04 03 2017 453826 شناسه:

تفسیر سوره نجم جلسه 04 (1395/12/14)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‏ (1) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی‏ (2) وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‏ (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی‏ (4) عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی‏ (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی‏ (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی‏ (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی (8) فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی‏ (9) فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی‏ (10) ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی‏ (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری‏ (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری‏ (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی‏ (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی‏ (15) إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی‏ (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‏ (17) لَقَدْ رَأی‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری‏ (18)﴾

سوره مبارکه «نجم» که در مکه نازل شد، دنباله جریانی است که در سوره مبارکه «اسراء» اشاره شده است. در سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ﴾،[1] یکی از راه‌های تفسیر قرآن به قرآن، ارتباط این قصص به هم است. قصه اسراء و جریان معراج این یک جریان هست؛ منتها بخش زمینی‌ آن را سوره «اسراء» به عهده دارد که تا بیت قدس مشرّف شد و بخش آسمانی‌ آن را سوره مبارکه «نجم». اگر سرفصل این قصّه به نام مبارک خداست که ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾، قهراً در سوره مبارکه «نجم» که دارد: ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾، این ضمیر ﴿أَوْحی﴾ به خود «الله» برمی‌گردد، نه اینکه «أوحی جبرئیل إلی عبدالله ما أوحی». تناسب بین صدر و ساقه قصّه اقتضا می‌کند که این ضمیرها به خود ذات اقدس الهی برگردد. این چنین نیست که این دو جریان باشد، این قصه‌ای است که زمینی‌ آن را سوره «اسراء» و آسمانی‌ آن را سوره مبارکه «نجم» به عهده دارد.

مطلب دوم آن است که این نجم که مورد قَسم است به عنوان آیه‌ای از آیات الهی است. در سوره مبارکه «شمس» که به شمس و قمر سوگند یاد کرده است، در پایان آن آفریدگار اینها را یاد کرد. اگر فرمود: ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها ٭ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها ٭ وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها ٭ وَ السَّماءِ وَ ما بَناها ٭ وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها﴾،[2] آنکه بانی آسمان است، بانی شمس و قمر و راه شیری هم است. اگر در آن آیه از شمس و قمر سخن به میان آمد، از آفریدگار شمس و قمر هم سخن به میان آمده است؛ اما در اینجا از آفریدگار نجم سخن به میان نیامده؛ اما از حالت نجم طرزی بیان شده که آفریدگار را نشان می‌دهد. این نجم، این کوکب مادامی که در آسمان مستقر است، این نه آیت است و نه خدا را نشان می‌دهد، برای اینکه آنکه وجود مبارک ابراهیم خلیل استدلال کرد بر اینکه اینها خدا نیستند، از افول اینها استدلال کرد، در برابر ستاره‌پرست‌ها وقتی ماه را دید یا شمس را دید، گفت: ﴿هذا رَبِّی﴾،[3] اما ﴿فَلَمَّا أَفَلَ﴾، اگر این ربّ باشد که غیبت نمی‌کند، غروب ندارد، زوال ندارد، حرکت ندارد، دائماً باید مربوب خود را حفظ بکند. در زمان افول و غیبت چگونه حافظ مربوب خودش است؟! اینکه وجود مبارک خلیل حق فرمود: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾، نه برای آن است که من او را دوست ندارم تا ستاره‌پرست‌ها بگویند شما دوست ندارید ما دوست داریم! این برهانی است که اصلاً خدا آن است که دلپذیر باشد. اگر چیزی مشکل انسان را گاهی حلّ می‌کند گاهی حلّ نمی‌کند که خدا نیست. آنکه مشکل خودش را حلّ نمی‌کند، برای اینکه غروب کرد، دیگر حضوری ندارد تا مشکل خودش را حلّ بکند، او دیگر خدا نیست. خدا آن است که دلپذیر باشد و کسی که مشکل خودش را حلّ نمی‌کند «عند الافول و الغروب» او خدا نیست.

به دو نکته از نکات ابراهیمی(سلام الله علیه) این آیه اشاره کرد: یکی اینکه این غروب می‌کند و غروب نمی‌تواند ربّ باشد، این یک؛ حالا خدا نیست، خدا دارد یا ندارد؟ بله خدا دارد، برای اینکه متحرّک، محرِّک می‌خواهد. خودبهخود که نظمی ندارد، بیاید و برود. اگر چیزی نظم دقیق داشت و گاهی طلوع داشت گاهی غروب داشت، نه تنها خدا نیست، بلکه حتماً خدا دارد؛ لذا گفت وقتی که ذات اقدس الهی اینها را می‌آورد و اینها را می‌آورد: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾[4] و مانند آن و این را خدا می‌فرماید: ﴿تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ﴾،[5] پس به دو نکته این ﴿وَ النَّجْمِ﴾ سوگند به خداست، چرا؟ یکی اینکه نجمی که آفل است آیت حق است. نجمی که آفل است خدا نیست، خدا دارد. قَسم به خدا پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم راه را بلد است هم هدفمند است. نه ضلالت دارد که بیراهه برود، نه گرفتار غوایت است که بی‌هدف باشد، ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی﴾ و آنچه به نام دین می‌فرماید حق است: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾؛ گاهی به صورت قرآن است گاهی به صورت روایات است. وقتی به ما فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی‏»،[6] یا در جریان مناسک حج و عمره می‌فرماید: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم‏»،[7] آنچه را که می‌فرماید درباره دین ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‏ ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾؛ اما کارهایی که انجام می‌دهد، این کارها برای اینکه معلوم بشود دینی است یا نه، حق است یا نه، همان طوری که آیات متشابه مرجع آن آیات محکم است، افعال متشابه هم مرجع آن آیات محکمه است، اصلاً محکمات را برای همین گذاشتند. فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾;[8] هر کودکی باید به دامن مادر خود مراجعه کند. مادر او را شیر می‌دهد، می‌پروراند و بزرگ می‌کند. متشابهات را محکمات می‌پرورانند. آیه تطهیر[9] جزء محکمات است، سایر آیات جزء محکمات‌ هستند. اگر فعلی دیدیم یا آیه‌ای دیدیم؛ نظیر اینکه ﴿عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ﴾،[10] خود همین لسان نشان می‌دهد که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خلاف نکرده، لسان تحبیب است، لسان مِهر و محبت است، نه لسان تعییر و سرزنش. بنابراین این ﴿لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ﴾، ﴿عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ﴾، لسان سرزنش نیست، اگر ما این آیه را درست متوجه نشدیم، برای ما متشابه بود، فوراً به آیه محکمات ارجاع می‌دهیم، اینها ﴿أُمُّ الْکِتابِ﴾ هستند، مشکل را حلّ می‌کنند؛ لذا فرمود آنچه مربوط به دین است؛ چه به صورت قرآن کریم، چه به صورت احادیث قدسی، چه به صورت روایات، هر سه اینها وحی الهی است، لبان مطهّر حضرت معصوم است، ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‏ ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾. بازگشت این کریمه سوره «نجم» نظیر سوره مبارکه «انفال» که ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی؛[11] یعنی «وَ ما نطقْتَ اذْ نَطقتْ و لکن الله نَطقَ». کلّ این صحنه را ذات اقدس الهی در مقام سوم و فصل سوم؛ یعنی مقام فعل به عهده گرفته است ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾. این ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، ضمن اینکه عصمت حضرت را تأمین می‌کند، نظام جاهلی را هم ترسیم می‌کند؛ در جاهلیت، اینها در بخش‌های اندیشه بر اساس گمان زندگی می‌کردند، در بخش‌های انگیزه بر اساس میل. ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾،[12] یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، دو؛ جاهلیت این بود. اگر ما بخواهیم ببینیم که این جامعه و این مردم بر اساس عقلانیت زندگی می‌کنند یا جاهلیت، باید این دو محور را بررسی کرد که فکر ایشان در مدار برهان و یقین است یا خیال و وهم و گمان؟ عمل اینها بر اساس عقل و عدل است یا بر اساس میل؟ جاهلیت آن است که مدار علمی‌ آنها مظنّه است نه برهان، مدار گرایش و عمل آنها هم میل است نه عقل و عدل، ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾، یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، این دو.

درباره وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿ما یَنْطِقُ﴾ الّا از وحی؛ یعنی علم و حق و برهان. «وَ ما هوی»؛ یعنی اصلاً گرایش میلی ندارد، گرایش عقلی و عدلی دارد. پس «لا یُدرک الا البرهان و لا یَعمل الا العقل و العدل»؛ او با عقل و عدل عمل می‌کند، او با علم و برهان حکم می‌کند، ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‏ ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾. ببینید این نظام عقلانی و دینی است، در برابر آیه‌ای که بعدها می‌فرماید درباره جاهلیت آیه 23 همین سوره مبارکه «نجم» که در پیش داریم: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، یعنی در بخش‌های علمی، دست آنها از برهان خالی است، بر اساس گمان می‌فهمند، در بخش‌های عملی دست آنها از عقل عملی یا عدل کوتاه است و بر اساس میل کار می‌کنند. اینها «متحرک بالمیل» هستند، چقدر این کتاب شیرین است! مستحضرید که حیوان «متحرک بالاراده» نیست، حیوان «متحرک بالمیل» است، آن «متحرک بالاراده» حیوانیتی است که زیر عقلانیت انسان صادر میشود، انسان «متحرک بالاراده» است وگرنه حیوان «متحرک بالمیل» است، آن فرق دقیقی که بین میل و اراده است همین است که اگر کسی بر اساس میل حرکت کند، می‌شود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.[13] آن کسی که بر اساس اراده حرکت می‌کند، می‌شود انسان. انسان «متحرک بالاراده» است، آن حیوانیتی که در ضمن انسان رهبری می‌شود «متحرک بالاراده» است، وگرنه آن حیوانیت منهای انسانیت «متحرک بالمیل» است، نه «بالاراده». فرمود اینها با هویٰ حرکت می‌کنند. پس نظام جاهلی آن است که در بخش اندیشه، مظنّه و گمان و وهم و خیال‌محور است؛ در بخش انگیزه هوا‌مدار است. نظام عقلانی در بخش اندیشه، برهان‌مدار است، یک؛ در بخش انگیزه، حق و عدل‌محور است، این دو: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، این ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾ و حقانیت، یعنی «إن هو الا حق». همان طوری که در بحث توحید ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾،[14] ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾،[15] دین هم «لا شیء الا وحی»، «ان هو الا وحی»؛ یعنی صدر و ساقه دین، کلام و فعل خداست، صدر و ساقه نظام هستی چیزی جز توحید نیست، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾. در مسئله دین ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾. چیزی که بیرون وحی باشد دین نیست. حالا این جلال و شکوهی که هست این را ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾؛ ما منتظر نیستیم که نام مبارک «الله» در اینجا برده بشود تا بگوییم که ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ جبرئیل است. درست است در بخشی از آیاتی که قبلاً خوانده شد دارد که جبرئیل هم «ذو قوه» است، دارای شدّت قوة است؛ اما اینها بالعرض است. بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» این است که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾،[16] اگر خدای سبحان ﴿ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ است، اگر در سوره مبارکه «بقره» دارد که برای همه در قیامت روشن می‌شود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾،[17] معلوم می‌شود که اگر به یحیای زاهد گفته شد: ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ،[18] این مظهر قوّه الهی است یا اگر به گروهی فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾،[19] مظهر قدرت الهی است، یا اگر به نظامیان اسلام فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾،[20] مظهر قوّت الهی است.

پرسش: این آیه ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری دلیل بر این نیست که ... .

پاسخ: نه، حالا ممکن است جبرئیل هم در این صحنه حضور داشته باشد؛ اما روایات فراوان و معتبری داریم که ﴿دَنا﴾ وجود مبارک پیغمبر، ﴿فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾، چندین روایت است که در کنز الدقائق و سایر جوامع روایی ما آمده است که خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بالا رفته است. ما در هیچ جا نداریم که معلّمِ پیغمبر، جبرئیل باشد، چون اوّلین نوری که خلق شده است نور پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است.[21]

پرسش: خود پیغمبر میفرماید که جبرئیل بر من نازل شد و فرمود: «اقْرَأْ».[22]

پاسخ: روایت «اقْرَأْ» یعنی بخوان! نه اینکه یاد بگیر! بخوان، خواندن را، در خود همان سوره مبارکه «علق» دارد که ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾.[23] این ﴿عَلَّمَ﴾، ضمیرش به «الله» بر می‌گردد، سخن از جبرئیل نیست. این که در بعضی از تعبیرات آمده: «لَوْ دَنَوْتُ‏ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَت»؛[24] من دیگر نمی‌توانم بالا بیایم، از این به بعد شما باید تنها بروید، این دیگر معلوم می‌شود جای جبرئیل نیست. ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾، از آن به بعد دیگر سخن از جبرئیل نیست. در قرآن کریم مسئله تعلیم هیچ جا به جبرئیل اسناد داده نشد که جبرئیل بشود معلّم پیغمبر. او «اوّل مَا صَدَرَ»[25] است، اوّل چیزی که خدا خلق کرده است طبق روایات، نور اهل بیت(علیهم السلام) است، دیگر جبرئیل و سایر فرشته‌ها در مراحل بعدی ‌هستند، هرگز نمی‌شود موجودی که بعد از پیامبر هست، معلّم پیامبر باشد. می‌ماند مسئله ارسال، انزال، اینها در قرآن کریم فراوان داریم که جبرئیل نازل شده است این پیام را آورده، خدا او را فرستاده این پیام را آورده، اینها دلیل بر معلّم بودن نیست. ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ،[26] او قاصد ماست، ما او را فرستادیم، پیام را به شما رساند، ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾[27] و او را هم در بخش پایانی سوره مبارکه «شوریٰ» یک جا وحی به فرستاده الهی اسناد داده شد؛ اما با قرینه‌ای همراه است، نه تعلیم را به همراه دارد و نه بی‌قرینه است؛ در بخش پایانی سوره مبارکه «شوریٰ» آیه 51 به بعد این است: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً﴾ که بلاواسطه است ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ که نظیر آنچه درباره موسای کلیم(سلام الله علیه) گفته شده. ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ﴾ این رسولی که با کلمه ارسال همراه است، به اذن خدا ﴿ما یَشاءُ﴾، یکجا تعلیم باشد، وحی باشد، به اذن نباشد، ارسال نباشد، ما نداریم که جبرئیل معلّم ذات اقدس الهی بشود. اگر «شدید القویٰ» بودن است که خود خدا «شدید القویٰ» است ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾، در سوره مبارکه «بقره» هم حصر کرده که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾. در بحث‌های قبلی هم ملاحظه فرمودید هر جا خداوند کمالی را به غیر خود اسناد داد، در جای دیگر آن کمال را منحصراً برای خود می‌داند، عزّت همین طور است، قوّت همین طور است، خلق همین طور است، کَرم همین طور است. اگر آمد او ﴿أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[28] است، یا ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾[29] است، یا ﴿خَیْرُ الْماکِرینَ﴾[30] است، یا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾[31] است، همه جا منحصر کرده است، ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾؛[32] یعنی مبادا کسی خیال کند که عزت برای خدا و پیامبر و مؤمنین است، اینها در ردیف هم‌اند یا بالاستقلال دارند یا بالذات دارند یا بالحقیقه دارند، نه اینها آیه‌اند. یک شاخص داریم بقیه آینه هستند، ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾. اگر گفته شد: ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾ که موهم این است که در جهان خالق دیگری هست، فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾،[33] ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾.[34] اگر سخن از اطاعت است که می‌گوییم: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ،[35] این دیگر اوّل تثلیث است. از خدا اطاعت کنید، از پیامبر اطاعت کنید، از ائمه(علیهم السلام) اطاعت کنید. همین آیه‌ای که صدر آن مثلّث است، وسطش مثنّی است، ذیلش توحید است؛ ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ، این صدر آیه است. ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾، اصلاً دیگر سخن از اولی الامر نیست، این وسط آیه. آن تثلیث شده این تثنیه. به ذیل آیه می‌رسیم اصلاً سخن از نبوت نیست، این طور نیست که نبوت و امامت ـ معاذالله ـ عِدلین توحید باشند. اوّلش نام سه مبدأ است، وسطش نام دو مبدأ است. خدا فرموده است که از پیغمبر اطاعت کنید و از ائمه اطاعت کنید. پیغمبر از طرف خدا فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه‏»،[36] پس بالاصالة ذات اقدس الهی است، به دستور خدا نبیّ محترم است، به دستور خدا نبیّ پیام می‌آورد که اهل بیت محترم هستند.

پرسش: کار حضرت جبرئیل مثل رودخانه است که هیچ ارتباطی با ... ؟

پاسخ: نه، عالم است، مراحل عالیه علمی؛ منتها تنزّل دارد.

پرسش: ...

پاسخ: بله؛ اما این طور نیست که معلّم صادر اول باشد.

پرسش: قبل از پیامبر تلقّی وحی شده نسبت به ایشان.

پاسخ: قبل از این مرحله‌ای که ما پایین هستیم، وگرنه آن جایی که صادر اوّل است، «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا»،[37] یا «اوّل ما خلق الله» حضرت فرمود: «نور جدّی»، آن وقت جبرئیلی در کار نبود. این یک اصل کلّی است که ما باید در ذهنمان داشته باشیم. خدای سبحان قرآن را نازل کرد، باران را هم نازل کرد. باران را به زمین انداخت، قرآن را به زمین آویخت، چون قرآن را به زمین آویخت نه متزمن است نه متمکّن. بالای آن «علی حکیم» است، پایین و مراحل نازله‌ آن «عربی مبین» است. این قرآن یک طرفش به دست خدای سبحان است که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»،[38] این می‌شود حبل مستحکم. اینکه به ما گفتند به این طناب و ریسمان الهی محکم بچسبید، برای این است که به جای بلندی بسته است، وگرنه حبلی که کنار مغازه افتاده مشکل خودش را حلّ نمی‌کند. این می‌شود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾.[39] آن بالایش عربی نیست، «علی حکیم» است. تنها کسی که از «علی حکیم» خبر دارد، خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ،[40] همان روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید خود نقل کرد که زراره از حضرت نقل می‌کند که گاهی وحی نازل می‌شد یک «غشیه»؛ یعنی مدهوشی، نه بیهوشی، به حضرت دست می‌داد چه بود؟ فرمود: «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‏»؛[41] آن وقتی که خدا بلاواسطه تجلّی می‌کند، آن وقت است که وجود مبارک پیغمبر نمی‌تواند تحمّل کند. «علی حکیم» را که جبرئیل ادراک نمی‌کند، «علی حکیم» دو وصفی از اوصاف مختصّه ذات اقدس الهی است که خدا به قرآنش داد. مگر «علی حکیم» خدا نیست؟ مگر «علی حکیم» را خدا به غیر قرآن داد؟ فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾،[42] این سوره مبارکه «زخرف» بحثش همین بود. فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ که سهم ما است؛ یعنی بشر. اما ﴿وَ إِنَّهُ فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾، این «علی حکیم» که وصف غیر خدا نیست. این از اوصاف الهی است. خدا که متکلم است این دو وصف را به کلام خود داد، مثل رئوف و رحیم را خدا که متکلم است، این دو تا وصف را به مخاطب خود داد، در پایان سوره مبارکه «توبه» فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً﴾،[43] تا اینکه فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ﴾،[44] این رئوف و رحیم را که خدا به جبرئیل نداد. آن «علی حکیم» را هم که خدا به جبرئیل نداد. این رئوف و رحیم، آن «علی حکیم» را می‌تواند درک بکند، فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ. آن وقت ما دنبال مرجع ضمیر نباید بگردیم. اگر اوّل سوره مبارکه «اسراء» را با اوّل «نجم» مرتبط بکنیم و یکجا بنویسیم، می‌شود: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ﴾، این ﴿أَسْری‏ بِعَبْدِهِ﴾ می‌شود: ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ﴾، نه اینکه «اوحیٰ جبرئیل الی عبد الله». این تناسب ندارد، گرچه برخی یا خیلی از مفسّران این راه را رفتند؛ اما شما روایات را که نگاه بکنید، می‌بینید جمال و جلال وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به جایی می‌رساند که جبرئیل در راه است. آن «علی حکیم» را این «رئوف رحیم» درک می‌کند و خدای سبحان هیچ جا نگفت ما «علی حکیم» را به جبرئیل یاد دادیم، یا به جبرئیل گفتیم «علی حکیم» را به پیغمبر برسان. فرمود «علی حکیم» که نازل نمی‌شود، اگر نازل بشود که می‌شود «عربی مبین». «علی حکیم» یعنی «علی حکیم»! این باید همان جا باشد آن اگر بیاید پایین، می‌شود «عربی مبین». این صدر سوره مبارکه «زخرف» که دارد: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾، این یک مثال مثال بدی نیست قرآن یک لیوان پُری است، نیمی از آن «عربی مبین» است که ما آن را می‌بینیم، بیش از این هم تکلیف نداریم. نه مقدور ماست، نه به ما گفتند بفهم! نه می‌توانیم بفهمیم. از آن به بعد «علی حکیم» است، «علی حکیم» را اگر امامی فرمود منظور از قرآن این است، ما بگوییم «سمعاً و طاعة»، برای اینکه او از «عربی مبین» خبر نداد تا ما بگوییم این حرفها که در لسان العرب نیست، عرب که این را نمی‌گوید یا فلان لغت این را که نمی‌گوید! این از آن نیمه دوم لیوان خبر می‌دهد. این نیمه اول پایین لیوان که «عربی مبین» است در دسترس ماست، بشر همین مقدار را می‌فهمد و همین مقدار هم مکلّف است ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾. اما «علی حکیم» را که نگفت: ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ یا ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ﴾.[45] «علی حکیم» برای «علی حکیم» است.

پرسش: در همین جریانی که شما فرمودید نقش پر رنگ جبرئیل است، چون خود جبرئیل مدهوش نشد؛ اما پیامبر مدهوش شد.

پاسخ: آن بالا را درک نکرد. سرّش آن است که اگر آن بالا را درک می‌کرد مقدورش نبود. یا کمی که رفت بجنبد گفت: «رو رو من حریف تو نِیم».[46] این مقام مختصّ او نیست. آن وقتی که اگر «علی حکیم» را به او داده بودند مدهوش می‌شد، او که «علی حکیم» را نچشید. او بخشی از این مراحل «حبل متین» را چشیده است، به اندازه خود چشیده است.

پرسش: بنابراین با توجه به تفسیری که فرمودید آیات ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾ اینها را ما باید کنایه بگیریم.

پاسخ: نه، کنایه نیست، الفاظ برای معانی عامه است. ما یک وقت است می‌گوییم: ﴿جاءَ رَبُّکَ﴾،[47] این یعنی آمدنِ به دست و پا؟ نه! الفاظ برای مفاهیم عامه است، یک مصادیق ظاهری مادی دارد یک مصدایق عبادی، مثل ترازو.

پرسش: ... عرضِ بنده این است که پیغمبر در سیر صعودیای که داشت، ظرفیت بیشتری در مقام شهودی نسبت به جبرئیل داشت؛ لذا پیغمبر رفت بالا و جبرئیل ماند.

پاسخ: غرض این است که رفتن با بدن هم می‌سازد. الآن ما اینجا نشستیم در مسجد اعظم، بدن ما اینجاست، حرف زدن ما اینجاست، گفتگوی ما اینجاست، صدای ما اینجاست؛ اما این آهنگ‌ها را ما در این زمین می‌شنویم، اما آن معانی‌ای که می‌فهمیم در قم نیست، در ایران نیست، در زمین نیست. این معانی که می‌فهمیم، این معانی کجاست؟ اینها نه متزمّن‌اند، نه متمکن. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»،[48]‏ ما حالا در این محدوده کوچکی که داریم حرف می‌زنیم، چیزهایی می‌فهمیم که در زمین و آسمان نمی‌گنجد. این حرف‌هایی که می‌زنیم کجایی‌اند؟ شرقی‌اند یا غربی‌اند؟ تازه این «بضعة من الوحی» است، این قابل قیاس نیست. غرض این است که خود ما که الآن اینجا نشسته‌ایم، هم بدن داریم هم بدن ما در آن فهمیدن نقشی ندارد. الفاظ می‌گوییم، کلمات می‌گوییم، می‌شنویم، محاوره داریم؛ اما معانی که بدنی نیست، آن معانی نه در زمین است نه در آسمان. اگر وجود مبارک جبرئیل می‌فهمید آنچه را که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فهمیدند، او هم مظهر «علی حکیم» بود. فقط درباره پیغمبر است که فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ. علم لدنّی که می‌گویند یعنی این! «لدُن» بالاتر و دقیق‌تر و عمیق‌تر و عریق‌تر از «عند» است؛ منتها ما در فارسی کلمه‌ای داشته باشیم که این دقائق فرق بین «عند» و «لدیٰ» را بفهماند نداریم. درست است که فارسی غنی است؛ اما فارسی کجا «عربی مبین» کجا؟! «لدن» یعنی بلاواسطه. چه کسی می‌تواند علم لدنّی را درک کند؟ آن کسی که بلاواسطه خلق شده است، نه آن کسی که بعدها آفریده شده است. ببینید ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ﴾،[49] این ملائکه‌ای که ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾،[50] که برای حضرت آدم نبود. این برای مقام انسان کامل است. امروز هم برای وجود مبارک حضرت است. قضیه یک قصّه تاریخی نبود که «قضیةٌ فی واقعة». انسان هم «خلیفة الله» است نه «خلیف الله». او که مؤنث نیست، این «تاء»، تای مبالغه است، مثل علامة و منظور شخص آدمِ ابوالبشر(سلام الله علیه) نیست که انسان کامل است. امروز وجود مبارک حضرت «خلیفةُ الله» است، نه «خلیفُ الله»! فرمود ما همه حرفهایمان را به «خلیفةُ الله» یاد دادیم. دو مشکل دارند فرشته‌ها: یکی اینکه نمی‌توانند شاگرد بلاواسطه باشند، چون مخلوق بلاواسطه نیستند. اگر اینها آن صلاحیت را می‌داشتند که شاگرد بلاواسطه باشند ذات اقدس الهی اسما یاد اینها می‌داد. دوم اینکه حالا که مع الواسطه هستند، عین همان مطلبی که شاگرد بلاواسطه درک می‌کند درک نمی‌کنند. می‌بینید این لطافت قرآن را! ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ ٭ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا﴾؛[51] ما بلد نیستیم. بعد ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾،[52] نه «علِّمْهُم». گفت تو که شاگرد بلاواسطه من هستی، در حدّ تعلیم نه، آنها نمی‌توانند متعلِّم من باشند، در حدّ انباء و گزارش بگو اسمای الهی چه خبر است! این دوتا قرینه است: مَلک کجا راه دارد به انسان کامل! اگر این ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ برای حضرت آدم؟ نه برای انسان کامل که مظهر «الله» است، آن روز وجود مبارک حضرت آدم بود، بعد وجود مبارک پیغمبر، بعد حضرت امیر، بعد حضرت حجّت. الیوم هم ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ﴾ درباره انسان کامل است. اگر اینها لیاقت می‌داشتند که اسمای الهی را یاد بگیرند، اینکه بُخلی نبود یاد می‌داد. بر فرض هم بگویند شاگرد مع الواسطه باشند، دیگر ذات اقدس الهی به حضرت آدم نفرمود: «یا آدم علِّمهُم بأسماء هؤلاء» فرمود در حدّ انباء بده. مَلک چه کار دارد؟

نه مَلک راست میسّر نه فلک را حاصل ٭٭٭ آنچه که در سرّ سویدای بنی‌آدم از اوست[53]

انسان حسابی دارد. بنابراین اگر ما در بخش پایانی سوره مبارکه «شوریٰ» داریم: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ﴾ این رسول، ﴿بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ﴾ این با ارسال که قرینه است همراه است، بی‌ارسال نیست. هیچ جا وحی به جبرئیل اسناد داده نشد، مگر اینکه محفوف است به «إحدی القرینتین»: یا إنزال یا إرسال، ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ، اینجا هم دارد او حرف ما را دارد می‌رساند. او دارد پیام ما را می‌رساند، نه به تو یاد بدهد. تعلیم کجا ارسال کجا! تعلیم کجا انزال کجا! نمی‌شود ما به دنبال ضمیر بگردیم، بعد بگوییم چون اسم «الله» برده نشد، ﴿عَلَّمَهُ﴾؛ یعنی جبرئیل معلّم وجود مبارک پیغمبر است، با اینکه او صادر اوّل است.

پرسش: رؤیاهای «فی المنام» مشمول روحِ ... .

پاسخ: روح که نمی‌خوابد، حضرت فرمود: «تَنَامُ عَیْنَایَ وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی»،[54] روح که نمی‌خوابد، بیدار است، بدن می‌خوابد. در همان عالم بیداری ممکن است هر سه قسم حاصل بشود. غرض این است که خیلی‌ها می‌خوابند، چون روحی ندارند، حیوان متحرّک‌اند، در همان سوره مبارکه «علق» ببینید ذات اقدس الهی فرمود من نمی‌خواهم شما عالم بشوید، علم در دست و پای خیلی‌ها ریخته است، همین علم حصولی، من می‌خواهم شما فرشته‌خوی بشوید، مظهر کرامت بشوید: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، خدا اسمای حُسنای فراوانی دارد که شما این دعای «جوشن کبیر» را که قرائت می‌کنید، نمونه‌های آنهاست. یکی از برجسته‌ترین اسمای حُسنای او این است که او «اکرم الاکرمین» است، اکرم است. اگر گفتند در آن کلاس، در آن مسجد، در آن حسینیه، در آن مدرَس اکرم دارد تدریس می‌کند یعنی چه؟ یعنی فقه و فلسفه و اصول و کلام تدریس می‌کند؟ اگر گفتند آن مدرَس فقیه دارد تدریس می‌کند، یعنی فقه می‌گوید. آن جا اصولی تدریس می‌کند؛ یعنی اصول می‌گوید. آن جا مفسّر تدریس می‌کند؛ یعنی تفسیر می‌گوید؛ اما اگر گفتند در فلان مسجد اکرم دارد تدریس می‌کند؛ یعنی درس کرامت می‌دهد. در آغاز سوره مبارکه «علق» فرمود اکرم دارد تدریس می‌کند؛ یعنی من درس کرامت می‌دهم. این خدایی که اکرم است و همین خدایی که اوّل چیزی که آفرید نور اهل بیت است، بعد بیاید جبرئیل را معلم اینها قرار بدهد؟ این اصلاً فرض ندارد که جبرئیل بشود معلم اینها.

پرسش: در قوس صعود که ... .

پاسخ: در همان قوس صعود که جبرئیل معراج وارد شده است، در همان جا گفت: «لَوْ دَنَوْتُ‏ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَت»، چندین روایت در همین این کنز الدقائق است ملاحظه بفرمایید ائمه فرمودند، وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ﴿دَنا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی‏﴾، نزدیک ذات اقدس الهی شد در فصل سوم که مقام فعل ذات اقدس الهی است ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾، نه «اوحی جبرئیل إلی عبد الله ما أوحی»، این با آن هماهنگ نیست.

بنابراین در همین قوس صعود است که فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ. این «علی حکیم» را که خدای سبحان به جبرئیل نداده تا جبرئیل معلّمِ وجود مبارک پیغمبر بشود. بنابراین آنچه در پایان سوره مبارکه «شوریٰ» است با دو قرینه همراه است: یکی «بإذنه» یکی هم «إرسال». در هیچ جا ما نداریم که جبرئیل بشود معلّمِ آن هم خاتم انبیا که از همه انبیا برتر است، با اینکه در آغاز خدای سبحان فرمود: ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾. گاهی ذات اقدس الهی چون ظهوراتی دارد، آیاتی دارد، انسان گاهی صورتی را در آینه که می‌بیند، آینه از همان ذوالآینه حکایت می‌کند، او ممکن است که به وسیله جبرئیل نشانی ظهور پیدا کند، این عیب ندارد و اما محور اصلی خود ذات اقدس الهی است ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی‏ ٭ عَلَّمَهُ﴾؛ یعنی خدای سبحان این وحی را به پیغمبر القا کرده است که او ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ است، چون در جریان وحی عدّه‌ای از جن‌ها و امثال جن‌ها شاید فکر می‌کردند که ﴿مُلِئَتْ حَرَساً شَدیداً﴾[55] آن راهی داشتند بفهمند که در آسمان چه خبر است؟ چه چیزی نازل می‌شود؟ و مانند آن؛ این ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ جلوی همه آنها را خواهد گرفت. او را بالا می‌برد تا از نزد «علی حکیم» قرآنی را که نیمه دوم آن «علی حکیم» است یاد بگیرد. حالا اگر بعضی از مراحل و فیض ذات اقدس الهی به صورت ﴿ذُو مِرَّةٍ﴾؛ یعنی «ذُو قوّةٍ وَ اقْتِدارٍ فَاسْتَوی‏» درآمد ممکن است. جبرئیل ﴿بِالْأُفُقِ الْأَعْلی﴾ درآمد ممکن است، فیض ذات اقدس الهی ﴿بِالْأُفُقِ الْأَعْلی﴾ درآمد ممکن است؛ اما ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾، این رابطه پیغمبر و خدا را می‌رساند، نه رابطه پیغمبر و جبرئیل را. قهراً ﴿فَأَوْحی﴾، ضمیر به «الله» برمی‌گردد، «الی عبده» عبد، به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بر می‌گردد. ضمیر ﴿هِ﴾ هم به خود خدا برمی‌گردد که همان ضمیر «أوحی» است ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی ٭ ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾، ما معمولاً در بحث‌های علم حصولی، علم تلقّی، علم آن نیمه اوّل که «عربی مبین» است، اوّل می‌شنویم یا در صفحات کتاب می‌بینیم، بعد می‌فهمیم، چون از پایین به بالا می‌آید، ولی ذات اقدس الهی اگر بخواهد چیزی را القا کند، اوّل می‌فهماند بعد نشان می‌دهد یا می‌شنواند؛ البته همزمان هست، ما الآن مطلبی را که می‌شنویم همزمان می‌فهمیم، ولی این سرعت سیر از پایین به بالاست؛ می‌شنویم و می‌فهمیم یا کتاب را که مطالعه می‌کنیم می‌بینیم و می‌فهمیم؛ یعنی از راه چشم و گوش می‌فهمیم؛ یعنی اوّل بدن است، بعد فضای روح، ولی در معارف الهی اوّل روح می‌فهمد، بعد چشم و گوش می‌بیند؛ یعنی اول مطلب را وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ادراک می‌کند، بعد جبرئیل را می‌بیند یا آن صدا را می‌شنود؛ لذا فرمود: ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾؛ نه کذب خبری هست، نه کذب مخبری هست. بعد حالا که آمده، گزارش می‌دهد که من سیر سماواتی کردم، این مطالب را شنیدم، می‌بینید فاصله خیلی کم است، آن هم از دورترین نقطه به پایین‌ترین نقطه. گفتگوی با خدا و ارتباط با فرشته‌ها طولی نکشید که با مکذّبان حجاز که گرفتار جاهلیت بودند همراه شد. فرمود: ﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری﴾؛ آنچه را که او دیده است با دل، اوّلاً؛ بعد با چشم و گوش شنید و دید، ثانیاً؛ شما دارید مراء می‌کنید، جدال می‌کنید می‌گویید این شدنی نیست؟ ﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری ٭ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾؛ بار دوّم همین فرستاده الهی را وجود مبارک پیغمبر دید، چون در بعضی از تعبیرات دینی هم آمده که جبرئیل را در دو حال به آن صورت اصلی خود دیده است که کلّ مشرق و مغرب «خافقین»، «خافَق»؛ یعنی افق. افق را می‌گویند «خافَق». وقتی گفتند «خافقین»؛ یعنی افقین، یعنی مغربین. «خافَقین» را جبرئیل(سلام الله علیه) پُر می‌کرد و حضرت وجود مبارک پیغمبر کاملاً مشاهده می‌‌کرد. دو بار آن صورت اوّلیه جبرئیل(سلام الله علیه) را دید.

پرسش: ضمیر ﴿هِ﴾  را به «الله» برگردانیم اشکال دارد ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾؟

پاسخ: حالا چون «عند نزلة اخری» بود و در روایات هم دارد که جبرئیل را به دو صورت دید، با توجه به این روایات، آدم همین گونه حمل می‌کند، چون در روایات دارد که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جبرئیل را به صورت واقعی‌ خود دو بار دید. ﴿عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾، ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾، «سِدر» و «سدرة» مثل «تَمر» و «تمرة» است. ﴿الْمُنْتَهی﴾ برای چه کسی است؟ ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾،[56] که سیر صعودی همه انسان‌ها به «الله» است که او ﴿وَ الْآخِرُ[57] است؛ اما مستحضرید ﴿هُوَ الْأَوَّلُ[58] است و ﴿وَ الْآخِرُ. اوّلِ همه اوست، آخر همه هم اوست. همه ما از خدا هستیم، همه ما به سوی خدا برمی‌گردیم. اما این طور نیست که همه ما صادرِ اوّل هستیم و همه ما به ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ برمی‌گردیم. ببینید این ابرها از دریا برمی‌خیزند؛ یعنی با تابش آفتاب این طوری که می‌گویند، ابرهایی از این دریا بخار می‌شوند، بعد کم‌کم در سایه تکامل‌هایی که نصیبش می‌شود باردار می‌شود، بار خود را به صورت برف یا باران یا تگرگ به زمین می‌ریزد.

سنّت ابر است این که گیرد از بحر آب ٭٭٭ پس به سوی بحر باز قطره باران بَرد

 این کار ابر است که از دریا برمی‌خیزد بعد وقتی که باران شد به دریا می‌رسد. همه اینها از دریا هستند و همه اینها به دریا برمی‌گردند. حالا که می‌خواهند برگردند همه اینها به آن متن اقیانوس برمی‌گردند یا این نهرهای کوچک به همین لبه دریا که رسیدند وصل می‌شوند به ساحل و همین جا آرام می‌گیرند؟ آن سیل خروشان است که می‌تواند تا وسط دریا برود، مگر همه آب‌ها به وسط دریا می‌روند؟ اما همه به دریا می‌روند، همه هم از دریا برمی‌خیزند؛ اما این طور نیست که همه‌ آنها از عمق دریا برخیزند یا همه‌ آنها به عمق دریا برسند. نه در مبدأ همه‌ آنها از عمق برمی‌خیزند و نه در مرجع و معاد همه‌ آنها به عمق دریا می‌رسند، خیلی‌ها از همین لبه دریا برمی‌خیزند و به همین لبه دریا می‌رسند. ما هم همین طور هستیم، این طور نیست که ما صادر اوّل باشیم یا به ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ برسیم. ما از خدا هستیم از این وسط‌های فیض الهی می‌آییم، به سوی خدا هستیم، ـ إن‌شاءالله ـ به همین ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ[59] می‌رسیم. دیگر به ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ و به ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾ و اینها برسیم که نیست. آنکه می‌رسد و آنکه از ذات اقدس الهی بود بلاواسطه و به ذات اقدس الهی می‌رسد بلاواسطه و این خاندان پیغمبر هستند.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره مائده، آیه95.

[2]. سوره شمس، آیات1 ـ 6.

[3]. سوره مائده، آیه95.

[4]. سوره انعام، آیه76.

[5]. سوره انعام، آیه83.

[6]. نهج الحق و کشف الصدق، ص423.

[7]. نهج الحق و کشف الصدق، ص471.

[8]. سوره آلعمران، آیه7.

[9]. سوره احزاب, آیه33؛ ﴿وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی وَ أَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَ آتِینَ الزَّکَاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾.

[10]. سوره توبه، آیه43.

[11]. سوره انفال, آیه17.

[12]. سوره نجم، آیه23.

[13]. سوره فرقان، آیه44.

[14]. سوره آل‌عمران، آیه18.

[15]. سوره احقاف، آیه19.

[16]. سوره ذاریات, آیه58.

[17]. سوره بقره، آیه165.

[18]. سوره مریم, آیه12.

[19]. سوره بقره, آیه63.

[20]. سوره انفال, آیه60.

[21]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[22]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص606.

[23] . سوره علق، آیات3 و 4.

[24]. مناقب(ابن شهر آشوب)، ج1، ص179.

[25]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[26]. سوره شعراء, آیات193 و 194.

[27]. سوره اسراء, آیه105.

[28]. سوره مؤمنون, آیه14.

[29]. سوره انعام, آیه57.

[30]. سوره آل عمران, آیه54.

[31]. سوره مائده, آیه114.

[32]. سوره نساء، آیه39؛ سوره یونس، آیه65.      

[33] . سوره زمر، آیه62.

[34] . سوره صافّات، آیه96.

[35]. سوره نساء، آیه59.

[36]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص420.

[37]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[38]. غرر الاخبار، ص62.

[39] . سوره آل عمران، آیه103.

[40]. سوره نمل، آیه6.

[41]. التوحید(للصدوق)، ص115.

[42]. سوره زخرف، آیه4.

[43] . سوره آلعمران، آیه164.

[44] . سوره توبه ، آیه128.

[45]. سوره بقره، آیه219.

[46] . مثنوی معنوی، دفتر چهارم.

[47]. سوره فجر، آیه22.

[48]. مصباح الشریعة، ص13.

[49] . سوره بقره، آیه31.

[50] . سوره حجر، آیه30.

[51] . سوره بقره، آیات31 و32.

[52] . سوره بقره، آیه33.

[53] . دیوان سعدی، غزلیات، غزل13.

[54] . نهج الفصاحه, حدیث1180; و مصباح الشریعه, ص44.

[55] . سوره جن، آیه8.

[56]. سوره نجم، آیه42.

[57]. سوره حدید، آیه3.

[58]. سوره حدید، آیه3.

[59]. سوره آل عمران، آیه15.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق