19 12 2017 440585 شناسه:

تفسیر سوره واقعه جلسه 6 (1396/09/29)

دانلود فایل صوتی

 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ (٤۱) فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ (٤۲) وَ ظِلٍّ مِن یَحْمُومٍ (٤۳) لَا بَارِدٍ وَ لَا کَرِیمٍ (٤٤) إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ (٤۵) وَ کَانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِیمِ (٤۶) وَ کَانُوا یَقُولُونَ ءَإِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (٤۷) أ وَ آبَاؤُنَا الأوَّلُونَ (٤۸) قُلْ إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ (٤۹) لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۵۰) ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ (۵۱) لَآکِلُونَ مِن شَجَرٍ مِن زَقُّومٍ (۵۲) فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۵۳) فَشَارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ (۵٤) فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (۵۵) هذَا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ (56)

سوره مبارکه «واقعه» که در مکه نازل شد و خطوط کلّی مسئله معاد را ذکر می‌کند، مردم را در قیامت به سه قسم تقسیم کردند، این تقسیم اوّلی است؛ البته هر کدام از این اقسام سه‌گانه زیر مجموعه فراوانی دارد. درباره قسم اوّل و سوم، دلیل را هم ذکر فرمود، ولی درباره قسم دوم دلیل را ذکر نکرد. درباره قسم اوّل که نعمت‌های فراوانی برایشان هست در آیه 24 فرمود: ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾. درباره قسم سوم که اصحاب شمال یا به تعبیری دیگر اصحاب مشأمه هستند، فرمود: ﴿إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ ٭ وَ کَانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِیمِ﴾، درباره گروه دوم یعنی اصحاب یمین برهان مسئله را ذکر نکردند، نفرمودند: ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ یا اینها چنین عبادتی را انجام می‌دادند و مانند آن.

قرآن کریم یک سلسله اصول کلّی را برای همه ذکر کرد که هر کسی هر کار خیری انجام بدهد آن را می‌بیند: ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ،[1] چه اصحاب یمین و چه مقربین، این یک؛ در بخش‌های دیگر فرمود: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾،[2] چه اصحاب یمین چه مقرّبین، این هم دو. دیگر نیازی به این نبود که درباره خصوص اصحاب یمین برهان ذکر کند و از طرفی اصحاب یمین را که بین مقربین و اصحاب شمال ذکر کرد بین دو تا برهان ذکر کرد؛ یعنی برای مقربین دلیل آورد: ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، برای اصحاب شمال دلیل آورد: ﴿إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ﴾، یقیناً معلوم می‌شود که اصحاب یمین هم ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾اند.

مطلب دیگر آن است که یک سلسله جزای مشترکی است که پاداش هر عمل هست؛ برای مقربین به اندازه خود آنها، برای اصحاب یمین هم به اندازه خود آنهاست. نسبت به اصحاب شمال آن کیفر به اندازه عمل؛ یعنی بیش از عمل نیست؛ اما به اندازه عمل هست خدا تحدید نکرد، نفرمود هر کس به هر اندازه گناهی که بکند حتماً به آن اندازه کیفر می‌بیند؛ فرمود از آن اندازه بیرون نیست، ممکن است تخفیف باشد که ﴿وَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾.[3] این «یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیر»[4] که دعای معروف است از آن آیه‌ای گرفته شد که ﴿وَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾.

بنابراین نسبت به اصحاب شمال بیش از استحقاق آنها کیفر نمی‌شوند؛ نه حتماً به اندازه استحقاق آنها کیفر بشوند، چون ﴿وَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾. ولی درباره اصحاب یمین و مقربین حتماً به اندازه عملشان پاداش می‌بینند؛ لکن دو بخش مهم فوق پاداش هست که آنها را درباره مردان باایمان ذکر می‌کند: یکی اینکه بعد از اینکه فرمود جزای اینها به اندازه عمل اینهاست فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها[5] حالا اگر بهشتی خواه از مقربین خواه از اصحاب یمین فیض و فوز برتری را بخواهند از ذات اقدس الهی طلب بکنند، این هست. فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها، این ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها به اندازه جزا نیست، جزایشان جداست. این دو بخشی را که قرآن ذکر می‌کند در دو طایفه از آیات غیر از مسئله جزاست، ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ همین است که در این سوره مبارکه «واقعه» آمده است. دو بخش دیگر هست که این دیگر به فیض الهی و رحمت الهی مربوط است: یکی فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها؛ اینها هر اندازه بخواهند زمینه هست. البته این برای مقربین به یک معنا، برای اصحاب یمین به معنای دیگر است. بخش سوم، بخشی است که فرمود: ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ،[6] این ﴿لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ فوق مسئله جزاست که فرمود: ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، آن را می‌شناسند، چون کسی که به هر اندازه عمل می‌کند به همان اندازه جزای خود را می‌داند، چون جزا باطن همین عمل است. اگر کسی یک عمل خیری را می‌خواهد انجام بدهد، این عمل را می‌شناسد؛ خواه عبادی، خواه حقوقی، خواه فردی خواه جمعی، به هر حال این عمل را می‌شناسد. این عمل را که می‌شناسد با قربت انجام می‌دهد، جزای آن را هم می‌شناسد. آن دو بخش دیگر این است که ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها، وقتی وارد صحنه بهشت شد یک سلسله مزایای برتری دید، درخواست یک سلسله مزایای برتر را هم می‌کند، این را هم خدا عطا می‌کند. بخش سوم آن است که ما یک سلسله چیزهایی عطا می‌کنیم که فوق مشیئت و خواست آنهاست که این هم چند بار گفته شد. اینکه فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها، غیر از ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ است؛ یعنی یک سلسله برکاتی در بهشت است که این بهشتی‌ها تقاضای آن را هم نمی‌کنند آرزوی آن را هم نمی‌کنند، چرا؟ چون آرزوی هر کسی به اندازه معرفت اوست، اگر کسی چیزی را نداند هرگز آرزو نمی‌کند. این مثال چندین بار در همین بحث ذکر شد که یک فرد عادی حالا یا کشاورز یا دامدار، در تمام مدت عمر، هرگز یک چنین آرزویی ندارد که ای کاش من نسخ خطی تهذیب شیخ طوسی را داشته باشم! این یک کار عمیق علمی است برای صاحب‌نظران. برای فقیه یک آرزو است، برای یک محدّث یک آرزو است؛ اما این آرزو هرگز یک دامدار در تمام مدت عمر ندارد که ای کاش من نسخ خطی کلینی را می‌داشتم! یک سلسله نعمت‌هایی در عالم است که فوق آرزوی افراد است. فرمود بهشت سه درجه است: یک درجه جزای عمل هست که اینها می‌شناسند، برای اینکه خودشان عمل کردند باطنش را می‌شناسند. یک قسمت فیض زائدی است که ما به آنها عطا می‌کنیم: ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾، ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها؛ یعنی هر چه بخواهند می‌دهیم. قسم سوم فوق مشیئت اینهاست، چون آنها را در مقابل هم قرار داد، فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها؛ هر چه خواستند می‌دهیم، ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾، بالاتر از خواست و مشیئت و آرزوی آنهاست؛ یعنی چیزهایی نزد ما هست ما به آنها می‌دهیم که آنها درخواستش را هم ندارند، آرزویش را هم ندارند. آدم چیزی را که نمی‌داند چه آرزویی بکند؟ دنیا همین طور است.

بنابراین اینکه فرمود: ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، آن مرحله کف بحث است؛ چه اینکه در بخش‌های وسیعی از همین سوره مبارکه «واقعه» کف بهشت است. آن مرحله با اولیا بودن، لقای الهی داشتن، مناجات با خدا داشتن، با اهل بیت بودن، اینها که در این بهشت و در این «واقعه» نیامده است.

پرسش: در بهشت تفاوت در عقول هست؟

پاسخ: تفاوت معرفت‌هایی که در دنیا به همراه بردند یقیناً هست. فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ،[7] در بخش‌هایی از قرآن کریم فرمود که ﴿إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً﴾؛[8] گاهی در سوره «آل عمران»، در سوره «انفال» با دو تعبیر مختلف آمده، پس یک بحث دارد که ﴿إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً﴾، این معلوم می‌شود تفاوت هست. یک بخشی از آن در سوره مبارکه «آل عمران» و بخش سوم در سوره مبارکه «انفال» هست که در یک جا دارد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ،[9] در جای دیگر دارد: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ، نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ. این مربوط به مقامات ایمان افراد است. این که گفته شد ایمان درباره حضرت امیر «من القرن الی القدم» و مشابه این درباره عمار گفته شد: عمار «من قرنه الی قدمه» ایمان است،[10] می‌شود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ، نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ. منتها تفاوت اصلی بین امام و مأموم این است که همین حدیث معروف که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار»؛[11] اصلش درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»،[12] این تعبیر لطیف درباره عمار هم از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیده شد که فرمود: «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار»، اما فاصله بین امام و مأموم خیلی است. آن فاصله با این رجوع ضمیر حلّ می‌شود؛ «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ»، این ضمیر «یَدُورُ» به عمار برمی‌گردد؛ «یدور عمار معه» یعنی با حق، «حیث ما دار» یعنی حق. «یدور العمار مدار الحق حیث ما دار الحق». ضمیر اوّل به عمار برمی‌گردد، آن دو تا ضمیر به حق. عمار «مع الحق یدور معه حیث ما دار». اما در جریان حضرت امیر کاملاً به عکس است؛ علی(علیه السلام) «مع الحق یدور» این ضمیر به حق برمی‌گردد، «یدور حق مدار علی حیث ما دار علی». سرّش این است که ما یک رساله عملیه، یک کتاب فقهی مدوّن نداریم که حضرت امیر ببیند که در این کتاب فقهی چه نوشته، برابر آن حرکت کند! به برکت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) این ذوات نورانی حق را در می‌یابند ما اگر خواستیم ببینیم چه حلال است چه حرام! چه واجب است چه غیر واجب! سیره اینها، قول اینها، تقریر اینها، عمل اینها می‌شود سند فقهی. اینکه می‌گویند قول امام، فعل امام، تقریر امام حجت است یعنی چه؟ یعنی ما دین را از اینجا می‌گیریم. پس این حقی که ما می‌خواهیم ثابت کنیم و مرجع علمی ماست، این حق «یدور مدار علی حیث ما دار علی». قول اینها، فعل اینها، تقریر اینها می‌شود سند دینی؛ البته به عنایت الهی است.

بنابراین یک وقت افراد در حدی‌اند که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ، این یک طایفه از آیات است یک وقت در حدی هستند که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ، طایفه دیگر است که فرق اساسی سوره «آل عمران» و «انفال» همین است. علی(علیه السلام) ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ، عمار و امثال عمار ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ. اگر ما بخواهیم بفهمیم در اسلام چه حلال است چه حرام؟ چه واجب است چه غیر واجب؟ ما یک فقه دیگر و رساله نوشته داریم یا ببینیم اینها چه کار می‌کنند؟ حق دائر مدار اینهاست؛ البته این حق مقام فعل است، اینها مقام فعل‌اند، ذات اقدس الهی اینها را طرزی تربیت کرد که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحْسَنَ تَأْدِیبِی»؛[13] آن وقت ذات اقدس الهی همان طوری که با زبان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ما حرف می‌زند، با فعل پیغمبر، سنّت پیغمبر، سیره پیغمبر، رفتار پیغمبر با ما حرف می‌زند. ما حق را از رفتار و تقریر و قول و فعل و سنّت اینها می‌یابیم. پس «علی مع الحق یدور الحق مدار علی حیث ما دار علی». خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) در ذیل این جمله که معرفی حضرت امیر بود، این جمله را اضافه کرد: «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»[14] آن وقت این را همان طوری که قرآن «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»،[15] حدیث هم همین طور است. این حدیث روشن می‌کند که ضمیر «یدور» درباره حضرت امیر، به حق برمی‌گردد؛ «یدور الحق مدار علی حیث ما دار».

پرسش: ...

پاسخ: آنکه حق بالذات است که چیزی با او نیست. این حقّی که در سوره مبارکه «آل عمران» آمده: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾، نه «الحق مع ربک».

پرسش: آیه دارد: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾.[16]

پاسخ: او حق محض است چیزی هم با او نیست. این ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ این ضمیر فصل یک طرف، معرفی شدنِ خبر با «الف» و «لام» در طرف دیگر، مفید حصر است: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾. «هو الحق ما دونه باطل»؛ اما آنچه در سوره مبارکه «آل عمران» دارد: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾، این حق فعلی است. این حق فعلی که از خداست، انسانِ کامل هم از خداست؛ اما ما دین را که حق است از غیر انسان کامل که دریافت نمی‌کنیم. در کتابی، جایی نوشته باشد ما دین را از آنجا بگیریم که نیست. این انسانِ کامل را که ذات اقدس الهی خلیفه خود قرار داد: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ،[17] یاد آنها داد که امروز وجود مبارک حضرت حجّت خلیفه خداست، ذات اقدس الهی این معارف را یاد حضرت حجّت داد؛ چه اینکه یاد ائمه دیگر هم داد. آن وقت چون یاد آنها داد، ما اگر خواستیم ببینیم دین چیست، از قول اینها، فعل اینها، تقریر اینها می‌فهمیم وگرنه ما راه دیگری که نداریم. پس این حق که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ این فعل است، ممکن است، حق فعلی است، در عالم امکان است، کاری به آن حق ذاتی که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾ که آن هم حصر است، کاری به او ندارد. او ذات است، چیزی با او نیست تا ما بگوییم با هم‌اند. با خدا چیزی نیست، خدا با هر چیزی هست. علی با خدا نیست، علی از خداست. پیغمبر با خدا نیست، از خداست. قرآن با خدا نیست، از خداست. اینها مخلوق خدا هستند.

بنابراین در قلمرو خلقت، ما یک حق داریم به نام دین، احکام، شریعت، اینها «من الله» است. انسانِ کامل هم «من الله» است، اصحاب باایمان مثل و عمار یاسر هم «من الحق»اند؛ منتها عمار تابع حق است «حیث ما یدور» و خود حق در مقام اثبات، پیرو انسانِ کامل است «حیث ما یدور» که ما اگر خواستیم ببینیم دین چیست؟ از قول اینها، فعل اینها، تقریر اینها استفاده می‌کنیم.

غرض این است که این درجات را ذات اقدس الهی فرمود فرق می‌کند. فرمود یک عده هستند که ﴿إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً﴾، این معلوم می‌شود در ازدیاد است. یک عده ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ، این بخش دوم است. یک عده ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ، این طور نیست که «لام» حذف شده باشد. این طور نیست، این ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ بدون حذف «لام» است.

پرسش: پس «إِنَّا لِلَّهِ»[18] را چگونه معنا میکنید؟

پاسخ: «إِنَّا لِلَّهِ» مِلک او هستیم. از خدا هستیم، نه با خدا. ما مخلوق خدا هستیم: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ را، آدم را، انبیا را، فرمود ما همه را آفریدیم اینها مخلوق ذات اقدس الهی هستند، خلیفه ذات اقدس الهی هستند، ممکن‌اند، ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُون﴾؛[19] اما ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ. تمام علوم از ذات اقدس الهی است؛ اما قرآن حساب دیگری دارد. تمام صحف آسمانی از خدا هستند؛ اما قرآن حساب دیگری دارد. وقتی قرآن بخواهد در برابر صحف آسمانی سنجیده بشود، تنها ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[20] نیست، این ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ را نسبت به تورات و انجیل و اینها می‌فرماید؛ اما به قرآن که رسید فرمود: ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾،[21] هیمنه دارد، سلطنت دارد، خدا کاشف الغطای بزرگ را غریق رحمت کند! فرمود اگر قرآنی نبود چیزی در جهان به نام دین نمی‌ماند، زیرا این تورات و انجیل محرَّف که بسیاری از مطالب تحریفی در آن هست و به انبیا اسناد داده بودند این ماندنی نبود. قرآن آمد عیسی را معرفی کرد موسی را معرفی کرد انجیل را معرفی کرد، تورات را معرفی کرد و مطالب اینها را معرفی کرد و ثابت کرد که اینها تقریرات درس موسی و عیسی است، این از حرف‌های بلند مرحوم کاشف الغطاست. فرمود این تورات و این انجیل که ـ معاذالله ـ شراب خواری و اینها را به انبیا، کشتی‌گیری خدا با یعقوب را در بردارد، این دینی نبود که بماند. این کتابی نبود که با پیشرفت علم، بشر در برابر آن تکیه کند. الآن کلیسا مدیون مسجد است، مسیحیت مدیون پیغمبر اسلام است مدیون حسین بن علی است. فقیهی مثل کاشف الغطاء می‌خواهد. غرض این است که ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها مخصوص یک عده است، ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ مخصوص یک عده است، ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ آیه دیگر است و هیچ دلیلی ندارد که ما بگوییم ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ اینجا «لام» محذوف است. پس ما سه مرحله داریم: یک مرحله مؤمنین عادی‌اند که اینها اصحاب یمین‌اند، یک عده مقربین‌اند. اینهایی که مقربین‌اند در برابر عملشان پاداش می‌بینند، ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، چون ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ را درباره مقربین گفته است. دو مرحله دیگر می‌ماند که به فضل الهی است و آن این است که ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها؛ هر چه بخواهند به آنها می‌دهیم. مرحله سوم آن است که در دستگاه خدا یک سلسله مراحل عالیه هست که حتی اینها آرزوی آن را هم ندارند، چون نمی‌شناسند. حالا قُرب ائمه(علیهم السلام) مگر کسی آنها را می‌شناسد تا قُرب آنها را درخواست کند. فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها این مرحله دوم که فوق ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ است. مرحله سوم ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾، این ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ یعنی «فوق ما یشتهون»، مثل همان مثل تهذیب شیخ طوسی که مثال زدیم.

بنابراین مال اوّل را ذکر فرمود که مقربین‌اند. مال سوم را ذکر فرمود که اصحاب شمال‌اند. این وسط‌ها هم معلوم می‌شود که ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ است. تازه اینها جزاهای جنّت جسمانی و جنّت بدنی است؛ صحبت از آسایش است، صحبت از میوه است، صحبت از خوردن است، صحبت از حوری است و امثال آن؛ اما آن جنّت معنوی که ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾، که در پایان سوره مبارکه «فجر» است فوق این است که این ـ إن‌شاءالله ـ آنجا باید حلّ بشود که جنّت الله چیست؟ آنجا سخن از بهشت و درخت و امثال آن که نیست. آنجا در پایان سوره مبارکه «قمر» که گذشت دارد: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ... عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[22] عطف نکردند. این ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، «عند الله» که جا برای درخت و میوه نیست. آنکه در پایان سوره مبارکه «فجر» دارد: ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾، آنجا جا برای درخت نیست. روح یک سلسله لذایذی دارد، الآن اگر کسی مطلبی را کشف بکند، حالا متأسفانه اگر اهل معنا هم نباشد، پزشکی داروی درمان‌کننده این بدخیم را حلّ کند، چقدر لذت می‌برد؟! آن لذت قابل قیاس با خوردن میوه و امثال آن نیست. روح لذت‌هایش ماندنی است و جاودانه است و پاینده است. این غذای خوبی که آدم می‌خورد مادامی که در فضای دهن است لذیذ است وقتی که از دهن گذشت وارد معده و بعد وارد روده شد، از هر طرف خارج بشود بدبوست؛ چه بالا بیاورد چه پایین! این که لذت نشد؛ اما این معنویت و علم و صداقت کسی سعی کرد در این زمان خطر دست افتاده‌ای را بگیرد، الآن پنجاه سال گذشته هر وقت به یاد اوست لذت می‌برد. این نه متزمّن است نه متمکّن. نه در یک زمان معینی است که تاریخ شامل حالش بشود، نه در مکان خاصی است که جغرافیا شامل حالش بشود. تاریخ ندارد جغرافیا ندارد روح این چنین است این روح اگر بخواهد: ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾ نصیبش بشود می‌شود: ﴿لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾.

پرسش: به هر حال در بهشت آن چنان که در روایات هست تنعّمات مادی هم صبغه معنوی دارد.

پاسخ: نه، این به یاد اینکه من کار خیری ذات اقدس الهی توفیق داد انجام داده‌ام و به برکت آن خدای سبحان به من عطا کرده است ممکن است همراه آن باشد که این هم به آن نیّت و امثال آن برمی‌گردد، وگرنه میوه چه لذت معنوی دارد؟ سایه چه لذت معنوی دارد؟ یک لذت جسمانی است.

پرسش: رشد و تکامل در بهشت هست؟

پاسخ: رشد علمی هست، ولی رشد عملی نیست. رشد عملی مربوط به شریعت است؛ یعنی کسی عبادتی بکند، درجه‌اش بالا برود این می‌شود دین. آنجا جای شریعت نیست. ائمه فرمودند: «إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»‏،[23] تکامل علمی فراوان است خیلی از چیزها برای آدم کشف می‌شود آدم می‌فهمد که در دنیا نمی‌فهمید؛ چه در برزخ چه در قیامت. اما تکامل عملی که انسان کاری بکند ثواب ببرد، چون آنجا جا برای شریعت نیست. نعم! کارهایی که کرده آثاری که گذاشته سنّتی که گذاشته، تا آن هست اثر آنها به این می‌رسد که این همان آثار عمل اوست در دنیا که «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ»،[24] «ست»، «خمس» یا «اربعة» که این حصری ندارد؛ هر اثر جاودانه‌ای که انسان بگذارد تا آن اثر در دنیا هست و مورد بهره‌برداری مردم است این شخص در قیامت فیض می‌برد.

پرسش: تعلّق روح به جسم برای اینکه در آنجا از مادیات استفاده کند یک نوع تعذیب حساب میشود.

پاسخ: تعذیب که نیست تدبیر است، چون این روح که مجرد محض نیست، این روح از همین ناحیه بدن به آن کمالات رسیده است. این بدن نمی‌گوید من خسته شدم، می‌گوید باید این کار را بکنی؛ این روح این بدن را وادار می‌کند او هم تدبیر می‌کند و نمی‌گوید من خسته شدم یا روزه نمی‌گیرم یا برای صبح بلند نمی‌شوم نماز صبح پا نمی‌شوم. این بدن تسخیر روح است این روح چون این بدن یک ابزار خوبی بود بعد از مرگ هم این را حفظ می‌کند؛ لذا خیلی از ابدان نمی‌پوسند. این بدن اگر مطیع روح باشد، بعد از مرگ هم کمال بهره را از همین رهبری روح می‌برد. روح یک موجود مجردی است که ذاتاً مجرد است ولی در مقام فعل نیاز به بدن دارد. قیامت هم همین طور است. فرمود: ﴿وَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ﴾ این هم اصحاب مشأمه تعبیر می‌کنند که شئامت و زشتی با اینها همراه است هم اصحاب شمال تعبیر می‌کنند که مثلاً نامه اعمالشان به دست چپ داده می‌شود. این اصحاب شمال دست راستشان هم چپ است، دست چپشان هم چپ. چه اینکه مؤمنین هم آن روایتی که از امام کاظم(سلام الله علیه) رسیده است که ذات اقدس الهی این طور است: «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین‏»؛[25] دو دست بی‌دستی خدا راست است، ما می‌گوییم او «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[26] است. «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین‏»، درباره مؤمن هم فرمود که مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»[27] است. آن با دست راست هم کار خیر می‌کند با دست چپ هم کار خیر می‌کند، ولی منافق و کافر «کلتا یدیه شمال»؛ با دست چپ هم کار شرّ می‌کنند با دست راست هم کار شرّ می‌کنند. گاهی تعبیر به «اصحاب المشأمه» است گاهی تعبیر به «اصحاب الشمال» که شاید ناظر به این باشد که اعمالشان، کتابشان را از دست راست می‌گیرند چپ می‌گیرند، «من وراء ظهر» هم هست البته. اینها ﴿فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ﴾؛ باد سوزانی که در مسام و منافذ بدن نفوذ می‌کند و گدازنده است آن را می‌گویند «سمیم» و آب داغ هم که دامنگیر اینها هست و ظلّ و سایه دود؛ سایه درست است که چیز خوبی است اما اگر آفتاب این سایه تولید بکند، نه آن تاریکی را دود تولید بکند. این سایه چون گفتیم سایه، باید توضیح بدهیم که این ﴿لَا بَارِدٍ وَ لَا کَرِیمٍ﴾؛ نه خنک است نه گواراست. این کریم وصف اجسام گرانبها هم هست از طلا و اینها در کتاب لغت به احجار کریمه یاد می‌شود. طلا و امثال طلا برای انسان‌های عادی مثلاً ارزش دارد؛ اما وقتی اهل بیت(علیهم السلام) معارف الهی را بیان می‌کنند، می‌فرمایند این ارزشی ندارد. یک بیان نورانی از امام باقر(سلام الله علیه) است حضرت مطالبی را فرمودند یکی از اصحاب گفت عجب جواهری ما از شما استفاده کردیم امروز! تعبیر معروفی که ما چه طلا یا نقره‌ای! حضرت فرمود حیفت نیامد که این حرف‌ها را به طلا تشبیه کردی؟! «هل الجوهر إلا الحجر»[28] طلا یک سنگ زردی است. این حرف‌ها را به طلا تشبیه کردی؟ «هل الجوهر إلا الحجر»، سنگ است حالا چون کمیاب است و قدری زیباست ارزش پیدا کرده است وگرنه از سنگ چه برمی‌آید غیر از اینکه لای دیوار بگذارید. عامل ارتباطی معاملات همین است وگرنه این به درد هیچ چیزی نمی‌خورد سنگ است. فرمود: «هل الجوهر إلا الحجر»، این حرف‌هایی که ما گفتیم این را به طلا تشبیه کردی؟ در بیانات نورانی حضرت امیر هم مشابه این است. فرمود این ﴿إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ﴾، این دلیل مسئله است. آنجا به طور اجمال در آیه 24 فرمود: ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، درباره مقربین است. اینجا آیه 45 فرمود: ﴿إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ﴾؛ اینها مترف بودند، خوش‌گذران بودند، عیّاش بودند. ﴿وَ کَانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِیمِ﴾؛ روی گناه بزرگ اصرار داشتند. معرفت‌شناسی اینها، تصدیق و تکذیب اینها دائر مدار قبول و نکول گذشته‌ها بود. چیزی را می‌خواستند بپذیرند می‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی أُمَّةٍ﴾[29] چیزی را می‌خواستند نپذیرند می‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾،[30] بعد قرآن فرمود: ﴿أَ وَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاَ یَهْتَدُونَ،[31] کذا و کذا؟ شما حساب بکنید آنها چقدر معرفت داشتند که معیار معرفت شما به تصدیق و تکذیب آنها وابسته است!؟ ﴿إِنَّا وَجَدْنا﴾، ﴿إِنَّا وَجَدْنا﴾ چیست که می‌گویید؟ فرمود اینها بر اساس شرک و کفر و الحاد اصرار داشتند. این ﴿کَانُوا﴾، ﴿کَانُوا﴾ نشان می‌دهد که این ملکه بود. کسانی که احیاناً لَمَمی یک سیئات اندکی گذرایی مثلاً مبتلا شدند هرگز به این گرفتاری در نمی‌آیند. اینهایی که به صورت ﴿کَانُوا﴾ ذکر می‌کند، یعنی اصرارشان این بود ملکاتشان این بود. ﴿إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ﴾، ﴿وَ کَانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِیمِ﴾، ﴿وَ کَانُوا یَقُولُونَ ءَإِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، ما می‌میریم خاکستر می‌شویم بدن ما هم می‌پوسد استخوان‌ها می‌ماند، قیامتی نیست ـ معاذالله ـ اصرارشان این است. اینها هیچ عالم را نشناختند این عالم دقیق، این عالم علمی که صدها دانشگاه تازه می‌خواهد بدن انسان را بفهمد، چه رسد به روح. شما در دریاها «یا من فی البحر عجائبه» تمام این ماهی‌ها می‌بینید تولید اینها، همسریابی اینها، تخم‌گذاری اینها، عالمانه و محققانه است. «یا من هو فی البر عجائبه» «یا من هو فی البحر عجائبه».

خدا مرحوم حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! از شاگردان ممتاز مرحوم جهانگیرخان قشقایی بود. ایشان می‌فرمودند روز اوّلی که ما رفتیم نهج البلاغه درس مرحوم این بزرگوار جهانگیرخان قشقایی ایشان نهج البلاغه درس می‌گفتند درباره علم واجب بحث می‌کردند، چون از مسائل مشکل فلسفی همان علم واجب است که معلوم تغییر می‌کند و علم ثابت است ما وقتی که چیزی را می‌بینیم مادامی که جلوی چشم ما نیست عالم نیستیم وقتی جلوی چشم ماست عالم هستیم وقتی از اینجا گذشت دیگر نمی‌بینیم. علم ما به تبع معلوم ما تغییرپذیر است حالا تغییرش چگونه است توجیه دارد. ما این گونه هستیم بشر این گونه هست اما ذات اقدس الهی عالم است «بما کان، و ما یکون و ما کائن»، با تغییر معلوم، علم تغییر نمی‌کند مع ذلک جهل هم نیست. این جزء مشکلات مسائل فلسفی است که خدا به متغیرات علم ثابت دارد. مرحوم حاج آقا رحیم ارباب می‌گفت ما اوّلین روزی که درس مرحوم جهانگیرخان قشقایی(رضوان الله علیه) رفتیم ایشان داشتند نهج البلاغه تدریس می‌کردند درباره علم خدا به موجودات. مرحوم جهانگیرخان این عبارت را از نهج البلاغه حضرت امیر می‌فرماید که ذات اقدس الهی «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ‏ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ‏»؛[32] ذات اقدس الهی ناله حیوانات را در بیابان‌ها چه ناله فقر، چه ناله ضجّه، حیوانی گرفتار درّنده‌ای شد چگونه دارد ضجّه می‌زند؟ آن را خدا می‌داند. «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ‏ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ»، آن کسی که در خلوت‌ها و پنهانی‌ها پشت درهای بسته گناه می‌کند، ﴿هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کانُوا﴾[33] خدا می‌بیند «وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ‏»؛ هزارها ماهی در دریاهای بزرگ حرکت می‌کنند همان طوری که این نیروهای ناجا پلیس راهور از کیفیت سرعت ماشین، ترمزگیری ماشین، لاستیک ماشین، می‌تواند تشخیص بدهد که حق با کیست؟ چه کسی تُند رفته و چه کسی کُند رفته؟ در این بیان نورانی حضرت امیر دارد که تمام ماهی‌ها که می‌آیند ذات اقدس الهی می‌داند که این راهی را که ماهی از اینجا گذشته ماهی نر بوده ماهی ماده بوده! از چه نوع ماهی بوده! چه سبکی آمده! با چه سرعتی آمده! «یَعْلَمُ ... وَ اخْتِلَافَ»، اختلاف یعنی رفت و آمد، «نینان» جمع نون است «نون»؛ یعنی ماهی که به یونس می‌گویند: ﴿وَ ذَا النُّونِ﴾ «یَعْلَمُ ... اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ‏»، در این اقیانوس کبیر چند تا ماهی رفت و آمد کردند! چه کسی با سرعت آمد! از کجا به کجا رفت! شرق و غرب بود! شمال و جنوب بود! بالا و پایین بود! یک ماهی نر حرکت کرده یا ماهی ماده حرکت کرده این را خدا می‌داند. این نظم جهان را یک چنین خدایی آفرید اینها چون می‌گفتند خدایی ـ معاذالله ـ نیست و قیامتی هم ـ معاذالله ـ نیست گرفتار چنین وضعی‌اند. ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، سنگین‌تر از این دیرباورتر از این ﴿أ وَ آبَاؤُنَا الأوَّلُونَ﴾؛ آن نسل‌های گذشته که حالا استخوانی هم از آنها نمانده، آنها هم زنده می‌شوند؟ فرمود: ﴿قُلْ﴾؛ بله ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1] . سوره زلزله، آیه7.

[2]. سوره طور، آیه16.

[3] . سوره شوری، آیه30.

[4] . من لا یحضر الفقیه، ج1، ص132.

[5]. سوره ق، آیه35.

[6]. سوره ق، آیه35.

[7]. سوره آل عمران، آیه163.

[8]. سوره انفال، آیه2.

[9]. سوره انفال، آیه4.

[10] . بحارالانوار، ج19، ص35.

[11]. علل الشرائع، ص223.

[12]. الفصول المختاره، ص135.

[13]. بحارالانوار، ج16، ص210.

[14]. الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص102.

1. الکشاف, ج2, ص430؛ کامل بهایی(طبری)، ص390.

[16]. سوره لقمان، آیه30.

3. سوره بقره، آیه31.

[18]. وقعة الطف، ص176.

[19]. سوره زمر، آیه30.

[20]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه46.

[21]. سوره مائده، آیه48.

[22]. سوره قمر, آیات54 و 55.

[23]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه42.

2. جامع الأخبار(للشعیری)، ص 105.

[25]. المحاسن، ج1، ص264.

[26]. المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص 647 .

[27]. تفسیر القمی، ج1، ص37.

[28]. المناقب(ابن شهر آشوب), ج4, ص248.

[29]. سوره زخرف، آیه22.

[30]. سوره مؤمنون, آیه24؛ سوره قصص, آیه36.

[31]. سوره مائده، آیه104.

[32]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه198.

[33]. سوره مجادله, آیه7.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق