09 11 2019 456029 شناسه:

تفسیر سوره نبأ جلسه 2 (1398/08/19)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ﴿1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ ﴿2) الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ ﴿3) کَلاَّ سَیَعْلَمُونَ ﴿4) ثُمَّ کَلاَّ سَیَعْلَمُونَ ﴿5) أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً ﴿6) وَ الْجِبالَ أَوْتاداً ﴿7) وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً ﴿8) وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً ﴿9) وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً ﴿10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً ﴿11) وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً ﴿12) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً ﴿13) وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً ﴿14) لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً ﴿15) وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً ﴿16) إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ میقاتاً ﴿17).

سوره مبارکه «نبأ» که در مکه نازل شد گرچه معارف اصلی یعنی توحید و وحی و نبوت و معاد را به همراه دارد، اما محوری اصلی این سوره مسئله معاد است. جریان معاد مورد انکار مشرکان حجاز بود و اعتقاد به معاد سهم تعیین‌کننده‌ای در تربیت دینی مردم دارد؛ زیرا اگر یک روز حسابی هست چه اینکه هست و عدل است و روز عظیمی هست در اینکه انسان نه بیراهه برود نه راه کسی را ببندد سهم تعیین‌کننده دارد لذا در بسیاری از سور مکی مخصوصاً آن اوایل بعثت، یعنی عتائق و عتیق یعنی انتیکه بودن سوره‌های مکی از معاد سخن به میان می‌آید. فرمود: ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ اینها درباره چه چیزی سؤال می‌کنند؟ سؤال، گاهی سؤال استفهامی است گاهی سؤال استهزایی است گاهی سؤال تحقیر است انواع و اقسام سؤال هست. برخی‌ها درباره معاد معتقد بودند ـ معاذالله ـ معاد مستحیل است که انسان دوباره زنده بشود، اینها گورستان خود را می‌دیدند، می‌دیدند کسی از قبرستان برنمی‌گردد لذا مسئله معاد و حیات مجدد را محال می‌دانستند. برخی‌ها مستحیل نمی‌دانستند مستبعد می‌دانستند، برخی‌ها مستبعد نبود در شک و تردید بودند؛ جامع بین اینها یک تسائل منکری بود. آیاتی که در سوره مبارکه «سبأ» و «نمل» و «مؤمنون» آمده ناظر به این انحای گوناگون اختلاف است که اینها اختلاف داشتند در چه چیزی اختلاف داشتند؟ آیه هفت سوره مبارکه «سبأ» این است که ﴿وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلی‏ رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی‏ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛ یک خبر جدیدی خبر تازه‌ای در مکه پیدا شد می‌خواهید ما به شما خبر بدهیم گزارش بدهیم که آن خبر چیست؟ کسی پیدا شده می‌گوید شما بعد از اینکه خاک شدید و پوسیدید دوباره زنده می‌شوید، اینکه شدنی نیست؛ این را مستحیلان، کسانی که مسئله حیات بعد از موت را محال می‌دانستند ذکر می‌کردند ﴿هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلی‏ رَجُلٍ﴾ که به شما خبر می‌دهند ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ﴾؛ وقتی تکه تکه شدید پاره پاره شدید تمزیق شدید، خلق جدید دارید؟ این نبأ همان است که در سوره «نبأ» از آن به عنوان نبأ عظیم یاد شده است.

در سوره مبارکه «نمل» به این صورت یاد شد که اینها گفتند ما شک داریم آیه 66 سوره مبارکه «نمل» این است: ﴿بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فی‏ شَکٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ﴾؛ اینها درباره آخرت شک دارند؛ بعد می‌فرماید منشأ شک اینها کوری اینهاست وگرنه آخرت یک چیز بین الرشدی است، خبرش عظیم است چیز مهم است و چیز روشنی است منتها اینها کور هستند؛ اینها اهل نظرند نه اهل بصر. در بخش پایانی سوره مبارکه «اعراف» دارد که اینها کسانی هستند: ﴿وَ تَرَاهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاَ یُبْصِرُونَ﴾؛[1] اینها اهل نظر هستند نه اهل بصر؛ اینها می‌آیند حضور شما، شما را نگاه می‌کنند ولی نمی‌شناسند ﴿وَ تَرَاهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاَ یُبْصِرُونَ﴾؛ اینها کسی که «وَ هُوَ یَأْکُلُ وَ یَشْرَبُ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوَاق‏»[2] را می‌بینند، اما «یوحی أنه إلیه کذا و کذا» را نمی‌بینند اینها اهل نظر هستند نه اهل بصر ﴿وَ تَرَاهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاَ یُبْصِرُونَ﴾ اینها یک شخص عرب را می‌بینند اما رسول الله را نمی‌بینند. در این بخش هم فرمود اینها به حسب ظاهر عالم را نگاه می‌کنند، ولی عالم را نمی‌شناسند عالم را نمی‌بینند. در سوره مبارکه «مؤمنن» از همین گروهی که اختلاف دارند به این صورت یاد کرده است که استبعاد می‌کنند نه استحاله؛ آیه 35 به بعد این است: ﴿أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ﴾ اینکه آمده مدعی وحی و نبوت است، خبر می‌دهد که شما بعد از مرگ زنده می‌شوید، وعده می‌دهد برای یک عده و وعید دارد برای عده دیگر ﴿هَیْهاتَ هَیْهاتَ لِما تُوعَدُونَ﴾؛ این استبعاد است یعنی از ما دور است. ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثینَ﴾ با استبعاد انکار می‌کردند نه با استحاله پس عده‌ای قائل به استحاله بودند عده‌ای قائل به استبعاد بودند عده‌ای شک داشتند ﴿بَلْ هُمْ فی‏ شَکٍّ مِنْها﴾ عده‌ای هم استدلال می‌کردند در صدد استحاله یا استبعاد نبودند گرچه ‌همراه یک استدلال، استحاله یا استبعاد نیست. در بخش پایانی مبارکه «یس» که گفتند: ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ در آنجا اینها استدلال می‌کردند که این مرده را چگونه ذات اقدس الهی زنده می‌کند؛ آیه 78 به بعد ﴿قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ ٭ قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ﴾.

این جریان گاهی در زمان خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اتفاق افتاد گاهی هم در زمان حضرت امیر(سلام الله علیه) در زمان خود حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) همین است که بخش پایانی سوره مبارکه «یس» عهده‌دار آنهاست ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾ استخوانی را از قبرستان گرفته و گفته ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ ٭ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍقبلاً که این شخص چیزی نبود ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً[3] خدا او را آفرید الآن که همه ذراتش موجود است روحش هم که موجود است. بنابراین آنکه ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً و به حضرت زکریا هم فرمود: ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ این ﴿شَیْئاً﴾ خبر نیست، این «کان» کان تامه است؛ یعنی تو چیزی نبودی. «لیس تامه» را «کان تامه» کرد یعنی هیچ نبودی ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾. در مراحل بعدی این است که ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً که قابل ذکر نبود، قبلاً که چیزی نبود. هم ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ که «لیس تامه» است مطرح است، هم ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً که «لیس ناقصه» است مطرح است. فرمود در تمام موارد خدای سبحان همان طوری که هیچ راه انشا کرد ابداع کرد الآن هم می‌تواند اینها را دوباره زنده کند.

 در زمان حضرت امیر(سلام الله علیه) که کسی آمده درباره مسئله معاد اشکالی کرد، او را بردند نزد کسی که مدعی خلافت بود او گفت که باید به محضر علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) برسید و حل کنید. وجود مبارک حضرت امیر را به هر نحوی بود دعوت کردند در آن جلسه شرکت کرد، آن شخص مستشکل می‌گفت شما که می‌گویید جهنم هست و کافر در قبر می‌سوزد این سر یک کافر است و این سر سرد است حرارتی در کار نیست، پس آتش جهنم در قبر کجاست؟ شما می‌گویید که قبر یا «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة»[4] یا «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار» اینکه سرد است. آنجا مرحوم علامه امینی(رضوان الله تعالی علیه) این جریان را مبسوطاً در الغدیر[5] نقل کرد. وجود مبارک حضرت امیر فرمود «ائتونی بزند و حجر».[6] قبل از اینکه مسئله فندک و کبریت و اینها اختراع بشود این درخت مرخ و عفار و مانند آن در بیابان‌های حجاز کم نبود. این دامدارها و امثال اینها شاخه این درخت مرخ و عفار را می‌گرفتند این شاخه را می‌شکاندند به هم می‌زدند جرقه درمی‌آمد؛ این ﴿جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً﴾[7] همین است که این درخت‌ها معروف بود اصلاً کار کبریت را می‌کرد مرخ و عفار، و مَثل هم شد؛ بعدها مسئله چخماخ و سنگ چخماخ و اینها اختراع شد. حضرت در آن عصری که حالا سنگ چخماخ و اینها اختراع شد فرمود زَند و مسعار را حاضر کنید. این اولی را می‌گویند زَند دومی را می‌گویند مسعار که سعیر و شعله تحویل می‌دهد. اینها را حاضر کردند حضرت فرمود شما که دست به این سر کافر زدید گفتید این سر سرد است گرم نیست آتشی در آن نیست این زَند را دست بزنید این مسعار را هم دست بزنید اینها هم سرد هستند اما وقتی این زَند را به مسعار زدید جرقه می‌جوشد این سنگ چخماخ همین است. فرمود این زَند را به مسعار بزنید ببینید که چه در می‌آید؟ زدند دیدند که جرقه درآمد فرمود شما خیال می‌کنید که از بیرون هیزم می‌آورند این را می‌سوزانند این درون دارد می‌سوزد، حرارت و شعله از درون اوست شما که نمی‌توانید با دست ظاهر او را درک کنید آن وقت از آن به بعد سومی هم حرف دومی را زد که «لولا عَلِی لَّهَلَکَ عُمَرٌ» فرمود مسئله قیامت این می‌شود نبأ عظیم این از درون او می‌جوشد. بارها به عرض شما رسید این آیه مبارکه ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً[8] یعنی هیزم جهنم خود این ظالم است که گُر می‌گیرد از جنگل که هیزم نمی‌آورند. «قاسط»؛ یعنی کسی که قَسط دارد یعنی سهم مردم را با اختلاس و نجومی می‌برد؛ اما مُقسِط کسی است که قسط مردم را می‌دهد سهم مردم را می‌دهد جزء مردم را می‌دهد. «قاسط» در قبال «مارق» و «ناکث» است، «مقسط» در قبال عادل است که ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ،[9] ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛[10] فرمود شما که این زَند و مسعار را این سنگ چخماخ را که کسی به آن آتش نداد یا آن خوشه و شاخه مَرخ و عفار که کسی در درونش آتش نگذاشت این از درونش در می‌آید کافر هم همین طور است.

 بنابراین آن استدلالی که در زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شد با بخش پایانی سوره مبارکه «یس» جواب داده شد آنکه در زمان حضرت امیر(سلام الله علیه) شد با همان مناظره حل شد که بعد سومی هم مثل دومی گفت «لولا عَلِی لهلک کذا». غرض این است که یا استحاله است یا استبعاد است یا شک است یا استدلال، این می‌شود تسائل مختلفِین؛ ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ اینها ﴿فیهِ مُخْتَلِفُونَ﴾ اختلافشان یا بالاستحاله است یا بالاستبعاد است یا بالإستدلال است یا بالشک است و مانند آن.

 اما تعبیر قرآن کریم این است که این یوم، یوم عظیم است. عظیم مستحضرید که غیر از کبیر است چیزی که دارای عظم و استخوان‌دار است و ماندنی است و محکم است به آن می‌گویند عظیم. هر چیزی را عظیم نمی‌گویند اگر چیزی استخوان‌دار باشد به اصطلاح دوام‌دار باشد و ماندنی باشد به آن می‌گویند عظیم. این هم صفت مدح است هم صفت ذم؛ هم درباره عذاب عظیم، نار عظیم، شعله عظیم، یوم عظیم و مانند آن آمده و هم درباره قرآن عظیم آمده: ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ[11] درباره خُلق پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمده فضل عظیم آمده فوز عظیم آمده هم در حسنات است هم در سیئات هم در خیر است هم در شرّ.

اما در قیامت چه می‌گذرد مسئله عذر است که در سوره مبارکه قبلی گذشت که ﴿وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾[12] این چون بحث مفصل آن در پنج آیه مسئله «عُتبی» و «استعطاع» و «یعتبون» و امثال ذلک آنجا گذشت که به اینها اجازه نمی‌دهند اینها عذرخواهی بکنند ﴿یُسْتَعْتَبُونَ﴾ بشود از نظر روانی مقداری سبک بشوند؛ حالا باز ممکن است در همین اثنای سوره «نبأ» یا آیات دیگر این مسئله‌ای که در آن روز کسی حق حرف ندارد ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً[13] به هر کسی هم اجازه حرف زدن نمی‌دهند.

پرسش: در یک فرازی از قرآن دارد که این اهل جهنم بیادبانه برمی‌گردند به خازنان جهنم می‌گویند که ...

پاسخ: بله بی‌ادبانه نیست اینها معتقد نیستند می‌گویند ﴿یَقْضِ[14] برخی از آنها که مخلَّد نیستند آنها از خدا می‌خواهند؛ اما آنها که اصلاً منکر جدّی‌اند و لجوج‌اند و قرآن از آنها به ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾[15] اینها ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾اند؛[16] این «لُد» جمع «ألدّ» است. «لدود» یعنی لجوج. اینها لجوج‌اند آن قدر لجوج‌اند که حتی در جهنم حاضر نیستند با خدا سخن بگویند و ناله کنند به فرشته می‌گویند ما که او را قبول نداریم تو که او را قبول داری خدای توست به او بگو! ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ﴾[17] اینها آن طورند اینها ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾اند که تعبیر قرآن این است که ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾ اینها جزء ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾اند لجوج‌ترین مردم‌اند که در عین حال که سوخت و سوز را می‌بینند با این وجود حاضر نیستند که بگویند خدای ما، به خزنه جهنم آنها را ذات اقدس الهی همه را که مسئولان الهی‌اند در بخش تدبیر و وحی و معصوم‌اند البته پایین‌تر از آنها دلیل بر عصمت نیست اما آنهایی که مسئولان و مدبّرات امرند آنها معصوم‌اند این کلمه عصمت را خدا درباره فرشته‌های مسئول جهنم به کار برد که ﴿لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾[18] اینها مواظب‌اند حتی به جهنمی‌ها به ملحدها به کفار به مشرکان هم یک ذره ظلم نشود این قدر خدا خدای عادل است، چرا اینها را گذاشته اینجا؟ برای اینکه اینها هم سوخت و سوز بیشتر ندارند هر کسی به اندازه کارش باید بسوزد. مسئولین جهنم آن قدر قوی و غنی‌اند از نظر عدل که هیچ اجازه نمی‌دهند کسی یک ذره بیشتر بسوزد برای همین گذاشته‌اند. درباره بهشت هم همین طور است منتها درباره بهشتی‌ها وارد نشده که فرشتگان مسئول بهشت معصوم‌اند؛ ولی البته چون بهشت بالاتر از جهنم است مسئولان جهنم وقتی فرشتگانی‌اند که غلاظ‌ و شِدادند ﴿لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾ یقیناً مسئولان بهشت که بالاتر از آنها هستند معصوم‌اند اولیای وحی معصوم‌اند آورنده‌های وحی معصوم‌اند و اینها.

اما بالاخره آنجا مواظب‌اند به احدی هم ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[19] بیش از آن مقداری که کفر ورزیدند معصیت کردند کسی آسیب نبیند؛ اما اینها آن قدر لجوج‌اند که حتی حاضر نیستند این گروه خاص البته که با خدا ناله کنند درد دل کنند عرض کنند: ﴿یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ﴾ به فرشته به مسئول جهنم می‌گویند که بخواه از خدای خودت که مثلاً یک مقداری عذاب را کم کند.

غرض این است که این آیه مبارکه ﴿وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾ اگر در اثنای همین سوره مبارکه «نبأ» مناسب شد باید عرض بشود؛ ولی اصل آن در پنج آیه در قرآن کریم راجع به عُتبی، مُعتَب استعتاب که حال روانی است بحث آن گذشت که اصلاً به کفار اجازه نمی‌دهند آنها عذرخواهی بکنند تا از نظر روانی یک مقدار راحت بشوند ولو قبول نشود عذرش؛ اما همین که به او اجازه بدهند عذرخواهی بکند یک مقدار سبک می‌شود به این مقدار هم به اینها اجازه نمی‌دهند ﴿وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾.

 پس این تسائل مختلفانه اقوام چندگانه روشن شد، بعضی‌ها قائل به استحاله‌اند بعضی استبعادند بعضی استدلال‌اند بعضی شک دارند و گروه‌های مختلف هستند که درباره معاد سخن می‌گویند اما ذات اقدس الهی با تکرار ﴿کَلاَّ سَیَعْلَمُونَ﴾ می‌فرماید چه عجله‌ای است می‌فهمید زود هم می‌فهمید تحقیقاً هم می‌فهمید. آن وقت برهان اقامه می‌کند که این نظام دقیق عبث بیهوده و یاوه است؟ تمام مدبرات عالم به کار افتادند تا یک جهان منظم ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[20] این عالم، عالم ریاضی است که چه کسی را امتحان بکنیم؟ چقدر امتحان بکنیم؟ چگونه امتحان بکنیم؟ چه وقت به مرض امتحان بکنیم؟ چه وقت به میز و صندلی امتحان بکنیم؟ چه وقت به رومیزی و زیرمیزی امتحان بکنیم؟ چه وقت به من و ما امتحان بکنیم؟ چه وقت به علم امتحان بکنیم؟ هیچ چیزی را خدا نمی‌دهد مگر با امتحان؛ یعنی علمی اگر داد معنویتی اگر داد، مقامی داد، اعظمی کرد عظمایی کرد، همه‌اش امتحان است، اینجا چیزی به عنوان پاداش نیست چه کسی را امتحان بکند چگونه امتحان بکند چه وقت امتحان بکند چقدر امتحان بکند مثل حلقات ریاضی منظم است. فرمود این عالم دقیق یاوه و یاوه است که هر کسی هر کاری بکند بکند؟ این نظم ریاضی که در آسمان‌ها و زمین و کار انسان و رابطه بین انسان و جهان است اینها یاوه است؟ آسمان را منظم زمین را منظم، بینهما را منظم، انسان را منظم، پیوند انسان و جهان را منظم، این نظم ریاضی دقیق یاوه و بیهوده است؟ هر کاری هم بکنید می‌بینید دقیق‌ترین وضع است. تمام این صنایع و هنرها از همان طبیعت پیدا شده؛ این خوانندگی از همان صدای خوب و بلبل و امثال ذلک پیدا شده، اصلاً موسیقی از آنجا پیدا شده، مشاطه‌گری از چهره زیبای یوسف‌ها پیدا شده هر چه که در جهان صنعت است بَدلی است، اصلش از طبیعت گرفته شده است. بشر یک کار ابتکاری نداشت و ندارد آنچه که در مدرسه هستی می‌بیند بدل آن را به عنوان هنر دارد تحویل می‌دهد چیزی در جهان از خود بشر به عنوان ابتکار، شدنی نبود و نیست همه‌اش از مدرسه طبیعت و هستی می‌گیرند. فرمود این عالم یاوه است؟ نه ما یاوه‌ایم نه این جهان یاوه است، نه ما بازیگر هستیم نه این ابزار بازی است، این برای یک پاداشی است یک روزی حسابی است کتابی است، تمام جزئیات در آن روز مشخص می‌شود ﴿إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ میقاتُهُمْ﴾[21] این برهان مسئله است؛ در مبارکه «ص» هم فرمود به اینکه ما که بازیگر نیستیم درباره عالم هم به صورت موجبه هم به صورت سالبه هم به صورت موجبه فرمود که ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾[22] به صورت سالبه فرمود: ما بازیگر نیستیم. [23]از اوصاف سلبی ذات اقدس الهی این است که در ساختار خلقت بازیچه نیست در اوصاف ثبوتی ذات اقدس الهی فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ هر چه حق است از خداست. قبلاً هم در همین آیه سوره مبارکه «یونس» گذشت که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾[24] در آنجا روشن شد که خدا با چیزی نیست چیزی با خدا نیست گرچه او معیت قیومیه دارد با همه اشیاء است حق با خدا نیست حق از خداست اما حق با علی است این «حق با علی است» برای اینکه حق از ذات اقدس صادر می‌شود این حق فعل خداست فیض خداست از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾؛ اما همین حقی که ﴿مِن رَبِّکَ﴾ است مخلوق خداست؛ آن وقت این علی(صلوات الله و سلامه علیه) با این است که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»؛[25] درباره عمار یاسر هم آمده است که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ»[26] است، اما تمام تفاوت در آن مرجع ضمیر است حق با علی است علی هم با حق است اما کدام یکی اصل هستند و دیگری در مدار او حرکت می‌کند؟ آیا علی در مدار حق حرکت می‌کند یا حق در محور علی می‌گردد؟ در مقام ثبوت البته هر دو تابع ذات اقدس الهی هستند، اما در مقام اثبات ما یک قانون اساسی نوشته‌ای داریم، قرآنی قبلاً داریم سنتی قبلاً داریم که کلمات اینها و افعال اینها را با آنها بسنجیم یا ما اینها را داریم می‌گوییم قول اینها، فعل اینها و سنت اینها برای ما مثل قرآن حجت است؟ ما قبلاً یک سنت نوشته‌ای داریم که می‌گوییم کار اینها برابر آن سنت است یا سنت را از کار اینها می‌گیریم. اگر سنت را از کار اینها می‌گیریم سنت هم حق است پس این حق «یدور مدار علی و اولاد علی». خیلی فرق است بین وجود مبارک حضرت امیر و عمار. عمار «مع الحق» است درباره عمار وارد شده اما درباره وجود مبارک حضرت امیر خود پیغمبر﴿صلی الله علیه و آله و سلم) مرجع ضمیر را تعیین کرد «الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ» علی هم «مَعَ الْحَقِّ»، «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»؛[27] ضمیر «یدور» به حق برمی‌گردد نه به علی. «الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ» حق مدار علی، نه «یدور علی مدار حق». اگر ما قبلاً یک سنتی داشتیم یک کتابی داشتیم ـ قرآن سرجایش محفوظ ـ ولی ما بسیاری از احکام را از این سنت داریم اگر یک سنت مکتوب و نوشته‌ای می‌داشتیم که وجود مبارک حضرت امیر برابر آن کار می‌کرد این ضمیر به حضرت امیر برمی‌گردد که «یدور علی مدار حق» اما ما سنت را از اینها می‌گیریم حجت را از اینها می‌گیریم قول حق را از اینها می‌گیریم. قول اینها فعل اینها سنت اینها سکوت اینها تقریر اینها حجت الله است. فعلاً بحث در مقام اثبات است نه ثبوت. ثبوت هر دو تابع حق‌اند اما در مقام اثبات دین را از علی و اولاد علی می‌گیریم یا علی و اولاد علی(علیهم السلام) برابر یک دین نوشته‌ای دارند کار می‌کنند او که نوشته‌ای در کار نیست دین همین است که اینها دارند انجام می‌دهند؛ اینها کانال دین‌اند مسیر دین‌اند ارکان دین‌اند. در همین زیارت جامعه[28] دارد «عَیْبَةِ»؛ «عیبة» یعنی صندوق؛ صندوق علم الهی‌اند لذا حضرت عرض کرد خدایا «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»؛ این خیلی فرق است با عمار یاسر.

بنابراین این ذوات قدسی این کار را دارند و فرمود ما به حق نظام را آفریدیم و اینها هم مظهر حق‌اند ما بازیگر نیستیم در دستگاه ما بازیچه نیست؛ لذا هیچ کس خیال نکند کاری کرد کرد، خیر؛ کاری کرد کرد و می‌ماند، هیچ کاری از بین نمی‌رود تا آبروی آدم را نبرد رها نمی‌کند؛ حالا این آدم تا زنده است بعد از اینکه رفت زیر خاک، مگر بدن ما می‌فهمد یا جان ما می‌فهمد؟ حالا اگر ما ـ خدای ناکرده ـ خلافی کردیم بیراهه رفتیم آبروی ما رفت مگر دست و پا آبرو دارند یا روح آبرو دارد؟ این روح که زیر خاک نمی‌رود، این روح هست. نباید انسان خیال بکند که بعضی‌ها هستند که هر کاری کردند کردند ولی تا زنده بودند نه زندان رفتند نه آبرویشان، نخیر! می‌بینید دست بیگانه است پا بیگانه است. در مسئله معاد که بحثش قبلاً گذشت وقتی دست حرف می‌زند خدا می‌فرماید این دارد شهادت می‌دهد حالا همین دستی که رومیزی یا زیرمیزی را گرفت این دست گناه نکرد، گناه را نفس می‌کند شخص می‌کند، این دست ابزار کار اوست. اگر دست گناه بکند که باید اقرار ‌کند چرا می‌گوید شهادت می‌دهد؟ شهادت برای بیگانه است ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ[29] ما را خدا به زبان آورد ما هم گفتیم دست شهادت می‌دهد نه اقرار. آنجا که خود آدم حرف می‌زند بله ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾[30] مگر چشم نامحرم را می‌بیند؟ مگر چشم گناه می‌کند؟ مگر دست گناه می‌کند؟ اینها بیگانه‌اند؛ حالا بیگانه رفته زیر خاک دارد می‌پوسد بپوسد، اما صاحب‌کار که زنده است. بنابراین نباید کسی خیال بکند ممکن است که کسی خلاف بکند و آبرویش نرود این طور نیست. در بخشی از سوره مبارکه «اعراف» فرمود «یا ابن آدم» این شیطان اول ایمان را از او می‌گیرد بعد آبرو. این «یا ابن آدم، یا ابن آدم» دو تا پیام دارد یعنی شما فرزندان آدم هستید آدم به آن مقام رسید شما ریشه تاریخی دارید شناسنامه دارید اصل دارید این اصالت خود را حفظ بکنید.

 پیام دیگر این است که کاری که شیطان با پدر شما کرد با شما هم می‌کند. آن مسئله خروج از بهشت را یک مرحله که ﴿هَلْ أَدُلُّکَ عَلی‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلی﴾؛[31] یکی اینکه در بهشت چه کار کرد با اینها؟ با آبروی اینها بازی کرد آنجا فقط زن و شوهر بودند بیگانه‌ای نبود اما به هر حال لباس آنها را کَند؛[32] باید حواس شما جمع باشد، «یا ابن آدم» این تا آبروی شما را نبرد رها نمی‌کند. این با پدر و مادرتان چه کار کرد؟ آبرویشان که نرفت زن و شوهر بودند، کس ثالثی هم که نبود. فرمود این کارش این است تا لباستان را در نیاورد آبرویتان را نبرد رها نمی‌کند این چنین کاری کرد. غرض این است که این چنین نیست که کسی خیال کند اگر کسی کرد کرد نخیر کاری کرد باید پای آن بایستد و این صحنه را هم فرمود که در هیچ گوشه‌ای از این گوشه‌های عالم بی‌نظمی نیست همه‌اش جذب ریاضی است ﴿إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ میقاتاً﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. سوره أعراف، آیه198.

[2]. الإختصاص، النص، ص94.

[3]. سوره انسان، آیه1.

[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص242.

[5]. الغدیر، العلامة الأمینی، ج8، ص214.

[6]. مفاهیم القرآن، ج‌8، ص120.

[7]. سوره یس، آیه80.

[8]. سوره جن، آیه15.

[9]. سوره ممتحنه، آیه8.

[10]. سوره جن، آیه15.

[11]. سوره قلم، آیه4.

[12]. سوره مرسلات، آیه36.

[13]. سوره نبأ، آیه38.

[14] . سوره زخرف، آیه77؛ ﴿لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّک‏﴾.

[15] . سوره مریم، آیه97.

[16] . سوره بقره، آیه204.

[17] . سوره غافر، آیه49.

[18]. سوره تحریم، آیه6.

[19]. سوره نبأ، آیه26.

[20]. سوره ملک, آیه3.

[21] . سوره دخان، آیه40.

[22] . سوره حجر، آیه85؛ سوره احقاف، آیه3.

[23]. سوره انبیا، آیه16؛ سوره دخان، آیه38.

[24]. سوره یونس، آیه94.

[25]. الفصول المختاره، ص135.

[26]. علل الشرائع، ص223.

[27]. الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص102.

[28]. من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص611.

[29]. سوره فصلت، آیه21.

[30]. سوره ملک، آیه11.

[31]. سوره طه، آیه120.

[32]. سوره اعراف، آیه20؛ ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق