أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوی (53) فَغَشَّاها ما غَشَّی (54) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری (55) هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولی (56) أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (57) لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ کاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هذَا الْحَدیثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَکُونَ وَ لا تَبْکُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (61)﴾
سوره مبارکه «نجم» که به پایان رسید، بخشی از لطایفش ممکن است که گفته نشده باشد. این تعبیر ﴿وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوی﴾ در تفسیر علی بن ابراهیم قمی بر جریان بصره تطبیق شد. [1]مستحضرید که بصره ویران نشد، زیر و رو نشد، ولی وجود مبارک حضرت امیر در آن خطبهای که این مؤتفکه را بر بصره و اهل بصره تطبیق کردند؛ یعنی شما نظیر اقوام گذشته هستید که حرف رهبران الهی را اطاعت نمیکنید؛ وگرنه بصره منقلب نشد، ﴿جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها﴾[2] نشد، این تعبیری که در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است در همان جلد دومِ تفسیر، صفحه 339 به این بیان آمده است و صفحه 338 که وجود مبارک حضرت امیر این را تطبیق کرده، فرمود که مربوط به اهل بصره است. در جلد دومِ تفسیر شریف علی بن ابراهیم صفحه 338 و 339، آنجا میفرماید که این مؤتفکه تطبیق شده به جریان بصره. قوم بصره و مردم بصره نظیر مؤتفکه نبودند که زیر و رو شده باشند؛ یعنی کار شما، کار همان مردم گذشته است که برخلاف دستور رهبران الهی انجام میدهید، نه اینکه معنای آیه این است.
مطلب دوم آن است که درباره معاد این چنین نیست که مثلاً تاریخ شمسی یا تاریخ قمری یا تاریخ میلادی، این زمان امتداد داشته باشد تا ما به معاد برسیم؛ اگر قیامت، باطن دنیاست انسان که میمیرد خروجش از دنیا وقت دارد که در چه ساعتی و چه لحظهای مُرد؛ اما ورودش به عالم قیامت و برزخ وقت ندارد، زیرا آن باطن این دنیاست، یک؛ محیط بر دنیاست، دو؛ جان ما هم، هماکنون در آن عالم هست، سه؛ ما بدن را در این لحظه دنیایی رها میکنیم، چهار؛ آن وقت بیزمان میشویم. این سؤال دیگر جا ندارد که به هر حال دنیا که تمام میشود و قیامت ظهور میکند، کِی قیامت ظهور میکند وجهی ندارد. اگر قیامت، امتداد دنیا بود، بله زمانی بود؛ اما اگر قیامت و معاد باطن دنیا بود و هماکنون محیط بود و هماکنون موجود است، بنابراین زمان ندارد.
یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که این از همان بیانات بسیار دشوار و مشکل آن حضرت است. حضرت در آن خطبه 221 نهج البلاغه بعد از قرائت بخشی از آیات مربوط به ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ ٭ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾،[3] این خطبهای دارد، این خطبه را که تقریباً چند بار تا حال خوانده شد، ابن ابی الحدید میگوید که من از پنجاه سال قبل تاکنون بیش از هزار بار این خطبه را خواندم، هر بار که میخواندم برای من تازگی داشت، در طی این پنجاه سال. یکی از جملههای نورانی آن حضرت که در این خطبه 221 نهج البلاغه است که میگوید بعد از تلاوت ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ ٭ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾، کیفیت ورود انسان از دنیا به برزخ را تشریح میکند، میفرماید اینها همهشان همسایههایی هستند که از یکدیگر بیخبر هستند، اجتماع دارند ولی از یکدیگر مطّلع نیستند. عبارتی که ایشان در خطبه 221 دارند این است که «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً»؛ یعنی در نهج البلاغه طبق این چاپ صفحه 295، فرمود اینها که وارد شدند «فَکُلُّهُمْ وَحِیدٌ وَ هُمْ جَمِیعٌ»؛ همهشان در برزخ هستند، ولی هیچ کس از دیگری خبر ندارد، تنهاست «فَکُلُّهُمْ وَحِیدٌ» در حالی که همهشان حاضرند. «وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلَّاء»؛ اینها دوستان یکدیگر بودند، اما هر کدام از دیگری جدا هستند. «لَا یَتَعَارَفُونَ لِلَیْلٍ صَبَاحاً وَ لَا لِنَهَارٍ مَسَاءً»؛ اینها نه شب را میشناسند نه روز را میشناسند، نه برای شب، روزی میشناسند نه برای روز، شبی را میشناسند، این جمله است: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً»؛ اینها شب بمیرند سرمدی میشوند، روز بمیرند سرمدی میشوند. ما گذشتهای داریم که اگر طولانی باشد میگوییم ازل؛ یا آیندهای داریم که اگر طولانی باشد میگوییم ابد، مجموع ازل و ابد را میگویند سرمد؛ یعنی اینها چه شب بمیرند از زمان و زمین بیرون میروند، چه روز بمیرند از زمان و زمین بیرون میروند. «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا»، «ظعن»؛ یعنی کوچ کردن ﴿یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یَوْمَ إِقامَتِکُمْ﴾،[4] که در قرآن است یعنی کوچ کردن. اینها چه شب کوچ بکنند چه روز کوچ بکنند، بیزمان میشوند. «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً»، این است که ابن ابی الحدید میگوید من از پنجاه سال تا الآن، بیش از هزار بار این خطبه را خواندم، هر بار میخواندم برای من تازگی داشت. یک بخش از هستی و هویت ما سرمدی است، مرگ ما تاریخبردار هست، چه موقع نفس ما به پایان میرسد؟ تاریخ دارد؛ اما چه موقع وارد میشویم؟ جای کِی و کجا نیست، برای اینکه معاد، قیامت و برزخ الآن هست، محیط بر ما هست، باطن ما هست، جان ما بیارتباط با آن نیست، این بدن، تاریخمندانه عمرش به پایان میرسد، ما در عالمی که هستیم هماکنون، خوابیم و بیدار میشویم. وقتی بیدار میشویم، ابد میبینیم، سرمد میبینیم. «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا وَ رَأَوْا مِنْ آیَاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا [فَکِلَا] فَکِلْتَا الْغَایَتَیْنِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَی مَبَاءَةٍ» تا بخش پایانی؛ اوّلش در آن قسمت است که وقتی اجساد را حضرت مشاهده میکنند، «یَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ» این آغاز این خطبه است که بعد از قرائت ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُر﴾ ایراد فرمودند.
مطلب بعدی آن است که اگر علم کسی در حدّ ظن بود، انسان مظنّهوار زندگی کند، سرمایه او سرمایه گمان باشد نه تحقیق، پیامدهای تلخ فراوانی دارد که برخی از آن پیامدها را در همین سوره مبارکه «نجم» مشخص کرد. بعد از اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾؛[5] اگر انسان برهان و عقل در او نباشد، در حدّ گمان زندگی کند یا به حُسن ظن یا به سوء ظن، قهر و مِهرش سامان بپذیرد، این چند تا پیامد تلخ دارد: یکی همه هویتش را در دنیا میبیند، این یک؛ یکی کاملاً از وحی و رهبری رهبران الهی گریزان است، دو؛ یکی هم جامعه او جامعه جاهلیت خواهد بود، سه؛ اینکه فرمود: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾،[6] بعد فرمود: ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾، پیامدهایش را هم ذکر میکند: یکیاش این است که ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنَا﴾، برای اینکه ﴿وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا﴾.[7] در بخش دیگر دارد که ﴿أَ فَرَأَیْتَ الَّذی تَوَلَّی ٭ وَ أَعْطی قَلیلاً وَ أَکْدی﴾، نتیجه این کارها که محصول گمانپروری است، این است که رهبران الهی وقتی میبینند حجت الهی بالغ شد و اثر نکرد، از ما رو برمیگردانند. حالا چه وجود مبارک پیغمبر باشد چه وجود مبارک حضرت حجت باشد. این ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی﴾ الآن درباره خود وجود مبارک حضرت هم هست. اگر جامعهای بر اساس گمان زندگی کند، ﴿مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ همین باشد که ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، نتیجهاش این است که ﴿وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا﴾، نتیجهاش این است که «تولی و اعرض عن الدین»، نتیجهاش این است که خدا هم به پیغمبر میفرماید: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنَا﴾، چرا؟ چون ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. ما این همه ادله عقلی و نقلی را آوردیم، او فقط در مدار حسن ظن و سوء ظن دارد زندگی میکند. این همه شواهد عقل و عدل را آوردیم، این در مدار ﴿ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ دارد به سر میبرد. پس «﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ اصلاً»، «یترتب علیه اعراض عن الآخرة فرعاً»، «اعراض عن الدین فرعاً»، برای اینکه ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. این اصل را تأسیس کردن و فروعی را بر این اصل مترتب کردن از آثار نورانی قرآن کریم است. فرمود جامعه آنها جامعه جاهلیت است، علاقه آنها فقط در محدوده طبیعت و دنیا و خورد و خواب است، موضعگیری آنها اعراض از رهبران الهی و قرآن و عترت است، چرا؟ چون ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. پس چند کار سیّیء در اثر این بیفرهنگی است: یکی اینکه ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ جامعه را جاهلی میکند، یکی اینکه ﴿وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا﴾ میکند، یکی اینکه «تولی و أعرض عن ذکر الله» میکند، حالا تو ای پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنَا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا﴾، چرا؟ چون ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. این است که اگر اصل فرهنگ اعتقادی و دینی در محدوده حسن ظن و سوء ظن سامان بپذیرد، این خطرات را دارد دنیا را جاهلیت میکند، علاقه اینها را در محدوده دنیا قرار میدهد و لاغیر! روبرگردانی از قرآن و عترت را به همراه دارد، این سه خطر را بالصّراحه قرآن کریم ذکر کرد، پیامدهای تلخ دیگری هم دارد. برهان مسئله هم این است که ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾.
پرسش: ظن در قبال همان یقین و شک هست یا خود این شک؟
پاسخ: شک باشد، چون بدتر از ظنّ است؛ شک باشد، شک برای عقل نظری است که مسئول اندیشه است تردید برای عقل عملی است که مسئولیت عزم به عهده اوست. اگر کسی در مسئله علمی قدرت نفی و اثبات نداشته باشد او شک دارد؛ اگر در مسائل علمی قدرت تصمیمگیری نداشته باشد، میگوییم تردید دارد. تردید در قلمروی است که باید عزم پیدا کند، شک در حوزهای است که باید جزم پیدا کند. از ما جزم علمی و عزم عملی خواستهاند، گفتند یقین پیدا کنید، علم پیدا کنید در بخش اندیشه: ﴿إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾؛[8] عزم پیدا کنید در بخش انگیزه. آنها که اهل برهان نیستند، فرمود: ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾[9] گاهی این طرف هستند گاهی آن طرف هستند. انسان کور نمیبیند از کدام درِ ورودی یا درِ خروجی خارج میشود، یا به دیوار شرق سر میکوبد یا به دیوار غرب، برای اینکه راه خروج را بلد نیست، نمیداند درب کجاست. فرمود: ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾، تردّد و تردید، آن ردّ مکرّر است، کسی که کور است گاهی به این دیوار پناه میبرد میبیند که راه خروج نیست، گاهی به آن دیوار سر میکوبد میبیند که راه خروج نیست، فرمود: ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾. تردید که باب تفعیل است، آن ردّ مکرّر را میگویند. ردّ مکرّر برای آدم کور است، آدم بینا راهش را میبیند و میرود.
بنابراین اینها نه اهل عزم هستند، برای اینکه ایمان نیاوردند؛ نه اهل جزم هستند، برای اینکه یا گرفتار مظنهاند یا گرفتار وهم و خیالاند که به همان مظنه برمیگردد، یا گرفتار شک هستند. شک در بخش اندیشه همان خطر را دارد که تردید در بخش انگیزه آن آثار سوء را به همراه دارد.
پرسش: نابودی ستارهها و از بین رفتن عالم طبیعت ... .
پاسخ: اینها هم همین طور است؛ الآن این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که فرمود: «لیس منا»[10] کسی که بگوید بهشت و جهنم وجود ندارد. فرمود بهشت و جهنم وجود دارد، آخرت وجود دارد، قهراً میشود باطن دنیا. اگر باطن دنیا شد این ظاهر که برچیده شد، باطن ظاهر میشود. این روایتی که مرحوم کلینی در جلد هشت کافی یعنی روضه کافی[11] که فرمود وجود مبارک امام فرمود بشر اوّلی میخوابید، ولی خواب نمیدید، حرفهای انبیا را هم گوش نمیدادند، انبیا به اینها راهنمایی میکردند، اینها میگفتند اگر عمل نکنیم چه میشود؟ میفرمود بعد از مرگ کیفری هست پاداشی هست، انکار اینها بیشتر میشد، میگفتند انسان که مُرد از بین میرود، خبری نیست، حیاتی نیست. مرحوم کلینی در همان روضه کافی جلد هشت این روایت را نقل میکند که امام(سلام الله علیه) فرمود ذات اقدس الهی رؤیا را نصیب اینها کرد که اینها که میخوابیدند چیزهایی میدیدند. به انبیای خود میگفتند که اینها چیست که ما در خواب میبینیم؟ آنها میفرمودند اینها نمونه آن حرفهایی است که ما به شما میگوییم، شما خیال نکنید این مردههایتان از قبرستان زنده میشوند و پاداش یا کیفر میبینند، یک عالم دیگری است. چگونه هست، برای خیلیها روشن نیست، ولی «این قَدَر هست که بانگ جَرسی میآید»،[12] هست، محیط بر ما هست، گاهی ما در رؤیاها به کدام عالم میرویم؟ گاهی از هزار سال قبل باخبر هستیم، از هزار سال بعد باخبر هستیم، اینهایی که در عالم هست، الآن یک مهندس، یک منجّم ماهر میتواند خسوف و کسوف هزار سال قبل را، خسوف و کسوف هزار سال بعد را استخراج بکند، اینکه سری به هزار سال قبل میزند، سری به هزار سال بعد میزند، این برای کدام روح است؟ اینکه بدنی دارد تاریخمند و در سر جای خودش است، اینکه درباره هزار سال قبل تصمیم میگیرد و فتوا میدهد، هزار سال بعد فتوا میدهد یا همه ما که الآن درباره قوم عاد و ثمود بحث میکنیم برای چند هزار سال قبل را بحث میکنیم، فکر ما رفته به آنجا، این فکری که چهارسال قبل، هفت هزار سال قبل، هشت هزار سال قبل را خبر میدهد، همچنین از آینده خبر میدهد، معلوم میشود جان ما نه متزمّن است نه متمکّن، موجود است، بالفعل است، محیط است، ما از دنیا که تاریخمند است بیرون میرویم، این مرگ ما تاریخ دارد، تاریخ وفات دارد، ورود ما در عالم برزخ منزّه از کِی و کجاست که آن تازه قیامت صغری است، چه رسد به قیامت کبری. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا» این مثل «رُفِعَ ... مَا لَا یَعْلَمُونَ»[13] نیست که خلاصه با چند سال درس خواندن حلّ بشود، اینها این روایات نورانیِ عقلی خاک میخورد در حوزه. این بیان حضرت است، این اگر مثل «رُفِعَ ... مَا لَا یَعْلَمُونَ» بود با چند سال درس حلّ میشد. اما شما هر چه فکر بکنید میبینید که به این آسانی به ذهن نمیآید که انسان چگونه سرمدی میشود؟ یک وقت میگوییم خدا سرمدی است بله! یک وقت میگوییم علم خدا سرمدی است، قدرت خدا سرمدی است، آنها میشود بالذّات؛ اما حضرت فرمود: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً»؛ انسان شب بمیرد، از زمان و زمین بیرون میرود؛ روز بمیرد از زمان و زمین بیرون میرود.
پرسش: ... هم درباره قیامت که پنجاه هزار سال و امثال آن است.
پاسخ: وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هر جا بود جلسه تفسیر داشت. گاهی در مسجد بود گاهی در خانه اصحاب بود. در خانه زید بن ارقم حضرت تفسیر میکرد. در همان جا سؤال کردند که این «خمسین الف عام» یعنی چه؟ این پنجاه هزار سال چیست؟ فرمود: «و الذی نفسی بیده»؛ قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست، این پنجاه هزار سال برای مؤمن به اندازه صلات مکتوبه است، یک نماز چهار رکعتی مگر چقدر وقت میخواهد؟ حداکثر هفت هشت دقیقه، فرمود این پنجاه هزار سال برای مؤمن به اندازه هفت هشت دقیقه است، برای اینکه کاری نکرده که بماند و معطّل بشود. آنهایی که بیراهه رفتند یا راه دیگری را بستند باید جواب بدهند. فرمود این روز برای او پنج، شش دقیقه است. پس معلوم میشود پنجاه هزار سال است برای بعضیها، پنج دقیقه است برای بعضی دیگر.
پرسش: به هر حال زمانی وجود دارد.
پاسخ: پس معلوم میشود که زمان در کار نیست، چون ممکن نیست که اگر زمان باشد همین زمان باشد، این زمان هم کوتاه باشد هم بلند باشد! معلوم میشود که زمان نیست. اگر یک زمان دیگری بود، یک جای دیگری بود؛ یک وقت است میگویند که در آن ایست و بازرسی آن آقا را دو ساعت معطّل میکنند، این آقا را دو دقیقه، بله این قابل قبول هست؛ اما فرمود همین پنجاه هزار سال برای مؤمن پنج دقیقه است. این معلوم میشود که خود انسان معطّلی را با خودش دارد، وقوف را با خودش دارد، توقف را با خودش دارد، اصلاً فرمود: ﴿لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً﴾؛[14] وقتی آسمان و زمین نباشد شب و روزی در کار نیست. به هر حال کرهای باید باشد، دور یک کره دیگر بگردد، شبی باشد روزی باشد؛ اما اگر بساطش برچیده شد: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾[15] برچیده است، وقتی برچید دیگر جا برای زمان و زمین نیست؛ لذا همین مؤمن که «نُورُهُ یَسْعَی بَیْنَ یَدَیْه»،[16] این کسی که در کنار اوست کافر است و منافق است، در روایاتی که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) و دیگران هم نقل کردند در بحث معاد، این جای پای خودش را نمیبیند، همین! این یکی «نُورُهُ یَسْعی» همه جا را روشن کرده؛ اما اینکه که کنار او ایستاده است اصلاً جای پای خودش را هم نمیبیند، چنین عالمی است. این تعبیر که فرمود: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً»؛ تعبیری نیست که به این آسانی قابل هضم باشد. فرمود مرگش تاریخ دارد؛ اما ورودش در برزخ تاریخ ندارد، این میشود سرمدی.
پرسش: ... این روایت را باید حاکم بر بعضی از آیات بگیرید.
پاسخ: نه، خود اینها قرآن ناطق هستند، اگر یک قرآن ناطقی یک آیه را تفسیر بکند خود قرآن فرمود اینها مفسّر هستند. فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ﴾؛[17] ﴿لِتُبَیِّنَ﴾ یعنی ﴿لِتُبَیِّنَ﴾! این اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر ندارد، بر فرض ما بگوییم اختصاص به وجود مبارک پیغمبر دارد، وجود مبارک حضرت امیر از جان پیغمبر سخن میگوید: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾[18] کسی اوایل خیال میکرد که وجود مبارک حضرت که فرمود: «حُسَیْنٌ مِنِّی»[19] این چون نوه اوست، نه، «أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ». این درباره امام حسن(سلام الله علیهما) هم هست، درباره حضرت امیر هم هست: «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی»،[20] برای اینکه فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾. اگر قرآن دارد این جان پیغمبر است، این جان پیغمبر میگوید که انسان وقتی مُرد ابدی میشود، این قرآن ناطق است. خود قرآن میفرماید اینها مفسّر هستند، اگر خود قرآن میفرماید: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ و همین قرآن در سوره «حشر» میفرماید ببینید که اهل بیت چه میگویند: ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾،[21] و پیغمبر فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»[22] یعنی همین! پس یک قرآن ناطقی دارد این قرآن ساکت را تفسیر میکند، فرمود: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً». همان که وجود مبارک پیغمبر این پنجاه هزار سال را معنا کرده، فرمود برای بعضیها پنجاه هزار سال است، برای بعضیها پنج دقیقه است. زمان و مکان اینها وجهی ندارد که امر نسبی باشد.
پرسش: برای همان مؤمنین به هر حال پنجاه هزار سال هست.
پاسخ: پس معلوم میشود این چیزی است که هم پنجاه هزار سال است هم پنج دقیقه. پس معلوم میشود که زمانی نیست.
پرسش: پس اینکه میگویند پنجاه هزار سال است یعنی چه؟
پاسخ: همان است، پس این یک پنجاه هزار سالی است که همان که پنجاه هزار سال است پنج دقیقه است. پس معلوم میشود زمان ما نیست؛ نظیر زمانی که ما میفهمیم نیست، نظیر مکانی که ما میفهمیم نیست. اگر زمان باشد زمان پنجاه هزار سال، همان پنجاه هزار سال است. فرمود: «و الذی نفسی بیده» این برای مؤمن مثل نماز مکتوبه است. حالا اگر نماز مکتوبه نماز قصر باشد یا مختصرتر بخوانند از پنج دقیقه هم کمتر است. اینکه نفرمود نماز چهار رکعتی حاضر! نماز مکتوبه است یک نماز واجب است.
پرسش: زمان از حرکتِ مادّه است ... .
پاسخ: بله، اگر زمان در دنیا باشد ما که الآن در دنیا هستیم، داریم دنیایی بحث میکنیم؛ اما وقتی که داریم درباره آخرت بحث میکنیم باید اخروی بیندیشیم. فرمود انسان چه شب بمیرد چه روز بمیرد، سرمدی میشود. تا ما فکر سرمدی نداشته باشیم، این خطبه برای ما حلّ نمیشود. فرمود: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً»؛ سرمد میشود.
پرسش: آیه دارد ﴿النّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾.[23]
پاسخ: بله، آن برای برزخ و تمثّل برزخی است؛ وگرنه ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾[24] هم داخل آن هست، با اینکه سماوات و ارضی در کار نیست. این کنایه از ابدیت است در بخش پایانی سوره مبارکه «هود» یا درباره قوم فرعون، خود فرعون که ﴿غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾، با اینکه دارد ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾! اگر بساط آسمان و زمین برچیده شد، دیگر آسمان و زمینی نیست تا بگوییم: ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾. این تعبیرات رایجی است که ما میگوییم: تا آسمان هست، تا زمین هست؛ یعنی کنایه از ابد است. بعد دارد: ﴿خالِدینَ﴾، خلود با آسمان و زمین سازگار نیست. این تعبیر ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾ در کنار همان ﴿غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾ است، فرمود صبح و شام این تعبیر برای این است که آن معنا را به زبان ما سخن بگویند ما که در دنیا هستیم اگر بخواهیم از ابدیت چیزی حرف بزنیم میگوییم: ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾، مادامی که ستارهها هستند، مادامی که زمین هست. قبلاً این گونه میگفتند. خدا سیدنا الاستاد را غریق رحمت کند! ایشان میفرمود که در قبالهها و سندهای وقفی قبل از اسلام این بود که میگفتند تا ستارهها هست، تا آسمان هستند، تا شمس و قمر هست. اینها تعبیرات ابدی بود. میفرمودند وقتی اسلام آمد فرمود شما در قبالههایتان بنویسید: «الی ان یرث الله الارض و من علیها»، نگویید تا آسمان هست تا شمس و قمر است، اینها حسابشان حساب دیگر است. بگویید تا اینکه خدا اینها را به ارث ببرد: این مال وقف است «الی ان یرث الله الارض و من علیها» این فرهنگ را فرمود عوض کرده. آنها میگفتند تا زمین هست، تا شمس و قمر هست، فرمود این را نگویید، بگویید تا اینکه خدای سبحان بساطشان را جمع بکند که بعدها موحّدان در قبالهها و در اسنادشان میگفتند: «الی ان یرث الله الارض و من علیها».
بنابراین این «خلود» قرینه است بر اینکه آسمان و زمین کنایه از تأبید است، غدوّ و عشی به زبان ما دارد سخن میگوید؛ وگرنه خلود یعنی چه؟
پرسش: قرینه مظان الشّرع در «فی ما لا تعلمون» میتواند مؤید این مطلب باشد؟
پاسخ: بله، در همه جا فرمود که ما اینها را امثال ذکر میکنیم، بخش پایانی سوره مبارکه «یس» هم همین طور است، بهترین دلیل برای معاد است، فرمود خیال کرد که ما امثال آن را خلق نمیکنیم: ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾،[25] خیال کرد که ما مَثَل او را نمیآفرینیم. تعبیرات امثال برای این است که نشان بدهد این دومی نمونهای از همان اوّلی است، در خیلی از آیات این طور است که تعبیر به مثل ذکر میکند؛ فرمود: ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ وقتی جواب میدهد در آیه 81 سوره مبارکه «یس» فرمود: ﴿أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾، نفرمود: «یَخْلِقَهُمْ»، همه جا سخن از این است.
بنابراین اگر «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً»، و اگر بهشت و جهنم الآن موجود است و اگر بهشت و جهنم از اجزای قیامت است و اگر بهشت و جهنم موجود است قیامت هم موجود است و اگر وجود مبارک حضرت امیر فرمود مردان الهی الآن دارند میشنوند و اگر حارثةای که کلینی در جلد دوم کافی نقل کرد که گویا من اهل جهنم را و آزارشان، اهل بهشت و رحمتشان را میبینم و میشنوم، معلوم میشود انسان مرگش تاریخ دارد، ولی حضورش در معاد بیتاریخ است؛ نه سخن از «کِی» است، نه سخن از «کجا».
مطلب دیگر این است که قبلاً روشن شد که ما یک اسلام داریم که توحید و نبوت و وحی و امامت و اخلاق و به هر حال خطوط کلّی دین است که هر پیامبری اینها را آورده است. یک شریعت و منهاجی داریم که ﴿جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[26] که مثلاً این امت چند رکعت نماز بخوانند، آن امت چند رکعت نماز بخوانند؟ اینها به کدام طرف نماز بخوانند؟ اینها امور جزئی است که اختلاف دارند. در خطوط کلّی که مسائل اخلاق هست، حقوق است، حقوق بشر است، حقوق الهی است، حقوق نظام هست، که فرمود: ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقی ٭ إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی ٭ صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی﴾،[27] در جریان همین سوره مبارکه «نجم» میفرماید: ﴿بِما فی صُحُفِ مُوسی ٭ وَ إِبْراهیمَ الَّذی وَفَّی﴾،[28] در جریان ظهور حضرت حجت(سلام الله علیه) دارد که ﴿وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ﴾،[29] اینها خطوط کلّی است که ما گفتیم، چون این خطوط کلّی را خدا گفته، و تغییرناپذیر است نه تنها به مردم میفرماید ما این حرفها را گفتیم، به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) هم میفرماید: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾،[30] نه «بِهُمُ اقْتَدِه». به اهل کتاب میفرماید که پیرو رهبرانتان باشید، به پیغمبر میفرماید پیرو دینی باش که به انبیا گفتیم، نفرمود: «فَبِهُمُ اقْتَدِه»، بلکه فرمود: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾، ما این معارف را گفتیم، در صحف ابراهیم گفتیم، در جریان صحف موسای کلیم چون چند لوح بود، ﴿أَلْقَی الْأَلْواحَ﴾[31] «کلّ لوحٍ» به منزله صحیفه است، پس الواح به منزله صحف خواهد بود. به هر حال صحف موسی هست، صحف ابراهیم هست، زبور داود هست، فرمود این مطالب را گفتیم، به مردم میفرماید پیرو اینها باشید، به خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید ما این حرفها را تنها به تو نگفتیم، به همه آنها گفتیم، نه به آنها اقتدا کن، تو اشرف از آنهایی، «فَبِهُمُ اقْتَدِه» نفرمود، بلکه فرمود: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾، هدایتی که ما دادیم اقتدا بکن، چون این اصل کلّی است تو و امت تو در این جهت فرقی ندارید، همه شما باید تابع آن معارف الهی باشید، ارجاع داده است.
مطلب بعدی در ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾[32] است؛ یعنی انسان ـ که البته این حصر است ـ چیزی را استحقاق دارد که کار کرده باشد؛ اما چیزی را مجّانی کسی به او نمیدهد که نفی نمیکند. این «لام» لام استحقاق است: ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾؛ یعنی «لا یستحق الانسان» مگر محصول کار خودش را، بله! اما کسی تفضلاً و رایگان و جایزه و عطیه به او نمیدهد را که نفی نمیکند. فرمود آن مقداری که ما میدهیم عطایای ماست، ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾،[33] معنای آن این نیست که فقط در برابر کار خیری که کرد همان اندازه میگیرد، بیش از این نمیگیرد، نه بیش از این استحقاق ندارد. این ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ﴾ یعنی «لا یستحق الانسان»، مگر آن مقداری که کار کرد، بله! اما کسی به او چیزی نمیدهد را که نفی نمیکند و از طرفی هم ما گفتیم اگر کسی کاری انجام بدهد دَه برابر پاداش میدهیم، او اگر حرف ما را شنید و برابر آن انجام داد هم میشود استحقاق؛ منتها استحقاقی که ذات اقدس الهی وعده داد، برای اینکه خدای سبحان خلف وعده نمیکند.
در ﴿أَضْحَکَ وَ أَبْکی﴾ چون اصل قدرت ذات اقدس الهی مطرح بود متعلّق آن را ذکر نکرد، ﴿أَماتَ وَ أَحْیا﴾ متعلق آن را ذکر نکرد، برای اینکه در صدد بیان اصل قدرت ذات اقدس الهی است. قصّه ﴿الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوی﴾ هم که بیان شد.
حالا در آستانه اعتکاف هستیم. اگر شما بزرگواران توفیق به اعتکاف پیدا کردید که «طوبی لکم و حسن مآب»، نشد اگر مقدورتان بود به هر حال روزه این سه روز را فراموش نکنید. درس خواندن گوشهای از کارهاست، قسمت مهم فیض و توفیق مخصوصاً در ماه پُربرکت رجب همین در روزهگرفتنهاست. این اعتکاف را که خدا به برکت تلاش و کوشش امام و شهدا و جانبازان و ایثارگران نصیب این امت کرده است، این اعتکاف چه پایگاهی دارد خدا میداند! ببینید نماز ستون است، برای آن شرطی ذکر کردند فرمودند: «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»؛[34] اما اعتکاف چه پایگاهی دارد که شرطش تازه روزه گرفتن است: «لَا اعْتِکَافَ إِلَّا بِصَوْم»[35] که وزان روزه که «الصَّوْمُ لِی»[36] برای اعتکاف وزان وضو برای نماز است. اعتکاف چیست خدا میداند. چون شرط اعتکاف روزه است. این «الصَّوْمُ لِی» که بالاترین تعبیر در فضیلت و عظمت روزه است، تازه شرط اعتکاف است که وزان روزه برای اعتکاف، وزان وضو برای نماز است. «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»، «لَا اعْتِکَافَ إِلَّا بِصَوْم». فیض است، این فیض با این عظمت را اگر کسی مقدورش باشد از دست بدهد، متأثر میشود. امیدواریم ـ إنشاءالله ـ که اگر اعتکاف شد که «طوبی لکم و حسن مأب» و اگر نشد لااقل روزه را بگیرید.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. تفسیر القمی، ج2، ص339.
[2]. سوره هود، آیه82.
[3]. سوره تکاثر، آیات1و2.
[4]. سوره نحل، آیه80.
[5]. سوره نجم، آیه30.
[6]. سوره نجم، آیه23.
[7]. سوره نجم, آیات29 و 30.
[8]. سوره شوری، آیه43.
[9]. سوره توبه، آیه45.
[10]. ر.ک: عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص116. «فَقَالَ ع لَا هُمْ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ أَنْکَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ کَذَّبَ النَّبِیَّ صلّی الله و علیه و آله و سلّم».
[11]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص90؛ «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَکُنْ فِیمَا مَضَی فِی أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَی أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَکْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِیرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَیْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِکَ فَقَالُوا مَتَی نَصِیرُ إِلَی ذَلِکَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَیْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَکْذِیباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْکَرُوا مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْکُمْ بِهَذَا هَکَذَا تَکُونُ أَرْوَاحُکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِیَتْ أَبْدَانُکُمْ تَصِیرُ الْأَرْوَاحُ إِلَی عِقَابٍ حَتَّی تُبْعَثَ الْأَبْدَانُ».
[12]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[13]. وسائل الشیعة، ج15، ص369.
[14]. سوره انسان، آیه13.
[15]. سوره انبیاء، آیه104.
[16]. الخصال، ج2، ص516.
[17]. سوره نحل، آیه44.
[18]. سوره آل عمران, آیه61.
[19]. کامل الزیارت، ص52.
[20]. الأمالی(للصدوق)، ص9.
[21]. سوره حشر, آیه7.
[22]. دعائم الاسلام، ج1، ص28.
[23]. سوره غافر، آیه46.
[24]. سوره هود، آیات107و108.
[25]. سوره یس، آیه78.
[26]. سوره مائده, آیه48.
[27]. سوره اعلی، آیات16ـ 19.
[28]. سوره نجم، آیات36و37.
[29]. سوره انبیا، آیه105.
[30]. سوره انعام، آیه90.
[31]. سوره اعراف، آیه150.
[32]. سوره نجم، آیه39.
[33]. سوره انعام, آیه160.
[34]. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص33.
[35]. الکافی(ط ـ الإسلامیة), ج4, ص176.
[36]. الکافی(ط ـ الإسلامیة), ج4, ص63.