أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفی سِجِّینٍ (7) وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ (8) کِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ (10) الَّذینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (11) وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ إِلاَّ کُلُّ مُعْتَدٍ أَثیمٍ (12) إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ (13) کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (14) کَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحیمِ (16) ثُمَّ یُقالُ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (17) کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الْابرار لَفی عِلِّیِّینَ (18) وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ (19) کِتابٌ مَرْقُومٌ (20) یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (21) إِنَّ الْابرار لَفی نَعیمٍ (22) عَلَی الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ (23) تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعیمِ (24) یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ (25) خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (26)﴾.
سوره مبارکه «مطفّفین» که در مکه نازل شد بخش اول آن مربوط به مدینه است مشکل اقتصادی آن روز را در صدر سوره بیان کردند. مشکل اقتصادی گاهی در اثر گرانفروشی است گاهی در اثر احتکار است گاهی در اثر کمفروشی است گاهی در اثر علل و عوامل دیگر است. در این بخش به کمفروشی اشاره کردند که فرمودند یک عده موقع دریافت کالا، کاملاً میگیرند و موقع فروش کالا کم میگذارند. منشأ این تطفیف که حرامخوری است این است که اینها به معاد و روز حساب معتقد نیستند.
در جریان معاد قرآن کریم گاهی اول مسئله معاد را نقل میکند و آن را ضروری میداند میفرماید مردان الهی ﴿وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾.[1] گاهی مسئله معاد را نقل میکند منکران معاد شبههای دارند یا آن را مستحیل میدانند یا مستبعد میدانند آن را نقل میکند بعد آن را ردع میکند و رد مینماید. در بخشهای اول قرآن معاد را یک امر ضروری و بدیهی میشمارد بعد از اینکه مسئله معاد را ذکر کرد میفرماید: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾.[2] قبلاً هم ملاحظه فرمودید این کلمه ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در قرآن کریم به مثابه «بالضرورة» در منطق و قضایای بدیهی است. یک وقت ما میگویم «کلّ نارٍ حارّة» یا «النّار حارّةٌ بالضرورة»، این «بالضرورة» یعنی حتمی است بدیهی است. این کلمه ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ یعنی شکبردار نیست شبیه «بالضرورة»ای است که ما در منطق برای بعضی از قضایا ذکر میکنیم میگوییم قیامت حق است خدا مردم را برای آن روز جمع میکند ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ یعنی «بالضرورة». قهراً مردان الهی میشوند ﴿وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾. اما آنهایی که معاد را مستحیل یا مستبعد میدانستند در اینجا حتی گمانش را هم نمیکنند؛ در این باره قرآن میفرماید اینها باید به معاد یقین داشته باشند حالا که یقین ندارند گمان هم ندارند. منشأ این کمفروشی این تطفیف و مال مردمخوری این است که اینها قیامت را باور ندارند گمان هم نمیکنند، سرّ آن استیفای در اکتیال و خسران در کیل و وزن این است که ﴿أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ﴾[3] نه تنها یقین ندارند گمان هم نمیکنند. حالا برای اینکه ثابت کند این نفی گمانشان و این باور باطلشان باطل است کلمه ﴿کَلاَّ﴾ را به کار بردند این کلمه ﴿کَلاَّ﴾ آن طوری که زمخشری در کشاف ذکر کرد کلمه ردع است و آن طوری که مرحوم شیخ طوسی در تبیان ذکر کرد این هم ردع است؛ منتها زمخشری در کشاف تصریح میکند که ﴿کَلاَّ﴾ ردع است،[4] مرحوم شیخ طوسی در تبیان کلمه ردع را به کار نبرده است ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفی سِجِّینٍ﴾ را این چنین معنا کرده «لیس الامر علی ما تظنون»؛[5] این همان معنای ردع را میرساند، دوباره مسئله معاد را ترسیم کرده است. پس ﴿کَلاَّ﴾ در اینجا به شهادت این دو بزرگوار شیعه و سنی یعنی زمخشری و مرحوم شیخ طوسی که هر دو ادیب بودند کلمه ردع است؛ بعد برهانی که اقامه میکند این است که هر کسی که اهل اعتداء باشد یعنی تعدی و تجاوز بکند از علم به جهل، از یقین به شک و مانند آن، او قیامت را منکر میشود، مشکل انکاری اینها در سوره مبارکه «قیامت» مشخص شد که اینها شبهه علمی ندارند منتها شهوت عملی دارند. در سوره مبارکه «قیامت» فرمود: ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾[6] این ﴿بَلْ﴾ یعنی اینها حرفهای علمی ندارند. «أمام» یعنی جلو، یعنی میخواهد جلویش باز باشد، چون شهوت عملی دارد منکر قیامت است وگرنه شبهه علمی ندارد. اینکه ذات اقدس الهی، هیچ را انسان کرده است به زکریا فرمود: ﴿خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾[7] در یک مرحله عرض کرد: ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾[8] قابل ذکر نبود مثل نطفه که در پایان سوره «قیامت» دارد که ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾.[9] فرمود: ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛ قابل ذکر نبود؛ اما به زکریا فرمود شما نگران نباش که حالا در سنّ پیری میخواهی پدر بشوی، یا همسر تو آن وقتی که جوان بود نازا بود الآن میخواهد مادر بشود، این طور نیست ﴿خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ این ﴿شَیْئاً﴾ خبر نیست این تمییز است یعنی هیچ چیزی نبودی. خدایی که «لا من شیء» خلق کرد نه «من لا شیء». «لا من شیء» خلق کرد دوباره میتواند درست کند.
پس مشکل علمی و شبهه علمی و نقد علمی و اینها نیست ﴿بَلْ﴾ «اضراب» است؛ یعنی اینها حرفهای علمی ندارند میخواهند جلویشان باز باشد ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾ پس شهوت عملی مانع است نه شبهه علمی. اینجا هم مرتّب با ﴿کَلاَّ﴾ ردع میکند. بعد از اینکه فرمود: ﴿أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ٭ لِیَوْمٍ عَظیمٍ﴾ فرمود: ﴿کَلاَّ﴾ قیامت است فجّار، نامه جدا دارند مؤمنین و ابرار نامه جدا دارند تمام نامهها محفوظ است، نامه کفّار جای مشخصی دارد نامه ابرار جای مشخصی دارد نامه ابرار تحت شهود مقرّبین است همه چیز سرجایش است. شرابهایی که ما به آنها میدهیم قدحهایی که ما به آنها میدهیم اگر جزء مقرّبین باشند که خالص از آن چشمه مینوشند، اگر جزء ابرار باشند که این چشمه وسط را به اینها عطا میکنیم، بعد مقداری از آن چشمه تسنیم را در آن ممزوج میکنیم یعنی چند قطره از آن چشمه ممزوج به آنها میدهیم.
«فهیهُنا امورٌ ثلاثة»: یکی چشمه تسنیم است که مخصوص مقرّبان است، یکی چشمه رحیق است که به این ابرار میدهند که پایینتر از اینهاست، یکی اینکه ابرار چون چند قسماند بعضیها فقط از همین رحیق مختوم استفاده میکنند که سربه مُهر است مختوم است و بعضیها چند قطره از آن شراب تسنیم در این چشمه و در این شربت و در کاسه و در این شیشه میریزند ﴿مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ﴾ یعنی چند قطره از چشمه تسنیم را ممزوج میکنیم برای اینکه اینها به مقام مقرّبین که نرسیدند پس همه اینها را توضیح داد ﴿کَلاَّ﴾، ﴿کَلاَّ﴾، ﴿کَلاَّ﴾؛ آن طور نیست برای اینکه این چنین است آن طور نیست برای اینکه این چنین است آن طور نیست برای اینکه این چنین است همه اینها را تبیین کرد؛ لذا ظاهراً همان طوری که زمخشری گفت که ﴿کَلاَّ﴾ برای ردع است و مرحوم شیخ طوسی دارد که «لیس الامر علی ما تظنون»، این حرف ردع است.
پس تمام جزئیات معاد را ذکر کردند بخش معاد را بعد از اینکه فرمودند: ﴿أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ٭ لِیَوْمٍ عَظیمٍ﴾ دارد که ﴿کَلاَّ﴾ همه چیز مضبوط است ﴿إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفی سِجِّینٍ﴾ شما چه میدانید که سجّین چیست؟ ﴿وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ﴾؛ کتاب در کتاب است، نامه در نامه است؛ مثل اعمال روز را در آن نامههای ماه مینویسند نامههای ماه را در نامه سال مینویسند تجّار این طور هستند که خرید و فروش روزانه را در این دفتر مینویسند حاصل جمع را در یک دفتر دیگر(کلّ) مینویسند. فرمود کتابی است مرقوم ﴿وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ﴾ خود همان ﴿وَیْلٌ﴾ برای آنها در حدّ کتاب باشد یا کیفر کتاب باشد. مکذّبین چه کسانیاند؟ ﴿الَّذینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾ نتیجه اعتقادیاش هم تکذیب قیامت است عملیاش هم تطفیف است حالا فرق نمیکند گاهی ربا است گاهی گرانفروشی است گاهی احتکار است و مانند آن، اینجا تطفیف است.
بعد فرمود: ﴿وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ﴾ به «یوم الدین» مگر کسی که گرفتار این دو بیماری باشد: اهل اعتدا باشد «مُعتَدٍ» از باب «اعتداء» است که ثلاثی مجرد آن «عَدَی» و «عَدَوَ» است یعنی تعدّی کردن یا دشمنی کردن «عَدَی» که باب «افتعال» آن میشود «إعتداء»؛ اما «إعتداد»، دال آن از «عَدَّ» و آماده بودن است و آن غیر از این است، این ﴿مُعتَدٍ﴾ یعنی «مُعتَدیٍ» که «یاء» بود، «مُعتَدی، إعتداء» در باره کسی است که تعدّی میکند، ﴿أَثیم﴾ هم یعنی گناه، این گونه از صیغهها صیغه مبالغهاند. ﴿إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ﴾ درباره معاد شبهه نبود شهوت عملی بود، درباره آیات الهی که قصص انبیا برای اینها گفته میشود اینها چون خود پیغمبر اسلام(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) را یک آدم عادی میدانستند. در سوره مبارکه «مدّثّر» سه بار کلمه بشر تکرار شد دوبار را خدا فرمود یک بار را آنها؛ خدا میفرماید که ﴿مَا هِیَ إِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾،[10] ﴿نَذیراً لِلْبَشَر﴾[11] این قرآن حقوق بشر است کتاب بشر است برای بشریت آمده است تنها برای عرب و عجم و تازی و فارسی نیست، تنها برای مسلمانها و مسیحیها و کلیمیها و اینها نیست، برای بشر است «أیُّ بشرٍ کانَ»؛ لذا ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾[12] در همین زمینه وارد شده. از همان اول فرمود این کتاب، کتاب جهانی است؛ اما آن باری که ولید گفت که ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾،[13] همین اعراب جاهلی یک اتاق فکری درست کردند که در برابر قرآن کریم چه بگویند، غیر از آن بددهنیها و کجدهنیها که بعضی گفتند سِحر است بعضی گفتند جادو است بعضی گفتند کهانت است بعضی گفتند شعبده است بعضی گفتند فریه است همه این حرفها جدا است؛ اما آن که نتیجه اتاق فکر ولید بود و آمده به اینها گفته است، آن ﴿فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ﴾[14] که فکر کرده، بررسی کرده که چه بگوید؟ اختیار را به او دادند که شما فکر کن بگو ما چه بگوییم در برابر این کتاب؟ او گفته که نه از آسمان کسی آمده ـ معاذالله ـ نه گیرندهای در زمین به عنوان رسول، ما داریم، نه سفارتی از بالا آمده نه رسالتی در زمین است، ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾، یک آدم معمولی این حرفها را زده است که این حرف ولید بود که در آغاز سوره مبارکه «مدّثّر» گذشت.[15] در همان سوره «مدّثّر» ذات اقدس الهی میفرماید سخن از قول یک آدم معمولی نیست؛ این ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ است ﴿نَذیراً لِلْبَشَر﴾ است.
در این قسمتها فرمود اگر کسی «أثیم» باشد این «أثیم» صیغه مبالغه است اولاً صفت مشبهه مفید ثبوت است برخلاف اسم فاعل که معنی حَدَثی دارد بعضی از صفات مشبهه هم معنای مبالغی را دارند کسی که خیلی پرگناه و بددهن است او فقط معاد را انکار میکند چون وجود مبارک حضرت را یک آدم معمولی میدانستند نظیر قصه رستم و اسفندیار و افسانههایی که برای کشورها ذکر میکنند فرمود: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾ قهراً جریان ابراهیم و اسحاق و یعقوب و یوسف و اینها هم ـ معاذالله ـ میشود اسطوره و قصه ﴿إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ﴾.
بعد فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ اینها که اول این طور نبودند. در بحثهای قبل اشاره شد که خدای سبحان فرمود شما صاحبخانهای دارید مهمانی دعوت کنید که با صاحبخانه بسازد، ما شما را با لوح نانوشته خلق نکردیم لوحی به دست شما ندادیم گفتیم بنویس شما را با کتاب و سرمایه علمی خلق کردیم ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[16] در این سوره مبارکه «شمس» که یازده بار سوگند یاد کرد که جامعترین سور قرآن از نظر سوگند است از ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها﴾[17] تا ﴿وَ السَّماءِ وَ ما بَناها ٭ وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها ٭ وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾[18] تا برسد ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که سه بار کلمه «ها» که ضمیر مؤنث است به نفس برمیگردد یعنی فرمود اولاً نفس را عالِم خلق کردیم نه جاهل یک، بعد چیزهایی که به درد او نمیخورد و خودش بعد میتواند یاد بگیرد و بعد هم از یادش میرود آنها را یادش ندادیم آسمان چیست؟ زمین چیست؟ آسمانها را چند روز خلق کردیم؟ اینها را بعدها به او میگوییم بعد از آن هم یاد میگیرد؛ اما این سه مطلب را که سه بار کلمه «ها» به همین نفس برمیگردد فرمود ما از راه الهام به او فهماندیم ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، ﴿وَ ما سَوَّاها﴾ یعنی چه؟ یعنی ما انسان را «مستوی الخلقه» خلق کردیم بدن ممکن است که «ناقص الخلقه» باشد ولی روح هیچ کسی نقصی ندارد. تسویه روح و مستوی بودن روح «مستوی الخلقه» بودن روح چیست؟ با «فاء» فصیحیه، «فاء» فصیحیه یعنی «فاء» تفسیر؛ ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، ﴿سَوَّاها﴾ یعنی چه؟ ﴿فَ﴾ این «فاء»، تفسیر میکند تسویه نفس را؛ انسان روحش «مستوی الخلقه» است حالا بدن گاهی «ناقص الخلقه» در میآید ولی روح «ناقص الخلقه» نیست «مستوی» است «مستوی الخلقه» است یعنی چه؟ یعنی عالِم و دانشمند است. «فاء»، «فاء»ی فصیحیه است تسویه خلقت را تفسیر میکند. روح انسان «مستوی الخلقه» است یعنی چه؟ یعنی ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ خدا ملهِم است از راه الهام به خود نفس، چه چیزی را فهماند؟ نه اینکه چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است؟ یا آسمان چند طبقه است؟ اینها را بعد یاد میگیرد، آنچه برای او خوب است را به او گفتیم، آنچه برای او بد است را به او گفتیم؛ نه اینکه چه چیزی در عالم خوب است و چه چیزی در عالم بد است، این چه چیزی در عالم خوب است و چه چیزی در عالم بد است شاید به کار او نیاید؛ اما آنچه به کار او میآید را به او الهام کردیم؛ ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾ نه «الفجور»، ﴿فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نه «التقوی». یک وقت کسی کتاب کلی مینویسد که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است و چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است چه چیزی حسن است و چه چیزی قبیح است چه چیزی خیر است و چه چیزی شر است، این کلیات است افراد هم مختلف هستند یکسان نیستند نفوس هم مختلف است. یک وقت است که نه، در درون جان انسان کتابچهای است که بدی او و خوبی او، چه چیزی برای او بد است و چه چیزی برای او خوب است را در آن نوشتیم و به او دادیم هیچ کس نمیتواند بگوید که من حق و باطل را تشخیص نمیدهم آن امور نظری را که بعد با تحصیل یاد میگیرند اگر یاد نگرفت معذور است برای اینکه در دسترس او نبود؛ اما آن راههای اولیه را فرمود هیچ کس معذور نیست ما در درون او گذاشتیم مشروط به اینکه این را به هم نزند اگر ـ خدای ناکرده ـ بیراهه رفته مثل آن است که یک مقدار گَرد و خاک روی همین خطوط الهی پاشیده؛ وقتی روی این خطوط الهی رنگ بپاشد و زنگ بزند خوانا نیست. این آیاتی که دارد که ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ یعنی این گناهانی که کردند گاهی تعبیر «رِین» دارند، گاهی تعبیر «قِین» دارند، گاهی تعبیر «طبع» دارند.[19] «رِین» را به معنی «غطاء» گفتند «چِرک» گفتند، «ضنک» گفتند، پردهای است روی همین خط، این خطوط نوشته شده[20] حالا شما روی آن پردهای بگذارید خوانا نیست. کلمه «قِین» هم چند جا در نهج البلاغه به کار رفته ظاهراً در بعضی از موارد متعدی به کار رفته، در بعضی از موارد لازم؛ غالب آن موارد لازم است و در بعضی از موارد هم متعدی به کار رفته است که ﴿رانَ﴾ به معنی «أران» است. در این قسمت که فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾، این ﴿رانَ﴾ لازم است و این ﴿ما﴾ فاعل آن است آنچه را که اینها انجام میدهند پردهای روی قبلشان است؛ چون قلب اگر پرده داشته باشد جایی را نمیبیند. کار نفس پردهگذاری است، یا نفس «مسوّله» است یا نفس «أمّاره» است نفس خودش آمده به جنگ انسان؛ این نفس «أمّاره»، این نفس «مسوّله» اول بازیگری میکند، انسان را سرگرم میکند، وقتی سرگرم شد او را صید میکند وقتی صید کرد «أمّار بالسوّء» است از آن به بعد فرمانروایی برای اوست. اول «تسویل» میکند زشت را زیبا نشان میدهد بد را خوب نشان میدهد شرّ را خیر، قبیح را حَسن نشان میدهد تا آن را صید کند این میشود «تسویل». گاهی برادر را به چاه انداختن برای انسان زیبا ظهور میکند که وجود مبارک یعقوب به فرزندانشان فرمود: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾[21] خیال کردید این کار، کار خوبی است و برادرتان را به چاه انداختید. سامری خودش گفت: ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾؛[22] گوسالهپرستی برای من یک چیز زیبایی جلوه کرده است که مردم را از این راه فریب بدهم این «تسویل» است. کار نفس، اول «تسویل» است وقتی که اسیر گرفت أمّاره به سوء میشود، اول أمّاره به سوء نیست ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّی﴾[23] مربوط به اواخر امر است وقتی اسیر گرفت میشود امیر، ولی قبلاً با حیله و تسویل کاری میکند که برادر را به چاه انداختن کاری زیبا نشان میدهد یا گوساله را معبود و ربّ، نشان دادن زیبا نشان میدهد. سامری گفت: ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾؛ وجود مبارک یعقوب به آنها فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾ آمدید این کار را کردید. نفس کارش این است، نمیشود گفت که روی نفس پرده رفت، اصلاً نفس خودش پردهانداز است اگر روی قلب ـ معاذالله ـ پرده رفت آن فرمانروایی را انجام نمیدهد.
پرسش: ...
پاسخ: این اولی که ملهمه است، ذات اقدس الهی به او الهام کرد این شخص اگر کار بد نکند همین طور میماند این نورانیت برای او هست این اولین بار ملهمه است که فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ این نفس ملهمه همان است که مهماندار است یعنی علومی که میزباناند و صاحبخانهاند ذات اقدس الهی به اینها داد و به انسان هم گفت چیزهایی یاد بگیر که با صاحبخانه بسازد، چیزهایی یاد گرفتی که با صاحبخانه نمیسازد این کارهای تو کمکم رنگ میپاشد روی صاحبخانه، پرده میگذارد جلوی چشم صاحبخانه، قفل میکند درِ خانه صاحبخانه را، طبع میکند قفل میکند چِرکی میکند رنگ میکند به تعبیرات مختلف. ﴿ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ فاعل ﴿رانَ﴾ است، یعنی آن عملها، مثل ناپرهیزی که انسان غدّههای بدخیمی پیدا میکند یعنی همین غذاهای ناپرهیزانه باعث آن غدّه و عقده میشود همین سیئات باعث رنگ و زنگ میشود ﴿ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ رِین میشود طبع میشود قِین میشود پرده میشود. آنجایی که «رانَ» در نهج البلاغه به کار رفت آنجا «رانَ» به معنی «أرانَ» است گاهی متعدی است؛ «علی أی حال» ﴿ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ فاعل ﴿رَانَ﴾ است نه «مُرین».
یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نامهای برای معاویه نوشت که چرا مردم را به میدان میفرستی، بیا باهم بجنگیم تا معلوم بشود که «أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَی قَلْبِهِ»؛[24] آیا رِین در قلب ماست یا در قلب شما؟ چرا مردم را به کشتن میدهید؟ اگر هنر مبارزه را دارید بیا! که عمرو عاص به معاویه گفت که علی پیشنهاد خوبی میدهد این هم زیر چشم نگاه کرد که «طَمِعْتَ [فِیهَا]»؛ تو میدانی من اگر به جنگ علی بروم زنده برنمیگردم تو در خلافت طمع کردی به من میگویی برو میدان.[25] حضرت در آنجا فرمود معلوم میشود «أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَی قَلْبِهِ» در نهج چهار بار کلمه «رِین» به کار رفته است و یک جا متعدی به کار رفته که ظاهراً نظیر بعضی از اموری که هم متعدی به کار میرود هم لازم، آنجا که متعدی به کار رفته است به معنی «أرانَ» است.
پرسش: فرق روح با نفس چیست؟
پاسخ: روح جامع است اینها مراتبی دارند بعضی از مراتب قلب نامیده میشود، بعضی از مراتب نفس نامیده میشود گاهی نفس به معنی کل روح است البته؛ در خطبه 91 فرمود: «وَ لَمْ تَطْمَعْ فِیهِمُ الْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَیْنِهَا عَلَی فِکْرِهِمْ» که این «رِین» روی فکر میآید، نه اینکه خدا فاعل «رِین» باشد، خدا «إرانه» میکند نه «رانَ» باشد. در آنجا فرمود: فَتَقْتَرِعَ بِرَیْنِهَا عَلَی فِکْرِهِمْ وَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فِی خَلْقِ الْغَمَام».
در خطبه 191 اوایل خطبه این است و شهادت میدهم که خدا پیامبر را به عنوان رسول(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثناء) خلق کرده، «قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ الْحَیْنِ وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلَی أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ الرَّیْن»؛ اصل خطبه این است: «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ابْتَعَثَهُ وَ النَّاسُ یَضْرِبُونَ فِی غَمْرَةٍ وَ یَمُوجُونَ فِی حَیْرَةٍ قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ الْحَیْنِ وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلَی أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ الرَّیْنِ» که باز این «أَقْفَالُ» میشود فاعل «اسْتَغْلَقَتْ» است که این هم به معنی «أرانَ» نیست.
در نامه دَه به این صورت آمده است «وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَی الْحَرْبِ» به معاویه فرمود: «فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَیَّ وَ أَعْفِ الْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَی قَلْبِهِ» که قلب میشود «مَرین»، آن ﴿ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ آن سیئات «رِین» است. فرمود بیا در میدان جنگ باهم مبارزه بکنیم تا معلوم بشود که «أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَی قَلْبِهِ» که این هم باز «رانَ» است و معنای «أرانَ» را ندارد، نه چرکین کرد، آن عمل باعث چرکین شد.
در نامه 58 هم به این صورت آمده است فرمود: «فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَی فَهُوَ الرَّاکِسُ الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ» اینجاست که «رانَ» به معنی «أرانَ» آمده است که «رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ» یعنی طبع کرد پرده انداخت «وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَی رَأْسِه» وگرنه همه موارد این «رانَ» به معنای لازم است.
«علی أی حال» فرمود قیامت همه حسابهایش مشخص است چه فجّار چه ابرار چه مقرّبین، همه بخشهایشان مشخص است، آنهایی که فجّار هستند کتابشان در سجّین است آنها که ابرار هستند کتابشان در علّیین است. علّیین مشهود مقرّبین است قهراً سجّین هم مشهود آنهاست؛ منتها این فخری است برای ابرار که نامه اینها تحت نظر مقرّبین است. آن وقت آن شرابهایی که میچشانند آن قدحهایی که میچشانند از آن به بعد بین ابرار و مقرّبان تفاوت است که ذکر میکنند وگرنه در سوره 47 که به نام حضرت است، فرمود آنجا سخن از چشمه و قَدح و شیشه و اینها نیست، در بهشت ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ﴾، ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ﴾، ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾.[26] در بیاناتی که مرحوم شیخ طوسی هم در تبیان دارد، دارد که «رانت الخمر» چون خمر مؤنث است «رانت الخمر علی قلبه»، «رانت»؛ یعنی پوشاند، یعنی پردهای روی قلب اینها آمده که خلاصه «رِین» را به خود خمر اسناد میدهد.[27]
«و الحمد لله رب العالمین»
[2]. سوره آل عمران، آیه9.
[3]. سوره مطففین، آیه4.
[4]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص721.
[5]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص298.
[6]. سوره قیامت، آیه5.
[7]. سوره مریم، آیه9.
[8]. سوره انسان، آیه1.
[9]. سوره قیامت، آیه37.
[10]. سوره مدثر، آیه31.
[11]. سوره مدثر، آیه36.
[12]. سوره أعراف، آیه85.
[13]. سوره مدثر، آیه25.
[14]. سوره مدثر، آیه19.
[15]. تفسیر الصافی، ج5، ص247.
[16]. سوره شمس, آیات7 و8.
[17]. سوره شمس، آیات1 ـ 2.
[18]. سوره شمس، آیات5 ـ 7.
[19]. سوره توبه، آیه87؛ سوره منافقون، آیه3.
[20]. مجمع البحرین، ج6، ص259.
[21]. سوره یوسف، آیات 18 و 83.
[22]. سوره طه، آیه96.
[23] . سوره یوسف، آیه53.
[24]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه10.
[25]. وقعة صفین، النص، ص387 و 388.
[26]. سوره محمد، آیه15.
[27]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص299.