت اين تقريباً سه صفحه است.

يک جملهاش همين است که «نحن النّمرقة الوسطى» بعد «بنا يلحق التّالي البطيء، و إلينا يرجع الغالي التّائب» ما در هسته مرکزي عقل قرار داريم تندروها به ما مراجعه ميکنند بايد برگردند، کندروها بايد برگردند. آنها که در اين امتداد هستند يا تند هستند يا کند هستند بايد به هسته مرکزي برگردند. آنها که در دو طرف شرق و غرباند تفريطي و افراطياند چپياند و راستياند آنها هم دست راستند يا دست چپند آنها هم بايد به هسته مرکزي برگردند «بنا يلحق التّالي البطيء، و إلينا يرجع الغالي التّائب» اين جمله را فرمود.

بعد فرمود به اينکه دوستدار ما يک حکمي دارند و ما اين حَکميت را اگر پذيرفتيم براي اين است که مردم به قرآن برگردند، نه اينکه – معاذالله - از قرآن فاصله بگيرند «و إنّما حكّم الحكمان ليحييا ما أحيا القرآن، و يميتا ما أمات القرآن» منتها برخي از اين حَکمها خيانت کردند مطلبي ديگر است. اصل تحکيم که ما به قرآن و به حکومت قرآن برگرديم و به حاکميت برگرديم اين حق است اما آن قاضي فريبخورده آن حَکم فريبخورده است مطلب ديگري است. «و إنّما حكّم الحكمان ليحييا ما أحيا القرآن، و يميتا ما أمات القرآن»، احياي قرآن اين است که اجتماع کنند تفرقه نکنند «و إحياؤه الاجتماع عليه، و إماتته الافتراق عنه» از قرآن فاصله بگيرند در حقيقت اماته قرآن است، به قرآن مراجعه کنند در حقيقت احياي قرآن است. اينها وظيفهشان اين است که به قرآن مراجعه کنند و جامعه را ارباً اربا نکنند و اين برادرهاي مسلمان به روي هم تيغ نکشند اختلاف پيدا نکنند و بايد بدانند که اصل تحکيم حق بود منتها يکي از دو حَکم خيانت کرد.

مطلب بعدي آن است که شما که شمشير کشيديد نسبت به ساير برادران اسلامي اين کار اصلاً مرضي خدا و پيغمبر نيست و اين اختلاف باعث هلاکت جامعه اسلامي است.

آنگاه بحث را ادامه ميدهند ميفرمايند به اينکه افرادي که خوب حق را تشخيص دادند هرگز از من نميرنجند ولو به حسب ظاهر در اثر اجراي عدل رنجها ببينند و کساني که با من مخالفاند من هر چه کام اينها را شيرين بکنم اينها به من برنميگردند چون درونشان آسيب ديده است.

وجود مبارک پيغمبر عظمت حضرت امير را به جريان حضرت مسيح تشبيه کرد که فرمود همانطوري که عيساي مسيح ولي خداست و حبيب خداست و بعضيها نسبت به او بياحترامي کردند از او فاصله گرفتند مَثل حضرت علي(سلام الله عليه) در بين امت اسلامي مَثل عيسي بن مريم است[6]. آن وقت اين آيه نازل شد که ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّون‏﴾[7]، يعني وقتي تنظير و تشبيه علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) به عيسي بن مريم(سلام الله عليه) شد عدهاي از منافقين علناً فاصله گرفتند.

اين آيه ميگويد وقتي که حضرت امير به عيساي مسيح تشبيه شد همين منافقيني که اسلام را به حسب ظاهر حفظ ميکردند همينها جداً فاصله گرفتند ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّون‏﴾.

بعد حضرت امير فرمود: أما « و اللّه ما كذبت و لا كذبت، و لا ضللت و لا ضلّ بي»[8] وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَرىٰ».[9]

آنگاه بخش پاياني فرمايش حضرت امير به اينجا ميرسد که «سيهلك فيّ صنفان:» اين «سيهلک» يکي از کلمات حکيمانهاي است که در بعد خواهد آمد؛ يعني از اين صفحه همين چند جمله را سيد رضي(رضوان الله عليه) نقل کرد. فرمود «محبّ مفرط غال، يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ» بعضيها دوستاني هستند که اهل غلو هستند مرا بيش از آن حدي که هستم از حد بندگي – معاذالله - بالاتر ميبرند از حد انسان بودن و عبد بودن و ولي بودن بالا ميبرند. بعضي هم هستند که «و مبغض مفرط قال يذهب به البغض إلى غير الحقّ» اين  عداوت و دشمني که دارد به غير حق سخن ميگويد، آنها دوستي غير عاقلانهاي که دارند به غير حق سخن ميگويند.

«و خير النّاس فيّ حالا النّمط الأوسط، فالزموه» آنها که در هسته مرکز عقل و عدل هستند آنها مؤمناند و مسلمان واقعياند ملازم آنها هم باشيد. بعد فرمود به اينکه نه تنها مواظب باشيد که تندروي نکنيد کندروي نکنيد مواظب باشيد که جامعه را يک جا داشته باشيد از جامعه جدا نشويد «و الزموا السّواد الأعظم» اين از بيانات نوراني حضرت امير که هميشه کارآمد است. فرمود با جامعه باشيد با جمعيت باشيد از جامعه جدا نشويد از جمعيت جدا نشويد «فإنّ يد اللّه مع الجماعة».

آنگاه فرمود ارباً اربا کردن جامعه، شعبه شعبه کردن جامعه، چپ و راست کردن جامعه، تفرقه جامعه اين يک سمّ مهلک است براي جامعه. اين «و إيّاكم و الفرقة» مبادا اختلاف کنيد مبادا از يکديگر جدا بشويد مبادا جامعه يکدست را پراکنده کنيد! «و إيّاكم و الفرقة، فإنّ الشّاذّ عن الحقّ من النّاس للشّيطان، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب».

آنگاه فرمود اگر کسي مردم را به تفرقه و جدايي و اختلاف و شقاق دعوت کند اين از ما نيست «ألا من دعا إلى هذا الشّعار» اگر کسي بخواهد مردم را به اختلاف دعوت کند جامعه را از انسجام بيندازد پراکنده کند متفرق کند متشتت کند با او هماهنگ نباشيد «و لو كان تحت عمامتي هذه» ولو عمامه منِ علي بن ابيطالب را هم بر بالاي سر بگذارد. اگر يک کسي خواست جامعه را ارباً اربا کند – معاذالله - ايران را ايرانستان کند – معاذالله - جمعيت مسلمين را پراکنده کند – معاذالله - شتات و شکافي در بين جامعه ايجاد کند ولو عمامه منِ علي بن ابيطالب را بر بالاي سر داشته باشد حرفش را گوش ندهيد. بگذاريد کشورتان يکدست، امتتان يکدست، جامعه­تان يکدست باشد و اگر يک اختلاف نظري هست با مشورت و راهنماييهاي بزرگان قوم که در هر ملتي هستند کمک بگيريد و اين جامعه را حفظ کنيد. «إيّاكم و إيّاكم»؛ مبادا و مبادا به اين فکر باشيد که ايران بشود ايرانستان! جامعه اسلامي پراکنده بشود. امت اسلامي پراکنده بشود، ما برادر هم هستيم خواهران هم هستيم، برادران و خواهران هم هستيم. هيچ چيزي باعث نشود که خداي ناکرده اين کشور ولي عصر و امام زمان و اهل بيت عصمت و طهارت، اين کشوري که اين همه شهيد داد و بزرگاني شربت شهادت نوشيدند خداي ناکرده يک اختلاف داخلي پيدا بشود اختلاف سليقه راه پيدا کند، اينها همه ميتواند با بيانات نوراني بزرگان علمي حوزه و دانشگاه و ساير نخبگان و بزرگان جامعه حل بشود.

اين بيان نوراني علي بن ابيطالب است فرمود اگر کسي بخواهد کشور را به چند بخش تقسيم کند مردم را به چند بخش تقسيم کند کشورا متفرق کند استقلال کشور، امنيت کشور، عظمت کشور، شکوه و جلال و جمال کشور را به هم بزند، با او نسازيد ولو تحت عمامه منِ علي بن ابيطالب باشد. فرمود: «ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه، و لو كان تحت عمامتي هذه»، حفظ وحدت اسلامي از بهترين برکات الهي است.

اميدواريم اين ايران متحد هماهنگ، کاملاً در تحت اختيار ولي عصر(اروحنا فداه) به آن حضرت سپرده بشود.

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1] . سوره تحريم، آيه10 ؛ سوره زمر، آيه29.

[2] . نهج البلاغه، نامه53.

[3] . اقبال الاعمال، ج3، ص300.

[4] . سوره اسراء، آيه81.

[5]. سوره نجم, آيه3.

[6]. مائة منقبة من مناقب اميرالمؤمنين و الائمه، ص80 ؛ بحارالانوار، 25، ص265.

[7]. سوره زخرف، آيه57.

[8].نهج البلاغه، حکمت185.

[9]. تمام نهج البلاغه، ج3، ص412و413.

​​​​​​​

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق