اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقية اللّه في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي اللّه».
مقدم شما بزرگواران و عزيزان حوزوي و دانشگاهي برادران و خواهران قرآني و ايماني را گرامي ميداريم. ايام شهادت صديقه کبري(سلام الله عليها) را ارج مينهيم و شهادت عزيزان ما سردار بزرگوار اسلام شهيد حاج قاسم سليماني را به پيشگاه وليّ عصر تسليت عرض ميکنيم و ارتحال جانباختگان سانحه هوايي و عزيزان جانباخته کرماني را قدر مينهيم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم ارواح پاک اينها را با اولياي الهي محشور بفرمايد و به خاندان و بزرگواران باقيمانده اين عزيزان اجر صابران مرحمت کند مخصوصاً دانشجويان عزيزان ما که ذخيره اين کشور بودند مورد عنايت پروردگار قرار بگيرند.
بحثهاي روز پنجشنبه ما درباره نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امير بود قبلاً هم به عرض شما رسيد که سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) فرصتي بيش از اين نداشتند که بخشي از کلمات نوراني حضرت را شرح کنند ولي اين کتاب همه بيانات نوراني حضرت امير نيست؛ يعني يک محقق بخواهد بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) را شرح کند مقدور او نيست. بسياري از اين خطبهها که ده صفحه، بيست صفحه و مانند آن است به سه چهار سطر تبديل شده، اين سه چهار سطر نه سابق دارد نه لاحق دارد اگر يک سخنراني که پنج صفحه است ده صفحه است، دو سه سطر آن را کسي نقل کند براي هيچ محققي نميتواند سند باشد و دين ما گذشته از اينکه بر ما تحصيل علم سودمند را واجب کرده است، مستحضريد فرمود: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»[1] نگفت طلب علم واجب است، نگفت «فريض» است، گفت «فَرِيضَةٌ»؛ اين «تا»ي «فَرِيضَةٌ» «تا»ي مبالغه است وگرنه مبتدا مذکر باشد خبر مؤنث باشد که نميشود؛ مثل تاي «علامة» که اين تاي «علامة» يعني او خيلي علم دارد. اين تاي «فَرِيضَةٌ» تاي تأنيث نيست چون مبتدا مذکر است، طلب علم خيلي خيلي واجب است آن قدر واجب است که انسان بتواند به بارگاه امام(سلام الله عليه) که مشرّف شد در زيارت «جامعه» به امام مثلاً امام هشتم اگر مشهد مشرّف شد بگويد: «أَنِّي ... مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ»[2] بارها عنايت کرديد که اين زيارتها تشرّف به حرمها تنها براي اين نيست که گناهان انسان بخشيده شود نيازهاي انسان برآورده بشود حوايج برآورده شود؛ اينها قضاياي جزئي است. اساس شرفيابي محضر امام معصوم اين است که تو گفتي من محقق در دين و اسلامشناسي باشم من آمدم محققانه با تو سخن بگويم «أَنِّي ... مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ» کسي هم که در نهج البلاغه دَه سال کار کند باز مجاز نيست که بگويد؛ چون منبع دست او نيست خطبههاي حضرت دست او نيست نامههاي حضرت دستش نيست؛ او بر فرض کلّ نهج البلاغه کنوني را هم شرح کند باز نميتواند به امام هشتم بگويد: «أَنِّي ... مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ» براي اينکه خطبه بيست صفحه است او سه چهار سطر را ديده است، نامه پنجاه صفحه است او پنج صفحه را ديده او چگونه ميتواند تحقيق کند؟ بر هر محققي حوزوي و دانشگاهي لازم است در کنار قرآن کريم اين کتاب شريف تمام نهج البلاغة که چند برابر نهج البلاغه کنوني است را در محضر آن باشد مطالعه بکند و صدر و ذيل اين سخنان حضرت را ارزيابي بکند تا توجه کند که حضرت چه فرمود؟
الآن مثلاً ما در اين جملههايي که داريم «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه»[3] اين يک سطر است، اين جزء يک مجموعه مبسوطي است که در کتاب شريف تمام نهج البلاغة آمده است. آنچه در امروز خدمت شما عرض ميشود اينها در صفحه 343، 422،701 کتاب شريف تمام نهج البلاغة است در ذيل سخنان مبسوط. مستحضريد متني را يک محقق بخواهد ارزيابي کند در اصول توجه کرديد که دو عامل است که انسان از متن پيام را دريافت ميکند: يکي سباق است يکي سياق. سباق همان است که در کتابهاي اصول مستحضريد به نام تبادر گفتهاند يعني آنچه از اين لفظ به ذهن در بدء پيدايش آن ميآيد تبادر است اين حجّت است؛ وصيتنامهها اين طور است وقفنامهها اين طور است اقرارنامهها اين طور است وکالتنامهها اين طور است شرکتنامهها اين طور است بحثهاي ديني هم همين طور است يعني آنچه از اين لفظ فهميده ميشود بدون قرينه به نام تبادر آن را ميگويند سباق، يعني «ينسبق إلي الذّهن» اين حجت است.
دوم سياق است سياق يعني کمک صدر و ذيل که اين در چه سياقي قرار گرفته؟ در چه جملهاي قرار گرفته؟ در چه فراز و فرودي واقع شده؟ اين کمک ميکند. ما وقتي سياق نداريم قبل در دست ما نيست بعد در دست ما نيست چگونه از اين خطبه استفاده کنيم؟! بنابراين يک محقق الا و لابد بايد در محضر آن کتاب شريف باشد يعني اين سه چهار آدرسي که داديم اين را که بررسي کند آن وقت اين جملههايي که حضرت فرمود چه بسا دانشمنداني که کشته جهلاند، خيلي از درسخواندهها هستند که کشته جهلاند: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه» با اينکه ساليان متمادي در حوزه يا دانشگاه درس خواند اين درس نتوانست او را نجات بدهد. جهل دروني او باعث قتل او شد.
اين کدام جهل است که با علم جمع ميشود؟ کدام جاهل است که با عالم جمع ميشود؟ يک وقت مبسوطاً در همين حديث گويا بحث شد؛ اما اجمال آن اين است که ما همان طوري که در بيرون مَقسمي داريم و چهار قِسم، در درون و در دستگاه روح ما و نفس ما و شئون روحي ما هم اين چنين است، مَقسمي داريم و چهار قسم. در بيرون مَقسم ما اين است که بعضي از نيروهاي ما مسئول ادراک هستند و بعضي از نيروهاي ما مسئول تحريک. ما چشم و گوش داريم براي شنيدن و ديدن و به هر حال فهميدن، دست و پايي داريم براي حرکت و کار، اين مَقسم است. زير اين مَقسم چهار قسم وجود دارد بعضيها هر دو عضوشان سالم است برخيها هر دو ناقصاند برخيها آن نيروي ادراکي او سالم است نيروي تحريکي بيمار، برخيها نيروي تحريکي آنها سالم است نيروي ادراکي او بيمار است پس مَقسمي است که زير مجموعه آن چهار قسم است.
توضيح کوتاه اين است که برخيها هستند که چشم و گوش سالمي دارند، دست و پاي سالمي هم دارند؛ اين کسي که چشم و گوش سالم دارد وقتي مار و عقرب را ديد فاصله ميگيرد فرار ميکند نجات پيدا ميکند، وقتي يک اتومبيل تندرويي را ديد چون دست و پاي او سالم است حرکت ميکند و از صحنه خارج ميشود و خودش را نجات ميدهد اين گروه اول است.
گروه دوم کسانياند که مجاري ادراک آنها سالم است يعني چشم و گوش آنها سالم است ولي دست و پاي اينها فلج است؛ اينها مار و عقرب را ميبينند ولي چون قدرت فرار ندارند نيش ميخورند، نميشود به اينها عينک داد تلسکوپ دارد ميکروسکوپ دارد ذرّهبين داد چون اينها مشکل ديد ندارند. آنکه بايد بفهمد خوب ميفهمد که اين مار و عقرب است ولي چشم و گوش که فرار نميکند، دست و پا فرار ميکنند که ويلچري است عامل حرکت آن ضعيف است اين قسم دوم است.
قسم سوم کسانياند که عامل حرکتشان قوي است دست و پايشان قوي است ولي چشم و گوش آنها ضعيف است او مار را نميبيند نميشود به او گفت که چرا فرار نکردي؟ چون او نميبيند.
قسم چهارم کسانياند که از هر دو مجرا آسيب ديدند هم چشم و گوش آنها ضعيف و ناسالم است هم دست و پايشان. پس ما يک مَقسم داريم و يک اقسام چهارگانه.
