05 03 2017 453415 شناسه:

تفسیر سوره نجم جلسه 06 (1395/12/16)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‏ (1) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی‏ (2) وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‏ (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی‏ (4) عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی‏ (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی‏ (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی‏ (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی (8) فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی‏ (9) فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی‏ (10) ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی‏ (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری‏ (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری‏ (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی‏ (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی‏ (15) إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی‏ (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‏ (17) لَقَدْ رَأی‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری‏ (18)﴾

سوره مبارکه «نجم» همانطوری که ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد و صدر آن درباره وحی الهی است، مطالبی داشت و دارد که بعضی از آنها بیان شد و بعضی هم در خلال بحث‌ها روشن می‌شود. اصولی که در این گونه از مسائل ملحوظ است، یکی این است که گرچه ذات اقدس الهی جهان را با نظام علّی و معلولی اداره می‌کند، یک بیان نورانی از حضرت امیر است در نهج البلاغه که «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏»؛[1]یعنی هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، این علّت دارد. همین بیانی که حضرت امیر در خطبه 186 بیان فرمودند، وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) هم در توحید مرحوم صدوق[2] در احتجاجات خودشان ذکر کردند، همین عبارت را که «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ یعنی هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست و به غیر تکیه می‌کند این سبب دارد.

مطلب دوم آن است که همین روایتی که مرحوم کلینی نقل کرد که «أَبَی‏ اللَّهُ‏ أَنْ‏ یُجْرِیَ‏ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَاب»[3]‏هر چیزی سبب دارد؛ اما معنایش این نیست که هر چیزی واسطه می‌خواهد، هر چیزی سبب دارد. آن صادر اوّل سببش خود خداست، صوادر بعدی با مدبّرات امر و به اذن خدا صادر می‌شوند، هر چیزی سبب دارد معنایش این نیست که همه چیز بدون خدا یعنی سبب غیر خدا دارد، نه! هر چیزی سبب دارد سبب بعضی مدبّرات امر هستند به اذن خدا، سبب بعضی مثل صادر اوّل، خود خداست.

مطلب سوم آن است که ما یک فیض منبسط به اصطلاح این آقایان داریم که از او به نفس رحمانی یاد می‌شود که فرمود: ‏﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾،[4] این رحمت رحمانیه که فرمود: ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾، در دعاها هم عرض می‌کنیم: «بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء»،[5] این از اوّل تا آخر عالم, بهشت و ابدیت را در بر دارد. این نفسِ رحمانی، این فیض منبسط، این تعیّن ندارد، نامی هم ندارد، چون ثانی ندارد. در قبال این فیض منبسط, در قبال این نفَسِ رحمانی که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾، مقابل ندارد. آن رحمت رحیمیه است که مقابل آن انتقام است که فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾.[6] خدای رحیم نسبت به مؤمنان, همین خدا منتقم است نسبت به مجرمان، انتقام الهی و رحمت رحیمیّه زیر مجموعه رحمت مطلقه هستند که رحمت مطلقه مقابل ندارد؛ لذا تعیّن هم ندارد، اما نه اینکه صادر اوّل تعین نداشته باشد، صادر اوّل در مقابل صوادر بعدی است و تعیّن دارد. این قاعده «الواحد» که می‌گویند: «الواحد لا یصدر منه الا الواحد»[7] واحد عددی که نیست، این همان رحمت واسعه است, فیض منبسط است که واحدی است از آن واحد صادر شده، این واحد، ثانی ندارد، چه اینکه ذات اقدس الهی واحدی است که ثانی ندارد. وحدت عددی نیست ـ معاذالله ـ که از خدا یک واحد عددی صادر بشود. عدد در این دامنه‌های عالم هستی است، اصلاً بالاها جای عدد نیست. این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه سجادیه که «لَکَ یَا إِلَهِی وَحْدَانِیَّةُ الْعَدَدِ»[8] در نهج البلاغه است «وَاحِدٌ لَا بِعَدَد»،[9] خدا واحد است, أحد است; اما وحدت عددی نیست. وحدت عددی نظیر کثرت عددی زیر مقوله کمّ است؛ کمّ چه متّصل, چه منفصل, جزء اعراض است و عرض بعد از جوهر است. جریان جوهریّت و عرضیّت در این مراحل نازله عالم خلقت است، قدری که بالاتر برویم وحدت عددی نیست. کثرت است, کمّ است, مقدار است, قسمت‌پذیر است, جزء ضعیف‌ترین موجودات این عالم طبیعت است. از بخش طبیعت که بالا رفتیم, ریاضیات هم راه ندارد، اینکه می‌گویند منطق ریاضی, منطق ریاضی، وقتی انسان به علوم عقلی رسیده است, هرگز منطق ریاضی راهگشا نیست. آنجا سخن از کمّ متصل نیست, کمّ منفصل نیست، تا ما با کمّ متصل و منفصل یک حقیقت ملکوتی را بخواهیم حلّ کنیم. تشبیه ممکن است, تمثیل ممکن است; ولی برهان با منطق ریاضی صورت نمی‌گیرد, بلکه برهان با همین منطق صوری صورت می‌پذیرد.

بنابراین این واحدی که گفته شد خدا واحد است, از او واحد صادر می‌شود; وحدت عددی نیست که تثنیه و جمع داشته باشد، وحدت شخصی یا وحدت سعهای است که ازل و ابد را در بر می‌گیرد. این ازل و ابد که فیض خداست و رحمت رحمانیه الهی است که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾، این ثانی ندارد, بلکه این یکی است که از آن یکی صادر شد.

مطلب بعدی آن است که در قرآن کریم می‌فرماید که همه چیز از خداست، این مرحله اُولیٰ است: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛[10] چیزی در عالم هستی نیست، مگر از خدای سبحان است. آیات بعدی می‌آید اینها را تقسیم می‌کند، می‌فرماید درست است که ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾، لذا در دعاها چه نماز چه غیر نماز می‌گوییم: «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک‏»;[11] اما همین قرآن کریم که می‌فرماید همه از خداست، می‌آید تقسیم می‌کند که بعضی از امور «بلاواسطه» است, بعضی از امور «مع الواسطه». آن‌گاه مسئله «لَدُن» و «عِند» و «لَدَیه» و «مع الواسطه» مطرح می‌شود. یک «لَدیٰ» داریم، یک «لَدُن» داریم و یک «عند». «لَدَیْهِ» غیر از «لَدُنه» است و این دو تا غیر از «عنده» است و این سه تا غیر از «مِنه» است که در قرآن فرمود: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾. اینها ریشه‌یابیِ خود آیات قرآن کریم است، پس همه نعمت‌ها حتّی زن و فرزندی که داریم «من الله» است؛ اما وقتی در توزیع درجات می‌رسیم، اینها «من لدنه» نیست، «من لدیه» نیست، «من عنده» نیست، زیرا مشخص فرمود که ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ،[12] چیزی که «عند الله»ی است مرگ ندارد. معلوم می‌شود اگر فرزند می‌خواهیم از «لدن» آمده; اما ما نرفتیم از «لدن» تلقّی بکنیم. همه چیز بالاتر از «لدن» و بالاتر از «لدیه»، «منه» است: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾; اما ما نرفتیم آنجا تحویل بگیریم، او آمده پایین، شده ﴿مَا عِندَکُمْ﴾. ﴿مَا عِندَکُمْ﴾ که شد مرگ‌پذیر است، ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ.

در جریان معراج، یک سلسله بحث‌هایی است که گرچه از خداست و «من الله» است، یک؛ پایین‌تر از «من الله»، «من لدی الله» است یا «من عند الله» است، دو؛ پایین‌تر از «من عند الله» آمده به «ما لدیکم» رسید، سه؛ همه اینها فیض خداست که به نطق آمده، به لفظ آمده، کلمات شده است. آیا این ﴿عَلَّمَهُ﴾ به آن «من الله» برمی‌گردد؟ به آن «من لدی الله» برمی‌گردد؟ «من لدنه» برمی‌گردد؟ به «علی حکیم» برمی‌گردد؟ یا به این ﴿ما یَنْطِقُ﴾ برمی‌گردد؟ اگر این وحی پایین آمد آمد آمد آمد تا شد «عربی مبین»، این «عربی مبین» را ممکن است ما بگوییم: ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾ است; اما ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ[13] و خود قرآن هم ﴿لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾،[14] خود جبرئیل مظهر «علی حکیم» نیست، چه رسد به اینکه «علی حکیم» را بخواهد یاد پیغمبر بدهد. اگر ﴿ما یَنْطِقُ﴾ نبود؛ یعنی «عربی مبین» نبود، قلمرو لفظ نبود، ما در زحمت بودیم که ﴿عَلَّمَهُ﴾ را به چه کسی برگردانیم؛ اما وقتی صدر آن ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‏ ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی‏﴾، قلمرو «عربی مبین» است، قلمرو منطق است، قلمرو لفظ است، ما چه حقّی داریم بگوییم: ﴿عَلَّمَهُ﴾؛ یعنی آن «علی حکیم» را جبرئیل به پیغمبر یاد داد، خود جبرئیل «علی حکیم» نیست.

بنابراین رعایت کردنِ همه این کلمات لازم است. ذات اقدس الهی فرمود همه چیز «من الله» است، پایین‌تر از «من الله»، «من لدی الله» است، «لدنه» است، «عنده» است. پایینِ پایینِ پایین ﴿مَا عِندَکُمْاست که ﴿یَنفَدُ﴾. فرمود این فیض منبسط ما یک طناب است: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾.[15] بارها ملاحظه فرمودید که «حبل»، این طناب اگر به جای بلندی بسته نباشد، مشکل خودش را حلّ نمی‌کند تا مشکل ما را حلّ کند. ما به کدام طناب إعتصام کنیم؟ طناب افتاده در گوشه خیابان که مشکل خودش را حلّ نمی‌کند. این لفظ «عربی مبین» که الآن داریم در قرآن، به این بچسبیم که این مشکل خودش را حلّ نمی‌کند، این یک حافظ می‌خواهد. آن که ما را حفظ می‌کند این طنابِ آویخته است، نه انداخته; خدا قرآن را به زمین نینداخت، بلکه به زمین آویخت: «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»،[16] آن وقت تمسک به قرآن معنا پیدا می‌کند، عِدل قرآن که اهل بیت(علیهم السلام) هستند تمسک به آنها معنا پیدا می‌کند، فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾؛ با هم بگیرید. هم امر کرده، هم بر خلاف آن را نهی کرده؛ گرچه دو تا گناه نیست: یکی وجوب اعتصام, دیگری ترک تفرّق که انسان را دو بار عِقاب بکنند یا دو بار جهنم ببرند; اما برای اهمیت مطلب، هم به إعتصام امر کرد, هم از تفرّق نهی کرد، فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا﴾; به لفظ نیست، معناست و حقیقت است, پایین که می‌آید می‌شود «عربی مبین». همین وحی را وجود مبارک جبرئیل برای انبیای قبلی بُرد، مراحل پایین‌تر آن یکی شده عبری، یکی شده سریانی، یکی شده فارسی، اگر برای انبیای زرتشتی آمده است. آن بالا نه عبری است، نه عربی، نه سریانی، نه تازی، نه فارسی. پایین که می‌آید به زبان انبیای قبلی در می‌آید. این مرحله بالا و برین را جبرئیل حضور ندارد. حالا همین روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرده، آن را امروز می‌خوانیم که وقتی از حضرت سؤال می‌کند که چگونه می‌شد که گاهی وحی می‌رسید, حضرت مدهوش می‌شد، نه بیهوش که وضو باطل بشود، مدهوش می‌شود. انسان مدهوشی دارد، در وجود مبارک موسای کلیم که ﴿خَرَّ مُوسی‏ صَعِقاً﴾،[17] اینطور نبود که وقتی به حال آمده بخواهد نماز بخواند باید وضوی جدید بگیرد، او بیهوش نشد، مدهوش شد. مدهوشی بالاتر از بههوش بودن است، عاقل بودن است، بیدار بودن است. بیهوش بودن پایین‌تر از عاقل بودن است، پایین‌تر از بیدار بودن است که در آن وضو باطل می‌شود; اما در این حالت وضو باطل نمی‌شود، این مدهوشی است، بالاتر از بیداری است, بالاتر از عقلانیت است. این «حبل متین» که در همان روایات «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»[18] آمده که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»; این قرآن یک طرف آن به دست خداست، چون یک طرف آن به دست خداست جامعه را نگه می‌دارد، وگرنه طناب انداخته مشکل خودش را حلّ نمی‌کند. فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾، چون «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»; آنجا که نه عبری است نه عربی، نه تازی است نه فارسی; آنجا «علی حکیم» است.

بنابراین مطلب اوّل این است که همه «من الله» است: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾. پایین‌تر از آن همه «من عند الله» است، «من لدی الله» است، «من لدیه» است، «من لدنه» است. پایین‌تر پایین‌تر آمده «مدبّرات امر» انجام می‌دهند کار را به ملائکه اسناد می‌دهند تا می‌رسد به ﴿مَا عِندَکُمْ﴾ که بشود «عربی». اگر ما می‌گوییم «من لدن» به ما فرزند بده! بالاتر از آن را هم می‌خواهیم، می‌گوییم «منک» می‌خواهیم, حتی «من لدن» که نمی‌گوییم، بالاتر از «لدن» می‌گوییم; اما معنایش این نیست که ما رفتیم بالا آنجا تحویل گرفتیم، بلکه معنایش این است که از آنجا فرمان صادر می‌شود, بیاید بیاید تا به ما برسد و فرزند میخواهیم که یک امر مادی است، آن وقت میشود: ﴿مَا عِندَکُمْ﴾ و ﴿مَا عِندَکُمْ﴾ هم ﴿یَنفَدُ﴾.

مطلب دیگر این است که همه نعمت‌ها هم «من الله» است، هم «من عند الله» است، «من لدی الله» است، بالاتر از همه «من الله» است; اما تفصیل قاطع شرکت است؛ خدای سبحان قرآن را به خوبی معنا کرده، فرمود این «حبل متین»، ما پایین آن را عربی قرار دادیم, این یک حبل متّصل است، بالای آن عربی نیست، این اوّل سوره مبارکه «زخرف» که گذشت، فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون﴾;[19] اما ﴿وَ إِنَّهُ﴾،[20] این ضمیر ﴿إِنَّهُ﴾ به همین قرآن برمی‌گردد: ﴿وَ إِنَّهُ فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾; این «علی حکیم» در مقابل «عربی مبین» است. پس نمی‌شود گفت که خدایا! فلان پیغمبر گفت «من لدنک» ولیّ بده, «من لدنک» روزی بده، بله همه این قطرات باران «من لدی الله» است; اما تفصیل قاطع شرکت است. فرمود این طنابِ وسیع، بالای آن «عربی مبین» نیست که شما به این لفظ بشناسید که حالا اگر امام از باطن قرآن خبری داد، شما به دنبال این بگردید که در لسان العرب، اصلاً عربی در کار نیست تا لسان العرب برای ما مرجع باشد! اگر واقعاً کسی در محضر امام باشد, امام بفرماید که این آیه معنایش این است ما می‌گوییم «سمعاً», برای اینکه او از «عربی مبین» که خبر نمی‌دهد، او از «علی حکیم» خبر می‌دهد. حداکثرِ سرمایه ما «لسان العرب» است، می‌گوید آنجا عربی در کار نیست تا شما به دنبال لسان العرب بگردید، آنجا «علی حکیم» است. من از «علی حکیم» دارم خبر می‌دهم; شما از من می‌پرسید که این با قاعده سیوطی یا مغنی سازگار نیست؟!

غرض این است که خود قرآن آمده، تفصیل داده بین بالا و پایین خود. آنکه «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّه»[21] فرمود: این طناب وسیع است، یک طرف آن به دست خداست، بالای آن «علی حکیم» است، پایین آن «عربی مبین» است. این پایین را جبرئیل می‌آورد: ﴿عَلَّمَهُ﴾ ممکن است؛ اما بالای آن خود جبرئیل راه ندارد، چه رسد به اینکه ما بگوییم: ﴿عَلَّمَهُ﴾. اگر ما این تفسیر قرآن به قرآن را این سنخ هم حفظ بکنیم; یعنی إسراء را به معراج، معراج را به اسراء که مرتبط هستند مرتبط بکنیم، سرفصل و عنوان و تیتر بزرگ این قضیه این است: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی[22] تمام این قصّه‌ها از «من الله» است به عبد خدا. آن وقت به این آیه که رسیدیم: ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ﴾، برای ما خوب روشن می‌شود که ﴿فَأَوْحی‏﴾ خدا ﴿إِلی‏ عَبْدِ﴾ خدا، نه «فأوحیٰ جبرئیل إلی عبدالله» که اصلاً هماهنگی نیست.

در تمام این موارد این وسائط محفوظ هستند، گاهی خود حبل را می‌بیند، گاهی مدبّرات امر را می‌بیند، گاهی نه حبل را می‌بیند و نه مدبّرات امر را می‌بیند, فقط متکلّم را می‌بیند و مدهوش می‌شود: این «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‏»؛[23] که این را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید خود نقل کردند، ناظر به همین است، این تازه برای غیر معراج است. الآن ما رفتیم معراج. وقتی آنجا رفتیم، آنجایی باید حرف بزنیم. سوره «نجم» این بخش آغازین آن در آسمان است, ما باید آسمانی فکر بکنیم و آسمانی حرف بزنیم. آنجا دیگر جای «علی حکیم» است و ما باید در حوزه «علی حکیم» حرف بزنیم. وقتی پایین آمدیم، در حوزه «عربی مبین» حرف می‌زنیم. در «علی حکیم» آنجا اصلاً جبرئیل حضور ندارد تا ما بگوییم که جبرئیل این را ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾. امّا صدر این سوره که سخن از ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ است، به نطق و «عربی مبین» اشاره دارد، این بله، ممکن است به آن برگردد.

مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید خود این قسمت را نقل کردند که «ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‏». توحید مرحوم صدوق صفحه 115؛ البته عنوان فصل، قبل از صفحه 115 است، عنوان آن «ما جاء فی الرؤیة» است. چندین روایت است; صدر این بحث «ما جاء بالرؤیة» صفحه 107 است تا چندین صفحه مربوط به روایات رؤیت است. اصل بحث صفحه 107 توحید مرحوم صدوق «ما جاء فی الرؤیة» است، روایات فراوانی نقل می‌کند تا به این قسمت می‌رسد؛ روایت پانزدهم مرحوم صدوق از پدر بزرگوارشان(رضوان الله علیهما) نقل می‌کند که «سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ» اینها نقل می‌کنند تا از وجود مبارک امام صادق «عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ» از پدرش یعنی زراره نقل می‌کند که زراره می‌گوید من به امام صادق عرض کردم: «جُعِلْتُ‏ فِدَاکَ‏ الْغَشْیَةُ الَّتِی کَانَتْ تُصِیبُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ الْوَحْیُ»؛ این مدهوشی که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را فرا می‌گرفت، وقتی وحی می‌آمد چیست؟ این مدهوشی چه بود؟ چه موقع و در کجا بود؟ چه مدهوشی است؟ این چه مدهوشی است؟ «جُعِلْتُ‏ فِدَاکَ‏ الْغَشْیَةُ الَّتِی کَانَتْ تُصِیبُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ الْوَحْیُ» چیست؟ حضرت فرمود همیشه که اینطور نبود: «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‏»، چون خود قرآن که تجلّی است طبق بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ»؛[24] فرمود همیشه نبود، بلکه آن وقتی که هیچ واسطه‌ای بین خدا و پیغمبر نبود، آن وقتی که خود خدا تجلّی می‌کرد نه به وسیله جبرئیل(رضوان الله علیه): «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‏». بعد زراره می‌گوید که «ثُمَّ قَالَ تِلْکَ النُّبُوَّةُ یَا زُرَارَةُ»؛ می‌خواهی اوج نبوت را ببینی آنجاست. «وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّع»؛ خود حضرت هم در حالش، حالت خشوع پیدا شد، این در صفحه 115 است.

مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) این باب نورانی را به پایان می‌رساند، بعد در پایان این باب یعنی صفحه 119 بعد از اینکه 22 روایت را در این باب نقل کردند، در پایان می‌فرماید: «و الاخبار التی رویت فی هذا المعنی»؛ یعنی درباره رؤیت خدا «و اخرجها مشایخنا(رضی الله عنهم) فی مصنفاتهم عندی صحیحة»؛ روایاتی که مربوط به رؤیت خداست همه نزد من صحیح است. «و إنما ترکت ایرادها فی هذا الباب خشیة ان یقرأها جاهل بمعانیها و یکذب بها فیکفر بالله»; من می‌ترسم این به دست هر کسی بیفتد! آن وقت ـ خدای ناکرده ـ اگر همینطور ظاهر را قبول بکند که می‌شود جسم، حرف ائمه(علیهم السلام) را تکذیب بکند که می‌شود کفر، من این روایات را نقل نکردم.

مرحوم مجلسی اوّل, مرحوم محمد تقی مجلسی(رضوان الله علیهما) ایشان در کتاب شریف شرح من لایحضر مرحوم صدوق آنجا این فرمایش را دارد ـ می‌دانید این هم امام جمعه بود، هم شیخ الاسلام بود، هم مرجع تقلید بود، هم زعیم حوزه علمیه بود; گرچه آن روز جمعیت کم بود، ولی ایشان تصریح می‌کند که من صدهزار نفر یا بیش از صدهزار نفر را هدایت کردم. مرجعی بود و زعیم حوزه علمیه بود, شیخ الاسلام زمان صفویه بود ـ فرمود یک نفر از آنها که من دلم می‌خواست پیدا نکردم، ایشان در همین شرح من لایحضره الفقیه مرحوم محدث قمی. کجا آدم پیدا کند که با همه شواهد و قرائن که به هر حال قلب ممکن است چیزی را ببیند و این چشمی نیست، فیزیکی نیست، متافیزیکی است تا چه وضع، انسان بتواند حدوثاً و بقائاً این شخص را اداره کند. در همان روایت هم زراره به حضرت عرض می‌کند که من مجاز هستم که این را برای دیگران نقل بکنم؟ فرمود نه. حالا برای خواصّ حساب دیگر است; شما اگر برای توده مردم نقل بکنید خیال می‌کنند که ـ معاذالله ـ خدا را می‌شود دید. خدا را نه در دنیا می‌شود دید، نه در آخرت می‌شود دید، نه در خواب می‌شود دید و نه در بیداری می‌شود دید. این جزء محکمات قرآن کریم است که ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ﴾.[25]

روایت دیگری که مرحوم صدوق نقل کرد در همین جا روایتی بود که ابوبصیر می‌گوید، ابوبصیر می‌گوید خدا را می‌شود دید در آخرت؟ حضرت یک مقدار تأمل کرد، فرمود مگر الآن خدا را نمی‌بینی؟[26] ابوبصیر کور است، به ابی بصیر کور می‌گوید مگر الآن خدا را نمی‌بینی؟ پس معلوم می‌شود دیدن چشم مقدور نیست. عرض کرد یابن رسول الله من مجاز هستم این را نقل بکنم؟ فرمود نه شما اگر نقل بکنید خیال می‌کنند که منظور ـ معاذالله ـ با دیدن چشم است. این جزء محکمات قرآنی است که ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ﴾. این را هم مرحوم صدوق در همان 22 روایت همین بابی که نقل کردیم اینجا نقل می‌کند، این یکی را که خواندیم برای زراره است، آن یکی که قبل است برای ابوبصیر است، ابوبصیر کور بود.

بنابراین ما وقتی که به بحث معراج رسیدیم باید آسمانی باشیم و آسمانی فکر بکنیم تا روایات معراج برای ما حلّ بشود. وقتی که در غیر معراج یک چنین روایتی هست که خدای سبحان گاهی تجلّی می‌کند و هیچ واسطه‌ای بین خدای سبحان و بین جبرئیل نیست، در معراج همین گونه بود. اگر ما ضمیر را به آن ﴿ما یَنْطِقُ﴾ برگردانیم، بله در آنجا آن بخش‌هایی که عربی شد و قابل تلفظ و نطق است، آن بخش‌ها را بله جبرئیل آورده است و حالا تعبیر به ﴿عَلَّمَهُ﴾ قدری مثلاً باید با تسامح باشد، چون در ذیل سوره مبارکه «شوری» وحی آمده، ارسال آمد، با سه قرینه همراه بود: ﴿أوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ﴾، هم ارسال قرینه است، هم اذن قرینه است، هم ﴿ما یَشاءُ﴾ قرینه است.

بنابراین جبرئیل(سلام الله علیه) در محدوده رسالت الهی، اذن الهی و مشیئت الهی دارد کار می‌کند. با این سه قرینه کلمه ﴿یُوحِی﴾ آنجا به کار رفت. اما اینجا ما مستقیماً بگوییم: ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾، خود جبرئیل در آن اوجی که ﴿قابَ قَوْسَیْنِ﴾ است، خودش «علی حکیم» نیست حالا «علی حکیم» را بخواهد یاد پیغمبر بدهد!

پرسش: شما فرمودید که «فاوحی جبرئیل الی عبده» تناسب ندارد، درست هم میفرمایید، حالا اینجا ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾ خدا، ﴿ذُو مِرَّةٍ﴾ را هم بدل همان ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ است، ﴿فَاسْتَوی﴾‏ را اگر برگردانیم به خود پیغمبر ﴿وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی﴾؛ یعنی در آن مرتبه بالا.

پاسخ: غرض این است که ما هر جایی با قرینه لفظی یا لُبّی همراه باشد می‌توانیم معنا بکنیم. اگر اصلاً از ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ سخنی نبود، هیچ راهی نداشتیم بگوییم ﴿عَلَّمَهُ﴾ به جبرئیل برمی‌گردد, الا و لابد به خدا برمی‌گردد. حالا که ﴿ما یَنْطِقُ﴾ داریم، ضمیر هم می‌تواند به آن بخش ﴿ما یَنْطِقُ﴾ برگردد؛ یعنی به «عربی مبین» برگردد که چون تفصیل، قاطع شرکت است، فرمود این طناب بالای آن «علی حکیم» است، پایین آن «عربی مبین» است. در همه موارد هم جبرئیل حضور دارد، هیچ کدام بیکار نیستند, در توفّی هم همین طور است. در توفّی هم که سه تا طایفه آیه داریم مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) آیات توفّی را هم که معنا کرده، کسی آمد خدمت حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کرد که آیات گاهی هماهنگ نیست، فرمود چطور؟ عرض کرد که این توفّی را خدا گاهی به خودش اسناد می‌دهد: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾،[27] گاهی به فرشته مرگ حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) نسبت می‌دهد: ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ،[28] گاهی هم به فرشته‌های زیر مجموعه عزرائیل نسبت می‌دهد: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[29] ـ معاذالله ـ این آیات هماهنگ نیست. حضرت فرمود نه، افرادی که جان می‌دهند سه طبقه‌ هستند؛ بعضی‌ها ذات اقدس الهی جانشان را بلاواسطه می‌گیرد. در جریان حضرت ابراهیم نقل کردند که اینها نشان می‌دهد که آن خلیفه خدا به اذن خدا خلیفه اوست، غیر خدا هر که هست در حوزه استخلافیه خلیفه خداست؛ یعنی ملائکه هم در حوزه استخلافیه‌ هستند. حالا انسان‌ها هم همین طور هستند، وقتی که وجود مبارک جبرئیل آمد گفت کمک بکنم, در هنگامی که گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُم‏﴾،[30] ابراهیم چه فرمود؟ گفت من از تو کمک نمی‌خواهم. گفت یا نگفت؟ عزرائیلی که آمد گفت باید قبض روح بشوید! گفت به تو نمی‌دهم. این را آدم می‌تواند به خوبی باور بکند. گفت به آن که باید جان را تسلیم کنم، تسلیم او می‌کنم. همان که به جبرئیل می‌گوید در حال القای در نار ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُم‏﴾، این در کمال طمأنینه به طرف آتش رفت, گفت از تو کمک نمی‌خواهم. همان خلیل حق در موقع قبض روح به عزرائیل گفت به تو نمی‌دهم. ما وقتی اینها را می‌بینیم، خیال می‌کنیم که این تمرّد است! تمرّد نیست، اینها در حوزه استخلافیه خود اوست. مگر او «خلیفة الله بالقول المطلق» نیست؟ مستخلف عنه او خداست، مستخلف علیه او کجاست؟ چه کسی است؟ مستخلف علیهِ ولیّ مطلق، کلّ ماسواست. گفت به تو نمی‌دهم. این تمرّد نیست، این معصیت نیست. اگر کسی معنای خلافت را در سه بُعدش حفظ بکند که انسان «خلیفة الله» است، یک؛ مستخلف عنه او «الله» است با اسمای حُسنا، دو؛ مستخلف علیه او, حوزه خلافتش کلّ ماسواست، این سه. آن وقت این معصیت نیست؛ لذا در همه موارد فرشته‌ها حضور دارند، وجود مبارک حضرت امیر فرمود آن که فرمود: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ برای اوحدی از مؤمنان است که خود خدا قبض روح می‌کند. برخی‌ها آرزو کردند که «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم»، این آرزوست ﴿تِلْکَ أَمانِیُّهُم‏،[31] مگر نصیب هر کسی می‌شود؟

این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست ٭٭٭ روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم[32]

 اینها آرزوهاست، این آرزو و این ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾، این برای اوحدی از اولیای الهی است، بعد مؤمنان متوسط هستند. مگر حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) همه افراد را او قبض روح می‌کند؟ او خواص را قبض روح میکند. خیلی‌ها هستند که روحشان را همین ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ همین مأموران متوسط قبض روح میکنند. این﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ﴾،[33] اینها ملائکه هستند، حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) که نیست. حضرت فرمود این تفسیر آیه به آیه از خود وجود مبارک حضرت امیر است.

بنابراین اگر ما آسمانی فکر بکنیم؛ یعنی در بحث معراج باید برویم آنجا. وقتی آنجا رفتیم در خدمت «عربی مبین» هم هستیم، چون اوّلش هم ﴿ما یَنْطِقُ﴾ است. آن بالایش که ﴿دَنا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ﴾ است، این «تَدَلِّی» هم ناقص یایی است، نه ناقص واوی. «تدلّی» ثمر است به شجر. از سنخ دلو نیست تا ما بگوییم «إدلاء» است؛ از بالا به پایین انداختن است. اگر ناقص واوی بود «تَدَلّیٰ»؛ یعنی از بالا به پایین آمده، حالا بگوییم جبرئیل است یا غیر جبرئیل است; اما این «تَدلِّی» ناقص یایی است؛ یعنی به بالا وصل شد، مثل اینکه ثمر به شجر وصل می‌شود «تدلّی الثمر بالشجر». دستش به سقف رسید و همان جا را محکم گرفت. به جای قسمت مهم حبل رسید، آنجا را محکم گرفت. این ناقص یایی است. در آن فضا ما جبرئیل را نمی‌بینیم، وقتی جبرئیل را ندیدیم ﴿عَلَّمَهُ﴾ به خود ذات اقدس الهی برمی‌گردد و از آن جهت که انسان وقتی به آنجا رسید اشراف دارد تا «عربی مبین»، این را هم می‌بیند، اگر این ﴿ما یَنْطِقُ﴾ی که در اوّل سوره قرار گرفت، این را اشراف داشته باشیم ببینیم، این ﴿ما یَنْطِقُ﴾ را مرجع قرار بدهیم, ﴿عَلَّمَهُ﴾ را به این ﴿ما یَنْطِقُ﴾؛ یعنی به «عربی مبین» مراحل نازله قرار بدهیم، این درست است.

بنابراین خود تفصیل، قاطع شرکت است، این تفصیل در آغاز سوره مبارکه «زخرف» است که پایین آن «عربی مبین» است بالای آن «لدی الله» است، با اینکه پایین آن «لدی الله» است، مگر پایین آن از کجا آمده؟

پرسش: به هر حال به نحو تجلّی سماوات است یا تجافی؟

پاسخ: تجلّی است، همه تجلّی است، هیچ جا تجافی نیست. این در بیانات نورانی امام سجاد در صحیفه است: «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّه» او در عین حال که بالاست در پایین است، در پایین است در بالاست. بنابراین این حبلی است که پایینش «عربی مبین» است، بالایش «علی حکیم» است. این را دسته‌بندی کرده است. بعدش هم فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ، اینها را نشان می‌دهد که این در آن جا که انسان آسمانی شد در معراج رفت، باید معراجی فکر بکند. این «عربی مبین» که در خدمت آن هستیم، اگر آن ﴿ما یَنْطِقُ﴾ به این «عربی مبین» برگشت و ﴿عَلَّمَهُ﴾ را توانستیم به این «عربی مبین» برگردانیم، این عیبی ندارد؛ اما وقتی آنجا رسیدیم و ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ شد و «تَدَلّی الثَّمَرُ بِالشَّجَر» شد و وجود مبارک پیغمبر به سقف تکیه کرد, آنجا همان بیان نورانی که امام صادق(سلام الله علیه) به زراره فرمود: «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‏»، آنجا وقتی احدی واسطه نیست, جبرئیل واسطه است؟!

پرسش: ...

پاسخ: تجلّیِ فیض خداست، وقتی فیض خدا باشد, فیض مراحل متعدّدی دارد، از آن اعلیٰ تا میانه ادامه دارد. وجود مبارک امام سجاد در صحیفه دارد که «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّه».همین خدایی که «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[34] است، همین خدا عالی است و اعلیٰ است و امثال آن. همین خدا در همه مراحل این قرآن به دست اوست، نه اینکه بالایش به دست اوست، پایینش هم به دست اوست؛ لذا پایینش را هم نمی‌توانند از بین ببرند.

پرسش: این طوری که ثمر از مثمرالیه جدا میشود.

پاسخ: بعداً که پایین آمده، ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‏﴾ شد, پایین است; اما وقتی که به درخت چسبیده است می‌گویند «تَدلّی الثمرُ بالشّجر» در کتاب لغت بین «دَلَوَ» و «دَلَیَ» فرق گذاشتند; آن «دَلَوَ» است که از بالا به پایین «ادلاء» می‌شود «أدلِ دلوکَ فی الدّلاء». این «دَلَیَ» است که از پایین به بالا وصل می‌شود; «تدلِّی» ثمر به شجر است، بعد این میوه را می‌چینند، این که تا ابد نمی‌ماند، این دیگر در معراج که رفت، برای ابد که در آنجا نماند:

چنان رفته و آمده باز پس ٭٭٭ که ناید در اندیشه هیچ کس[35]

یک لحظه, رفته و آمده است. این یک لحظه حالا یک لحظه، پنج شش دقیقه یا دَه دقیقه یا بیست دقیقه یا کمتر یا بیشتر به هر حال یک مدت کوتاهی بود.

پرسش: آن وقت با توجه به روایات «أرض» اگر روایت گفت این ﴿دَنا﴾ قائل به جبرئیل است، میتوانیم ... ؟

پاسخ: می‌توانیم درجات قرآن را حفظ بکنیم، مراتب قرآن را حفظ بکنیم، چندین درجه دارد، مثل خود حضرت امیر(سلام الله علیه) که «توفّی» در هر سه بخش را درست دانست. برای یک مرحله توفّی به دست خداست، با اینکه همه «من الله» است، در یک مرحله توفّی به وسیله عزرائیل(سلام الله علیه) است، در مرحله ثالثه توفّی به دست فرشتگان است، آنجایی که فرشته‌ها توفّی می‌کنند، یقیناً «الله» توفّی می‌کند ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ﴾.

پرسش: پس چرا در مورد پیامبر اعظم فرشته آمده اجازه گرفته، مقامش که از فرشته بالاتر است؟

پاسخ: نه، غرض این است که حالا شاید آنجا هم برای ما نقل نشده; ولی اینها به اذن خدای سبحان آمدند مراحل نازله روح این حضرت را قبض کردند، آن مرحله عالیه که «لِی مَعَ‏ اللَّهِ‏ وَقْتٌ‏»[36] که هیچ نبی مرسلی آنجا حضور ندارد، آنجا را که حضرت عزرائیل تحویل نگرفته; این مراحل نازله را تحویل گرفته، همان طوری که مراحل نازله قرآن را آورده، مراحل نازله روح پیغمبر را هم تحویل گرفته است. این روح که «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَن»[37] است, این روحی که هم بالا را می‌تواند سیر کند و عبادت کند، هم پایین را، هم مراحل میانی را، هر کدام از فرشته‌ها گوشه‌هایی از این را دارند. عمده توجه به این نکته است که قرآن که «حبل متین» است «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی» است، معنای آن این نیست که این «عربی مبین» به دست خدا نیست. این که گسسته نمی‌شود، این یک طرفش یعنی بالایش به دست خداست، نه دست خدا خسته می‌شود نه گسسته است، نه می‌شود گفت که آن بالا مانده، پایین را ما می‌گیریم. این تا قیام قیامت این «عربی مبین» محفوظ است.

پرسش: پس به معنای این نباید بگیریم که فقط در معراج ... .

پاسخ: نه؛ منتها در معراج خصیصه‌ای بود. در زمین گاهی هست، گاهی نیست، این روایتی که وجود مبارک امام صادق به زراره فرمود، فرمود: «ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‏»؛ گاهی اینطوری هست، گاهی اینطوری نیست.

وجود مبارک حضرت در معراج که رفت، آن قسمت مهمش با بالا رابطه دارد, وقتی بالا را داشته باشد، یقیناً پایین را دارد; اما این که حضرت به زراره فرمود، این برای حالت زمین بود، چون آنها مشاهده می‌کردند که گاهی حضرت حالش عوض می‌شود و با خبر بودند که حالت وحی نازل شده بر حضرت که حالتش عوض شد؛ لذا سؤال کردند که چگونه می‌شود حضرت مدهوش می‌شود؟ فرمود: «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‏». این در زمین این حادثه گاهی اتفاق می‌افتد، چه رسد به آنجا. اگر ما بخواهیم این بخش زمینی را حلّ کنیم، ناچاریم در همین محدوده اینطور فکر بکنیم، اگر در خدمت معراج، کسی بخواهد حلّ بکند، باید آسمانی فکر بکند، آن وقت در آنجا که جای «علی حکیم» است که خود جبرئیل «علی حکیم» نیست و طبق این روایت هیچ واسطه‌ای بین خدا و بین پیغمبر نیست، ما بگوییم جبرئیل معلّم هست؟ حالا چون ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ را ما در صدر داریم، ممکن است که ﴿عَلَّمَهُ﴾ به جبرئیل برگردد; اما مرجع ضمیر آن «علی حکیم» نباشد، همین «عربی مبین» باشد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه186.

[2]. التوحید(للصدوق)، ص35.

[3] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص 201.

[4]. سوره اعراف، آیه156.

[5]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص844.

[6]. سوره سجده، آیه22.

[7]. شرح المنظومة(ملا هادی سبزواری)، ج 2، ص446.

[8]. الصحیفة السجادیة ؛ دعای28 .

[9]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه 185 .

[10]. سوره نحل, آیه53.

[11]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص63.

[12]. سوره نحل, آیه96.

[13]. سوره نمل، آیه6.

[14]. سوره زخرف، آیه4.

[15] . سوره آلعمران، آیه103.

[16]. غرر الاخبار، ص62.

[17]. سوره اعراف، آیه143.

[18]. دعائم ‌الاسلام، ج1، ص28.

[19]. سوره زخرف، آیه3.

[20] . سوره زخرف، آیه4.

[21] . الصحیفة السجادیة، دعای47.

[22]. سوره مائده، آیه95.

[23]. التوحید(للصدوق)، ص115.

[24]. نهج‌البلاغة(للصبحی صالح), خطبه147.

[25] . سوره انعام، آیه103.

[26]. التوحید(للصدوق)، ص117؛ «... وَ إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ لَیَرَوْنَهُ فِی الدُّنْیَا قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ ...».

[27]. سوره زمر، آیه42.

[28]. سوره سجده، آیه11.

[29]. سوره انعام، آیه61.

[30]. سوره انبیاء، آیه68.

[31] . سوره بقره، آیه111.

[32] . دیوان حافظ، غزل351.

 [33]. سوره نحل, آیه32.

[34]. التوحید(للصدوق)، ص79.

[35]. خمسه نظامی، شرف نامه، بخش4.

[36] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏18، ص360.

[37]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏55، ص39.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق