أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) بِأَکْوَابٍ وَ أَبَارِیقَ وَ کَأْسٍ مِن مَعِینٍ (۱۸) لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ یُنزِفُونَ (۱۹) وَ فَاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ (۲۰) وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُون (21) وَ حُورٌ عِینٌ (۲۲) کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (۲۳) جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (۲٤) لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً وَ لاَ تَأْثِیماً (۲۵) إِلاّ قِیلاً سَلاَماً سَلاَماً (۲۶) وَ أَصْحَابُ الْیَمِینِ مَا أَصْحَابُ الْیَمِینِ (۲۷) فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ (۲۸) وَ طَلْحٍ مَنضُودٍ (۲۹) وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (۳۰) وَ مَاءٍ مَسْکُوبٍ (۳۱) وَ فَاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ (۳۲) لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ (۳۳) وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (۳٤) إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً (۳۵) فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً (۳۶) عُرُباً أَتْرَاباً (۳۷) لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ (۳۸) ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ (۳۹) وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ (٤۰)﴾
چند سؤال مطرح شد که بعضی از اینها به بحث کنونی ما مرتبط نیست، ولی اجمالاً به این سؤالها پاسخ داده میشود تا به تفسیر آیاتِ تلاوت شده بپردازیم.
یکی اینکه بین ساکن و ثابت چه فرقی است؟ اگر موجودی در عالم دنیا باشد این یا متحرک است یا ساکن؛ ولی اگر از نشئه طبیعت بالا برود، این ثابت است. این معرفتهای حسّی که میگویند ما چیز ثابتی نداریم، برای اینکه با حسّ و تجربه اینها معرفت پیدا میکنند. قهراً امور محسوس متغیّر هستند، استقراء متغیّر است؛ اما تجربه متغیّر نیست. فرق استقراء که علمی نیست و علمآور نیست و تجربه که علمی است و علمآور است، این است که استقراء حسّی و تغییرپذیر است، تجربه حسّی نیست و تغییرپذیر نیست. اگر طبیبی در صد مورد یا هزار مورد آزمایش کرد که این دارو برای درمان فلان بیماری خوب است، این در حدّ استقراء است و بیش از مظنّه را به همراه ندارد، ولی اگر از تفکر عقلیاش کمک گرفت. این استقراء را به تجربه رساند تجربه مستحضرید که از یقینیات است و قیاس برهانی است و امر عقلی است نه امر حسّی. تجربه قیاسی است که استقراء را تأیید میکند و آن این است که این طبیب میگوید که اگر بین این محمول و موضوع یعنی درمان و این دارو، رابطه ذاتی نبود، اتفاقی بود، یک مورد دو مورد ده مورد و مانند آن. اینکه ما در موارد گوناگون، در بیماریهای مختلف، از لحاظ سنّی کودک و نوجوان و جوان و سالمند و پیر. در فصول مختلف چهارگانه، در اقلیمهای مختلف شرق و غرب و شمال و جنوب، در نژادها و قبایل گوناگون ما آزمودیم و موفق شد، معلوم میشود بین این محمول و این موضوع؛ یعنی بین این درمانبخشی و این دارو، یک رابطه ذاتی است، «لو لم یکن ذاتیا لما کان اکثریا و لکنه اکثری فهو ذاتی» حالا که ذاتی شد تغییرپذیر نیست میشود تجربه. تجربه یک قیاس منطقی است که سند علمی استقراء است وگرنه استقراء هیچ یعنی هیچ! در معارف دینی، در علوم استقراء معتبر نیست مگر در حد گمان. تجربه است که یقینی است تجربه قیاس است استدلال است و ثابت است.