در جريان درون هم اين چنين است روحي داريم که اين نفس و اين روح «في وحدتها کل القوي»[4] داراي قوا و شئون متعدد است، بخشي از آن به عنوان عقل نظر که متولي انديشه است، بخشي به عنوان عمل متولي عمل است که عقل عملي نام دارد و ائمه(عليهم السلام) آن را اين چنين معرفي کردند که «مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[5] که اين متولي انگيزه است نه انديشه. اين هيچ کاري به درس و بحث ندارد فقط اراده تصميم محبت نيت اينها کار اوست، بخشي از آن هم به نام عقل نظري است که تصور، تصديق، قضيه، استدلال و برهان کار آن است.
پس مَقسمي در درون ما است که «تحته اقسامٌ اربعه»؛ قسم اول آن است که هم عقل نظر که مسئول انديشه است سالم است عقل عملي او هم که مسئول عزم و اراده است سالم است او عالِم با عمل است او خوب ميفهمد و خوب هم عمل ميکند. چون عقل نظري او انديشمند کامل است و در تحليل مسائل علمي دقيق است و چون عقل عملي او سالم است در تصميم و اراده و نيت سالم است او ميشود عالم با عمل.
قسم دوم کسانياند که عقل نظري آنها سالم است چه در حوزه چه در دانشگاه خوب درس ميخواند خوب ميفهمد خوب سخنراني ميکند خوب مقاله مينويسد، انديشه او که به عقل نظر او وابسته است قوي و نيرومند است اما آن عقل عملي که بايد انگيزه داشته باشد و بايد تصميم بگيرد و بايد نيت کند و بايد اراده داشته باشد و بايد محبت داشته باشد اراده هيچ ارتباطي با علم ندارد آن يک مقوله ديگر است اين يک مقوله ديگر است در بخش اراده و تصميم و نيت فلج است او ميشود عالم بيعمل.
قسم سوم کسانياند که در بخش اراده خيلي قوياند ولي در بخش علم ضعيفاند آن در مسائل علمي کوتاه ميآيد او مقدس بيدرک است اين نميداند چه کار بکند ولي پشت سر هم دارد کار انجام ميدهد.
قسم چهارم فاقد طهورين است، نه خوب ميفهمد نه اهل اراده و تصميم است اين شخص فاقد طهورين، جاهل متهتّک است. اگر کسي در بخش انديشه سالم بود ولي در بخش انگيزه مشکل جدي داشت اين يک جنگ دروني همواره دارد اين جهاد از همان جا شروع ميشود. اگر يک درسخواندهاي بيراهه رفته است براي اينکه آن عقل عملي او فلج است اين فلج، دست او را ميگيرد و نميگذارد او اصلاً تکان بخورد اين جنگ دروني از همان جا شروع ميشود. فرمود اين شخص عالِم است اما کشته جهل آن عقل عملي است؛ براي اينکه علم پنجاه درصد است مگر علم کار ميکند؟! مگر آن نيرويي که مسئول انديشه و تصور و تصديق و استدلال و برهان است مگر او اهل اراده است مگر او تصميم ميگيرد؟! مثل اينکه چشم و گوش ميشنوند و ميبينند، مگر چشم ميدود؟! مگر گوش ميدود؟! اگر ما بررسي کرديم در نهاد ما عقلي است که او بايد حرف اول را در عمل بزند، اراده برای او تصميم برای او نيت برای او اخلاص برای او است، او اگر فلج بود او همواره درگير با علم است.
حضرت فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه»؛ مثل کسي که ويلچري است مار و عقرب را ميبيند ولي نيش ميخورد، نميشود گفت مگر شما نديدي؟ ما به شما عينک داديم ذرّهبين داديم دوربين داديم اين مشکل علمي ندارد. الآن اينها که معتاد هستند، مشکل علمي ندارند که شما نصيحت بکنيد او هر شب با يک تکه کارتن در کنار جدول ميخوابد شما چه ميخواهيد به او بگوييد؟ او نميداند که خطر دارد ضرر دارد بدعاقبتي است؟! اين شخص کاملاً بيش از ديگران و پيش از ديگران تحليلگر است؛ اما علم تصميم نميگيرد. ما يک تصور داريم يک تصديق داريم که کاملاً مرز اينها از اراده و تصميم و اخلاص و نيت و اينها جداست؛ اگر کسي اين دو بخش او از هم فاصله داشتند ميشود «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه». اين بيان نوراني را حضرت در خلال کلمات نوراني ديگر بيان کرده است.
يکي از کلمات نوراني ديگر حضرت اين است که «لَا يَتْرُكُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ لِاسْتِصْلَاحِ دُنْيَاهُمْ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ»[6] ذات اقدس الهي فرمود تمام چيزها را ما براي شما آماده کرديم؛ اين جريان نظام سپهري را که محير العقول است فرمود ما براي شما خلق کرديم، حالا شما نميرويد و بهره نميبريد کوتاهي از شماست ما تمام آنچه در نظام آسمان و اهل آسمان است براي اينکه به شما خدمت بکند خلق کرديم ﴿سَخَّرَ﴾ يعني ﴿سَخَّرَ﴾! مسخِّر بشر نيست خداست اما براي ما تسخير کرده است؛ يعني تحت علم قرار داده است. هيچ کسي نميتواند بگويد من نميتوانم کره مريخ را بفهمم يا فلان کره، نه! کاملاً قابل فهم است حالا زود يا دير، يا ما يا ديگري، يک استعداد درخشاني ميخواهد تا آن سياهچال را بفهمد آن کره را بفهمد راه بهرهبرداري را بفهمد ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾؛[7] ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ کذا، ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ کذا؛ فرمود چيزي در عالم نيست که ما براي شما خلق نکرده باشيم ما اين سفره را پهن کرديم بعد مهمان دعوت کرديم؛ اين طور نيست که اول انسان را خلق کرده باشيم بعد اين ستارههاي ثابت و سيّار را راه انداخته باشيم؛ ما اول همه اينها را راه انداختيم بعد شما که مهمان هستيد را دعوت کرديم از اينها بهره ببريد. ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ﴾[8] است، ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾ است. اگر کوهها است براي ما است يعني بهره ببريم و از آن استفاده کنيم مشکل خودمان را حل کنيم بيراهه نرويم راه کسي را هم نبنديم؛ فرمود ما براي شما خلق کرديم. مسخِّر خداست ولي مسخَّرلَه انسان است براي شما خلق کرديم اينها را بهرهبرداري کنيد استفاده کنيد، نگوييد ما نميتوانيم، آن هوش را من به شما دادم آن عقل را من به شما دادم عمداً اين را تيره نکنيد اين کار شما است. فرمود اگر براي دنيا برخي از معارف دين را کسي کنار بگذارد دنيا و آخرت او در خطر است. دين حريم شخصي ما است، ما هستيم و دين ما؛ اگر حساب همين چند سال دنيا بود مشکلي نداشتيم اما ما يک موجود ابدي هستيم ما را با هيچ چيزي نميشود قياس کرد؛ ما هستيم که هستيم که هستيم که هستيم. ما مرگ را ميميرانيم نه بميريم، مرگ هم از پوست به درآمدن است نه پوسيدن. دين حريم شخصي ماست. ما وقتي وارد اين گور شديم از بدن در آمديم از پوست در آمديم نه بپوسيم، اين بدن ميپوسد دوباره ميسازند، ما که اهل پوسيدن نيستيم.
الآن ببينيد ما داوري ميکنيم ميگوييم پنج هزار سال قبل، چهار سال قبل، فلان فيلسوف فلان حکيم اين حرفي که زد درست است يا نه! يک منجّم ماهر هم ميتواند تا پنج هزار سال قبل يا پنج هزار سال بعد مسئله خسوف و نجوم را حل کند که تا پنج هزار سال چند تا خسوف اتفاق افتاده چند تا کسوف بوده از بس جهان منظم است. اين داستان از جناب ابوريحان بيروني نقل شده است که عالم از بس منظم است اگر به حرف در بيايد ميشود موسيقي، از بس زيباست، از بس منظم است، اگر عالم اين قدر منظم است و اين قدر نغمههاي دلپذير دارد و ما ميتوانيم از همه اينها استفاده کنيم مبادا ـ خداي ناکرده ـ مشکلي که پيش ميآيد از دينمان کم بکنيم به نفع دنيا. فرمود هر کس از دين خودش کم کرد براي دنيا، آن مال دنيا هم به او نميرسد. هر کس از دين کاست که به دنيا برسد هرگز نخواهد رسيد دين وضع عزيز ماست، بله اگر ما ميپوسيديم و مرگ آخر خط بود به هر حال قابل معامله بود اما چيزي است با ابديت ماست. الآن در ابديت ما به ثبات ميرسيم نه سکون، الآن ميشود گفت که فلان قله دماوند يا فلان کوه چند سال يا چند قرن آن است ميشود اما نميشود گفت دو دو تا چهار تا چند سالش است؟ اين تازه کف امور ثابت است؛ يعني ما از علوم تجربي که بگذريم به مسئله رياضي برسيم اين کف موجودات ثابت است از اين به بعد هر چه برسيد در مسائل متافيزيکي، همهاش ثبات است و ثبات است و ثبات، نه زمان دارد تا بشوند متزمّن نه مکان دارند تا بشوند متمکّن، ماييم و ابديت ما. اينکه درباره چهار هزار سال قبل، چهار هزار سال بعد، مثل اينکه در کف دست ما است فتوا ميدهيم جناب افلاطون آنجا درست گفته، ارسطو اشتباه کرده يا بالعکس، اين براي آن است که براي ما چهار هزار سال قبل و چهار ساعت قبل و چهار دقيقه قبل يکسان است، روح اين است ما هستيم و ابديت؛ ما ممکن است از زيد گله داشته باشيم از عمرو گله داشته باشيم جلوي هم اعتراض ميکنيم بگوييم و مانند آن؛ اما هرگز به حرم امن دين ما راه ندهيم. فرمود اين دين شما چيزي نيست که از آن بکاهيد بخواهيد مشکل دنيايتان را حل کنيد.
«لَا يَتْرُكُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ لِاسْتِصْلَاحِ دُنْيَاهُمْ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ» خدا انسان را گرفتار ميکند مبادا کسي از دين بکاهد براي اصلاح دنياي خودش.
در جريان نوف بکالي[9] که «بِکال و بَکال» هر دو ضبط شد؛ بعضيها گفتند منطقهاي است در يمن بعضيها گفتند از همدان عرب است. در آن قسمت فرمود به همان نوف بِکالي که «يا نوف»! خوابي يا بيدار؟ که بخشي از اين در جلسه قبل گذشت، بخشي هم مربوط به اين جلسه است. فرمود کسي که بيراهه ميرود يا راه ديگري را ميبندد با مال حرام اختلاس و نجوم بخواهد آبرو پيدا کند طولي نميکشد که از مَرکَب پياده ميشود. فرمود حسابتان مشخص باشد، آن کسي که امروز سوار است هميشه سوار نيست آن کسي که امروز پياده است هميشه پياده نيست.
بسا سواره كه آنجا پياده خواهد شد ٭٭٭ بسا پياده كه آنجا سوار خواهد بود
بسا امير كه آنجا اسير خواهد شد ٭٭٭ بسا امير كه آنجا فرمانگذار خواهد بود[10]
يک روز حسابي هست. فرمود ممکن نيست کسي از دين خود بکاهد بخواهد بر دنيا بيافزايد مگر اينکه خسارت ميبيند. در جريان «نوف» اين وصايا را کرده است؛ فرمود الآن سحر است هر کس در اين فرصت زرّين با خداي خود مناجات کند جواب مثبت ميشنود مگر چند گروه، آنهايي که راه ديگران را ميبندند يا عمداً بيراهه ميروند و نميگذارند کسي به اينها بسنده کند؛ اين راه باز است که راه بدي نيست، نه تنها راه بدي نيست راه خوبي هم است و چيزي هم نيست که آدم نگران باشد. ببينيد فرمود کساني که در ملکات علمي و عملي درست راه رفتهاند خيلي چيزها از ما ميخواهند، آبرو ميخواهند عزّت ميخواهند، سلامتي ميخواهند، غفران ذنوب ميخواهند، غفران گذشتهها ميخواهند اينها دعاهاي رايجي است که در قرآن و روايات است؛ اما اين دعا هم در قرآن است به ما گفتند بخوانيد، معلوم ميشود براي ما رسيدن به آن ممکن هست که ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾[11] خدايا آنجا قرة عين قرار بده فرزندان صالح قرار بده آبروي ما را محفوظ کن ما نياز به کسي نداشته باشيم اينها دعاهاي رايج است که قرآن بخشي از اينها را نقل کرد، ما را هم تشويق کرد که از خدا اينها را بخواهيم؛ اما اين بخش مهمّ آن را نگاه کنيد به ما فرمود بگوييد: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾ خدايا آن توفيق را بدهد که من اگر در حوزه هستم متقيان حوزه به من اقتدا بکنند، اگر در دانشگاه هستم، متّقيان دانشگاه به من اقتدا کنند. اقتدا کردن تنها اين نيست که پشت سر من نماز بخوانند، من طرزي در دانشگاه باشم که جوانها مرا الگو قرار بدهند، بگويند آدم خوب يعني اين که نه بيراهه ميرود، بيتحقيق سخن نميگويد بيتحقيق مقاله نمينويسد بيتحقيق کسي را نمره نميدهد، بيتحقيق قيام و قعود ندارد. من طرزي زندگي کنم که خوبان جامعه به من اقتدا کنند، اينکه چيز بدي نيست؛ اين دنيا نيست اين مقامخواهي نيست. کم مقامي نيست که کسي در شهري زندگي کند که خوبان شهر به او اقتدا ميکنند ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾، اينکه مربوط به آخرت نيست، درجات بهشت در آخرت سرجايش محفوظ است، اين ميشود حسنه دنيا.
در سوره مبارکه «بقره» است که خداي سبحان به ما اجازه داد که از او بخواهيم: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ﴾؛[12] برخيها ميگويند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾ حسنه نميخواهند فرمود: ﴿ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾[13] اينها که فقط دنيا ميخواهند نه حسنه دنيا ﴿ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾؛ اما مردان الهي ميگويند خدايا حسنه دنيا حسنه آخرت را به ما بده! يکي از برجستهترين حسنه دنيا اين است که آدم طرزي زندگي کند که خوبان جامعه به او اقتدا بکنند؛ مقام علمياش طرزي باشد که هر کس مشکل علمي دارد از او بپرسد، مقام تدبيري او طوري باشد که هر کسي مشورت ميخواهد از او بهره بگيرد، مقام نصح و خالص و نصيحت کردن او طوري باشد که اگر نصيحت بخواهد به او بگويد. ميدانيد نصيحت غير از انتقاد است؛ اين سوزن خياطي را ميگويند «منصحه»، اين لباسي که خياط دوخت را ميگويند «نصاح»؛ خود جناب خياط را ميگويند «ناصح». آنکه جامه تقوا ميدوزد بر پيکر ديگران ميپوشاند او نصيحت ميکند وگرنه انتقادي که با آبروريزي همراه باشد يا با تشفّي خاطر همراه باشد که آن نصيحت نيست «وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ»[14] يعني اين! اصلاً نصيحت يعني خياطي، يعني لباس دوختن بر پيکر آن منصوح، آويختن و پوشاندن و آبروي او را حفظ کردن اين نصيحت است وگرنه اين لباس را که نميگفتند «نصاح»، آن سوزن خياطي را که نميگفتند «منصحه».
ما بايد نصيحت کنيم اول خودمان را، خياط خودمان باشيم چه بهتر:
تو نيك و بد خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بايدت ديگري محتسب[15]
چرا ديگري حساب ما را برسد؟ ما خودمان ميتوانيم اين کار را بکنيم خياط خودمان باشيم، لباس خودمان را خودمان بدوزيم که برهنه نباشيم در جامعه و پوشاک داشته باشيم هم براي خودمان هم براي جامعه، هم براي نزديکان ما هم براي دوستان ما.
من مجدّداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامي ميدارم براي همه مخصوصاً جانباختگان سانحه هواپيما و عزيزان کرمان طلب، آمرزش و علوّ منزلت داريم، براي بازماندگانشان اجر صابران را مسئلت ميکنيم، اميدواريم همه اينها در کنار مائده و مأدبه ذات اقدس الهي از هر گزندي در آن عالم مصون باشند!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملت و مملکت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
مشکلات اقتصاد، امنيت، امانت، آسايش، نظم و برطرف شدن همه مشکلات و پديدآمدن همه رفاهها به عنوان بهترين عطيه الهي نصيب اين ملت بفرما!
جوانان ما را مشمول دعاي ويژه وليّات قرار بده!
امر ازدواج اينها را به برکت قرآن و عترت سهل بفرما!
غدّه بدخيم طلاق را از جامعه ما برطرف بفرما!
اين جامعه را به بهترين وجه به هدف والاي آنها برسان! و اين ادعيه را در حق همه پيروان قرآن و عترت مخصوصاً اين عزيزان مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص30.
[2]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص275.
[3] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت107.
[4]. شرح المنظومة، ج5، ص180.
[5]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.
[6]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت106.
[7]. سوره لقمان، آيه20؛ سوره جاثية، آيه13.
[8]. سوره آل عمران، آيه137؛ سوره نحل، آيه36.
[9]. نوف پسر فضّاله، اهل همدان از ياران امير المؤمنين عليه السّلام بود و بكّاله قبيلهاى از يمن بود.
[10]. ديوان اشعار سعدي، قصيده23.
[11]. سوره فرقان، آيه74.
[12]. سوره بقره،آيه201.
[13]. سوره بقره،آيه200.
[14]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص403.
[15]. حافظ، قطعات، قطعه شماره 1.