08 04 2017 446731 شناسه:

تفسیر سوره نجم جلسه 18 (1396/01/20)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنی‏ وَ أَقْنی‏ (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْری‏ (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولی‏ (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبْقی‏ (51) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی‏ (52) وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوی‏ (53) فَغَشَّاها ما غَشَّی (54) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری‏ (55) هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولی‏ (56) أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (57) لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ کاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هذَا الْحَدیثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَکُونَ وَ لا تَبْکُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (61)﴾

بخش پایانی سوره مبارکه «نجم» همان توحید ذات اقدس الهی را تبیین می‌کند. برای بهره‌برداری از مطالب قرآن کریم مثل متون دیگر، دو عامل حجّت است: یکی سباق است و دیگری سیاق. سباق یعنی آنچه از لفظ به ذهن منسبق می‌شود که از آن به تبادر یاد می‌کنند. سیاق آن است که به قرینه قبل و بعد و محتوا به ذهن می‌آید. از سباق و از سیاق اینها عاملان استفاده مطلب از متن هستند. گاهی کسانی که عِدل قرآن کریم‌اند، قرآن ناطق‌اند، یک سلسله راهنمایی‌هایی می‌کنند که از سنخ «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ»[1] است، یک راه اجتهادی را به انسان نشان می‌دهند، کلّیاتی را بیان می‌کنند که آن به حسب ظاهر اگر راهنمایی آن ذوات قدسی نبود، نه از سباق به دست می‌آمد، نه از سیاق که فرمود: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ».

چند تا روایت است که در بخش پایانی سوره مبارکه «نجم» است که از همین سنخ است. در آیه 42 که فرمود: ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾، ظاهرش این است که براساس توحید ربوبی و توحید افعالی، کارها به ذات اقدس الهی منتهی می‌شود؛ اما وجود مبارک امام(سلام الله علیه) فرمود وقتی معرفت شناسی شما به «الله» رسید آنجا توقف بکنید، چون آنجا فکر نمی‌کشد انسان چگونه درباره حقیقت نامتناهی بخواهد بیندیشد؟ این حقیقت نامتناهی در جلوی آدم که نیست، آن حقیقت نامتناهی فهم و فهمنده و فهمیده شده همه را فرا می‌گیرد و فرو می‌برد و در می‌رود. درباره چنین چیزی آدم چگونه می‌تواند فکر بکند؟ بیرون از ما، جدای از ما، روبروی ما نیست که ما آن را بفهمیم. اگر امری نامتناهی بود، خود این انسان فهمنده را فرو می‌گیرد و فرو می‌برد، فهمش را فرو می‌برد، هر مفهومی که در ذهن اوست فرو می‌برد، این کجا دست و پا بزند؟ این است که این نهی‌ها، نهی‌های ارشادی است؛ یعنی نروید که راه نیست، نه اینکه حالا به زحمت می‌افتید! اینکه در روایت آمده است: ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾، این از سنخ توسعه در کلام است که به مخاطب راهنمایی می‌کند که بعضی از مطالب را از بعضی از کلمات که نه سباق همراهی می‌کند نه سیاق، ولی مخالف نیست استفاده کند.

از همین قبیل روایتی که در ذیل آیه ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾ است، در ذیل آیه ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی﴾[2] است، که بعد از آن است. فرمود خدا اضحاک دارد إبکا دارد، می‌گریاند می‌خنداند، این معلوم است؛ اما در روایت آمده است آسمان را می‌گریاند و گریه آن باران است. زمین را می‌خنداند و خنده آن سبز شدن چمن است؛ البته منظور از این آسمان همان فضا و هواست نه آسمانی که شمس و قمر در آن هستند. این هم از سنخ توسعه در کلام است. پس معلوم می‌شود که برخی از روایات، گذاشته از آن دو عنصر محوری محاوره؛ یعنی «السباق» و «السیاق»، راهنمایی‌های دیگری دارند که از خود متکلّم باخبر هستند و آن گونه از راهنمایی‌ها را در محدوده خاص اجازه می‌دهند.

پرسش: ... وقتی سؤال میکنند از امام که اینها چه کسانی هستند، امام در جواب آنها این آیه را قرائت میکنند؛ یعنی تصدیق میکند.

پاسخ: نه، ﴿أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾ را خود حضرت فرمود: «اذا بلغ الکلام الی الله فامسکوا»[3] یا در جریان ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی﴾ مستقیماً خود حضرت می‌فرماید گریه آسمان به بارش است و خنده زمین به رویش. اینها مسبوق به سؤال نیست.

پرسش: اینکه میفرمایید در شناخت خدا راهی نیست، قریب به این مطلب است که خدا در وجودِ ... هم شناخته میشود.

