أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی (43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنی (46) وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْری (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنی وَ أَقْنی (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْری (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولی (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبْقی (51) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی (52) وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوی (53) فَغَشَّاها ما غَشَّی (54) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری (55)﴾
در این بخش از سوره مبارکه «نجم» آن مسائل توحیدی و همچنین عناصر مهم را ذکر میکنند. آنچه در این سوره مطرح بود اوّل مسئله معراج را مطرح کردند، بعد جریان مبدأیت ذات اقدس الهی را طرح کردند و فرق نظام جاهلی و نظام دینی را ارائه کردند و در نظام جاهلی محور اندیشه، گمان است یا سوء ظن یا حُسن ظن و محور عمل، هوای نفس است نه عدل و عقل عملی.
در این بخش پایانی میفرمایند که تمام کارها به خدا منتهی میشود: ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾، نه یعنی انسان در پایان سیر، در معاد به لقای الهی میرسد؛ بلکه تمام کارها به خدا منتهی میشود، از اوّل تا آخر، از آخر تا اوّل و همچنین در وسط. هیچ کاری نیست که در آنجا ذات اقدس الهی حضور نداشته باشد. هر کاری به خدا منتهی میشود؛ منتها کار اگر در نظام تکوین باشد، براساس غریزه در حیوانات یا طبیعت در گیاهان و جمادات یا اراده در انسانها، با همین راهها به ذات اقدس الهی میرسند. اگر خدا اوّلی بود که اوّلیتش غیر از آخریت بود و اگر آخری بود که آخریتش غیر از اوّل بود، ممکن بود کسی توهّم کند که در آغاز سلسله، خدا حضور دارد و در اثنای سلسله ـ معاذالله ـ بیحضور است، در پایان هم ممکن است به لقای او برسند؛ اما او اوّلی است که اوّلیتش عین آخر است، ظاهری است که ظاهریتش عین باطن است: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»؛[1] هر ظاهری در مقابل باطن است؛ اما خدا ظهورش عین بطون است، این اسمای چهارگانهای که در صدر سوره مبارکه «حدید» است: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن﴾،[2] این طور نیست که این از چهار بخش جدا خبر بدهد، اوّلیتش عین آخریت است، ظاهریتش عین باطنیت است. اگر چیزی مظهر خدا بود به عنوان «هو الظاهر»، همان شیء باطنی هم دارد. این طور نیست که دنیا بیباطن باشد، آخرت بیظاهر باشد؛ آخرت ظهوری دارد در بخشی، دنیا بطونی دارد در بخش دیگر.
غرض این است که ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾؛ یعنی «کل شیء ینتهی الی الله سبحانه و تعالی». این به عنوان یک اصل است. بعد این اصل را توضیح دادند، فرمود که گریه و خنده شما به او منتهی میشود؛ یعنی اسبابی که شما را خوشحال میکند، اسبابی که شما را نگران میکند، همه اینها به ذات اقدس الهی برمیگردد؛ منتها تصمیمگیری عاقلانه و عادلانه به عهده شماست. او قدرت خندیدن و گریه کردن را به شما داد، وسایلی که شما را بگریاند یا بخنداند را به شما داد؛ اما هم از عقل درون هم از وحی بیرون، به شما فهماند که کجا بخندید و کجا بنالید. فرمود: ﴿فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً﴾، درباره مشرکان و کفار آمده، دیگران هم همین طور هستند؛ کم بخندند و زیاد بنالند: ﴿فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثیراً﴾، فرمود ما قدرت خنده را به شما دادیم، مال را هم به شما دادیم؛ اما باید بفهمید که این مال آزمون الهی است، این نشانه خنده نیست. آنجایی که باید بخندید: ﴿فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا﴾، به نعمت خدا و به رحمت خدا باید خوشحال باشید، اگر در جنگ علیه باطل پیروز شدید، جای نشاط است. اگر دست گرفتاری را گرفتید، جای نشاط است. اگر مشکلی را حلّ کردید، جای نشاط است. این را ما از راه عقل به شما فهماندیم، از راه وحی به شما فهماندیم که کجا بخندید و کجا بنالید. این در دست شماست؛ لذا در آزمون الهی هستید. پس همه وسایل خندیدن را او آفرید، همه وسایل ناله کردن را او آفرید، هر دو هم به عنوان ابتلا و آزمون است و زمامش را به دست شما داد و شما را هم راهنمایی کرد که چقدر بخندید چقدر بنالید، کجا بخندید و کجا نخندید. فرمود وقتی پیروز شدید: ﴿فَلْیَفْرَحُوا﴾، کار خیر انجام دادید بخندید؛ مشکلی را حلّ کردید بخندید؛ توانستید جلوی زبانتان بگیرید بخندید. خدا را شکر بکنید که با اراده شما جلوی زبانتان، قلمتان گرفته شد، آنگاه بخندید. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست در نامهای که برای فرزندش نوشته، فرمود مبادا کاری بکنید که چند نفر نشستهاند تو بگویید دیگران بخندند، این از عظمت تو میکاهد، آدم دهن باز میکند و مضحکه دیگران میشود؟! فرمود مبادا تو این کار را بکنی! حالا عدهای هستند این کار را میکنند، ولی تو نکن![3]
غرض این است که اضحاک و إبکاء به دست اوست، تأمین وسایل به دست اوست؛ اما چقدر بخندند و چقدر بنالند را بیان کرد، کجا بخندند و کجا بنالند را هم بیان کرد، در بیانات نورانی حضرت امیر هست که فرمود: «وَ سِلَاحُهُ الْبُکَاء»؛[4] اگر بخواهید بر دشمن درون پیروز بشوید، آه میخواهد. آن دشمن بیرون است که پیروزیاش با آهن و تانک وابسته است، وگرنه پیروزی بر دشمن درون به آه وابسته است. فرمود: ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. پس ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است، یک؛ «هو الآخر» است، دو؛ ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾[5] است، سه؛ «کل اوّل» غیر خدا، غیر آخر است، چهار؛ «کلّ آخر» غیر خدا، غیر اوّل است، پنج. در روایاتی هم که در بحثهای تفسیرهای روایی آمده است، این است که وقتی بحثتان به ذات اقدس الهی رسید آنجا تمام بکنید، چون دیگر عقل نه آن قدرت را دارد که همه اوصاف الهی را استیفا کند و نه قلب آن قدرت را دارد که حقیقت نامتناهی را مشاهده کند؛ مثل اینکه اینهایی که در کنار دریا هستند، میگویند اینجا ورود ممنوع است، این یعنی نمیتوانید، نه اینکه راه هست و به شما اجازه نمیدهند، راه نیست اصلاً، این ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾ هم به این تفصیل است.
پرسش: اینکه میگوییم خدا اوّل هم هست و آخر هم هست، آخر و اول دوتاست، یکی که نیست.
پاسخ: نه، اگر چیزی نامتناهی بود، مثل اینکه یک اقیانوس نامتناهی اوّل و آخر ندارد، اوّل به معنای اینکه دوم داشته باشد نیست؛ اوّل یعنی «لم یسبقه غیر»، آخر یعنی «لیس بعده شیء»؛ نه اینکه اول است اول دومی دارد در قبال اول. آخر یعنی پایانی دارد در قبالش مابعد آخر باشد. این اوّلی است عین آخر؛ اگر یک حقیقت نامتناهی بود همین طور است.
پرسش: پس باید بگوییم ظاهر به اضافه باطن.
پاسخ: بله، نه اینکه باید بگوییم، حتماً میگوییم. این بیان نورانی حضرت امیر که خوانده شد همین بود در نهج البلاغه، فرمود: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»؛ ما در عالم ظاهری داریم، یک باطن؛ ظاهر غیر از باطن است باطن غیر از ظاهر است؛ اما خدا ظهورش عین بطون است، چون بسیط است وقتی بسیط محض شد فرض ندارد که از یک جهت ظاهر باشد از جهت دیگر باطن باشد. «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»؛ هر اوّلی غیر خدا، غیر آخر است، خدا اوّلش عین آخر است، چون بسیط است، وقتی بسیط شد نمیشود گفت که آن گوشهاش اوّل است و این گوشهاش آخر است. پس ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾؛ یعنی کلّ جهان را او اداره میکند، این به منزله متن است. این متن را با چند آیه شرح میدهد. در اضحاک و ابکاء کار به او منتهی میشود: ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی﴾؛ اما به شما گفت کجا بخندید، به شما گفت که کجا بنالید. اگر بد کردید، بنالید، این شستشو میکند و اگر کار خوبی کردید، خوشحال باشید ﴿بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾.[6] گفت که کجا بخندید؛ هم با عقل گفت، هم با نقل گفت، کمتر بخندید زیاد بنالید و کار خیر انجام دهید، درس خوب خواندید، کتاب خوب نوشتید، خدمت خوبی کردید، جامعه را نجات دادید، تولید کردید، اشتغال کردید بخندید؛ اما کسی را مسخره کردید بخندید، کسی را آزار کردید بگویید ما پیروز شدیم بخندید، این را فرمود: ﴿فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً﴾ و گریه هم همین طور است؛ کجا بگریید، کجا بنالید. این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در همان حرم الهی در کنار کعبه دید که کسی در اثر فقر مینالد، فرمود اگر دنیا دست او بود و گم میشد او حق نداشت اینجا گریه کند، اینجا جای گریه نیست، اینجا اگر کسی احساس فراغ الهی میکند باید بنالد. چیزی که ما را رها میکند و برای ما وزر و وبال است، فراغ آن گریه ندارد. پس این ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾ به منزله متن است و این آیات بعدی به عنوان شرح این متن گوشهها را ذکر میکند. فرمود اضحاک و ابکاء به دست اوست، ولی قدرت را به شما داد، راهنمایی هم کرد، کجا بخندید کجا بنالید، چقدر بخندید چقدر بنالید، اینها را هم ذکر کرد. فرمود: یعنی «یبکون»، اینها ﴿وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ﴾[7] کذا؛ اهل خشیت هستند، اهل نالهاند. ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا﴾؛ مرگ و زندگی به دست اوست. ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾؛[8] مبادا کسی بگوید ﴿ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾،[9] «الموت و الحیاة»، چون مرگ یک امر وجودی است، یک امر عدمی نیست، مرگ پوسیدن نیست، مرگ از پوست به درآمدن است، مرگ هجرت است، مرگ انتقال از یک عالم به عالم دیگر است. در بیانات نورانی است که «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»؛[10] منتها «منقول عنه» چون منتقل را نمیبیند خیال میکند که یک امر عدمی است. اگر کسی از اتاقی به اتاق دیگر میرود، آن «منقول عنه» خالی میشود، کسانی که در «منقول عنه» هستند این را نمیبینند، خیال میکنند که انتقال یک امر عدمی است. فرمود: «انما تنتقلون من دار الی دار»، هیچ چیزی را از دست نمیدهید.
بنابراین ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾ این است، احیاء و اماته به دست اوست، پس ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾؛ ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی﴾، چرا؟ ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا﴾، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. ﴿وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی﴾، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. این مذکر و مؤنث را او آفرید: ﴿مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنی﴾. این کلمه ﴿تُمْنی﴾ تحقیر است، فرمود: ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾؛[11] این تعبیر به ﴿مَنِیٍّ یُمْنی﴾ تحقیر است. فرمود به هر حال اصل انسان آن است، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. ﴿وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْری﴾، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. حتماً قیامت هست؛ منتها قبلاً هم ملاحظه فرمودید ما در قضایای ضروری و قطعی میگوییم: «الاربعة زوج بالضرورة»، این ضرورت ربط حتمی محمول به موضوع را میرساند. قضایای ضروری قضایایی هستند که ثبوت محمول برای موضوع حتمی است و انفکاک آن هم محال است، این را میگویند قضیه ضروری. همین تعبیر ضروری به لسان ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ در قرآن کریم آمده؛ قرآن وقتی بخواهد خبر بدهد که محمولی برای موضوع حتمی است، میگوید: ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾. ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ﴾،[12] این کتاب بالضّروره هادی است. ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾،[13] «المعاد حق بالضّرورة»، مثل اینکه دو دو تا چهار تا «بالضرورة»، این «لا ریب فیه» یعنی هیچ شکبردار نیست. شکبردار نبودن؛ یعنی محمول برای موضوع ضروری است؛ منتها کار ضروری که تعبیر به «علیه» شده، بر خدا ﴿کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾.[14]
میبینید فرق اساسی ما امامیه با معتزله این است که آنها درست است حُسن و قبح را قائلاند، ولی میگویند بر خدا لازم است که چنین کاری انجام بدهد! امامیه که عدل تام را به برکت هدایت ائمه احراز کرده است، میگوید ما چیزی در خارج نداریم که به صورت قانون باشد بر خدا حاکم باشد، خدا تحت حکومت این قانون باشد، چون اگر «الله» است ماورای «الله» عدم محض است. هرچه هست مخلوق خداست، دیگر فرض ندارد که ما بگوییم قانونی هست پیشنوشته، این قانون حاکم «علی الله» است، تا ما بگوییم «یجب علی الله ان یفی بوعده» یا ﴿أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْری﴾ و ما ذلک. آنها میگویند بر خدا واجب است که عدل را رعایت کند. امامیه میگوید چیزی خارج از حیطه هستیِ اله نیست که بر خدا حکومت کند، اگر معدوم است که حاکم نیست، اگر موجود است فعل اوست، مخلوق اوست حاکم بر او نیست. پس «یجب عن الله» است، نه «یجب علی الله». ما هم یقین داریم که خدا به وعدهاش عمل میکند، یقین داریم خُلف وعده نمیکند.
پرسش: آن وقت در خود قرآن فرموده که ﴿إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدی﴾.[15]
پاسخ: بله، در ابتدا راهنمایی کرده، چون خود قرآن «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[16] چون خودش میفرماید: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،[17] یعنی «کلّ ما صدق علیه انه شیء فهو صادر من الله». پس نیست تا بر خدا حکومت کند. اگر این آیه اصلی است جزء محکمات است، تخصیصپذیر نیست، تقییدپذیر نیست، تبصرهپذیر نیست، «کلّ شیء مخلوق الله سبحانه و تعالی» پس چیزی نیست که بر خدا حکومت کند، این برهان عقلی هم همین دلیل نقلی را تأیید میکند. آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید این تعبیری که دارد: ﴿إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدی﴾، یا ﴿أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْری﴾؛ یعنی در مقام فعل، فعلی از افعال خدا بر فعل دیگر حاکم است؛ چه اینکه در سوره مبارکه «انعام» گذشت که فرمود: ﴿کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾؛ یعنی مقام ذات را بخواهید حساب بکنید، این محکوم هیچ قانونی نیست. افعال خدا برنامههای خدا را بخواهید حساب کنید بعضی حاکماند بعضی محکوم. قانونی را ذات اقدس الهی تنظیم میکند اوّلاً؛ قوانین بعدی زیر مجموعه این قانوناند ثانیاً؛ در موقع اجرا این قانون اوّلی حاکم بر آن قوانین است ثالثاً. فرمود من خودم در منظومه هستی، آن اصل را حاکم کردم که رحیمانه کار کنم. ﴿کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾، این رحمت رحمانی است. هیچ چیزی بیرحمت نیست، هیچ چیزی بینعمت نیست، اصلاً عذاب در عالم نیست. چقدر این بیان نورانی امام سجاد قوی است! واقع سجده دارد این حرفها! «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»؛[18] ای خدایی که هر وقت میخواهی غضب بکنی، پیشاپیش، مهندسین رحمت را میفرستی که کجا غضب بکنی. اصلاً خدا غضب ندارد، انتقام ندارد. یک ﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾[19] دارد که مقابل ندارد. این «بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْء»[20] در دعای نورانی «کمیل»، این «کُلَّ شَیْء» برابر رحمت اداره میشود، غضب کجاست؟ طبق بیان نورانی امام سجاد خدا دو تا رحمت دارد، گرچه در قرآن فراوان هست، در روایات فراوان هست؛ اما به صورت مدرسهای و حوزوی سخن بگوید این کار امام سجاد است. فرمود خدایا! رحمت که داری، غضب که داری، تو دو تا رحمت داری که در قرآن فرمودی، فرمودی: ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾، یک رحمت رحیمیه داری که مختصّ مؤمنین است، یک غضب و انتقامی هم داری که فرمود: ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ﴾،[21] ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾،[22] ﴿لَعْنَةُ اللَّهِ﴾،[23] اینها را هم داری. اینها مقابل هماند؛ یعنی غضب و انتقام و لعنت هست، رحمت و عنایت و لطف و کرامت هست، اینها مقابل هم هستند، جهنمی داری بهشتی هم داری. اما آن رحمت مطلقهای که فرمودی: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾،[24] آن مقابل دارد یا ندارد؟ فرمود نه، آن مقابل ندارد، رحمت مطلقه یعنی مطلقه. رحمت مطلقه مهندس عالم است. یک مهندس وقتی بخواهد جایی را تنظیم بکند، نقشهبرداری کند میگوید این اتاق خواب است، این اتاق مطالعه است، این اتاق پذیرایی است، آنجا دستشویی است، آنجا چاه است، آنجا فاضلاب است؛ این مهندس دارد اینها را تنظیم میکند، اینجا جهنم است، اینجا جهنمیها را وارد کردن است، اینجا بهشت است، اینجا بهشتیها را راه دادن است؛ مهندس پیشاپیش نقشه میکشد که چه کسی را عذاب کنند و چه کسی را رحمت بدهند، این مهندس رحمت است، نقشه عالم به دست عدل است. آن مسئلهای که «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه»[25] که فراوان است؛ البته خدا رحمتش بیش از غضب اوست؛ اما این بیان، بیانی دیگر است، فرمود: «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، این یک؛ «یا مَن سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه»، این دو؛ آن غیر از «زادت رحمته علی غضبه» است، هشت تا بهشت دارد، هفت تا جهنم است، یا هشت در بهشت است، اینها درست است که رحمت خدا بیش از غضب خداست، این مشکل علمی را حلّ نمیکند. نقشه به دست کیست؟ مهندس کیست؟ امام سجاد میفرماید مهندس این عالم رحمت خداست. رحمت خدا پیشاپیش حرکت میکند، نقشهبرداری میکند، خطکشی میکند که کجا جهنم، کجا بهشت، این جناب رحمت مهندسی میکند. «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه» نه «زادت»! «زادت» که در روایات دیگر است. امام جماعت کیست؟ ما جهنمی داریم، عذابهای فراوانی داریم، راحتیهای فراوانی داریم؛ اما امامشان کیست؟ امامشان عدل الهی است، رحمت الهی است. «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»؛ «یا مَن سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه». کلّ این عالم را امام اداره میکند، آن امام عدل الهی است؛ لذا در پایان میفرماید ما جهنم داریم، بهشت داریم، عذاب داریم، عاد و ثمود را به خاک کشاندیم، قوم نوح را به خاک کشاندیم، بهبه! به کدام نعمت الهی شما شک دارید؟ آن سوره مبارکه «الرحمن» هم همین طور است. سوره «الرحمن» که بهبه قرآن است، عروس قرآن است، سخن از بهشت است، بهشتیها و نعمتها و ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ ٭ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ﴾،[26] اما آنجا که ﴿یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ ٭ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ﴾،[27] بهبه! بهبه! چرا؟ برای اینکه این عدل است. این کسی که کافرانه و ظالمانه عدهای را به خاک و خون کشیده، عذاب کردنِ او عدل است و رحمت الهی است؛ لذا بهبه هر دو جا هست. جهنم داریم، بهبه! چه جای خوبی است. بهشت داریم، بهبه! چه جای خوبی است. در بخش پایانی همین سوره مبارکه «نجم» به حضرت میفرماید: ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری﴾؛ این همه رحمتها ما آفریدیم، ولی مهندس، آنکه نقشه میکشد و خطکشی میکند، رحمت ماست، عدل ماست. ما یک امام عدلی داریم، خطکشی را به دست او دادیم، که هر چه او بگوید، عالَم اداره بشود. من با آن رحمت دارم عالم را اداره میکنم، آن رحمت مقابل ندارد. این ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة﴾، این رحمت رحمانیه است؛ لذا «الرحمن» صفت چیزی قرار نمیگیرد، مثل اینکه «الله» صفت چیزی قرار نمیگیرد. «الله» همیشه موصوف است، «الرحمن» هم همیشه موصوف است؛ اما «الرحیم» است که صفت قرار میگیرد، «الرحیم کذا و کذا و کذا»، «الرحمن» جزء اسمای اعظم الهی است، این مقابل ندارد.
بنابراین «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه»، این یک؛ «تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، دو. فرمود این رحمت پیشاپیش است؛ لذا ما کاری برخلاف نمیکنیم، همه جا جای بهبه است، همه جا جای إنعام الهی است؛ هم در جریان جهنّم و جهنمیها میگوییم: ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ﴾، هم اینجا که از ویران کردنِ عاد و ثمود و قوم نوح سخن به میان میآید میگوییم: ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری﴾. آن وقت اگر این امام را با این مأمومها بسنجیم، آن وقت کلمه «علی» معنای آن روشن میشود؛ یعنی آن اصلی را که ذات اقدس الهی امام قرار داد، حاکم بر فروع زیر مجموعه او هستند، میشود: ﴿وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْری﴾، به لحاظ مقام فعل. ﴿إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدی﴾، به لحاظ مقام فعل؛ وگرنه نسبت به مقام ذات، هیچ چیزی نسبت به ذات اقدس الهی حاکم نیست؛ لذا در این بخش فرمود: ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنی وَ أَقْنی﴾، این «غِنی» یعنی بینیازی و «قِنی»، «قُنیه»؛ یعنی رأس المال. در کتابهای منطق هم ملاحظه فرمودید عدم و ملکه را میگویند عدم در برابر قُنیه است، «قُنیه»؛ یعنی سرمایه. خدا هم پول میدهد، هم مال میدهد؛ منتها ما باید مواظب باشیم سیاست مالی ما با سیاست پولی ما هماهنگ باشد، بیخود پول خلق نکنیم، بیخود اسکناس بیپشتوانه چاپ نکنیم، بیخود تورّم ایجاد نکنیم، بیخود حق مردم را ضایع نکنیم. غرض این است که مال حاکم بر پول باید باشد، سیاست پولی باید زیر مجموعه سیاست مالی باشد، این پول بیجا خلق کردن، مال خلق کردن، ارزش خلق کردن، عدهای را به زیر صفر کشاندن است. فرمود قُنیه به دست اوست، غنا هم به دست اوست؛ البته روایاتی که در ذیل این گونه از آیات آمده است، مصداق کامل آن را مشخص فرمود که بهترین غنا، غنای نفس است. «أَنَّ الْغِنَی غِنَی النَّفْس».[28] بیانی در اواخر نهج البلاغه است که حضرت فرمود: «إنَّ الْغِنَی وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللهِ»،[29] چه کسی توانگر است، چه کسی تهیدست است در معاد روشن میشود.
فرمود: ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْری﴾، «شِعْریٰ» هم آن ستاره بزرگی است که کنار جبّار یا جوز قرار دارد و ابوکبشه هم گفتند که این انتخاب کرده که این معبودشان باشد و او را بپرستند چند تا قبیله بود که این ستاره «شِعْریٰ» را میپرستیدند. میفرماید «شِعْریٰ»ای که شما میپرستید او آفریده است، نظم سماوی را هم او اداره میکند، چرا؟ ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. ﴿وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولی﴾، چون دو تا عاد است؛ قصّه هلاکت عاد و ثمود در چند جای قرآن آمده است. بخشی از آنها در سوره مبارکه «فصّلت» هست که فرمود: ﴿فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذی خَلَقَهُمْ﴾ تا اینکه فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فی أَیَّامٍ نَحِساتٍ﴾.[30] در آیه هفده فرمود: ﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ﴾، چند جا سخن از عاد و ثمود است، مخصوصاً در سوره مبارکه «فصّلت». فرمود قوم نوح قبل از عاد و ثمود بودند، اینها اظلم و اطغی بودند، طغیانشان، طاغوت بودنشان، ظالم بودن آنها بیشتر است، برای اینکه تقریباً 950 سال وجود مبارک نوح در بین اینها زندگی کرد، اینها نپذیرفتند و حضرت را مکرّر در مکرّر آزار کردند، پس اینها از عاد و ثمود اظلماند، اینها از عاد و ثمود اطغی هستند، برای اینکه عاد و ثمود این قدر پیامبرشان عمر نکرده که پیامبر قوم نوح عمر کرده است. فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی ٭ وَ الْمُؤْتَفِکَةَ﴾ که چند قریه بودند اینها به هلاکت رسیدند. مؤتفک یعنی منقلب. حالا به وسیله امر الهی یا جبرئیل یا آیات دیگر یا رانش زمین یا علل و عوامل دیگر یا فرو رفتن به وسیله زلزلههای سنگین، فرمود اینها منقلب شدند، این چند قریه منقلب شدند با اهالیشان که سرنگون شدند. عذاب الهی همه اینها را پوشانده: ﴿فَغَشَّاها ما غَشَّی﴾، بعد میفرماید: ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری﴾. ظالم را از بین بردن برطرف کردنِ ظلم، عدل و نعمت است، ما عذابی نداریم در عالم. این عذاب، در قبال نعمت، عذاب است؛ وگرنه آن مهندسی که دستور میدهد کجا و چه کسی را ما عذاب بکنیم، آن مهندس که امام جماعت است امام عدل و عقل است. ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة﴾، آن وقت کلّ این مجموعه زیر پوشش رحمت الهی دارد اداره میشود.
از رحمت آمدند و به رحمت روند باز ٭٭٭ من رحمة بدا و الی ما بدا یعود[31]
هیچ چیزی از دایره رحمت الهی بیرون نیست، محروم کسی است که نتواند از این رحمت وسیع بهره ببرد.
بنابراین همه این امور را ذات اقدس الهی به منزله شرح این متن قرار میدهد که ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. پس منظور ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾ این نیست که شما در معاد به «الله» میرسید، نه! همه کارها به «الله» میرسد؛ منتها در معادن از راه طبیعت و همچنین در گیاهان؛ در حیوانات از راه میل، نه اراده؛ در انسانها که مکلفاند از راه اراده، این امور با راهنماییهای عقلی و نقلی صورت میپذیرند و ذات اقدس الهی بدون جبر، جهان را رحیمانه اداره میکند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه65.
[2]. سوره حدید، آیه3.
[3]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه31: «إِیَّاکَ أَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلَامِ مَا یَکُونُ مُضْحِکاً وَ إِنْ حَکَیْتَ ذَلِکَ عَنْ غَیْرِک»
[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص850.
[5]. سوره حدید, آیه4.
[6]. سوره یونس، آیه58.
[7]. سوره أنبیا، آیه28.
[8]. سوره ملک، آیه2.
[9]. سوره جاثیه، آیه24.
[10]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج37، ص146.
[11] . سوره قیامت، آیه37.
[12] . سوره بقره، آیات1و2.
[13] . سوره آلعمران، آیه9.
[14] . سوره انعام، آیه12.
[15] . سوره لیل، آیه 12.
[16] . الکشاف, ج2, ص430؛ کامل بهایی(طبری)، ص390.
[17] . سوره زمر، آیه62.
[18]. صحیفه سجادیه, دعای16.
[19]. سوره اعراف، آیه156.
[20]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص844.
[21]. سوره نساء، آیه93.
[22]. سوره سجده، آیه22.
[23] . سوره بقره، آیه161؛ سوره اعراف، آیه44؛ سوره هود، آیه18.
[24] . سوره انعام، آیه54.
[25] . کتاب المزارـ مناسک المزار(للمفید)، النص، ص161.
[26] . سوره الرحمن، آیات46و47.
[27] . سوره الرحمن، آیات35و36.
[28]. مجمع البحرین، ج3، ص32.
[29]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت452.
[30]. سوره فصلت، آیات15و16.
[31]. مجموعه آثار حکیم صهبا(عارف الهی آقا محمدرضا قمشهای)، ص260.