مطلب دیگر این است که آیا قانون علّیّت همه جا هست؟ بله قانون علّیّت همه جا هست. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) هست در نهج البلاغه، مشابه همان بیان نورانی از امام رضا(سلام الله علیه) است در توحید مرحوم صدوق که «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول»[1] این هم در نهج هست هم در توحید؛ یعنی هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست این حتماً علّت دارد، چون شانس و اتفاق و اینها که وهم و خیال است، ما چیزی به نام شانس نداریم، چیزی به نام اتفاق نداریم. نظمی در جهان هستی هست، «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول»، یعنی هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، این حتماً علّت دارد؛ بهشت این طور است، برزخ این طور است، صحنه معاد این طور است، دنیا این طور است، قبل از دنیا این طور است، بعد از دنیا این طور است، یک علّت دارد و آن ذات اقدس الهی است که مسبب الاسباب است مدبرات عالم به تعبیر قرآن کریم، به فرمان الهی این امور را تدبیر میکند.
مطلب بعدی آن است که معصومین(علیهم السلام) خوف و رجا دارند یا ندارند؟ البته خوف و رجا دارند؛ منتها خوفشان «من النّار» نیست، مشمول ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾[2] است. این بله، در این حدّ خوف دارند. این خوف عقلی دارند، نه خوف نفسی. یک وقت انسان از مار و عقرب فاصله میگیرد، یک وقت وقتی وارد حرم شد خیلی نزدیک نمیشود فاصله میگیرد، قرآن ما را به آن خوف عقلی دعوت کرده است، به آن احترام عقلی دعوت کرده است، فرمود به حضور حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلّم) که رسیدید صدایتان را بلند نکنید: ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ﴾،[3] این یک احترام عقلی است، احترام یعنی حریم گرفتن. این مقام را پاس داشتن. چه اینکه خود این ذوات قدسی هم نسبت به ذات اقدس الهی این طورند که ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ نه «خاف» از جهنم خدا و مانند آن. رجای اینها هم در برابر خوف اینها، اینها امید لقای الهی را دارند، نه به امید بهشت او عبادت کنند و مانند آن.
سؤال بعدی این بود که انسان مذکر است یا مؤنث؟ بله، انسان یک روح دارد و بدنی. بدن او یا به صورت مذکر ساخته شد یا به صورت مؤنث؛ اما روح او نه مذکر است نه مؤنث. روح مجرّد است نه مرد است نه زن و دین برای پرورش روح آمده است؛ البته بدن چون دو گونه است برای هر کدام از این دو صنف یک دستورات خاصی است که آن حجابش این چنین است، این حجابش این چنین است؛ آن نمازش آن چنان است این نمازش این چنین است؛ اینها دستورهای جزیی است که بین زن و مرد فرق هست و گرنه در هیچ کمالی زن محروم نیست. کارهای اجرایی البته تقسیم شده است، حتی نبوت و امامت کار اجرایی است؛ اما ولایت که کار اجرایی نیست زن و مرد سهیماند. این بیان نورانی که مرحوم کلینی در همان جلد اوّل کافی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که جبرئیل بعد از رحلت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) در تمام این مدت با «کان» تعبیر میکند، وارد میشد بر حضرت صدیقه کبریٰ اسرار عالم را میگفت و صدیقه کبریٰ اینها را تلقّی میکرد برای حضرت امیر(سلام الله علیهما) میفرمود و حضرت امیر اینها را یادداشت میکرد[4] که برای هر پیغمبری جبرئیل نازل نمیشد! جبرئیل برای انبیای خاص نازل میشد. ولایت پشتوانه نبوت است و پشتوانه رسالت است پشتوانه امامت است، ولایت مشترک بین زن و مرد است. اما پیغمبر شدن کار اجرایی دارد فرماندهی جنگ لازم دارد، اینها البته مخصوص مردهاست؛ اما ولایت که کمال اصلی و پشتوانه همه این کمالات است، مختص مرد نیست، زن هم میتواند ولی الله بشود. روح که اساس تعلیم و تربیت متوجه اوست، نه مرد است و نه زن. بدن یا مرد است یا زن، هر کدام از اینها یک وظیفه خاصی دارند. باید این چنین انجام بدهند، باید آن چنان انجام بدهند و بسیاری از زنها در صدر اسلام تربیت شده پیامبر بودند و اسلام آوردند، در حالی که مردهایشان در جبهههای شرک علیه اسلام داشتند شمشیر میزدند این تقدم زنها بر مردها را در آنجا نشان میدهد. در بهشت هم این چنین است هم زن وجود دارد هم مرد وجود دارد ولی روح نه مذکر است نه مؤنث، بدن یا این چنین است یا آن چنان؛ اینها دو صنف هستند و برای هر صنفی وظیفه خاصی است که در دنیا هست؛ منتها در آخرت تکلیف نیست، منتها آنها چون ﴿حُورٌ مَقْصُورَاتٌ﴾، غیر از همسرهای خود به احدی نگاه نمیکنند؛ چه اینکه مردان بهشتی هم به غیر همسر خود نگاه نمیکنند و اصلاً آنجا جای برای خلاف نیست: ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾،[5] که نفی جنس است، اصلاً خلاف در بهشت نیست و اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ تربیت شده نبود، این در برزخ معطل است در آن پنجاه هزار سال معطل است تا درمان بشود: ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِل﴾[6] آن وقت وارد بهشت میشود. تا کسی فرشتهخوی نشود در بهشت راه ندارد. فرمود آنچه در دلهای اینهاست یا در برزخ گرفته میشود یا در پنجاه هزار سال گرفته میشود، از دلهای اینها کَنده میشود، در حدّ فرشته میشوند و وارد بهشت میشوند: ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِل﴾؛ لذا هیچ بهشتی علیه بهشتی حرفی نمیزند، خلافی نمیکند. نه زنها نسبت به هم، نه مردها نسبت به هم، نه مردها نسبت به زنها و نه زنها نسبت به مردها، ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾ چنین عالمی است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، این نعمتها که برای جسم است. آن ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[7] و آنها برای روح است و گرنه این نعمتها برای جسم است. روح اگر بخواهد لذّت ببرد، با همینها لذت میبرد. روح دو گونه لذت میبرد؛ یعنی الآن اگر کسی تخدیر بشود توجه نداشته باشد، هیچ لذتی نمیبرد. لذتهای روح دو قسم است: یا از راه بدن لذت میبرد که همین میوهها و امثال آن است، یا از راه معارف و علوم لذت میبرد که «عند ربه» بودن، این ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ لذت روحی آنهاست، این ﴿جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ لذت جسمی آنهاست. جسم لذت نمیبرد، روح به وسیله جسم لذت میبرد.
به هر تقدیر در این بخشهایی که مربوط به سابقون و مقربون بود، فرمود ولدانی که دائماً ولداناند؛ یعنی پیر نمیشوند، اینها ﴿یَطُوفُ عَلَیْهِمْ﴾ به چه چیزی؟ ﴿بِأَکْوَابٍ وَ أَبَارِیقَ وَ کَأْسٍ مِن مَعِینٍ﴾، ظرفهای بزرگ را که قرآن کریم نام میبرد جنسشان را ذکر میکند میفرماید: ﴿بِآنِیَةٍ مِن فِضَّةٍ﴾[8] این ظرف نقرهای است. اما کاسه و ظرف کوچک مثلاً لیوان و شربت خوری کوچک که بهشتی باید با آن آب بخورد، آن را با مظروف نام میبرد برای اینکه این محل ابتلاست؛ چه ظرف طلا باشد چه نقره، عمده آن مظروف است که کامیاب میکند این تشنه را؛ لذا وقتی از ظرفهای بزرگ نام میبرد در درون این ظرفها چه چیزی هست را نام نمیبرد. فرمود: ﴿بِأَکْوَابٍ﴾، آن سطلهای بزرگ و ابریقهایی که هم دسته دارند هم لبه دارند؛ اما کاسه و کأس آن چیزی که داخل آن خالی باشد را نمیگویند کأس. وقتی آب داشته باشد مظروف داشته باشد کأس است. کأسی است از شراب. این اباریق و اکواب را نمیگوید که داخلش چیست؛ البته داخل آن هست که میریزند در کاسه. اما وقتی به کاسه رسید میگوید: ﴿وَ کَأْسٍ مِن مَعِینٍ﴾. اما در بحثهای دیگر دارد: ﴿بِآنِیَةٍ مِن فِضَّةٍ﴾، آن ظرفهای بزرگ را با آن ارزشی بودن نام میبرد، چون کسی از ظرفهای بزرگ آب نمیخورد، ولی وقتی به کاسه رسید میگوید این کاسه چه چیزی داخل آن هست؟ شرابی که آن ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾[9] را نام برده است. برای اینکه کسی مبادا خیال کند خمر آخرت مثل خمر دنیاست، میفرماید این نه دردسر دارد و نه مستی میآورد؛ نه صداع دارد و نه انزاف. صداع سردرد است، انزاف همان مستی است که عقل را زایل میکند: ﴿لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ یُنزِفُونَ﴾؛ مستی نمیآورد و سردرد نمیآورد، فقط گواراست. ﴿وَ فَاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ ٭ وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُون﴾، در جریان لحم، سخن از اشتهاست. در جریان میوه سخن از انتخاب است. برای اینکه آن غذا در هنگام اشتها مطرح میشود. گوشت را که انسان همیشه نمیخورد، فقط ظهر است و شام مثلاً که میخواهد غذا بخورد. به غذا اشتها دارد گوشت مصرف میکند؛ اما میوه را انتخاب میکند این طور نیست که حالا فقط در موقع غذا میوه باشد، غیر غذا هم میوه مصرف میشود؛ لذا در جریان میوه سخن از اختیار و انتخاب است، در جریان گوشت سخن از اشتهاست. ﴿وَ حُورٌ عِینٌ ٭ کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ﴾ که معنا شد ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، یک وقت است کسی گاهی محرَّمی، ماه مبارک رمضانی به یاد خدا و دین میافتد و کاری انجام میدهد و خدا چنین سفرهای برای او پهن نکرده است. برای کسانی که ﴿کَانُوا﴾، یک؛ ﴿یَعْمَلُونَ﴾، دو؛ این ﴿کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ ملکه را میرساند، نه ﴿یَعْمَلُونَ﴾ تنها. این ﴿یَعْمَلُونَ﴾ که فعل مضارع است و مفید استمرار است، وقتی مسبوق به «کان» باشد دوام را میرساند. وقتی بگویند: «کان یفعل»؛ یعنی همیشه این کار را میکرد. پس کسانی که ملکاتشان این باشد؛ یعنی در تمام مدت عمر متدین بودند، حالا گاهی لغزش داشتند ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ﴾؛[10] اگر شما از گناهان بزرگ بپرهیزید اگر احیاناً ـ خدای ناکرده ـ پایتان لغزید، ما میبخشیم و حفظ میکنیم از او به «لَمَم» یاد میکند حالا لازم نیست انسان معصوم باشد و لازم نیست آن حد کمال و دوام ایمانی را داشته باشد همین که اهل نماز است همیشه نمازش را میخواند و هر سال روزهاش را میگیرد هر سال آن وظیفه دینیاش را انجام میدهد، این ﴿کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ است. توقع عصمت یا آن مرحله عالیه عدالت نیست. فرمود اگر لَمَمی بود سیّئات جزئی بود خدا میبخشد. حالا وقتی که رفتند آنجا، نه تنها هوای خوب دارند نه تنها میوه خوب و غذای خوب دارند، آرامش خوبی هم دارند، از کسی حرف بد نمیشنوند اصلاً: ﴿لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً وَ لاَ تَأْثِیماً﴾. کسی نسبت به کسی حرف بد بزند خیال بکند گناهی انجام بدهد نیست. این استثنا استثنای منقطع است: ﴿إِلاّ قِیلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾ که در بحث دیروز سوره مبارکه «یونس» مشخص کرد دو قسم را که ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾[11] که در بحث دیروز معنا شد.
اما اصحاب یمین و ﴿مَا أَصْحَابُ الْیَمِینِ﴾، اینها اوصافشان را مشخص میکند؛ فرمود اینها ﴿فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ﴾، بهشت آنها این طور است. درخت سِدر که برای خیلیها شناخته شده است و محبوب است، بیخاشاک است، بیتیغ است، صاف است، درخت هست؛ اما تیغ ندارد، درختی است برگ نرم دارد و مانند آن. ﴿وَ طَلْحٍ﴾، ﴿طَلْحٍ﴾ همین موز است ﴿مَنضُودٍ﴾؛ یعنی «نضد» و «نضد» همان نظم است. چیده، انباشته شده، هرگز نمیپوشد، این طور نیست که اگر قدری بماند بپوسد. موزهای فراوان انباشته شده و چیده شده. ﴿وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ﴾، فضای آنجا فضای سایهای است، یک؛ و دائمی است و امتداد دارد قطع نمیشود، این دو؛ سایه چیزی نیست: ﴿لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً﴾؛[12] آفتاب نیست که بتابد به درختی و آن درخت سایه داشته باشد، ولی فضا و هوا فضای سایه است. سایه جای مطلوبی است، تند و تیز نیست، گرم و سرد نیست، فضای بهشت فضای ظلّ است این ظلّ هم ممتد است، یک روز باشد و یک روز نباشد نیست، چون آفتابی نیست که به جایی بتابد یک وقت سایه داشته باشد و یک وقت سایه نداشته باشد: ﴿لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً﴾. فضای بهشت را خود آن شخص نور میدهد. در سوره مبارکه «حدید» هم خواهد آمد که ﴿بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ﴾ اینها میگویند: ﴿انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِکُمْ﴾، خود بهشتی نور میشود که ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾، در صحنه قیامت ممکن است خدای ناکرده کسی در کنار این بهشتی بنشیند یا بایستد و جای پای خودش را هم نبیند؛ اما این یکی ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾؛ تمام فضاهای اینها را روشن میکند. این روایت خیلی لطیف است که بارها به عرض شما رسید مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد هشتم کافی، این روضه کافی که جلد هشت است خیلی لطیف است، روایات فراوان و پرلطافتی دارد. مرحوم کلینی در جلد هشت کافی یعنی روضه کافی، آنجا دارد که بشر اوّلی میخوابید ولی خواب نمیدید.[13] میدانید بشر اوّلی خیلی رشد و فکری نداشت به دلیل اینکه آن دو برادر که یکی دیگری را کُشت؛ یعنی قابیل، هابیل را کُشت این جنازه روی دستش ماند، اصلاً نمیدانست که این جنازه را دفن میکنند. آنگاه ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الأرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ﴾،[14] ذات اقدس الهی کلاغی را مأموریت داد برانگیخت که در حضور این برادرِ قاتل، مقداری خاکهای زمین را کنار بُرد و چیزی را درون این خاک گذاشت بعد روی آن را خاک ریخت تا او بفهمد که جنازه را این گونه باید دفن کرد: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الأرْضِ﴾؛ این خاکها را کنار بزند ﴿لِیُرِیَهُ﴾؛ تا به او ارائه کند و بفهماند ﴿کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ﴾، بشر اوّلی این گونه بود؛ لذا رؤیایی نداشتند. مرحوم کلینی نقل میکند که انبیا هم که آمدند اینها باور نمیکردند که بعد از مرگ خبری هست خیال میکردند که هر چه هست دنیاست. میگفتند اگر ما حرفهای شما را عمل بکنیم چه میشود؟ نکنیم چه میشود؟ میفرمودند حسابی هست کتابی هست. اگر عمل کردید، بعد از مرگ راحت هستید لذت میبرید؛ نکردید، رنج میبرید. آنها انکارشان اضافه میشد که بعد از مرگ که خبری نیست تا ذات اقدس الهی رؤیا را نصیب این مردم کرد. اینها میآمدند نزد انبیا میگفتند که اینها چیست که ما در عالم خواب میبینیم؟ آن انبیا میفرمودند اینها از سنخ آن چیزهایی است که ما به شما میگوییم. شما توقع نداشته باشید که انسان که مرده، از قبرستان در بیاید دوباره بیاید در شهر! میرود در چنین عالمی. اینها نمونه آن عالمی است که ما به شما میگوییم. جریان رؤیا خیلی فرق میکند؛ دو نفر که هستند یکی خواب میبیند خواب خیلی خوب میبیند، چون مؤمن است ممکن است در یک مسافرخانه دو تخته باشد یکی آدم بددهن و شرور باشد و یکی آدم خوشزبان و مؤمن باشد. این خوابهای خوبی میبیند او خوابهای بدی میبینید، نه او از این استفاده میکند نه این از او رنج میبرد؛ منتها همین صحنه در خارج واقع میشود؛ یعنی موجود عینی خارجی ملموس است هر کسی مهمان سفره خودش است.
فرمود سایهای است که ممتد است و از بین نمیرود، چون این سایه که از آفتاب در نیامده تا آفتاب غروب بکند و این سایه کم بشود! ﴿وَ مَاءٍ مَسْکُوبٍ﴾؛ یعنی آب ریخته شده؛ یعنی روان. ﴿وَ فَاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ﴾؛ میوههای فراوان و متنوّع ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ﴾؛ نه میوه کم میشود، نه هیچ کسی ممنوع است. اینکه گفتند: ﴿أُکُلُها دائِمٌ﴾؛[15] «اُکُل»؛ یعنی میوه، نه خوردن. خوردن را میگویند «أکل». میوه را میگویند «اُکُل». «اُکُل»؛ یعنی میوهاش دائمی است این درخت این طور نیست که یک فصل میوه بدهد و یک فصل میوه ندهد، دائماً میوه میدهد. از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند که این درختی که حضرت آدم منهی شد از آن درخت استفاده نکند، روایات مختلف است بعضی میگویند گندم بود بعضی میگویند انگور بود، بعضی میگویند خرما بود، فرمود همهاش درست است، چون درخت بهشت این به میل بهشتی میوه میدهد. نه اینکه درخت انگور، انگور باشد و درخت سیب، سیب باشد، به میل بهشتی میوه میدهد. فرمود همهاش درست است.[16]
﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ﴾؛ نه تابستان و زمستان دارد که میوه قطع بشود، نه اینکه آن وقتی که هست جلوی کسی را میگیرند. نه خود میوه قطع شدنی است، نه کسی جلوی آدم را میگیرد؛ منتها از حضرت سؤال کردند چگونه میشود که یک درخت هر چه بخواهند؟ فرمود شما در دنیا چنین آدمهایی هم دارید؛ ببینید کسی که فقه دارد اصول دارد فلان علم را دارد فلان علم را دارد، میبینید یک استاد دانشگاه در چند رشته متخصّص است این متخصّص در فلان جهت است در فلان جهت است در فلان جهت است، این طبیبی که در چند تا رشته تخصّصی دارد او مثل درختی است که چند تا میوه میدهد. فرمود شما در دنیا که این را دارید، در آخرت آن گونه است. تعجب نکنید که چگونه یک درخت هم سیب میدهد هم انار میدهد هم انگور میدهد هم خرما میدهد. اگر یک استاد دانشگاه در چند رشته متخصّص باشد، اینها همه میوههای وجودی اوست حضرت با این بیان اینها را توجیه کرده است. فرمود: ﴿وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ ٭ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ﴾، ﴿فُرُشٍ﴾ را قبلاً هم مشخص فرمود؛ اما اینجا منظور همسران هستند. اینکه میگویند: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»؛[17] یعنی بچه برای این زنی است که در این خانه است آن فرد آلوده، «وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»، فِراش تعبیر دیگری از همسر است به قرینه اینکه فرمود: ﴿وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ ٭ إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً﴾، اگر این «فُرش» مربوط به فَرش بود؛ نظیر قالی و امثال آن، این که نمیفرمود اینها باکرهاند! فرمود: ﴿إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً ٭ فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً ٭ عُرُباً﴾؛ که به همسرهایشان علاقهمندند. اتراب و همسان و همسر شوهرها هستند ﴿لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ﴾. اینکه فرمود اینها باکرهاند اینها عُرباند، به همسرشان دل بستهاند و جواناند و همساناند و همسالاند، معلوم میشود که فُرش یعنی حوریها، برای اینکه از زنِ منزل تعبیر به فِراش میکنند: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ» این است. آنگاه اینها لذتهای ظاهری است اینها را چون آدم میفهمد بیان میکند. فرمود خیلیها به طمع اینها دست از دینشان برمیدارند و اگر دینشان را انجام بدهند، به همه لذایذ دینی میرسند، دنیایشان هم تأمین است، آخرتشان هم تأمین است، به عالم ابد سفر میکنند. ﴿لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ﴾، اما اینجا ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ ٭ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾، اصحاب یمین یک جمعیت زیادی از گذشتهها و یک جمعیت زیادی از زمان حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلّم) به بعد است. اصحاب یمین فراواناند؛ اما مقربین کماند. لذا درباره مقربین فرمود: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ﴾؛ عده زیادی از گذشتهها هستند، ﴿وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾، در بین گذشتهها میبینید انبیای فراوانی در اثر مبارزه شربت شهادت نوشیدند. ﴿النَّبِیِّینَ﴾، جمع محلّیٰ به «الف» و «لام» است. ﴿الْأَنْبِیاءَ﴾ جمع محلّیٰ به «الف» و «لام». فرمود همین صهیونیستها و همین بنیاسرائیل ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ﴾،[18] یک؛ ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾،[19] دو؛ اینها شهدای فراوانی دادند تا بشریت به این روز درآمده است، این طور نیست که حالا در برابر طاغوتیها بشر این دین را به آسانی پذیرفته باشد. خیلی از انبیا شربت شهادت نوشیدند تا نوبت به حضرت رسید؛ لذا در گذشتهها از حضرت آدم تا وجود مبارک عیسی و موسی و امثال آن و انبیای بنیاسرائیلی که همین صهیونیستها و اسرائیلیها بسیاری از این انبیا را شهید کردند که فرمود: ﴿وَ قَتْلِهُمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾، این ﴿بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ جز برای تأکید اثر دیگری ندارد. مگر انبیا ـ معاذالله ـ محدود میشدند؟ ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾، خیلی از انبیا شربت شهادت نوشیدند تا دین در جامعه سامان پذیرفت. امری که حسّی نیست از چشم و گوش دور است، یک؛ و خیلی از انسانها را از آنچه به چشم و گوششان نزدیک است و لذت حسّی دارند منع میکنند که این کار را نکن این کار را نکن این کار را نکن، دو؛ تا بشر به اینجا برسد که تمدن دینی پیدا کند، شهدای فراوانی را جامعه دینی تحویل داده است؛ لذا ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ ٭ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، خطبه186. التوحید (للصدوق)، ص35.
[2]. سوره الرحمن، آیه46.
[3]. سوره حجرات، آیه2.
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص241.
[5]. سوره طور, آیه23.
[6]. سوره اعراف، آیه43؛ سوره حجر، آیه47.
[7]. سوره قمر, آیات54 و 55.
[8]. سوره انسان، آیه15.
[9]. سوره محمد، آیه15.
[10]. سوره نساء، آیه31.
[11]. سوره یونس، آیه10.
[12]. سوره انسان، آیه13.
[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص90؛ «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَکُنْ فِیمَا مَضَی فِی أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَی أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَکْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِیرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَیْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِکَ فَقَالُوا مَتَی نَصِیرُ إِلَی ذَلِکَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَیْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَکْذِیباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْکَرُوا مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْکُمْ بِهَذَا هَکَذَا تَکُونُ أَرْوَاحُکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِیَتْ أَبْدَانُکُمْ تَصِیرُ الْأَرْوَاحُ إِلَی عِقَابٍ حَتَّی تُبْعَثَ الْأَبْدَانُ».
[14]. سوره مائده، آیه31.
[15]. سوره رعد، آیه35.
[16]. عیون اخبار الرضا، ج1، ص306.
[17]. الفقه المنسوب الی الإمام الرضا(علیه السَّلام), ص262.
[18]. سوره نساء، آیه155.
[19]. سوره آلعمران، آیه21.