أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿أَ فَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ (۶۳) أ أَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (۶٤) لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (۶۵) إِنَّا لَمُغْرَمُونَ (۶۶) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (۶۷) أَ فَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ (8۶) أ أَنتُمْ أَنْزَلْتُمُوُهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ (۶۹) لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجاً فَلَوْلاَ تَشْکُرُونَ (۷۰) أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ (۷۱) أَ أَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ (۷۲) نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْکِرَةً وَ مَتَاعاً لِلْمُقْوِینَ (۷۳) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (۷٤)﴾
سوره مبارکه «واقعه» که در مکه نازل شد و در باره معاد و مراحل چندگانه آن قیامت است، برای تذکره معاد، گرچه محورهای توحید را هم به همراه دارد، میفرماید گذشته از خلقت خود شما که بحث آن گذشت، شما در مسائل کشاورزیتان، در مسائل آب، در مسائل آتش، که زندگی شما به همین عناصر وابسته است، در کنار سفره ذات اقدس الهی نشستهاید. از شما به هیچ وجه تأمین اینها ممکن نیست. در بعضی از این امور مقدمات ضعیف را به عهده دارید، ولی آن کار اصلی به عهده شما نیست. در بعضی از امور دیگر هم، اصلاً سهمی ندارید، فقط در کنار سفره نعمت الهی نشستهاید. در جریان آب که باید باران، از مُزن؛ یعنی ابر سفیدِ پربار و پربرکت نازل بشود، شما هیچ سهمی ندارید. تولید ابر، پیدایش ابر، بخار و حرکت کردن، بادی که اوّل این ابرها را باردار میکند و قطرات آب را در درون آن تأمین میکند که ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ﴾؛[1] تلقیح میکنند، این بادها همان طوری که گیاهها را تلقیح میکنند، ابرها را هم تلقیح میکنند. در اثر ازدواج ابرهای گوناگون، آن ابرهای آماده مادر میشود و در درون خود این بار را حمل میکند. رهبری اینها هم به عهده بادهای مناسبی است که این ابرهایی که مادر این باراناند به منطقه خاص میریزند که فرمود: ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾؛[2] همه اینها در آسمان و در فضا انجام میگیرد که هیچ کدام مقدور شما نیست. در جریان آفرینش درخت مرخ و عفار در بیابانها این کار ماست شما که درخت میوه غرس میکنید، درخت و مرخ و عفار در بیابان غرس نمیکنید، چون غالب اینها بادیهنشین بودند، غالب اینها در بیابانها زندگی میکردند، از منطقهای به منطقه دیگر سفر اینها سفر بیابانی بود، سرزمین باز را میگویند «قَواء». مسافرینی که وارد این سرزمین میشوند میگویند «مُقوِی». فرمود مُقویان و مسافرانی که وارد سرزمین «قَواء» شدند برای طبخ غذا احتیاج به آتش دارند. آن روزها که سخن از کبریت و نفت و گازوئیل و اینها نبود. فرمود این درخت مرخ و درخت عفار از یکی زَند، از دیگری زَنده، این شاخه را که سبز است شما میشکنید به هم میزنید از درون این شاخه این سبز آتش جرقّه میزند این را چه کسی خلق کرده است؟ شما آمدید مهمان این سفره شدید این سفره از هر نظر آماده است هم در بخش کشاورزی زارع حقیقی الله است کار شما فقط حرث است؛ یعنی نقل و انتقال بذر از انبار به مزرعه، همین! چه اینکه کار پدران إمناء است، «نقل المنی من موضع الی موضع». آنکه منی را خلق میکند، ﴿أَ فَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾. کار کشاورز حرث است نه زرع، ﴿أَ فَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾.[3] در جریان باران که اصلاً شما سهمی ندارید. نه در تابش آفتاب سهمی دارید، نه در آماده بودنِ دریا برای تبخیر سهمی دارید، نه بالا رفتن و تبدیل بخار به ابر سهمی دارید، نه در باردار کردن ابرها سهمی دارید، نه در سوق دادن ابرها سهمی دارید، نه در اینکه در همان فضا ما این ابرهای باردار را غربالی میکنیم، سوراخ سوراخ میکنیم که شلنگی نبارد، غربالی ببارد، فرمود: ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾،[4] ما اگر در همان آسمان، این ابرهای باردار را غربالی نکنیم سوراخ سوراخ نکنیم که قطره قطره بریزد این شلنگی میریزد، این همه جا را میبرد. فرمود ما از خِلال یعنی لابهلای این ابر قطره قطره نازل میکنیم نه شلنگی؛ ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ﴾، این تگرگ، این باران، ﴿یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾؛ لابهلای این ابر میآید نه از دهنه ابر بیاید. ما همان جا در فضا این ابرها را به صورت غربال درمیآوریم که قطره قطره ببارد همه این کارها را ما میکنیم، فقط شما در کنار سفره آماده نشستهاید، این درباره باران. درباره مرخ و عفار هم که شما هیچ کاری انجام نمیدهید.
بنابراین این کارها را ما انجام میدهیم برای دو اصل اساسی: یکی اینکه به یاد مبدأ و معاد باشید؛ دیگر اینکه شاکر باشید. این ﴿تَذْکِرَةً﴾ اختصاصی به این جمله اخیر ندارد. شما متذکر قدرت الهی باشید، متذکر هدفمند بودن نظام خلقت باشید، متذکر آتش قیامت باشید، بهره هم میبرید. این ﴿تَذْکِرَةً﴾ که آمده، میتواند قید باشد برای هر سه امر. ﴿مَتَاعاً لِلْمُقْوِینَ﴾، این قید، قید غالب است. این آتش تنها برای افراد مُقوی نیست که وارد سرزمین «قَواء» شدند. جناب فخر رازی خیال کردند که این از «قوِی یقویٰ» از «قُوّت» است در حالی که این از «قَواء» است نه از «قُوَّت»؛ لذا ایشان در تفسیر مفاتیح الغیب خود این ﴿مَتَاعاً لِلْمُقْوِینَ﴾ را این چنین معنا کردند که «أوقَدَهُ و قَوّاهُ» و امثال آن. [5] این تقویت کرده این آتش را. بعد از اینکه ایقاد کرده و گیرانده، این آتش، آتش قوی شد. اگر این از ماده «قَوِی» و قُوّت بود تفسیر ایشان تام بود، ولی این از ماده «قَواء» ممدود است، «قَواء»؛ یعنی سرزمین باز. «مُقوی»؛ یعنی کسی که وارد این سرزمین میشود و چون کسی که در شهر است ممکن است از راههای گوناگون آتش تهیه کند، ولی کسی که در بیابان است مسافر است که اکثر مردم عرب در آن روز بادیهنشین بودند از جایی به جایی میرفتند، تهیه آتش برای چنین مسافران و قافلهای بسیار سخت است، پس «قَواء»؛ یعنی بیابان وسیع. «مُقوی»؛ یعنی کسی که وارد این سرزمین میشود. اینجا هیچ پناهگاهی ندارد، هیچ کسی هم نیست فقط این درختهای مرخ و عفار در این بیابانها هستند و آتش آنها را تأمین میکنند. فرمود این هم تذکره است به یاد بیاورید هم بهره ببرید. ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾، اینها سه بخش هر کدام مزیتی دارند. در جریان کشاورزی فرمود گوشهای از کار به عهده شماست که شما این بذرها را از جایی به جایی میبرید. اگر هم شما نباشید یک عامل دیگری هم باشد خیلی از درختهای گردو و اینها میبینید که کلاغ از درخت گردو گردویی را میگیرد با دهن که آن را بشکند، گاهی از دهنش میافتد همان جا یک درخت گردوی دیگری سبز میشود گاهی میبرد در جای دیگر میشکند و تغذیه میکند. در جریان کشاورزی فرمود شما کارتان حرث است نه زرع، ولی در جریان آتش یا جریان آب، اصلاً هیچ نقشی ندارید؛ لذا مسئله ﴿فَلَوْلاَ تَشْکُرُونَ﴾ را در جریان آب ذکر فرمود، در جریان کشاورزی ذکر نفرمود؛ با اینکه آنجا هم جا برای شُکر است و اگر ما این ﴿فَلَوْلاَ تَشْکُرُونَ﴾ را به هر دو بخش مرتبط کنیم جا دارد؛ چه اینکه ﴿جَعَلْنَاهَا تَذْکِرَةً﴾ را به هر سه بخش مرتبط کنیم جا دارد. سرّ اینکه در آنجا نگفت نه برای اینکه آنجا جا برای شکر نیست برای اینکه جای دوم که گفته میتواند به جای اوّل هم برگردد؛ یعنی هم در کشاورزی جای شکر است هم در جریان بارش باران جای شکر است. ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ ما این کار را میکنیم. ﴿لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ﴾، شما با اینکه زحمت کشیدید و حرثی کردید، اگر اینها سبز شد میتوانیم آن بادهای سوزانی که میآید به حیات همه اینها خاتمه بدهد اینها را بسوزاند، اینها را به صورت کاه در بیاورد حُطام کند کاه خشک کند، آنگاه شما به غرامت میافتید، به محرومیت میافتید، میگویید ما غارم هستیم، غارم یعنی بدهکار. یکی از مصارف هشتگانه زکات غارمین است: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکینِ﴾ تا میرسد به ﴿وَ الْغارِمینَ﴾،[6] «غریم»؛ یعنی بدهکار. این فعیل به معنی مفعول است. بدهکار این چنین است. بعضیها طلبکارند بعضی بدهکار. «غارم»؛ یعنی بدهکار. گاهی غریم این فعیل به معنای فاعل است گاهی به معنای مفعول. ما مُغرم هستیم بدهکار هستیم، خسارت دیدهایم، غرامتزدهایم. نه تنها غرامت، بلکه محروم هستیم و چیزی امسال عائد ما نشده است. ﴿أَ فَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ﴾؛ این آبی که مینوشید چون آبی که آدم مینوشد هم باید گوارا باشد هم خنک؛ دو خصوصیت را باید داشته باشد. در سوره مبارکه «فرقان» خصوصیت آب گوارا و مصرفی را ذکر فرمود. در سوره مبارکه «فرقان» آیه 53 فرمود آبی به درد شما میخورد که هم از نظر طعم؛ یعنی مزه خوشخوراک و گوارا باشد، هم از نظر کیفیتِ لمسی خنک باشد. عَذْب باشد؛ گوارا، و فرات باشد؛ یعنی شیرین و خنک. فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذَا عَذْبٌ﴾، یک؛ ﴿فُرَاتٌ﴾، دو. در برابرش ﴿وَ هذَا مِلْحٌ﴾، یک؛ ﴿أُجَاجٌ﴾، دو. آن دو خصوصیت برای آن دریاست که شور است. آبی قابل مصرف است که هم شیرین باشد و هم خنک. آب شیرین خنک را میگویند عذبِ فرات؛ آب شور را میگویند ملح اجاج. فرمود ما آن عذب فرات را برای شما نازل کردیم. از این ابر سفید بعد از باردار کردن این قطرات شیرین خنک را برای شما نازل کردیم. این را ما نازل کردیم بدون اینکه شما هیچ زحمتی داشته باشید. ﴿أَ فَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ﴾، آبی که انسان مینوشد باید این دو خصوصیت را داشته باشد. ﴿أ أَنتُمْ أَنْزَلْتُمُوُهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ﴾؛ یا ما باران را نازل کردیم؟ همان طوری که در جریان کشاورزی اگر قهر ما بر مِهر ما غلبه پیدا میکرد، ما آن را حُطام قرار میدادیم، اینجا هم ﴿لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجاً﴾، این عذبِ فرات را ملحِ اجاج قرار میدادیم، شور قرار میدادیم که قابل استفاده نباشد. ﴿فَلَوْ لاَ تَشْکُرُونَ﴾، ما هیچ دلیلی نداریم که این ﴿فَلَوْ لاَ تَشْکُرُونَ﴾ الا و لابد به جریان باران برگردد. میتواند قید هر دو باشد؛ یعنی از آن ﴿أَ فَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾ تا اینجا ما را به شکر دعوت میکند. شکر هم چند تا فایده دارد؛ یکی اینکه:
شکر نعمت نعمتت افزون کند ٭٭٭ کفر، نعمت از کفت بیرون کند
نه کفرِ نعمت! «کفر، نعمت از کفت بیرون کند»، این میشود کفر؛ اما گاهی در سوره مبارکه «ابراهیم» فرمود: ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾، نه «لأزیدنّ نِعمَتَکُمْ»! چون شما شکر میکنید، خودش یک کمال روحی است جانتان بالا میآید، شرح صدر پیدا میکنید، علمتان بالا میآید. ما اگر شکر کردیم چند برابر میدهیم؛ نه تنها چند برابر مال میدهیم گاهی علمتان، عقلتان، صحّتتان، زندگیتان، مقدراتتان، گاهی هم مالتان. ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾، نه «لأزیدنّ نِعَمَکُمْ»! ما شما را وزین میکنیم. حالا تمییزش گاهی مال است، گاهی علم است، گاهی عقل است، گاهی رفاه زندگی است، گاهی داشتنِ فرزندان صالح و سالم است. فرمود ما تنها نعمتی که به شما دادیم اگر شکر کردید، تنها این طور نیست که آن نعمت را اضافه کنیم، شما را بالا میآوریم. این شما را بالا میآوریم تمییز میخواهد، از چه نظر؟ گاهی علم است، گاهی عقل است، گاهی عمل است، گاهی سعادت است، گاهی حیثیت و آبروی اجتماعی است، گاهی مال است. به هر حال ما چیزی به شما اضافه میکنیم. آن در سوره مبارکه «ابراهیم» این را فرمود که ﴿لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾. اینجا فرمود چرا شکر نمیکنید؟ ﴿أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ﴾؛ یعنی افروخته میکنیم «اُوْرَ النّار»؛ یعنی نار را گیراند و افروخته کرد. شما این آتش را از کجا پیدا میکنید؟ اگر درخت است اگر هیزم است که ما آفریدیم. اگر مرخ و عفار است که زَند و زَندة است که کار کبریت را میکند که ما آفریدیم. ﴿أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ ٭ أَ أَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا﴾، درختی که از او بهره سوخت و سوز میبرید اگر از آتش بخواهید استفاده کنید آن مرخ و عفار را ما انشا کردیم. از هیزم بخواهید آتش تأمین کنید، آن را هم ما آفریدیم. ﴿أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ ٭ أَ أَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ﴾، ما این کارها را برای چه کردیم؟ این هیچ اختصاصی به سومی ندارد، میتواند به همه اینها برگردد. در عین حال که بهره دنیا ـ به حسب ظاهر ـ مقدم بر آن تذکره علمی است، آن تذکره علمی را مقدم داشت؛ فرمود: ﴿نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْکِرَةً﴾؛ ما تمام این کارها را که میکنیم تا به یادتان بیاید کسی هست که عالم را دارد اداره میکند اگر مسئله کشاورزی است باید تذکره باشد، اگر مسئله آبیاری است باید تذکره باشد، اگر مسئله تأمین وسایل سوخت و سوز و آشپزی است باید تذکره باشد. هیچ دلیلی نیست که این ﴿نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْکِرَةً﴾ این تذکره خصیصه باشد گرچه ضمیر به همین شجره برمیگردد؛ اما فایده تذکره برای هر سه است. اولین کار این است که کسی هست که ما را دارد اداره میکند، ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾.[7]
بعد ﴿وَ مَتَاعاً لِلْمُقْوِینَ﴾، این قید، قید غالبی است. این آتش که تنها برای مسافر سرزمین قَواء که نیست آنها که در خانه زندگی میکنند آنها هم از این آتش بهره میبرند؛ منتها آنها چون مورد ضرورت است از این جهت، به قید غالبی است فرمود: ﴿وَ مَتَاعاً لِلْمُقْوِینَ﴾. پس این مُقوی از قَواء است نه از قوّت که جناب فخر رازی گفته و مسافرانی که وارد سرزمین شدند همه نعمتها برایشان آماده است.
در سوره مبارکه «رعد» فرمود ما نه تنها اصل کشاورزی شما را تأمین میکنیم، بلکه یک سلسله کارهایی که اصلاً به فکر شما نیست، شما یک قطعه زمین ده هزار متری را فرض کنید، در سرزمینی هست که آفتابش یکی، هوایش یکی، آبش یکی، خاکش یکی، کودش یکی؛ اما ببینید میوههای گوناگون در میآید هیچ برگی شبیه برگ دیگر نیست. درختهای گوناگونی رشد میکند، فرمود اینها را ما برای تأمین نیازهای گوناگون شما این کار را کردیم. در سوره مبارکه «رعد» آیه چهارم این است: ﴿وَ فِی الأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾، شما یک هکتار را حساب کنید، این یک هکتار را به ده قسمت تقسیم بکنید که کشاورزها این کار را میکنند، یک جا سیبزمینی و پیاز و اینها را میکارند؛ یک جا گندم میکارند؛ یک جا درخت سیب و گلابی و اینها را میکارند، فرمود یک قطعه زمین است، یک سرزمین است، یک خاک است، یک هواست، یک آب است؛ اما این همه میوههای رنگارنگ را ما آفریدیم، ﴿وَ فِی الأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَ جَنَّاتٌ﴾، این زمین در جوار هم است فاصله هم ندارد. باغهای گوناگونی هم از همین یک قطعه زمین است؛ اما ﴿مِنْ أَعْنَابٍ﴾؛ انگور دارد ﴿وَ زَرْعٌ﴾ دارد، گندم دارد. خرما دارد، بعضیها خوشههایشان دو میوهای است ﴿صِنْوَانٌ﴾اند؛ بعضیها تکبار هستند ﴿وَ غَیْرُ صِنْوَانٍ﴾اند؛ ﴿یُسْقَی بِمَاءٍوَاحِدٍ﴾؛ باغبان اینها یکی است، از یک چشمه یا یک چاه آب میخورند، از یک آفتاب نور میگیرند، از یک هوا مدد میگیرند؛ اما ﴿وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ﴾، چه کسی اینها را خلق میکند؟ چه کسی اینها را آفریده است؟ این شربت شیرینی که به انگور میدهد یا به خرما میدهد، از آن طرف آلوهای ترش هم هست، هر دو برای همین سرزمیناند، یکی شیرین است یکی ترش است، یکی لطیف است یکی غلیظ است.
پرسش: ...
پاسخ: اما ربوبیت را قبول نداشتند. کفار میگفتند خدا آفرید؛ اما پرورش را به ارباب متفرقه میدادند. قرآن هم میگوید از اینها سؤال بکنید: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾،[8] اما حالا چه کسی اداره میکند؟ اینها یا به فرشتگان اسناد دادند یا به دیگران، بعد برای آنها تندیس و تمثیلی ذکر کردند به نام صنم و وثن، بعد این صنم و وثن را هم پرستیدند. اینها ﴿أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾ ربوبیت را میدادند. اصرار قرآن کریم این است که هیچ ربّی در عالم غیر از خدا نیست. ﴿رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ است و گرنه اینها اصل خالق را قبول داشتند که ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾، اما این اثر عملی ندارد. خدایی هست، بله خلق کرد. دو چیز است که مسئولیت به بار میآورد: یکی اینکه پرورش ما به عهده کیست؟ چه کسی باید مشکل ما را حلّ بکند؟ یکی اینکه در برابر چه کسی مسئول هستیم؟ این ربوبیت است که مسئولیتآفرین است، یک؛ این مسئله اعتقاد به معاد است که مسئولیتآفرین است، دو؛ اینها را نداشتند. اگر کسی خدا را ربّ خود نداند، با او رابطه پیدا نمیکند، او را عبادت نمیکند، دعا ندارد، چون کاری با او ندارد. او خلق کرده است و اگر ـ معاذالله ـ معاد را قبول نداشته باشد مسئول نیست، میگوید هرچه کرد کرد! این دو امر است که قرآن کریم خیلی بر آن اصرار دارد که خدا ربّ است و تمام کارها به تدبیر اوست. اگر مدبّراتی هستند همه به اذن او انجام میدهند هیچ کسی کاری انجام نمیدهد الا «بإذنه سبحانه و تعالی». اینها مدبّرات هستند «بإذنه»، اوّل سوره مبارکه «فاطر» همین است. فرمود درست است ملائکه تدبیر میکنند؛ اما همه فرستادههای ما هستند. ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾، این ﴿الْمَلاَئِکَةِ﴾ که جمع محلّیٰ به «الف» و «لام» است فرمود همه فرستادههای خدا هستند. پس اگر از ملائکه است، از انبیاست، از مرسلین است، از ائمه و اهل بیت(علیهم السلام) است همه وسیلهاند. این وسیله پیام ذات اقدس الهی را به ما میرساند. خودش هم محتاج به ذات اقدس الهی است. ملائکه وسیلهاند، ابر وسیله است؛ مهمترین و برترین وسیله، اهل بیتاند. وسیله یعنی وسیله! پس تنها مدبّر میشود الله که «لا ربّ سواه» و اگر این مسئله ربوبیت حلّ شد، مسئله دعا و عبادت و درخواست حلّ است.
اما خلاف نکردن و فضیلت را تقویت کردن برای اینکه یک روز حسابی ما داریم، اگر معاد نباشد انسان راحت است که در سوره مبارکه «قیامت» فرمود اینها میخواهند جلویشان باز باشد: ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛[9] لذا در سوره مبارکه «رعد» فرمود شما اینها را که ببینید این تفاوتها از کجاست؟ از تدبیر یک مدبّر است. یک وقت است شما میگویید آب اختلاف دارد، هوا اختلاف دارد، زمین اختلاف دارد، همه که یکی است، ﴿وَ فِی الأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَ جَنَّاتٌ﴾؛ یعنی باغهایی است که متجاور هستند در جوار یکدیگر هستند. ﴿مِنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوَانٌ وَ غَیْرُ صِنْوَانٍ﴾ ارض یکی، ﴿یُسْقَی بِمَاءٍ وَاحِدٍ﴾ آب هم از یک چشمه یا یک قنات. هوا هم که یکی آفتاب هم که یکی، ولی ﴿وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ﴾، «اُکُل»؛ یعنی خوراکی نه «اَکل». میوه را میگویند «اُکُل»، ﴿أُکُلُها دائِمٌ﴾؛[10] یعنی دائماً درختهای بهشت میوه دارند. ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾، گاهی از وحدت به کثرت میآید، گاهی از کثرت به وحدت. گاهی از وحدت به کثرت میآید میگوید اوست که این کارها را کرده است. گاهی میگوید این امور را که بررسی کنید به او میرسید. در سوره مبارکه «رعد» که بحث آن قبلاً گذشت، آیه سه این است که اوست که زمین را گسترانده: ﴿وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الأرْضَ وَ جَعَلَ فِیهَا رَوَاسِی وَ أَنْهَاراً وَ مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾، اوست که این کارها را کرده است. در آیه بعد از کثرت به وحدت است، فرمود این امور را که بررسی کنید، اگر عاقلانه تحقیق کردید به او میرسید که از کثرت به وحدت است. گاهی از فراز به فرود است، گاهی از فرود به فراز. اینها در سوره مبارکه «رعد» بود که بحث آن گذشت.
بنابراین اینکه فرمود ما تذکره قرار دادیم، این با اینکه مسئله معاد و اینها بعد است، این را قبل ذکر فرمود و این میتواند مثل ﴿فَلَوْ لاَ تَشْکُرُونَ﴾ و امثال آن به همه ماقبل برگردد و این متاع است وسیله تمتّع و بهرهبرداری است برای کسانی که وارد این سرزمین شدند نتیجهای که میگیرد برای همه، ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾؛ خدا باعظمت است، نام او با عظمت است اسم او را تسبیح بکن! ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ﴾، که هم این اسم، عظیم است هم ربّ، عظیم است. در سوره مبارکه «الرحمن» گذشت که این ﴿ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾، هم میتواند صفت وجه باشد هم میتواند صفت وجیه باشد. در سوره مبارکه «الرحمن» آیه 27 این بود: ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ﴾ که این ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ ظاهراً صفت وجه است. درست است که میتواند به نحو نعت مقطوع، صفت برای ربّ باشد. رب مجرور است، ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ مرفوع است، یک «هو» در تقدیر بگیریم تا بشود نعت مقطوع؛ یعنی «هو» آن رب ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ است، ولی این دلیل میخواهد. ظاهرش این است که این ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ صفت وجه است. در پایان سوره مبارکه «الرحمن» این بود: ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاَلِ﴾، پس هم رب ﴿ذِی الْجَلاَلِ﴾ است هم «وجه الرّب»، ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ است. در اینجا هم که فرمود: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾، هم خود الله عظیم است «هو الله العظیم» کذا و کذا داریم که عظیم، وصف خداست. هم اسم او عظیم است. ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ﴾ که ربّ، عظیم است، «یمکِن»! اسم، عظیم است، «یُمکِن»! ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَی﴾،[11] آن هم همین طور است. منظور از اسم، لفظ نیست ما این لفظ را باید گرامی بداریم و اگر مکتوب بود بدون وضو دست نزنیم، این مسئله فقهی است. این مشکل را حلّ نمیکند، مفهوم الله، مفهوم ربّ که یک مفهوم ذهنی است، آن هم مشکل را حلّ نمیکند، ثوابی دارد، یک برکت علم حصولی دارد و مانند آن؛ اما آن اسمی که آسمان و زمین را پر کرده، آن کارساز است. در این دعای نورانی «کمیل» است که «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ»[12] آسمان را اسم خدا دارد اداره میکند. این سُمُوّ و عظمت و علُوّ دارد اداره میکند. در دعای «سمات» ببینید از این مطالب خبری هست، در دعای «ندبه» ببینید از این خبری هست، مسئله کوه طور را حلّ کردی، دریا را شکافتی، مشکل عیسی و موسی را حلّ کردی. آن اسم حقیقتی است که این مفاهیم ذهنی از او حکایت میکنند. این است که مرحوم کلینی یا سایر محدّثان(رضوان الله علیهم) از ائمه(علیهم السلام) نقل کردند: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»،[13] میشود این. این اسم، عظیم است، این اسم، مظهر خداست، این اسم، خلیفه خداست، این اسم، کارساز است به اذن الهی.
بنابراین او را هم باید تسبیح کرد، چون عظیم است؛ هم او را اعلیٰ دانست، چون عظیم است. ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَی﴾، ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾؛ هم رب، عظیم و اعلیٰ است و هم اسمی که «مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ». تمام ارکان عالم را اسمای الهی حفظ کرد. این است که میگویند ائمه دارای اسم اعظماند، اینکه میگویند هر کس اسم اعظم داشته باشد به اذن الله میتواند مرده را زنده کند، اینکه هم فرمودند: «نحن کلمات التامات»[14] هم «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی».
بنابراین لفظ یک مرحله قداست دارد که کسی بدون وضو نمیتواند کلمه الله را ببوسد. دست بزند بدون وضو نمیتواند باشد. این یک مرحله است، آثار خاص خودش را دارد البته. مفهوم ذهنی او هم یک مرحله اثر دارد؛ اما آن که کلید عالم است «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ» آن است. آن جای تسبیح است، جای تعظیم هست و از اشیای الهی: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[15] هست؛ هم تسبیحگویاند خدا را تسبیح میکنند، هم در برابر او سجده دارند، هم در برابر او تحمید دارند حمد دارند، هم در برابر او مطیعاند که فرمود: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین﴾[16] این هم ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ﴾[17] درست است، هم ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾[18] درست است، هم ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ درست است، هم ما مأموریم که اسم او را تسبیح بکنیم. آن اسمی که «مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ»، منزّه است، طیّب است، طاهر است، رقیب ندارد، او را تسبیح میکنیم، تنزیه میکنیم. ارکان عالم را که مفهوم پر نکرده است. ارکان عالم را حقایقی پر کرده که مظهر اوست. گاهی خود ائمه میفرمایند: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»، گاهی خود اینها میفرمایند: «نحن کلمات التامات»، این کلمات گاهی لفظی است، انسان تبرّک میکند با وضو میبوسد. گاهی مَسح بخواهد بکند باز هم با وضو مسح میکند. مفهوم این کلمات را به ذهن میآورد، آن هم یک بهره علمی دارد؛ اما آن کلماتی که در عالم اثر میکند که در دعاها و مناجاتها میآید آنها حقایق خارجیه هستند که مظهر ذات اقدس الهی هستند. پس هم الله عظیم است، رب عظیم است، اسمش هم عظیم است. عظیم هم غیر از کبیر است. ما حالا در فارسی آن لغت غنی و قوی عربی را که نداریم، ما فقط چیزی که نزد ما برجسته است میگوییم بزرگ؛ اما در عربی مخصوصاً قرآن کریم برای مقامی بزرگی و کِبَر ترسیم میکنند آن میشود کبیر. برای مقامی عظمت ترسیم میکنند آن میشود عظیم. آنکه استخواندار است ریشه دارد و پایدار است از آن جهت به او میگویند عظیم، چون عظم دارد، استخوان دارد، پایه دارد، ریشه دارد. این در فرهنگ ما در فارسی نیست، اینها را قرآن احیا کرده است، نه اینکه عرب این قدرت را داشته باشد. ما یک کتاب علمی ادبی مدوّن عربی نداریم. در حجاز کتابی نبود قواعد نحو و صرف و معانی و بیان را! این علوم را قرآن آورده است. این علوم را نهج البلاغه را آورده است. حالا آن حدیث معروف که از وجود مبارک حضرت امیر است که به ابوالأسود آن فرمایش را فرمود سرجایش درست است بعد از قرآن، الکتاب سیبویه که به سیبُویه است این نوشته شده همه کتابهای عربی بعد از قرآن نوشته شده ما یک کتاب علمی عربی نداریم مال قبل از قرآن. اینها سبعه معلّقات داشتند اشعاری داشتند سینه به سینه! اگر یک کتاب عربی که فعل و ماضی و مضارع و استقبال و صیغ اینها را داشته باشیم بله. مرفوعات و منصوبات و مجرورات داشته باشیم بله. اینها همه بعداً درآمده، وقتی دیدند قرآن این طور حرف میزند، حروف جر درست کردند، قرآن دیدند هر جا «باء» است و «علیٰ» است و «فی» هست آن جر دارد. اینها حروف جر را فهمیدند، حروف نصب را فهمیدند. در کلمات ائمه این طور بود.
غرض این است که قرآن کریم ادبیات آورد؛ چه اینکه معارف عقلی هم آورد. فرهنگ آورد، چه اینکه علوم عقلی آورد. خود قرآن کریم اینها را آورد. بنابراین عظمت، فرق عظیم، فرق کبیر و مانند آن در آیات قرآنی آمده؛ البته این واژهها این ظرفیت را داشت که آن معارف را قرآن کریم در ظرف این بگذارد؛ لذا از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) آمد که اینکه خدا فرمود: ﴿عَرَبِیٍّ مُبینٍ﴾؛[19] چرا عربی مبین است؟ «یُبِینُ الْأَلْسُنَ، وَ لَاتُبِینُهُ الْأَلْسُن»؛[20] این عربی میتواند تمام زبانها را ترجمه بکند؛ اما زبانها نمیتوانند این را ترجمه بکنند. واقعاً ترجمه فارسی قرآن بسیار سخت است، چون این حروف را ما که نداریم، قبلاً هم در همین بحث به عرض شما رسید ما برای میانه نه حرف داریم نه فعل داریم. ما اگر یک نفر باشد میگوییم تو، دو و بیشتر باشد میگوییم شما؛ اما عرب که این طور نمیکند؛ برای یک نفر لفظ دارد، برای دو نفر لفظ دارد، برای سه نفر لفظ دارد. اصلاً ما تثنیه نداریم در فارسی. یک نفر را داریم تو، دو به بعد را میگوییم شما. ما اگر بخواهیم بگوییم دو نفر، چه کار میکنیم؟ ناچاریم بگوییم یک کلمه دو را با نفر اضافه بکنیم بگوییم شما دو نفر؛ اما او میگوید «أنتما، هما». ما کسی که غایب است بخواهیم بگوییم مرد، میگوییم آن مرد! اگر خواستیم زن باشد میگوییم آن زن! این میگوید «هو»، «هی». با یک لفظ مشخص میکند که آن چه کسی هست؟ مرد است یا زن است. «أنتِ» و «أنتَ» فرق میگذارد. ما اصلاً تثنیه نداریم، مذکر و مؤنث نداریم. در بسیاری از موارد ما چیزی که نزدیک است میگوییم «ذا»؛ اینجا، چیزی که نزدیک نیست را میگوییم آنجا. حالا برای وسط ما حرفی نداریم؛ اما در عربی نزدیک باشد میگوید «ذا»؛ میانه باشد میگوید «ذاک»؛ دور باشد میشود «ذلک». لذا بسیاری از آیات انسان میماند که چگونه ترجمه بکند ناچار است که سه، چهار کلمه را کنار هم جمع بکند تا یک کلمه قرآنی را بفهماند این است که واقعاً ترجمه سخت است؛ لذا امام باقر(سلام الله علیه) فرمود عربی «یُبِینُ الْأَلْسُنَ، وَ لَاتُبِینُهُ الْأَلْسُن»، هیچ زبانی نمیتواند آن لطایف و معارف عربی را به برکت قرآن کریم معین کند که امیدواریم همه به این فیض قرآنی برسند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره حجر، آیه22.
[2]. سوره سجده، آیه27.
[3]. سوره واقعه، آیات63و64.
[4]. سوره روم، آیه48.
[5]. التفسیر الکبیر، ج29، ص423.
[6]. سوره توبه، آیه60.
[7]. سوره نحل, آیه53.
[8]. سوره لقمان، آیه2؛ سوره زمر، آیه38.
[9]. سوره قیامت، آیه5.
[10]. سوره رعد، آیه35.
[11]. سوره أعلی، آیه1.
[12]. البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص188.
[13]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص144؛ بحارالانوار، ج25، ص5.
[14] . تحف العقول، النص، ص479.
[15]. سوره اسراء، آیه44.
[16] . سوره فصلت، آیه11.
[17] . سوره رعد، آیه15؛ سوره نحل، آیه49.
[18] . سوره جمعه، آیه1؛ سوره تغابن، آیه1.
[19]. سوره شعراء، آیه195.
[20]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص632.