پاسخ: بله، این تا محدوده اسمای حُسنای الهی است. ما از نظر مفهوم دستمان باز است، مفهوم نامتناهی را به خوبی می‌شناسیم، مثل مفهوم شجر و حجر؛ مفهوم نامتناهی در مُشت ماست. این مفهوم نامتناهی، نامتناهی به حمل اوّلی است، متناهی به حمل شایع است در قبال ده‌ها مفهومی که در ذهن ماست یکی‌اش هم مفهوم نامتناهی است. ما مادامی که مخلوق هستیم مکلّف به برهان هستیم نه عرفان. ما مفهوم نامتناهی را خیلی خوب می‌شناسیم، مثل مفهوم شجر و حجر؛ اما این حمل اوّلی و شایع را که در منطق است از منطق آمده به کفایه، حتماً یعنی حتماً دیدهاید که هیچ محمولی برای موضوعی به حمل اوّلی صادق است به حمل شایع صادق نیست. یکی از شرایط نُه‌گانه تناقض همان وحدت حمل است: «و وحدة الحمل عرفا جدواها» را برای همین گفتند. اگر ما بگوییم «زیدٌ قائمٌ، زیدٌ لیس بقائم» این تناقض است. اما اگر بگوییم: «زیدٌ نامٍ و زیدٌ لیس بنام» یکی به حمل اوّلی باشد و یکی به حمل شایع، چون وحدت حمل شرط است، تناقض نیست، مثل فرد است؛ «الفرد فرد بالحمل الاولی و کلّی بالحمل الشایع»، خود این فرد مصادیق زیادی دارد، زید فرد است، عمرو فرد است، بکر فرد است. این «فاء» و «راء» و «دال» به حمل اوّلی فرد است، وگرنه به حمل شایع کلّی است و مصادیق فراوانی دارد. اگر گفتیم «الفرد فردٌ» بعد گفتیم «الفرد لیس بفرد» اوّلی به حمل اوّلی بود، دومی به حمل شایع بود که تناقض نیست. یکی از شرایط نُه‌گانه تناقض وحدت حمل است. غیر المتناهی، غیر المتناهی است به حمل اوّلی، چون هر چیزی خودش خودش است؛ اما «غیر المتناهی متناهٍ» به حمل شایع، برای اینکه یک مفهوم ذهنی است در دست ماست. ده‌ها مفهوم در ذهن ماست یکی‌اش هم مفهوم نامتناهی است.

پرسش: محمول مندک در علّت است و ... .

پاسخ: به همان اندازه که علّیت است، علّیت فعل خداست، نه ذات خدا، کار اوست. ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾[4] ما در مقام عرفان تا محدوده ظهور حق می‌رسیم؛ اما در محدوده برهان دستمان باز است ما ذات را خوب می‌فهمیم نامتناهی را خوب می‌فهمیم. این مفهوم ذات «ذال» و «الف» و «تاء» این ذات است به حمل اوّلی و مفهوم ذهنی است در گوشه ذهن ما به حمل شایع، ما به برهان مکلّف هستیم نه به شهود. بنابراین فرمود ما سباق و سیاق داریم و یک راه توسعه هم داریم، یک راه توسعه را کسی که عِدل قرآن کریم است به ما نشان می‌دهد.

مطلب دیگر این است که درست است که خدا می‌گریاند و می‌خنداند؛ اما این طور نیست که ﴿هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی﴾، ضِحک و بُکاء فعل انسان نباشد، فعل اختیاری انسان نباشد، انسان بی‌اختیار بخندد، بی‌اختیار بگرید. گاهی ممکن است سریعاً این کار انجام بگیرد و انسان خیال بکند که بی‌اختیار است، ولی امر اختیاری است، به دلیل اینکه تحت تکلیف قرار گرفته است، فرمود: ﴿فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثیراً﴾؛ اگر فعل اختیاری نباشد که تحت امر و نهی نیست. گاهی انسان یک حادثه طنزآمیزی را می‌بیند سریعاً می‌خندد؛ مثل اینکه حادثه‌ای که پیش می‌آید، زلزله که می‌آید، سریعاً فرار می‌کند، فرار کردن، رفتن و آمدن همه افعال اختیاری انسان است؛ منتها گاهی به سرعت است و گاهی به بُطئ. در جریان ضحک و بکاء هم همین طور است فعل اختیاری آدم است، به دلیل اینکه خدا به بعضی چیزها امر کرده به بعضی چیزها نهی کرده.

بنابراین نمی‌شود گفت اینها امر اختیاری نیست. بعد فرمود این صحنه‌ای که ما گفتیم هیچ چیز شما را در برابر امر الهی حفظ نمی‌کند. به قدرت قومی، سلطنت، مِلک، عظمت و مال و جاه اینها تکیه کنید، خدا اینها را از بین می‌برد. به حصن و قلعه و بارو و برج خودتان تکیه کنید، خدا اینها را از بین می‌برد. به تعبیر جناب فخر رازی ببینید این هماهنگی که قرآن کریم اعمال کرده است برای همین جهت است؛ یکی اینکه فرمود اگر شما به قوم و قبیله خود تکیه می‌کنید، مثل قبیل عاد، ما اینها را از بین بردیم. اگر به سرزمین خود که وسیع است با قلعه‌های محکم و برج و بارو، دامنه کوه، چون آنها قدرتی داشتند که در دامنه کوه نه، در خود کوه خانه می‌ساختند. اینها که قدرت بیشتری دارند در دامنه کوه ویلا می‌سازند، اینها نه! اینها که کوه را به خانه تبدیل می‌کنند: ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾[5] آنها هم این کار را می‌کردند. قدرتی داشتند، این سنگ‌های سخت کوه را می‌تراشیدند، اتاق بزرگ، خانه بزرگ و پذیرایی درست می‌کردند، این قدر قدرت داشتند. آنجایی که قدرت به کوه است، به مکان است، به قلعه است، اسم قلعه را می‌برد؛ آنجا که قدرت به خود قوم است، به نیروی نظامی قوم است، به سلطنت مِلکی و مُلکی قوم است، آنجا خود قوم را اسم می‌برد. ایشان نظرش این است که فرق عاد و ثمود این است که عاد از نظر قبیله‌ای قدرتمند بودند، ثمود از نظر مِلک و مُلک قدرتمند بودند. ثمود اسم مکان است نه اسم قوم؛ لذا عاد را با قوم یاد کرد، ثمود را با قدرت مالی‌شان، برج و بارویشان. در جریان قوم نوح قدرت آنها به قوم و قبیله بود، از قوم یاد کرد؛ در جریان قوم لوط قدرت آنها به برج و باروی آنها بود، مؤتفکه یاد کرد؛ یعنی آن منطقه‌های سخت و سنگینی را که فرشتگان الهی ﴿جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها﴾[6] اینها را زیر و رو کردند. پس این امور چهارگانه هماهنگ هم هستند؛ عاد و ثمود هماهنگ هم‌اند، یکجا سخن از قوم و قدرت مردمی است، یکجا سخن از قدرت طبیعی. سومی و چهارمی هم هماهنگ هم‌اند، یکجا سخن از قوم نوح است که قدرت مردمی است، یکجا سخن از مؤتفکه است؛ یعنی خانه‌ها، برج‌ها، باروها، منطقه‌های به هم تنیده و محکم بافته و محکم ساخته را ما زیر و رو کردیم، این چهارتا هماهنگ است. گاهی فرعون می‌گوید: ﴿أَ لَیْسَ لی‏ مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی﴾،[7] که قدرت او به منطقه زمینی او و مِلک و مُلک اوست؛ البته به آل فرعون هم تکیه می‌کند. گاهی هم قدرت از سنخ ﴿قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾[8] و آنها را از صیاصی‌شان بیرون کردیم و بیرون راندیم است که در سوره مبارکه «احزاب» آمده، فرمود شما بینید ما چگونه آنها را از صیاصی‌شان بیرون کردیم. صیاصی، «صیصیه»؛ یعنی آن قصر. در سوره مبارکه «حشر» هم آمده است که ﴿ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ﴾؛[9] اینها فکر می‌کردند که این قلعه‌های محکمی که اینها در خیبر ساختند در برابر کوخ‌های مسلمان‌ها در داخله مدینه استحکام بیشتری دارد، چه کسی می‌تواند آن درِ قلعه خیبر را بکَند؟ دیگر نمی‌دانستند که قدرت علوی همه اینها را فتح می‌کند. فرمود آنها خیال می‌کردند ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ﴾، حصون و قلعه‌های بلند اینها مخصوصاً درِ قلعه خیبر، فکر می‌کردند حافظ اینهاست.

پس گاهی سخن از قدرت قبیله و قوم است، گاهی سخن از قلعه‌های بلند و برج و باروی بلند است. هر دو را قرآن ذکر می‌کند، فرمود «صیصیه»، آن قلعه‌های اینها، کاخ‌های اینها را ما ویران کردیم، آنها را بیرون راندیم. قلعه‌های اینها را ویران کردیم، آنها را بیرون راندیم. پس اگر بخواهند به قدرت مردمی تکیه کنند «لا وزر و لا قدر الا الله»، بخواهند به قدرت برج و بارو و قلعه‌های مستحکم تکیه کنند هم ﴿قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾ و اینها را از صیاصی‌شان و قدرت‌های مرکزی‌شان فرمودند بیرون آوردیم. در سوره مبارکه «احزاب» آیه 26 این است: ﴿وَ أَنْزَلَ الَّذینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصیهِمْ﴾؛ اینها را از آن قلعه‌ها بالا پایین آورد. ﴿وَ قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَریقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَریقاً﴾.

بنابراین اگر کسی بخواهد به غیر قدرت الهی تکیه کند، چه به قدرت مردمی باشد؛ مثل قوم عاد، چه به قدرت سرزمین باشد؛ مثل ثمود، چه به قدرت مردمی باشد؛ مثل قوم نوح، چه به قدرت سرزمین باشد؛ مثل قوم لوط که قریه‌های مستحکم و محکم و تنیده هم که ﴿الْمُؤْتَفِکَةَ﴾ تعبیر شده است، فرمود همه اینها زیر قدرت الهی‌اند؛ لذا فرمود هیچ عاملی برای نجات اینها نیست.

آن‌گاه فرمود شما به جای اینکه بگریید، می‌نالید: ﴿هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولی﴾؛ ما یک سلسله بحث‌هایی را گفتیم، گفتیم اینها ﴿إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی‏ ٭ صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی﴾،[10] از صحف اوُلی نام بردیم. آنچه را هم که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، نذیری از نُذر اُولاست که صحف اُولیٰ در آن بود، حرف‌هایی که انبیای قبل آوردند این هم همان حرف است، حرف تازه نیست، این مربوط به نبوت عامه است، ﴿هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولی﴾. اگر این «نُذُر» جمع نذیر بود به معنی «مُنذِر»، می‌فرمود: «من المنذرین الاوّلین»؛ اما چون مربوط به حادثه و جریان و آیه و اینهاست تعبیر به اُولیٰ کرده است. فرمود: ﴿هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولی﴾، بعد فرمود جریان قیامت را بازگو کرد: ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾، «آزفة»؛ یعنی چیز نزدیک. ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾؛ یعنی نزدیک شد، چیزی که نزدیک هست، مثل ﴿وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾،[11] از مستقبل محقق الوقوع با فعل ماضی یاد شده است، ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾ مثل ﴿وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾. «آزفة» یکی از اسمای قیامت کبریٰ است، خیلی نزدیک است. حالا اگر منظور قیامت صغری باشد که «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِیَامَتُهُ»،[12] قیامت صغری است. اگر هم قیامت کبری باشد به حسب ظاهر نسبت به تاریخ و زمان و زمین ما دور است؛ اما نسبت به ابد یک چیز نزدیکی است. قیامت یک موجود ابدی است، دیگر «تا» و «حتی» برنمی‌دارد. این را همه گفتند اگر الآن شما اینجا بنشینید یک «1» بگذارید، بعد در کنارش صفر بگذارید تا کره مرّیخ بروید و این صفرها بماند و همین صفرها هم عدد نجومی باشد باز متناهی است. اما قیامت نامتناهی است؛ یعنی به حمل شایع نامتناهی است نه به حمل اوّلی فقط. در برابر چنین حادثه‌ای آن وقت اگر بگوید قیامت نزدیک است ولو یک میلیون سال هم باشد اصلاً قابل قیاس نیست، یک میلیون سال نسبت به ابد هم قابل قیاس نیست.

پرسش: ... آیا اینجا هم از باب توسعه است؟

پاسخ: تطبیق است اگر قابل تطبیق است. اگر بیان مصداق است که نه، توسعه نیست. اگر نه، فوق مصداق است، بله از باب توسعه است. آن نظیر گریه آسمان، خنده زمین، اینها از سنخ توسعه است که هم در ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾ چنین روایتی هست، هم در ﴿أَضْحَکَ وَ أَبْکی﴾ چنین روایتی است.

پس ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾؛ یعنی «قربت القاربة»؛ چیز نزدیک نزدیک شد، مثل ﴿وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾. ﴿لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ کاشِفَةٌ﴾؛ چون خدا فرمود از تو سؤال می‌کنند که قیامت چه وقت قیام می‌کند؟ ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، ﴿کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها﴾،[13] مثل اینکه تو از قیامت باخبر هستی. وقتی آن قیامت کبریٰ می‌رسد اصلاً تویی نمی‌مانی! تو هم زیر مجموعه این حادثه هستی. ﴿إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[14] اصلاً یک بار سنگینی است، نه آسمان می‌کشد، نه زمین می‌کشد، نه انبیا می‌کشند نه اولیا می‌کشند، همه زیر مجموعه این رخداد جهانی هضم می‌شوند. ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، ﴿کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها﴾، «حفی» یعنی عالِم و آگاه. درست است که اینها از نظر روح یک حساب دیگری دارند و اما از جهت اینکه انسان‌اند و در زمین هستند مشمول آن نفخ صور هستند که ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماوات﴾،[15] هستند، این جغرافیا ندارد، خود جغرافیا برچیده می‌شود. ما که یک «کِی» داریم که در محدوده تاریخ است و یک «کجا» داریم که در محدوده جغرافیاست، این «کِی» و «کجا» هر دو بساطش برچیده می‌شود. آنها که اهل معنا هستند درست است بدنشان در آن زیر مجموعه لِه می‌شود؛ اما جان آنها هم‌اکنون آن صحنه را می‌بیند؛ لذا می‌بینند که غیر از خدا چیزی نیست.

پرسش: غیب چیست که «علمها عندالله»؟

پاسخ: بله، خود ذات اقدس الهی می‌فرماید خیلی از چیزهای غیبی است که ﴿مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک‏﴾،[16] ما به شما دادیم. اما حالا «کِی» و «چه جور»، کلّ این «جور» و «کِی» «سؤال» «جواب» همه اینها در محدوده عالم امکان است، فرمود همه اینها یک روز برچیده می‌شود و روح چون برچیدگی ندارد مخصوصاً روح انبیا و اولیا، آنها هم‌اکنون آن صحنه را می‌بینند؛ لذا می‌گویند چیزی در عالم نیست غیر از خدا، این آن صحنه را دارد می‌بیند. آن دیگر تاریخ شمسی و قمری که تاریخ هجری‌اند، تاریخ میلادی و تاریخ‌های دیگر، خود تاریخ برچیده می‌شود. فرمود از تو آن مقام والایی که تو داری، از آن که سؤال نمی‌کنند، تو را به عنوان اینکه رسولی هستی در بین مردم سؤال می‌کنند: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، ﴿کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها﴾.

پرسش: سه تا قیامت وجود دارد، یک قیامت صغری و وُسطی و ابد و اگر کسی از دنیا رفت... .

پاسخ: وارد طلیعه برزخ می‌شود، بعد مراحل میانی برزخ و صحنه ساهره قیامت، آن قیامت وسطیٰ است وارد بهشت که شدند، قیامت ابد در آنجاست. ما سه مرحله داریم، انسان که می‌میرد وارد صحنه برزخ می‌شود، بعد وارد صحنه قیامت می‌شود، بعد ـ إن‌شاءالله ـ وارد بهشت می‌شود، آن مرحله نهایی است.

پرسش: جنبه قیامت مگر مادی و جسمانی نیست؟

پاسخ: چرا، اینکه آسان است، این قابل درک است، ولی آنها می‌گویند «کِی» بساط جسم برچیده می‌شود؟ «کِی» بساط زمان و زمین برچیده می‌شود؟ آن دیگر «کِی» ندارد. یک وقت است ما می‌گوییم که آن حادثه در فلان زمان اتفاق می‌افتد، این «کِی» دارد؛ یا فلان حادثه در فلان مقطع جغرافیایی واقع می‌شود، این «کجا» دارد؛ اما آن صحنه که قیامت می‌کند: ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب﴾[17] آن خود «کِی» برچیده می‌شود، «کجا» برچیده می‌شود، نه زمانی هست که انسان بگوید در آن تاریخ، نه مکانی هست که بگوید آنجا. وقتی زمان نیست سؤال از «کِی» معنا ندارد.

پرسش: سؤال از آغاز قیامت ....

پاسخ: آغاز ندارد، چیزی که «لا زمان له» نه آغاز دارد، نه وسط دارد، نه آخر زمانی. بنابراین ما مادامی که زمانی هستیم متزمن هستیم، سؤال‌های ما زمانی است و چون زمانی است وقتی که «وقت» برچیده می‌شود، درست نیست. تاریخ ندارد، زمانی که «زمان» برچیده می‌شود، یعنی نشئه، نشئه غیر زمانی است. الآن نمی‌شود گفت که دو دو تا چهار تا چند سالش است؟ این زمان‌بردار نیست. اگر چیزی متزمن باشد، متمکن باشد، زمان‌ و زمین‌بردار است، می‌شود گفت کره زمین یا کره مرّیخ چند سالش است، این درست است؛ اما نمی‌شود گفت دو دوتا چهارتا چند سالش است؟ خود نشئه به عالم ثبات می‌رسد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْری‏ فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾،[18] آن یک آسمان و زمین و زمان دیگری است که مربوط به آن عالم است البته.

پرسش: ...

پاسخ: غرض این است که در سوره مبارکه «اعراف» آیه 187 به این صورت است فرمود: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها﴾؛ چه کسی این سؤال را کرده؟ چگونه خدا یادش داده؟ خیلی این سؤال لطیف و سنگین است. یعنی کشتی قیامت کِی لنگر می‌اندازد؟ معلوم می‌شود الآن هست، مثل یک کشتی هست، متحرّک هم هست، یک وقت لنگر می‌اندازد. این اصلاً برای ما قابل درک نیست! یک وقت است سؤال می‌کنند که قیامت کِی می‌آید: «متیٰ الساعة»؟ اما حالا این سؤال را چه کسی به یاد اینها داد؟ «مُرسا» یعنی لنگرگاه. اگر اسم مصدر باشد یعنی لنگر. درباره کشتی نوح گذشت که ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها؛[19] یعنی وقتی این کشتی می‌خواست حرکت کند به جای اینکه با باد حرکت کند وجود مبارک نوح گفت: «بسم الله»؛ به نام خدا. وقتی می‌خواهد بایستد، «بسم الله»؛ ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها. «مُرسا»؛ یعنی لنگرگاه، لنگر انداختن. آن سکّان را، آن لنگر را که وقتی بیندازند در عمق دریا، این کشتی آرام می‌شود، می‌گویند: «مُرسا». سؤال می‌کند که این کشتیِ قیامت چه موقع لنگر می‌اندازد؟ معلوم می‌شود که الآن هم هست و سیال هم هست و همه را در بر دارد، یک وقت هم آرام می‌گیرد. آن دریایی که این کشتی روی آن دریا حرکت می‌کند چه دریایی است؟ غرض این است که اگر یک امر تاریخی، تاریخ‌مند باشد، جغرافیایی متمکّن باشد، سؤال از «متیٰ» و «أین» راه دارد، سؤال از «کِی» و «کجا» راه دارد؛ اما اگر چیزی نه زمان‌بردار باشد نه مکان‌بردار باشد، نه متزمّن باشد نه متمکّن باشد، در گوشه‌ای از گوشه‌های زمان جا نگیرد، نه وجودش «کِی» و «کجا» دارد و نه عدمش «کِی» و «کجا» دارد. فرمود: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها﴾، این وقت از سنخ زمان نیست، ﴿إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، یک کار سنگینی است. اصلاً تویی نمی‌مانی در آنجا که از آن باخبر باشی. ﴿لا تَأْتیکُمْ إِلاَّ بَغْتَةً﴾، نه تدریجاً، نه در زمان، این «بغتةً» خواهد آمد. ﴿یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها﴾؛ مثل اینکه تو بلد هستی! ﴿قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ﴾.[20] فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ که برهان مسئله است؛ یعنی اصلاً آسمان و زمین این بار را نمی‌کشند، برای اینکه کلّ اینها فرمود: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِل لِلْکُتُبْ﴾؛[21] که آن روزها این مثال زده می‌شد. این کاغذی که باز است یک صفحه‌ای است، اسم چند نفر هست، وقتی لوله کردند می‌شود طومار. این پارچه تا لوله نشده که طومار نیست، یک پارچه است. وقتی می‌گویند طومارش را برچیدم یعنی مثل طومارگونه بساطش را جمع کردیم، ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِل﴾، از «سجلّ» می‌گویند طومار. طومارش را ما جمع می‌کنیم، مثل اینکه سفره‌ای را پهن کردند بعد سفره را جمع کردند. فرمود الآن ما سفره آسمان و زمین را پهن کردیم، بعد جمع می‌کنیم. این به ذهن نمی‌آید، به علم نمی‌آید.

پرسش: ...

پاسخ: نخیر! وارد نفخه دیگر می‌شوند، بین نفختین چقدر فاصله است، خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را! ایشان در «السماء و العالم» به زحمت افتاده که این را معنا کند که چون در آن روایات است که فاصله بین نفخ اوّل و نفخ دوم این است که «اربعه مأة» چهارصد سال است،[22] او خیال کرده که این چهارصد سال است و بعد آمدند ثابت کردند بر اساس هیئت قدیم بطلمیوسی که نه اصلی دارد نه فرعی، به چه زحمتی حالا قبلاً هم این به مناسبتی اشاره شد در نفخ صور اوّل و دوم، این را در «السماء و العالم» بحار مرحوم مجلسی مراجعه کنید به زحمتی ـ خدا غریق رحمتش کند ـ افتاده که این چهارصد سال را معنا کند، گفت چون ممکن است همه آسمان‌ها از بین برود، فلک الافلاک که مسئول گردش شب و روز است، تعیین کننده شب و روز است این بماند، این به اندازه چهارصد سال که حرکت کرد آن وقت نفخه صور دوم می‌ماند. اصل فلک الافلاک خبری نیست، ریشه‌ای ندارد، یک؛ بر فرض هم باشد این هم یکی از افلاکی است که بساطش برچیده شده، دو؛ فلک الافلاکی نیست تا اینکه بگردد چهارصد سال و سال تحویل بدهد!

غرض این است که ﴿وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ﴾.[23]

پرسش: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ﴾ مگر مطوی به آسمان دنیا و برای آسمان اوّل نیست؟

پاسخ: نه، آن ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾[24] برای آسمان اوّل است وگرنه ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ﴾،[25] جمع آورده با «الف» و «لام». ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ﴾، خود سماوات که با جمع محلّیٰ به «الف» و «لام» است ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ﴾. ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ٭ وَ إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ،[26] شمس را می‌گویند در آسمان چهارم است. ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ﴾، ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ٭ وَ إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ تا دورترین نقطه‌ها. در این قسمت فرمود: ﴿لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها﴾، الآن معلوم می‌شود هست و مستور است، بعد شفاف و روشن می‌شود.

یک بیان نورانی از امام رضا(سلام الله علیه) است فرمود: از ما نیست کسی که بگوید بهشت و جهنم خلق نشده است. بهشت مخلوق است جهنم مخلوق است.[27] اینکه در بیانات نورانی حضرت امیر در آن خطبه است که «فَهُم‏ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛[28] از همین قبیل است. فرمود عده‌ای هستند که زوزه سگان جهنم را می‌شنوند، این همان کفار و فسقه و منافقان و ظلمه هستند. فرمود: از ما نیست کسی که بگوید بهشت و جهنم هنوز خلق نشده است. بهشت مخلوق است، جهنم مخلوق است و عده‌ای هم او را از نزدیک مشاهده می‌کنند و امثال آن.

پرسش: منظور بهشت و جهنم برزخی است؟

پاسخ: به هر حال برزخ هم که باشد طلیعه است، چون برزخ را آن جهنم کلّی تأمین می‌کند. جهنمِ برزخی که درباره آل فرعون آمده دارد که ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾،[29] بامداد و شامگاه آتش را بر فراعنه و فرعون عرضه می‌کنند. در ذیل همین آیه دارد که کانالی از آن جهنم کبرای معاد به قبر فرعون هست از همان جا این را آتش جهنم را به او بامداد و شامگاه اگر منظور دو طرف زمان باشد، اگر کنایه از دائمی باشد دائماً این آتش جهنم را از آن کانالی که هست تا قبر فرعون که «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان‏»[30] به او نشان می‌دهند. در برزخ اگر «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة»[31] است یا «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان‏» است، در اثر اینکه آثار بهشت کبری یا جهنم کبری به این برزخ می‌رسد.

در سوره مبارکه «انعام» هم فرمود این اختصاصی به بهشت و جهنم ندارد، هر مشکلی را او حلّ می‌کند، ما موظف هستیم کارمان را انجام بدهیم دعا هم بکنیم، همین! در آیه هفده سوره مبارکه «انعام» این است: ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ﴾؛ این پرده را چه کسی برمی‌دارد، این مشکل را چه کسی حلّ می‌کند؟ «کاشف الکُرَب» اوست، کشف کُرَب او می‌کند، شفای مرض او می‌دهد، ما ابزار کار هستیم، به ما هم فرمود اگر درست و مستقیم حرکت کنید یا بلا به طرف شما نمی‌آید، می‌شود دفع؛ یا اگر آمد ما رفع می‌کنیم و برمی‌داریم، می‌شود رفع. فرمود کاشف هر چیزی اوست. این لای نفی جنس است: ﴿فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ﴾، در این آیه محل بحث هم فرمود که این جریان معاد را هم هیچ کس کشف نمی‌کند: ﴿لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ کاشِفَةٌ﴾، این کاشفه هم گفتند این «ة» تای مبالغه است، مثل «ة» علامة. هیچ کسی قدرت ندارد که پرده از روی قیامت بردارد، مگر ذات اقدس الهی. می‌فرماید این حرف‌هایی که ما می‌زنیم این حرف‌ها جای تعجب نیست، شما یا تعجب می‌کنید که چرا معاد است، برای اینکه قبلاً نشنیدید. پدرانتان در این وادی نبودند که بشنوند. شما گفتید: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾،[32] شما تصدیق و تکذیبتان وابسته به قبول و نکول پدرانتان بود، غیر از این دفتری ندارید. اگر چیزی را آنها قبول داشتند می‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی أُمَّةٍ﴾[33] چیزی را آنها نفی می‌کردند می‌گفتید: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾، معیار ایمان و کفر شما، تصدیق و تکذیب شما همان قبول و نکول پدرانتان بود، غیر از این چیزی دیگر نداشتید. حالا هم از این محتوا و مطالب تعجب می‌کنید، هم از اینکه این معارف بلند به وسیله وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است تعجّب می‌کنید: ﴿أَ فَمِنْ هذَا الْحَدیثِ تَعْجَبُونَ﴾. در سوره مبارکه «زخرف» گذشت که تعجب شما این است که چرا این حرف بر فلان سرمایه‌دار مکی یا مدنی یا طائفی نازل نشده؟ این آیه 31 سوره مبارکه «زخرف» که قبلاً بحث آن گذشت این است: ﴿وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ﴾، شما خیال می‌کردید این معارف هم باید برابر مسائل سرمایه‌داری به فلان سرمایه‌دار برسد؛ حالا یا از آوردن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تعجب می‌کنید، یا از این محتوا تعجب می‌کنید، درباره توحید می‌گویید: ﴿إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجاب‏،[34] مگر غیر از آلهه ما خدایی هم هست؟ یا این همه خدایانی که ما داریم این می‌گوید اینها نه: ﴿جَعَلَ﴾ اله را ﴿ إِلهاً واحِداً، این همه آلهه ما را گذاشته کنار. ﴿إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجاب‏، یک چیز تعجب‌برانگیز است. توحید را تعجب برانگیز می‌دانستند، معاد را تعجب برانگیز می‌دانستند وحی و نبوت را تعجب برانگیز می‌دانستند، آمدنِ وحی بر شخصی که مثلاً سرمایه‌دار رسمی نیست تعجب می‌دانستند، همه این امور باعث تعجب بود، فرمود شما این را به عنوان تعجب ذکر می‌کنید: ﴿أَ فَمِنْ هذَا الْحَدیثِ تَعْجَبُونَ ٭ وَ تَضْحَکُونَ وَ لا تَبْکُونَ﴾، ما قبلاً به شما گفتیم: ﴿فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثیراً﴾؛ شما به جای اینکه بخندید باید بنالید. درباره ضحک و بکاء چون فعل است، با فعل یاد شده، چون امر تدریجی است انسان که دائماً نمی‌خندد، دائماً که گریه نمیکند، با فعل یاد کرده، «تضحکون و تبکون» و اینها. اما غفلت یک امر دائمی است، با اسم یاد کرده است، «سمود» همان غفلت است، گرچه به وزن اسم فاعل است، ولی صفت مشبهه است، سامد صفت مشبهه است، غافل صفت مشبهه است؛ منتها به وزن فاعل است. اگر اسم فاعل باشد دلالت بر حدوث دارد؛ اما وقتی صفت مشبهه دارد دلالت بر ثبات و دوام دارد. فرمود شما سامد و غافل هستید. اینجا با صفت مشبهه که دلالت بر ثبات و دوام دارد یاد کرد؛ اما ضحک که فعل است دائمی نیست به صورت فعل ذکر کرده است. فرمود: ﴿وَ تَضْحَکُونَ وَ لا تَبْکُونَ ٭ وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ﴾، دیگر «و أنتم تسمدون» نیست، برای اینکه در اثر همان استمرار غفلت است که این کار را می‌کنید. حالا فردا به خواست خدا آن جمع‌بندی این سوره مبارکه «نجم» است.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. وسائل الشیعه، ج 27، ص 62.

[2]. سوره نجم، آیه43.

[3]. الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز، ج‏3، ص261.

[4] . سوره زمر، آیه62.

[5]. سوره شعراء، آیه149.

[6]. سوره هود، آیه82.

[7]. سوره زخرف، آیه51.

[8]. سوره احزاب، آیه26.

[9]. سوره حشر، آیه2.

[10] . سوره اعلی، آیات18 و19.

[11] . سوره واقعه، آیه1.

[12]. بحارالانوار، ج58، ص7.

[13]. سوره اعراف، آیه187.

[14]. سوره اعراف، آیه187.

[15]. سوره زمر، آیه68.

[16]. سوره هود، آیه49.

[17]. سوره نحل، آیه77.

[18]. سوره زمر، آیه68.

[19]. سوره هود، آیه41.

[20]. سوره اعراف، آیه187.

[21]. سوره انبیاء، آیه104.

[22]. بحارالانوار، ج6، ص330.

[23]. سوره اعراف، آیه187.

[24]. سوره صافّات، آیه6.

[25]. سوره زمر، آیه67.

[26]. سوره تکویر، آیات1و2.

[27]. الامالی(صدوق), ص461؛ «فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ أَ هُمَا الْیَوْمَ مَخْلُوقَتَانِ فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ رَأَی النَّارَ لَمَّا عُرِجَ بِهِ إِلَی السَّمَاءِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّ قَوْماً یَقُولُونَ إِنَّهُمَا الْیَوْمَ مُقَدَّرَتَانِ غَیْرُ مَخْلُوقَتَیْنِ فَقَالَ(عَلَیْهِ السَّلَام) مَا أُولَئِکَ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ أَنْکَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ کَذَّبَ النَّبِیَّ(صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ کَذَّبَنَا وَ لَیْسَ مِنْ وَلَایَتِنَا...».

[28] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[29]. سوره غافر، آیه46.

[30]. تفسیر القمی، ج‏2، ص94.

[31]. الغارات(ط ـ القدیمة)، ج‏1، ص150.

[32]. سوره مؤمنون, آیه24؛ سوره قصص, آیه36.

[33]. سوره زخرف، آیه23.

[34] . سوره ص، آیه5.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق